درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۰: مقدمات استصحاب ۱۰

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم 

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

۲

صور مستصحب و طرح دو سؤال

در بحث امروز فقط یک مطلب بیان می‌شود و آن اینکه:

مستصحب دو صورت دارد:

۱. مستصحب امر وجودی است؛ مانند یقین به حیات زید در روز گذشته، و امروز شک می‌کنیم که آیا امروز زنده است یا خیر؟. در اینجا می‌خواهیم حیات زید را که یک امر وجودی است استصحاب کنیم.

۲. مستصحب امر عدمی است؛ مانند عدم موت زید. زید روز گذشته نمرده بود؛ امروز شک می‌کنیم که آیا مرده است یا خیر؟. استصحاب می‌کنیم عدم موت او را.

در اینجا دو سؤال مطرح است:

سؤال اول: آیا استصحاب امر وجودی داخل در محل نزاع است؟. یعنی اینکه علماء در حجیّت استصحاب اختلاف دارند، آیا این اختلاف در استصحاب امر وجودی هم جاری است؟.

به؛ داخل در محل نزاع است.

سؤال دوم: آیا استصحاب امر عدمی داخل در محل نزاع هست یا خیر؟ یعنی اینکه علماء در حجیّت استصحاب اختلاف دارند، آیا این اختلاف در استصحاب امر عدمی هم وجود دارد؟.

۳

نظریه اول / قول شریف العلماء

در مسأله دو نظریه است:

۱. شریف العلماء: استصحاب امر عدمی داخل در محل نزاع نیست. یعنی علماء در امر عدمی اختلاف ندارند و همه معتقدند که استصحاب امر عدمی جاری و حجّت است.

۴

دلیل اول شریف العلماء

چهار دلیل بر این مدعی وجود دارد:

دلیل اول: اجماع قولی: تمامی علماء اجماع دارند بر اینکه است استصحاب امر عدمی حجّت است؛ و عمای آن این است که در حجیّت امر استصحاب عدمی اختلاف ندارند.

مرحوم شیخ از این دلیل دو جواب می‌دهد:

جواب اول: اجماع در مسأله حجیّت استصحاب به درد نمی‌خورد؛ (بیان علت از بحر الفوائد: زیرا مسأله حجیّت استصحاب مسأله عقلی است و اجماع در مسأله شرعی مفید است نه عقلی.) این جواب مرحوم شیخ بر اساس قول قدماء (استصحاب از أمارات ظنیه است و حاکم بر آن عقل است) صحیح است.

جواب دوم: در مسأله اصلا اجماعی وجود ندارد؛ زیرا بسیاری از علماء معتقدند که استصحاب مطلقا حجیّت نیست؛ چه استصحاب امر وجودی و چه استصحاب امر عدمی.

۵

دلیل دوم شریف العلماء

دلیل دوم: اجماع عملی: تمامی علامء در باب الفاظ عمل می‌کنند به استصحاب امر عدمی؛ و این معنایش این است که اختلافی در حجیّت آن ندارند. مانند أصالة عدم قرینه که تمام علماء متفق اند بر حجیّت آن.

جواب مرحوم شیخ: تمام علماء در باب الفاظ هم به استصحاب امر وجودی عمل می‌کنند؛ و اگر عمل به استصحاب عدمی معنای آن اینست که اختلافی در آن وجود ندارد پس باید در استصحاب امر وجودی هم اختلاف وجود نداشته باشد و حال اینکه این طور نیست.

۶

دلیل سوم شریف العلماء

دلیل سوم: سومین دلیل علماء جاری شدن (حجیّت) و جاری نشدن (عدم حجیّت) استصحاب را مبتنی کردند بر مسأله دیگری که آن مسأله فقط در وجودیات است؛ معنایش این است که اختلاف علماء در جاری شدن و جاری نشدن استصحاب فقط در وجودیات است؛ پس معلوم می‌شود که اختلافشان در جریان و عدم جریان استصحاب در امر وجودی است.

توضیح: در بدایه خواندید که هر امر ممکنی مانند انسان؛ که بخواهد در عالم خارج از ذهن موجود شود احتیاج به دو علت دارد: ۱. علت محدثه، یا همان به وجود آورنده. ۲. علت مبقیه. در اینجا اختلاف است عده‌ای می‌گویند علت مبقیه همان علّت محدثه است و عده‌ای قائل به فرق شده‌اند. حال این بحث که آیا علت مبقیه همان علت محدثه است یا خیر؛ این بحث در امر وجودی است یا در امر عدمی؟. شریف العلماء می‌گوید علماء حجیّت و جریان استصحاب را مبتنی بر این مسأله کرده‌اند که اگر علت محدثه همان علت مبقیه بود استصحاب حجّت و جاری می‌شود و اگر علت محدثه علت مبقیه نبود استصحاب جاری نمی‌شود. مانند اینکه خداوند هم علت محدثه و هم علت مبقیه انسان است.

۷

جواب اول مرحوم شیخ از دلیل سوم:

مرحوم شیخ از این دلیل چهار جواب می‌دهد:

جواب اول: اگر شما از دلیل استفاده می‌کنید که علماء دلیل می‌آورند بر حجیّت استصحاب در امر وجودی؛ بعضی از علمائ که منکر حجیّت استصحاب هستنند و می‌گویند استصحاب حجّت نیست بعضی از دلیل‌های آنها دلیل استصحاب امر عدم است. بعضی از علماء می‌گویند استصحاب حجّت نیست و یکی از أدله آنها اینست که با مثال توضیح می‌دهیم: من (مثبت) صد تومان از زید می‌خواهم و زید (منکر) می‌گوید شما صد تومان از من نمی‌خواهید؛ هر دو برای اثبات مدعای خود شاهد می‌آروند. یکی از أدله کسانی که می‌گویند استصحاب حجّت نیست این است که می‌گویند اگر استصحاب حّت باشد لازمه‌اش این است که بینه نافی مقدم باشد بر بینه مثبت؛ زیرا استصحاب عدم دین یا همان أصالة عدم دین به کمک او می‌آید. و حال اینکه بینه نافی مقدم بر بینه مثبت نیست. و این نشانه اینست که استصحاب حجّت نیست.

۸

جواب دوم مرحوم شیخ از دلیل سوم

جواب دوم (جواب نقضی از ابتناء): شما از این مبتنی کردن نمی‌توانید استفاده کنید که اختلاف علماء در استصحاب امر وجودی است؛ (مقدمه: زید در معامله‌ای مغبون شد؛ و با مغبون واقه شدن خیار غبن برای او ثابت می‌شود اما بلا فاصله ترتیب اثر نمی‌دهد، بلکه دو ساعت بعد می‌خواهد ترتیب اثر بدهد؛ در اینجا شک می‌کند که آیا این خیار فسخ برای او باقی است یا خیر؟. به این می‌گویند شک در مقتضی - شک در رافع اینست که مستصحب قابلیّت بقاء إلی الأبد دارد اگر مانعی نیاید. پس شک ما در اینجا شک در مستصحب نیست بلکه شک در عروض مانع و رافع است. مثلاً شخصی که وضوء می‌گیرد تا أبد این طهارت برای او باقی است به شرط اینکه رافعی عارض نشود) پس شمای شریف العلماء فقط باید بگوئید که علماء در شک در مقتضی اختلاف دارند؛ زیرا این مسأله که آیا علت محدثه علت مبقیه است یا خیر؟؛ شک در مقتضی است

اگر شما از ابتناء اختصاص اختلاف را به امر وجودی استفاده می‌کنید پس از این ابتناء باید اختصاص نزاع به شک در مقتضی هم استفاده کنی و هو کما تری؛ و حال اینکه این اختلف هم در شک در مقتضی است و هم در شک در رافع.

۹

تطبیق عبارت نظریه کاشف الغطاء و دلایل آن

(سؤال دوم:) و أمّا العدمي (استصحاب امر عدمی)، فقد مال الاستاذ (شریف العلماء) قدّس سرّه إلى عدم الخلاف فيه (عدمی)، تبعا لما حكاه عن استاذه السيّد صاحب الرياض رحمه اللّه: (دلیل اول:) من دعوى (ادعا کردن صاحب ریاض) الإجماع (اجماع قولی را) على اعتباره في العدميّات. و استشهد على ذلك (حجّت بودن استصحاب در عدمیات) - بعد نقل الإجماع المذكور- (دلیل دوم:) باستقرار (ثابت بودن) سيرة (روش عملی) العلماء على التمسّك بالاصول العدميّة، مثل: أصالة عدم القرينة و النقل و الاشتراك (مراد اشتراک لفظی است) و غير ذلك، (دلیل سوم:) و ببنائهم (علماء) هذه المسألة (حجیّت استصحاب) على كفاية (کافی بودن) العلّة المحدثة للإبقاء (حکم به بقاء)

۱۰

تطبیق عبارت جواب مرحوم شیخ از دلیل اول و دوم شریف العلماء

أقول (من شیخ انصاری): ما استظهره (استظهار کرد شریف العلماء آن چیز را) قدّس سرّه لا يخلو عن تأمّل (اشکال)‏:

أمّا دعوى الإجماع (اجماع قولی)، فلا مسرح (نیست مجالی) لها (ادعای اجماع) في المقام (ما نحن فیه؛ یعنی مسأله حجیّت استصحاب) (جواب دوم شیخ:) مع (علاوه بر اینکه) ما سيمرّ بك (در آینده می‌گدرد بر تو) من تصريحات كثير (بسیاری از علماء) بخلافها (ادعای اجماع)، و إن كان (شأن) يشهد لها (دعوای اجماع) ظاهر التفتازاني في شرح الشرح (اصل کتاب مختصر الاصول تألیف ابن حاجب است؛ عضدی بر آن شرح زده؛ تفتازانی بر شرح آن شرح زده است)؛ حيث قال (تفتازانی): «إنّ خلاف الحنفيّة (مخالفت حنفیه با) المنكرين للاستصحاب إنّما هو (خلاف) في الإثبات (استصحاب وجودی) دون النفي الأصليّ (یعنی استصحاب عدم تکلیف)».

(جواب:) و أمّا سيرة العلماء، فقد استقرّت في باب الألفاظ على التمسّك بالاصول الوجوديّة و العدميّة كلتيهما (هر دو با هم).

(هدف شیخ از نقل این کلام اینست که بگوید علماء هم به اصول وجودیه تمسک می‌کنند و هم اصول عدمیه:) قال الوحيد البهبهاني في رسالته الاستصحابيّة- بعد نقل القول بإنكار اعتبار الاستصحاب مطلقا عن بعض، و إثباته (اعتبار و حجیّت استصحاب) عن بعض، و التفصيل عن بعض آخر- ما هذا لفظه: لكنّ الذي نجد من الجميع (جمیع علماء) - حتّى من المنكر (منکر حجیّت استصحاب) مطلقا (چه وجودی و چه عدمی) - أنّهم (علماء) يستدلّون بأصالة عدم النقل، فيقولون: الأمر حقيقة في الوجوب عرفا، فكذا لغة (یعنی در لغت هم برای وجوب بوده است)؛ لأصالة عدم النقل، و يستدلّون (علماء) بأصالة بقاء المعنى اللغويّ، فينكرون الحقيقة الشرعيّة، إلى غير ذلك (تا غیر این اصول؛ یعنی علماء هم به اصول عدمیه دیگر استدلال می‌کنند و هم به اصول وجودیه دیگر)، كما لا يخفى على المتتبّع‏، انتهى.

و حينئذ (هنگامی که سیره علماء در تمسک به اصول وجودیه و عدمیه مستقر شده بود)، فلا شهادة في السيرة الجارية في باب الألفاظ على خروج العدميّات.

۱۱

تطبیق عبارت جواب اول شیخ از دلیل سوم شریف العلماء

(جواب اول از دلیل سوم:) و أمّا استدلالهم على إثبات الاستصحاب باستغناء الباقي (بقاء) عن المؤثّر (علت محدثه) الظاهر الاختصاص بالوجوديّ- فمع أنّه (استدلال) معارض باختصاص بعض أدلّتهم (منکرین استصحاب) الآتي بالعدمي‏.

أو طهارة شيء أو رطوبة ثوب (١) أو نحو ذلك ـ وقد يكون عدميّا. وهو على قسمين :

أحدهما : عدم اشتغال الذمّة بتكليف شرعيّ ، ويسمّى عند بعضهم (٢) ب : «البراءة الأصليّة» و «أصالة النفي».

والثاني : غيره ، كعدم نقل اللفظ عن معناه ، وعدم القرينة ، وعدم موت زيد ورطوبة الثوب وحدوث موجب الوضوء أو الغسل ، ونحو ذلك.

ولا خلاف في كون الوجوديّ محلّ النزاع.

كلام شريف العلماء في خروج العدميّات عن محلّ النزاع

وأمّا العدمي ، فقد مال الاستاذ (٣) قدس‌سره إلى عدم الخلاف فيه ، تبعا لما حكاه عن استاذه السيّد صاحب الرياض ; : من دعوى الإجماع على اعتباره في العدميّات. واستشهد على ذلك ـ بعد نقل الإجماع المذكور ـ باستقرار سيرة العلماء على التمسّك بالاصول العدميّة ، مثل : أصالة عدم القرينة والنقل والاشتراك وغير ذلك ، وببنائهم هذه المسألة على كفاية العلّة المحدثة للإبقاء.

__________________

(١) في (ر) بدل «طهارة شيء أو رطوبة ثوب» : «طهارته أو رطوبته» ، وفي (ت) ، (ص) و (ه): «طهارته أو رطوبة ثوب».

(٢) مثل المحقّق في المعتبر ١ : ٣٢ ، والشهيد الأوّل في القواعد والفوائد ١ : ١٣٢ ، والشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٢٧١ ، والفاضل الجواد في غاية المأمول (مخطوط) : الورقة ١٢٨ ، والمحدّث البحراني في الدرر النجفيّة : ٣٤ ، والحدائق ١ : ٥١.

(٣) هو المحقّق شريف العلماء المازندراني ، انظر تقريرات درسه في ضوابط الاصول : ٣٥١.

المناقشة فيما أفاده شريف العلماء

أقول : ما استظهره قدس‌سره لا يخلو عن تأمّل (١) :

أمّا دعوى الإجماع ، فلا مسرح لها في المقام مع ما سيمرّ بك من تصريحات كثير (٢) بخلافها ، وإن كان يشهد لها ظاهر التفتازاني في شرح الشرح ؛ حيث قال :

«إنّ خلاف الحنفيّة المنكرين للاستصحاب إنّما هو في الإثبات دون النفي الأصليّ» (٣).

قيام السيرة على التمسّك بالاصول الوجوديّة والعدميّة في باب الألفاظ

وأمّا سيرة العلماء ، فقد استقرّت في باب الألفاظ على التمسّك بالاصول الوجوديّة والعدميّة كلتيهما.

قال الوحيد البهبهاني في رسالته الاستصحابيّة ـ بعد نقل القول بإنكار اعتبار الاستصحاب مطلقا عن بعض ، وإثباته عن بعض ، والتفصيل عن بعض آخر ـ ما هذا لفظه :

كلام الوحيد البهبهاني في ذلك

لكنّ الذي نجد من الجميع ـ حتّى من المنكر مطلقا ـ أنّهم يستدلّون بأصالة عدم النقل ، فيقولون : الأمر حقيقة في الوجوب عرفا ، فكذا لغة ؛ لأصالة عدم النقل ، ويستدلّون بأصالة بقاء المعنى اللغويّ ، فينكرون الحقيقة الشرعيّة ، إلى غير ذلك ، كما لا يخفى على المتتبّع (٤) ، انتهى.

__________________

(١) في (ر) و (ص) بدل «تأمّل» : «خفاء».

(٢) في (ر): «كثيرة».

(٣) حاشية شرح مختصر الاصول ٢ : ٢٨٤ ، ونقل المصنّف قدس‌سره عبارة الشرح في حاشيته على استصحاب القوانين : ٥١.

(٤) الرسائل الاصوليّة : ٤٢٤ ـ ٤٢٥.

وحينئذ ، فلا شهادة في السيرة الجارية في باب الألفاظ على خروج العدميّات.

ما يظهر منه الاختصاص بالوجوديّات ومناقشته

وأمّا استدلالهم على إثبات الاستصحاب باستغناء الباقي عن المؤثّر الظاهر الاختصاص بالوجوديّ ـ فمع أنّه معارض باختصاص بعض أدلّتهم الآتي بالعدمي (١) ، وبأنّه يقتضي أن يكون النزاع مختصّا بالشكّ من حيث المقتضي لا من حيث الرافع ـ يمكن توجيهه (٢) : بأنّ الغرض الأصليّ هنا لمّا كان هو التكلّم في الاستصحاب الذي هو من أدلّة الأحكام الشرعيّة ، اكتفوا بذكر ما يثبت الاستصحاب الوجوديّ. مع أنّه يمكن أن يكون الغرض تتميم المطلب في العدميّ بالإجماع المركّب ، بل الأولويّة ؛ لأنّ الموجود إذا لم يحتج في بقائه إلى المؤثّر فالمعدوم كذلك بالطريق الأولى.

نعم ، ظاهر عنوانهم للمسألة ب «استصحاب الحال» ، وتعريفهم له ، ظاهر (٣) الاختصاص بالوجوديّ ، إلاّ أنّ الوجه فيه : بيان الاستصحاب الذي هو من الأدلّة الشرعيّة للأحكام ؛ ولذا عنونه بعضهم ـ بل الأكثر ـ ب «استصحاب حال الشرع».

وممّا ذكرنا يظهر عدم جواز الاستشهاد (٤) على اختصاص محلّ النزاع بظهور (٥) قولهم في عنوان المسألة : «استصحاب الحال» ، في

__________________

(١) انظر الصفحة الآتية.

(٢) في (ر) و (ص) زيادة : «أيضا».

(٣) كذا في النسخ ، ولا يخفى زيادة لفظة «ظاهر» في أحد الموضعين.

(٤) الاستشهاد من ضوابط الاصول : ٣٥١.

(٥) في (ر) و (ص) بدل «بظهور» : «بظاهر».