درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۴۳: احکام الاموات (۶)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

مسائل مربوط به کفن

در بحث کفن، بیان شد که سه ثوب در کفن واجب است که عبارت بودند از مئزر، قمیص و ازار. در بحث امروز که توضیح بخشی از آن در جلسه قبل بیان شد و تنها عبارت خوانی آن باقی ماند بیان شد که:

۱) در ازار بیان شد که ثوبی باشد که تمام بدن را بپوشاند اما بیش از آن مقداری که صرفا تمام بدن را بپوشاند، مستحب است که از حیث طول به مقداری باشد که بتوان دو سر کفن را بست. همچنین از حیث عرض، به مقداری باشد که بتوان یک طرف پارچه را روی طرف دیگر انداخت. یعنی خیلی ضییق نباشد که صرفا بدن را بپوشاند.

۲) در مورد جنس پارچه‌های کفن باید مراعات حال و شأن میت شود. لازم نیست که بر ارزان‌ترین کفن و پارچه اکتفا شود. حتی اگر وارث مماکسه نماید و یا صغیر باشد. ممکن است که میت ۵ ورثه دارد و یکی از ورّاث می‌گوید ارزان‌ترین پارچه برای کفن تهیه شود که ارث بیشتری به او برسد. در این صورت لازم نیست که به سخن او توجه شود. بلکه باید شأن میت مراعات شود.

۳) از حیث نازکی و زخامت، پارچه‌های کفن باید به گونه‌ای باشند که هر کدام از پارچه‌ها به تنهایی بدن نما نباشد. به عبارت دیگر، هر کدام به صورت جدا گانه نباید بدن نما باشد.

۴) جنس پارچه‌های کفن باید از چیزی باشد که نماز در آن برای مردان صحیح است. بهتر است که از پنبه سفید باشد. معنای این که گفته می‌شود نماز در آن برای مردان صحیح باشد، آن است که از پوست حیوان حرام گوشت، حریر خالص و... نباشد. البته در مورد جنس پوست حیوان حلال گوشت، با این که نماز در آن صحیح است اما جا دارد که منع شود. زیرا اولا ممکن است که اطلاق ثوب در روایات که برای کفن مطرح شده است، جلد را نمی‌فهماند. ضمن این که سابقا بیان شد که اگر از جنس پوست لباس یا کفشی بر تن شهید باشد باید از تن شهید خارج شود؛ چه رسد به این که این میت، شهید نیست. البته شهید اول در کتاب دروس فقط اکتفا کرده به این که آن پارچه باید از جنسی باشد که نماز در آن صحیح است و بیش از آن را توضیح نداده است.

۵) آنچه تا کنون بیان شد، مربوط به مواردی است که قدرت وجود داشته باشد. یعنی قادر باشیم که پارچه‌های این چنینی آماده کنیم و میت را کفن و سپس دفن نماییم. اما در فرض عدم قدرت، یعنی نمی‌توان پارچه آماده کنیم. ممکن است که از حیث عدد نتوان آن پارچه‌ها را آماده نمود. در این صورت باید به مقدار ممکن تهیه نمود، هرچند که یک پارچه باشد. یعنی اگر نشد سه پارچه تهیه شود، میت را در یک پارچه کفن کنیم و دفن نماییم.

اگر از حیث جنس نتوانیم پارچه مورد نظر را تهیه کنیم، ایشان می‌فرمایند: می‌توان اکتفا نمود به هر چیزی که غصبی نباشد. چون میت را برهنه دفن می‌کنند اما پارچه غصبی دفن نمی‌شود. البته در آنچه در حال اختیار و قدرت جایز نیست، ترتیبی وجود دارد که باید آن ترتیب رعایت شود. مثلا پوست مأکول اللحم، ابریشم، پوست غیر مأکول اللحم، پارچه نجس را جایز نمی‌دانیم، حال اگر همه این موارد وجود داشت اما آنچه که شرایط را دارد وجود ندارد. یعنی ما عاجزیم از آنچه که شرایط را دارد اما این موارد را داریم. در این صورت باید چه کاری انجام داد؟ ایشان می‌فرماید: ابتدا باید سراغ پوست حیوان مأکول اللحم رفت و سراغ پارچه ابریشمی یا پارچه‌ای که از حیوان غیر مأکول اللحم ساخته شده است، نباید رفت. بنابر این، اول پوست حیوان مأکول اللحم، اگر نبود سراغ ابریشم و اگر نبود سراغ کرک و مو و پوست حیوان غیر مأکول اللحم می‌رویم و اگر نبود در نهایت به پارچه نجس رجوع می‌کنیم. گرچه دو احتمال دیگر ایشان مطرح می‌کند که در عبارت بیان می‌کنیم.

۴

تطبیق مسائل مربوط به کفن

ويستحبّ زيادته على ذلك (مستحب است زیاده ازار بر صرف پوشش بدن. مستحب است ازار را مقداری بیش از آن مقداری که صرفا پوشش بدن می‌کند، بگیریم. از حیث طول و عرض چه مقدار زیادتر باشد؟) طولاً بما (ما یعنی مقداری که) يمكن شدّه من قِبَل رأسه ورجليه (از حیث طول به قدری زیاد شود که از حیث سر و پا میت بتوان ببندیم.)، وعرضاً (عطف به طولا است) بحيث يمكن جعل أحد جانبيه على الآخر (به گونه‌ای که ممکن باشد یک طرف پارچه را روی طرف دیگر پارچه قرار دهیم. به عبارت دیگر به قدری ضییق نباشد که دو طرف پارچه لب به لب باشند بلکه زیادتر باشد که بتوان مقداری از یک طرف را روی طرف دیگر انداخت). ويراعى في جنسها القصد (القصد یعنی الاعتدال. مراعات شود در جنس پارچه، حد اعتدال. یعنی به گونه‌ای نباشد که ارزان‌ترین پارچه برای کفن تهیه شود یا اگر فرد فقیری هست تمام دارایی او را برای تهیه کفن صرف کنیم.) بحسب حال الميّت (از حیث شأن میت). ولا يجب الاقتصار على الأدون، وإن ماكس الوارث أو كان غير مكلَّف (ممکن است کسی بگوید چون کفن را از مال میت تهیه می‌شود، اگر میت، بچه صغیر دارد و آن بچه صغیر هم وارث است، به پایین‌ترین پارچه اکتفا شود. یا یکی از وراث بگوید ارزان‌ترین پارچه را برای کفن تهیه کنید که ارث بیشتری به او برسد. آیا لازم است که حواسمان به غیر مکلف باشد و ارزان‌ترین کفن، تهیه شود؟ ایشان می‌فرماید: خیر لازم نیست. البته در مخارج دیگر باید حتما اذن ورّاث وجود داشته باشد).

ويعتبر في كلّ واحدٍ منها أن يستر البدن بحيث لا يحكي ما تحته (معتبر است در هرکدام از پارچه‌ها. منها یعنی اثواب ثلاثه. معتبر است در هرکدام از پارچه‌های سه گانه، این که بپوشاند، بدن را به گونه‌ای که حکایت نکند، زیر خودش را. یعنی بدن نما نباشد؛ بلکه هرکدام به تنهایی باید بدن نما نباشد)، وكونه من جنس ما يصلّي فيه الرجل (لازم است که حتما از جنس پارچه‌ای باشد که مرد بتواند در آن نماز بخواند. این که گفته می‌شود مرد بتواند نماز بخواند، چون با لباس ابریشم خالص زن می‌تواند نماز بخواند اما مرد نمی‌تواند نماز بخواند). وأفضله القطن الأبيض (بهترین جنس کفن آن است که پنبه سفید باشد).

وفي الجلد وجهٌ بالمنع (در پوست حیوان حلال گوشت که می‌توان با آن نماز خواند، وجهی به منع وجود دارد. از چه جهت؟ از این جهت که به پوست پارچه نمی‌گویند یا از این جهت که اگر در تن شهید چنین چیزی وجود داشته باشد، درمی آورند و بعد دفن می‌کنند. در اینجا نیز همانند شهید است)، مال إليه المصنّف في البيان (میل پیدا کرده به این منع جناب مصنف در کتاب البیان. در آن جا فرموده است که جایز نیست با پوست حیوان حلال گوشت او را دفن کنند) وقطع به في الذكرى (قطع پیدا کرده به این منع، جناب مصنف در کتاب ذکری)؛ لعدم فهمه من إطلاق الثوب (در روایات بیان شده است که کفن باید ثوب باشد. اطلاق ثوب بر جلد نمی‌شود)، ولنزعه عن الشهيد (در مورد شهید که گفته می‌شود با لباس‌هایی که در تن دارد دفن شود، اگر در لباس‌ها یا کفشش جلد وجود داشته باشد، در می‌آورند، در اینجا نیز همانگونه عمل می‌شود) وفي الدروس اكتفى بجواز الصلاة فيه للرجل كما ذكرناه (در کتاب دروس صرفا بیان شده که نماز در آن برای مردان جایز باشد و دیگر سخنی از این که با پوست می‌شود یا خیر بیان نکرده است).

هذا كلّه (این مطالبی که بیان شد تمامش) ﴿ مع القدرة ﴾ (در فرض وجود قدرت است. در فرض قدرت باید سه پارچه باشد، باید از پوست نباشد، نجس و ابریشم نباشد. این‌ها تمامش برای زمانی است که توان و قدرت تهیه پارچه را داریم) أمّا مع العجز (عجز یعنی عجز از مقدار واجب با شرائط صحیح. اگر ما عاجزیم از مقدار واجب شرائط خودش) فيجزئ من العدد (اگر از عدد عاجزیم، اکتفا می‌شود از عدد) ما أمكن (هرچقدر که ممکن است. اگر سه پارچه نشد، به دو پارچه اکتفا می‌شود و اگر دو پارچه نشد، به یک پارچه اکتفا می‌شود. اگر یک پارچه هم نشد به نصف پارچه اکتفا می‌شود.) ولو ثوباً واحداً. وفي الجنس (نسبت به جنس باید اکتفا شود) يُجزئ كلّ مباح (هرچه که مباح باشد. مباح باشد یعنی غصبی نباشد. یعنی اگر لباس غصبی باشد، میت باید برهنه دفن شود. البته در این مواردی که در حالت اختیار جایز نیست. مثل لباس نجس، لباس ابریشمی، لباس حیوان حرام گوشت و پوست حیوان حلال گوشت، ترتیبی وجود دارد.)، لكن يقدّم الجلد على الحرير (جلد حیوان حلال گوشت مقدم بر حریر است. هر دو در حال اختیار جایز نیست اما پوست حیوان حلال گوشت بر حریر مقدم است)، وهو (حریر) على غير المأكول (یعنی اگر لباس ابریشمی و پوست حیوان حرام گوشت وجود دارد، ابریشم بر پوست حیوان حرام گوشت مقدم است. چه چیزی از غیر مأکول اللحم؟): من وَبَرٍ (کرک) وشعرٍ (مو) وجلد (پوست. اگر چیزی داریم که از کرک یا مو یا پوست غیر مأکول اللحم درست شده است، حریر مقدم بر این‌ها است). ثمّ النجس (در مرحله آخر سراغ نجس می‌رویم. البته دو احتمال دیگر وجود دارد)، ويحتمل تقديمه على الحرير وما بعده (محتمل است، تقدیم نجس بر حریر و غیر مأکول اللحم. بر این اساس ترتیب اینگونه می‌شود: جلد مأکول، نجس، حریر، غیر مأکول اللحم)، وعلى غير المأكول خاصّةً (علی غیر المأکول عطف بر علی الحریر می‌شود و یحتمل تقدیم النجس علی غیر المأکول خاصة. یعنی نجس را مورد سوم قرار دهیم. یعنی اول جلد مأکول، دوم حریر و سوم نجس و چهارم غیر المأکول)، والمنع من غير جلد المأكول مطلقاً (المنع عطف بر تقدیم می‌شود. یعنی یحتمل المنع من غیر جلد المأکول مطلقا. مطلقا یعنی منع کنیم از غیر جلد غیر مأکول مطلقا، چه حال اختیار و چه در حال اضطرار. حتی در حال اضطرار با نجس، با حریر و با غیر مأکول نمی‌توان دفن کرد. به عبارت دیگر میت را برهنه دفن می‌کنند اما با لباس ابریشمی یا نجس یا غیر مأکول دفن نمی‌شود. یعنی این موارد حتی در حال اضطرار نیز ممنوع می‌باشند).

۵

مستحبات کفن

تا کنون بیان شد که برای کفن به سه پارچه نیاز است. غیر از این سه مورد که به عنوان موارد واجب برای کفن بیان شد، مواردی در کفن مستحب است که در ادامه بیان می‌فرماید.

۱) حِبرَة: حبره برای مرد و زن مستحب است. حبره ثوبی است یمنی و مستحب است که این پارچه بافت شهر عبر و قرمز باشد و اگر از تمام یا بعضی از اوصافی که بیا شد، متعذر شد، آن مقدار متعذر ساقط می‌شود. مثلا پارچه وجود دارد اما قرمز نیست یا برای شهر عبر نیست. اگر توانستیم تمام قیود را رعایت کنیم بهتر است اما اگر نشد، بر بقیه اوصاف اکتفا می‌کنیم.

۲) عِمامه: عمامه تنها برای مردان مستحب است. عمامه، پارچه‌ای است که به قدری باشد که هیئت مطلوب شرعی به آن ادا شود. یعنی پارچه‌ای باشد که بر سر میت ببندند که مشتمل بر حنک باشد. حنک یعنی زیر چانه. یعنی این پارچه به قدری باشد که بتوان زیر گلو میت پیچید و ذؤابتین. ذؤابتین، سر عمامه که آویزان می‌شود. زمانی که برای نماز عمامه را باز می‌کنند و دور گردن می‌اندازند، سر پارچه آویزان می‌شود. آن سری که آویزان می‌شود را ذؤابه می‌نامند. از دو طرف راست و چپ انداخته شود بر روی سینه میت. علی خلاف الجانب، یعنی یک پارچه را از سمت راست بیاورند و روی سینه قسمت چپ بیاندازند، آن دیگری را از سمت چپ بیاورند و روی قسمت راست بیاندازند. به عبارت دیگر، آن طرفی که از سمت راست می‌آید روی سمت چپ قرار گیرد و آن طرفی که از سمت راست می‌آید روی سمت چپ قرار گیرد. این مقدار از جهت طول عمامه است. از جهت عرض هم همین مقدار که اسم عمامه صدق کند، کفاید می‌کند.

۳) خامسة: خامسه هم برای زن و هم برای مرد مستحب است. خامسه، پارچه‌ای که طولش سه و نیم ذراع (هر ذراع حدود نیم متر است. این هم که ذراع می‌نامند به این علت است که از آرنج تا نوک انگشتان، استخوان را استخوان ذراع می‌نامند. ذراع واحدی بوده برای اندازه گیری طول) باشد و عرضش نیم تا یک ذراع (حدود ۲۵ سانتی متر تا ۵۰ سانتی متر) باشد که میت را به آن اثفار می‌کنند. اثفار به این معنا است که این پارچه را بین دو ران میت قرار می‌دهند و با باقی مانده آن پارچه، دو طرف کمر او و ران‌های او را می‌پوشانند و مقدار آخر را داخل می‌کنند زیر همان قسمتی که به آن منتهی می‌شود.

سوال: چرا به این مورد خامسة می‌گویند؟

پاسخ: چون سه مورد پارچه واجب وجود دارد. چهارمین پارچه حبرة و این مورد خامسة می‌شود.

سوال: چرا عمامه را حساب نمی‌کنند؟

پاسخ: چون عمامه از اجزاء کفن به حساب نمی‌آید.

۴) قناع: قناع همان روسری و مقنعه است برای زن‌ها. سر زن را با قناع می‌بندند به جای عمامه مردان.

۵) نمط برای زن‌ها. ثوبی از پشم که در آن خط‌هایی وجود دارد که رنگ آن با رنگ خود پارچه متفاوت است. پارچه هم به اندازه‌ای است که جمیع بدن را با آن می‌پوشانند. گویی روی کفن می‌پوشانند که مشخص کند این میت زن است.

۶) پارچه‌ای که سینه‌های زن را می‌پیچند و آن را به پشت زن می‌بندند. مصنف از این مورد آخر، سخنی نگفته است. مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: علت این که مصنف این مورد را ذکر نکرده است، آن است که سند این مورد آخر روایتی است که مرسل است.

۶

تطبیق مستحبات کفن

﴿ ويستحبّ ﴾ أن يزاد للميّت ﴿ الحِبَرة ﴾ (مستحب است که زیاد شود برای میت حبره) بكسر الحاء وفتح الباء الموحّدة (موحده یعنی یک نقطه و یاء و تاء خوانده نشود. علت این که ضبط کلمات را بیان می‌کنند آن است که در قدیم گاهی نوشته‌ها و نسخه برداری‌ها نه نقطه و نه حرکت داشته است.)، وهو ثوبٌ يمنيٌّ (پارچه‌ای که در یمن درست می‌شود)، وكونها عبْريّةً (کونها عطف به خود حبره می‌شود. یعنی مستحب است که زیاد شود برای میت حبره و مستحب است که حبره، عبریه باشد. عبریه باشد یعنی بافت شهر عبر باشد.) ـ بكسر العين نسبة إلى بلد باليمن ـ (آن پارچه منسوب باشد به شهری در یمن) حمراء (مستحب است که پارچه حبره که عبریه است، قرمز باشد. یعنی قرمز بودنش هم استحباب دارد. قیودی دارد: یک قید آن است که یمنی باشد، قید دیگر آن است که عبریه باشد، قید دیگرش آن است که قرمز باشد. اگر نتوان پارچه‌ای با این قیودات پیدا کرد باید چه گونه عمل کرد؟ در پاسخ می‌فرماید:). ولو تعذّرت الأوصاف أو بعضها (بعض الاوصاف. اگر متعذر باشد تمام اوصاف یا بعضی از اوصاف، آن مقدار متعذر) سقطت واقتصر على الباقي (ساقط می‌شود و اکتفا می‌شود بر اوصافی که باقی می‌ماند. مثلا اگر قرمز نیست و رنگ دیگری است همین که عبریه و یمنی هست، کافی است.) ولو لفافة بدلها (هرچند لفاله‌ای باشد به جای این حبره. لفافه یعنی جامه رو که پوشیده می‌شود بر زنده یا مرده. می‌توان اینگونه معنا کرد: پارچه‌ای که روی میت می‌کشند. اگر هیچ کدام از اوصاف نشد، لفافه به جای آن استحباب دارد.).

﴿ والعِمامة ﴾ (حبره برای میت زن و مرد مستحب است اما عمامه فقط برای میت مرد است) للرجل، وقدْرها (قدر العمامة) ما يؤدّي هيئتها المطلوبة شرعاً (آن مقداری که هیئت مطلوب شرعی به آن حاصل شود. یعنی بشود آن کاری که شرعا مستحب است را با آن انجام داد. عمامه‌ای که نیم متر است، نمی‌توان استحبابات را با آن به جا آورد. مستحباتی که با عمامه انجام می‌شود، چیست؟)، بأن تشتمل على حَنَكٍ (مشتمل بر حنک باشد. حنک یعنی مقداری از عمامه که از کنار می‌آورند و زیر پارچه می‌پیچند. آن را تحت الحنک می‌نامند. زیرا حنک به معنای چانه است.) وذؤابتين (ذؤابتین عطف به حنک می‌شود. یعنی تشتمل علی ذؤابتین. ذؤابتین یعنی دو ذؤابه. سر عمامه که آویزان می‌شود را ذؤابه می‌نامند.) من الجانبين (از دو طرف) تُلقيان على صدره (دو سر عمامه به گونه‌ای باشد که بتوان روی سینه میت قرار دهیم) على خلاف الجانب (آن سری که از طرف راست می‌آید، از سمت چپ آویزان شود و آن سری که از سمت چپ می‌آید، از سمت راست آویزان شود. به گونه‌ای باشد که وقتی می‌پیچند زیر گلو بپیچند، از پشت بیارند و آنی که از سمت چپ می‌آید، بیاندازند سمت راست و آنی که از سمت راست می‌آید، بیاندازند سمت چپ) الذي خرجتا منه (جانبی که خارج می‌شود دو ذؤابه از آن جانب. اگر چپ یا راست است، خلاف الجانب باشد). هذا بحسب الطول (از حیث طول باید این مقدار باشد. به نظر می‌رسد باید حد اقل دو متر باشد که بتوان این کار را انجام داد)، وأمّا العرض (عرض عمامه باید چه مقدار باشد؟) فيعتبر فيه إطلاق اسمها (اسم العمامة. همین مقدار که اسم عمامه برش باشد، کافی است.).

﴿ والخامسة ﴾ وهي خرقةٌ (خامسه پارچه‌ای است که) طولها ثلاثة أذرع ونصف (طولش سه و نیم ذراع باشد) في عرض نصف ذراعٍ إلى ذراع (عرضش هم نصف ذراع یا نیم ذراع باشد. یعنی طولش حدود یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر باشد و عرضش هم بیست و پنج سانت تا نیم متر باشد.)، يُثفِر بها الميّتَ (اثفار می‌کنند بواسطه این خامسه میت را) ذكراً أو اُنثى (خامسه هم برای ذکر و هم برای انثی است. اثفار یعنی پارچه را از بین دو ران میت رد کنند و بقیه پارچه را دور کمر و ران‌ها بپیچنند.)، ويَلفّ بالباقي حَقويه (می‌بندند بواسطه آن خامسه، دو حقو او را. حقو، جای بستن شلوار به کمر است. دو طرف را حقویه می‌نامند. دو استخوانی که دو طرف کمر وجود دارد که کمربند را روی آن می‌بندند حقوی می‌نامند.) وفخذيه (دو ران میت.) إلى حيث ينتهي (به قدری می‌پیچند تا این پارچه سه و نیم ذراعی تمام شود)، ثمّ يدخل طرفها (سپس انتهای پارچه را داخل می‌کنند) تحت الجزء الذي ينتهي إليه (زیر آنجایی که بسته‌اند که تا می‌خواهند میت را داخل قبر بگذارند، باز نشود. چرا این پارچه را خامسه می‌نامند؟). سُمّيت «خامسة» نظراً إلى أنّها منتهى عدد الكفن الواجب ـ وهو الثلاث ـ والندب وهو الحبرة والخامسة (به گونه‌ای در صدد بیان این نکته است که پنج پارچه نیاز است. سه پارچه واجب است و دو پارچه مستحب است. حبره پارچه چهارم و خامسه هم پارچه پنجم است. چون خامسه، پارچه پنجم است، آن را خامسه نامیده‌اند. سوال: قبل از خامسه، عمامه نیز ذکر شد، چرا آن را حساب نمی‌کنید؟ می‌فرماید:). وأمّا العمامة فلا تُعدّ من أجزاء الكفن اصطلاحاً (اصطلاحا عمامه از اجزاء کفن محسوب نمی‌شود) وان استحبّت (گرچه استحباب دارد. چیز‌های دیگری هم وجود دارد که استحباب دارد اما جزء کفن نیست. عمامه نیز چنین است لذا در عدد هم حساب نشد.).

﴿ وللمرأة القناع ﴾ يُستر به رأسها بدلاً ﴿ عن العمامة (یکی از مستحبات برای زن، قناع است. قناع یعنی مقنعه و روسری که مستور می‌شود بوسیله آن قناع، سر زن. به جای عمامه مردان برای زنان روسری می‌بندند) و ﴾ يزاد عنه لها ﴿ النَّمَط ﴾ (عنه لها یعنی زیاد می‌شود از مرد برای زن، نمط. یعنی چیزی برای زن وجود دارد که مرد ندارد. حتی جایگزین هم ندارد) وهو ثوبٌ من صوفٍ (پارچه‌ای از پشم) فيه خُططٌ (در آن پارچه خط‌هایی وجود دارد) تخالف لونه (که مخالف است با لون خود ثوب. یعنی زمینه پارچه سفید است و این خط‌ها رنگ دیگری دارد.) شاملٌ لجميع البدن (پارچه‌ای باشد که تمام بدن را شامل باشد) فوق الجميع (روی تمام این پارچه‌هایی که تا کنون بیان شد، قرار می‌گیرد). وكذا تزاد عنه (همچنین زیاد دارد زن از مرد) خرقةٌ اُخرى (پارچه‌ای دیگر) يُلفّ بها ثدياها (که پیچیده می‌شود به آن پارچه، دو سینه زن) وتُشدّ إلى ظهرها (و بسته می‌شود به پشت زن) على المشهور (بنابر نظر مشهور. اما مصنف از این پارچه آخر سخنی نگفت)، ولم يذكرها المصنّف هنا (مصنف در کتاب لمعه ذکر نکرد) ولا في البيان (در کتاب البیان نیز ذکر نکرده است. چرا ذکر نکرد؟) ولعلّه لضعف المستند (شاید علتش ضعف روایتی است که این را بیان کرده است.)، فإنّه خبرٌ مرسلٌ مقطوع (بخاطر این که آن روایت، روایتی است که مرسل است. مرسل به روایتی گفته می‌شود که در راوی افتادگی دارد. مراد از مقطوع در این جا روایتی است که مضمره است. یعنی نام امام بصورت ضمیر بیان شده است. گاهی گفته می‌شود عن ابی عبدالله عليه‌السلام اما گاهی گفته می‌شود عنه عليه‌السلام. اما مضمره را نسبت به برخی از روات پذیرفته‌اند. چون راوی، راویی هست که از غیر امام نقل حدیث نمی‌کند. اما در غیر این دسته از روات، ممکن است که راوی، روایت را از غیر امام نقل کرده باشد لذا این روایت را مقطوع یا مضمره می‌نامند و باعث می‌شود که روایت ضعیف شود. علاوه بر این که روایت مرسل و مقطوع است)، وراويه سهل بن زياد (راوی این روایت سهل بن زیاد است. سهل بن زیاد از نظر برخی علما موثق نیست. روایت اینچنین است: عَنْ سَهْلٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلْتُهُ -سؤال کردیم از او. این چه کسی است که سوال شده؟ نمی‌دانیم چه شخصی مورد سوال قرار گرفته است. آیا امام است یا شخص دیگر- كَيْفَ تُكَفَّنُ اَلْمَرْأَةُ -زن را چگونه کفن کنیم؟- فَقَالَ كَمَا يُكَفَّنُ اَلرَّجُلُ -همانگونه که مرد را کفن می‌کنند- غَيْرَ أَنَّا -غیر از این که زمانی که می‌خواهیم زن را کفن کنیم- نَشُدُّ -می‌بندیم- عَلَى ثَدْيَيْهَا -بر دو سینه او- خِرْقَةً تَضُمُّ اَلثَّدْيَ إِلَى اَلصَّدْرِ -که پستان را به سینه بچسباند- وَ تُشَدُّ عَلَى ظَهْرِهَا -و می‌بندیم به پشت این میت زن-).

﴿ ويجب إمساس مساجده السبعة بالكافور ﴾ (امساس یعنی حنوط کردن. حنوط کردن این است که مقداری از کافور به مساجد سبعه میت بمالند. مساجد سبعه عبارتند از: دو کف دست، دو سر زانو و دو انگشت بزرگ پا و پیشانی. هفت موضعی که در موقع سجده باید روی زمین قرار بگیرند را مساجد سبعه می‌نامند. لذا می‌فرماید: واجب است که امساس کند مساجد سبعه را به کافور. امساس به کافور را حنوط کردن می‌نامیم.) وأقلّه مسمّاه (اقل کافور، مسمی کافور است. البته مقدار مستحب را بیان می‌کند اما مقدار واجب، مقداری است که مسمی کافور باشد) على مسمّاها (مسماها یعنی مسمی مساجد سبعه. یعنی همین مقدار که مقداری به سر زانو بمالند کافی است. در ادامه مقدار مستحب حنوط را بیان می‌کند. در روایت بیان شده است که جبرئیل برای پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حنوطی آورند که وزنش به اندازه چهل درهم بود. سپس پیامبر اکرم آن را بین خود و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا عليهم‌السلام تقسیم نمودند. به هر کدام سیزده و یک سوم درهم رسید. لذا آقایان بیان کرده‌اند که مستحب است حنوط مقدارش، سیزده و یک سوم درهم باشد).

﴿ الثالث : الكفن

﴿ والواجب منه ثلاثة أثواب : ﴿ مِئزَر بكسر الميم ثمّ الهمزة الساكنة ، يَستر ما بين السرّة والركبة ، ويستحبّ أن يستر ما بين صدره وقدمه ﴿ وقميص يصل إلى نصف الساق ، وإلى القدم أفضل ، ويجزئ مكانه ثوبٌ ساتر لجميع البدن على الأقوى ﴿ وإزار بكسر الهمزة ، وهو : ثوبٌ شاملٌ لجميع البدن.

ويستحبّ زيادته (١) على ذلك طولاً بما يمكن شدّه من قِبَل رأسه ورجليه ، وعرضاً بحيث يمكن جعل أحد جانبيه على الآخر. ويراعى في جنسها القصد بحسب حال الميّت. ولا يجب الاقتصار على الأدون ، وإن ماكس الوارث أو كان غير مكلَّف.

ويعتبر في كلّ واحدٍ منها أن يستر البدن بحيث لا يحكي ما تحته ، وكونه من جنس ما يصلّي فيه الرجل. وأفضله القطن الأبيض.

وفي الجلد وجهٌ بالمنع ، مال إليه المصنّف في البيان (٢) وقطع به في الذكرى؛ لعدم فهمه من إطلاق الثوب ، ولنزعه عن الشهيد (٣) وفي الدروس اكتفى بجواز الصلاة فيه للرجل (٤) كما ذكرناه.

____________________

(١) في (ع) : زيادةً.

(٢) البيان : ٧٢.

(٣) الذكرى ١ : ٣٥٥.

(٤) الدروس ١ : ١٠٧.

هذا كلّه ﴿ مع القدرة أمّا مع العجز فيجزئ من العدد ما أمكن ولو ثوباً واحداً. وفي الجنس يُجزئ كلّ مباح ، لكن يقدّم الجلد على الحرير ، وهو على غير المأكول : من وَبَرٍ وشعرٍ وجلد. ثمّ النجس ، ويحتمل تقديمه (١) على الحرير وما بعده ، وعلى غير المأكول خاصّةً ، والمنع من غير جلد المأكول مطلقاً.

﴿ ويستحبّ أن يزاد للميّت ﴿ الحِبَرة بكسر الحاء وفتح الباء الموحّدة ، وهو ثوبٌ يمنيٌّ ، وكونها عبْريّةً ـ بكسر العين نسبة إلى بلد باليمن ـ حمراء. ولو تعذّرت الأوصاف أو بعضها سقطت واقتصر على الباقي ولو لفافة بدلها.

﴿ والعِمامة للرجل ، وقدْرها ما يؤدّي هيئتها المطلوبة شرعاً ، بأن تشتمل على حَنَكٍ وذؤابتين من الجانبين تُلقيان على صدره على خلاف الجانب الذي خرجتا منه. هذا بحسب الطول ، وأمّا العرض فيعتبر فيه إطلاق اسمها.

﴿ والخامسة وهي خرقةٌ طولها ثلاثة أذرع ونصف في عرض نصف ذراعٍ إلى ذراع ، يُثفِر (٢) بها الميّتَ ذكراً أو اُنثى ، ويَلفّ بالباقي حَقويه وفخذيه (٣) إلى حيث ينتهي ، ثمّ يدخل طرفها تحت الجزء الذي ينتهي إليه. سُمّيت «خامسة» نظراً إلى أنّها منتهى عدد الكفن الواجب ـ وهو الثلاث ـ والندب وهو الحبرة والخامسة. وأمّا العمامة فلا تُعدّ من أجزاء الكفن اصطلاحاً وان استحبّت.

﴿ وللمرأة القناع يُستر به رأسها بدلاً ﴿ عن العمامة و يزاد عنه لها

____________________

(١) في (ع) : تقدّمه.

(٢) قال في الصحاح (٢ : ٦٠٥ ـ ثفر) : «استثفر الرجل بثوبه ، إذا لوّى بطرفه بين رجليه إلى حُجزته» وقال في القاموس (١ : ٣٨٣) : «الاستثفار أن يُدخل إزاره بين فخذيه ملوّياً».

(٣) كذا ، ولعلّ الأنسب : حقواه وفخذاه ، وقراءة «يثفر» و «يلفّ» بصيغة المجهول.

﴿ النَّمَط وهو ثوبٌ من صوفٍ فيه خُططٌ تخالف لونه شاملٌ لجميع البدن فوق الجميع. وكذا تزاد عنه خرقةٌ اُخرى يُلفّ بها ثدياها وتُشدّ إلى ظهرها على المشهور ، ولم يذكرها المصنّف هنا ولا في البيان (١) ولعلّه لضعف المستند ، فإنّه خبرٌ مرسلٌ مقطوع ، وراويه سهل بن زياد (٢).

﴿ ويجب إمساس مساجده السبعة بالكافور وأقلّه مسمّاه على مسمّاها.

﴿ ويستحبّ كونه ثلاثة عشر درهماً وثُلثاً ودونه في الفضل أربعة دراهم ، ودونه مثقال وثُلث ، ودونه مثقال ﴿ ووضع الفاضل منه عن المساجد ﴿ على صدره لأنّه مسجد في بعض الأحوال.

﴿ وكتابة اسمه وأ نّه يشهد الشهادتين وأسماء الأئمة عليهم‌السلام بالتربة الحسينيّة ، ثمّ بالتراب الأبيض ﴿ على العمامة والقميص والإزار والحبرة * والجريدتين المعمولتين ﴿ من سَعَف النخل أو من السِّدْر أو من الخلاف أو من الرُّمّان ﴿ أو من ﴿ شجرٍ رطبٍ مرتّباً في الفضل كما ذكر ، يُجعل إحداهما من جانبه الأيمن والاُخرى من الأيسر ﴿ فاليمنى عند التَّرقوة ** واحدة التّراقي ، وهي العظام المكتنفة لثغرة النحر ﴿ بين القميص وبشرته ، والاُخرى بين القميص والإزار من جانبه الأيسر فوق الترقوة ، ولتكونا خضراويّتين ليستدفع عنه بهما العذاب ما دامتا كذلك. والمشهورُ أنّ قدْر كلّ واحدةٍ طول عظم ذراع الميّت ، ثمّ قدر شبر ، ثمّ أربع أصابع.

____________________

(١) نعم ، ذكرها في الذكرى والدروس ، اُنظر الذكرى ١ : ٣٦٣ ، والدروس ١ : ١٠٨.

(٢) الوسائل ٢ : ٧٢٩ ، الباب ٢ من أبواب التكفين ، الحديث ١٦.

(*) شطب على «والحبرة» في (ق).

(**) في (س) : ترقوته.