درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۵: مباحث حجت ۵۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

الأمر الثاني: القاعدة الثانويّة للمتعادلين

بحث در باب تعارض بود، عرض شد که متعارضین به دو قسم تقسیم میشوند، گاهی متعارضین متعادلین هستند، و گاهی احد المتعارضین بر دیگری ترجیح دارند، فعلا بحث در متعارضین متعادلین بود، عرض شد در باب متعارضین متعادلین در دو مرحله بحث میکنیم، مرحله‌ی اول قاعده‌ی اولیه در متعارضین متعادلین بود، که در این مرحله گفتیم که قاعده‌ی اولیه در این باب تساقط است، اگر دو دلیل با یکدیگر تعارض کردند و هیچ کدام دارای مرجحی نبودند، قاعده‌ی اصولیه اقتضا میکند که هر دو دلیل تساقط کنند و حجت نباشند، این را ذکر کردیم و اثبات کردیم.

مرحله‌ی دوم بحث در قاعده‌ی ثانویه است: میفرمایند ولو ما اثبات کردیم که بر طبق قواعد اصولی متعادلین باید تساقط کنند، ولی دلیل خاص داریم و روایاتی داریم که این روایات دلالت میکنند بر عدم تساقط دو روایت متعادل، پس دلیل خاص داریم که میگوید دو روایت متعارض اگر متعادل بودند، تساقط نمیکنند، در حدود حداقل دوازده روایت در این ضمینه داریم که ادعای تواتر این اخبار شده است، ولی باید بدانیم که این روایات لسانشان باهم هماهنگ نیست، در یک مسئله همه‌ی این روایات مشترک هستند، این اخبار میگویند دو روایت متعادل سقوط نمیکنند، و در این مسئله مشترک هستند، ولی بعد سقوط نمیکنند بعد باید چه کار کنیم؟ و به کدام عمل کنیم؟ اینجا لسان روایات هماهنگ نیست، بلکه علمای اصول از این روایات سه نظر را استفاده کرده‌اند، هر کسی از این روایات نظر خاصی را برای خودش استفاده کرده است، و بر طبق آن نظر حکم داده است که مجموعه‌ی این نظرات سه قول است:

قول اول: پاره‌ای از این روایات میگویند روایتین متعادلین سقوط نمیکنند بلکه انسان مخیر است، در اخذ به هر کدام از این دو روایت، چندتا از این روایات مفادشان این است: دو روایت سقوط نمیکنند بلکه انسان مخیّر است هر کدام از این دو روایت را اخذ کند و به هر کدام عمل کنند، مشهور علما قائل به همین مسئله هستند و ادعای اجماع هم شده است.

قول دوم: بعضی از علما میگویند از این روایات این چنین استفاده میکنیم که در مقام فتوا، فقیه باید توقف کند، یعنی بر طبق هیچ کدام از این دو روایت نمیتواند فتوا بدهد، ولی در مقام علم باید جوری عمل کند و وظیفه‌ی عملیه برای مکلفین و مقلدینش مشخص کند که مطابق با احتیاط باشد، ولو آن احتیاط مخالف با ظاهر هر دو دلیل باشد، مثال را دقت کنید، موضوعی داریم که در احکام مسافرت فردی سه فرسخ رفته است و پنج فرسخ برگشته است، یک مسیری را مستقیم رفته سه فرسخ و دور زده پنج فرسخ که مجموعا میشود هشت فرسخ، آیا در این هشت فرسخ به این شکل باید نماز شکسته باشد یا نماز را باید تمام کند؟ روایات مختلف یک روایت میگوید «یجب قصر» روایت دیگر میگوید «یجب التمام» این هشت فرسخ سفری نیست باید نماز را تمام بخواند، بین این دو روایت تعارض است هر دو روایت هم متعادل است، هیچ ترجیحی ندارد، در مقام فتوا فقیه به هیچ کدام نمیتواند فتوا بدهد، بگوید قصر یا تمام بخوانید، باید عمل به احتیاط کند، یعنی چه؟ یعنی حکم کند به اینکه ملکف و مقلدش جمع کند بین قصر و تمام، هم باید نمازش را قصر بخواند و هم باید تمام بخواند، ولو این حکم مخالف با ظهور هر دو روایت است، چون روایت قصر میگوید واجب قصر است ولاغیر و روایت تمام میگوید واجب تمام است ولاغیر، ولی مجتهد باید فتوا بدهد به جمع بین هر دو چون مطابق با احتیاط است، پس نظر دوم این است که اگر متعارضین متعادلین بودند، باید در فتوا توقف کنند و در عمل احتیاط کند.

نظر سوم: این است که فقیه در رابطه با این دو روایت باید ببیند کدام یک از این دو روایت به احتیاط نزدیک است، و بعبارت دیگر کدام یک از این دو دلیل مطابق با احتیاط است، اگر یکی از این دو با احتیاط مطابق بود فتوا بدهد بر طبق آن یکی، و اگر هیچکدام مطابق با احتیاط نبودند مخیّر است بین هر دو روایت، مثال: یک روایت میگوید در رکعت سوم یک تسبیح اربعه واجب است، روایت دوم میگوید سه تسبیح اربعه واجب است، آن روایتی که میگوید سه تسبیح واجب است مطابق با احتیاط است، مجتهد و فقیه باید بر طبق آن فتوا بدهد، اما اگر جایی بود که هیچکدام از این دو روایت مطابق با احتیاط نبودند، یکی میگوید نماز جمعه واجب است و دیگری میگوید نماز جمعه حرام است، اینجا هیچکدام مطابق با احتیاط نیست، در اینجا فقیه مخیر است به هر کدام از این دو که دلش خواست فتوا بدهد، پس قول سوم این شد که فقیه بر طبق هر کدام از این دو روایت که مطابق احتیاط بود فتوا میدهد اگر مطابق با احتیاط نبود یکی از این دو روایت مخیّر است بر فتوا دادن بر طبق هر کدام از دو دلیل.

این سه قول است که هر کدام ادعا میکنند که ما این قول را از روایات به دست آوردیم، حالا ما باید بررسی کنیم ببینیم روایات باب بر کدام یک از این سه قول دلالت میکند، آیا از روایات استفاده میکنیم قول اول را، که تخییر در مقام فتوا باشد مطلقا چه مطابق با احتیاط باشد و چه نباشد، یا قول دوم را که توقف در فتواست، یا قول سوم را که فتوا بر طبق مطابق احتیاط والّا تخییر.

میفرمایند قبل از این که وارد این توضیح بشویم چند نکته را باید ذکر کنیم و بعد وارد استنباط بشویم.

۴

تطبیق (الأمر الثاني: القاعدة الثانويّة للمتعادلين)

الأمر الثاني: القاعدة الثانويّة للمتعادلين

قد تقدّم أنّ القاعدة الأوّليّة في المتعادلين (گذشت اینکه قاعده‌ی اولیه در متعادلین) هي التساقط (تساقط است)، ولكن استفاضت الأخبار (لکن اخبار مستفیضه هستند {خبر مستفیض خبری است که از حد خبر واحد گذشته است ولی به حد خبر متواتر نرسیده است})، بل تواترت (بلکه متواتر هستند) في عدم التساقط (در عدم تساقط)، غير أنّ آراء الأصحاب (غیر از اینکه آراء اصحاب) اختلفت في استفادة نوع الحكم منها (اختلاف دارد در استفاده کردن نوع حکم از آن روایات و اخبار؛ اصحاب اختلاف کرده‌اند در برداشت حکم از آن روایات)؛ لاختلافها (به خاطر اختلاف خود روایات) على ثلاثة أقوال: 

١. التخيير في الأخذ بأحدهما (مجتهد به هر کدام از این روایات که بخواهد فتوا بدهد)، وهو مختار المشهور (مختار مشهور علما همین است)، بل نقل الإجماع عليه. (بلکه نقل شده است اجماع در این مطلب) 

٢. التوقّف بما يرجع إلى الاحتياط في العمل (توقف نمودن در فتوا به چیزی که برمیگردد به احتیاط در عمل، یعنی در فتوا توقف کند و رجوع کند به احتیاط در عمل)، ولو كان الاحتياط مخالفا لهما (ولو احتیاط مخالف ظهور هر دو روایت باشد)، كالجمع بين القصر والإتمام في مورد تعارض الأدلّة بالنسبة إليهما. (مثل جمع بین قصر و اتمام در مورد تعارض ادله نسبت به این دو، که در آن موردی که در قصر و اتمام ادله تعارض دارند، توقف در فتوا و عمل به احتیاط که جمع بین قصر و اتمام میباشد، ولو این جمع مخالف ظهور هر دوی این روایات باشد، چون هر کدام میگویند یا قصر تنها یا اتمام تنها)

وإنّما كان التوقّف يرجع إلى الاحتياط (چرا توقف اینجا رجوع به احتیاط میکند، یعنی توقفی که نتیجه‌اش احتیاط است)؛ لأنّ التوقّف يراد منه التوقّف في الفتوى على طبق أحدهما (چون مراد از توقف، توقف در مقام فتواست بر طبق یکی از این دو)، وهذا يستلزم الاحتياط في العمل (و این مستلزم احتیاط در عمل است، شما هر جا میبینید که علما در رساله شان احتیاط دارند این فتوا نیست بلکه توقف در فتواست)، كما في المورد الفاقد للنصّ مع العلم الإجماليّ بالحكم. (چنانچه در تمام مواردی که نصّی وجود ندارد و علم اجمالی به حکم داریم آنجا همیشه عمل به احتیاط میکنیم) 

٣. وجوب الأخذ بما طابق منهما الاحتياط (وجوب اخذ به چیزی که مطابق با احتیاط است از این دو روایت؛ فرق بین قول دوم و سوم این است که قول دوم میگوید توقف در فتوا، بر طبق هیچکدام نمیتوان فتوا داد، اما قول سوم این است که میگوید ببیند هر کداما از این دو روایت که نزدیک به احتیاط بود بر طبق آن فتوا بدهد)، فإن لم يكن فيهما ما يطابق الاحتياط تخيّر بينهما. (اگر در بین این دو روایت مطابق احتیاط نبود، مخیّر است در فتوا)

ولا بدّ من النظر في الأخبار لاستظهار الأصحّ من الأقوال. (چاره‌ای نیست که ما نظر در اخبار کنیم بخاطر ظاهر شدن صحیح‌ترین این اقوال)

۵

امکان صحت اقوال؟

میفرمایند مطلبی را که قبل از بررسی اخبار باید ذکر کنیم این است که اصلا در این مورد، با وجود قاعده‌ی اولیه آیا درست است که به قاعده‌ی ثانویه مراجعه کنیم؟ قاعده‌ی اولیه میگوید تساقط، آیا بین این دو تنافی و تضاد وجود ندارد؟ بعبارت دیگر آیا بین قاعده‌ی اولیه و ثانویه تعارض نیست؟ چون قاعده‌ی اولیه میگفت دو روایت سقوط میکنند، ولی قاعده‌ی ثانویه میگفت سقوط نمیکنند، میفرمایند در دو قول از این سه قول آن قولی که معتقد است به اینکه اخذ کنیم به روایت مطابق با احتیاط، این قول را میشود به یک شکلی توجیه کرد، یا آن قولی که قائل به توقف است آن قول قابل توجیه است، چون توقف با تساقط در نتیجه فرقی ندارند، قول به تساقط هم میگوید بعد از تساقط به احتیاط عمل کن، قول به توقف هم میگوید بعد از توقف هم به احتیاط عمل کن، در هر صورت قول دوم و سوم را با آن قاعده‌ی اولیه به یک شکلی میشود توجیه کرد، اما قول اول که قول به تخییر است در تضاد کامل به قاعده‌ی اولیه است، قاعده‌ای اولیه میگوید تساقط و هیچ کدام حجت نیستند، ولی قاعده‌ی ثانویه بنابر قول به تخییر میگوید که هر کدام غیر معین حجت است.

میفرمایند بین قاعده‌ی اولیه و ثانویه هیچگونه منافاتی وجود ندارد، بعلت اینکه ما در قاعده‌ی اولیه حکم به تساقط میکردیم، به این بیان میگفتیم چون دو خبر متعارض هستند ادله‌ی حجیت خبر واحد هر دو را شامل نمیشود چون مانع دارد، از این طرف ادله‌ی حجیت خبر واحد، یعنی «صدق العادل» هم دال بر حجیت احدهما مخیّرا نیست، پس بنابراین این دو خبر حجیتشان مانع دارد و دلیل دیگری بر حجیتشان نداریم پس هر دو خبر تساقط میکنند، این قاعده‌ی اولیه که مفصل بحثش را کردیم، حالا میفرمایند چه اشکالی دارد که بر طبق قاعده‌ی اولیه گفتیم که دلیلی بر حجیت این دو نداریم، حالا چه اشکالی دارد که دلیل ثانویه‌ای بیاید و بگوید احدهما لا علی التعیین حجت است، پس بر طبق دلیل اولی که حکم به تساقط میکردیم به این خاطر بود که دلیل دیگری بر حجیتشان نداشتیم، ولی حالا که دلیل دگیری پیدا شده است که همین روایات باشد، ما بر طبق همین دلیل دوم میگوییم یکی از این دو روایات که حکم به تخییر است حجت است.

ان قلت: که در این مورد شما میگویید بر طبق دلیل ثانوی یکی از این دو روایت حجت است، خب نتیجه‌ی این قول میشود قول به سببیت، یعنی نتیجه‌ی این قول این میشود که بر طبق هر یک از این دو مصلحت جعل شده است شما به هر کدام که عمل کنید، حجت است. پس شد قول به سببیت و قول به سببیت هم باطل است.

جواب: اگر ما میبودیم و همان ادله‌ی اولیه و حکم میکردیم به تخییر، مستلزم سببیت بود، ولی فرض ما بر این است که از ناحیه‌ی خود شارع دلیل وارد شده که روایتین متعارضین، یکی از این دو لا علی التعیین حجت است، پس ما اگر بدون دلیل با همان ادله‌ی اولیه حکم میکردیم به تخییر، سببیت بود ولی الان دلیل مستقلی داریم، شارع مستقلا حکم میکند که در روایتین متعارضین مخیّر هستید بین این دو، به هر کدام که عمل کردید من آن را قبول دارم، یعنی به وظیفه‌ی خودت عمل کردی، این مستلزم سببیت نیست و اشکالی هم ایجاد نمیکند.

۶

تطبیق (امکام صحت اقوال؟)

وقبل النظر فيها ينبغي الكلام عن إمكان صحّة هذه الأقوال جملة (قبل از نظر در این اخبار سزاوار است کلام در امکام صحت این اقوال فی الجمله، آیا درست است بعد از اینکه ما قاعده‌ی اولیه داریم بیاییم این اقوال را بگیریم؟)، بعد ما سبق من تحقيق (بعد از آن چیزی که در گذشته ثابت شد اینکه قاعده‌ی اولیه به حکم عقل تساقط است) أنّ القاعدة الأوّليّة بحكم العقل هي التساقط، فكيف يصحّ الحكم بعدم تساقطهما حينئذ؟! (چگونه صحیح است حکم به عدم تساقط این دو دلیل در این هنگام؟) وأكثرها إشكالا هو القول بالتخيير بينهما (اکثر این اشکال در قول به تخییر است که قول اول بود)؛ للمنافاة الظاهرة بين الحكم بتساقطهما ({صدای استاد قطع میشود...})، وبين الحكم بالتخيير.

نقول في الجواب عن هذا السؤال: إنّه إذا فرضت قيام الإجماع (اگر فرض شد قیام اجماع)، ونهوض الأخبار (و نهوض اخبار) على عدم تساقط المتعارضين (بر عدم تساقط متعارضین، این اجماع و این اخبار میشود دلیل ثانویه)، فإنّ ذلك يكشف (پس به درستی که این اجماع و اخبار کشف میکند) عن جعل جديد من قبل الشارع (از جعل جدیدی از طرف شارع) لحجّيّة أحد الخبرين بالفعل لا على التعيين (برای حجیت یکی از دو خبر لا علی التعیین، این دلیل ثانوی آمده از ناحیه‌ی خود شارع میگوید یکی از دو لا علی التعیین حجت است)، وهذا الجعل الجديد (و این دلیل دوم) لا ينافي ما قلناه سابقا (منافاتی ندارد با آنچه را که ما گفتیم آن را سابقا) من سرّ تساقط المتعارضين (از علت تساقط متعارضین)؛ بناء على الطريقيّة (بنابر طریقیت، بین این دو تنافی وجود ندارد، ما در سابق علت تساقط را گفتیم)؛ لأنّه إنّما حكمنا بالتساقط (ما در سابق که حکم به تساقط کردیم) من جهة (از این جهت بود) قصور دلالة أدلّة حجّيّة الأمارة عن شمولها للمتعارضين (از جهت قصور دلالت ادله‌ی حجیت اماره از شمولش متعارضین را)، أو لأحدهما لا على التعيين (یا یکی از این دو را، لا علی التعیین؛ ما در گذشته که عنوان کردیم گفتیم که ادله‌ی حجیت خبر شامل هر دو نمیشود، شامل یکی از این دو لا علی التعیین هم نمیشوند، خب چون آنجا دلیل و حجیت نداشتیم میگفتیم که حجت نیستند، حالا دلیل ثانی آمده میگوید یکی از این دو دلیل لا علی التعیین حجت هستند، چه اشکالی دارد بابت این دلیل ثانی اخذ کنیم)، ولكن لا يقدح في ذلك (لکن ضرر نمیرساند در این مطلب) أن يرد دليل خاصّ (اینکه وارد شود دلیل خاص دومی که) يتضمّن بيان حجّيّة أحدهما غير المعيّن بجعل جديد (که دربر داشته باشد بیان حجیت یکی از دو دلیل را غیر معین را به جعل جدید)، لا بنفس الجعل الأوّل الذي تتضمّنه الأدلّة العامّة. (نه به خود آن حکم اولی که دربر دارد آن را ادله‌ی عامه، چون ادله‌ی عامه‌ی حجیت خبر واحد بود) 

ولا يلزم من ذلك (لازم نمیاید از این مطلب) ـ كما قيل ـ أن تكون الأمارة حينئذ (اینکه بوده باشد اماره در این هنگام) مجعولة على نحو السببيّة (اینکه جعلش جعل سببی باشد)، فإنّه إنّما يلزم ذلك (همانا لازم میاید سببیت) لو كان عدم التساقط باعتبار الجعل الأوّل. (اگر عدم تساقط به اعتبار آن دلیل اول باشد، اگر شما میگویید با آن دلیل اول حکم به تساقط میکنید، میگوییم خب بله با اینکه دلیلی نداریم شما حکم میکنید که بر طبق هر کدام از این دو خبر مصلحت جعل میشود و هر کدام مخالف واقع هستند، اما این چنین نیست ما میگوییم دلیل دوم آمده که یکی از این دو حجت است)

وبعبارة أخرى أوضح: (بعبارت دیگر واضح‌تر) إنّه لو خلّينا نحن والأدلّة العامّة الدالّة على حجّيّة الأمارة (اگر تنها باشیم ما با آن ادله‌ی عامه‌ای که دلالت میکند بر حجیت اماره) فإنّه لا يبقى دليل لنا على حجّيّة أحد المتعارضين (پس به درستی که باقی نمیماند برای ما بر حجیت یکی از این دو متعارض، اگر ما باشیم و آن ادله‌ای اولیه که «صدّق العادل» باشد خب این دو متعارض را شامل نمیشود چون مانع دارد)؛ لقصور تلك الأدلّة عن شمولها لهما (بخاطر قصور آن ادله از شامل شدن هر دو خبر را)، فلا بدّ من الحكم بعدم حجّيّتهما معا. (پس باید حکم کنیم بر طبق دلیل اولیه که هیچکدام از این دو حجت نیستند) أمّا: لو فرض قيام دليل خاصّ في صورة التعارض بالخصوص على حجّيّة أحدهما (اما وقتی که فرض شده است دلیل خاصی در صورت تعارض به خصوص حجیت یکی از این دو) فلا بدّ من الأخذ به (باید اخذ کنیم به این دلیل خاص)، ويدلّ على حجّيّة أحدهما بجعل جديد (و دلالت میکند همین دلیل خاص بر حجیت یکی از این دو بر حجیت جعل جدید)، ولا مانع عقليّ من ذلك. (و هیچ مانعی عقلی از این مسئله وجود ندارد؛ یک دلیل مانع دارد و شامل این خبر نمیشود اما دلیل دیگری میاید و شامل این خبر میشود)

وعلى هذا، فالقاعدة المستفادة من هذا الدليل الخاصّ قاعدة ثانويّة (آن قاعده‌ای که استفاده میشود از این دلیل خاص که اخبار باشد این قاعده‌ی ثانویه است) مجعولة من قبل الشارع (که جعل شده است از طرف شارع)، بعد أن كانت القاعدة الأوّليّة بحكم العقل هي التساقط. (بعد از اینکه قاعده اولیه به حکم عقل تساقط بوده است چون دلیلی بر حجیت این دو روایت نداشتیم، ولی مقتضی دلیل دوم حجیت یکی از این دوست، چون خود این دلیل دوم دال بر حجیت اینها میباشد)

۷

اشکال و جواب

آخرین مطلبی که در اینجا اشاره میکنند این است که میفرمایند تخییر در اینجا که شما قائل به تخییر میشوید، تخییر در واقع است یا تخییر در حجیت است، همان اشکالی که خودشان قبلا به قائلین به تخییر داشتند، خب عین این اشکال اینجا جاری میشود، شما قائل به تخییر هستید و مرادتان از تخییر چیست؟ آیا تخییر در واقع است یا تخییر در حجیت است؟ خودتان قبلا گفتید که تخییر در واقع که غلط است و درست نیست و تخییر در مقام حجیت هم بلا دلیل است، هیچگونه دلیلی ندارد، اینجا چه میگویید؟ مرادتان از تخییر کدام مورد است؟

میفرمایند: مرادمان از تخییر، تخییر در واقع نیست، بلکه مرادمان تخییر در مقام حجیت است، خب اگر تخییر در مقام حجیت باشد، تخییر در مقام حجیت نیاز به دلیل دارد، میفرمایند دلیل ما بر این تخییر همین ادله‌ی خاصه است، تا قبل از این ادله‌ی خاصه ما دلیلی بر حجیت احدهما مخیّرا نداشتیم، ولی این ادله‌ی خاصه میگویند احدهما مخیّرا حجت است، حجیت یعنی چه؟ حجیت را معنا میکنند میگویند اینکه ما میگوییم احدهما حجت است معنایش این است، که اگر بر طبق هر کدام عمل کردیم، اگر آن روایت مطابق با واقع بود که به واقع رسیدیم، اگر مطابق با واقع نبود شما معذورید، یعنی شارع تو را عقاب نمیکند، نه اینکه اینجا بگوییم اگر روایتی که به آن عمل کردید مطابق با واقع نبود، مصلحت واقع را به شما میدهند، که قول سببیت بشود، ما میگوییم اگر مطابق با واقع نبود شما معذور هستید، میگویید دلیل ثانوی گفت مخیّرید و من هم عمل کردم، حکم مطابق با واقع نشد و عقابی برای انسان نخواهد بود، به دلیل ادله‌ی ثانویه‌ای که ذکر شد.

۸

تطبیق (اشکال و جواب)

بقي علينا أن نفهم معنى التخيير على تقدير القول به (باقی است که ما بفهمیم قول به تخییر را بنابر تقدیر اینکه ما قائل به آن شویم، بعدا میخوانیم که مرحوم مظفر در قاعده‌ی ثانویه قائل به تخییر نیستند)، بعد أن بيّنّا سابقا (بعد از اینکه بیان کردیم سابقا) أنّه لا معنى للتخيير بين المتعارضين (اینکه بر طبق قاعده‌ی اولیه معنا ندارد تخییر بین متعارضین) من جهة الحجّيّة (نه از جهت حجیت)، ولا من جهة الواقع (و نه از جهت واقع)، فنقول:

إنّ معنى التخيير (معنای تخییر) بمقتضى هذا الدليل الخاصّ (به مقتضای این دلیل خاص) أنّ كلّ واحد من المتعارضين (این است که هر یک از متعارضین) منجّز للواقع على تقدير إصابته للواقع (منجّز واقع است بر تقدیر اینکه مصیب به واقع باشد منجز واقع است)، ومعذّر للمكلّف على تقدير الخطأ (و باعث عدم عقاب میشود بر تقدیر خطا)، وهذا هو معنى الجعل الجديد الذي قلناه (و همین معنای جعل جدید است که ما گفتیم آن را)، فللمكلّف أن يختار ما يشاء منهما (پس مکلف میتواند اختیار کند هر کدام از این دو را که میخواهد)، فإن أصاب الواقع (اگر به واقع رسید) فقد تنجّز به (پس منجز میشود آن واقع به سبب این دلیل) وإلاّ فهو معذور. (والاّ این مکلف معذور است) وهذا بخلاف ما لو كنّا نحن والأدلّة العامّة (این به خلاف فرضی است که آن روایات خاصه نبود، و ما بودیم و ادله‌ی عامه آنجا قائل به تخییر نبودیم چون هیچگونه دلیلی بر تخییر نداشتیم)، فإنّه لا منجّزيّة لأحدهما غير المعيّن (پس به درستی که در آن صورت منجز نبود هیچ کدام از دو دلیل) ولا معذّريّة له. (و مغذّر هم نمیباشد، یعنی حجت نیست)

والشاهد على ذلك میفرمایند شاهد بر این مطلب این است) أنّه بمقتضى هذا الدليل الخاصّ (به مقتضای این دلیل خاص) لا يجوز ترك العمل بهما معا (جایز نیست ترک عمل به هر دو باهم)؛ لأنّه على تقدير الخطأ في تركهما (بخاطر اینکه بر تقدیر خطا در ترک هردو و به واقع نرسیدید و خطا کردید) لا معذّر له في مخالفة الواقع (معذّری ندارد در خالفت واقع)، بينما أنّه معذور (در حالتی که مکلف معذور است) في مخالفة الواقع (در مخالفت واقع) لو أخذ بأحدهما. (اگر اخذ کند به یکی از این دو، خب اگر به یکی عمل کرد و مخالف واقع از آب درآمد میگوید دلیل خاص داریم و به آن عمل کردم) وهذا بخلاف ما لو لم يكن هذا الدليل الخاصّ موجودا (بخلاف موردی که این دلیل خاص موجود نباشد)، فإنّه يجوز له ترك العمل بهما معا (پس جایز است برای مکلف ترک عمل به هر دو باهم)، وإن استلزم مخالفة الواقع (ولو مستلزم مخالفت واقع بشود)؛ إذ لا منجّز للواقع بالمتعارضين بمقتضى الأدلّة العامّة. (زیرا منجز واقع نیستند متعارضین به مقتضای ادله‌ی عامه؛ یعنی به مقتضای ادله‌ی عامه متعارضین حجت نیستند و وقتی حجت نیستند انسان میتواند به هیچ کدام عمل نکند)

الأمر الثاني : القاعدة الثانويّة للمتعادلين

قد تقدّم أنّ القاعدة الأوّليّة في المتعادلين هي التساقط ، (١) ولكن استفاضت الأخبار ، بل تواترت في عدم التساقط ، غير أنّ آراء الأصحاب اختلفت في استفادة نوع الحكم منها ؛ لاختلافها على ثلاثة أقوال : (٢)

١. التخيير في الأخذ بأحدهما ، وهو مختار المشهور ، (٣) بل نقل الإجماع عليه. (٤)

٢. التوقّف بما يرجع إلى الاحتياط في العمل ، ولو كان الاحتياط مخالفا لهما ، كالجمع بين القصر والإتمام في مورد تعارض الأدلّة بالنسبة إليهما.

وإنّما كان التوقّف يرجع إلى الاحتياط ؛ لأنّ التوقّف يراد منه التوقّف في الفتوى على طبق أحدهما ، وهذا يستلزم الاحتياط في العمل ، كما في المورد الفاقد للنصّ مع العلم الإجماليّ بالحكم.

٣. وجوب الأخذ بما طابق منهما الاحتياط ، فإن لم يكن فيهما ما يطابق الاحتياط تخيّر بينهما.

ولا بدّ من النظر في الأخبار لاستظهار الأصحّ من الأقوال. وقبل النظر فيها ينبغي الكلام عن إمكان صحّة هذه الأقوال جملة ، بعد ما سبق من تحقيق أنّ القاعدة الأوّليّة بحكم العقل هي التساقط ، فكيف يصحّ الحكم بعدم تساقطهما حينئذ؟! وأكثرها إشكالا هو القول بالتخيير بينهما ؛ للمنافاة الظاهرة بين الحكم بتساقطهما ، وبين الحكم بالتخيير.

نقول في الجواب عن هذا السؤال : إنّه إذا فرضت قيام الإجماع ، ونهوض الأخبار على عدم تساقط المتعارضين ، فإنّ ذلك يكشف عن جعل جديد من قبل الشارع لحجّيّة أحد

__________________

(١) تقدّم في الصفحة : ٥٥٨.

(٢) بل هي ستّة أقوال ، كما في بدائع الأفكار (للمحقّق الرشتي) : ٤٢٢.

(٣) فراجع معارج الأصول : ١٥٦ ؛ مبادئ الوصول : ٢٣٣ ؛ الفصول : ٤٥٤ ؛ مناهج الأحكام : ٣١٧ ، قوانين الأصول ٢ : ٢٨٣ ؛ فرائد الأصول ٢ : ٧٦٢ ، وغيرها من كتب المتأخّرين.

(٤) والناقل هو المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٥٠٢.

الخبرين بالفعل لا على التعيين ، وهذا الجعل الجديد لا ينافي ما قلناه سابقا من سرّ تساقط المتعارضين ؛ بناء على الطريقيّة ؛ لأنّه إنّما حكمنا بالتساقط من جهة قصور دلالة أدلّة حجّيّة الأمارة عن شمولها للمتعارضين ، أو لأحدهما لا على التعيين ، ولكن لا يقدح في ذلك أن يرد دليل خاصّ يتضمّن بيان حجّيّة أحدهما غير المعيّن بجعل جديد ، لا بنفس الجعل الأوّل الذي تتضمّنه الأدلّة العامّة.

ولا يلزم من ذلك ـ كما قيل (١) ـ أن تكون الأمارة حينئذ مجعولة على نحو السببيّة ، فإنّه إنّما يلزم ذلك لو كان عدم التساقط باعتبار الجعل الأوّل.

وبعبارة أخرى أوضح : إنّه لو خلّينا نحن والأدلّة العامّة الدالّة على حجّيّة الأمارة فإنّه لا يبقى دليل لنا على حجّيّة أحد المتعارضين ؛ لقصور تلك الأدلّة عن شمولها لهما ، فلا بدّ من الحكم بعدم حجّيّتهما معا. أمّا : لو فرض قيام دليل خاصّ في صورة التعارض بالخصوص على حجّيّة أحدهما فلا بدّ من الأخذ به ، ويدلّ على حجّيّة أحدهما بجعل جديد ، ولا مانع عقليّ من ذلك.

وعلى هذا ، فالقاعدة المستفادة من هذا الدليل الخاصّ قاعدة ثانويّة مجعولة من قبل الشارع ، بعد أن كانت القاعدة الأوّليّة بحكم العقل هي التساقط.

بقي علينا أن نفهم معنى التخيير على تقدير القول به ، بعد أن بيّنّا سابقا أنّه لا معنى للتخيير بين المتعارضين من جهة الحجّيّة ، ولا من جهة الواقع ، فنقول :

إنّ معنى التخيير بمقتضى هذا الدليل الخاصّ أنّ كلّ واحد من المتعارضين منجّز للواقع على تقدير إصابته للواقع ، ومعذّر للمكلّف على تقدير الخطأ ، وهذا هو معنى الجعل الجديد الذي قلناه ، فللمكلّف أن يختار ما يشاء منهما ، فإن أصاب الواقع فقد تنجّز به وإلاّ فهو معذور. وهذا بخلاف ما لو كنّا نحن والأدلّة العامّة ، فإنّه لا منجّزيّة لأحدهما غير المعيّن ولا معذّريّة له.

والشاهد على ذلك أنّه بمقتضى هذا الدليل الخاصّ لا يجوز ترك العمل بهما معا ؛ لأنّه

__________________

(١) والقائل الشيخ الأنصاري في فرائد الأصول ٢ : ٧٦٣.

على تقدير الخطأ في تركهما لا معذّر له في مخالفة الواقع ، بينما أنّه معذور في مخالفة الواقع لو أخذ بأحدهما. وهذا بخلاف ما لو لم يكن هذا الدليل الخاصّ موجودا ، فإنّه يجوز له ترك العمل بهما معا ، وإن استلزم مخالفة الواقع ؛ إذ لا منجّز للواقع بالمتعارضين بمقتضى الأدلّة العامّة.

إذا عرفت ما ذكرنا فلنذكر لك أخبار الباب ليتّضح الحقّ في المسألة ، فإنّ منها : ما يدلّ على التخيير مطلقا ، ومنها : ما يدلّ على التخيير في صورة التعادل ، ومنها : ما يدلّ على التوقّف. ثمّ نعقب عليها بما يقتضي ، فنقول : إنّ الذي عثرنا عليه من الأخبار هو كما يلي :

١. خبر الحسن بن الجهم عن الرضا عليه‌السلام : قلت : يجيئنا الرجلان ـ وكلاهما ثقة ـ بحديثين مختلفين ، فلا نعلم أيّهما الحقّ؟ قال : «فإذا لم تعلم ، فموسّع عليك بأيّهما أخذت». (١)

وهذا الحديث بهذا المقدار منه ظاهر في التخيير بين المتعارضين مطلقا ، ولكن صدره ـ الذي لم نذكره (٢) ـ مقيّد بالعرض على الكتاب ، والسنّة ، فهو يدلّ على أنّ التخيير إنّما هو بعد فقدان المرجّح ، ولو في الجملة. (٣)

٢. خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «إذا سمعت من أصحابك الحديث ، وكلّهم ثقة فموسّع عليك ، حتى ترى القائم فتردّ عليه». (٤)

وهذا الخبر أيضا يستظهر منه التخيير مطلقا من كلمة «فموسّع عليك» ، ويقيّد بالروايات الآتية الدالّة على الترجيح.

ولكن يمكن أن يناقش في استظهار التخيير منه :

أوّلا : بأنّ الخبر وارد في فرض التمكّن من لقاء الإمام والأخذ منه ، فلا يعلم شموله لحال الغيبة الذي يهمّنا إثباته ؛ لأنّ الرخصة في التخيير مدّة قصيرة لا تستلزم الرّخصة فيه أبدا ولا تدلّ عليها. (٥)

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٨ : ٨٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، ح ٤٠.

(٢) وهو قوله عليه‌السلام : «ما جاءك عنّا فقس على كتاب الله وأحاديثنا».

(٣) هكذا ناقش فيه المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٣٦١ ـ ٣٦٢.

(٤) وسائل الشيعة ١٨ : ٨٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، ح ٤١.

(٥) بهذا ناقش فيه المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٣.