درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۱: مباحث حجت ۵۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

دو نکته‌ی پایانی

بحث در باب تعارض بود، عرض شد که اگر متعارضین متساویین باشند از همه‌ی جهات، در این صورت قاعده‌ی اولیه تساقط هر دو دلیل است، و هر دو دلیل متعارض از حجیت ساقط میشوند، استدلال بر این مطلب گذشت، در پایان این مطلب ایشان دو نکته‌ی کوتاه را تذکر میدهند:

نکته‌ی اول: میفرمایند اگر دو دلیل متعارض که هر دو تساقط میکنند، اگر مفاد هر دو دلیل نفی حکم ثالثی باشد، و بعبارت دیگر اگر دو دلیل متعارض مشترکا یک حکم را نفی کنند، آیا در این نفی حجت هستند یا نه حجت نیستند؟ مثال را دقت کنید، یک روایت گفته است نماز جمعه واجب است، روایت دیگر گفته است نماز جمعه حرام است، این دو دلیل تعارض کردند و تساقط، هر دو دلیل یک دلالت التزامیه‌ی مشترک دارند، هر دو دلیل یک دلالت التزامیه‌ی مشترک دارند، هر دو دلالت میکنند که نماز جمعه مستحب نیست، در این مسئله باهم مشترک هستند، همان دلیلی که میگفت نماز جمعه واجب است، دلالت التزامی اش این است که نماز جمعه مستحب نیست، آن دلیلی هم که میگوید نماز جمعه حرام است، مدلول التزامی اش این است که نماز جمعه مستحب نیست، حالا مدلول مطابقی این دو تعارض کردند و تساقط، آیا این مدلول التزامی اش حجت است یا نیست؟ یعنی میتوانیم از این دو روایت استفاده بکنیم و فتوا بدهیم که نماز جمعه در شریعت اسلام مستحب نیست، میفرمایند بله، این دلالت التزامی هر دودلیل متعارض که نفی حکم ثالث میکنند حجت است، چرا حجت است؟ میفرمایند بخاطر اینکه متقضی موجود است و مانع مفقود است، مقتضی حجیت که هست، هر دو سند عادل هستند، مانع از حجیت هم که تعارض بود که در این مسئله تعارض ندارند بلکه هر دو موید یکدیگر هستند، پس چون تعارضی وجود ندارد مانعی نیست از اینکه ادله‌ی حجیت خبر واحد این مدلول التزامی را شامل بشود، مدلول التزامی این دو دلیل حجت است اما مدلول مطابقیشان حجت نیست، مدلول مطابقیشان بخاطر تعارض حجت است ولی در مدلول التزامی تعارضی وجود ندارد، و بعد میفرمایند ما در گذشته اشاره کرده‌ایم و گفته‌ایم که دلالت التزامی در اصل وجود تابع دلالت مطابقی است، اما در حجیت دلالت التزامی تابع دلالت مطابقی نیست، یعنی اشکالی ندارد یک دلیل مدلول مطابقی اش حجت نباشد اما دلالت التزامی اش حجت بوده باشد، این نکته‌ی اول بود.

نکته‌ی دوم: میفرمایند همین مطلب جاری است در جایی که فرض کنید یک دلیل باشد و دو مدلول مطابقی داشته باشد، یک قسمت از مدلول مطابقی در تعارض ساقط بشود، آن قسمت دیگری که از مدلول مطابقی مورد تعارض واقع نشده است آن قسمت حجت است، مثال: مولا گفت «اکرم زیدا و عمرا» بعد به دنبالش فرمود «لاتکرم عمرا» اینجا در رابطه با اکرام «عمر» بین دو دلیل تعارض است، یکی میگوید اکرام کن و دلیل دیگر میگوید اکرام نکن، ولی در رابطه را اکرام زید که جزیی از مدلول مطابقی دلیل است هیچگونه تعارضی وجود ندارد، چون تعارض نیست میگوییم مقتضی حجیت موجود و مانع مفقود است، در رابطه را اکرام زید دلیل اول حجت است و قابل تمسک میباشد، میفرمایند بلکه صورت دوم به طریق دوم حجت است، چرا؟ چون صورت اول یکی مدول التزامی بود و دیگری مطابقی، مدلول التزامی وجودا تابع مدلول مطابقی بود، ولی در مورد دوم دو مدلول مطابقی هستند که هیچگونه تبعیت و رابطه‌ای بین این دو نیست، یک مدلول مطابقی با تعارض ساقط شده است ولی مدلول مطابقی دیگر چون تعارضی ندارد به حجیت خودش باقی خواهد ماند.

۳

تطبیق (دو نکته‌ی پایانی)

إذا عرفت ذلك (اولا نتیجه گیری بحث گذشته را دارند میفرمایند مطالب گذشته را که دانستی نتیجه‌اش این میشود)، فيتحصّل (نتیجه‌اش این میشود) أنّ القاعدة الأوّليّة بين المتعارضين هو التساقط (قاعده‌ی اولیه بین متعارضین تساقط است، این را ما اثبات کردیم)، مع عدم حصول مزيّة في أحدهما تقتضي الترجيح. (با عدم حصول مزیتی در یکی از این دو که مقتضی ترجیح باشد، اگر دو دلیل با یکدیگر تعارض کردند و هیچ کدام مزیتی بر دیگری نداشتند اثبات کردیم که قاعده‌ی اولیه تساقط است)

أمّا: لو كان الدليلان المتعارضان (اما اگر دو دلیل متعارض) يقتضيان معا نفي حكم ثالث (هر دو باهم اقتضا کنند نفی حکم ثالثی را) فهل مقتضى تساقطهما عدم حجّيّتهما في نفى الثالث؟ (پس آیا مقتضای تساقط این دو دلیل متعارض، عدم حجیت این دوست در نفی ثالث؟ آیا در این التزامی هم این دو دلیلی که تساقط کردند حجت نیستند؟ یا نه نسبت به او حجت هستند)

الحقّ أنّه لا يقتضي ذلك (حق این است که این تساقط اقتضا نمیکند عدم حجیت این دو دلیل را در نفی ثالث، بلکه این دو دلیل در نفی ثالث حجت هستند)؛ لأنّ المعارضة بينهما (بخاطر اینکه تعارض بین این دو) أقصى ما تقضي (نهایت چیزی را که اقتضا میکند این تعارض) سقوط حجّيّتهما في دلالتهما (سقوط حجیت این دو دلیل در دلالت خودشان) فيما هما متعارضان فيه (اما در آن موردی که این دو تعارض دارند در آن مورد، تعارض اقتضا میکند دو دلیل از حجیت ساقط بشوند در آن موردی که باهم تنافی دارند)، فيبقيان في دلالتهما الأخرى على ما هما عليه من الحجّيّة (اما باقی میمانند در دلالت دیگر این دو دلیل بر آن چیزی که بودند بر آن که آن چیز حجیت باشد، در آنجایی که تعارض میکنند خب در آن مورد حجت نیستند اما در آن موردی که تنافی بین این دو وجود ندارد حجت هستند)؛ إذ لا مانع من شمول أدلّة الحجّيّة لهما معا في ذلك. (چون مانعی وجود ندارد از که ادله‌ی حجیت شامل هر دو دلیل بشوند برای نفی ثالث، مقتضی حجیت که بوده است، مانع هم که تعارض بوده که در اینجا وجود ندارد پس دلالت التزامی آن حجت است) وقد سبق أن قلنا (قبلا گذشت که گفتیم): إنّ الدلالة الالتزاميّة (اینکه دلالت التزامیه) تابعة للدلالة المطابقيّة في أصل الوجود (تابع دلالت مطابقی است در اصل وجود)، لا في الحجّيّة (نه در حجیت، قبلا مفصل بیان شد که ایشان فرمودند دلالت التزامیه تابع دلالت مطابقیه در حجیت نیست)، فلا مانع (پس مانعی ندارد) من أن يكون الدليل حجّة في دلالته الالتزاميّة (از اینکه دلیل حجت باشد در دلالت التزامیه‌ی خودش)، مع وجود المانع عن حجّيّته في الدلالة المطابقيّة. (با وجود مانع از حجیت دلیل در دلالت مطابقیه) هذا فيما إذا كانت إحدى الدلالتين تابعة للأخرى في الوجود (میفرمایند این در صورتی است که یکی از دوتا دلالت تابع دیگری باشد در وجوب) فكيف الحال في الدلالتين اللتين (پس حال چطور است در آن دو دلالتی که) لا تبعيّة بينهما في الوجود (اگر دوتا دلالت باشند که در وجود هم تابع هم نباشند، خب پس به طریق اولی اگر یکی از حجیت ساقط شد دیگری باقی میماند، وقتی در دلالت التزامیه گفتیم که دلالت مطابقی میرود و التزامیه باقی است، خب اگر دو دلالت بودند که باهم رابطه‌ای نداشتند یکی از آن دو رفت دیگری در حجیت باقی میماند)، فإنّ الحكم فيه (زیرا حکم در این مورد) بعدم سقوط حجّيّة إحداهما (به عدم سقوط حجیت یکی از این دو دلالت) بسقوط الأخرى أولى. (به سبب حجیت دلالت دیگر اولی است، ما در این مورد قطعا حکم میکنیم که یکی از دو دلالت که ساقط شد، دلالت دیگر برای خودش باقی است و ساقط نمیشود مثالش را هم که از خارج عرض کردیم)

۴

الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح

مقدمه‌ی هفتم در بیان یک قاعده ایست که این قاعده را در کتب مختلف اصولی ذکر کرده‌اند، شما هم با این قاعده آشنا هستید، ولی شاید تنها جایی که این قاعده باز شده و دقیق در مورد آن صحبت شده همین کتاب مرحوم مظفر است، و آن قاعده این است که «الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح» اگر دو دلیل باهم تعارض کردند جمع بین این دو بهتر از طرح یکی یا هر دو دلیل، یا صاحب معالم در مواردی میفرمایند درست است تعارض است اما ما اول باید جمع کنیم بین متعارضین، در جایی که جمع ممکن باشد نوبت به تساقط نمیرسد.

میفرمایند این قاعده بین علمای اصولی بسیار مشهور است، به این درجه که صاحب کتاب «عوالی اللالی» ادعای اجماع بر این قاعده نموده است. برای اینکه مورد این قاعده را بدانیم ابتدا یک نکته را عرض میکنیم و بعد وارد اصل بحث میشویم:

و آن نکته این است که کلا در باب تعارض در همه‌ی اقسامش ما سه نظر مهم بیشتر نداریم، کلا در باب تعارض سه نظر وجود دارد: ۱. علما میگویند متعارضین اگر یکی بر دیگری ترجیح داشت، چه اولیت سندی و یا اولیت دلالتی روایت صاحب ترجیح بر دیگری مقدم است، پس نظر اول نظر ترجیح است در صورت وجود مرجح، ترجیح یعنی چه؟ یعنی گرفتن یکی از دو دلیل و طرح کردن دلیل دیگر. ۲. اگر متعارضین باهم مساوی باشند، اینجا هم دو نظر مهم وجود دارد که با آن یک نظر میشود سه نظر، بعضی میگویند تساقط است، خب تساقط یعنی چه؟ یعنی طرح هر دو دلیل باهم، یعنی هر دو دلیل از حجیت ساقط میشوند. ۳. نظر دوم در این مورد تخییر است، اگر دو دلیل متعارض مساوی بودند بعضی‌ها قائل به تخییر هستند، خب تخییر یعنی چه؟ معنای تخییر این است که یکی از این دو روایت و دو دلیل را هر کدام را که دلمان خواست اخذ کنیم، و دیگری را طرح کنیم.

پس دقت کردید که سه نظریه به طور کلی در باب تعارض وجود دارد، نظریه‌ی ترجیح، نظریه‌ی تساقط، نظریه‌ی تخییر، و در هر سه نظریه طرح دلیل وجود دارد، یعنی در هر سه نظریه یا ما باید یک روایت یا هر دو روایت را طرح کنیم، حالا دقت کنید، اگر این قاعده ثابت شود، یعنی جمع بین متعارضین اولی از طرح است، این قاعده بر هر سه نظریه مقدم است، چون آن سه نظریه مقتضی طرح بود و این قاعده میگوید جمع بین دو متعارضین از طرح بهتر است، پس بنابراین به طور کلی میتوانیم بگوییم در تمام موارد تعارض هر نظری که داشته باشیم، اگر جمع بین دو دلیل ممکن باشد، اگر یک جوری ممکن باشد که دو دلیل را توجیه کنیم که تعارض ازبین برود، نوبت به نظریه‌های دیگر نمیرسد، اولین نظریه، نظریه‌ی جمع است «الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح».

مرحوم مظفر میفرمایند در این قاعده در دو مرحله بحث میکنیم: 

مرحله‌ی اول دلیل این قاعده است، به چه دلیل «الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح»، ادعای اجماع «عوالی اللالی» حجت نیست، بخاطر اینکه علمای شیعه هم در مولف کتاب و هم در خود کتاب حرف دارند، پاره‌ای از علما میگویند ابن ابی جمهور احصایی در این کتابش روایات قوی و ضعیف را باهم مخلوط کرده است، پس این اجماعی که ایشان ادعا کرده دلیل نمیتواند باشد، دلیل بر این قاعده میفرمایند یک دلیل عقلی است که ما ذکر میکنیم، این مرحله‌ی اول بود که باید بحث کنیم که چرا جمع اولی از طرح است؟

مرحله‌ی دوم باید جمع را معنا کنیم و مشخص کنیم جمع بین متعارضین یعنی چه و اگر اقسامی دارد مراد کدام قسم از جمع میباشد.

۵

تطبیق (الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح)

٧. الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح

اشتهر بينهم (مشهور شده است بین علما) أنّ الجمع بين المتعارضين مهما أمكن أولى من الطرح (اینکه جمع بین متعارضین هر وقت ممکن باشد اولی از طرح است)، وقد نقل عن «عوالي اللآلئ» دعوى الإجماع على هذه القاعدة.

وظاهر أنّ المراد من الجمع الذي هو أولى من الطرح هو الجمع في الدلالة (ظاهر این است که مراد از جمع بین دو روایت، جمع در دلالت است، یعنی مراد این است که به یک شکلی دلالت بین این دو روایت را توجیه کنیم که با یکدیگر تنافیشان از بین برود)؛ فإنّه إذا كان الجمع بينهما في الدلالة ممكنا تلاءما (زیرا اگر جمع بین دو متعارضین در دلالت ممکن شد با یکدیگر موافق میشوند)، فيرتفع التعارض بينهما (تعارض ازبین میرود بین این دو)، فلا يتكاذبان.

وتشمل القاعدة (و شامل میشود این قاعده) بحسب ذلك (به حسب بیانی که داشتیم) صورة تعادل المتعارضين في السند (صورت تعادل متعارضین را در سند، اگر متعارضین سندا باهم مساوی باشند این قاعده شامل آن میشود)، وصورة ما إذا كانت لأحدهما مزيّة تقتضي ترجيحه في السند (همچنین صورتی را شامل میشود که یکی از آن دو متعارض دارای مزیت و ترجیح باشد، که اقتضا کند ترجیح دو دلیل را در سند، یعنی اگر یکی از دو روایت سندش قوی باشد نوبت به ترجیح نمیرسد، اول این قاعده میاید بعد نوبت به ترجیح میرسد)؛ لأنّه في الصورة الثانية (چرا مورد ترجیح را شامل میشود؟ میفرمایند بخاطر اینکه مقتضی ترجیح هست، ما از خارج توضیح دادیم که یکی از دو روایت مزیتی داشت، ما صاحب مزیت را اخذ کنیم و دیگری را طرح کنیم، خب تا خواستیم طرح کنیم این قانون میاید که «الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح») بتقديم ذي المزيّة يلزم طرح الآخر (با تقدیم داشتن صاحب مزیت، اگر ما آن روایت قوی‌تر را از نظر سند مقدم بداریم، لازم میاید طرح دیگری)، مع فرض إمكان الجمع. (با اینکه جمع ممکن است و جمع اولی از طرح است، پس بنابراین تا اینجا نظریه‌ی اول را که ترجیح بود را ذکر کردند و در دو خط بعد نظریه‌ی تساقط و تخییر را هم توضیح میدهند که این قانون بر آنها هم مقدم است)

وعليه، فمقتضى القاعدة (میفرمایند مقتضی قاعده این است که) مع إمكان الجمع (با امکان جمع) عدم جواز طرحهما معا على القول بالتساقط (عدم جواز طرح این دو دلیل است باهم بنابر قول به تساقط، نتیجه‌ی قول به تساقط این بود که هر دو دلیل طرح میشوند، مقتضای این قاعده این است که اگر جمع ممکن باشد نوبت به طرح هر دو و نوبت به تساقط نمیرسد)، وعدم طرح أحدهما غير المعيّن على القول بالتخيير (و همچنین عدم طرح یکی از این دو دلیل غیر معین بنابر قول به تخییر، بنابر قول به تخییر هم یکی از این دو دلیل طرح میشد، تا وقتی این قاعده باشد و جمع ممکن باشد نوبت به تخییر هم نمیرسد)، وعدم طرح أحدهما المعيّن غير ذي المزيّة مع الترجيح. (مقتضی قاعده این است که {صدای استاد قطع میشود...} ترجیح، بنابر قول به ترجیح نتیجه این میشد که آن روایتی را که صاحب مزیت نیست را ما طرح میکردیم، این قانون میگوید نه، نباید طرح کنید آن روایتی را که صاحب مزیت نیست، اول باید ببینید جمع ممکن است یا خیر، و بعد نوبت به ترجیح میرسد)

ومن أجل هذا تكون لهذه القاعدة أهميّة كبيرة في العمل بالمتعارضين (برای این قاعده اهمیت زیادی است در عمل نمودن به دو روایت متعارض)، فيجب البحث عنها من ناحية مدركها (پس واجب است بحث از این قاعده از ناحیه‌ی مدرک آن، دلیل بر این قاعده چیست؟)، ومن ناحية عمومها لكلّ جمع، حتى الجمع التبرّعيّ. (آیا شامل میشود هر نوع جمعی را؟ حتی جمع تبرعی؟ که توضیح آن را خواهیم داد)

۶

مطلب اول

میفرمایند دلیل درست و صحیح بر این قاعده حکم عقل است، عقل حکم میکند به اینکه «الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح»، دلیل عقلیشان مرکب از سه مقدمه میباشد:

۱. میفرمایند در شروط تعارض هم گفتیم که وقتی بین دو دلیل تعارض میشود که هر دو دلیل شرایط و مقومات حجیت را داشته باشد، و بعبارت دیگر وقتی بین دو دلیل تعارض میشود که هر دو مقتضی حجیت را داشته باشند، هر دو اقتضای حجیت را داشته باشند.

۲. اگر دلیلی اقتضای حجیت را داشت این دلیل حجت است، مگر اینکه علم به مانع داشته باشیم.

۳. آنچه که مانع از حجیت است تعارض است.

نتیجه‌ای که میگیریم در صورت جمع ما تعارض را ازبین میبریم، وقتی تعارض ازبین رفت، مانع از حجیت ازبین میرود، با جمع کردن بین دو دلیل ازبین میرود، تعارض که ازبین رفت مانع از حجیت ازبین میرود، پس هر دو دلیل حجت است، باید به هر دو دلیل عمل کنیم، و نوبت به طرح و سقوط نمیرسد، پس نتیجه میگیریم به حکم عقل هر جا جمع ممکن باشد هر دو دلیل حجت میشود، وقتی حجت شدند، نوبت به سقوط یکی یا هر دو دلیل نمیرسد، پس «جمع اولی از طرح و سقوط میباشد» این مطلب اولی که بیان میکنند.

۷

مطلب دوم

و اما مرحله‌ی دوم که مراد از جمع چیست؟

دقت کنید جمع بین دو دلیل بر دو قسم است: ۱. قسم اول را علما میگویند جمع عرفی، جمع عرفی یعنی توجیه دو دلیل بر طبق نظریه‌ی عرف، یعنی یک جوری دو دلیل را توجیه کنیم که عرف این توجیه را قبول کند، عرف بگوید که این توجیه درست است، مثلا ببینید در باب عام و خاص، «اکرم العلما و لاتکرم الفساق منهم» همه‌ی اهل عرف میگویند خاص محدود کننده‌ی عام است، و با همین شکل تعارض بین این دو دلیل را ازبین میبرند، میگویند دلیل عام به وسیله‌ی خاص محدود میشود در نتیجه تعارض بین این دو ازبین میرود، خلاصه آن جمعی را که عرف آن را بپسندد میگوییم جمع عرفی. ۲. قسم دوم را میگویند جمع تبرعی، یا شیخ انصاری میفرمایند جمع عقلی، بنده خودم به تنهایی بدون نظر عرف به یک شکلی هر جور که عقلم میرسد بین این دو روایت متعارض توجیه برقرار کنم، بدون اینکه عرف این توجیه را تایید کند، این را میگوییم جمع تبرعی، مثلا دو دلیل داریم «اکرم زیدا» و «لاتکرم زیدا» خب این دو متعارض هستند، من خودم بیایم توجیه کنم بگویم مراد مولا این است که «اکرم زیدا فی یوم سبت» و «لاتکرم زیدا فی یوم جمعه» خب تعارض ازبین میرود، اما عرف میگوید از کجا این جمع را به دست آوردی؟ عرف میگوید این جمع، جمع تبرعی است، بدون دلیل است، عرف با این جمع بدون دلیل موافق نیست.

حالا دقت کنید بحث در مطلب دوم این است که آیا مراد از این جمع، جمع عرفی است یا جمع تبرعی؟ صد در صد جمع عرفی داخل در این بحث است، اما آیا این قاعده جمع تبرعی را هم شامل میشود یا نه؟ آیا جمع تبرعی هم حجت است و اولی از طرح یا جمع تبرعی حجت نیست؟

میفرمایند بعضی گمان کرده‌اند، که جمع تبرعی هم در این قاعده داخل است، و خلاصه فرموده است که تا جایی که جمع تبرعی هم بشود کرد آن هم اولی از طرح است، البته دلیلی ذکر نکرده‌اند ایشان، ولی میشود از عبارتش استفاده بشود که ایشان میفرمایند که روایات اهل بیت اهمیت دارد، و اگر ما روایات اهل بیت را به هر شکلی از سقوط نجات بدهیم، ولو به جمع تبرعی و بدون دلیل بهتر است اینکه روایت را طرح کنیم، این حرفی است که صاحب «عوالی اللالی» گفته است.

مرحوم مظفر میفرمایند قول حق این است که این قاعده شامل جمع تبرعی نمیشود و فقط شامل جمع عرفی میشود.

۸

تطبیق (مطلب اول)

١. أمّا من الناحية الأولى: (اما از ناحیه‌ی اولی) فمن الظاهر أنّه لا مدرك لها إلاّ حكم العقل بأولويّة الجمع (ظاهر این است که مدرکی برای این قاعده وجود ندارد مگر حکم عقل به اولیت جمع، چرا مدرک دیگری وجود ندارد؟ گفتیم که فقط یک ادعای اجماع از «عوالی اللالی» است که آن را علما قبول ندارند)؛ لأنّ التعارض لا يقع (چرا عقل حکم میکند؟ بخاطر اینکه تعارض واقع نمیشود) إلاّ مع فرض تماميّة مقوّمات الحجّيّة في كلّ منهما من ناحية السند والدلالة (مگر با فرض تمامیت مقدمات حجیت در هر یک از دو دلیل از ناحیه‌ی سند و دلالت، تعارض وقتی است که هر دو دلیل مقدمات حجیت را داشته باشند، هم سند و هم دلالتشان، مقدمات حجیت را داشته باشند) ـ كما تقدّم في الشرط الرابع من شروط التعارض ـ . ومع فرض وجود مقوّمات الحجّيّة (و با فرض وجود مقومات حجیت) ـ أي وجود المقتضي للحجّيّة ـ (یعنی با فرض مقتضای حجیت) فإنّه لا وجه لرفع اليد عن ذلك (وجهی نیست برای رفع ید نمودن از این حجیت) إلاّ مع وجود مانع من تأثير المقتضي (مگر با وجود مانعی از تاثیر مقتضی، اگر شیئی مقتضی حجیت را داشته باشد ما نمیتوانیم جلوی حجیت آن را بگیریم مگر مانعی باشد)، وما المانع في فرض التعارض إلاّ تكاذبهما. (مانعی وجود ندارد در این فرض تعارض مگر تکاذب این دو دلیل) ومع فرض إمكان الجمع في الدلالة بينهما (و با فرض امکان جمع نمودن بین این دو دلیل در دلالت) لا يحرز تكاذبهما (احراز نمیشود تکاذب بین این دو، دیگر اینجا تکاذب ندارند)، فلا يحرز المانع عن تأثير مقتضي الحجّيّة فيهما (پس احراز نمیشود وجود مانعی که تاثیر بذارد در مقتضی حجیت در این دو، و بعبارت دیگر مقتضی موجود است و مانع از حجیت هم وجود ندارد، و وقتی مانع وجود نداشته باشد حجت میشود)، فكيف يصحّ أن نحكم بتساقطهما (پس چطور صحیح است که نوبت به تساقط این دو برسد)، أو سقوط أحدهما؟! (یا سقوط یکی از این دو؛ پس وقتی جمع ممکن باشد معنایش این است که هر دو دلیل حجت هستند و نوبت به سقوط یا طرح اینها وجود ندارد)

۹

تطبیق (مطلب دوم)

٢. وأمّا من الناحية الثانية (اما از ناحیه و مرحله‌ی دوم): فإنّا نقول: إنّ المراد من الجمع التبرّعيّ (اینکه مراد از جمع تبرعی) ما يرجع إلى التأويل الكيفيّ (چیزی است که برمیگردد به یک توجیه کیفی در روایت) الذي لا يساعد عليه عرف أهل المحاورة (آنچنان توجیهی که کمک نمیکند و مساعده ندارد بر این توجیه عرف اهل محاوره)، ولا شاهد عليه من دليل ثالث. (و هیچگونه شاهدی هم بر این توجیه از یک دلیل ثالثی وجود ندارد؛ مراد از دلیل تبرعی این است که انسان خودش از طرف خودش توجیه کند بدون اینکه عرف این توجیه را بپسندد و شاهدی بر آن باشد، حالا سوال این است که آیا این قاعده شامل جمع تبرعی هم میشود یا خیر؟)

وقد يظنّ الظانّ (گاهی گمان میکند گمان کننده) أنّ إمكان الجمع التبرّعيّ يحقّق هذه القاعدة (اینکه امکان جمع تبرعی اثبات میکند این قاعده را، یعنی این قاعده شامل جمع تبرعی هم میشود) ـ وهي أولويّة الجمع من الطرح ـ (و این قاعده اولویت جمع است بر طرح) بمقتضى التقرير المتقدّم في مدركها (به همان مقتضای تقریر و توضیحی که درباره‌ی مدرک این قاعده گذشت)؛ إذ لا يحرز المانع ـ وهو تكاذب المتعارضين ـ حينئذ، فيكون الجمع أولى. (صدای استاد تا همین جا ضبط شده است)

حتى يجب التخيير ، بل حينئذ يتساقطان ، أي إنّ كلاّ منهما يكون ساقطا عن الحجّيّة الفعليّة وخارجا عن دليل الحجّيّة.

وإن كان الثاني ، فنقول :

أوّلا : لا يصحّ أن يفرض التخيير من جهة الواقع إلاّ إذا علم بإصابة أحدهما للواقع ، ولكن ليس ذلك أمرا لازما في الحجّتين المتعارضتين ؛ إذ يجوز فيهما أن تكونا معا كاذبتين. وإنّما اللازم فيهما من جهة التعارض هو العلم بكذب إحداهما ، لا العلم بمطابقة إحداهما للواقع. وعلى هذا ، فليس الواقع محرزا في إحداهما ، حتى يجب التخيير بينهما من أجله.

وثانيا : على تقدير حصول العلم بإصابة أحدهما (١) غير المعيّن للواقع ، فإنّه أيضا لا وجه للتخيير بينهما ؛ إذ لا وجه للتخيير بين الواقع وغيره ، وهذا واضح.

وغاية ما يقال ، أنّه إذا حصل العلم بمطابقة أحدهما للواقع فإنّ الحكم الواقعيّ يتنجّز بالعلم الإجماليّ ، وحينئذ يجب إجراء قواعد العلم الإجماليّ فيه. ولكن لا يرتبط حينئذ بمسألتنا ـ وهي مسألة أنّ القاعدة في المتعارضين هو التساقط أو التخيير؟ ـ ؛ لأنّ قواعد العلم الإجماليّ تجري حينئذ حتى مع العلم بعدم حجّيّة الدليلين معا. وقد يقتضي العلم الإجماليّ في بعض الموارد التخيير ، وقد يقتضي الاحتياط في البعض الآخر على اختلاف الموارد.

إذا عرفت ذلك ، فيتحصّل أنّ القاعدة الأوّليّة بين المتعارضين هو التساقط ، مع عدم حصول مزيّة في أحدهما تقتضي الترجيح.

أمّا : لو كان الدليلان المتعارضان يقتضيان معا نفي حكم ثالث فهل مقتضى تساقطهما عدم حجّيّتهما في نفى الثالث؟

الحقّ أنّه لا يقتضي ذلك (٢) ؛ لأنّ المعارضة بينهما أقصى ما تقضي سقوط (٣) حجّيّتهما في

__________________

(١) أي أحد الدليلين المتعارضين.

(٢) كما في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٥.

(٣) خبر «أقصى» ، والجملة خبر «أنّ».

دلالتهما فيما هما متعارضان فيه ، فيبقيان في دلالتهما الأخرى على ما هما عليه من الحجّيّة ؛ إذ لا مانع من شمول أدلّة الحجّيّة لهما معا في ذلك. (١) وقد سبق أن قلنا : إنّ الدلالة الالتزاميّة تابعة للدلالة المطابقيّة في أصل الوجود ، لا في الحجّيّة ، (٢) فلا مانع من أن يكون الدليل حجّة في دلالته الالتزاميّة ، مع وجود المانع عن حجّيّته في الدلالة المطابقيّة. هذا فيما إذا كانت إحدى الدلالتين تابعة للأخرى في الوجود فكيف الحال في الدلالتين اللتين لا تبعيّة بينهما في الوجود ، فإنّ الحكم فيه بعدم سقوط حجّيّة إحداهما بسقوط الأخرى أولى.

٧. الجمع بين المتعارضين أولى من الطرح

اشتهر بينهم أنّ الجمع بين المتعارضين مهما أمكن أولى من الطرح ، (٣) وقد نقل (٤) عن «عوالي اللآلئ» (٥) دعوى الإجماع على هذه القاعدة.

وظاهر أنّ المراد من الجمع الذي هو أولى من الطرح هو الجمع في الدلالة ؛ فإنّه إذا كان الجمع بينهما في الدلالة ممكنا تلاءما ، فيرتفع التعارض بينهما ، فلا يتكاذبان.

وتشمل القاعدة بحسب ذلك صورة تعادل المتعارضين في السند ، وصورة ما إذا كانت لأحدهما مزيّة تقتضي ترجيحه في السند ؛ لأنّه في الصورة الثانية بتقديم ذي المزيّة يلزم

__________________

(١) فالمتعارضان يشتركان في نفي الثالث بالدلالة الالتزاميّة ، ويكونان معا حجتين في نفى الثالث. وهذا ما ذهب إليه المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٥ ، والمحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٤ «القسم الثاني» : ١٧٥ ـ ١٧٦. واختاره المصنّف في المقام. بخلاف المحقّق الخراسانيّ ، فإنّه ذهب إلى استناد نفي الثالث إلى أحدهما بلا تعيين ، لا إليهما معا. كفاية الأصول : ٤٩٩.

(٢) هذا جواب عن توهّم أنّ الدلالة الالتزاميّة فرع الدلالة المطابقيّة ، وبعد سقوط المتعارضين في المدلول المطابقي لا مجال لبقاء الدلالة الالتزاميّة لهما في نفي الثالث.

أجاب عنه ـ بما ذكر في المتن ـ المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٦. وأورد عليه المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٤ «القسم الثاني» : ١٧٦.

(٣) الفصول الغرويّة : ٤٤٠ ؛ مناهج الأحكام : ٣١٢ ؛ تمهيد القواعد : ٢٨٣.

(٤) والناقل هو الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ٢ : ٧٥٣.

(٥) عوالي اللئالئ ٤ : ١٣٦.

طرح الآخر ، مع فرض إمكان الجمع.

وعليه ، فمقتضى القاعدة مع إمكان الجمع عدم جواز طرحهما معا على القول بالتساقط ، وعدم طرح أحدهما غير المعيّن على القول بالتخيير ، وعدم طرح أحدهما المعيّن غير ذي المزيّة مع الترجيح.

ومن أجل هذا تكون لهذه القاعدة أهميّة كبيرة في العمل بالمتعارضين ، فيجب البحث عنها من ناحية مدركها ، ومن ناحية عمومها لكلّ جمع ، حتى الجمع التبرّعيّ.

١. أمّا من الناحية الأولى : فمن الظاهر أنّه لا مدرك لها (١) إلاّ حكم العقل بأولويّة الجمع ؛ لأنّ التعارض لا يقع إلاّ مع فرض تماميّة مقوّمات الحجّيّة في كلّ منهما من ناحية السند والدلالة ـ كما تقدّم في الشرط الرابع من شروط التعارض ـ (٢). ومع فرض وجود مقوّمات الحجّيّة ـ أي وجود المقتضي للحجّيّة ـ فإنّه لا وجه لرفع اليد عن ذلك إلاّ مع وجود مانع من تأثير المقتضي ، وما المانع في فرض التعارض إلاّ تكاذبهما. ومع فرض إمكان الجمع في الدلالة بينهما لا يحرز تكاذبهما ، فلا يحرز المانع عن تأثير مقتضي الحجّيّة فيهما ، فكيف يصحّ أن نحكم بتساقطهما ، أو سقوط أحدهما؟!

٢. وأمّا من الناحية الثانية : فإنّا نقول : إنّ المراد من الجمع التبرّعيّ ما يرجع إلى التأويل الكيفيّ الذي لا يساعد عليه عرف أهل المحاورة ، ولا شاهد عليه من دليل ثالث.

وقد يظنّ الظانّ أنّ إمكان الجمع التبرّعيّ يحقّق هذه القاعدة ـ وهي أولويّة الجمع من الطرح ـ بمقتضى التقرير المتقدّم في مدركها ؛ إذ لا يحرز المانع ـ وهو تكاذب المتعارضين ـ حينئذ ، فيكون الجمع أولى.

ولكن يجاب عن ذلك أنّه لو كان مضمون هذه القاعدة المجمع عليها ما يشمل الجمع التبرّعيّ ، فلا يبقى هناك دليلان متعارضان ، وللزم طرح كلّ ما ورد في باب التعارض من الأخبار العلاجيّة إلاّ فيما هو نادر ندرة لا يصحّ حمل الأخبار عليها ، وهو صورة كون كلّ من المتعارضين نصّا في دلالته لا يمكن تأويله بوجه من الوجوه. بل ربما يقال : لا وجود

__________________

(١) كما في كفاية الأصول : ٥٠١ ، وفرائد الأصول ٢ : ٧٥٤.

(٢) تقدّم في الصفحة : ٥٤٧.