درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۵۰: مباحث حجت ۳۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تفصیل دوم: اصالة عدم قرینه

بحث در حجیت ظهور بود به حکم عقل، و به بناء عقلا، فرمودند چهار تفصیل در مسئله وجود دارد، تفصیل سوم مطلبی است که اختلافی است در بین شیخ انصاری و مرحوم آخوند صاحب کفایه و مرحوم مظفر، و اصل این تفصیل که در حقیقت اصل تفصیل نه از شیخ انصاری و نه از صاحب کفایه و نه مرحوم مظفر است، بلکه قائل دیگری دارد، اصل تفصیل سوم این است که عده‌ای قائل شده‌اند گفته‌اند ظاهر وقتی حجت است و ما به حکم عقل وقتی کلام اصالت الظهور جاری میکنیم که قبل از اصالت الظهور در کلام یک اصل دیگری به نام اصالت عدم قرینه جاری شود، هر جا این اصل جاری شد آنجا ظهور وجود دارد، عقلا حکم میکنند به اصالت الظهور و ظاهر حجت است، قبل از وارد شدن به تفصیل این مطلب یک مقدمه‌ی کوتاهی را عرض کنیم و بعد وارد مطلب بشویم:

مقدمه: آن مقدمه این است که در جلد اول شاید صفحه‌ی ۲۴ یا ۲۵ خواندیم که ما در کلام اصول لفظیه‌ای داریم که عبارت بود از اصالت الحقیقة، اصالت العموم و اصالت الاطلاق، هر یک از اینها را مرحوم مظفر توضیح دادند بعد فرمودند شما از تمام این اصول به طور کلی به یک اسم هم میتوانید تعبیر کنید و آن اسم اصالت الظهور است، به جایه اصالت الحقیقة میتوانیم بگوییم اصالت الظهور چون ظاهر کلام این است که کلام به کار رفته باشد در معنای حقیقی، اصالت العموم یعنی ظهور کلام دال بر عموم است، اصالت الاطلاق یعنی ظهور و ظاهر کلام دال بر اطلاق است، پس بنابراین تمام این اصول لفظیه در حقیقت افراد اصالت الظهور بودند، و به جای همه‌ی اینها اگر تعبیر به اصالت الظهور کنیم صحیح میباشد.

بعد از این نکته کسی که قائل به تفصیل هست در این باب، حرفش این است که میگویند عقلا در مواردی که میخواهند حجیت ظهور را اثبات کنند، قبل از اینکه به اصالت الظهور تمسک کنند یک اصل دیگری در مسئله دارند و آن اصالت عدم قرینه است، مثلا ظاهر یک کلام عموم است، ما شک داریم که قرینه بر خصوص هست یا نیست، ما اول باید اصالت عدم قرینه را جاری کنیم، و بعد از جریان این عصر به دنبال آن اصالت الظهور را جاری کنید، و هکذا در همه‌ی موارد ظاهر کلام مطلق است، این آقا چنین میگوید اول علما اصالت عدم قرینه جاری میکنند، چون این آقا قرینه جاری میکند، چون اینجا احتمال دارد که کلام مقید باشد و قرینه‌ی تقیید وجود داشته باشد، لذا اول باید اصالت عدم قرینه مطرح بشود به دنبال این اصل اصالت الظهور مطرح میشود، بعد نتیجه‌ی این دو اصل حجیت ظاهر است عند العقلا، پس بعضی‌ها گفته‌اند همیشه اصالت الظهور وقتی حجت است که قبلش اصالت عدم قرینه جاری کنیم، این اصل اول جاری میشود بعد اصالت الظهور بعد هم اثبات میکنیم حجیت ظاهر را.

اینجا مرحوم شیخ انصاری عقیده‌اش این است، میفرمایند که ما قبول داریم که دوتا اصل در کلام داریم، اصالت الظهور که به دنباله‌اش چند قسم هم دارد (اصالت العموم، اصالت اطلاق و...) اما آن اصلی را که عقلا در باب حجیت ظاهر جاری میکنند اصالت عدم قرینه است، و با جریان اصالت عدم قرینه دیگر اصالت الظهوری در کلام جاری نمیشود، و بعبارت دیگر مرحوم شیخ انصاری میفرمایند اصالت الظهور دنباله روی اصالت عدم قرینه است، وقتی اصالت عدم قرینه جاری شد، حکم عقل به حجیت میاید، عقل حکم میکند که ظاهر کلام حجت است، چرا عقل حکم میکند که ظاهر کلام حجت است؟ چون اصالت عدم قرینه را جاری میکند، پس مرحوم شیخ انصاری میفرمایند علت حجیت ظهور جریان اصالت عدم قرینه است، اصل در مسئله همین اصل است و بس، این حرف شیخ انصاری است.

مرحوم آخوند صاحب کفایه دقیقا عکس این مطلب را میفرمایند، ایشان میفرمایند آنچه که قول حق است این میباشد که اصلی که در کلام جاری میشود اصالت ظهور است، و اصالت عدم قرینه دنباله‌ی روی اصالت الظهور است، ما در کلام اصالت الظهور جاری میکنیم، اصالت عدم قرینه برگشتش به اصالت الظهور است، قبول داریم که دو اصل است، ولی دو اصل است که یکی به دیگری برگشت پیدا میکند، مرجع یک اصل، اصل دیگر است، مرحوم آخوند میفرمایند مرجع اصالت عدم قرینه اصالت ظهور است، مرحوم شیخ میفرمایند مرجع اصالت ظهور اصالت عدم قرینه است، یکی میگوید اصل اصالت الظهور است دیگری میگوید اصل اصالت عدم قرینه است، این حرف این دو بزرگوار بود.

مرحوم مظفر در مقام قضاوت میفرمایند ما حرف مرحوم شیخ و آخوند را قبول نداریم، چرا؟ بعلت اینکه نتیجه‌ی حرف هر دو بزرگ این است که هر دو قبول کردند که ما در کلام دو اصل داریم، ولی گفتند یک اصل برگشت میکند به اصل دیگری، مرحوم مظفر میفرمایند ما این را قبول نداریم در باب حجیت ظهور یک اصل بیشتر نداریم و آن اصالت الظهور است، اصلا اصالت عدم قرینه در کلام وجود ندارد و اینکه ما میگوییم اصالت عدم قرینه است برگشت میکند به اصالت الظهور، این غلط است، پس ما یک اصل در کلام بیشتر نداریم و آن هم اصالت الظهور است، اصلا چیزی بعنوان اصالت عدم قرینه وجود ندارد.

۴

تطبیق (تفصیل دوم: اصالة عدم قرینه)

ج. أصالة عدم القرينة

ذهب الشيخ الأعظم في رسائله (مرحوم شخ انصاری در کتاب رسائلشان این چنین فرموده‌اند) إلى أنّ الأصول الوجوديّة (به اینکه اصول وجودیه) ـ مثل أصالة الحقيقة، وأصالة العموم، وأصالة الإطلاق، ونحوها التي هي كلّها أنواع لأصالة الظهور ـ (تعبیر میشود به اصول وجودیه، یعنی اصولی که وجود عموم و وجود حقیقت و وجود اطلاق، وجود ظهور را اثبات میکنند، {تطبیق متن} شیخ انصاری در کتاب رسائل خودش رفته است به اینکه اصول وجودیه، مثل اصالت الحقیقت و اصالت العموم و اصالت الاطلاق و نحو اینها، آنچنان اصولی که همه‌اش انواع مختلف اصالت الظهور هستند، تمام این اصول وجودیه)، ترجع كلّها إلى أصالة عدم القرينة (برگشت میکند همه‌ی اینها به اصالت عدم قرینه)، بمعنى أنّ أصالة الحقيقة ترجع إلى أصالة عدم قرينة المجاز (به این معنا که اصالت الحقیقت برگشت میکند به اصالت عدم قرینه مجاز)، وأصالة العموم إلى أصالة عدم المخصّص... وهكذا. (و اصالت عموم برگشت میکند به اصالت عدم مخصص و هکذا)

والظاهر أنّ غرضه من الرجوع أنّ حجّيّة أصالة الظهور (ظاهر این است که غرض مرحوم شیخ انصاری که میفرمایند اصول وجودیه به اصالت عدم قرینه رجوع میکنند این است که حجیت اصالت الظهور) إنّما هي من جهة بناء العقلاء (همانا این حجیت اصالت الظهور از جهت بناء عقلا) على حجّيّة أصالة عدم القرينة. (بر حجیت اصالت عدم قرینه است، یعنی حجیت اصالت الظهور برگشت میکند به حجیت اصالت عدم قرینه، این حرف شیخ انصاری بود)

وذهب الشيخ صاحب «الكفاية» إلى العكس من ذلك (مرحوم صاحب کفایه عکس این مطلب را فرموده‌اند) ـ أي: إنّه يرى أنّ أصالة عدم القرينة (ایشان عقیده دارند که اصالت عدم قرینه) هي التي ترجع إلى أصالة الظهور ـ (آن چیزی است که برمیگردد به اصالت الظهور، برعکس شیخ انصاری) يعني أنّ العقلاء ليس لهم (یعنی برای عقلا نمیباشد) إلاّ بناء واحد (مگر یک بناء، عقلا یک بناء دارند)، وهو البناء على أصالة الظهور (و آن بنای عقلا، بناء بر اصالت الظهور است، عقلا بنا میگذارند بر اصالت الظهور)، وهو نفسه بناء على أصالة عدم القرينة (و خود این بنای بر اصالت الظهور بنای بر اصالت عدم قرینه است)، لا أنّه هناك بناءان عندهم (از اینجا میخواهند اصل تفصیل را بیان کنند، میفرمایند مرحوم آخوند نمیفرمایند که در اینجا در بنای عقلا دوتا بناء است، چنانچه آن قائل تفصیل میگفت که آن اول توضیح دادیم): بناء على أصالة عدم القرينة (آن کسی که قائل بود در اینجا دوتا بناء است میگفت عقلا دو اصل جاری میکنند اصالت عدم قرینه و اصالت عدم ظهور، مرحوم آخوند میفرمایند نه! عقلا اصالت الظهور جاری میکنند و اصالت عدم قرینه هم برگشت میکند به اصالت الظهور، پس در نتیجه عقلا یک اصل بیشتر جاری نمیکنند، دوتا اصل است ولی یک اصلش برگشت میکند بر اصل دیگر، نه اینکه اینجا دوتا بناء باشد، بنایی بر اصالت عدم قرینه و بنای دیگری بر اصالت الظهور)، وبناء آخر على أصالة الظهور، والبناء الثاني بعد البناء الأوّل (و بنائ دوم که اصالت الظهور باشد بعد از بناء اول باشد که اصالت عدم قرینه است)، ومتوقّف عليه (و متوقف باشد آن بنای دوم بر نبای اول)، ولا أنّ البناء على أصالة الظهور مرجع حجّيّته (مرحوم آخوند هم قول تفصیل را ترد میکند و هم قول شیخ انصاری را؛ {تطبیق متن} و نه اینکه بنای بر اصالت الظهور مرجع حجیت و معنای حجیتش به بنای بر اصالت عدم قرینه باشد، یعنی اصالت الظهور رجوع کند به اصالت عدم قرینه، ایشان میفرمایند اصالت عدم قرینه بازگشت میکند به اصالت الظهور) ومعناه إلى البناء على أصالة عدم القرينة.

أقول: الحقّ أنّ الأمر لا كما أفاده الشيخ الأعظم (حق این است که نه چنان است که افاده نموده است این امر را مرحوم شیخ انصاری)، ولا كما أفاده صاحب «الكفاية» (و نه مطلب آن طور است که صاحب کفایه فرموده است)؛ فإنّه ليس هناك أصل عند العقلاء غير أصالة الظهور (در این باب حجیت ظواهر نمیباشد اصلی در نزد عقلا غیر از اصالت الظهور) يصحّ أن يقال له: «أصالة عدم القرينة» (که صحیح باشد اینکه گفته شود که آن اصل از اصالت عدم قرینه است، اینجا معنا ندارد که بگوییم دو اصل است که یکی بر دیگری برگشت میکند)؛ فضلا عن أن يكون هو المرجع لأصالة الظهور (فضلا ازاینکه بیاییم حرف شیخ انصاری را قائل بشویم، بگوییم اصالت عدم قرینه مرجع اصالت الظهور است)، أو أنّ أصالة الظهور هي المرجع له. (یا اینکه اصالت الظهور مرجع برای اصالت عدم قرینه است، اصلا چیزی به نام اصالت عدم قرینه نداریم که بخواهد بر چیزی برگشت کند یا اصلی بار آن برگشت کند)

۵

نظر مصنف

مرحوم مظفر میفرمایند باید حساب کنید که اصالت الظهور که در کلام جاری میشود یعنی چه، و چگونه جاری میشود تا بعد به این نتیجه برسیم که یک اصل در کلام بیشتر نداریم، بیان حرفشان این است که ایشان میفرمایند در هر کلامی که ما اصالت الظهور جاری میکنیم علت جریان اصالت الظهور چیست؟ چرا ما در کلام اصالت الظهور جاری میکنیم؟ میفرمایند علتش این است که چون ما در کلام احتمال خلاف ظاهر میدهیم، چون در کلام احتمال خلاف ظاهر وجود دارد، ما اصالت الظهور جاری میکنیم، حالا این احتمال خلاف ظاهر بر دو قسم است، گاهی احتمال خلاف ظاهر یعنی احتمال وجود قرینه، ما احتمال میدهیم که در کلام قرینه‌ای باشد، لذا ظاهر کلام اراده نشده است، اصالت الظهور جاری میکنیم، میگوییم اصل این است که ظاهر کلام حجت است و قرینه‌ای نیست، لذا پس دقت کنید گاهی اصالت الظهور جاری میکنیم به علت اینکه در کلام احتمال قرینه میدهیم، این یک قسم است، قسم دوم گاهی اصالت الظهور جاری میکنیم بعلت اینکه در کلام احتمال خطا یا اشتباه یا کذب میدهیم، احتمال وجود قرینه نیست؟ یقین داریم که در کلام قرینه وجود ندارد، الان اینجا نشستیم مولا میگوید «اکرم العلما» هیچ قرینه‌ای نداریم، یقین داریم که احتمال قرینه نیست، ولی باز هم احتمال خلاف میدهیم، چرا؟ میگوییم نکند که مولا خطا یا اشتباه کرده باشد، نکند که این راوی دروغ گفته باشد، چون این احتمال‌ها را میدهیم، اصالت الظهور جاری میکنیم، خب دقت کنید که در این قسم دوم ما حساب میکنیم حالا قسم اول فعلا باشد، در این قسم دوم ما اصالت الظهور چگونه جاری میکنیم؟ اینجا با دو نکته اصالت الظهور جاری میکنیم، یا بگویید غیر از اصالت الظهور از یک نکته‌ی دیگر کمک میگیریم و با کمک از آن نکته اصالت الظهور جاری میکنیم، و آن نکته این است که ما میگوییم در کلام احتمال خلاف واقع وجود دارد، پس احتمال خلاف ظاهر وجود دارد، اما عقلا میگویند خلاف ظاهر را الغا کنید، احتمال ضعیف خلاف ظاهر را دور بیاندازید، احتمال خلاف ظاهر را که الغا کردیم نتیجه‌اش این میشود که گویا کلام نص در این معناست، بعد میگوییم ظاهری که مثل نص است حجت است، پس ببینید اینجا احتمال خلاف را به حکم عقل الغا کردیم و اصالت الظهور جاری کردیم. سوال: در این قسم دوم اصالت عدم قرینه کجاست، که ما بگوییم اصالت عدم قرینه برگشت میکند به اصالت الظهور؟ اصلا یقین داریم که قرینه نیست، شک نداریم که شاید قرینه باشد بلکه شک ما در خطاست، در کذب یا اشتباه است، پس شک در قرینه اصلا نداریم که بگوییم اصالت عدم قرینه جاری است تا اینکه این اصل برگشت کند به اصالت الظهور. پس در قسم دوم که اصلا شک در قرینه نداریم صالبه به انتفاء موضوع است، که شما بگویید که شک در قرینه داریم که اصالت عدم قرینه جاری کنیم، بلکه شک در خلاف و اشتباه داریم که آن را الغا میکنیم و اصالت الظهور جاری میکنیم، پس در پاره‌ای از موارد که اصلا شک در قرینه نداریم، که بگوییم اصالت عدم قرینه جاری میشود ولی برگشت میکند به اصالت الظهور.

اما آن قسمی که احتمال قرینه در آن قسم وجود دارد، مولا گفته است «اکرم العلما» و ما احتمال میدهیم، که در کلام قرینه باشد، اینجا جای این توهم است، یعنی اینجا احتمال دارد کسی حرف مرحوم آخوند را بزند، بگوید مولا گفته است «اکرم العلما» یک روایت عامی به دست شما رسیده است، احتمال میدهید مولا قرینه‌ی بر خاص هم ذکر کرده باشد، پس احتمال خلاف ظاهر میباشد، اینجا امکان دارد کسی بگوید ما اصالت عدم قرینه داریم، میگوییم اصل عدم قرینه است و وقتی قرینه نبود اصالت ظهور جاری میکنیم، پس در یک صورت این توهم وجود دارد که اصالت عدم قرینه جاری شود و بعد اصالت ظهور و اصالت عدم قرینه برگشت کند به اصالت الظهور، ولی میفرمایند در همین مورد هم این توهم در همینجا هم اصالت عدم قرینه جاری نمیشود، بعلت اینکه در همین مورد هم که شما احتمال قرینه میدهید یعنی چه؟ در همین مورد هم یعنی شما احتمال خلاف ظاهر میدهید، چون در همین مورد هم احتمال خلاف ظاهر است، اینجا هم همان حکم عقل است فقط، عقل حکم میکند خلاف ظاهر را الغا کن، خلاف ظاهر را الغا کن یعنی بگو قرینه نیست، عقل حکم میکند خلاف ظاهر را الغا کن هر چه که میخواهد باشد، خلاف ظاهر میخواهد احتمال قرینه باشد، میخواهد احتمال خطا باشد یا میخواهد احتمال اشتباه باشد، عقل در اینجا هم فقط میگوید خلاف ظاهر را الغا کن، تا خلاف ظاهر را الغا کردی اصالت الظهور میاید، یعنی میگوید ظاهر کلام حجت است، دیگر در اینجا نیازی نیست که به اینکه با این حکم عقل اولا اصالت عدم قرینه جاری کنیم، این لغو است بعد بیاییم اصالت الظهور جاری کنیم چون اصالت الظهور در کنارش اولین مقدمه‌اش الغا احتمال خلاف بود، چون این الغا احتمال خلاف خودش قرینه را هم شامل میشود، خطا و اشتباه را هم شامل میشود، الغا کن احتمال خلاف را یعنی احتمال قرینه را الغا کن، پشت سرش اصالت الظهور میاید، و دیگر نیازی نداریم که بگوییم اول اصالت عدم قرینه جاری میشود بعد الغا احتمال خلاف بعد اصالت الظهور، این دیگر معنا ندارد چون با همان الغا احتمال خلاف ما در حقیقت به اصالت الظهور میرسیم و نیازی به جریان اصالت عدم قرینه نداریم.

۶

تطبیق (نظر مصنف) (۱)

أقول: الحقّ أنّ الأمر لا كما أفاده الشيخ الأعظم، ولا كما أفاده صاحب «الكفاية»؛ فإنّه ليس هناك أصل عند العقلاء غير أصالة الظهور يصحّ أن يقال له: «أصالة عدم القرينة»؛ فضلا عن أن يكون هو المرجع لأصالة الظهور، أو أنّ أصالة الظهور هي المرجع له.

بيان ذلك أنّه عند الحاجة إلى إجراء أصالة الظهور (در وقت نیاز داشتن به جاری کردن اصالت الظهور) لا بدّ أن يحتمل أنّ المتكلّم الحكيم (چاره‌ای نیست که احتمال داده شود اینکه متکلم حکیم) أراد خلاف ظاهر كلامه. (اینکه اراده کرده است خلاف ظاهر کلامش را؛ کی ما اصالت الظهور جاری میکنیم؟ وقتی که اراده‌ی خلاف ظاهر داشته باشیم) وهذا الاحتمال لا يخرج عن إحدى صورتين (و این احتمال خارج میشود در یکی از این دو صورت)، لا ثالثة لهما: (صورت سومی ندارد)

الأولى: أن يحتمل إرادة خلاف الظاهر (این است که احتمال اراده‌ی خلاف ظاهر میدهیم)، مع العلم بعدم نصب قرينة من قبله (اما یقین داریم که قرینه ام نیست، یعنی خلاف ظاهرمان خلاف ظاهر خطایی، یا اشتباهی یا...)، لا متّصلة ولا منفصلة. (نه قرینه‌ی متصل داریم و نه منفصل) وهذا الاحتمال (اگر ما یقین کرده‌ایم که مولا قرینه نصب نکرده است پس ما از کجا احتمال خلاف ظاهر میدهیم؟)، إمّا من جهة احتمال الغفلة عن نصب القرينة (و این احتمال یا از جهت احتمال غفلت است، ما احتمال میدهیم مولا غفلت کرده باشد از نصب قرینه)، أو احتمال قصد الإيهام، أو احتمال الخطأ، أو احتمال قصد الهزل (احتمال قصد شوخی)، أو لغير ذلك؛ فإنّه في هذه الموارد يلزم المتكلّم بظاهر كلامه (در این موارد ملزم میشود متکلم به ظاهر کلامش)، فيكون حجّة عليه (ظاهر کلام متکلم برای متکلم حجت میشود)، ويكون حجّة له أيضا على الآخرين. (ظاهر کلام متکلم حجت میشود به نفع خود و به نفع دیگران) ولا تسمع منه دعوى الغفلة (اینجا شنیده نمیشود از متکلم دعوای غفلت)، ونحوها، وكذلك لا تسمع من الآخرين (و همینطور شنیده نمیشود از دیگران) دعوى احتمالهم للغفلة (دعوای احتمال غفلت)، ونحوها. وهذا معنى أصالة الظهور عند العقلاء (این معنای اصالت الظهور است نزد عقلا)، أي إنّ الظهور هو الحجّة عندهم ـ كالنصّ ـ بإلغاء كلّ تلك الاحتمالات. (یعنی ظهور حجت است در نزد عقلا مثل نص به سبب الغا کردن تمام این احتمالات، یعنی اولا عقلا تمام این احتمالات را الغا میکنند و بعد اصالت الظهور را جاری میکنند)

ومن الواضح أنّه في هذه الموارد (شمای مرحوم آخوند میگفتید که اصالت عدم قرینه ام جاری است، و بر میگردد به اصالت الظهور، در حالی که اینجا اصالت عدم قرینه معنا ندارد) لا موقع لأصالة عدم القرينة (هیچ جایگاهی نیست برای اصالت عدم قرینه)، سالبة بانتفاء الموضوع (زیرا اصالت عدم قرینه سالبه است به انتفاع موضوع)؛ لأنّه لا احتمال لوجودها (بخاطر اینکه احتمال وجود قرینه وجود ندارد)، حتى نحتاج إلى نفيها بالأصل. (تا اینکه برای نفی قرینه احتیاج به اصل داشته باشیم) فلا موقع إذن في هذه الصورة للقول برجوع أصالة الظهور إلى هذا الأصل (هیچ جایگاهی نیست در این صورت برای قول به رجوع به اصالت الظهور به این اصل)، ولا للقول برجوعه إلى أصالة الظهور. (و نه برای قول به رجوع اصالت عدم قرینه به اصالت الظهور، اصلا اصالت عدم قرینه‌ای وجود ندارد، یک اصل است و آن هم اصالت الظهور) 

۷

تطبیق (نظر مصنف) (۲)

الثانية: أن يحتمل إرادة خلاف الظاهر (احتمال میرود اراده‌ی خلاف ظاهر) من جهة احتمال نصب قرينة خفيت علينا (از جهت احتمال نصب قرینه‌ای که بر ما مخفی شده است)؛ فإنّه في هذه الصورة (در این صورت) يكون موقع لتوهّم جريان أصالة عدم القرينة (میباشد جایگاهی برای توهم جریان عدم قرینه؛ در اینجا ممکن است کسی حرف مرحوم آخوند را توهم کند و بگوید که اول اصالت عدم قرینه جاری میشود و بعد اصالت الظهور جاری میشود)، ولكن في الحقيقة (لکن در حقیقت) أنّ معنى بناء العقلاء على أصالة الظهور (معنای بناء عقلا بر اصالت الظهور) ـ كما تقدّم ـ أنّهم يعتبرون الظهور حجّة ـ كالنصّ ـ بإلغاء احتمال الخلاف (این است که عقلا اعتبار میکنند ظهور را حجت مثل نص، به سبب الغاء خلاف)، أيّ احتمال كان. (هر احتمالی که بوده باشد؛ پس عقلا که میخواهند اولا الغا میکنند احتمال خلاف را، با الغا احتمال خلاف قرینه ازبین میرود وقتی احتمال قرینه ازبین رفت، دیگر ما شک در قرینه نداریم که بیاییم اصالت عدم قرینه جاری کنیم) ومن جملة الاحتمالات التي تلغى (از جمله‌ی احتمالات یکه الغا میشود) ـ إن وجدت ـ احتمال نصب القرينة (احتمال نصب قرینه است، احتمال نصب قرینه‌ای که اینجا میباشد، با آن الغاء احتمال خلاف آن احتمال قرینه ازبین میرود، وقتی احتمال قرینه ازبین رفت دیگر جایی نیست که ما اصالت عدم قرینه جاری کنیم)، وحكمه حكم احتمال الغفلة (حکم این احتمال قرینه، مثل حکم احتمال غفلت و نحو غیبت است)، ونحوها من جهة أنّه احتمال ملغى ومنفيّ لدى العقلاء. (از جهت اینکه آن احتمال، احتمالی است که الغا میشود و نفی میشود نزد عقلا)

وعليه، فالمنفيّ عند العقلاء هو الاحتمال (آنچه که در نزد عقلا نفی میشود همین احتمال وجود قرینه است به سبب احتمال الغا خلاف {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان..})

۸

بیان نکته‌ی آخر

میفرمایند علاوه بر این مطلب اصلا اگر اصالت عدم قرینه در کلام بخواهد جاری بشود لغو است، جریان این اصل در کلام موجب لغویت است، و هیچ ارزشی برای ما ندارد، چرا؟ میفرمایند بعلت اینکه آنچه که در باب قرینه معتبر است، این است که آن قرینه‌ای حجت میباشد که به ما رسیده باشد، ولی اگر قرینه در واقع وجود داشته باشد و آن قرینه به ما نرسد این قرینه وجودش مثل عدم است، باشد یا نباشد در کلام یک چیز است، ظهور برای ما حجت است چرا؟ چون قرینه به دست ما نرسیده است، پس قرینه‌ای حجت است که به ما رسیده باشد، حتی اگر در واقع وجود داشته باشد ولی به دست ما نرسیده باشد فایده‌ای ندارد، حالا شما میخواهید چه اصلی جاری کنید؟ شما میخواهید اصالت عدم قرینه جاری کنید، یعنی اصل این است که این کلام در واقع قرینه ندارد، خب اصلا این کلام در واقع قرینه داشته باشد، ولی تا وقتی به دست ما نرسیده است که حجت نیست، شما میخواهید جاری کنید اصالت عدم قرینه را، یعنی اصل این است که قرینه در واقع وجود ندارد، شما این اصل را جاری بکنید یا نکنید هیچ فایده‌ای ندارد، اگر کسی جاری کند اصالت عدم قرینه‌ی واصله را، این را قبول داریم، ولی شما میگویید اصالت عدم قرینه، خب در حالی که قرینه باشد یا نباشد چون به ما نرسیده است حجت نیست، چون حجت نیست اصلا نیازی به جریان این اصل نیست.

بعد خلاصه‌ای بیان میکنند که خلاصه ما در حجیت ظواهر یک اصل بیشتر نداریم، و آن هم اصالت الظهور است به کمک الغا خلاف، یعنی قبل از اصالت الظهور الغا احتمال خلاف است بعد اصالت الظهور، حالا اگر شما به قول ایشان میل دارید از این الغا احتمال خلاف شما تعبیر کنید به عنوان اصل یک مطلب دیگر است، دلتان میخواهد بگویید اصالت الغا احتمال خلاف، یا ریزش کنید بگویید در یک مورد اصالت عدم قرینه، در یک مورد اصالت عدم خطا، در یک مورد اصالت عدم اشتباه، اگر شما از مقدمه‌ی اصالت الظهور به یک اصل تعبیر میکنید این یک تعبیر مجازی است اشکالی ندارد، اما اگر غرضتان این است که یک اصل مستقل داریم بجز اصالت الظهور و مقدمه‌اش، ما این حرف را قبول نداریم.

۹

تطبیق (بیان نکته‌ی آخر)

وعليه، فالمنفيّ عند العقلاء هو الاحتمال (بنابراین آنچه که نفی میشود در نزد عقلا احتمال خلاف است)، لا أنّ المنفيّ وجود القرينة الواقعيّة (نه اینکه آنچه که نفی میشود وجود قرینه‌ی واقعیه است؛ از اینجا میخواهند جواب دوم را بدهند، میفرمایند اصلا اصالت عدم قرینه لغو است، ما نمیخواهیم نفی کنیم وجود قرینه‌ی واقعیه را، قرینه‌ی واقعیه باشد یا نباشد تا وقتی که به ما نرسیده است ارزش ندارد)؛ لأنّ القرينة الواقعيّة غير الواصلة (بخاطر اینکه قرینه‌ی واقعیه‌ای که به ما نرسیده است) لا أثر لها في نظر العقلاء (اثری ندارد در نظر عقلا)، ولا تضرّ في الظهور (وجود قرینه‌ی واقعیه به ظهور ضرر نمیزند)، حتى يحتاج إلى نفيها بالأصل (تا اینکه احتیاج داشته باشیم به نفی این قرینه‌ی واقعیه به اصل)، بينما أنّ معنى أصالة عدم القرينة (در حالتی که معنای اصالت عدم قرینه) ـ لو كانت ـ البناء على نفي وجود القرينة (بناء بر نفی وجود قرینه است، شما که میگویید اصالت عدم قرینه یعنی اصل عدم قرینه است در واقع، خب این لغو است)، لا البناء على نفي احتمالها (نه اینکه بناء بر نفی احتمال قرینه باشد، اگر شما به این شکل توجیه کنید که منظور اصالت عدم قرینه یعنی اصالت عدم احتمال قرینه، ما میگوییم این معنایش همان الغا احتمال خلاف میشود، که همان اصالت الظهور است، و اگر میگویید اصالت عدم قرینه یعنی اصل این است که در واقع قرینه وجود ندارد، میگوییم که اصل هیچ گونه ارزشی ندارد)، والبناء على نفي الاحتمال (بخاطر اینکه بناء عقلا بر نفی احتمال قرینه است) هو معنى البناء على أصالة الظهور (و این معنای نفی احتمال قرینه معنای بناء بر اصالت الظهور است)، ليس شيئا آخر. (چیز دیگری نیست)

وإذا اتّضح ذلك يكون واضحا لدينا (اگر این نکته واضح شد، برای ما واضح میشود) أنّه ليس للعقلاء (نمیباشد برای عقلا) في هذه الصورة الثانية أيضا (در این صورت دوم نیز) أصل يقال له: «أصالة عدم القرينة» (اصلی بعنوان اصالت عدم قرینه ندارد)، حتى يقال برجوعه إلى أصالة الظهور (تا اینکه شما بگویید رجوع میکند این اصل به اصالت الظهور)، أو برجوعها إليه (یا به رجوع این اصالت الظهور به این اصالت عدم قرینه)، سالبة بانتفاء الموضوع. (اصالت عدم قرینه‌ای نداریم بنحو سالبه با انتفاء موضوع، یعنی اصلا قرینه‌ای وجود ندارد که بخواهیم به اصالت عدم قرینه جاری کنیم)

والخلاصة أنّه ليس لدى العقلاء إلاّ أصل واحد (خلاصه این است که در نزد عقلا نمیباشد مگر یک اصل که آن اصالت الظهور است)، هو أصالة الظهور، وليس لهم إلاّ بناء واحد (در نزد عقلا نمیباشد مگر یک بناء)، وهو البناء على إلغاء كلّ احتمال ينافي الظهور (و آن الغاء هر احتمالی است که منافی با اصالت الظهور است) ـ من نحو احتمال الغفلة، أو الخطأ، أو تعمّد الإيهام، أو نصب القرينة على الخلاف، أو غير ذلك ـ فكلّ هذه الاحتمالات (پس تمام این احتمالات) ـ إن وجدت ـ ملغاة في نظر العقلاء (الغا میشود در نظر عقلا)، وليس معنى إلغائها (نمیباشد معنای الغاء این احتمالات) إلاّ اعتبار الظهور حجّة (مگر اعتبار ظهور حجت) كأنّه نصّ (گویا این ظهور نص است) لا احتمال معه بالخلاف (چون که احتمال خلافی هم وجود ندارد)، لا أنّه هناك لدى العقلاء أصول متعدّدة (نه اینکه در اینجا در نزد عقلا اصول متعدده‌ای است، مثلا مولا که یک کلامی که میگوید احتمال غفلت میرود و احتمال خطا و احتمال نصب قرینه میرود شما اول شش اصل جاری میکنید بعد میایید میگویید اصالت الظهور جاری میکنید) وبناءات مترتّبة مترابطة (بناءات مترتبه‌ی مترابطه)، كما ربّما يتوهّم، حتى يكون بعضها متقدّما على بعض (تا اینکه بعضی مقدم بر بعضی باشد، مثل اینکه گفتید اصالت عدم قرینه مقدم به اصالت ظهور است)، أو بعضها يساند بعضا. ({صدای استاد قطع میشود})

نعم، لا بأس بتسمية إلغاء احتمال الغفلة بـ «أصالة عدم الغفلة» من باب المسامحة (میفرمایند بله از مقدمه‌ی اصالت الظهور شما میتوانید به یک اصل مستقل تعبیر کنید)، وكذلك تسمية إلغاء احتمال القرينة بأصالة عدمها... (همانطور نامیدن الغا احتمال قرینه را به اصالت عدم قرینه) وهكذا في كلّ تلك الاحتمالات (در تمام این احتمالات شما میتوانید مقدمه‌ی اصالت الظهور را بعنوان یک اصل مستقل ذکر کنید)، ولكن ليس ذلك إلاّ تعبيرا آخر عن أصالة الظهور. (و این نمیباشد مگر تعبیر دیگری غیر از اصالت الظهور) ولعلّ من يقول برجوع أصالة الظهور إلى أصالة عدم القرينة (شاید مراد شیخ انصاری و مرحوم آخوند همین باشد)، أو بالعكس أراد هذا المعنى من أصالة عدم القرينة. وحينئذ لو كان هذا مرادهم (اگر مرادشان این معنا باشد)، لكان كلّ من القولين صحيحا (هر یک از دو قول صحیح است)، ولكان مآلهما واحدا (و مرجع این‌ها به یک چیز است)، فلا خلاف. (و اختلافی نیست)

۱۰

تکرار و بیان دوباره‌ی بحث اجماع

در صورت نیاز میتوانید به این ادامه‌ی فایل گوش کنید، تکرار مطالب و بیان دوباره‌ی بحث اجماع است..

احتمالا برای کسانی که نبوده‌اند دوباره بیان میکنند.

قال الشيخ صاحب «الكفاية» في ردّه : «والظاهر أنّ سيرتهم على اتّباعها [أي : الظواهر] من غير تقييد بإفادتها الظنّ فعلا ، ولا بعدم الظنّ كذلك على خلافها قطعا ؛ ضرورة أنّه لا مجال للاعتذار من مخالفتها بعدم إفادتها الظنّ بالوفاق ، ولا بوجود الظنّ بالخلاف». (١)

أقول : إن كان منشأ الظنّ بالخلاف أمرا يصحّ في نظر العقلاء الاعتماد عليه في التفهيم فإنّه لا ينبغي الشكّ في أنّ مثل هذا الظنّ يضرّ في حجّيّة الظهور ، بل ـ على التحقيق ـ لا يبقى معه ظهور للكلام حتى يكون موضعا لبناء العقلاء ؛ لأنّ الظهور يكون حينئذ على طبق ذلك الأمر المعتمد عليه في التفهيم ، حتى لو فرض أنّ ذلك الأمر ليس بأمارة معتبرة عند الشارع ؛ لأنّ الملاك في ذلك بناء العقلاء.

وأمّا : إذا كان منشأ الظنّ ليس ممّا يصحّ الاعتماد عليه في التفهيم عند العقلاء فلا قيمة لهذا الظنّ من ناحية بناء العقلاء على اتّباع الظاهر ؛ لأنّ الظهور قائم في خلافه ، ولا ينبغي الشكّ في عدم تأثير مثله في تبانيهم على حجّيّة الظهور. والظاهر أنّ مراد الشيخ صاحب «الكفاية» من «الظنّ بالخلاف» هذا القسم الثاني فقط ، لا ما يعمّ القسم الأوّل.

ولعلّ مراد القائل باعتبار عدم الظنّ بالخلاف هو القسم الأوّل فقط ، لا ما يعمّ القسم الثاني ، فيقع التصالح بين الطرفين.

ج. أصالة عدم القرينة

ذهب الشيخ الأعظم في رسائله إلى أنّ الأصول الوجوديّة ـ مثل أصالة الحقيقة ، وأصالة العموم ، وأصالة الإطلاق ، ونحوها التي هي كلّها أنواع لأصالة الظهور ـ ترجع كلّها إلى أصالة عدم القرينة ، (٢) بمعنى أنّ أصالة الحقيقة ترجع إلى أصالة عدم قرينة المجاز ، وأصالة العموم إلى أصالة عدم المخصّص ... وهكذا.

والظاهر أنّ غرضه من الرجوع أنّ حجّيّة أصالة الظهور إنّما هي من جهة بناء العقلاء على حجّيّة أصالة عدم القرينة.

__________________

(١) كفاية الأصول : ٣٢٤.

(٢) فرائد الأصول ١ : ٦٨.

وذهب الشيخ صاحب «الكفاية» إلى العكس من ذلك (١) ـ أي : إنّه يرى أنّ أصالة عدم القرينة هي التي ترجع إلى أصالة الظهور ـ يعني أنّ العقلاء ليس لهم إلاّ بناء واحد ، وهو البناء على أصالة الظهور ، وهو نفسه بناء على أصالة عدم القرينة ، لا أنّه هناك بناءان عندهم : بناء على أصالة عدم القرينة ، وبناء آخر على أصالة الظهور ، والبناء الثاني بعد البناء الأوّل ، ومتوقّف عليه ، ولا أنّ البناء على أصالة الظهور مرجع حجّيّته ومعناه إلى البناء على أصالة عدم القرينة.

أقول : الحقّ أنّ الأمر لا كما أفاده الشيخ الأعظم ، ولا كما أفاده صاحب «الكفاية» ؛ فإنّه ليس هناك أصل عند العقلاء غير أصالة الظهور يصحّ أن يقال له : «أصالة عدم القرينة» ؛ فضلا عن أن يكون هو المرجع لأصالة الظهور ، أو أنّ أصالة الظهور هي المرجع له.

بيان ذلك أنّه عند الحاجة إلى إجراء أصالة الظهور لا بدّ أن يحتمل أنّ المتكلّم الحكيم أراد خلاف ظاهر كلامه. وهذا الاحتمال لا يخرج عن إحدى صورتين ، لا ثالثة لهما :

الأولى : أن يحتمل إرادة خلاف الظاهر ، مع العلم بعدم نصب قرينة من قبله ، لا متّصلة ولا منفصلة. وهذا الاحتمال ، إمّا من جهة احتمال الغفلة عن نصب القرينة ، أو احتمال قصد الإيهام ، أو احتمال الخطأ ، أو احتمال قصد الهزل ، أو لغير ذلك ؛ فإنّه في هذه الموارد يلزم المتكلّم بظاهر كلامه ، فيكون حجّة عليه ، ويكون حجّة له أيضا على الآخرين. ولا تسمع منه دعوى الغفلة ، ونحوها ، وكذلك لا تسمع من الآخرين دعوى احتمالهم للغفلة ، ونحوها. وهذا معنى أصالة الظهور عند العقلاء ، أي إنّ الظهور هو الحجّة عندهم ـ كالنصّ ـ بإلغاء كلّ تلك الاحتمالات.

ومن الواضح أنّه في هذه الموارد لا موقع لأصالة عدم القرينة ، سالبة بانتفاء الموضوع ؛ لأنّه لا احتمال لوجودها ، حتى نحتاج إلى نفيها بالأصل. فلا موقع إذن في هذه الصورة للقول برجوع أصالة الظهور إلى هذا الأصل ، ولا للقول برجوعه إلى أصالة الظهور.

الثانية : أن يحتمل إرادة خلاف الظاهر من جهة احتمال نصب قرينة خفيت علينا ؛ فإنّه في هذه الصورة يكون موقع لتوهّم جريان أصالة عدم القرينة ، ولكن في الحقيقة أنّ معنى بناء

__________________

(١) كفاية الأصول : ٣٢٩ ؛ الحاشية على الفرائد : ٤٦.

العقلاء على أصالة الظهور ـ كما تقدّم ـ أنّهم يعتبرون الظهور حجّة ـ كالنصّ ـ بإلغاء احتمال الخلاف ، أيّ احتمال كان. ومن جملة الاحتمالات التي تلغى ـ إن وجدت ـ احتمال نصب القرينة ، وحكمه حكم احتمال الغفلة ، ونحوها من جهة أنّه احتمال ملغى ومنفيّ لدى العقلاء.

وعليه ، فالمنفيّ عند العقلاء هو الاحتمال ، لا أنّ المنفيّ وجود القرينة الواقعيّة ؛ لأنّ القرينة الواقعيّة غير الواصلة لا أثر لها في نظر العقلاء ، ولا تضرّ في الظهور ، حتى يحتاج إلى نفيها بالأصل ، بينما أنّ معنى أصالة عدم القرينة ـ لو كانت ـ البناء على نفي وجود القرينة ، لا البناء على نفي احتمالها ، والبناء على نفي الاحتمال هو معنى البناء على أصالة الظهور ، ليس شيئا آخر.

وإذا اتّضح ذلك يكون واضحا لدينا أنّه ليس للعقلاء في هذه الصورة الثانية أيضا أصل يقال له : «أصالة عدم القرينة» ، حتى يقال برجوعه إلى أصالة الظهور ، أو برجوعها إليه ، سالبة بانتفاء الموضوع.

والخلاصة أنّه ليس لدى العقلاء إلاّ أصل واحد ، هو أصالة الظهور ، وليس لهم إلاّ بناء واحد ، وهو البناء على إلغاء كلّ احتمال ينافي الظهور ـ من نحو احتمال الغفلة ، أو الخطأ ، أو تعمّد الإيهام ، أو نصب القرينة على الخلاف ، أو غير ذلك ـ فكلّ هذه الاحتمالات ـ إن وجدت ـ ملغاة في نظر العقلاء ، وليس معنى إلغائها إلاّ اعتبار الظهور حجّة كأنّه نصّ لا احتمال معه بالخلاف ، لا أنّه هناك لدى العقلاء أصول متعدّدة وبناءات مترتّبة مترابطة ، كما ربّما يتوهّم ، حتى يكون بعضها متقدّما على بعض ، أو بعضها يساند (١) بعضا.

نعم ، لا بأس بتسمية إلغاء احتمال الغفلة بـ «أصالة عدم الغفلة» من باب المسامحة ، وكذلك تسمية إلغاء احتمال القرينة بأصالة عدمها ... وهكذا في كلّ تلك الاحتمالات ، ولكن ليس ذلك إلاّ تعبيرا آخر عن أصالة الظهور. ولعلّ من يقول برجوع أصالة الظهور إلى أصالة عدم القرينة (٢) ، أو بالعكس (٣) أراد هذا المعنى من أصالة عدم القرينة. وحينئذ

__________________

(١) أي : يعاضد.

(٢) وهو الشيخ الأنصاريّ ، كما مرّ.

(٣) وهو المحقّق الخراسانيّ ، كما مرّ.

لو كان هذا مرادهم ، لكان كلّ من القولين صحيحا ، ولكان مآلهما واحدا ، فلا خلاف.

د. حجّيّة الظهور بالنسبة إلى غير المقصودين بالإفهام

ذهب المحقّق القمّيّ في قوانينه (١) إلى عدم حجّيّة الظهور بالنسبة إلى من لم يقصد إفهامه بالكلام. ومثّل لغير المقصودين بالإفهام بأهل زماننا وأمثالهم الذين لم يشافهوا بالكتاب العزيز ، وبالسنّة ؛ نظرا إلى أنّ الكتاب العزيز ليست خطاباته موجّهة لغير المشافهين ، وليس هو من قبيل تأليفات المصنّفين التي يقصد بها إفهام كلّ قارئ لها.

وأمّا : السنّة فبالنسبة إلى الأخبار الصادرة عن المعصومين في مقام الجواب عن سؤال السائلين لا يقصد منها إلاّ إفهام السائلين ، دون [من] سواهم.

أقول : إنّ هذا القول لا يستقيم ، وقد ناقشه كلّ من جاء بعده من المحقّقين ، (٢) وخلاصة ما ينبغي مناقشته به أن يقال : إنّ هذا كلام مجمل غير واضح ، فما الغرض من نفي حجّيّة الظهور بالنسبة إلى غير المقصود إفهامه؟

١. إن كان الغرض أنّ الكلام لا ظهور ذاتيّا له بالنسبة إلى هذا الشخص فهو أمر يكذّبه الوجدان.

٢. وإن كان الغرض ـ كما قيل (٣) في توجيه كلامه ـ دعوى أنّه ليس للعقلاء بناء على إلغاء احتمال القرينة في الظواهر بالنسبة إلى غير المقصود بالإفهام ، فهي دعوى بلا دليل ، بل المعروف في بناء العقلاء عكس ذلك. قال الشيخ الأنصاريّ في مقام ردّه : «إنّه لا فرق في العمل بالظهور اللفظيّ ، وأصالة عدم الصارف عن الظاهر بين من قصد إفهامه ، ومن لم يقصد». (٤)

٣. وإن كان الغرض ـ كما قيل (٥) في توجيه كلامه أيضا ـ أنّه لمّا كان من الجائز عقلا أن

__________________

(١) قوانين الأصول ١ : ٣٩٨ ، و ٢ : ١٠٣.

(٢) منهم : الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ١ : ٦٩ ، والمحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٣٢٤ ، والمحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٣ : ١٣٨ ـ ١٣٩.

(٣) والقائل الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ١ : ٦٧ ـ ٦٨.

(٤) فرائد الأصول ١ : ٦٩.

(٥) والقائل المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٢ : ١٦٦.