درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۴۵: مباحث حجت ۲۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جواب اشکال دوم اخباریین

بحث در حجیت دلیل عقل و حکم عقل بود، ایشان بعد از مقدماتی یک دلیل اقامه کردند که حکم عقل حجت میباشد، بعد از بیان دلیلشان فرمودند لازم است به شبهات علمای اخباری در مسئله‌ی حجیت عقل اشاره کنیم و جواب آن شبهات را هم مطرح کنیم، به این مناسبت فرمودند اخباریین در رابطه با حجیت عقل سه اشکال و سه اعتراض را مطرح کرده‌اند، اعتراض اول این بود که آیا امکان دارد که شارع آن را حجت قرار دهد یا امکان ندارد، اعتراض دومشان این بود که ما قائلیم به اینکه شارع از حجیت عقل نهی کرده است فرموده است عقل حجت نیست، باقی ماند ذیل کلام مرحوم مظفر در این ناحیه‌ی دوم:

اینجا مشکلی را ذکر میکنند، مشکل این است که اخباریین دلیلشان بر این اعتراض دوم روایات است، میگویند شارع از حجیت عقل نهی نموده است و بعبارت دیگر میگویند که دلیل عقل قطعا حکم شرعی را درک میکند، اما شارع از اتباع عقل نهی کرده است، به چه دلیل؟ روایاتی داریم تحت این عنوان «انّ دین الله لا یصاب بالعقول» دین خداوند و احکام شرعیه به عقل درک نمیشوند، عقل نمیتواند مدرک احکام شرعیه باشد، مرحوم مظفر از این دلیل جواب میفرمایند، میفرمایند این روایات را ما قبول داریم اما در مقابل این روایت، روایات فراوانی داریم که دال بر حجیت عقل است، مثلا روایاتی داریم «إنّ لله على الناس حجّتين {خداوند بر مردم دو حجت دارد}: حجّة ظاهرة {انبیا و رسل}، وحجّة باطنة {عقل}» پس بنابراین بین این روایات تعارض است دسته‌ی اول میگویند عقل حجت نیست اما در دسته‌ی دوم میگویند که روایات حجت است، در تعارض یا در دو دلیل متعارض اول باید بینشان جمع کنیم، و در اینجا جمع بین این دو دلیل به این صورت است که بگوییم قسم اول که میگوید عقل حجت نیست، مرادش این است که عقل مستقلا احکام شرعی را درک نمیکند، یا بعبارت دیگر مراد شارع این است که حکم عقل ظنی حجت نیست، عقل که ابتداً و استقلالا به طور ظنی بخواهد حکم الله را درک کند این عقل حجت نمیباشد، مثل حکم عقلی که از راه قیاس به دست میاید، حکم عقلی که از راه استحسان به دست میاید که بعد خواهیم خواند که اینها ادله‌ی عقلیه‌ی ظنیه هستند و حجت نمیباشد، و روایات دسته‌ی دوم که میگویند دلیل عقل حجت است مرادشان حکم عقل قطعی است، و موید این جمع ما و این توجیه ما این است که این جمله‌ی «نّ دين الله لا يصاب بالعقول» در مقابل افرادی به کار رفته است که به مثل قیاس و استحسان عمل میکردند، یعنی امام صادق علیه السلام مثلا این جمله را در مقابل ابوحنیفه فرموده است که به قیاس عمل میکرده است، پس با این توجیه نتیجه میگیریم که به ظاهر هر دو دسته از روایات عمل میکنیم، ظاهر گروه اول این است که دلیل عقل ظنی حجت نیست، و بعبارت دیگر که در روایات ذکر شده است اجتهاد به رای باطل است، این اجتهاد به رای یعنی همان عمل به دلیل عقلی ظنی، و ظاهر قسم دوم از روایات که میگویند عقل حجت است، یعنی دلیل عقل قطعی حجت است، پس هیچگونه تعارضی بین این دو وجود ندارد. این تمام کلام در اشکال دوم اخباریین بود.

۴

اشکال سوم اخباریین

اشکال سوم اخباریین، یا ناحیه‌ی سومی که در آن ناحیه بحث دارند، این است که میگویند ما قبول داریم عقل درک میکند حکم شرعی را، و این قانون کلی را هم قبول داریم که «هر چیزی را که عقل به آن حکم کند شرع هم به آن حکم میکند»، این ملازمه را قبول داریم ولی از شما میخواهیم که این جمله را برای ما معنا کنید که این جمله یعنی چه؟ اینکه ملازمه است بین حکم عقل و حکم شرع معنایش چیست؟ خودشان میگویند معنای این جمله این است که هر چه را که عقلا درک میکنند شارع هم آن را درک میکند، مثلا عقلا درک میکنند که «هذا الشیء حسن» شارع هم درک میکند، ولی به دنبال این درک شارع معلوم نیست امر و نهی شارع هم وجود داشته باشد، یعنی شارع حکم این شیء را درک کند و بعد هم حتما به آن امر کند، پس بنابراین ملازمه است بین درک عقلا و درک شارع، اما شما از کجا حکم شارع را درک میکنید؟ حکم شارع در اینجا از این ملازمه استخراج نمیشود، و آنچه برای ما مهم است امر و نهی شارع است و نه درک شارع، پس از حکم عقلا به درک شارع میرسیم نه به امر و نهی شارع.

پس اشکال سوم این است که ملازمه را قبول داریم آن دو حرف گذشته را هم نمیگوییم، میگوییم ملازمه است بین درک عقلا و درک شارع و نه بین درک عقلا و حکم و امر و نهی شارع.

۵

تطبیق (جواب دوم اخباریین)

وأمّا: ما ورد عن آل البيت عليهم‌السلام (آقایان گفتند که اشکال این است که شارع نهی نموده است از اخذ به حکم عقل، حالا از کجا شارع نهی کرده است؟ دلیلشان این روایات است که مرحوم مظفر ذکر میکنند و جوابشان را میدهند) من نحو قولهم: «إنّ دين الله لا يصاب بالعقول» (دین خدا را نمیشود با عقل درک کرد، احکام الله را نمیشود با عقل درک کرد) فقد ورد في قباله مثل قولهم: (وارد شده در مقابل این قول آل البیت) «إنّ لله على الناس حجّتين: حجّة ظاهرة، وحجّة باطنة، فأمّا: الظاهرة فالرسل، والأنبياء، والأئمّة عليهم‌السلام، وأمّا: الباطنة فالعقول». (اما حجت باطنی عقل است)

والحلّ لهذا التعارض الظاهريّ بين الطائفتين (راه حل این تعارض ظاهری بین این دو گروه از روایات) هو أنّ المقصود من الطائفة الأولى (مقصود از طائفه‌ی اول که میگوید عقل حجت نیست) بيان عدم استقلال العقل في إدراك الأحكام ومداركها (عقل مستقلا نمیتواند احکام و مدارک احکام را درک کند) في قبال الاعتماد على القياس، والاستحسان (در قبال اعتماد بر قیاس و استحسان، دقت کنید این جمله و این دسته‌ی اول را پیامبر در مقابل کسانی گفته‌اند که آن افراد اعتماد میکردند به قیاس و استحسان، کسانی که به قیاس عمل میکردند ائمه‌ی معصومین به آنها میگفتند «نّ دين الله لا يصاب بالعقول»)؛ لأنّها واردة في هذا المقام (بخاطر اینکه این روایات وارد شده است در این مقام، یعنی در مقام عمل کردن به قیاس و استحسان)، أي إنّ الأحكام ومدارك الأحكام لا تصاب بالعقول بالاستقلال (عقل مستقلا نمیتواند احکام شرعیه را درک کند، این را توضیحش را قبلا عرض کردیم، که گاهی عقل مستقلا بدون کمک مقدمات میخواهد حکم شرعی را درک کند، که در اینجا حجت نیست، گاهی با مقدمات قطعیه میخواهد مقدمات شرعیه را مشخص کند آنجا عقل حجت است)، وهو حقّ (این مطلب که عقل مستقلا نمیتواند حکم شرعی را درک کند حق است)، كما شرحناه سابقا.

ومن المعلوم أنّ مقصود من يعتمد على الاستحسان (معلوم است مقصود کسی که اعتماد میکند بر استحسان) في بعض صوره (در بعضی از صورت‌های استحسان) هو دعوى أنّ للعقل أن يدرك الأحكام مستقلاّ، ويدرك ملاكاتها (دعوای این است که درک کند عقل احکام و ملاک‌های احکام را مستقلا، در باب خودش در بحث قیاس و استحسان اقسام آن را میخوانیم یکی از اقسام استحسان این است که طرف میگوید به سبب استحسان و رای خودم من درک میکنم که حکم شرعی چیست، و به چه علت میباشد، میفرمایند بعضی از اقسام اسحسان میگوید که من بدون نیاز به چیزی با عقل خودم درک میکنم حکم شرع را، این قسم مراد امام است که نهی میکند از حکم شرع)، ومقصود من يعتمد على القياس (پس مقصود کسی که اعتماد میکند بر قیاس) هو دعوى أنّ للعقل أن يدرك ملاكات الأحكام في المقيس عليه (دعوای این است که برای عقل است که درک کند ملاکات احکام را در مقیس علیه) لاستنتاج الحكم في المقيس. (بخاطر نتیجه گرفتن حکم در مقیس، مثلا فتوا میدهند میگویند که خمر که مقیس علیه باشد، علت حرمتش مستی است، عقل ما مستقلا این را درک میکند، بعد همین حکم را هم به مقیس هم سرایت میدهد میگوید پس مَویز هم چون مسکر است حرام است، اینجا ادعا این است که عقل درک میکند ملاک احکام را در مقیس علیه بخاطر نتیجه گرفتن حکم در مقیس)

وهذا معنى الاجتهاد بالرأي. (این معنای اجتهاد به رای است که در روایات هم از آن نهی شده است) وقد سبق أنّ هذه الإدراكات (ما در گذشته گفته‌ایم که این ادراکات، یعنی درک حکم شرعی و ملاک حکم شرعی مستقلا) ليست من وظيفة العقل النظريّ، ولا العقل العمليّ؛ لأنّ هذه أمور (بخاطر اینکه این ادراکات، ادراک خود حکم و ملاک حکم) لا تصاب (به راه راست انسان نمیرود) إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام. (مگر از راه شنیدن از مبلّغ احکام که پیامبران و ائمه‌ی معصومین باشند)

وعليه، فهذه الطائفة من الأخبار (ما به ظاهر هر دو طائفه عمل میکنیم، پس این طائفه‌ی اول از احکام) لا مانع من الأخذ بها على ظواهرها (مانعی نیست از اخذ به این اخبار بلکه ظاهر این اخبار)؛ لأنّها واردة في مقام معارضة الاجتهاد بالرأي (بخاطر اینکه این روایات وارد شده است در مقام معارضه نمودن با اجتهاد به رای، این روایات میخواهد به اجتهاد به رای اشکال کند و بگوید که اجتهاد به رای نکنید و دین خداوند با عقل درک نمیشود)، ولكنّها أجنبيّة عمّا نحن بصدده (لکن این اخبار و روایات اجنبی و دور است از آنچه که ما میخواهیم بیان کنیم)، وعمّا نقوله في القضايا العقليّة التي يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ (و آنچه را که ما میگوییم آن را در باب قضایای عقلیه‌ای که انسان میرسد به سبب این قضایای عقلیه به حکم شرعی، این روایات ربطی به حرف ما ندارد، بلکه حرف ما این است که با یک مقدمات قطعیه عقل حکم شرعی را اثبات کند نه اینکه مستقلا و بدون مقدمه)، كما أنّها أجنبيّة عن الطائفة الثانية (چنانچه این روایات دور است و معارضه‌ای ندارد با آن طائفه‌ی دوم از اخبار) من الأخبار التي تثني على العقل (آنچنان اخباری که ثنا داشته است از عقل)، وتنصّ على أنّه حجّة الله الباطنة (و تصریح دارد که عقل حجت الله باطنی است)؛ لأنّها تثني على العقل (بخاطر اینکه این طائفه‌ی دوم ثنا گفته است از عقل) فيما هو من وظيفته أن يدركه (در آن مطالبی که از وظیفه‌ی عقل است که درک کند آن شیء را، روایات دوم میگوید که عقل در حیطه‌ی خودش حجت است)، لا على الظنون والأوهام (نه اینکه ثنا بگوید از حکم عقل در ظنون و وهم‌ها)، ولا على ادّعاءات إدراك ما لا يدركه العقل بطبيعته. (و نه ادعاهای چیزی را که درک نمیکند آن را عقل به طبیعت خودش، این روایات دوم عقل را حجیت نمیدهد در آنچه که وظیفه‌ی عقل نیست در آن شیء، میگوید نه در آنچه که وظیفه‌ی عقل است درک او عقل حجت میباشد، و آن جایی است که حکم عقل قطعی باشد، و روایات گروه اول که میگویند عقل حجت نیست، در جایی است که ظنون واهام است، پس از روایات اخباریین نمیتوانند استفاده کنند عدم حجیت عقل را)

۶

تطبیق (اشکال سوم اخباریین)

الثالثة: بعد فرض عدم إمكان نفي الشارع حجّيّة القطع (بعد از اینکه فرض کرده‌اند که ممکن نیست شارع نفی کند حجیت قطع را) والنهي عنه (و نهی از آن قطع را) يجب أن نتساءل عن معنى حكم الشارع على طبق حكم العقل؟ (حرفشان این است که ما سوال میکنیم که معنای حکم شارع بر طبق عقل چیست؟)

والجواب (خودشان جواب میدهند) الصحيح عن هذا السؤال عند هؤلاء (نزد اخباریین) أن يقال: إنّ معناه إدراك الشارع (معنای حکم عقل یعنی ادراک شارع) وعلمه بأنّ هذا الفعل ينبغي فعله (و علم شارع به اینکه این فعل سزاوار است فعلش) أو تركه لدى العقلاء. (یا سزاوار است ترکش نزد عقلا، شارع میگوید من هم این درک عقلا را درک میکنم) وهذا شيء آخر غير أمره ونهيه. (این درک شارع و علم شارع چیز دیگری است غیر از امر و نهی شارع، شارع درک میکند که این شیء حسن است یا قبیح است اما از کجا میگویید که امر میکند یا نهی میکند) والنافع هو أن نستكشف أمره ونهيه (آنچه که به درد ما میخورد این است که کشف کند امر یا نهی شارع را)، فيحتاج إثبات أمره ونهيه إلى دليل آخر سمعيّ (پس احتیاج دارد امر و نهی شارع به یک دلیل دیگری که سمعی باشد)، ولا يكفي فيه (و کافی نیست در این امر و نهی شارع) ذلك الدليل العقليّ (آن دلیل عقلی که) الذي أقصى ما يستنتج منه (آخرین مطلبی که نتیجه گیری میشود از آن دلیل عقلی) أنّ الشارع عالم بحكم العقلاء (ما علم پیدا میکنیم که شارع هم علم پیدا کرده است به حکم عقلا)، أو أنّه حكم بنفس ما حكم به العقلاء (یا شارع حکم کرده است به آنچه که حکم کرده است به آن چیز عقلا، یعنی شارع هم مثل عقلا درک میکند آن شیء را)، فلا يكون منه أمر مولويّ، أو نهي مولويّ. (شارع امر و نهی مولوی ندارد تا ما بگوییم لازم است متابعت امر و نهی شارع، پس آقایان میگویند که این درک عقل ملازمه‌ی با حکم شارع ندارد، و ملازمه با درک شارع دارد که به درد ما نمیخورد)

أقول: (ایشان میفرمایند) وهذه آخر مرحلة لتوجيه مقالة منكري حجّيّة العقل (آخرین مرحله و آخرین اشکالی که میشود توجیه کرد سخن منکرین عقل را همین سخنی است که الان گفتیم)، وهو توجيه يختصّ بالمستقلاّت العقليّة. (این فقط اختصاص به مستقلات عقلیه دارد، در غیر مستقلات عقلیه این توجیه جاری نیست چون تا اینجا یک مقدمه‌اش شرعی است و میتوانیم بگوییم شرع قطعا به همین حکم، حکم میکند) ولهذا التوجيه صورة ظاهريّة (این توجیه یک شکل ظاهری دارد) يمكن أن تنطلي على المبتدئين (ممکن است این خراب کند فکر افراد مبتدئین، یعنی این دلیل افراد مبتدی را گرفتار خودش کند) أكثر من تلك التوجيهات في المراحل السابقة. (بیشتر از توجیهات مراحل گذشته) وهذا التوجيه ينطوي على إحدى دعويين: (و این توجیه مشتمل است بر یکی از این دو ادعا)

۷

صورت دوم اشکال سوم اخباریین

مرحوم مظفر میفرمایند که این اشکال سومی که علمای اخباری دارند این اشکال را به دو شکل بیان میکنند، شکل اول همین بود که ما از خارج بیان کردیم، میگویند ملازمه است بین حکم عقل و درک شارع و لکن ملازمه نیست بین حکم عقل و حکم شارع، انکار میکنند ملازمه را بین حکم عقل و حکم شارع.

جواب از این مطلب را میفرمایند ما در جلد اول مفصلا بیان کردیم، حکم عقل یعنی حکمی که تمام عقلا این حکم را دارند، شارع هم که یکی از عقلا است قطعا آن حکم را دارد، پس مراد به ملازمه، ملازمه‌ی بین حکم عقل و حکم شرع است، بخاطر اینکه شارع یکی از عقلاست، نه اینکه ملازمه است بین حکم عقل و درک شارع، پس این مدعای اول که جوابش در جلد اول گذشته است و آن را بیان کرده‌ایم.

توجیه دوم: شکل دومی که این اشکال را بیان کرده‌اند این است که آقایان یک اشکال دارند که در حقیقت این اشکال منحل به سه مطلب و سه اشکال میشود:

اولا: میفرمایند ما قبول داریم که ملازمه است بین {صدای استاد قطع میشود...} به مدح و ظن، میگویند اگر عدل را انجام دادی تو ممدوح هستی و اگر ظلم کردی مذمومی، شارع هم همین حکم را دارد، یعنی شارع هم حکم میکند به مدح و ذم، عقلا حکم میکنند به مدح و ذم، شارع هم حکم میکند به مدح و ذم اما از این حکم شارع امر و نهی شارع را کشف نمیکنیم، چرا؟ به علت اینکه میگویند امر و نهی شارع همیشه در جایی است که ثواب و عقاب باشد، و در اینجا شما ثواب و عقاب شارع را کشف نکرده‌اید تا امر و نهی او را کشف کنید، اینجا شما کشف کرده‌اید مدح شارع و ذم شارع را، مدح و ذم شارع غیر از ثواب و عقاب است، پس بنابراین ملازمه را قبول داریم که بین حکم عقل و حکم شرع ملازمه است، اما ملازمه است بین حکم عقل به مدح و ذم و حکم شرع به مدح و ذم، اما باز امر و نهی شارع نیست، چون که ثواب و عقاب نیست، اگر شما کشف کردید ثواب و عقاب شارع را، خب آنجا میگفتیم امر و نهی است، اما شما کشف کرده‌اید حکم شارع را به مدح و ذم، پس مدح و ذم شارع است فقط نه ثواب و عقاب شارع، بنابراین امر و نهی شارع هم وجود ندارد.

ثانیا: فرض میکنیم که هر جا مدح و ذم شارع باشد ثواب و عقاب شارع هم هست، پس امر و نهی هم هست، این را قبول میکنیم ولی اشکال این است که این ملازمه را همه‌ی مردم درک نمیکنند، ملازمه‌ی بین حکم عقل و حکم شرع را گروه اندکی از مردم درک میکنند، چون همه درک نمیکنند این فایده‌ای ندارد، حکم عقل وقتی مفید است که عام و فراگیر باشد، چون حکم شارع برای عمل همه‌ی مردم است، اگر بگوییم از بین ده هزار نفر بیست نفر این حکم را درک میکنند، و حکم عقل است و حجت است بنابراین شارع دیگر نمیخواهد امر کند! میگوییم نه، اینجا هم باید شارع از طریق کتاب و سنت حکم کند، چون همه‌ی مردم این را درک نمیکنند، پس باز این حکم عقل به تنهایی فایده‌ای ندارد، باید به دنبالش حکم شارع هم باشد، چون حکم عقل را همه درک نمیکنند، این اشکال دوم است.

ثالثا: میگویند قبول کردیم که همه‌ی مردم هم این حکم عقل را درک میکنند، ولی یک محذور دیگری دارد که آن محذور این است که ما میبینیم اکثر مردم به حکم عقل عمل نمیکنند و حکم عقل برای اکثر مردم داعی و باعث نمیشود، خیلی از مردم میدانند عدل خوب است اما انجامش نمیدهند، پس بر فرض قبول کردیم که این ملازمه و حکم عقل را همه درک میکنند ولی فایده‌ای ندارد، باید در این صورت شارع هم مستقلا یک حکمی از کتاب و سنت داشته باشد که داعی شود برای عمل مردم، پس بنابراین حکم عقل تنها داعی برای عمل نیست، و حکم عقل تنها مفید نیست، و شارع باید مستقلا حکم کند.

۸

تطبیق (صورت دوم اشکال سوم اخباریین)

١. دعوى إنكار الملازمة بين حكم العقل وحكم الشرع (فرمودند این توجیه دوم برمیگردد به دو ادعا، ادعای اول: دعوای انکار ملازمه بین حکم عقل و شرع، از خارج توضیح دادیم که آقایان میفرمایند ما قبول نداریم که بین کم عقل و حکم شارع ملازمه باشد، بلکه ملازمه بین حکم عقل و درک شارع است)، وقد تقدّم تفنيدها في الجزء الثاني (ابطال این ادعا گذشت، که ما گفتیم که نخیر شارع هم از عقلا است و حکم عقلا یعنی شارع هم همین حکم را میدهد)، فلا نعيد.

٢. الدعوى التي أشرنا إليها هناك في الجزء الثاني. وتوضيحها: أنّ ما تطابقت عليه آراء العقلاء (آنچه که آراء عقلا بر آن اجماع دارد) هو استحقاق المدح والذمّ فقط (عقلا حکم میکنند به این که کسی که عدل انجام داده است مستحق مدح است و کسی که ظلم انجام داده است مستحق ذم میباشد، خب میگوییم شارع هم همین حکم را میکند و ملازمه است بین این دو)، والمدح والذمّ غير الثواب والعقاب، فاستحقاقهما (پس استحقاق مدح و ذم) لا يستلزم استحقاق الثواب والعقاب من قبل المولى. (از طرف مولا، وقتی استحقاق ثواب و عقاب نبود پس امر و نهی هم وجود ندارد) والذي ينفع في استكشاف حكم الشارع هو الثاني (چیزی که نفع دارد در کشف حکم شرعی آن ثواب و عقاب است)، ولا يكفي الأوّل. (مدح و ذم تنها کفایت نمیکند بلکه ما باید ثواب و عقاب را هم پیدا کنیم)

ولو فرض أنّا صحّحنا الاستلزام للثواب والعقاب (ولو ما فرض کردیم که صحیح است و مدح و ذم مستحق ثواب و عقاب است) فإنّ ذلك لا يدركه كلّ أحد. (هر کسی این را درک نمیکند، که حکم عقل مدح و ذم است، مدح و ذم مستحق ثواب و عقاب است، پس حکم شارع هم ثواب و عقاب است، پس چون هر کسی این را درک نمیکند نیاز به حکم شارع داریم چون حکم شارع باید برای همه باشد) ولو فرض أنّه أدركه كلّ أحد (اگر فرض کنیم که این را همه درک میکنند) فإنّ ذلك ليس كافيا للدعوة إلى الفعل (این درک عقل کافی نیست برای دعوت کردن به فعل) إلاّ عند الفذّ من الناس (مگر در نزد افراد کمی از مردم، پس بنابراین وقتی این حکم را همه درک کردند اما افراد کمی به آن عمل کردند). وعلى أيّ تقدير فرض، فلا يستغني أكثر الناس عن توجيه الأمر من المولى (پس بی‌نیاز نیستند اکثر مردم از توجه امر از ناحیه‌ی مولا)، أو النهي منه في مقام الدعوة إلى الفعل (در مقام دعوت به فعل)، أو الزجر عنه. (یا ترک آن فعل)

وإذا كان نفس إدراك الحسن والقبح غير كاف في الدعوة (اگر خود درک حسن و قبح کافی در دعوت نباشد) ـ والمفروض [أنّه] لم يقم دليل سمعيّ على الحكم ـ (فرض هم این است که دلیل سمعی نداریم از کتاب و سنت، حالا که فقط عقل حکم میکند شما از کجا میگویید شارع امر و نهی دارد؟ نمیتوانید این را استفاده کنید، شاید شارع در اینجا سکوت کرده باشد) فلا نستطيع أن نحكم بأنّ الشارع له أمر ونهي (پس نمیتوان اینکه حکم کنید به اینکه برای شارع امر و نهی است) على طبق حكم العقل (بر طبق حکم عقل) قد اكتفى عن بيانه (که به تحقیق اکتفا نموده است شارع از بیان امر و نهی خودش) اعتمادا على إدراك العقل (بخاطر اکتفا کردن بر حکم عقل)، ليكون حكم العقل كاشفا عن حكمه (تا اینکه حکم عقل کاشف از حکم مولا باشد)؛ لاحتمال ألاّ يكون للشارع حكم مولويّ على طبق حكم العقل حينئذ. (بخاطر احتمال اینکه نداشته باشد شارع حکم مولوی بر طبق حکم عقل) و «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» (پس نمیتوانید بگویید حتما شارع اینجا حکم دارد، احتمال دارد که حکم نداشته باشد)؛ لأنّ المدار على القطع في المقام. (این را میتوان جواب اشکال مقدر در نظر گرفت، که مثلا میگوید ما در اینجا ظن به حکم شارع که پیدا میکنیم، در جواب میفرمایند که ظن به حکم شارع هم فایده‌ای ندارد، چون مدار بر طبق قطع است والّا فایده‌ای ندارد)

۹

جواب اشکال

مرحوم مظفر از هر سه اعتراض جواب میدهند:

۱. جواب از اعتراض اول این است که میفرمایند شما گفتید مدح و ذم غیر از ثواب و عقاب است، این را ما در جلد اول در حاشیه‌ی صفحه‌ی ۲۲۰ ردش کردیم، آنجا گفتیم مدح و ذم شارع عین ثواب و عقاب شارع است، مدح و ذم یعنی ثواب و عقاب، چون مدح یعنی مجازات با خیر، مجازات خیر شارع ثواب شارع است، ذم هم یعنی مجازات به شرّ که در نظر شارع عقاب شارع است، پس مدح و ذم شارع مراد مدح و ذم لسانی نیست، بلکه عین ثواب و عقاب شارع است، پس اینکه شما گفتید مدح و ذم شارع است اما ثواب و عقاب نیست، این باطل است، هر جا مدح و ذم باشد ثواب و عقاب هم وجود دارد، و وقتی ثواب و عقاب باشد یعنی امر و نهی هم وجود دارد.

۲. شما گفتید که این حکم عقل را همه‌ی مردم درک نمیکنند، میگوییم که این خلاف فرض ماست، فرض ما در جایی است که تطابق آراء عقلا باشد، یعنی همه درک کنند، و هر حکم عقلی که همه درک نکردند از محل بحث ما خارج میشود، محل بحث ما در جایی است که تطابق آراء عقلا باشد.

۳. اما اشکال سومتان، شما گفتید که حکم عقل داعی نیست، چون خیلی از مردم به حکم عقلشان عمل نمیکنند. ما عین همین حرفتان را در رابطه با حکم شارع میزنیم، مگر در حکم شارع همه‌ی افرادی که به آن علم دارند به آن عمل میکنند؟ مثلا شارع گفته است روزه واجب است، همه هم علم به آن دارند اما خیلی‌ها به آن عمل نمیکنند، پس اینکه شما گفتید حکم عقل برای همه داعی نمیشود، ما مرادمان از دعوت این است که حکم عقل صلاحیت دارد که داعی و انگیزه شود اگر شخص مریض نباشد، اگر بدن سالمی داشته باشد و بخواهد بر طبق عقلش عمل کند، چنانچه در حکم شارع هم همین است، میگوییم حکم شارع انگیزه میشود برای آن کسی که مریض نباشد و آدم صالحی باشد، آدم پیرو هوای نفسی نباشد، پس مراد ما از این یعنی صلاحیت دعوت را دارد در مورد انسانی که واجد شرایط باشد، و حکم عقل مثل حکم شرع صلاحیت دعوت را دارد در نزد کسی که واجد شرائط بوده باشد، پس اشکالی نیست در اینکه خارجا افرادی بر طبق حکم عقل عمل نکنند، همین قدر که صلاحیت داعی شدن را داشته باشد کفایت میکند.

۱۰

تطبیق (جواب اشکال)

والجواب: أنّه قد أشرنا في الحاشية إلى ما يفنّد الشقّ الأوّل من هذه الدعوى الثانية (به آنچه که ابطال میکند قسمت اول از این دعوای دوم را)؛ إذ قلنا: الحقّ أنّ معنى استحقاق المدح ليس إلاّ استحقاق الثواب (حق این اسنت که معنای استحقاق مدح نمیباشد مگر استحقاق ثواب)، ومعنى استحقاق الذمّ ليس إلاّ استحقاق العقاب (و معنای استحقاق ذم نمیباشد مگر استحقاق عقاب)، لا أنّهما شيئان أحدهما يستلزم الآخر (نه اینکه این دو ملازمه داشته باشند بلکه عین همدیگر هستند)؛ لأنّ حقيقة المدح والمقصود منه هو المجازاة بالخير (بخاطر اینکه حقیقت و مقصود از مدح مجازات به خیر است)، لا المدح باللسان (نه اینکه مدح به لسان باشد فقط)، وحقيقة الذمّ والمقصود منه هو المجازاة بالشرّ، لا الذمّ باللسان. وهذا المعنى هو الذي يحكم به العقل (همین معنا چیزی است که عقل به آن حکم میکند، عقل که میگوید عدل حسن است و سزاوار است که انجام بدهی، یعنی مستلزم ثواب است)؛ ولذا قال المحقّقون من الفلاسفة: «إنّ مدح الشارع ثوابه، وذمّه عقابه». (مدح شارع ثواب شارع است و ذم شارع عقاب اوست) وأرادوا هذا المعنى. (همین معنا را اراده کرده‌اند)

بل بالنسبة إلى الله «تعالى» لا معنى لفرض استحقاق المدح والذمّ اللسانيّين عنده (بلکه نسبت به خداوند تبارک و تعالی معنایی نیست برای فرض استحقاق مدح و ذم لسانی در نزد خداوند)، بل ليست مجازاته بالخير إلاّ الثواب، وليست مجازاته بالشرّ إلاّ العقاب.

وأمّا الشقّ الثاني من هذه الدعوى: فالجواب عنه: أنّه لمّا كان المفروض أنّ المدح والذمّ من القضايا المشهورات التي تتطابق عليها آراء العقلاء كافّة (فرض این است که مدح و ذم از قضایای مشهوره‌ای است که همه‌ی علما تطابق آراء دارند در مورد آن) فلا بدّ أن يفرض فيه أن يكون صالحا لدعوة كلّ واحد من الناس. پس چاره‌ای نیست که فرض شود در اینکه باشد صالح برای دعوت کردن هر یک از مردم را) ومن هنا نقول: (از همین جا که بحث ما در جایی است که حکم عقل برای همه‌ی مردم باشد، ما در جلد اول اشاره کردیم هر جا حکم عقل باشد و تطابق آراء عقلا باشد دیگر حکم شارع لغو است، و امر شارع ارشادی است و نه حکم مولوی، چون تحصیل حاصل است آنجا بیان کردیم که حکم برای ایجاد داعی و انگیزه برای انسان است و وقتی عقل حکم کرد این انگیزه و داعی ایجاد میشود و دیگر نیازی به حکم شارع نخواهد بود) إنّه مع هذا الفرض يستحيل توجيه دعوة مولويّة من الله «تعالى» ثانيا (محال است با توجه دعوت مولوی از سمت خداوند متعال برای مرتبه‌ی دوم)؛ لاستحالة جعل الداعي (چون محال است ایجاد داعی) مع فرض وجود ما يصلح للدعوة عند المكلّف (با فرض وجود چیزی که صلاحیت دارد برای دعوت در نزد مکلف اولا، عقل قبل از شارع حکم کرده است و انگیزه و داعی ایجاد شده است و دیگر نیازی به حکم شارع نیست) إلاّ من باب التأكيد، ولفت النظر (مگر اینکه امر مولا از باب تاکید و توجه دادن باشد)؛ ولذا ذهبنا هناك (بخاطر همین در جلد اول گفتیم که) إلى أنّ الأوامر الشرعيّة، الواردة في موارد حكم العقل (اوامر شرعیه‌ای که وارد میشود در حکم عقل) ـ مثل وجوب الطاعة ونحوها ـ يستحيل فيها أن تكون أوامر تأسيسيّة (محال است که این اوامر تاسیسیه باشد) ـ أي مولويّة ـ بل هي أوامر تأكيديّة، أي إرشاديّة. (بلکه این اوامر تاکیدی و ارشادی هستند)

وأمّا: أنّ هذا الإدراك لا يدعو إلاّ الفذّ من الناس (اینکه این ادراک دعوت نمیکند مگر عده‌ای کمی از مردم را)، فقد يكون صحيحا (امکان دارد درست باشد و عده‌ی کمی به حکم عقلشان عمل کنند)، ولكن لا يضرّ في مقصودنا (لکن ضرری به مقصود ما نمیرساند)؛ لأنّه لا نقصد من كون حكم العقل داعيا (قصد نمیکنیم از بودن حکم عقل داعی) أنّه داع بالفعل لكلّ أحد (اینکه داعی باشد برای همه‌ی افراد بالفعل)، بل إنّما نقصد ـ وهو النافع لنا ـ أنّه صالح للدعوة. (اینکه عقل صلاحیت دعوت را در بین واجدین شرائط دارد) وهذا شأن كلّ داع حتى الأوامر المولويّة (هر داعی همین است، حتی اوامر مولوی که از ناحیه‌ی خداوند است)؛ فإنّه لا يترقّب منها (پس به درستی که انسان انتظار ندارد از این اوامر شارع) إلاّ صلاحيّتها للدعوة (مگر اینکه این اوامر صلاحیت برای دعوت داشته باشد)، لا فعليّة الدعوة (نه اینکه داعی میشود بالفعل برای هر کسی و همه میروند و انجام میدهند)؛ لأنّه ليس قوام كون الأمر أمرا من قبل الشارع (بخاطر اینکه قوام بودن امر، امر از طرف شارع)، أو من قبل غيره (یا از طرف غیر شارع) فعليّة دعوته لجميع المكلّفين (فعلیت دعوت او برای جمیع مکلفین نمیباشد، اینکه ما میگوییم امر شارع معنایش این نیست که این امر باعث میشود همه‌ی مردم صد در صد بر طبق آن عمل کنند)، بل الأمر في حقيقته ليس هو إلاّ جعل ما يصلح أن يكون داعيا (امر در حقیقت خود نیست مگر جلع چیزی که صلاحیت دارد که داعی بشود)، يعني ليس المجعول في الأمر فعليّة الدعوة. (یعنی در باب امر شارع جعل نمیکند فعلی بودن دعوت را، یعنی یک جبری را ایجاد نمیکند که حتما بروی و انجام بدهی، نه بلکه فقط جعل داعی میکند) وعليه، فلا يضرّ في كونه صالحا للدعوة عدم امتثال أكثر الناس. (پس ضرری ندارد برای صلاحیت برای دعوت بود اینکه اکثر مردم به آن عمل نمیکنند)

وأمّا : ما ورد عن آل البيت عليهم‌السلام من نحو قولهم : «إنّ دين الله لا يصاب بالعقول» (١) فقد ورد في قباله مثل قولهم : «إنّ لله على الناس حجّتين : حجّة ظاهرة ، وحجّة باطنة ، فأمّا : الظاهرة فالرسل ، والأنبياء ، والأئمّة عليهم‌السلام ، وأمّا : الباطنة فالعقول». (٢)

والحلّ لهذا التعارض الظاهريّ بين الطائفتين هو أنّ المقصود من الطائفة الأولى بيان عدم استقلال العقل في إدراك الأحكام ومداركها في قبال الاعتماد على القياس ، والاستحسان ؛ لأنّها واردة في هذا المقام ، أي إنّ الأحكام ومدارك الأحكام لا تصاب بالعقول بالاستقلال ، وهو حقّ ، كما شرحناه سابقا.

ومن المعلوم أنّ مقصود من يعتمد على الاستحسان في بعض صوره هو دعوى أنّ للعقل أن يدرك الأحكام مستقلاّ ، ويدرك ملاكاتها ، ومقصود من يعتمد على القياس هو دعوى أنّ للعقل أن يدرك ملاكات الأحكام في المقيس عليه لاستنتاج الحكم في المقيس.

وهذا معنى الاجتهاد بالرأي. وقد سبق (٣) أنّ هذه الإدراكات ليست من وظيفة العقل النظريّ ، ولا العقل العمليّ ؛ لأنّ هذه أمور لا تصاب إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام.

وعليه ، فهذه الطائفة من الأخبار لا مانع من الأخذ بها على ظواهرها ؛ لأنّها واردة في مقام معارضة الاجتهاد بالرأي ، ولكنّها أجنبيّة عمّا نحن بصدده ، وعمّا نقوله في القضايا العقليّة التي يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ ، كما أنّها أجنبيّة عن الطائفة الثانية من الأخبار التي تثني على العقل ، وتنصّ على أنّه حجّة الله الباطنة ؛ لأنّها تثني على العقل فيما هو من وظيفته أن يدركه ، لا على الظنون والأوهام ، ولا على ادّعاءات إدراك ما لا يدركه العقل بطبيعته.

الثالثة : بعد فرض عدم إمكان نفي الشارع حجّيّة القطع والنهي عنه يجب أن نتساءل عن معنى حكم الشارع على طبق حكم العقل؟

والجواب الصحيح عن هذا السؤال عند هؤلاء أن يقال : إنّ معناه إدراك الشارع وعلمه

__________________

(١) بحار الأنوار ٢ : ٣٠٣.

(٢) أصول الكافي ١ : ١٦.

(٣) راجع الصفحة : ٤٨٠ ـ ٤٨٢.

بأنّ هذا الفعل ينبغي فعله أو تركه لدى العقلاء. وهذا شيء آخر غير أمره ونهيه. والنافع هو أن نستكشف أمره ونهيه ، فيحتاج إثبات أمره ونهيه إلى دليل آخر سمعيّ ، ولا يكفي فيه ذلك الدليل العقليّ الذي أقصى ما يستنتج منه أنّ الشارع عالم بحكم العقلاء ، أو أنّه حكم بنفس ما حكم به العقلاء ، فلا يكون منه أمر مولويّ ، أو نهي مولويّ.

أقول : وهذه آخر مرحلة لتوجيه مقالة منكري حجّيّة العقل ، وهو توجيه يختصّ بالمستقلاّت العقليّة. ولهذا التوجيه صورة ظاهريّة يمكن أن تنطلي (١) على المبتدئين أكثر من تلك التوجيهات في المراحل السابقة. وهذا التوجيه ينطوي على إحدى دعويين :

١. دعوى إنكار الملازمة بين حكم العقل وحكم الشرع ، وقد تقدّم تفنيدها (٢) في الجزء الثاني (٣) ، فلا نعيد.

٢. الدعوى التي أشرنا إليها هناك في الجزء الثاني (٤). وتوضيحها : أنّ ما تطابقت عليه آراء العقلاء هو استحقاق المدح والذمّ فقط ، والمدح والذمّ غير الثواب والعقاب ، فاستحقاقهما لا يستلزم استحقاق الثواب والعقاب من قبل المولى. والذي ينفع في استكشاف حكم الشارع هو الثاني ، ولا يكفي الأوّل.

ولو فرض أنّا صحّحنا الاستلزام للثواب والعقاب فإنّ ذلك لا يدركه كلّ أحد. ولو فرض أنّه أدركه كلّ أحد فإنّ ذلك ليس كافيا للدعوة إلى الفعل إلاّ عند الفذّ من الناس (٥). وعلى أيّ تقدير فرض ، فلا يستغني أكثر الناس عن توجيه الأمر من المولى ، أو النهي منه في مقام الدعوة إلى الفعل ، أو الزجر عنه.

وإذا كان نفس إدراك الحسن والقبح غير كاف في الدعوة ـ والمفروض [أنّه] لم يقم دليل سمعيّ على الحكم ـ فلا نستطيع أن نحكم بأنّ الشارع له أمر ونهي على طبق حكم

__________________

(١) أي : تنجلي وتنكشف. وهذا استعمال عاميّ يتضمّن معنى «تنجلي».

(٢) أي : تكذيبها.

(٣) راجع المقصد الثاني : ٢٤٤.

(٤) راجع المقصد الثاني : ٢٤٥.

(٥) أي : الفرد الخاصّ من الناس. وفي «س» : «عند الأوحديّ من الناس».

العقل قد اكتفى عن بيانه اعتمادا على إدراك العقل ، ليكون حكم العقل كاشفا عن حكمه ؛ لاحتمال ألاّ يكون للشارع حكم مولويّ على طبق حكم العقل حينئذ. و «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» ؛ لأنّ المدار على القطع في المقام.

والجواب : أنّه قد أشرنا في الحاشية (١) إلى ما يفنّد الشقّ الأوّل من هذه الدعوى الثانية ؛ إذ قلنا : الحقّ أنّ معنى استحقاق المدح ليس إلاّ استحقاق الثواب ، ومعنى استحقاق الذمّ ليس إلاّ استحقاق العقاب ، لا أنّهما شيئان أحدهما يستلزم الآخر ؛ لأنّ حقيقة المدح والمقصود منه هو المجازاة بالخير ، لا المدح باللسان ، وحقيقة الذمّ والمقصود منه هو المجازاة بالشرّ ، لا الذمّ باللسان. وهذا المعنى هو الذي يحكم به العقل ؛ ولذا قال المحقّقون من الفلاسفة : «إنّ مدح الشارع ثوابه ، وذمّه عقابه». (٢) وأرادوا هذا المعنى.

بل بالنسبة إلى الله (تعالى) لا معنى لفرض استحقاق المدح والذمّ اللسانيّين عنده ، بل ليست مجازاته بالخير إلاّ الثواب ، وليست مجازاته بالشرّ إلاّ العقاب.

وأمّا الشقّ الثاني من هذه الدعوى : فالجواب عنه : أنّه لمّا كان المفروض أنّ المدح والذمّ من القضايا المشهورات التي تتطابق عليها آراء العقلاء كافّة فلا بدّ أن يفرض فيه أن يكون صالحا لدعوة كلّ واحد من الناس. ومن هنا نقول : إنّه مع هذا الفرض يستحيل توجيه دعوة مولويّة من الله (تعالى) ثانيا ؛ لاستحالة جعل الداعي مع فرض وجود ما يصلح للدعوة عند المكلّف إلاّ من باب التأكيد ، ولفت النظر ؛ ولذا ذهبنا هناك إلى أنّ الأوامر الشرعيّة ، الواردة في موارد حكم العقل ـ مثل وجوب الطاعة ونحوها ـ يستحيل فيها أن تكون أوامر تأسيسيّة ـ أي مولويّة ـ بل هي أوامر تأكيديّة ، أي إرشاديّة.

وأمّا : أنّ هذا الإدراك لا يدعو إلاّ الفذّ (٣) من الناس ، فقد يكون صحيحا ، ولكن لا يضرّ في مقصودنا ؛ لأنّه لا نقصد من كون حكم العقل داعيا أنّه داع بالفعل لكلّ أحد ، بل إنّما نقصد ـ وهو النافع لنا ـ أنّه صالح للدعوة. وهذا شأن كلّ داع حتى الأوامر المولويّة ؛ فإنّه

__________________

(١) راجع تعليقته على المتن في الصفحة : ٢٤٥.

(٢) ممّن قال به الحكيم السبزواريّ في شرح الأسماء : ٣٢١.

(٣) وفي «س» : «إلاّ الأوحديّ».

لا يترقّب منها إلاّ صلاحيّتها للدعوة ، لا فعليّة الدعوة ؛ لأنّه ليس قوام كون الأمر أمرا من قبل الشارع ، أو من قبل غيره فعليّة دعوته لجميع المكلّفين ، بل الأمر في حقيقته ليس هو إلاّ جعل ما يصلح أن يكون داعيا ، يعني ليس المجعول في الأمر فعليّة الدعوة. وعليه ، فلا يضرّ في كونه صالحا للدعوة عدم امتثال أكثر الناس.

تمرينات (٥٧)

١. ما هو الدليل العقلي؟

٢. ما المراد من العقل النظريّ والعقل العمليّ؟

٣. ما المراد من العقل الذي نقول حكمه حجّة؟

٤. ما الوجه في حجّيّة حكم العقل؟