درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۴۰: مباحث حجت ۲۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اجماع منقول

بحث امروز در رابطه با اجماع منقول میباشد، در این بحث ابتدا اجماع منقول و محصل را بیان میکنند و محل نزاع را مشخص میکنند و مطلب سوم نقل اقول میکنند، مطلب چهارم محل نزاع را توضیح میدهند و مطلب پنجم و آخرین مطلب قول حق و دلیل بر این قول را اقامه میکنند.

اما مطلب اول: میفرمایند اجماع بر دو قسم است، اجماع محصل و اجماع منقول، اجماع محصل یعنی اجماعی که خود انسان شخصا، اقوال فقها را تتبع کنند و اجماع را بنفسه انسان تحصیل بنماید، که بحث این اجماع گذشت؛ قسم دوم اجماع منقول است، یعنی اجماعی که فقیه دیگری این اجماع را تحصیل نموده است و برای انسان نقل کرده است، به این اجماع میگویند اجماع منقول، اجماع منقول بر دو قسم است، یا نقل اجماع بنحو تواتر است، و یا بنحو خبر واحد، اگر اجماع، اجماع منقول متواتر باشد حکمش، حکم اجماع محصل است، که اجماع محصل حکمش این بود، اگر قطعا کاشف از رای معصوم بود، حجت است، و اگر قطعا کاشف از قول معصوم نبود حجت نیست.

قسم دوم اجماع منقولی است که یک نفر یا دو نفر از علما این اجماع را نقل کرده‌اند، خلاصه نقل این اجماع به حد تواتر نرسیده است، این اجماع حکمش چیست؟ میفرمایند اجماع منقول واحد بر دو قسم است ۱. گاهی این عالم اجماع را نقل میکند به نحو اجماع فطری و دخولی، میگوید من از جهت حسی یقین پیدا کردم که امام در بین مجمعین بوده است و نظر داده است، این اجماع صد در صد حجت است، چون این اجماع میشود خبر واحد بدون واسطه از معصوم، یعنی گویا شیخ طوسی که یک واحد ثقه است نظر و رای معصوم را نقل میکند، و مخبر از معصوم لازم نیست شخص امام را بشناسد تا خبرش حجت باشد، بلکه همین قدر یقین داشته باشد که این نظر، نظر امام است در حجیت قولش کفایت میکند، پس این اجماع دخولی منقول صد در صد حجت است، ولی مشکل این است که ما در بین همه‌ی اجماعات منقوله حتی یک اجماع هم که ناقل گفته باشد این اجماع حسی است نداریم، پس بنابراین فعلا محل بحث ما در اجماع منقول به خبر واحد غیر از اجماع حسی است، ۲. آیا اجماع منقول از قاعده‌ی لطف اگر ناقلش یکی باشد آیا حجت است یا خیر؟ اجماع از حدس چطور؟ اجماع از تقریر چطور؟ این محل بحث است، میفرمایند در این مسئله سه قول است:

قول اول اینکه اجماع منقول حجت است مطلقا، چون میگویند اجماع منقول خبر واحد است از رای معصوم، و خبر واحد هم حجت است.

قول دوم اجماع منقول مطلقا حجت نیست، چون ادله‌ی خبر واحد شامل نقل اجماع نمیشود.

قول سوم قول به تفصیل است، گفته‌اند اگر اجماع جمیع الفقها در جمیع العصور نقل شود، از طریق حدس هم وارد شویم میگوییم این اجماع منقول حجت است، اما اجماع منقولی که به این حد نرسیده باشد و از طریق حدس هم نباشد، مثلا از طریق قاعده‌ی لطف باشد، این اجماع منقول حجت نمیباشد، از ظاهر عبارت رسائل استفاده میشود که مرحوم شیخ انصاری عنایت خاصی به این قول دارند.

این سه مطلب که تا اینجا عرض شد، مطلب چهار منشأ خلاف و نزاع است که عرض میکنیم.

۴

تطبیق (اجماع منقول)

الإجماع المنقول

إنّ الإجماع ـ في الاصطلاح ـ (در اصطلاح علمای اصولی) ينقسم إلى قسمين:

١. الإجماع المحصّل: والمقصود به الإجماع الذي يحصّله الفقيه بنفسه (مقصود از این اجماع، اجماعی است که تحصیل میکند فقیه آنرا بنفسه) بتتبّع أقوال أهل الفتوى. (با بررسی اقوال علمای اهل فتوا) وهو الذي تقدّم البحث عنه. (بحث از این مسئله گذشت)

٢. الإجماع المنقول: والمقصود به الإجماع الذي لم يحصّله الفقيه بنفسه (مقصود از این اجماع، اجماعی است که فقیه بنفسه این اجماع را تحصیل نکرده است)، وإنّما ينقله له من حصّله من الفقهاء (همانا نقل میکند این اجماع را برای او کسی که آن را تحصیل کرده است)، سواء كان النقل له بواسطة، أم بوسائط. (چه نقل به یک واسطه باشد یا به چند واسطه باشد)

ثمّ النقل تارة يقع على نحو التواتر (سپس نقل اجماع منقول گاهی به تواتر است)؛ وهذا حكمه حكم المحصّل من جهة الحجّيّة. (اجماع منقول بنحو متواتر حکمش حکم اجماع محصل است از جهت حجیت، هر کسی که میگوید قاعده‌ی لطف حجت است، اگر اجماع منقول بنحو قاعده‌ی لطف باشد حجت است، کسانی که میگویند که غیر از اجماعات حسی دیگر اجماعات حجت نیست، خب اجماع منقول بنحو تواتر را هم اگر از راهی غیر از حسی باشد حجت نمیداند)

وأخرى يقع على نحو خبر الواحد. (گاهی واقع میشود اجماع و نقل بنحو خبر واحد) وإذا أطلق قول «الإجماع المنقول» (اگر اطلاق میشود در کتب فقهی و اصولی ما قول اجماع منقول) في لسان الأصوليين فالمراد منه هذا الأخير. (مراد همین اخیر است یعنی اجماع منقول بنحو خبر واحد مراد است)

وقد وقع الخلاف بينهم في حجّيّته على أقوال. (خلاف واقع شده بین علما در اجماع منقول بنحو خبر واحد به چند قول)

ولكنّ الذي يظهر (لکن چیزی که ظاهر میشود از کلمات علما) أنّهم متّفقون على حجّيّة نقل الإجماع الدخوليّ (علما اتفاق دارند بر حجیت نقل اجماع دخولی)، وهو الإجماع الذي يعلم فيه من حال الناقل (و این اجماع، اجماعی است که انسان علم پیدا میکند در این اجماع از حال ناقل) أنّه تتّبع فتاوى من نقل اتّفاقهم حتى المعصوم (اینکه تتبع کرده فتاوای کسانی که نقل کرده حتی امام معصوم را، فتوای امام معصوم را هم پیدا کرده است)، فيدخل المعصوم في جملة المجمعين. (پس امام معصوم داخل میشود در جمله‌ی اجماع کنندگان) وينبغي أن يتّفقوا على ذلك (سزاوار است که اتفاق داشته باشند در حجیت این اجماع)؛ لأنّه لا يشترط في حجّيّة خبر الواحد (بخاطر اینکه شرط نیست در حجیت خبر واحد) معرفة المعصوم تفصيلا (شناخت معصوم تفصیلا) حين سماع الناقل منه (در حین شنیدن ناقل از آن معصوم، لازم نیست خود امام معصوم را امام بشناسد، اگر یقین کرد که سی نفر در این اتاق هستند و یکی از اینها امام معصوم هست و همه هم بر یک قولی اتفاق کردند خب قطعا قول امام در این بین هست و خبر این آقا هم برای ما حجت است)، وهذا الناقل ـ حسب الفرض ـ (این ناقل هم بر حسب فرض ما که اجماع حسی باشد) قد نقل عن المعصوم بلا واسطة وإن لم يعرفه بالتفصيل. (ولو امام را بتفصیل نشناخته است) غير أنّ الإجماع الدخوليّ ممّا يعلم عدم وقوع نقله (این اجماع حجت است اما ما علم داریم که کسی چنین اجماعی را نقل نکرده است)، لا سيّما في العصور المتأخّرة عن عصر الأئمّة (مخصوصا در این عصوری که بعد از عصر ائمه بوده است)، بل لم يعهد من الناقلين للإجماع (بلکه اصلا معهود نیست از کسانی که نقل کرده‌اند اجماع را) من ينقله على هذا الوجه ويدّعي ذلك. (کسی که نقل کند اجماع را بر این نحو و ادعای این چنینی را داشته باشد)

وعليه (وقتی اجماع حسی هم خارج شد)، فموضع الخلاف منحصر في حجّيّة الإجماع المنقول (موضع خلاف فقط در حجیت اجماع منقول است)، غير الإجماع الدخوليّ، وهو ـ كما قلنا ـ على أقوال:

١. إنّه حجّة مطلقا؛ لأنّه خبر واحد. (مطلقا حجت است چون خبر واحد است و خبر واحد حجت است)

٢. إنّه ليس بحجّة مطلقا؛ لأنّه لا يدخل في أفراد خبر الواحد من جهة كونه حجّة. (بخاطر اینکه آن اجماع منقول داخل نمیشود در افراد خبر واحد از جهت حجت بودن، یعنی خبر واحد حجت شامل اجماع منقول نمیشود)

٣. التفصيل بين نقل إجماع جميع الفقهاء في جميع العصور (تفصیل بین نقل اجماع همه‌ی علما در همه‌ی عصور) الذي يعلم فيه من طريق الحدس قول المعصوم (آنچنان اجماعی که دانسته میشود از طریق حدس قول معصوم)، فيكون حجّة، وبين غيره من الإجماعات المنقولة (و بین غیر این اجماع از طریق حدس) التي يستكشف منها بقاعدة اللطف أو نحوها (تراکم ظنون، که توضیح آن در رسائل شیخ انصاری آمده است) قول المعصوم، فلا يكون حجّة. وإلى هذا التفصيل مال الشيخ الأعظم الأنصاريّ. (مرحوم شیخ انصاری هم به همین تفصیل میل پیدا کرده‌اند)

۵

منشأ نزاع

قبل از اینکه مرحوم مظفر منشا نزاع را بیان کنند ابتدا مقدمه‌ای را ذکر میکنند:

میفرمایند که همه‌ی علما قبول دارند که ادله‌ی خبر واحد، ما را متعبد میکند به اینکه خبر واحد حجت است شرعا، و بعبارت دیگر شارع میگوید خبر واحد حجت است، اما کدام خبر واحد شارع چون قضاوتش در اطراف امور شرعی است، میگوید خبر واحدی حجت است که حکم شرعی باشد یا آن خبر واحد دلالت کند بر موضوعی که آن موضوع اثر شرعی داشته باشد، مثلا خبر واحد اگر گفت نماز جمعه واجب است، این یک حکم شرعی است، یا اگر خبر واحد گفت زید عادل است، این خبر حجت است چرا؟ چون این یک موضوع خارجی است که اثر شرعی دارد، اثر شرعی اش این است که اگر عادل باشد شهادتش قبول است و میشود به او اقتدا کرد و... پس خلاصه شارع که میگوید خبر واحد حجت است مرادش خبر واحدی است که حکم شرعی باشد، یا موضوع {صدای استاد قط میشود....} اجماع منقول یا بگید شخصی که خبر میدهد از اجماع منقول، یعنی خبر میدهد از اقوال علما، خبر میدهد از اتفاق علما، و اتفاق علما بما هو اتفاق نه حکم شرعی است و نه اثر شرعی دارد، چون ما قبلا گفتیم که اتفاق علما ملازمه‌ای با حکم شارع ندارد، پس بنابراین اقوال و اتفاق علما نه حکم شرعی است و نه اثر شرعی دارد، بله اگر اتفاق علما کاشف باشد از رای معصوم، اینجا این اجماع اثر شرعی خواهد داشت، اگر اثر شرعی داشته باشد ادله‌ی حجیت خبر شامل این اجماع میشود چون آقای عالم خبر داده است از یک موضوعی که این موضوع اثر شرعی دارد، پس خبرش حجت میباشد، این به طور کلی منشا نزاع بود.

۶

تطبیق (منشأ نزاع)

وسرّ الخلاف في المسألة يكمن (سر خلاف در مسئله پنهان است) في أنّ أدلّة خبر الواحد (مخفی شده در اینکه ادله‌ی خبر واحد) ـ من جهة أنّها تدلّ على وجوب التعبّد بالخبر (از جهت اینکه آن ادله دلالت میکند به وجوب تعبد به خبر، ادله‌ی خبر واحد میگویند تعبد به خبر واحد واجب است) ـ لا تشمل كلّ خبر عن أيّ شيء كان (اینها شامل نمیشود هر خبری را از هر جایی که باشد)، بل مختصّة بالخبر الحاكي عن حكم شرعيّ (بلکه اختصاص دارد به خبری که حاکی از حکم شرعی است)، أو عن ذي أثر شرعيّ (یا خبری که حکایت میکند از موضوعی که آن موضوع صاحب اثر شرعی میباشد)، ليصحّ أن يتعبّدنا الشارع به (بخاطر اینکه درست باشد اینکه متعبد نماید شارع ما را به آن خبر، شارع چون حیطه‌اش امور شرعی است، شارع باید مارا متعبد کند به چیزی که حکم شرعی است یا اثر شرعی است نه در موارد دیگر)، وإلاّ فالمحكيّ بالخبر (والا آنچیزی که حکایت میشود به خبر) إذا لم يكن حكما شرعيّا (اگر حکم شرعی نباشد)، أو ذا أثر شرعيّ (یا موضوع صاحب اثر شرعی نباشد) لا معنى للتعبّد به (بعد شارع بیاید ما را متعبد بکند به یک خبری که حکم شرعی نیست و اثر شرعی هم ندارد این لغو میشود)، فلا يكون مشمولا لأدلّة حجّيّة خبر الواحد. (پس شامل نمیشود ادله حجیت خبر واحد را، این خبری که نه حکم شرعی باشد نه اثر حکم شرعی)

ومن المعلوم أنّ الإجماع المنقول (معلوم است که اجماع منقول) ـ غير الإجماع الدخوليّ ـ إنّما المحكيّ به بالمطابقة (آنچه که محکی میشود به مطابقه) نفس أقوال العلماء (خود اقوال علماست، آقای سید مرتضی نقل میکند برای ما اقوال علما را)، وأقوال العلماء في أنفسها (اقوال عملا فی نفسه) ـ بما هي أقوال علماء ـ ليست حكما شرعيّا، ولا ذات أثر شرعيّ.

وعليه، فنقل أقوال العلماء من جهة كونها أقوال علماء لا يصحّ أن يكون مشمولا لأدلّة خبر الواحد. (صحیح نیست که مشمول ادله‌ی خبر واحد بشود، چون خبر واحد حجیت خبری را ثابت میکنند که حکم شرعی باشد، خب قول علما که حکم شرعی نیست، علما یا همه‌ی مردم یک حرفی را میزنند که معلوم است که حکم شرعی نیست) وإنّما يصحّ أن يكون مشمولا لها (وقتی صحیح است که آن خبر واحد شامل شود آن اجماعات منقول را) إذا كشف هذا النقل عن الحكم الصادر عن المعصوم (وقتی که کشف کند این نقل از حکمی که صادر میشود از امام معصوم)، ليصحّ التعبّد به. (اگر نقل این شخص شامل قول معصوم بود، حجت است، و اگر شامل قول معصوم نبود حجت نخواهد بود)

۷

بیان سه مبنا

حالا وارد توضیح میشوند، میفرمایند در کجا نقل اجماع کاشف از قول معصوم است و در کجا نقل اجماع کاشف از قول معصوم نیست؟ اینجا سه قول استپ:

قول اول بعضی میگویند همینکه ناقل اجماع را نقل کرد، یعنی نقل کرده است حکم صادر از معصوم را در نظر خودش، سید مرتضی که یک اجماع را نقل میکند یعنی به نظر خودش این اجماع کاشف از قول معصوم است، و در باب خبر واحد لازم نیست انسان لفظ معصوم را روایت کند، اگر رای معصوم را هم نقل کرد حجت است، لازم نیست عین لفظی را که از معصوم شنیده است نقل کند، به چه دلیل؟ میفرمایند به دلیل اینکه در روایت نقل به معنا جایز است، انسان جایز است الفاظ معصوم را تغییر دهد، پس معلوم میشود که نکته‌ی اصلی رای معصوم است نه لفظ معصوم، خب در اجماع ناقل چیکار میکند؟ ناقل اجماع در حقیقت نقل میکند رای معصوم را، حالا شما چیکار دارید که این رای را از راه قاعده‌ی لطف به دست آورده است، یا از راه حس به دست آورده یا از راه تقریر به دست آورده است، نقل میکند رای معصوم را پس خبرش حجت است، در حقیقت نقل میکند حکم شرعی را، این یک نظر.

نظر دوم این است که میگوید ما این اطلاق را قبول نداریم ما میگوییم نقل رای معصوم، وقتی حجت است که انسان مستقیما از معصوم حکم را بشنود، شنیدن از شخص معصوم باید باشد، پس بنابراین فقط اجماع دخولی و حسی حجت است، و اجماعات دیگر حجت نیست، این قائل میگوید چون ما در خبر واحد شنیدن از خود معصوم را شرط میدانیم لذا میگوییم ادله‌ی خبر واحد شامل فتوای مجتهد نمیشود، چون مجتهد مستقیما حکم را از معصوم نشینده است، بنابراین نظر جز اجماع منقول دخولی بقیه‌ی اجماعات حجت نیست.

نظر سوم این است که قائل میگوید هم نقل حسی حجت است و هم نقل حدسی، ولی حدسی که آنقدر قوی باشد که مثل خبر حسی باشد، اگر این نظر را دادید لازمه‌اش این است که اتفاق جمیع علما در جمیع اصول از طریق حدس نقلش حجت است، چون مثل اخبار حسی میشود، ولی بقیه‌ی اجماعات نقلش حجت نمیباشد.

پس این سه مبنا و سه نظر باعث به وجود آمدن آن سه قول شده است.

۸

تطبیق (بیان سه مبنا)

إذا عرفت ذلك (آنگاه که شناختی این مقدمات را)، فنقول: إن ثبت لدينا (اگر ثابت شد در نزد ما) أنّه يكفي في صحّة التعبّد بالخبر (کافی است در صحت تعبد به خبر واحد) كشفه ـ على أيّ نحو كان من الكشف ـ عن الحكم الصادر من المعصوم (کشف خبر از حکم صادر از معصوم؛ نقل و خبر حجت است همینقدر که این نقل کاشف از حکم معصوم باشد، حالا کاشف باشد به طریق حس یا حدس یا قاعده‌ی لطف، یا هر چی)، ولو باعتبار الناقل (ولو بنظر ناقل هم باشد، ناقل گفت این اجماع کاشف از قول معصوم است، حالا به هر طریقی باشد حجت است)، نظرا إلى أنّه لا يعتبر في حجّيّة الخبر حكاية نصّ ألفاظ المعصوم (معتبر نیست در حجیت خبر حکایت نص الفاظ معصوم، در باب حجیت خبر که لازم نیست که انسان لفظ معصوم را نقل کند تا حجت باشد)؛ لأنّ المناط معرفة حكمه (بخاطر اینکه ملاک در حجیت خبر و نقل معرفت حکم معصوم است)، ولذا يجوز النقل بالمعنى (بخاطر همین نقل به معنا در قول معصوم جایز است، راوی جایز است که لفظ معصوم را تغییر بدهد و به یک لفظ دیگر بیان کند، پس بنابراین نتیجه میگیریم وقتی که نقل حکم معصوم حجت بود)، فالإجماع المنقول ـ الذي هو موضع البحث ـ يكون حجّة مطلقا (اجماع منقول حجت میشود مطلقا، چون طرف که اجماع را نقل میکند در حقیقت رای معصوم را نقل میکند، به هر طریقی هم باشد)؛ لأنّه كاشف وحاك عن الحكم (بخاطر اینکه آن اجماع کاشف و حکایت میکند از حکم) باعتقاد الناقل، فيكون مشمولا لأدلّة حجّيّة الخبر. (پس میباشد مشمول ادله‌ی حجیت خبر واحد، ادله‌ی حجیت خبر واحد شامل این اجماع میشود چون اجماع از هر طریقی یعنی نقل رای معصوم و حکم شرعی)

وأمّا: إن ثبت لدينا أنّ المناط في صحّة التعبّد بالخبر أن يكون حاكيا عن الحكم من طريق الحسّ (خبری حجت است که نقل از معصوم باشد) ـ أي يجب أن يكون الناقل قد سمع بنفسه الحكم من المعصوم ـ (یعنی واجب است که ناقل بنفسه حکم را از معصوم شنیده باشد) ولذا لا تشمل أدلّة حجّيّة الخبر فتوى المجتهد (و لذا چون این ملاک در باب حجیت خبر است، شامل نمیشود ادله‌ی حجیت خبر فتوای مجتهد را)، وإن كان قاطعا بالحكم (ولو مجتهد قطع به حکم داشته باشد)، مع أنّ فتواه في الحقيقة (با اینکه فتوای مجتهد در حقیقت) حكاية عن الحكم بحسب اجتهاده (حکایت از حکم است به حسب کوشش و جهد خود مجتهد، اما ادله‌ی حجیت خبر واحد شامل فتوای مجتهد نمیشود چون مجتهد مستقیما از معصوم نشنیده است خبر را)، فالإجماع المنقول ـ الذي هو موضع البحث ـ (یعنی اجماع منقول غیر حس) ليس بحجّة مطلقا. (مطلقا حجت نیست، اینهم نظر دوم که نتیجه‌اش میشود آن قول دوم که حجت نیست)

وأمّا: لو ثبت أنّ الإخبار عن حدس (اگر ثابت شد که خبر دادن از حدس) اللازم للإخبار عن حسّ (خبری که لازمه‌اش اخبار از حس باشد) يصحّ التعبّد به (تعبد به این اجماع حدسی درست است، خلاصه نظر سوم این است که نقل حدسی اگر آنقدر قوی باشد که مثل حسی باشد، اینهم حجت است)؛ لأنّ حكمه حكم الإخبار عن حسّ بلا فرق (بخاطر اینطور حدسی حکم اخبار از حس است بدون فرق)، فإنّ التفصيل المتقدّم في القول الثالث يكون هو الأحقّ. (تفصیل متقدم در قول سوم سزاوار‌تر و بهتر خواهد بود، پس ما مبنای این سه قول را تا اینجا دانستیم)

وعلى كلّ حال ، لم تبق لنا ثقة بالإجماع فيما بعد عصر الإمام في استفادة قول الإمام على سبيل القطع واليقين.

الإجماع المنقول

إنّ الإجماع ـ في الاصطلاح ـ ينقسم إلى قسمين :

١. الإجماع المحصّل : والمقصود به الإجماع الذي يحصّله الفقيه بنفسه بتتبّع أقوال أهل الفتوى. وهو الذي تقدّم البحث عنه.

٢. الإجماع المنقول : والمقصود به الإجماع الذي لم يحصّله الفقيه بنفسه ، وإنّما ينقله له من حصّله من الفقهاء ، سواء كان النقل له بواسطة ، أم بوسائط.

ثمّ النقل تارة يقع على نحو التواتر ؛ وهذا حكمه حكم المحصّل من جهة الحجّيّة.

وأخرى يقع على نحو خبر الواحد. وإذا أطلق قول «الإجماع المنقول» في لسان الأصوليين فالمراد منه هذا الأخير.

وقد وقع الخلاف بينهم في حجّيّته على أقوال.

ولكنّ الذي يظهر أنّهم متّفقون على حجّيّة نقل الإجماع الدخوليّ ، وهو الإجماع الذي يعلم فيه من حال الناقل أنّه تتّبع فتاوى من نقل اتّفاقهم حتى المعصوم ، فيدخل المعصوم في جملة المجمعين. وينبغي أن يتّفقوا على ذلك ؛ لأنّه لا يشترط في حجّيّة خبر الواحد معرفة المعصوم تفصيلا حين سماع الناقل منه ، وهذا الناقل ـ حسب الفرض ـ قد نقل عن المعصوم بلا واسطة وإن لم يعرفه بالتفصيل. غير أنّ الإجماع الدخوليّ ممّا يعلم عدم وقوع نقله ، لا سيّما في العصور المتأخّرة عن عصر الأئمّة ، بل لم يعهد من الناقلين للإجماع من ينقله على هذا الوجه ويدّعي ذلك.

وعليه ، فموضع الخلاف منحصر في حجّيّة الإجماع المنقول ، غير الإجماع الدخوليّ ، وهو ـ كما قلنا ـ على أقوال :

١. إنّه حجّة مطلقا ؛ لأنّه خبر واحد. (١)

__________________

(١) هذا يظهر من الفصول الغرويّة : ٢٥٨ ـ ٢٥٩ ، ومعالم الدين : ١٩٩.

٢. إنّه ليس بحجّة مطلقا ؛ لأنّه لا يدخل في أفراد خبر الواحد من جهة كونه حجّة. (١)

٣. التفصيل بين نقل إجماع جميع الفقهاء في جميع العصور الذي يعلم فيه من طريق الحدس قول المعصوم ، فيكون حجّة ، وبين غيره من الإجماعات المنقولة التي يستكشف منها بقاعدة اللطف أو نحوها قول المعصوم ، فلا يكون حجّة. وإلى هذا التفصيل مال الشيخ الأعظم الأنصاريّ. (٢)

وسرّ الخلاف في المسألة يكمن في أنّ أدلّة خبر الواحد ـ من جهة أنّها تدلّ على وجوب التعبّد بالخبر ـ لا تشمل كلّ خبر عن أيّ شيء كان ، بل مختصّة بالخبر الحاكي عن حكم شرعيّ ، أو عن ذي أثر شرعيّ ، ليصحّ أن يتعبّدنا الشارع به ، وإلاّ فالمحكيّ بالخبر إذا لم يكن حكما شرعيّا ، أو ذا أثر شرعيّ لا معنى للتعبّد به ، فلا يكون مشمولا لأدلّة حجّيّة خبر الواحد.

ومن المعلوم أنّ الإجماع المنقول ـ غير الإجماع الدخوليّ ـ إنّما المحكيّ به بالمطابقة نفس أقوال العلماء ، وأقوال العلماء في أنفسها ـ بما هي أقوال علماء ـ ليست حكما شرعيّا ، ولا ذات أثر شرعيّ.

وعليه ، فنقل أقوال العلماء من جهة كونها أقوال علماء لا يصحّ أن يكون مشمولا لأدلّة خبر الواحد. وإنّما يصحّ أن يكون مشمولا لها إذا كشف هذا النقل عن الحكم الصادر عن المعصوم ، ليصحّ التعبّد به.

إذا عرفت ذلك ، فنقول : إن ثبت لدينا أنّه يكفي في صحّة التعبّد بالخبر كشفه ـ على أيّ نحو كان من الكشف ـ عن الحكم الصادر من المعصوم ، ولو باعتبار الناقل ، نظرا إلى أنّه لا يعتبر في حجّيّة الخبر حكاية نصّ ألفاظ المعصوم ؛ لأنّ المناط معرفة حكمه ، ولذا يجوز النقل بالمعنى ، فالإجماع (٣) المنقول ـ الذي هو موضع البحث ـ يكون حجّة مطلقا ؛ لأنّه

__________________

(١) قال في العدّة : «وحكي عن النظّام ، وجعفر بن حرب ، وجعفر بن مبشر ، أنّهم قالوا : الإجماع ليس بحجّة». العدّة ٢ : ٦٠١.

(٢) فرائد الأصول ١ : ٨٧ و ٩٥.

(٣) جواب «إن ثبت».

كاشف وحاك عن الحكم باعتقاد الناقل ، فيكون مشمولا لأدلّة حجّيّة الخبر.

وأمّا : إن ثبت لدينا أنّ المناط في صحّة التعبّد بالخبر أن يكون حاكيا عن الحكم من طريق الحسّ ـ أي يجب أن يكون الناقل قد سمع بنفسه الحكم من المعصوم ـ ولذا لا تشمل أدلّة حجّيّة الخبر فتوى المجتهد ، وإن كان قاطعا بالحكم ، مع أنّ فتواه في الحقيقة حكاية عن الحكم بحسب اجتهاده ، فالإجماع (١) المنقول ـ الذي هو موضع البحث ـ ليس بحجّة مطلقا.

وأمّا : لو ثبت أنّ الإخبار عن حدس اللازم للإخبار عن حسّ يصحّ التعبّد به ؛ لأنّ حكمه حكم الإخبار عن حسّ بلا فرق ، فإنّ التفصيل المتقدّم في القول الثالث (٢) يكون هو الأحقّ.

وإذا اتّضح لدينا سرّ الخلاف في المسألة بقي علينا أن نفهم أيّ وجه من الوجوه المتقدّمة هو الأولى بالتصديق ، والأحقّ بالاعتماد؟ فنقول :

أوّلا : إنّ أدلّة خبر الواحد جميعها ـ من آيات ، وروايات ، وبناء عقلاء ـ أقصى دلالتها أنّها تدلّ على وجوب تصديق الثقة ، وتصويبه في نقله لغرض التعبّد بما ينقل. ولكنّها لا تدلّ على تصويبه في اعتقاده.

بيان ذلك أنّ معنى تصديق الثقة هو البناء على واقعيّة نقله ، وواقعيّة النقل تستلزم واقعيّة المنقول ، بل واقعية النقل عين واقعية المنقول ، فالقطع بواقعيّة النقل لا محالة يستلزم القطع بواقعيّة المنقول ، وكذلك البناء على واقعيّة النقل يستلزم البناء على واقعيّة المنقول.

وعليه ، فإذا كان المنقول حكما [شرعيّا] أو ذا أثر شرعيّ صحّ البناء على الخبر والتعبّد به ، بالنظر إلى هذا المنقول.

أمّا : إذا كان المنقول اعتقاد الناقل ـ كما لو أخبر شخص عن اعتقاده بحكم ـ فغاية ما يقتضي البناء على تصديق نقله هو البناء على واقعيّة اعتقاده الذي هو المنقول ، والاعتقاد في نفسه ليس حكما [شرعيّا] ، ولا ذا أثر شرعيّ.

__________________

(١) جواب «إن ثبت».

(٢) وهو قول الشيخ الأنصاريّ.