درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳۹: مباحث حجت ۲۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

استناد به سنت (۱)

بحث در دلیل مرحوم مظفر بود بر اینکه اجماع کاشف از رای معصوم نمیباشد، دلیلشان این شد که ما از مجمعین این را میدانیم که بدون دلیل فتوای به این حکم نداده‌اند، دلیلشان قرآن، اجماع و دلیل عقل نمیتواند باشد، پس دلیلشان حتما از سنت بوده است، سنت هم از دو حال خارج نیست یا اجماع کنندگان خودشان امام معصوم را دیده‌اند و از امام معصوم فعل و قول امام را اخذ کرده‌اند، این قسم احتمالش نسبت به عصرهای ما بعید است، بعید است که در عصر غیبت صد نفر از علما امام را دیده باشند، و شخصا از امام حکم را شنیده باشند، پس این احتمال که موجب قطع نمیشود تا بگوییم این اجماع قطعا کاشف از رای معصوم است، حتی میفرمایند اگر شما اجماع علمای زمان معصوم را هم به دست بیاورید قطع پیدا نمیکنید که آنها همه شان از شخص امام حکم را شنیده‌اند مستقیما، بلکه ممکن است در زمان خود امام معصوم هم علما به خبر واحد عمل کرده باشند و بر طبق خبر واحد فتوا داده باشند، البته در پرانتز میفرمایند این فقط یک فرض است که ما بتوانیم اجماع علمای عصر معصومین را به دست بیاوریم این عملا ممکن نیست، بعلت اینکه نظریات آنها مدّون و منظم و نوشته شده نبوده است و اگر هم آنها را نوشته‌اند خیلی کم از کتب آنها به دست ما رسیده است، تنها تعداد انگشت شماری از علمای زمان ائمه‌ی معصومین کتاب‌ها و نظریاتشان به دست ما رسیده است مثل فضل ابن شاذان، هشام ابن حکم، و بعضی دیگر، والا هزاران عالم در زمان ائمه بوده‌اند که کتبی داشته‌اند که همه ازبین رفته است، حتی کتب روایتی که به نام اصول اربعمائه باقی مانده بود از زمان ائمه‌ی معصومین در کتاب سوزی بغداد ازبین رفت و آن کتب روایی هم به دست ما نرسید، پس بنابراین این احتمال هم اجماع را حجت نمیکند، که بگوییم احتمال دارد از خود معصوم شنیده باشند، این احتمال به حد قطع نمیرسد، احتمال دوم در باب سنت این است که مجمعین به خبر و روایتی عمل کنند، روایتی بوده است بر طبق آن روایت فتوای به این حکم داده‌اند، که اینهم بحثی دارد که به آن میرسیم.

۴

تطبیق (استناد به سنت) (۱)

والاستناد إلى السنّة يتصوّر على وجهين: (مستند بودن فتوا و حکم اجماع کنندگان به سنت تصور میشود به دو صورت)

١. أن يسمع المجمعون (اینکه شنیده باشند اجماع کنندگان) أو بعضهم الحكم من المعصوم مشافهة (حکم را از امام معصوم به صورت شفاهی)، أو يرون فعله، أو تقريره. (یا فعل یا تقریر امام را ببینند) وهذا بالنسبة إلى عصرنا لا سبيل فيه حتى إلى الظنّ به (این مسئله نسبت به عصر ما که عصر غیبت باشد راهی درش نیست حتی به ظن به این مسئله)، فضلا عن القطع (چه برسد که قطع پیدا کنیم، و ما گفتیم که باید قطع پیدا کنیم که اجماع کاشف از قول معصوم است)، وإن احتمل إمكان مشافهة بعض الأبدال من العلماء للإمام. (ولو احتمال دارد امکان روبرو شدن بعضی از علمای بزرگ با امام معصوم) بل الحال كذلك، حتى بالنسبة إلى من هم في عصر المعصومين (حتی نسبت به کسانی که در زمان ائمه‌ی معصومین هستند، یعنی نسبت به آنها هم اگر اجماعشان را به دست بیاوریم قطع به این پیدا نمیشود که از امام شنیده باشند)، أي إنّه لا يحصل القطع فيه لنا (یعنی شان چنین است که حاصل نمیشود قطع در عصر ائمه‌ی معصومین به اینکه آن علمای عصر ائمه روبرو شده‌اند با امام) بمشافهتهم للمعصوم؛ لاحتمال أنّهم استندوا إلى رواية وثقوا بها (بخاطر احتمال اینکه علمای عصر معصومین استناد کردند به یک روایتی که به آن اعتماد داشته‌اند، و طبق آن روایت فتوا داده‌اند)، وإن كان احتمال المشافهة قريبا جدّا (ولو احتمال مشافهه و برخورد نسبت به عصر ائمه‌ی معصومین خیلی نزدیک است)، بل هي مظنونة. (بلکه ما ظن قوی داریم که بله اگر اجماع عصر ائمه‌ی معصومین را به دست آوردیم معلوم میشود که علما از امام گرفته‌اند این مسئله را)

على أنّه لا مجال ـ بالنسبة إلينا ـ لتحصيل إجماع الفقهاء الموجودين في تلك العصور (مجالی نیست برای ما، ما نمیتوانیم قدرت نداریم، برای تحصیل اجماعی که موجود بودند در عصور ائمه‌ی معصومین)؛ إذ ليست آراؤهم مدوّنة (آراء آنها مدوّن بنوده است)، وكلّ ما دوّنوه (هر چه که آنها تدوین کرده‌اند و نوشته‌اند) هي الأحاديث التي ذكروها في أصولهم المعروفة بالأصول الأربعمائة. (آن حدیث‌هایی که ذکر کرده‌اند در اصولشان که آن اصول معروف به اصول اربعمائه بوده است، که در زمان کتاب سوزی بغداد ازبین رفت، پس ما نمیتوانیم به شکلی به دست بیاوریم که حتما اینها حکم را از معصومین گرفته‌اند و اجماع بر آن کرده‌اند، وقتی یقین به این مطلب نداشته باشیم اجماع هم حجت نخواهد بود)

۵

استناد به سنت (۲)

فرض دوم در سنت، این است که مجمعین با استناد به یک روایت یا روایاتی این فتوا را داده‌اند، میفرمایند همچین اجماعی هم برای ما حجت نخواهد بود و کشف از قول معصوم نمیکند، چرا؟ میفرمایند به دو علت ۱. جهت سند روایت است، امکان دارد آن مجمعین سند آن روایت را موثق دیده‌اند یا روایت را دیده‌اند حسن است، ولی ما بگوییم روایت موثق و حسن حجت نیست، روایت صحیحه حجت است، یا اگر سند آن روایت را به دست ما بدهند سند را ضعیف بدانیم و به آن عمل نکنیم، این یک جهت. ۲. جهت دلالت است، روایات ما معمولا نص در حکم نیستند بلکه ظهور دارند، و امکان دارد گروهی تصور کنند روایتی ظهور در حکمی دارد و گروه دیگر بیایند بگویند خیر روایت ظهور در حکم ندارد، و ما نمونه‌ی این را در فقه زیاد داریم، اکثریت قریب به اتفاق فقهای ما تا زمان علامه‌ی حلی از روایات استفاده میکردند که آب چاه با ملاقات نجس، نجس میشود، ولی بعد از زمان علامه تا کنون فقها میگویند آن روایات ظهور در آن معنا ندارد، پس استفاده‌ی ظهور نزد شخصی برای شخص دیگر حجت نیست، پس اجماعی را که از ظهور یک روایتی که ما آن روایت را ندیده‌ایم پیدا شده است این اجماع هم نسبت به ما به طور قطع کاشف از رای معصوم نمیباشد.

این استدلالشان بر اینکه اجماع به طور کلی کاشف از رای معصوم نیست، که دلیل بسیار خوبی هم هست. {استاد درحال پاسخ به سوال شاگردان...}

۶

تطبیق (استناد به سنت) (۲)

٢. أن يستند المجمعون إلى رواية عن المعصوم. ولا مجال في هذا الإجماع لإفادته القطع بالحكم (هیچ مجالی نیست که در این اجماع اینکه فائده دهد قطع به حکم شرعی را)، أو كشفه عن الحجّة الشرعيّة (یا کشف کند این اجماع از حجت شرعی) من جهة السند، والدلالة معا. (هیچ مجالی در این اجماع نیست برای اینکه قطع به حکم شرعی و مفید باشد، هم از جهت سند و هم از جهت دلالت قطع به حجیت شرعی نمیاورد)

أمّا: من جهة السند فلاحتمال أنّ المجمعين كانوا متّفقين على اعتبار الخبر الموثّق (پس احتمال دارد که اجماع کنندگان متفق باشند بر معتبر بودن خبر موثق)، أو الحسن (یا خبر حسن)، فمن لا يرى حجّيّتهما (پس کسی که عقیده نداشته باشد با حجیت خبر حسن یا موثق) لا مجال له في الاستناد إلى مثله. (مجالی نیست در استناد کردن به مثل این حدیث) فمن أين يحصل لنا العلم (پس از کجا برای ما علم حاصل میشود؟) بأنّهم استندوا إلى ما هو حجّة باتّفاق الجميع؟ (به اینکه علما استناد کرده‌اند به آن روایتی که آن روایت حجت است به اتفاق جمیع علما، شما میگویید اجماع نزد جمیع حجت است، از کجا معلوم که آنها به یک روایتی استناد کرده باشند که آن روایت هم نزد من هم آنها حجت است؟)

وأمّا: من جهة الدلالة فلاحتمال أن يكون ذلك الخبر المفروض (پس به احتمال اینکه آن خبری که فرض میشود) ـ لو فرض أنّه حجّة من جهة السند ـ (یا اینکه فرض شده است که آن حجت است از جهت سند) ليس نصّا في الحكم (آن خبر نص در حکم نیست)، ولا ينفع أن يكون ظاهرا عندهم في الحكم (و نفعی ندارد اینکه آن حکم نزد آنها ظهور در حکم دارد)، فإنّ ظهور دليل عند قوم (چون ظهور دلیلی در نزد یک قوم) لا يستلزم أن يكون ظاهرا لدى كلّ أحد (اینکه ظهور داشته باشد در نزد هر شخصی)، وفهم قوم ليس حجّة على غيرهم. (فهم یک گروه حجت بر گروه دیگری نیست) ألا ترى أنّ المتقدّمين اشتهر عندهم (آیا نمیبینی که در نزد متقدمین مشهور شده است) استفادة النجاسة من أخبار البئر (اینکه از اخبار چاه آب نجاست آن را با برخورد به شیء نجس برداشت کرده‌اند)، واشتهر عند المتأخّرين عكس ذلك (و متاخرین خلاف این را برداشت کرده‌اند)، ابتداء من العلاّمة الحلّي؟ (ابتداً از علامه‌ی حلی) فلعلّ الخبر الذي كان مدركا لهم ليس ظاهرا عندنا لو اطّلعنا عليه. (شاید خبری که مدرک آنها بوده است ظهور در آن حکم نداشته باشد در نزد ما اگر ما مطلع به آن خبر بشویم آن خبر برای ما ظهور نداشته باشد)

إذا عرفت ذلك ظهر لك أنّ الإجماع لا يستلزم القطع بقول المعصوم (اجماع مستلزم قطع به قول معصوم نیست) عدا الإجماع الدخوليّ وهو بالنسبة إلينا غير عمليّ. (غیر از اجماع دخولی که نسبت به ما عملی نیست چون در عصر معصوم هستیم؛ اگر انسان یقین کند که معصوم در بین اجماع کنندگان داخل بوده است و نظرش داده است خب این اجماع صد در صد حجت است)

۷

نتیجه گیری از مباحث بیان شده

پس بنابراین از این چهار طریقه میفرمایند اجماع حسی و دخولی حجت است ولی عملی نیست، اما طریقه‌ی دوم که قاعده‌ی لطف باشد که فرمودند قاعده‌ی لطف اقتضا میکند که امام موافق با نظر مجمعین باشد والا لازم است امام حکم را برای مردم مستقیما بیان کند، میفرمایند این قاعده‌ی لطف را هم قبول نداریم، چرا؟ میفرمایند بخاطر اینکه این قاعده در محل بحث ما که اجماع است جایی ندارد، بعلت اینکه در زمان غیبت که خود امام معصوم غایب است، به کدام دلیل شما اثبات میکنید که باید حکم را حتما به مردم برساند، مخصوصا با اضافه‌ی این مطلب که سبب غیبت امام خود مردم هستند چون خود مردم سبب غیبت امام شدند حالا باید تبعاتش را هم تحمل کنند، یکی از لوازم و تبعاتش این است که به حکم واقعی نرسند، این جواب اول ایشان بود.

ثانیا میفرمایند اگر از باب قاعده‌ی لطف لازم است که امام حکم را بیان کند که مردم به خلاف واقع نیفتند چرا این حکم را شما فقط در باب اجماع مطرح میکنید؟ این مسئله باید در همه‌ی موارد مطرح باشد، مثلا اگر دو مجتهد باهم اختلاف کنند، هر دو مقلد هم دارند، نظر یکی از اینها خلاف واقع است، صد هزار نفر به این نظر عمل میکنند، بر طبق قاعده‌ی لطف امام باید فورا بیایند به این مجتهد بگویند که اشتباه میکند، در حالی که میبینید نظرات متضاد زیاد است و امام معصوم هم دخالت نمیکند، نتیجه میگیریم که در زمان غیبت بر امام معصوم دخالت در اینگونه مسائل واجب نمیباشد، این هم طریقه‌ی دوم که رد شد.

طریقه‌ی سوم که حدس باشد، میفرمایند این مسلک را هم قبول نداریم، که از اتفاق علما انسان علم پیدا کند به نظر معصوم، مگر اینکه این اجماع به حدی برسد که هیچ مخالفی نداشته باشد و مسئله از ضروریات مذهب باشد، اگر مسئله اینگونه شد دیگر نیازی به اجماع نداریم چون امر ضروری، ضروری است.

طریقه‌ی چهارم را هم که گفتیم این مسلک اختصاص به زمان معصوم دارد و نسبت به زمان ما این مسلک کاربرد ندارد.

پس خلاصه‌ی کلام این شد که از اجماع علما ما قطع به قول معصوم پیدا نمیکنیم، البته این را بدانید که معمولا اجماع را حجت نمیدانند، ولی در فقه به هر جا میرسند یک اجماع است و کسی جرات نمیکند نظر مخالف بدهند، مرحوم شهید در بخش احکام به قیام میرسند، میگویند هیچ دلیل نداریم که قیام رکن باشد، فقط اجماعی است که علامه حلی نقل کرده است و اگر این اجماع نبود میتوانستیم بگوییم که قیام رکن نیست، ولی چون اجماع است فتوا نمیدهیم و فقط احتیاط میکنیم، علما در اجماع احتیاط میکنند.

۸

تطبیق (نتیجه گیری از مباحث بیان شده) (۱)

وأمّا: القول بأنّ قاعدة اللطف تقتضي أن يكون الإمام موافقا لرأي المجمعين (اما قول به اینکه قاعده‌ی لطف اقتضا میکند اینکه امام موافق با رای مجمعین باشد) وإن استند المجمعون إلى خبر الواحد (ولو اجماع کنندگان مستندشان خبر واحدی باشد که) الذي ربما لا تثبت لنا حجّيّته (چه بسا برای ما حجیتش ثابت نمیشود) من جهة السند أو الدلالة لو اطّلعنا عليه (اگر ما مطلع بر این خبر بشویم)؛ فإنّنا لم نتحقّق جريان هذه القاعدة في المقام (ما اثبات نکردیم جریان این قاعده {اینکه بر امام لازم است موافق با مجمعین باشد} را در این مقام)؛ وفاقا لما ذهب إليه الشيخ الأعظم الأنصاريّ وغيره، بالرغم من تعويل (علی رغم تکیه کردن) الشيخ الطوسيّ وأتباعه عليها؛ (جواب اول) لأنّ السبب الذي يدعو إلى اختفاء الإمام، واحتجاب نفعه (بخاطر اینکه آنچیزی که باعث شده است مخفی شدن امام را و ممنوع بودن نفع امام از ما) ـ مع ما فيه من تفويت لأعظم المصالح النوعيّة للبشر ـ (با اینکه این اختفاء امام فوت شدن بزرگ‌ترین مصلحت نوعی بشر است، بزرگ‌ترین مصلحت نوعی بشر وجود رهبر معصوم در بین آنهاست) هو نفسه (همین سبب که باعث غیبت امام شده است) قد يدعو إلى احتجاب حكم الله عند إجماع العلماء على حكم مخالف للواقع (گاهی دعوت میکند بر مخفی شدن حکم الله در وقت اجماع علما بر حکم مخالف با واقع)، لا سيّما إذا كان الإجماع من أهل عصر واحد. (مخصوصا که اجماع یک عصر باشد و اجماع همه‌ی عصر‌ها نباشد) ولا يلزم من ذلك (لازم نمیاید از این مخفی شده حکم الله) إخلال الإمام بالواجب عليه (اخلال امام به واجب بودن بر او)، وهو تبليغ الأحكام؛ لأنّ الاحتجاب ليس من سببه. (بخاطر اینکه غیبت سببش خود امام نیست و مردم هستند)

وعلى هذا، فمن أين يحصل لنا القطع (پس بنابراین از کجا برای ما قطع حاصل بشود) بأنّه لا بدّ للإمام من إظهار الحقّ في حال غيبته (بر امام واجب است حق را اظهار کند در حالت غیبت خودش) عند حصول إجماع مخالف للواقع؟ (در وقت حصول اجماعی که مخالف با واقع است، خیر ما این را هم قبول نداریم)

۹

تطبیق (نتیجه گیری از مباحث بیان شده) (۲)

وللمشكّك (شخصی که در این مسئله تشکیک میکند) أن يزيد على ذلك (میتواند زیادتر از این مطلب بگوید)، فيقول: لما ذا لا تقتضي هذه القاعدة أن يظهر الإمام الحقّ (اینکه امام ظاهر کند حق را)، حتى في صورة الخلاف (حتی در صورت خلاف، اگر قاعده‌ی لطف میگوید در حالت اجماع باید امام حکم را بگویند والا مردم در خلاف واقع میفتند، میگوییم در صورت اختلاف هم همینطور است، در صورتی که دو مجتهد اختلاف دارند در یک حکمی)، لا سيّما أنّ بعض المسائل الخلافيّة (مخصوصا که بعضی از مسائل اختلافی بین علما) قد يقع فيها أكثر الناس في مخالفة الواقع؟ (بیشتر مردم گاهی در مخالفت واقع میفتند) بل لو أحصينا المسائل الخلافيّة في الفقه (بلکه اگر ما احصا کنیم مسائل اختلافی را در فقه) ـ التي هي الأكثر من مسائله ـ (که بیشتر مسائل فقه اختلافی است) لوجدنا أنّ كثيرا من الناس لا محالة واقعون في مخالفة الواقع (میابیم که بسیاری از مردم واقع میشوند در مخالفت با واقع، پنج تا مجتهد هستند هر کدام یک نظر داده‌اند و یک نظر درست است، پس فقط یک پنجم مردم به واقع رسیده‌اند و بقیه به واقع نرسیدند پس بر امام لازم است که بیان کنند)، فلما ذا لا يجب على الإمام هنا تبليغ الأحكام (چرا در اینجا بر امام تبلیغ احکام لازم نباشد؟)، ليقلّ الخلاف (برای اینکه خلاف کم بشود)، أو ينعدم (یا ازبین برود)، وبه نجاة المؤمنين من الوقوع في مخالفة الواقع؟ (و به سبب همین تبلیغ حکم نجات مسلمانان میشود از مخالفت با واقع، خلاصه پس از اینکه در این موارد امام نظرش را نمیگوید معلوم میشود که قاعده‌ی لطف اقتضا نمیکند که امام در زمان غیبت باید نظرش را بگوید، حداقل احتمال این قضیه را میدهیم که لازم نباشد، و وقتی احتمال میاید استدلال باطل میشود)

وإذا جاء الاحتمال لا يبقى مجال لاستلزام (باقی نمیماند مجالی برای مستلزم شدن اجماع) الإجماع القطع بقول المعصوم من جهة قاعدة اللطف. (قطع به قول معصوم را از جهت قاعده‌ی لطف)

وأمّا: مسلك الحدس، فإنّ عهدة دعواه على مدّعيها (عهده‌ی این ادعا بر خود مدعی است، خودش بیاید اثبات کند، این مطلب قابل اثبات نیست که بگوییم علما که اتفاق بر یک مسئله‌ای داشته باشند ما یقین پیدا میکنیم که حکم امام معصوم همین است)، وليس من السهل حصول القطع للإنسان في ذلك (ساده نیست که انسان قطع به رای امام پیدا کند از این مسلک حدس)، إلاّ أن يبلغ الاتّفاق (مگر اینکه اتفاق علما) درجة يكون الحكم فيه من ضروريّات الدين (به درجه‌ای برسد که حکم از ضروریات دین بشود)، أو المذهب، أو قريبا من ذلك (یا نزدیک به ضروری بشود) عند ما يحرز اتّفاق جميع العلماء في جميع العصور بغير استثناء (این در وقتی است که احراز بشود قول جمیع علما در همه‌ی عصرها)، فإنّ مثل هذا الاتّفاق يستلزم عادة موافقته لقول الإمام (مثل این اتفاق مستلزم است عادتا موافقت این قول را با قول امام)، وإن كان مستند المجمعين خبر الواحد، أو الأصل. (اگر چه مستند اجماع کنندگان خبر واحد یا اصل باشد، اگر واقعا از زمان معصوم تا امروز نظریات همه‌ی علما را بررسی کنیم ببینیم در یک مسئله‌ای اتفاق دارند میتوانیم بگوییم ملازمه‌ی عادی دارد با قول امام، اما چنین اجماعی را نمیشود به دست آورد)

وكذلك يلحق بالحدس مسلك التقرير ونحوه ممّا هو من هذا القبيل. (ملحق میشود به حدس مسلک تقریر و این قبیل از چیزها)

وعلى كلّ حال، لم تبق لنا ثقة بالإجماع (باقی نمیماند برای ما اطمینان به اجماع) فيما بعد عصر الإمام في استفادة قول الإمام على سبيل القطع واليقين. (در ما بعد عصر امام در استفاده‌ی قول امام بر سبیل قطع و یقین)

والاستناد إلى السنّة يتصوّر على وجهين :

١. أن يسمع المجمعون أو بعضهم الحكم من المعصوم مشافهة ، أو يرون فعله ، أو تقريره. وهذا بالنسبة إلى عصرنا لا سبيل فيه حتى إلى الظنّ به ، فضلا عن القطع ، وإن احتمل إمكان مشافهة بعض الأبدال من العلماء للإمام. بل الحال كذلك ، حتى بالنسبة إلى من هم في عصر المعصومين ، أي إنّه لا يحصل القطع فيه لنا بمشافهتهم للمعصوم ؛ لاحتمال أنّهم استندوا إلى رواية وثقوا بها ، وإن كان احتمال المشافهة قريبا جدّا ، بل هي مظنونة.

على أنّه لا مجال ـ بالنسبة إلينا ـ لتحصيل إجماع الفقهاء الموجودين في تلك العصور ؛ إذ ليست آراؤهم مدوّنة ، وكلّ ما دوّنوه هي الأحاديث التي ذكروها في أصولهم المعروفة بالأصول الأربعمائة.

٢. أن يستند المجمعون إلى رواية عن المعصوم. ولا مجال في هذا الإجماع لإفادته القطع بالحكم ، أو كشفه عن الحجّة الشرعيّة من جهة السند ، والدلالة معا.

أمّا : من جهة السند فلاحتمال أنّ المجمعين كانوا متّفقين على اعتبار الخبر الموثّق ، أو الحسن ، فمن لا يرى حجّيّتهما لا مجال له في الاستناد إلى مثله. فمن أين يحصل لنا العلم بأنّهم استندوا إلى ما هو حجّة باتّفاق الجميع؟

وأمّا : من جهة الدلالة فلاحتمال أن يكون ذلك الخبر المفروض ـ لو فرض أنّه حجّة من جهة السند ـ ليس نصّا في الحكم ، ولا ينفع أن يكون ظاهرا عندهم في الحكم ، فإنّ ظهور دليل عند قوم لا يستلزم أن يكون ظاهرا لدى كلّ أحد ، وفهم قوم ليس حجّة على غيرهم. ألا ترى أنّ المتقدّمين اشتهر عندهم استفادة النجاسة من أخبار البئر ، واشتهر عند المتأخّرين عكس ذلك ، ابتداء من العلاّمة الحلّي؟ فلعلّ الخبر الذي كان مدركا لهم ليس ظاهرا عندنا لو اطّلعنا عليه.

إذا عرفت ذلك ظهر لك أنّ الإجماع لا يستلزم القطع بقول المعصوم عدا الإجماع الدخوليّ وهو بالنسبة إلينا غير عمليّ.

وأمّا : القول بأنّ قاعدة اللطف تقتضي أن يكون الإمام موافقا لرأي المجمعين وإن استند المجمعون إلى خبر الواحد الذي ربما لا تثبت لنا حجّيّته من جهة السند أو الدلالة

لو اطّلعنا عليه ؛ فإنّنا لم نتحقّق جريان هذه القاعدة في المقام ؛ وفاقا لما ذهب إليه الشيخ الأعظم الأنصاريّ (١) وغيره ، (٢) بالرغم من تعويل الشيخ الطوسيّ وأتباعه عليها ؛ (٣) لأنّ السبب الذي يدعو إلى اختفاء الإمام ، واحتجاب نفعه ـ مع ما فيه (٤) من تفويت لأعظم المصالح النوعيّة للبشر ـ هو نفسه قد يدعو إلى احتجاب حكم الله عند إجماع العلماء على حكم مخالف للواقع ، لا سيّما إذا كان الإجماع من أهل عصر واحد. ولا يلزم من ذلك إخلال الإمام بالواجب عليه ، وهو تبليغ الأحكام ؛ لأنّ الاحتجاب ليس من سببه.

وعلى هذا ، فمن أين يحصل لنا القطع بأنّه لا بدّ للإمام من إظهار الحقّ في حال غيبته عند حصول إجماع مخالف للواقع؟

وللمشكّك أن يزيد على ذلك ، فيقول : لما ذا لا تقتضي هذه القاعدة أن يظهر الإمام الحقّ ، حتى في صورة الخلاف ، لا سيّما أنّ بعض المسائل الخلافيّة قد يقع فيها أكثر الناس في مخالفة الواقع؟ بل لو أحصينا المسائل الخلافيّة في الفقه ـ التي هي الأكثر من مسائله ـ لوجدنا أنّ كثيرا من الناس لا محالة واقعون في مخالفة الواقع ، فلما ذا لا يجب على الإمام هنا تبليغ الأحكام ، ليقلّ الخلاف ، أو ينعدم ، وبه نجاة المؤمنين من الوقوع في مخالفة الواقع؟

وإذا جاء الاحتمال لا يبقى مجال لاستلزام الإجماع القطع بقول المعصوم من جهة قاعدة اللطف.

وأمّا : مسلك الحدس ، فإنّ عهدة دعواه على مدّعيها ، وليس من السهل حصول القطع للإنسان في ذلك ، إلاّ أن يبلغ الاتّفاق درجة يكون الحكم فيه من ضروريّات الدين ، أو المذهب ، أو قريبا من ذلك عند ما يحرز اتّفاق جميع العلماء في جميع العصور بغير استثناء ، فإنّ مثل هذا الاتّفاق يستلزم عادة موافقته لقول الإمام ، وإن كان مستند المجمعين خبر الواحد ، أو الأصل.

وكذلك يلحق بالحدس مسلك التقرير ونحوه ممّا هو من هذا القبيل.

__________________

(١) فرائد الأصول ١ : ٨٤.

(٢) كالمحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٣٣٤.

(٣) العدّة ٢ : ٦٢٩ ـ ٦٣١.

(٤) أي في اختفاء الإمام واحتجابه.

وعلى كلّ حال ، لم تبق لنا ثقة بالإجماع فيما بعد عصر الإمام في استفادة قول الإمام على سبيل القطع واليقين.

الإجماع المنقول

إنّ الإجماع ـ في الاصطلاح ـ ينقسم إلى قسمين :

١. الإجماع المحصّل : والمقصود به الإجماع الذي يحصّله الفقيه بنفسه بتتبّع أقوال أهل الفتوى. وهو الذي تقدّم البحث عنه.

٢. الإجماع المنقول : والمقصود به الإجماع الذي لم يحصّله الفقيه بنفسه ، وإنّما ينقله له من حصّله من الفقهاء ، سواء كان النقل له بواسطة ، أم بوسائط.

ثمّ النقل تارة يقع على نحو التواتر ؛ وهذا حكمه حكم المحصّل من جهة الحجّيّة.

وأخرى يقع على نحو خبر الواحد. وإذا أطلق قول «الإجماع المنقول» في لسان الأصوليين فالمراد منه هذا الأخير.

وقد وقع الخلاف بينهم في حجّيّته على أقوال.

ولكنّ الذي يظهر أنّهم متّفقون على حجّيّة نقل الإجماع الدخوليّ ، وهو الإجماع الذي يعلم فيه من حال الناقل أنّه تتّبع فتاوى من نقل اتّفاقهم حتى المعصوم ، فيدخل المعصوم في جملة المجمعين. وينبغي أن يتّفقوا على ذلك ؛ لأنّه لا يشترط في حجّيّة خبر الواحد معرفة المعصوم تفصيلا حين سماع الناقل منه ، وهذا الناقل ـ حسب الفرض ـ قد نقل عن المعصوم بلا واسطة وإن لم يعرفه بالتفصيل. غير أنّ الإجماع الدخوليّ ممّا يعلم عدم وقوع نقله ، لا سيّما في العصور المتأخّرة عن عصر الأئمّة ، بل لم يعهد من الناقلين للإجماع من ينقله على هذا الوجه ويدّعي ذلك.

وعليه ، فموضع الخلاف منحصر في حجّيّة الإجماع المنقول ، غير الإجماع الدخوليّ ، وهو ـ كما قلنا ـ على أقوال :

١. إنّه حجّة مطلقا ؛ لأنّه خبر واحد. (١)

__________________

(١) هذا يظهر من الفصول الغرويّة : ٢٥٨ ـ ٢٥٩ ، ومعالم الدين : ١٩٩.