درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۳۸: مباحث حجت ۲۰

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

طریقه‌ی حدس

بحث در طرق کشف قول معصوم از اجماع بود، عرض شد چهار طریق را مرحوم مظفر اشاره میکنند، طریق اول حس بود، طریقه‌ی دوم قاعده‌ی لطف بود، و طریقه‌ی سوم حدس میباشد، یا طریقه‌ی ملازمه‌ی عرفیه و عادیه، که مشهور متاخرین از زمان میرزای قمی این طریقه‌ی را معمولا علما مطرح میکنند، بیان این طریقه این است که میگویند وقتی میبینیم بزرگان و علمایی که در مسائل دقت نظر دارند گاهی در یک مسئله‌ی کوچک دهها اختلاف و نظریه‌ی متفاوت دارند وقتی میبینیم همه‌ی این علما از زمان امام معصوم تا کنون در یک مسئله‌ای اتفاق نظر دارند، عقل میگوید که این حکم را باید از رهبر و رییس خودشان به همین شکل گرفته‌اند چون هیچگونه اختلافی در آن دارند، و بعبارت دیگر میگویند اتفاق علما ملازمه‌ی عرفی دارد با قول رهبر وامامشان و این مسئله اختصاص به امت اسلام هم ندارد، در همه‌ی موارد و در همه‌ی ادیان و مذاهب مسئله همین است، پس بنابراین اجماع علما به ملازمه‌ی عادی کاشف از قول امام و رای رهبرشان میباشد.

دو نکته را در ذیل این طریقه ذکر میکنند: نکته‌ی اول اینکه در این طریقه باید اجماع همه‌ی علما باشد از زمان امام تا کنون والا اگر فرض کنید علمای این عصر در مسئله‌ای اتفاق دارند ولی علمای قرن گذشته این مسئله را قبول ندارند، اینجا این اتفاق کشف نمیکند از اینکه این حکم، حکم رهبر و حکم امامشان است.

نکته‌ی دوم اینکه در این اجماع شرط است که عالم فاضل چه معلوم النسب و چه مجهول النسب با آن مخالفت نکرده باشد، و الا اگر مخالفی به این شکل باشد، احتمال میدهد این نظر امام نظر همین شخص مخالف بوده باشد.

۴

تطبیق (طریقه‌ی حدس)

٣. طريقة الحدس: وهي أن يقطع بكون ما اتّفق عليه فقهاء الإماميّة وصل إليهم من رئيسهم وإمامهم يدا بيد (این طریقه‌ی حدس این است که انسان یقین پیدا کند به اینکه آنچیز که اتفاق دارند علمای امامیه بر آن، رسیده به آنها از امامشان دست به دست)، فإنّ اتّفاقهم (بخاطر اینکه اتفاق علمای امامیه) ـ مع كثرة اختلافهم في أكثر المسائل ـ (با اینکه اختلاف زیادی دارند در اکثر مسائل، علمای بزرگ ما اینگونه نیستند که از یک شخصی مطلبی را تقلید کنند) يعلم منه أنّ الاتّفاق كان مستندا إلى رأي إمامهم (دانسته میشود از این اتفاق علما اینکه اتفاق مستند به رای امامشان بوده است)، لا عن اختراع للرأي من تلقاء أنفسهم (نه اینکه اختراع رای باشد از طرف خودشان) اتّباعا للأهواء (بخاطر متابعت کردن از هوای نفس)؛ أو استقلالا بالفهم. (یا اینکه مستقلا فهم خودشان بوده است، نه باید دلیل و مدرک بالاتری داشته باشد) كما يكون ذلك (چنانچه این قضیه درست است) في اتّفاق أتباع سائر ذوي الآراء والمذاهب (در اتفاق اتباع سائر صاحبان آراء و مذاهب، شما در بین مارکسیست‌ها وقتی میبینید که با آنهمه اختلافاتشان یک حرف را قبول دارند، اصل تضاد، اینها همه شان با همه‌ی اختلافشان این اصل را قبول دارند)، فإنّه لا نشكّ فيها (شکی نداریم در این اتباع صاحبان آراء و مذاهب) أنّها مأخوذة من متبوعهم (اینکه آن احکام اخذ شده است رئیسشان) ورئيسهم الذي يرجعون إليه.

والذي يظهر، أنّه قد ذهب إلى هذه الطريقة أكثر المتأخّرين. ولازمها (لازمه‌ی طریقه‌ی حدس) أنّ الاتّفاق ينبغي أن يقع في جميع العصور (سزاوار است اینکه این اتفاق در همه‌ی اعصار باشد) من عصر الأئمّة إلى العصر الذي نحن فيه؛ لأنّ اتّفاق أهل عصر واحد (بخاطر اینکه اتفاق این عصر) ـ مع مخالفة من تقدّم ـ (با اینکه علمای قرن گذشته مخالف باشند) يقدح في حصول القطع (ضرر دارد در اینکه ما قطع پیدا کنیم که نظر معصوم است)، بل يقدح فيه مخالفة معلوم النسب (بکله ضرر دارد در این اجماع مخالفت معلوم النسب) ممّن يعتدّ بقوله (از آن کسانی که اعتنا میشود به قول آنها، علمای بزرگ مثل صاحب جواهر، مرحوم حلی و غیره که اگر با یک اجماع مخالفت کرده باشد دیگر این اجماع ارزشش را از دست میدهد، نمیتوانیم بگوییم حتما اینها از امام میرسند)، فضلا عن مجهول النسب. (مخصوصا یک مجهول النسب فاضلی که بیاید یک فتوایی بدهد، که احتمال میرود امام هم باشد، لذا این اجماع حجیتی نخواهد داشت)

۵

طریقه‌ی تقریر

طریقه‌ی چهارم طریقه‌ی تقریر است، که این طریقه‌ی چهارم مثل طریقه‌ی اول اختصاص پیدا میکند به زمان معصوم، و آن طریقه این است که یک اجماع و یک اتفاقی در مقابل امام معصوم اتفاق بیفتد، امام قدرت مخالفت داشته باشند ولی سکوت کنند، این اجماع هم یقینا کاشف از قول معصوم خواهد بود، فرض کنید سی نفر از علما در مجلس معصوم نظر میدهند اجماعا و امام سکوت میکند این سکوت امام و مخالفت نکردن با آنها دلیل بر این است که این نظریه نظریه‌ی امام معصوم میباشد.

دو نکته ذکر میکنند: نکته‌ی اول در این اجماع باید آن شرایطی که در باب تقریر گفتیم وجود داشته باشد، جلوی نظر امام باشد، امام متوجه این اجماع باشند، حالت تقیه نباشد، و بقیه‌ی شرایطی که آنجا ذکر شد.

نکته‌ی دوم میفرمایند این اجماع در عصر غیبت به درد نمیخورد، چون ما قبول نداریم، در زمان غیبت بر امام معصوم بیان حکم واجب باشد، درست است اگر علمای شیعه یک اتفاقی را کردند در مرآء و منظر امام است، امام میبیند و شاهد است، ولی در عصر غیبت لازم نیست امام معصوم حکم واقعی را برای مردم بیان کند، چرا چون سبب غیبت امام خود مردم هستند، سبب غیبت امام عملکرد مردم است، وقتی این عملکرد تصحیح شد امام ظهور میکنند و حق را بیان میکنند.

یک نکته‌ی کوتاه هم در انتهای این طریقه میفرمایند که اصلا طریقه‌ی تقریر نیازی به اجماع ندارد که سی نفر از علما در مقابل امام نظر بدهند و امام سکوت کنند، بلکه بر طبق این طریقه اگر یک نفر هم در جلوی امام فتوایی داد و امام سکوت کردند قول این فرد میشود کاشف از نظر امام و حجت خواهد بود.

۶

تطبیق (طریقه‌ی تقریر)

٤. طريقة التقرير: وهي أن يتحقّق الإجماع بمرأى ومسمع من المعصوم (اینکه اجماع محقق شود در مقابل دیدگاه و محلی که امام بشنود اجماع را)، مع إمكان ردعهم ببيان الحقّ لهم (با اینکه ممکن باشد امام منع کند علما و اجماع کنندگان را به اینکه حق را برای آنها بیان کند)، ولو بإلقاء الخلاف بينهم (ولو به اینکه خود امام مستقیما دخالت نکند بلکه القاء خلاف کند در بین این اجماع)، فإنّ اتّفاق الفقهاء على حكم ـ والحال هذه ـ يكشف عن إقرار المعصوم لهم فيما رأوه (کشف میکند از اقرار معصوم بر آن اجماع کنندگان را در چیزی که عقیده دارند آن را)، وتقريرهم على ما ذهبوا إليه (و تایید کردن امام معصوم اجماع کنندگان را بر چیزی که بر آن رفته‌اند)؛ فيكون ذلك (پس همین سکوت و تقریر امام) دليلا على أنّ ما اتّفقوا عليه هو حكم الله واقعا. (دلیل است بر اینکه آنچه که اتفاق دارند بر آن، حکم الله واقعی است)

وهذه الطريقة لا تتمّ إلاّ مع إحراز جميع شروط التقرير (مگر با احراز کردن همه‌ی شروط تقریر) التي قد تقدّم الكلام عليها في مبحث السنّة. (آنچنان شروطی که در بحث سنت گذشت) ومع إحراز جميع الشروط لا شكّ في استكشاف موافقة المعصوم (شکی نیست که موافقت امام معصوم کشف میشود)، بل بيان الحكم من شخص واحد بمرأى ومسمع من المعصوم (بلکه بیان حکم از شخص واحد در مقابل دیدگاه امام معصوم)، مع إمكان ردعه وسكوته عنه (با اینکه امکان ردع امام معصوم آن شخص را هست) يكون سكوته تقريرا (پس میباشد سکوت امام تقریر است) كاشفا عن موافقته. (کاشف از موافقت امام است) ولكنّ المهمّ أن يثبت لنا أنّ الإجماع في عصر الغيبة (مهم این است که اثبات شود برای ما اینکه اجماع در عصر غیبت) هل يتحقّق فيه إمكان الردع من الإمام (آیا محقق میشود در آن امکان ردع امام)، ولو بإلقاء الخلاف؟ (ولو اینکه القاء خلاف کند؟) أو هل يجب على الإمام ({صدای استاد قطع میشود...}) بيان الحكم الواقعيّ والحال هذه؟ وسيأتي ما ينفع في المقام. 

هذه خلاصة ما قيل من الوجوه المعروفة في استنتاج قول الإمام من الإجماع. 

۷

خلاصه گیری و تحقیق مصنف در مورد چهار طریقه

بعد از نقل این چهار طریق ابتدا بحث را خلاصه گیری میکنند بعد وارد رد این طرق میشوند، خلاصه‌ی بحث این شد که چهار طریق داریم که علما میگویند میتوانیم از این راهها علم پیدا کنیم که نظر امام موافق با اجماع میباشد، مرحوم مظفر میفرمایند فرقی بین این طرق نیست، شما اگر علم پیدا کردید از هر یک از این راهها حجت است حالا چه قاعده‌ی لطف باشد چه حسی باشد یا حدسی باشد، ولو بعضی از علما این راه را منحصر کرده‌اند مثلا شیخ طوسی فرموده است فقط قاعده‌ی لطف، اما اگر شما از هر یک از این راهها قطع پیدا کردید به قول معصوم حجت خواهد بود.

بعد از این نکته میفرمایند اما ما با یک دلیل به طور کلی اثبات میکنیم که از این راهها به نظر امام نمیشود رسید، و خلاصه اجماع نمیشود کاشف از قول معصوم بوده باشد، و اسم این دلیل را میگذارند برهان سبر و تقسیم، قبل از ورود در این بحث یک مقدمه‌ای را عرض میکنیم، آن مقدمه این است که اجماع بر دو قسم است اجماع محصل و اجماع منقول، اجماع محصل یعنی اجماعی که خود انسان نظر علما را بررسی کرده است و دیده است همه‌ی علما اتفاق بر یک نظری دارند، اجماع منقول این است که مثلا شهید اول در کتابش نقل کرده است که این حکم اجماعی است، فعلا بحث ما در اجماع محصل است، خب بعد از این مقدمه وارد دلیل میشوند، میفرمایند: ما بررسی کردیم دیدیم که علما اجماع دارند که نماز جمعه واجب است، میگوییم آیا علما از روی دلیل به این حکم فتوا داده‌اند یا بدون دلیل؟ راه دوم که درست نیست که بگوییم بدون دلیل فتوا داده‌اند، محال است که علما بدون دلیل فتوا داده باشند، تازه فرضا اگر هم بدون دلیل فتوا داده‌اند که قولشان باطل و اجماعشان حجت نیست، باقی میماند فرض اول، که اجماعشان از روی دلیل باشد، این دلیل دو حالت دارد یا الان در دسترس ماست، که ما هم به همان دلیل مراجعه میکنیم تا ببینیم دلیل چه میگوید و یا نه این دلیل دلیلی است که در زمان آنها بوده است ولی الان ازبین رفته است، اینجا میگوییم آن دلیل که الان ازبین رفته است یا از قرآن بوده است یا از سنت بوده است یا اجماع بوده یا دلیل عقل، اما قرآن: یقینا دلیل آنها قرآن نبوده است، چون قرآن در دست ما هست و تغییری نکرده است، از اینکه در قرآن نیست معلوم میشود که دلیلشان آیه‌ی قرآن نبوده است، اگر بگویید ممکن است از یک آیه‌ی قرآن آنها به جوری فهمیدند که ما الان نمیتوانیم بفهمیم، میگوییم فهم دیگران برای ما حجت نیست، شاید الان هم بیایند مطرح کنند ما بگوییم آیه اینگونه دلالت نمیکند، اما دلیلشان نمیشود اجماع هم بوده باشد، چون همه‌ی این حرفها را نقل میکنیم به اینجا که باز نمیشود، اما دلیل عقل هم درست نیست، چون حکم عقل یعنی تطابق آراء عقلا، که وقتی عقل ما به این حکم، حکم نمیکند معلوم میشود دلیل آنها عقل نبوده است، اما دلیل سنت، ممکن است که دلیل آنها سنت باشد، که در دست آنها روایتی بوده است که الان وجود ندارد، اینجا یک مقدار بحث دارد که به آن میرسیم.

۸

تطبیق (خلاصه گیری بحث قبل)

هذه خلاصة ما قيل من الوجوه المعروفة في استنتاج قول الإمام من الإجماع.

وقد يحصل للإنسان ـ المتتبّع لأقوال العلماء، المحصّل لإجماعهم ـ بعض الوجوه دون البعض ـ (انسانی که اهل تتبع باشد و اقوال علما را تتبع کند برای او حاصل میشود بعضی از این وجوه غیر از بعضی دیگر، میبیند بعضی از این وجوه واقعا در کلام علما هست و بعضی نیست) أي (مرادشان این است) لا يجب في كلّ إجماع (واجب نیست در هر اجماعی) أن يبتنى على وجه واحد من هذه الوجوه ـ (اینکه مبتنی باشد بر یک وجهی از این وجوه)؛ وإن كان السيّد المرتضى يرى انحصاره في الطريقة الأولى {الطريقة التضمّنيّة} (اگرچه سید مرتضی عقیده دارد که منحصر است در طریقه‌ی اول که طریقه‌ی حس باشد) ـ أي الإجماع الدخوليّ ـ ، والشيخ الطوسيّ يرى انحصاره في الطريقة الثانية {طريقة قاعدة اللطف}. (نه اینطور نیست انسان اگر تتبع کند از هر کدام از این راهها برسد به قول معصوم حجت است)

وعلى كلّ حال، فإنّ الإجماع إنّما يكون حجّة إذا كشف كشفا قطعيّا عن قول المعصوم من أيّ سبب كان (از هر راهی باشد)، وعلى أيّة طريقة حصل (از هر راهی پیدا بشود)، فليس من الضروريّ أن نفرض حصوله من طريقة مخصوصة من هذه الطرائق (پس ضروری نیست حصول اجماع را از طریقه‌ی مخصوصی از این راهها)، أو نحوها (پس انسان از هر راهی یقین به قول معصوم پیدا کرد حجت است)، بل المناط حصول القطع بقول المعصوم. (بلکه مناط حصول قطع به قول معصوم است)

۹

تطبیق (تحقیق مصنف در مورد چهار طریقه)

والتحقيق أنّه يندر حصول (بسیار کم است حصول) القطع بقول المعصوم من الإجماع المحصّل ندرة لا تبقى معها قيمة لأكثر الإجماعات التي نحصّلها (آنقدر کم است که باقی نمیماند با این ندرت ارزشی برای بیشتر اجماعاتی که ما تحصیل میکنیم آنها را)، بل لجميعها بالنسبة إلى عصور الغيبة. (بلکه برای همه‌ی اجماعات نسبت به عصر غیبت، که هیچ کدام از آنها ارزشی ندارد) وتفصيل ذلك (تفصیلش این است) أن نقول ببرهان السبر والتقسيم: إنّ المجمعين إمّا أن يكون رأيهم (اینکه اجماع کننده‌ها یا رایشان) ـ الذي اتّفقوا عليه ـ بغير مستند ودليل (بدون دلیل است)، أو عن مستند ودليل. (یا نه مستند و دلیل دارد) لا يصحّ الفرض الأوّل (اینکه بگوییم دلیلی نداشته که اصلا درست نیست)؛ لأنّ ذلك مستحيل عادة في حقّهم (چون در حال بزرگ یک طائفه بعید است که بدون دلیل یک حکمی بدهند)، ولو جاز ذلك في حقّهم (فرض کنید که بدون دلیل فتوا بدهند) فلا تبقى قيمة لآرائهم (پس قیمتی ندارد این اجماع اینها، اگر عده‌ای هستند که بدون دلیل فتوا میدهند که دیگر نظرشان حجت نیست) حتى يستكشف منها الحقّ. (تا اینکه کشف شود از قول اینها حق) فيتعيّن الفرض الثاني (پس متعین میشود فرض دوم اینکه دلیل دارند برای قولشان)، وهو أن يكون لهم مدرك (اینکه برای رایشان مدرک و دلیلی باشد، که ما این را از خارج گفتیم که این دلیل یا الان هست یا نیست، اگر هست که خودمان به دلیل مراجعه میکنیم، ببینیم که آن دلیل دال به مسئله هست یا نیست، اگر آن دلیل دال باشد دیگر به اجماع کاری نداریم میگوییم بر طبق این دلیل این قول درست است، یا نه دلیل آنها در دسترس ما نیست) خفي علينا وظهر لهم. (آنها دلیلی داشتند و بر ما مخفی شده است)

ومدارك الأحكام منحصرة عند الإماميّة في أربعة: الكتاب، والسنّة، والإجماع، والدليل العقليّ. ولا يصحّ أن يكون مدركهم ما عدا السنّة من هذه الأربعة. (و صحیح نیست که بگوییم مدرک اجماع کنندگان غیر از سنت باشد، صحیح نیست که بگوییم دلیلشان کتاب یا اجماع یا عقل باشد بلکه فقط میتواند سنت باشد)

أمّا الكتاب: فإنّما لا يصحّ أن يكون مدركهم (همانا صحیح نیست که مدرک آنها باشد)؛ فلأجل أنّ القرآن الكريم بين أيدينا مقروء ومفهوم (قرآن کریم در دست ماست خوانده میشود و فهمیده میشود)، فلا يمكن فرض آية منه خفيت علينا (ممکن نیست فرض کردن یک آیه که بر آنها ظاهر بوده است و بر ما مخفی است)، وظهرت لهم. ولو فرض أنّهم فهموا من آية شيئا (اگر که فرض کنیم که آنها از یک آیه چیری فهمیدند) خفي علينا وجهه (وجه آن فهم و درک بر ما مخفی است) فإنّ فهمهم ليس حجّة علينا (فهم دیگران که بر ما حجت نیست)، فإجماعهم لو استند إلى ذلك (پس اجماع اینها اگر مستند باشد بر اینکه از این آیه چیزی را فهمیده‌اند) لا يكون موجبا للقطع بالحكم الواقعيّ (ما قطع به حکم واقعی پیدا نمیکنیم)، أو موجبا لقيام الحجّة علينا. (یا این باعث قیام حجت در نزد ما نمیشود، چون آنها از یک آیه یک چیزی فهمیده‌اند پس این حرف درست است، نه اینگونه نمیشود) فلا ينفع مثل هذا الإجماع. (پس این اگر دلیلشان این باشد این اجماع نفعی ندارد و فایده‌ای نمیرساند)

وأمّا الإجماع: (بگوییم دلیل این مجمعین یک اجماع دیگر است) فواضح أنّه لا يصحّ أن يكون مدركا لهم (واضح است که صحیح نیست اجماع مدرک این علما باشد)؛ لأنّ هذا الإجماع ـ الذي صار مدركا للإجماع ـ ننقل الكلام إليه أيضا (نقل کلام میکنیم به آن اجماع میگوییم خب دلیل آن اجماع چیست آیا کتاب است یا سنت است یا عقل یا اجماع)، فنسأل عن مدركه، فلا بدّ أن ينتهي إلى غيره من المدارك الأخرى. (پس چاره‌ای نیست که منتهی شود به غیر از اجماع از مدارک دیگر)

وأمّا الدليل العقليّ: فأوضح (این واضح‌تر است که چرا نمیتواند دلیل واقع شود)؛ لأنّه لا تتصوّر هناك قضيّة عقليّة يتوصّل بها إلى حكم شرعيّ (چون شان چنین است که تصور نمیشود در اینجا قضیه‌ی عقلیه‌ای که برسیم به حکم شرعی) كانت مستورة علينا (این قضیه‌ی عقلی بر ما پوشیده باشد)، وظهرت لهم (و برای آنها واضح باشد)؛ ضرورة أنّه (بخاطر بدیهی بودن اینکه) لا بدّ في القضيّة العقليّة (چاره‌ای نیست در قضیه‌ی عقلیه) ـ التي يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ ـ (قضیه‌ی عقلیه‌ای که برسد انسان با آن به حکم شرعی) أن تتطابق عليها آراء جميع العقلاء (باید تطابق آراء همه‌ی علما باشد)، وإلاّ فلا يصحّ التوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ. (و الا درست نیست رسیدن با این قضیه‌ی عقلیه به حکم شرعی) فلو أنّ المجمعين كانوا قد تمسّكوا (پس اگر اجماع کنندگان تمسک نموده بودند) بقضيّة عقليّة (به قضیه‌ی عقلیه‌ای که) ليست بهذه المثابة (که به این درجه نرسیده است یعنی تطابق آراء همه‌ی عقلا در آن نیست) فلا تبقى قيمة لآرائهم (پس ارزشی برای آراء عقلا باقی نمیماند) حتى يستكشف منها الحقّ وموافقة الإمام (تا اینکه کشف بشود از این آراء حق و موافقت امام)؛ لأنّهم يكونون كمن لا مدرك لهم. (چون اینها در حقیقت مثل کسی هستند که دلیل و مدرکی ندارد)

فانحصر مدركهم في جميع الأحوال في «السنّة». (پس منحصر شد مدرک اینها بر سنت، که مثلا یک روایت بوده است که آن در دست ما نیست)

٢. طريقة قاعدة اللطف : وهي أن يستكشف عقلا رأي المعصوم من اتّفاق من عداه (١) من العلماء الموجودين في عصره خاصّة ، أو في العصور المتأخّرة ، مع عدم ظهور ردع من قبله لهم بأحد وجوه الردع الممكنة ، خفيّة أو ظاهرة ، إمّا بظهوره نفسه ، أو بإظهار من يبيّن الحقّ في المسألة. فإنّ قاعدة اللطف ـ كما اقتضت نصب الإمام وعصمته ـ تقتضي أيضا أن يظهر الإمام الحقّ في المسألة التي يتّفق المفتون فيها على خلاف الحقّ ، وإلاّ للزم سقوط التكليف بذلك الحكم ، أو إخلال الإمام بأعظم ما وجب عليه ونصب لأجله ، وهو تبليغ الأحكام المنزّلة.

وهذه الطريقة هي التي اختارها الشيخ الطوسيّ ، ومن تبعه ، (٢) بل يرى انحصار استكشاف قول الإمام من الإجماع فيها. وربما يستظهر من كلام السيّد المرتضى ـ المنقول في «العدّة» (٣) عنه في ردّ هذه الطريقة ـ كونها معروفة قبل الشيخ أيضا.

ولازم هذه الطريقة عدم قدح المخالفة مطلقا ، سواء كانت من معلوم النسب ، أو مجهوله ، مع العلم بعدم كونه الإمام ، ولم يكن معه برهان يدلّ على صحّة فتواه.

ولازم هذه الطريقة أيضا عدم كشف الإجماع إذا كان هناك آية ، أو سنّة قطعيّة على خلاف المجمعين ، وإن لم يفهموا دلالتها على الخلاف ؛ إذ يجوز أن يكون الإمام قد اعتمد عليها في تبليغ الحقّ.

٣. طريقة الحدس : وهي أن يقطع بكون ما اتّفق عليه فقهاء الإماميّة وصل إليهم من رئيسهم وإمامهم يدا بيد ، فإنّ اتّفاقهم ـ مع كثرة اختلافهم في أكثر المسائل ـ يعلم منه أنّ الاتّفاق كان مستندا إلى رأي إمامهم ، لا عن اختراع للرأي من تلقاء أنفسهم اتّباعا للأهواء ؛ أو استقلالا بالفهم. كما يكون ذلك في اتّفاق أتباع سائر ذوي الآراء والمذاهب ، فإنّه لا نشكّ فيها أنّها مأخوذة من متبوعهم ورئيسهم الذي يرجعون إليه.

والذي يظهر ، أنّه قد ذهب إلى هذه الطريقة أكثر المتأخّرين. (٤) ولازمها أنّ الاتّفاق

__________________

(١) أي عدا المعصوم.

(٢) العدّة ٢ : ٦٢٩ ـ ٦٣١.

(٣) العدّة ٢ : ٦٣١.

(٤) منهم المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٣٣١ ، والمحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٣ : ٧٩.

ينبغي أن يقع في جميع العصور من عصر الأئمّة إلى العصر الذي نحن فيه ؛ لأنّ اتّفاق أهل عصر واحد ـ مع مخالفة من تقدّم ـ يقدح في حصول القطع ، بل يقدح فيه مخالفة معلوم النسب ممّن يعتدّ بقوله ، فضلا عن مجهول النسب.

٤. طريقة التقرير : وهي أن يتحقّق الإجماع بمرأى ومسمع من المعصوم ، مع إمكان ردعهم ببيان الحقّ لهم ، ولو بإلقاء الخلاف بينهم ، فإنّ اتّفاق الفقهاء على حكم ـ والحال هذه ـ يكشف عن إقرار المعصوم لهم فيما رأوه ، وتقريرهم على ما ذهبوا إليه ؛ فيكون ذلك دليلا على أنّ ما اتّفقوا عليه هو حكم الله واقعا.

وهذه الطريقة لا تتمّ إلاّ مع إحراز جميع شروط التقرير التي قد تقدّم الكلام عليها في مبحث السنّة. (١) ومع إحراز جميع الشروط لا شكّ في استكشاف موافقة المعصوم ، بل بيان الحكم من شخص واحد بمرأى ومسمع من المعصوم ، مع إمكان ردعه وسكوته عنه يكون سكوته تقريرا كاشفا عن موافقته. ولكنّ المهمّ أن يثبت لنا أنّ الإجماع في عصر الغيبة هل يتحقّق فيه إمكان الردع من الإمام ، ولو بإلقاء الخلاف؟ أو هل يجب على الإمام بيان الحكم الواقعيّ والحال هذه؟ وسيأتي ما ينفع في المقام. (٢)

هذه خلاصة ما قيل من الوجوه المعروفة في استنتاج قول الإمام من الإجماع. (٣)

وقد يحصل للإنسان ـ المتتبّع لأقوال العلماء ، المحصّل لإجماعهم ـ بعض الوجوه دون البعض ـ أي لا يجب في كلّ إجماع أن يبتنى على وجه واحد من هذه الوجوه ـ ؛ وإن كان السيّد المرتضى يرى انحصاره في الطريقة الأولى (الطريقة التضمّنيّة) ـ أي الإجماع الدخوليّ ـ ، والشيخ الطوسيّ يرى انحصاره (٤) في الطريقة الثانية (طريقة قاعدة اللطف).

وعلى كلّ حال ، فإنّ الإجماع إنّما يكون حجّة إذا كشف كشفا قطعيّا عن قول المعصوم من أيّ سبب كان ، وعلى أيّة طريقة حصل ، فليس من الضروريّ أن نفرض حصوله من

__________________

(١) راجع الصفحة : ٤٢٣.

(٢) يأتي في الصفحة : ٤٦٦.

(٣) ومنها أيضا التشرّف بخدمة الإمام عليه‌السلام ، ومعرفة رأيه ، فينقل الحكم معنونا بالإجماع لبعض الأغراض.

(٤) وفي «س» : وحصره الشيخ الطوسيّ.

طريقة مخصوصة من هذه الطرائق ، أو نحوها ، بل المناط حصول القطع بقول المعصوم.

والتحقيق أنّه يندر حصول القطع بقول المعصوم من الإجماع المحصّل ندرة لا تبقى معها قيمة لأكثر الإجماعات التي نحصّلها ، بل لجميعها بالنسبة إلى عصور الغيبة. وتفصيل ذلك أن نقول ببرهان السبر والتقسيم : إنّ المجمعين إمّا أن يكون رأيهم ـ الذي اتّفقوا عليه ـ بغير مستند ودليل ، أو عن مستند ودليل. لا يصحّ الفرض الأوّل ؛ لأنّ ذلك مستحيل عادة في حقّهم ، ولو جاز ذلك في حقّهم فلا تبقى قيمة لآرائهم حتى يستكشف منها الحقّ. فيتعيّن الفرض الثاني ، وهو أن يكون لهم مدرك خفي علينا وظهر لهم.

ومدارك الأحكام منحصرة عند الإماميّة في أربعة : الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، والدليل العقليّ. ولا يصحّ أن يكون مدركهم ما عدا السنّة من هذه الأربعة.

أمّا الكتاب : فإنّما لا يصحّ أن يكون مدركهم ؛ فلأجل أنّ القرآن الكريم بين أيدينا مقروء ومفهوم ، فلا يمكن فرض آية منه خفيت علينا ، وظهرت لهم. ولو فرض أنّهم فهموا من آية شيئا خفي علينا وجهه فإنّ فهمهم ليس حجّة علينا ، فإجماعهم لو استند إلى ذلك لا يكون موجبا للقطع بالحكم الواقعيّ ، أو موجبا لقيام الحجّة علينا. فلا ينفع مثل هذا الإجماع.

وأمّا الإجماع : فواضح أنّه لا يصحّ أن يكون مدركا لهم ؛ لأنّ هذا الإجماع ـ الذي صار مدركا للإجماع ـ ننقل الكلام إليه أيضا ، فنسأل عن مدركه ، فلا بدّ أن ينتهي إلى غيره من المدارك الأخرى.

وأمّا الدليل العقليّ : فأوضح ؛ لأنّه لا تتصوّر هناك قضيّة عقليّة يتوصّل بها إلى حكم شرعيّ كانت مستورة علينا ، وظهرت لهم ؛ ضرورة أنّه لا بدّ في القضيّة العقليّة ـ التي يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ ـ أن تتطابق عليها آراء جميع العقلاء ، وإلاّ فلا يصحّ التوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ. فلو أنّ المجمعين كانوا قد تمسّكوا بقضيّة عقليّة ليست بهذه المثابة فلا تبقى قيمة لآرائهم حتى يستكشف منها الحقّ وموافقة الإمام ؛ لأنّهم يكونون كمن لا مدرك لهم.

فانحصر مدركهم في جميع الأحوال في «السنّة».