درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۷: عام و خاص ۲

 
۱

خلاصه مباحث قبل

 کلام در این بود که کفایه هشت مقصد داشت و یک خاتمه و یک مقدمه. مقصد اول اوامر بود، مقصد دوم نواهی بود، مقصد سوم مفاهیم، مقصد چهارم عام و خاص است. مقصد پنجم مطلق و مقید است. مقصد ششم مجمل و مبین است. و کل جلد اول تمام می‌شود. در مقصد رابع که عام و خاص است مطالبش را در ضمن فصولی بیان کرده است. فصل اول در تعریف است.

۲

تعریف عام

آخوند می‌فرماید برای عام تعاریفی بیان شده است و این تعاریف مورد نقض و ابرام واقع شده است. تعاریفی برای عام در کتاب فصول و کتب اصول قدیمی ذکر کرده‌اند که دو تا از آنها را نوشته ام. «العام هو اللفظ المستغرق لجمیع ما یصلح له» یعنی عام آن لفظی است که مستغرق جمیع ما یصلح له است که آخوند هم قریب همین را می‌گوید. بعضی‌ها معنی کرده‌اند «ما استغرق جمیع جزئیات مفهومه وضعا» عام چیزی است که مستغرق است جمیع جزئیاتش را وضعا. وضعا که می‌گوید در مقابل اطلاق و مقدمات حکمت است.

به این تعاریف اشکالاتی شده است مثلاً به آن تعریف «العام هو اللفظ المستغرق لجمیع ما یصلح له» اشکال شده و نقض شده به مشترک لفظی. چون مشترک لفظی صلاحیت دارد بر همه معانی منطبق شود مثلاً «عین» که چند معنا دارد بر چشم هم صلاحیت دارد منطبق شود. بر چشمه هم صلاحیت دارد منطبق شود. بر شاهین ترازو هم صلاحیت دارد منطبق شود. بر جاسوس هم صلاحیت دارد منطبق شود ولی عام نیست. 

پرسش و پاسخ. شاگرد: مشترک که مستغرق نیست. استاد: مثلا اگر یک کسی گفت العیون. شاگرد: اینکه جمع است. عام که نیست. استاد: جمع محلی به الف و لام عام است دیگر. شاگرد: معنایش عمومیت پیدا می‌کند بخاطر جمعش. استاد: می‌دانم. مثلا «کلُ عینٍ» همه عین‌ها را شامل نمی‌شود همه‌ی عین‌های جاریه را شامل می‌شود یا همه‌ی عین‌های باکیه را شامل می‌شود ولی هم عین باکیه و هم عین جاریه را شامل نمی‌شود. چون می‌شود استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد. پس اینکه شما عام را معنا کردی «هو اللفظ المستغرق لجمیع ما یصلح له» این نقض می‌شود به مشترک لفظی.

یکی دیگر از نقض‌هایی که شده است جمع محلی به الف و لام عام مثل «العلماء» است. این جمیع ما یصلح له را مستغرق نیست. چون «العلماء» خودش جمع است. جمع هم حداقل به سه نفر منطبق می‌شود. و حال آنکه «العلماء» تک تک را هم شامل می‌شود.

علی ای حال آخوند می‌فرماید: این بحث‌ها و نقض و ابرام بی‌فایده است. جواب هم یک کلمه است و آن این است که این تعاریف تعاریف شرح الاسمی است و تعاریف شرح الاسمی شرایط تعریف را لازم نیست داشته باشد. به همین جهت الان خود عام که معرَّف است از هر معرِّفی که در نظر بگیرید اجلی است. اگر یک کسی بیاید عام را تعریف کند «هو اللفظ الذی مستغرق لجمیع ما یصلح له» خود عام معنایش واضح‌تر است از این تعریف یا اگر کسی بگوید «المستغرق لجمیع جزئیات مفهومه». خود کلمه عام معنایش هم مفهومش و هم مصداقش واضح‌تر است از این تعریف.

بعد می‌فرماید دلیل بر اینکه هم مفهوم واضح است و هم مصداق واضح است این است که الان مثلاً به این تعریف «العام هو الفظ المستغرق لجمیع ما یصلح له» نقض می‌کنید العلماء و مشترک لفظی. پس این معلوم می‌شود معنای عام خودش واضح‌تر است که در ارتکازت این است که العلماء عام است و حال آنکه این تعریف شاملش نمی‌شود. اگر مصادیق عام اوضح نباشند، شما چطور می‌توانید نقض کنی؟ پس اول باید یقین داشته باشید العلماء مصداق عام است بعد نقض کنید. شما از کجا می‌دانید وقتی تعریف را گیر هستید؟ این معلوم می‌شود مصداق عام ارتکازا در نزد همه از این تعریف روشن‌تر است. لذا نقض می‌کنید.

بعد می‌فرماید اصلا ما تعریف نمی‌خواهیم. به خاطر اینکه معنای عام هیچ حکمی در شریعت ندارد. یعنی مثلاً اینطور نیست که ما یک روایتی داشته باشیم «یجب التصدق عند رویة کلمة العام». هیچ حکمی در شریعت نداریم که موضوعش مفهوم عام باشد. آن احکامی که هست همه موضوعش مصداق عام است. چون مثلاً یکی از احکامی که بحث می‌کنیم این است که اگر یک عام و خاصی آمد آیا خاص مقدم می‌شود یا نه. اینکه می‌گوییم اگر عامی آمد یعنی مصداق آمد نه مفهوم عام. یا مثلا می‌گویم اگر عامی آمد و یک خاصی آمد شک کردیم در تخصیص زائد، آیا عام حجت است یا نه. اینکه می‌گوییم حجت است یا نه مفهومش منظور نیست بلکه مصداقش است. یعنی اگر ما خطابی داریم «اکرم العلماء» لا تکرم الفساق قطعا تخصیص خورده است. اما نمی‌دانیم این جوان‌های عالم اینها هم تخصیص خورده‌اند یا نه. چون اگر اکرام شوند ممکن است مشکل ایجاد شود و شک در تخصیص آنها داریم. پس این حکم برای مصداق عام است نه مفهوم عام لذا اصلا احتیاج نیست عام را تعریف کنیم. لذا گفتیم این تعریف تنها فایده‌ای که دارد این است که اگر الان یکی می‌خواهد اصول درس بدهد. بعد در درس خود می‌گوید: اگر مولی گفت اکرام العلماء بعد گفت لا تکرم الفساق من العلماء. این لاتکرم مقدم می‌شود. یک آقایی از پای درس اشکال می‌کند که اگر گفت اکرم جیرانی چه می‌شود؟ استاد می‌گوید: بله بله اگر گفت اکرم جیرانی هم همین است. باز یک نفر دیگر اشکال می‌کند اگر گفت اکرم الفقهاء. استاد دوباره می‌گوید این هم همان طور است. استاد بخاطر اینکه به همه مصادیق اشاره کند یک مفهومی می‌خواهد که مشیر باشد. لذا ما این عام را که تعریف می‌کنیم بخاطر این است که مشیر باشد که وقتی که می‌خواهد بحث کند کلی بگوید اگر یک عامی آمد و یک خاصی آمد و نخواسته باشد یکی یکی مصادیق را مثال بزند که معطل شود.

۳

تطبیق: تعریف عام

ولذا يجعل صدقُ ذاك المعنى على فردٍ (گفت که معنای خود عام مفهوما و مصداقا از این تعاریف که می‌کنند اوضح و اجلی است. به همین جهت قرار داده می‌شود صدق آن معنا یعنی معنای عام علی فرد مثلاً بگویید العلماء عام است) وعدمُ صدقه (یعنی عدم صدق این عام. مثل اینکه می‌گوییم این عام بر العیون صدق نمی‌کند و تعریف شاملش می‌شود) المقياسَ في الإشكال عليها (علی التعاریف)

(پرسش و پاسخ: با توجه به این حرف هر جا ما دیدیم به یک تعریفی اشکال کرده‌اند به یک مصداق معلوم می‌شود که این تعریف تعریف حقیقی نیست. چون همین حرف در آن صادق است؟ استاد: چرا؟ شاگرد: چون آمده‌اند یک مصداق را به عنوان اشکال بیان کرده‌اند حالا یا صدقش را و یا عدم صدقش را. پس معلوم می‌شود مصداق مشخص‌تر و واضح‌تر بوده است. یعنی همین حرف هر جایی که تعریفی نقض شده باشد وارد می‌شود. استاد: چرا؟ شاگرد: اگر نقض به یک فرد اگر بخاطر این باشد که افراد معلوم‌تر هستند خب در این موارد دیگر هر جایی که دارند تعریف می‌کنند همین حرف می‌آید. در آنجایی که نقض دارد می‌شود می‌گوییم افراد واضح‌تر هستند. استاد: بله مگر یکی از شرایط تعریف این نیست که باید معرِّف اجلی باشد. شاگرد: شاید این طوری باشد که معرِّف اجلی است ولی اینکه بعضی از افراد واضح هستند دلیل نمی‌شود که بگوییم معرَّف اجلی است. استاد: پس چی اجلی است؟ اگر تعریف یک مصداق واضح آشکار را شامل نمی‌شود پس این چطور اجلی است؟ شاگرد: حلش را نمی‌دانم ولی این نقضش برایم سوال است. استاد: این نقض نیست دیگر. آقای آخوند ملتزم می‌شود به آن. اگر واقعا نقض کردی همین است پس معلوم می‌شود این تعریف حقیقی نیست. شاگرد: شاید آن کسی که دارد اشکال می‌کند شاید با دقت آمده است و اشکال می‌کند و این طور نبوده که خیلی این مطلب واضح باشد. استاد: شما برای این آقا تعریف کردی؟ اگر تعریف برای این آقا کردی این غلط است. چون معرّف باید اجلی باشد. شاگرد: شاید در کتب مصنّفین تعریف کرده‌اند برای طلبه‌های عادی. استاد: تعریف نسبت به افراد است. اگر بنده می‌دانم که این تخته سیاه چیست شما بیایید این را تعریف کنید، این تعریف نمی‌شود. یک بحثی در صمدیه است که مربوط به اینجا است. که مانند جمله‌ی «زید ابن عمرو» که دو معرفه است کدام یک را مبتدا قرار دهیم و کدام را خبر قرار دهیم. آنجا می‌فرماید اگر این مخاطب، ابن عمرو را می‌شناسد نمی‌داند اسمش زید است می‌گوییم «ابن عمرو زید» اگر زید را می‌شناسد ابن عمرو را نمی‌داند می‌گوییم «زید ابن عمرو» این بحث ریشه‌اش همین است که معرِّف یعنی خبر و مسند باید اجلی باشد. چون خبر که می‌دهی یعنی یک چیزی را نمی‌دانی که به او خبر می‌دهی. اشکالت خوب است و دقیق است منتها نتوانستی بماسانی.)

(این مقیاس در اشکال به این تعاریف) بعدم الاطّراد أو الانعكاس (به عدم اطراد و انعکاس - اطراد یعنی مانع غیر نیست. انعکاس یعنی جامع افراد نیست) بلا ريب فيه (بدون هیچ ریبی در اینکه این مقیاس است) ولا شبهة تعتريه من أحد (یعنی هیچ کس شبهه‌ای ندارد در اینکه این صدق معنا برفردی و عدم صدق معنا بر فردی مقیاس در اشکال است و حال آنکه) والتعريفُ لابدّ أن يكون بالأجلى (تعریف باید به اجلی باشد به اخفی که نمی‌شود تعریف کرد. این چه تعریف به اجلایی است که خود آن معنا واضح‌تر است. لذا این شخص نقض می‌کند.) كما هو أوضح من أن يخفى.

فالظاهر: أنّ الغرض من تعريفه (غرض از تعریف عام) إنّما هو بيان ما يكون بمفهومه (یک وقت کسی چیزی را تعریف می‌کند مثل قضیه‌ی حقیقه است به غرض اینکه بوسیله‌ی تعریف بتواند مصادیق را بشناساند. یک وقت کسی چیز را تعریف می‌کند به غرض اینکه بوسیله‌ی این تعریف بتواند مصادیق را بشناسد. یک وقت برعکس است. مصادیق را می‌شناسد یک مفهومی می‌گوید که همه آن مصادیق را شامل شود به نحود قضیه خارجیه. این تعریف عام در مانحن فیه از قبیل دوم است. عام را تعریف نمی‌کنند که بوسیله تعریف مصادیق عام را بشناسند. مصادیق عام واضح است حالا یک تعریفی می‌خواهند پیدا کنند که همه این مصادیق را شامل شود) جامعاً بين ما لا شبهة (جامع باشد بین آن چیزهایی که شبهه‌ای نیست که آنها افراد عام هستند) في أنّها (ضمیر انها به ما موصول بر می‌گردد. آن چیز‌ها) أفراد العامّ (افراد عام هستند. چرا این کار می‌کنند؟)) ليشار (تا اشاره شود) به (به این مفهوم جامع) إليه (به آن عام. اگر الیه بود بهتر بود یعنی به آن افراد عام) في مقام إثبات ما (آن چیزهایی که) له (برای عام است. چی برای عام است؟) من الأحكام (مثل مثالی که عرض کردم. یکی از احکام عام این است که اگر عامی آمد و خاصی آمد خاص مقدم است. یکی از احکام عام این است که اگر عامی آمد و خاصی آمد شک کردیم در تخصیص زائد، تمسک به عموم عام می‌کنیم. یکی دیگر از احکام عام این است که عام و خاصی آمدند خاص شبهه‌ی مفهومیه بود و مجمل بود تمسک به عام می‌کنیم. اینها احکام عام هستند. حالا ما وقتی می‌خواهیم این احکام را بگوییم می‌خواهیم یک مفهومی پیدا کنیم که اشاره کنیم به همه‌ی این افراد عام. چون اگر آن مفهوم نباشد، مولی باید بگوید: اگر گفته شد «اکرم العلماء» بعد گفته شد «لاتکرم الفساق منهم»..... بعد ممکن است یک نفر بگوید «اکرم جیرانی» یا «اکرم الفقهاء» یا «اکرم کل اقوم» و.. بخاطر اینکه یک مفهومی پیدا شود که به همه مصادیق عام اشاره کنیم، عام را تعریف می‌کنیم.) لا بيانُ ما هو حقيقته وماهيّته (نه اینکه غرض ما این باشد که بخواهیم حقیقت عام و ماهیت عام را تعریف کنیم. چرا غرض ما این نیست؟ بخاطر اینکه غرضی نداریم به چه درد می‌خورد؟! اصلا بر فرض که معنای عام را فهمیدیم چه اثری دارد؟ اصولی چه بحث‌هایی را مطرح می‌کند؟ آنهایی که در مسیر استنباط احکام باشد. معنای عام در طریق استنباط نیست.) لعدم تعلُّق غرضٍ به («به» یعنی به این حقیقت و ماهیت عام. اگر «بها» بود بهتر بود.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اگر عام خودش اجلی هست در بر گرفتن افرادش هم نیاز به تعریف ندارد. اگر خود مفهوم عام را می‌فهمیم چیست، پس در اینکه مشار به افرادش هم باشد نیازی به تعریف ندارد. استاد: نه. عام، مطلق را هم شامل می‌شود. عام را اگر به معنای شمول بگویید، «احل الله البیع» هم می‌شود عام. شاگرد: همین تقسیم که می‌فرمایید یعنی معنای عام روشن نیست. استاد: فی الجمله روشن است. شاگرد: همین فی الجمله هم بس است برای مشیر به افراد بودن. استاد: این را اگر بگوییم مطلق‌ها را هم شامل می‌شود. شما باید یک معنای بکنید یک وقتی می‌گویید عام مقصودت آن باشد. و الا اگر همین کلمه عام را بدون هر چیزی بگویید مطلق را هم شامل می‌شود.)

بعدَ وضوح ما (آن چیزی که آن چیز) هو محلّ الكلام (است) بحسب الأحكام (چی محل کلام است؟) من أفراده (عام) ومصاديقه (عام. چرا؟) حيث لا يكون (العام) بمفهومه العامّ محلّاً لحكم من الأحكام (چون لفظ عام به معنایی که دارد محل برای حکمی از احکام نیست. عین ما یک روایتی نداریم که مثلا اذا رایت العام فلان کار را انجام بده، تا شما بگویید معنای عام چیست.)

۴

اقسام عام به لحاظ تعلق حکم

ما یک عام استغراقی داریم مثل «اکرم کل عالم» و یک عام مجموعی داریم مثل اعتقاد به ولایت ائمه علیهم السلام. اعتقاد به همه دوازده امام صلوات الله علیهم با هم واجب است: «من انکر واحد منا فقد انکرنا جمیعا». اگر کسی شش امامی باشد، یازده امامی می‌باشد یا هیچ امامی باشد، فرقی نمی‌کند. یعنی عام مجموعی است و همه با هم یک حکم دارند. یک عام بدلی داریم مثل «اعتق رقبة ای رقبة شئت» «ایّ» عام بدلی است. یعنی حکم رفته است روی فرد علی البدل.

حالا حرف سر این است آیا تقسیم عام به عام به مجموعی و عام استغراقی و و عام بدلی به لحاظ خود عام است فی حد نفسه یا به لحاظ حکم است؟ یعنی اگر شما عام را در نظر بگیرید بدون هیچ محمول خارجی می‌توانید بگویید عام استغراقی است یا مجموعی یا بدلی؟ یا نه تقسیم عام به این سه، تقسیم به لحاظ حکم است. یعنی اگر شما حکم را در نظر نگیرید عام استغراقی و مجموعی یا بدلی غلط است. آخوند می‌فرماید به لحاظ حکم است. عام فی حد نفسه به این سه قسم تقسیم نمی‌شود. در پاسخ به این سوال که «عام استغراقی یعنی چه؟» اگر گفته شود «یعنی همه افراد» معنایی نخواهد داشت. چرا که در پاسخ به این سوال که «عام مجموعی یعنی چه؟» باز هم جواب این خواهد بود که «یعنی همه افراد» و همین طور در جواب پرسش از حقیقت عام بدلی همین جواب داده خواهد شد. خوب همه افراد چی؟ باید یک حکمی باشد تا در تعریف عام استغراقی بگوییم یعنی آن حکم به تک تک افراد بار می‌شود. زید وجوب اکرام دارد، عمرو وجوب اکرام دارد، بکر وجود اکرام دارد. به تعداد افراد حکم وجوبی است. باید حکمی باشد تا شما بگویید همه افراد یک حکم دارند. باید یک حکمی باشد تا شما بگویید یک حکم هست علی البدل بر همه افراد منطبق می‌شود. پس تقسیم عام به مجموعی، استغراقی و بدلی به لحاظ تقسیم الشیء به لحاظ غیر است. یعنی به لحاظ تقسیم شی به لحاظ حکم است نه خودش فی حد نفسه.

پرسش و پاسخ: شاگرد: مگر این عموم موضوع حکم نیست؟ استاد: چرا؟ شاگرد: پس این استغراقیت و بدلیت و مجموعی بودن جزء موضوع هستند و اگر خواسته باشند از حکم ناشی می‌شوند مستلزم دور خواهد بود. استاد: درست است ولی خوب شما بگویید چطور این تقسیمات می‌آید؟ شاگرد: شاید بشود تصور کرد این تقسیمات عام را بدون حکم. استاد: بعضی‌ها هم با شما موافق هستند ولی دو تا مطلب را من کمکتان می‌کنم. یکی اینکه عام تقسیمش به استغراقی و مجموعی و بدلی به لحاظ حکم است یک مطلب است، یکی اینکه عام استغراقی، مجموعی و بدلی اش باید به لحاظ غیر سنجیده شود مطلب دیگری است. یعنی فی حد نفسه معنا ندارد بگوییم این عام استغراقی است یا مجموعی و یا بدلی. اما این غیر، غیر از حکم چیز دیگری هم می‌تواند باشد یا نمی‌تواند باشد محل کلام است. بعضی‌ها آمده‌اند گفته‌اند تقسیم عام به بدلی و غیر بدلی این به لحاظ نفس خودش است ولی به لحاظ مجموعی و استغراقی به لحاظ حکم است. بعضی‌ها برعکس گفته‌اند. این یک پیچ باریک دارد. چون شما اگر الان دقت کنید عام استغراقی معنایش این است که حکم همه افراد را شامل می‌شود. پس اگر حکم نیاید عام استغراقی معنا نخواهد داشت. این فرمایش آخوند بتن آرمه است. حالا شاید یک ذره‌اش مشکل دار بوده است. می‌گویند بتن‌هایی که کار می‌کنند نباید حباب و هوا در آن باشد و باید هواگیری شود و هواگیری آن هم کار شماها نیست باید فوق تخصص این کار آن را انجام دهد.

۵

مطلب اخلاقی

اینکه من گفتم کار شما نیست نترسید چون من می‌گویم کار آنها هم نیست. گفتن من حساب نیست. شما باید تکلیف خود را روشن کنید. خداوند سبحان، به هیچ کس نامه ننوشته است که فقط من به تو علم دادم. این فقط مختص ائمه علیهم السلام است. برای ائمه و حضرت زهرا سلام الله علیها و پیغمبر گرامی اسلام و در مرتبه‌ی پایین ترش به انبیای گذشته. بقیه دیگر هیچ کس نامه نگرفته است. بوعلی سینا هم از شکم مادرش علم نیاورده است. مرحوم شیخ انصاری هم رضوان الله تعالی علیه وقتی به دنیا آمده چیزی نمی‌دانسته است. «والله اخرجکم من بطون امتهاتکم لا تعلمون شیئا». با زحمت و استعانت از خداوند سبحان و توسل انسان می‌تواند هر مطلب سختی را بفهمد. خداوند سبحان این قدرت را به بشر داده است. نترسید. ولو اینکه یک کسی گفت زحمت هم بکشی باز جاهل هستی. بگو تازه می‌شوم مثل تو طوری نمی‌شود. شاگرد: به شرط اینکه پول خیلی داشته باشیم. استاد: نه. حلاوت علم به پول نیست. انسان اگر برسد به علم، پول ارزشی ندارد. انسان یک وقت به جایی می‌رسد که اگر بگویند دم در بیست کیسه دلار گذاشتند یا بگویند بیست کیسه پشگل گوسفند گذاشتند فرقی برایش نمی‌کند. تازه پشگل گوسفند ممکن است بشود به بینی کشید. پول چیه. حیف که آدم گرفتار می‌شود. و الا به قول آقای خویی می‌فرماید انسان دلش می‌خواهد برود کوهی که هیچ کس نباشد بنشید فقط درس بخواند. حیف نیست انسان همش محشور با فرمایشات ائمه باشد. با این خلق الله همج رعاع پول چیه؟! قارون چقدر پول داشت معاویه، یزید و... الان مرحوم آخوند خراسانی رضوان الله تعالی علیه هر روز هفته اقل ده هزار مرتبه اسم آخوند در دنیا برده می‌شود. سر درس شیخ انصاری عباش را جمع کرده بود. یک آن عبای آخوند کنار می‌رود، شیخ می‌بیند آخوند لباس ندارد زیر عبا. اگر با پول کسی می‌خواست ملا شود باید همه‌ی این بچه‌های سرمایه دارها ملا بودند. پول چیه؟! حیف این آدم نیست. عمده این است که انسان حلاوت علم را بچشد. و اتفاقا این را قدر بدانید. بالاترین مقام ریاست به شما برسد کارت به جایی می‌رسد باز یک بحث باز یک مطلب ارزشش بالاتر است. اول منبری هم بشوی باز می‌بینی نه. انسان فرق می‌کند سرو کارش با عوام الناس باشد یا سرو کارش با علماء باشد. مثلا فرض کنید که آقای خویی امام مرحوم اقای تبریزی و... هزار نفر پای درسشان می‌نشستند که هر کدامشان ده هزار مرید داشتند. کجا الان پای منبر یک کلام حمله کنید می‌گویند چیه این آقا بی‌ادب است ولی درس، طلبه، محصل، متدین. هر کسی می‌گوید آقا استاد است این هر چه بگوید اشکال ندارد. به هر جا برسید آنها پشیمان هستند. من حاضرم قسم بخورم به والله قسم همه‌ی کسانی که درس را رها کردند پشیمان هستند ولو به لحاظ وظیفه شرعی این کار را کرده باشند. مثل کسی می‌ماند که الان وظیفه شرعی دارد برهنه شود و به خیابان برود. آبرویش را باید ببرد. اینها را قدر بدانید و فقه و اصول. به امیر المومنین هر کی دنبال غیر فقه و اصول رفته است آن هم پشیمان است. چون اعتبار ندارد. توی جهان شیعه این فقه و اصول مثل بنزین ماشین است. ماشین بدون برف پاک کن راه می‌رود ولی بدون بنزین خیر.

فصل
[ تعريف العامّ وأقسامه ]

تعريف العامّ من التعاريف اللفظيّة لا الحقيقيّة

قد عُرِّف العامّ بتعاريف، وقد وقع من الأعلام فيها النقض - بعدم الاطّراد تارةً، والانعكاسِ أُخرى - بما لا يليقُ بالمقام ؛ فإنّها تعاريف لفظيّة تقع في جواب السؤال عنه ب « ما » الشارحة، لا واقعة (١) في جواب السؤال عنه ب « ما » الحقيقيّة. كيف ؟ وكان المعنى المركوز منه في الأذهان أوضح ممّا عُرِّف به مفهوماً ومصداقاً، ولذا يجعل صدقُ ذاك المعنى على فردٍ وعدمُ صدقه، المقياسَ في الإشكال عليها بعدم الاطّراد أو الانعكاس، بلا ريب فيه، ولا شبهة تعتريه من أحد، والتعريفُ لابدّ أن يكون بالأجلى، كما هو أوضح من أن يخفى.

فالظاهر: أنّ الغرض من تعريفه إنّما هو بيان ما يكون بمفهومه جامعاً بين ما لا شبهة في أنّها أفراد العامّ، ليشار به إليه في مقام إثبات ما له من الأحكام، لا بيانُ ما هو حقيقته وماهيّته ؛ لعدم تعلُّق غرضٍ به - بعدَ وضوح ما هو محلّ الكلام بحسب الأحكام من أفراده ومصاديقه - ؛ حيث لا يكون

__________________

(١) الأولى: إسقاط كلمة « واقعة » ؛ لعدم الحاجة إليها. ( منتهى الدراية ٣: ٤٥١ ).

بمفهومه العامّ (١) محلّاً لحكم من الأحكام.

أقسام العامّ بحسب عروض الحكم عليه

ثمّ الظاهر: أنّ ما ذُكِر له من الأقسام - من الاستغراقيّ والمجموعيّ والبدليّ - إنّما هو باختلاف كيفيّة تعلّق الأحكام به (*)، وإلّا فالعموم في الجميع بمعنى واحد، وهو: شمول المفهوم لجميع ما يصلح أن ينطبق (٢) عليه. غاية الأمر أنّ تعلُّقَ الحكم به:

تارةً بنحوٍ يكون كلُّ فردٍ موضوعاً على حدة للحكم.

وأُخرى بنحوٍ يكون الجميع موضوعاً واحداً، بحيث لو أخلّ بإكرام واحدٍ في: « أكرم كلّ فقيه » - مثلاً - لَما امتثل أصلاً، بخلاف الصورة الأُولى، فإنّه أطاع وعصى.

وثالثةً بنحوٍ يكون كلّ واحدٍ موضوعاً على البدل، بحيث لو أكرم واحداً منهم لقد (٣) أطاع وامتثل، كما يظهر لمن أمعن النظر وتأمّل.

__________________

(١) الظاهر استدراكه ( العامّ ) لكفاية قوله: « بمفهومه » في الوفاء بالمقصود.. ( منتهى الدراية ٣: ٤٥٦ ). وفي « ر »: بمفهوم العام.

(*) إن قلت: كيف ذلك ؟ ولكلّ واحد منها لفظ غير ما للآخر، مثل « أيّ رجل » للبدليّ، و « كلّ رجل » للاستغراقيّ.

قلت: نعم، ولكنّه لا يقتضي أن تكون هذه الأقسام له، ولو ١) بملاحظة اختلاف كيفيّة تعلّق الأحكام ؛ لعدم إمكان تطرّق هذه الأقسام إلّا بهذه الملاحظة، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

(٢) الظاهر: أنّ الصواب: دخول اللام على « أن » ؛ لأنّ « يصلح » لازم، و « أن ينطبق » مفعول له، فلابدّ من تعديته بحرف الجرّ... ( منتهى الدراية ٣: ٤٥٩ ).

(٣) الأولى: فقد.

__________________

١) في « ر »: لا.