درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۰۸: مقدمه واجب ۲۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

مرحوم آخوند فرمود: مقدّمه، فقط ذاتش واجب است نه مقدّمهٔ موصله و نه مقدّمهٔ به قصد توصُّل، و وجوب مقدّمه مشروط به ارادهٔ إتیان ذى المقدّمه نمی‌باشد؛ امّا مقدّمهٔ به قصد توصُّل واجب نیست به خاطر این که وجوب مقدّمه، غیری است و ملاک وجوب غیری، توقُّف است و آنچه که ذى المقدّمه بر او متوقِّف است او ذاتِ مقدّمه است نه مقدّمهٔ به قصدِ توصُّل، حالا وقتی که غرض که توقّف باشد در هر مقدّمه‌ای هست، چه وجهی دارد که شما بگویید که وجوب، به خصوصِ مقدّمهٔ به قصد توصُّل تعلُّق گرفته است؟ زیرا امر غیری تابعِ غرضش هست و غرضش هم در همهٔ حِصَص مقدّمه وجود دارد و چرا وجوب را به حصّهٔ خاصّی از مقدّمه تخصیص می‌زنید؟

ممکن است شما بگویید که غرض، در هر مقدّمه‌ای نیست، می‌گوییم خودِ مرحوم شیخ انصاری فرموده که اگر کسی مقدّمه را به غیرِ قصدِ توصُّل إتیان کرد، این مُسقِط است یعنی اگر واجب را بیاورد، درست است، منتهیٰ در غیرِ مقدّمات عبادی، از ایشان سؤال می‌کنیم که شخص اگر غرض ندارد، چرا واجب حاصل می‌شود و اگر غرض دارد، چرا واجب حاصل نمی‌شود؟

۲

اشکال و جواب

مستشکل می‌گوید: ما یک جایی به شما نقض بکنیم که هم واجب، ساقط می‌شود و هم امر ندارد، مثل این که شخصی مقدّمه را در ضمنِ حصّهٔ محرّمه إتیان کند، مثلاً شما از حوض غصبی آب بر می‌دارید و وضوء می‌گیرید، البته خودِ آب، غصبی نباشد ولی حوض و آفتابه غصبی باشد، حالا این که از حوض غصبی با آفتابهٔ غصبی آب بر می‌دارید و وضوء می‌گیرید، آیا این وضوء و این نماز، صحیح است یا صحیح نیست؟ قطعاً صحیح است، حالا ورود به آن زمین غصبی برای وضوء گرفتن، آیا امر دارد یا امر ندارد؟ و آیا غرض حاصل می‌شود یا نمی‌شود؟ قطعاً مقدّمهٔ حرام، امر ندارد، ولی غرض حاصِل می‌شود، پس ممکن است جایی باشد که با این که غرض حاصل می‌شود و ذاتِ واجب حاصل شده و ساقط می‌شود، ولی مع ذلک مقدّمه‌اش امر نداشته باشد، پس مقدّمهٔ به غیرِ قصدِ توصُّل هم همین طور است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: قیاسِ شما مع الفارق است، زیرا آن مقدّمهٔ محرّمه که غرض دارد ولی امر به او نشده، این به خاطر وجودِ مانعی است، زیرا اگر بخواهد امر به این مقدّمه تعلُّق بگیرد، اجتماع امر و نهی لازم می‌آید و محال است، پس مقدّّمه در این صورت غرض دارد چون واجب توصّلی است و واجب با آن ساقط می‌شود، ولی این مقدّمه امر ندارد چون مانع وجود دارد، ولی در مقدّمهٔ به قصدِ توصُّل، در این مقدّمه، شما می‌گویید غرض هست ولی مانعی از امر وجود ندارد، پس اگر مانع وجود ندارد و غرض هم دارد، پس قطعاً باید مأموٌ به هم باشد، و این قیاس نمی‌شود به فردِ محرَّم، زیرا فردِ محرَّم سرّش در این ست که در او مانع از جَعْلِ وجوب و تبعیتِ وجوب هست.

سپس مرحوم آخوند می‌فرماید: انسان از کلام مرحوم شیخ تعجُّب می‌کند، مرحوم شیخ خودش بر کلام مرحوم صاحب فصول اعتراض کرده، مرحوم صاحب فصول فرموده که مقدّمهٔ موصله واجب است و مرحوم شیخ به مرحوم صاحب فصول اشکال کرده و فرموده: بعد از آن که هر مقدّمه‌ای غرض را داردو موصله بودن هیچ دخالتی در مقدّمه ندارد، برای چه شما وجوب را منحصر به مقدّمهٔ موصله می‌کنید؟، ایشان همان اعتراضی را کرده که عیناً بر خودش وارد است، لذا به مرحوم شیخ می‌گوییم: به همان دلیلی که شما به شدّت، قولِ مرحوم صاحب فصول را إنکار کردید، به همان دلیل نیز قولِ خودتان درست نمی‌شود، به خاطر این که همان طوری که موصله بودن دخالتِ در غرض و در مقدّمیت و توقُّف ندارد، قصدِ توصُّل هم دخالتی ندارد.

۳

تطبیق ادامه عبارت درس گذشته

ثمرهٔ عَملی فرمایش مرحوم آخوند این می‌شود که مثلاً در وقفنامهٔ مدرسه نوشته که دخول غیر طلبه و وسائل نقلیه به مدرسه ممنوع است، حالا یک ماشینِ آتش نشانی آمده و می‌خواهد واردِ مدرسه شود، به او می‌گویند که طبقِ وقفنامه، ورودِ شما ممنوع است، می‌گوید که فلان حجره آتش گرفته و چند نفر دارند می‌سوزند، حالا این ماشین همین طور آمد و پلّه‌ها و در و دیوار را خراب کرد و بعد که به آن طرف رفت، رانندهٔ آن بگوید: ما نیامدیم که این‌ها را نجات دهیم، ما آمدیم این غذا را زود ببریم که سرد نشود و چون راه طولانی بود، از وسط مدرسه رفتیم، در اینجا بنا بر مسلک مرحوم آخوند، آن راننده گناه نکرده زیرا ورود به مدرسه، مقدّمهٔ واجب بوده، و مقدّمهٔ واجب با غمضِ عین از مقدّمیت، غصب و حرام بوده، ولی الآن عنوان مقدّمیت که طاری می‌شود، حرمتش از بین می‌رود، پس با این که مدرسه را خراب کرده و حرکت کرده و رفته، هیچ فعلِ حرامی انجام نداده است، بخلاف مسلک مرحوم شیخ که حرام انجام داده، زیرا ایشان فرمود آن مقدّمه‌ای واجب است که به قصدِ توصُّل به واجب باشد، ولی آن رانندهٔ آتش نشانی، به قصد خاموش کردنِ آتش وارد مدرسه نشد و لذا ورودش به مدرسه حرام می‌شود، امّا بنا بر مسلک مرحوم آخوند، آن راننده نسبت به این که افراد حجرهٔ آتش گرفته را نجات نداده تجرّی و گناه کرده ولی نسبت به ورود به دارِ غصبی گناهی مرتکب نشده است، حتّی اگر کسی حواسش نبود که ورود به مدرسه، مقدّمهٔ یک واجب است، او نیز گناه نکرده است، مانند این که یک فردِ غیر طلبه جلوی درِ مدرسه بیاید و آدرسِ مکانی را بپرسد، به او می‌گویند که آن مکان پشت این مدرسه است، می‌گوید من حالِ راه رفتن ندارم و از وسطِ همین مدرسه می‌روم، به او می‌گویند که طبقِ وقفنامه، ورود غیر طلبه جایز نیست ولی او طلبه‌ها را کنار زند و در را بشکند و وقتی آن طرفِ مدرسه رسید ببیند که یک بچّه دارد در حوض غرق می‌شود و با خود بگوید که بگذار غرق شود و او را نجات ندهد، در اینجا در واقع، ورود به مدرسه برای نجاتِ غریق، مقدّمهٔ واجب بوده اگرچه که او واجب را ترک کرده است، پس در اینجا او فقط یک تجرّی کرده است، زیرا گمان می‌کرده که عبور از مدرسه، حرام است ولی در واقع، حرام نبوده و تجرّی کرده ولی طبقِ مسلک مرحوم شیخ این طور نیست و آن فرد، مرتکب حرام شده است زیرا به قصدِ توصُّل برای نجاتِ غریق، وارد مدرسه نشده است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: مثلاً اگر یک نفر در کوچهٔ بغلی دارد غرق می‌شود و از این کوچه به آن کوچه هیچ راهی نیست مگر این که از دیوار مردم ردّ شویم و تصرُّف در ملک دیگران شود و حالا فردی از راه برسد که اتّفاقاً یک کاری در آن طرفِ کوچه دارد، می‌گوید چه کسی دارد غرق می‌شود، می‌گویند فلانی، می‌گوید که غرق شود ما چکار داریم ولی من به آن طرف می‌پرم، به او می‌گویند که تو کار حرام انجام می‌دهی، می‌گوید که نه، این تصرُّف اگر مقدّمهٔ واجب نبود، حرام می‌شد ولی الآن که مقدّمهٔ واجب شده، حرمتش برداشته می‌شود، پس این فرد اگرچه به قصد توصُّل به ذى المقدّمه از ملک مردم عبور نکند، باز هم مرتکب حرام نشده است.

پس عبارتِ ‹لا علیٰ حکمه السابق... › می‌فرماید: نه این که این فعلِ مقدّمی بر حکم سابقِ خودش باشد، آن حکم سابقی که اگر عروض صفتِ توقُّفِ واجبِ فعلی منجَّز ()(مثل إنقاذ غریق) بر این فعل مقدّمی نبود، حکم این تصرُّف در مال غیر، حرمت بود ولی حالا که این توقُّف آمده (فیقعُ الدخول فى ملک الغیر واجباً ـ إذا کان) الدخول (مقدّمةً لإنقاذ غریقٍ أو إطفاء حریقٍ واجبٍ فعلى ـ) پس دخول در ملک غیر، واجب می‌شود ـ زمانی که دخول در ملک غیر برای نجات غریق یا خاموش کردنِ آتش، واجبِ فعلی باشد که اگر واجب فعلی باشد، این مقدّمه دیگر واجب می‌شود ـ (لا حراماً)، و دخول در ملک غیر، حرام نمی‌شود، (وإن لم یلتفِت إلیٰ التوقُّف والمقدّمیة) اگرچه که ملتفت نباشد به توقُّفِ واجب بر این کار و مقدّمه بودنِ این کار برای یک فعلِ واجب؛ مثل این که خبر ندارد که یک بچّه دارد غرق می‌شود، (غایةُ الأمر یکون حینئذٍ متجرّئاً فیه)، نهایتش این است که این آقا در این دخول، متجرّی می‌شود؛ یعنی خیال می‌کرده حرام است و بعد می‌فهمد که واجب بوده، (تجرّی بنا بر نظر مرحوم آخوند حرام نیست ولی عِقاب دارد)، (کما أنّه مع الإلتفات یتجرَّأ بالنسبة إلیٰ ذى المقدّمة، فیما لم یقصُد التوصُّل إلیه أصلاً)، کما این که اگر ملتفت به مقدّمهٔ بودنِ این کار برای واجب باشد ولی به قصد رسیدن به آن واجب، این کار را انجام ندهد، در این صورت هم نسبت به انجام ذى المقدّمه، متجرّى محسوب می‌شود؛ مانند همان راننده ماشین آتش نشانی که ملتفت بود که آنجا دارد آتش می‌گیرد ولی قصدش این بود که غذا را زود برساند نه این که آتش راخاموش کند، در اینجا او نسبت به ذى المقدّمه متجرّی می‌شود وقتی که قصدِ توصُّل برای إتیانِ ذى المقدّمه را نداشته باشد، (وأمّا إذا قَصَدَهُ ولکنّه لم یأتِ بها بهذا الدّاعى، بل بداعٍ أخر أکدهُ بقصدِ التوصُّل، فلا یکون متجرِّئاً أصلاً)، امّا اگر قصدِ توصُّل به واجب دارد ولکن این مقدّمه را به داعی توصُّل و إتیان ذى المقدّمه نیاورد، بلکه به یک داعی دیگری آورد که مؤکدِ قصد توصُّل باشد، پس متجرّی نخواهد بود اصلاً (یعنی نه نسبت به مقدّمه و نه نسبت به ذى المقدّمه)؛ مثلاً رانندهٔ آتش نشانی با خود بگوید: ما که حالا داریم غذا را به آن طرفِ مدرسه می‌بریم، بگذار آتشِ این حجره را نیز خاموش کنیم، در اینجا او قصد کرده که آتش را خاموش کند ولی به داعی خاموش کردنِ آتش، وارد مدرسه نشده است که در این صورت هم متجرّی نمی‌باشد.

(وبالجملة: یکون التوصُّل بها إلیٰ ذى المقدّمة مِن الفوائدِ المترتّبة علیٰ المقدّمة الواجبة، لا أن یکون قصدُهُ قیداً وشرطاً لوقوعِها علیٰ صفةِ الوجوب)، پس توصُّل با مقدّمه به ذى المقدّمه، این اثرِ مقدّمهٔ واجب است نه قیدِ مقدّمهٔ واجب و قصدِ توصُّل، قید و شرط برای وقوع مقدّمه بر صفتِ وجوب نمی‌باشد (اثر مقدّمهٔ واجب این است که با آن به ذى المقدّمه می‌رسیم)؛ چرا قیدِ مقدّمه نیست؟ (لِثبوتِ ملاک الوجوب فى نفسِها بِلا دَخْلٍ له) أى لقصدِ التوصُّل (فیه أصلاً وإلاّ لَما حَصَلَ ذاتُ الواجب ولَما سَقَطَ الوجوب به، کما لا یخفیٰ)، زیرا ملاک وجوب مقدّمه که توقُّف باشد، این ملاک در نفسِ مقدّمه وجود دارد بدون این که قصدِ توصُّل دَخْلی در این ملاک وجوب داشته باشد، و إلّا اگر قرار باشد که قصد توصُّل، دخیل در ملاک وجوب باشد، پس باید وقتی که شما مقدّمه را به قصد توصُّل نیاوردید، ذاتِ واجب حاصل نشود (یعنی ذى المقدّمه حاصل نشود) و وجوبِ ذى المقدّمه با این مقدّمه ساقط نشود (زیرا ذى المقدّمه بدون مقدّمه إتیان نمی‌شود و این مقدّمه هم مثل وضوءِ باطل بوده است؛ مثلاً آقای رئیس از آن رانندهٔ آتش نشانی سؤال می‌کند که آیا آتش را خاموش کردی؟ می‌گوید بله، و بعد بنویسد که آقای فلانی وظیفه‌اش را انجام نداد، چرا؟ می‌گوید زیرا وقتی که شما خواستید بروید، به قصدِ توصُّل نرفتید و به غرض دیگر رفته بودید، و وقتی که به غرض دیگر رفتید پس گویا مقدّمه را نیاوردید و ذى المقدّمه هم بدون مقدّمه نمی‌شود، پس شما تخلُّف کردید، می‌گوید اگر من ذى المقدّمه را نیاوردم پس آن آتش را چه کسی خاموش کرد؟!!!).

۴

تطبیق اشکال و جواب

إن قلت: آقای آخوند! ما مواردی داریم که ملاک هست و واجب ساقط می‌شود امّا با این حال، آن فرد، امر غیری ندارد، قلت: (ولا یقاسُ) ما نحن فیه (علیٰ ما إذا أتیٰ بالفردِ المحرَّم منها، حیث یسقُطُ به الوجوب مع أنّه لیس بواجب)، می‌فرماید ما نحن فیه قیاس نمی‌شود بر آنجایی که یک فردِ حرامی از مقدّمه را بیاورد که وجوبِ غیری یا نفسی با آن فردِ محرَّم ساقط شود با این که آن فرد، واجب نیست (مثلاً با آفتابهٔ غصبی که آبش غصبی نیست وضوء بگیرد که وضویش صحیح می‌باشد)؛ امّا چرا این قیاس باطل است؟ (وذلک لأنّ الفردَ المحرَّم إنّما یسقُطُ به الوجوب، لکونه کغیره فى حصول الغرض به بِلا تفاوتٍ أصلاً إلّا أنّه) أى أنّ فردَ المحرَّم (لأجلِ وقوعِهِ علیٰ صفةِ الحرمة، لا یکاد یقَعُ علیٰ صفةِ الوجوب، وهذا بخلافِ ما هاهنا)، می‌فرماید: این که با فردِ محرَّم، وجوبِ غیری ساقط می‌شود به خاطر این است که فردِ محرَّم همانند غیرِ فردِ محرَّم می‌باشد در این که غرض بوسیلهٔ آن حاصل می‌شود بدون هیچ تفاوتی (و فرقی نمی‌کند که با ماشینِ غصبی به مکه بروی یا با ماشین غیر غصبی، البته از حیث مقدّمه بودن؛ حالا اگر فرق ندارند، پس چرا به فردِ محرَّم امر تعلُّق نگرفته؟) إلّا این که این فرد محرَّم به خاطر این که صفتِ حرمت را دارد، دیگر نمی‌تواند بر صفتِ وجوب واقع شود، و این به خلافِ ما نحن فیه می‌باشد؛ چرا؟ (فإنّه إن کان) المقدّمة بغیر قصدِ التوصُّل (کغیرِهِ ممّا یقصُدُ به التوصُّل فى حصول الغرض، فلابُدَّ أن یقَعَ علیٰ صفةِ الوجوب مثله) أى مثل المقدّمة بقصد التوصُّل، (لثبوتِ المقتضى فیه بلا مانعٍ، وإلّا) أى وإن لم یکن المقتضى فیه (لَما کان یسقُطُ به الوجوب ضرورةً)، زیرا فردی از مقدّمه که به غیر قصدِ توصُّل آورده شده، اگر در حصول غرض همانند غیرش باشد یعنی همانند مقدّمه‌ای باشد که با قصدِ توصُّل آورده شده است، پس باید این مقدّمه‌ای که به غیر قصد توصُّل آورده می‌شود، همانند مقدّمه‌ای که با قصد توصُّل آورده می‌شود، بر صفتِ وجوب واقع شود، زیرا مقتضی در آن ثابت است و مانعی هم نیست (ولی فرد محرَّم، مانع داشت) و إلّا اگر ملاک و مقتضی در این فرد نباشد، وجوب هم باید ساقط نشود، (زیرا مثل این می‌ماند که وضوء را بر عکس گرفته باشد) زیرا هر حکمی تا غرضش حاصل نشود، محال است که ساقط شود؛ و این یک قیاس استثنائی است، (والتالى باطلٌ بداهةً، فیکشَفُ هذا عن عدمِ اعتبار قصده فى الوقوع علیٰ صفةِ الوجوب قطعاً)، و تالی باطل است و قطعاً وجوب، ساقط می‌شود و این بُطلانِ تالی و سقوط وجوب هم کشف می‌کند از عدم اعتبارِ قصد توصُّل در وقوع مقدّمه بر صفتِ وجوب قطعاً، (وانتظِر لذلک تتمّةَ توضیح)، بعداً توضیح می‌دهیم.

امّا نکته این است: (والعَجَب أنّه) أى أنّ الشیخ قدّس سرّه (شَدَّدَ النکیر علیٰ القول بالمقدّمة الموصلة واعتبارِ ترتُّبِ ذى المقدّمة علیها فى وقوعِها علیٰ صفةِ الوجوب، علیٰ ما حَرَّرهُ بعضُ مقرّرى بحثه قدّس سرّه)، عجب این است که مرحوم شیخ انصاری به شدّت انکار فرموده قول به مقدّمهٔ موصله را و این که ترتُّبِ ذى المقدّمه بر مقدّمه در واقع شدنِ مقدّمه بر صفتِ وجوب معتبر باشد (کسی که می‌گوید مقدّمهٔ موصله واجب است مراد این است که ترتُّبِ ذى المقدّمه بر مقدّمه، در این وجوب دخیل است، لذا اگر کسی برای نماز وضوء گرفت و قبل از نماز فوت کرد، کشف می‌شود که اصلاً این وضوء، واجب نبوده چون ذى المقدّمه نیست) البته این انکار بنا بر آن چیزی است که مرحوم کلانتر از ایشان تقریر فرموده؛ امّا به چه چیزی انکار کرده؟ (بما یتوجّه علیٰ اعتبار قصدِ التوصُّل فى وقوعِها کذلک) أى علیٰ صفةِ الوجوب؛ انکار فرموده به آن اشکالی که متوجّه بر اعتبار قصد توصُّل می‌شود در وقوع مقدّمه بر صفت وجوب؛ ایشان اشکالی به مرحوم صاحب فصول نموده که آن اشکال بر خودشان نیز وارد است، فرموده: شما چرا ترتُّبِ ذى المقدّمه را می‌آورید؟ به خاطر این که ملاک ‹توقُّف› است، می‌گوید چه این ترتُّب را بیاورید و چه نیاورید باز هم این ملاک هست، می‌گوییم جنابِ شیخ! شما چرا قصد توصل را می‌آورید، شما هم چه این قصد را بیاورید و چه نیاورید، باز هم این ملاک هست، (فراجِع تمام کلامه ـ زید فى علوّ مقامه ـ وتَأمَّل فى نقضِه وإبرامِه).

۵

اشکال اول بر مقدمه موصله فصول

حالا از اینجا وارد در کلام مرحوم صاحب فصول می‌شود: (وأمّا عدمُ اعتبارِ ترتُّبِ ذى المقدّمة علیها فى وقوعها علیٰ صفة الوجوب، فلأنّه لا یکاد یعتبر فى الواجب إلّا ما له دَخْلٌ فى غَرَضِه) أى غرضِ الواجب (الداعى إلیٰ إیجابِه والباعث علیٰ طلبِه)، امّا عدمِ اعتبار ترتُّبِ ذى المقدّمه بر مقدّمه در این که مقدّمه بر صفتِ وجوب واقع شود، به خاطر این است که معتبر نمی‌شود در واجب مگر آن چیزی که برای آن چیز دَخْلی در غرضِ واجب باشد که آن غرض، داعی به ایجابِ واجب شود و آن غرض، باعث شود که او طلب کند؛ مثلاً خداوندِ سبحان می‌خواهد نماز را واجب کند، هر فعلِ اختیاری، داعی می‌خواهد و جَعْلِ وجوب نیز یک فعل اختیاری است و داعی آن این است که می‌خواهد متنهّی از فحشاء و منکر باشد، بعد می‌بینیم نوشته شده که نماز را با عبا و در وسط آفتاب بخوانید، می‌گوییم خدایا! آیا این‌ها نیز در آن غرض دخیل می‌باشند؟ می‌فرماید نه، می‌گوییم چیزی که در غرض دخیل نیست وجهی ندارد که در واجب، أخذ شود زیرا انسان فعلش بر طبقِ داعی اش می‌باشد، اگر بنده داعی دارم که نان بخرم تا از گرسنگی نمیرم، ۲۰ تا نان نمی‌خرم، امّا اگر من دو تا داعی دارم که هم الآن بخورم و هم یک مقدارش را در فریزر بگذارم، پس ۲۰تا نان می‌خرم، بنا بر این هیچ وقت فعل، اوسع از داعی نمی‌شود؛ این بود کبریٰ، امّا صغریٰ: (ولیس الغرض مِن المقدّمة إلّا حصولَ ما لولاهُ لَما أمکن حصولُ ذى المقدّمة، ضرورةَ أنّه لا یکاد یکون الغرض إلّا ما یترتّب علیه مِن فائدته وأثره، ولا یترتّب علیٰ المقدّمة إلّا ذلک)، زیرا غرضِ از مقدّمه نمی‌باشد مگر حصول آن چیزی که اگر آن چیز (یعنی توقُّف) نبود، حصولِ ذى المقدّمه امکان نداشت، (به خاطر این که غرضِ از مقدّمه محال است که اوسع از مقدّمه باشد زیرا غرض همیشه بر فعل مترتّب می‌شود؛ در اینجا شما می‌گویید غرض از مقدّمه غیر از این است، می‌گوییم مقدّمه غیر از این، فایدهٔ دیگری ندارد، پس غرض یعنی آنچه که بر فعل مترتّب می‌شود که همان تمکنِ از ذى المقدّمه باشد و چیزی غیر از این هم غرض نیست، پس چرا غرض فقط همین است؟) می‌فرماید به خاطر این که شأن چنین است که غرض ([۱]) نمی‌باشد مگر آنچه که مترتّب بر این غرض شود که بیان باشد از فائده و اثرش و بر مقدّمه هم چیزی مترتّب نمی‌شود مگر تمکن از حصول ذى المقدّمه، (ولا تفاوتَ فیه بین ما یترتّب علیه الواجب وما لا یترتّب علیه أصلاً، وأنّه لا محالة یترتّب علیها، کما لا یخفیٰ)، و در این غرض هم تفاوتی نیست که چه ذى المقدّمه بیاید و چه نیاید، (چون غرضِ از مقدّمه، وجودِ ذى المقدّمه نیست، بلکه غرض از مقدّمه، تمکن از إتیان ذى المقدّمه است چه طلب باشد و چه نباشد) و این غرض لا محاله مترتّب می‌شود.

بنا بر این غرض، داعی می‌شود برای مولا برای جَعْلِ وجوب، و هر چیزی که غرض در او هست، جَعْل هم نسبت به همان می‌شود، و آنچه که غرض در او هست، وجوب هم به همان تعلُّق می‌گیرد، در ما نحن فیه، غرض از وجوبِ غیری ‹توقُّف› است و هر کجا و بر هر چیزی که توقُّف باشد، وجوب هم به همان تعلُّق می‌گیرد، زیرا واجب متوقّف بر ذات مقدّمه می‌باشد، شاهدش هم این است که خودِ مرحوم شیخ قبول کرد که اگر فردی مقدّمه‌ای را به غیرِ قصد توصُّل إتیان کرد و بعد بخواهد ذى المقدّمه را بیاورد، اشکالی ندارد، حالا اگر غرض در او نیست، پس چرا واجب، ساقط می‌شود و اگر غرض در او هست، پس چرا از اوّل، تکلیف نشده؛ این را با فرد محرَّم قیاس نکنید، زیرا در فرد محرَّم، مانع از امرش وجود دارد ولی در اینجا که مانع وجود ندارد، پس چه وجهی دارد که امر به او تعلُّق نگیرد؟


غرض یعنی علّتِ غائی، می‌گویند که علّتِ غائی بوجوده العلمی، مقدم بر معلول است و بوجوده الخارجی مؤخَّر است، اگر شما بگویید که علّتِ غائیِ من این است که دندانم درد می‌کند و باید عصب کشی کنم ولی به کلینیکِ مغز و اعصاب بروید، به شما می‌گویند که اینجا برای چه آمدی؟ می‌گویی غرضم این است، می‌گویند خیلی خوب و از شما عکس بردار از مغز کرده و سی تی اسکن و ام آر آی می‌کنند و به شما قُرصی می‌دهند و اتّفاقاً آن قرص دردِ دندانتان را بیشتر کرده و دوباره به دکتر می‌روید و می‌گوید که من دندانم درد می‌کرد، دکتر می‌گوید پس چرا اینجا آمدی؟!! بنا بر این غرض باید مترتّب شود و چیزی که مترتّب نمی‌شود، غرض نیست و چون بر مقدّمه غیر از تمکُّن از ذی المقدّمه، چیزی دیگر مترتّب نمی‌شود، پس چیزِ دیگری غرض نخواهد بود.

فيقع الفعل المقدّميّ على صفة الوجوب، ولو لم يُقصد به التوصّل - كسائر الواجبات التوصّليّة - لا على حكمه السابق الثابت له لولا عروض صفة توقّف الواجب الفعليّ المنجّز عليه (١).

فيقع الدخول في ملك الغير واجباً إذا كان (٢) مقدّمةً لإنقاذ غريقٍ أو إطفاء حريقٍ واجبٍ فعليٍّ، لا حراماً، وإن لم يلتفت إلى التوقّف والمقدّميّة.

غاية الأمر يكون حينئذٍ متجرّءاً فيه.

كما أنّه مع الالتفات يتجرّأ بالنسبة إلى ذي المقدّمة، في ما لم يقصد التوصّل إليه أصلاً.

وأمّا إذا قصده ولكنّه لم يأتِ بها بهذا الداعي، بل بداعٍ آخر أكّده بقصد التوصّل، فلا يكون متجرّءاً أصلاً.

وبالجملة: يكون التوصّل بها إلى ذي المقدّمة من الفوائد المترتّبة على المقدّمة الواجبة، لا أن يكون قصده قيداً وشرطاً لوقوعها على صفة الوجوب ؛ لثبوت ملاك الوجوب (٣) في نفسها بلا دخلٍ له فيه أصلاً، وإلّا لما حصل ذات الواجب، ولما سقط الوجوب به، كما لا يخفى.

ولا يقاس على ما إذا أتى بالفرد المحرّم منها ؛ حيث يسقط به الوجوب مع أنّه ليس بواجب ؛ وذلك لأنّ الفرد المحرَّم إنّما يسقط به الوجوب لكونه كغيره في حصول الغرض به بلا تفاوت أصلاً، إلّا أنّه لأجل (٤) وقوعه على صفة

__________________

(١) ينبغي ذكر كلمة « له » بعد قوله: « عليه » ليكون متعلقاً ب « عروض ». ( منتهى الدراية ٢: ٢٩٠ ).

(٢) في « ر » ومصحّح « ن » وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية ما أثبتناه، وفي غيرها: إذا كانت.

(٣) في الأصل: لملاك ثبوت الوجوب.

(٤) في الأصل و « ن »: إلّا لأجل، وفي سائر الطبعات مثل ما أثبتناه.

الحرمة لا يكاد يقع على صفة الوجوب.

وهذا بخلاف ما هاهنا (١)، فإنّه إن كان كغيره ممّا يُقصد به التوصّل في حصول الغرض، فلابدّ أن يقع على صفة الوجوب مثله ؛ لثبوت المقتضي فيه بلا مانع، وإلّا لما كان يسقط به الوجوب ضرورةً، والتالي باطل بداهةً، فيكشف هذا عن عدم اعتبار قصده في الوقوع على صفة الوجوب قطعاً، وانتظِر لذلك تتمّةَ توضيح (٢)(٣).

والعجب أنّه شدّد النكير على القول بالمقدّمة الموصلة، واعتبارِ ترتّب ذي المقدّمة عليها في وقوعها على صفة الوجوب - على ما حرّره بعض مقرّري بحثه قدس‌سره - بما يتوجّه على اعتبار قصد التوصّل في وقوعها كذلك، فراجع تمام كلامه - زيد في علوّ مقامه - وتأمّل في نقضه وإبرامه (٤).

المقدّمة الموصلة وما يرد عليها:

وأمّا عدم اعتبار ترتُّبِ ذي المقدّمة عليها في وقوعها على صفة الوجوب:

الإشكال الأول

فلأنّه لا يكاد يعتبر في الواجب إلّا ما له دخْلٌ في غرضه الداعي إلى إيجابه، والباعث على طلبه، وليس الغرض من المقدّمة إلّا حصول ما لولاه لما أمكن حصول ذي المقدّمة ؛ ضرورةَ أنّه لا يكاد يكون الغرض إلّا ما يترتّب عليه من فائدته وأثره، ولا يترتّب على المقدّمة إلّا ذلك، ولا تفاوت فيه بين ما يترتّب عليه الواجب، وما لايترتّب عليه أصلاً، وأنّه لا محالة يترتّب عليهما، كما لايخفى (٥).

__________________

(١) في غير حقائق الأُصول: بخلاف هاهنا.

(٢) في حقائق الأُصول: مهمّة توضيح.

(٣) في إشكالاته على صاحب الفصول.

(٤) مطارح الأنظار ١: ٣٦٨ - ٣٧٦.

(٥) هذا هو الإشكال الأوّل الذي أورده في مطارح الأنظار ١: ٣٦٨ على القول بالمقدّمة الموصلة.