درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۳۹: مقدمات ۳۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

تطبیق عدم دلالت فعل بر زمان

(قد اشتَهَرَ فى ألسنة النُّحاة، دلالةُ الفعلِ علیٰ الزمان در لسانِ نحوی‌ها مشهور شده که فعل، دلالت بر زمان می‌کند (حتّیٰ أخذوا الإقتران بها فى تعریفه حتی دلالت نمودن بر زمان را در تعریف فعل آورده‌اند و گفته‌اند: فعل کلمه‌ای است که دلالت می‌کند بر معنایی مستقل فى نفسه و مقترن به یکی از زمان‌های گذشته یا حال و آینده، (وهو إشتباهٌ، ضرورةَ [۱]عدم دلالةِ الأمر ولا النّهى علیه) و این تعریف برای فعل اشتباه است، زیرا امر و نهی که یقیناً دلالت بر زمان نمی‌کنند، زیرا وقتی می‌گویی ‹ إضرب ›، این یک ماده دارد و یک هیئت، امّا هیئتِ إفعل که فقط دلالت بر طلب می‌کند و ماده‌اش هم که زمان ندارد، لذا امر و نهی دلالت بر زمان نمی‌کنند؛ پس بر چه دلالت می‌کنند؟ (بل علیٰ إنشاء طلب الفعل أو الترک یعنی امر فقط بر إنشاءِ طلب فعل دلالت می‌کند و نهی نیز فقط بر إنشاءِ طلب ترک فعل دلالت می‌کند[۲]؛ (غایةُ الأمر، نفسُ الإنشاء بهما) یکون (فى الحال یعنی نهایت چیزی که می‌توان گفت این است که خودِ این انشاءِ به امر و نهی، یک فعلِ زمانی بوده و در زمان حال است البته در موالی عُرفیه، امّا در خداوند سبحان که فعلِ او در زمان نیست، دیگر إنشاءِ او هم در زمان نخواهد بود؛ البته ممکن است بگوییم إنشائاتِ ذاتِ اقدسِ حقّ هم زمان دارد و لذا استصحابِ عدمِ جَعْل جاری می‌شود، اگرچه ما این استصحاب را در محلّ خودش اشکال کردیم و لکن نه به معنای استحاله، بلکه گفتیم ممکن است جَعلِ احکام، أزلی باشد، فتأمَّل.

پس در موالی عُرفیه، نفسِ این انشاءِ به امر و نهی، در زمانِ حال واقع می‌شود، لذا اگر از شما بپرسند چه موقع امر كردی؟ می‌گویی الآن دارم امر می‌كنم، پس خودِ امر در زمان حال واقع می‌شود نه این كه فعلِ امر بر طلبِ فعل در زمانِ حال دلالت كند، بلكه چه بسا ممكن است كه طلبِ فعل كند در ۵۰۰ سالِ دیگر، ولی الآن دارد این طلب را إنشاء می‌كند.

(كما هو الحال فی الإخبار بالماضى أو المستقبل أو بغیرهما، كما لا یخفیٰ همان طور كه انسان جملهٔ إخباریه بگوید. مثلاً بگوید ‹ماتَ فلانٌ› كه الآن خبر از گذشته می‌دهد؛ یا این كه الآن خبر از آینده دهد و بگوید ‹فردا می‌آیم›؛ یا این كه به غیرِ ماضی و مستقبل إخبار كند، مثلاً به جملهٔ اسمیه إخبار كند، مثلاً بگوید ‹زیدٌ قائمٌ›. پس همان طوری كه إخبار، در زمان حال واقع می‌شود، إنشاء هم می‌تواند در زمانِ حال واقع شود و معنایش این نیست كه این زمان، دخیل در معنا باشد، و الاّ اگر این گونه باشد، باید بگویی فعلِ ماضی دلالت بر زمان حال می‌كند؛ پس إخبار در زمان حال واقع می‌شود نه این كه مُخبَرٌ به، زمانش حال باشد و اینجا هم إنشاء در زمان حال است، نه این كه مُنشَأ، طلبِ در زمانِ حال باشد، پس همان طور كه در إخبار، زمانِ حال دخیل نیست، در إنشاء هم دخیل نمی‌باشد.

اما مرحوم آخوند به علتِ وضوح مطلب در امر و نهی از عبارتِ ‹ضرورةَ› استفاده نمود و الآن ترقّی می‌كند و می‌فرماید: (بل یمكن منعُ دلالةِ غیرِهما مِن الأفعال علیٰ الزمان بلكه ممكن است دلالتِ غیرِ امر و نهی از افعال دیگر را بر زمان منع نماییم، (إلاّ بالإطلاق والإسناد إلیٰ الزمانیات، وإلاّ لزم القول بالمَجازِ والتجریدِ، عند الإسناد إلیٰ غیرها مِن نفسِ الزمان والمجرّدات ایشان می‌فرماید: بلكه ممكن است بگوییم فعلِ ماضی و مضارع هم دلالت بر زمان نمی‌كنند، الاّ بالاطلاق و الاسناد الی الزمانیات؛ قبل از ترجمهٔ عبارت، خوب است نكاتی را كه در عبارت وجود دارد توضیح دهیم.

اسناد به زمانیات كه معلوم است: مثلاً وقتی می‌گوییم ‹أكَلَ›، این یك فعلِ زمانی است كه آن را به فاعلی كه از زمانیات است نسبت می‌دهیم. امّا بعضی از افعال، زمانی نیستند، مثلِ ‹عَلِمَ الله›، كه دانستنِ خداوند سبحان، زمانی نیست، به نظرِ فلاسفه، مجرّدات نیز به همین شكل می‌باشند. مثلاً ما نمی‌دانیم كه عَلِمَ در رابطه با ملائكه، آیا زمان دارد یا ندارد، پس مجرّدات مثلِ ملائكه آیا فعلشان زمانی هست یا نیست، این را نمی‌دانیم، اما آنچه كه مسلّم است این است كه خداوند سبحان، فعلش زمانی نیست، ولی غیر از خداوند سبحان، مانند مجرّدات را نمی‌دانیم.

اما مراد از اطلاق یعنی چه؟ مثلاً شما برای عكس گرفتن به دكتر می‌روید، آقای دكتر می‌گوید فردا در حالی كه یك ساعت قبلش این قرص را خورده باشی بیا، الآن او فعلِ ماضی به كار می‌برد، ولی فعلِ ماضی اش مربوط به زمان گذشته نیست، یعنی فعلِ ماضی گاهی برای زمان آینده به كار می‌رود؛ یا مثلاً شخصی می‌گوید من سالِ آینده می‌آیم و به شما قول می‌دهم كه قبلش هم این كتاب را تمام كرده باشم.

پس این كه می‌فرماید ‹بالإطلاق› یعنی اگر كسی قیدی نیاورد و فقط بگوید ‹أكلتُ›، این دلالت می‌كند كه این ‹أكلْ› در زمان گذشته بوده است. اما اگر قرینه باشد مثلاً بگوید ‹أجیئکَ غداً وقد أكلتُ قبله بساعةٍ›، یعنی من فردا می‌آیم در حالی كه یك ساعت قبلش غذا خورده باشم، اینجا هم فعلِ ماضی به كار برده، ولی دلالت بر زمان گذشته نمی‌كند، بلكه در اینجا قرینه داریم كه برای زمان آینده است.

پس زمان گذشته، یعنی زمانِ گذشتهٔ از اسناد كه اگر قرینه‌ای نباشد، ظاهرِ اسناد این است كه این اسناد در زمان حال واقع شده، و وقتی كه ‹گذشتهٔ از زمان اسناد› مراد شد، آن وقت زمان گذشتهٔ حقیقی می‌شود، ولی اگر یك قیدی بیاورد كه مرادِ از اسناد، فردا باشد، پس گذشتهٔ اسناد به فردا، ممكن است نسبت به الآن، آینده باشد، مانند این مثال كه می‌گوید ‹أجیئکَ غداً وقد أكلتُ قبله بساعةٍ›.

پس عبارت مرحوم آخوند كه می‌فرماید ‹بل یمكن منع دلالة غیرهما مِن الأفعال علی الزمان الا بالإطلاق والإسناد إلی الزمانیات›، یعنی غیر امر و نهی ـ مانند ماضی و مضارع ـ دلالت بر زمان نمی‌كنند مگر با دو شرط: اول این كه به نحوِ مطلق و بدون قید و قرینه استعمال شوند؛ و دیگر این كه به فاعلِ زمانی اسناد داده شوند. و این دو شرط هر دو باید با هم باشند، وإلاّ اگر بگویید فعلِ ماضی مطلقاً دلالت می‌كند بر زمان گذشته، در این صورت لازم می‌آید كه وقتی می‌گوییم ‹عَلِمَ الله› یا وقتی می‌گوییم ‹مضیٰ الزمان›، این‌ها مَجاز باشند، زیرا یك تكّه از معنا را انداخته‌ایم، و اگر یك لفظی وضع شده باشد برای یك معنای مقید و مركّب و شما آن را در جزئی از معنا استعمال كنید، این مَجاز است و حال آن كه قطعاً وقتی بگویید ‹عَلِمَ الله سبحانه وتعالیٰ› این هیچ وقت مَجاز نمی‌باشد.

لذا مرحوم آخوند در ادامه می‌فرماید: ‹وإلاّ لزم القول بالمَجازِ والتجریدِ، عند الإسناد إلیٰ غیرها مِن نفسِ الزمان والمجرّدات، یعنی اگر قرار باشد كه این افعال بر زمان بالدلالة الوضعیة دلالت كنند، یعنی زمان، قیدِ معنا باشد ـ همان طور كه نحوی‌ها گفته‌اند ‹الفعلُ یدلّ علیٰ معنی مستقلٍّ فى نفسه مقترنٍ بأحد الأزمنة الثلاثة› ـ پس در این جا قولِ به مَجاز لازم می‌آید؛ و نیز قول به تجرید لازم می‌آید. تجرید یعنی این كه قیدِ ‹اقتران بأحد الأزمنة› را در آن جایی كه فعل را به غیر از زمانیات اسناد بدهید، قیچی كرده باشید، به این كه مثلاً فعل را به خودِ زمان نسبت بدهید، مانند ‹مضی الزمان›، یا این كه فعل را به مجرّدات و آن‌هایی كه زمانی نیستند نسبت دهید، مانند ‹عَلِم الله›.

توضیح بیشتر: ممكن است انسان فعلی را اسنادِ به زمانی بدهد، ولی مطلق نباشد. مثلاً وقتی می‌گویم ‹فردا می‌آیم در حالی كه یك ساعت قبلش این قرص را خورده باشم›، در اینجا اسنادِ أكل به فاعلِ زمانی است و من فاعلِ زمانی ام و فعل هم در زمان ماضی است و لكن در معنای آینده استعمال شده است؛ پس اسناد، أعمّ از اطلاق می‌باشد، یعنی ممكن است اسناد به زمانی باشد، ولی زمان ماضی نباشد. پس قیدِ ‹بالإطلاق› برای خارج كردن مثال‌هایی از قبیل ‹أجیئک غداً وقد أكلتُ قبله بساعةٍ› می‌باشد، و با قیدِ ‹الاسناد إلیٰ الزمانیات›، مثال‌هایی مانند ‹عَلِمَ الله› را خارج می‌كند.


مرحوم اخوند در این بحث وقتی به مبحثِ امر و نهی می‌رسند، می‌فرماید (ضرورةَ عدمِ دلالة...)، اما وقتی به ماضی و مضارع می‌رسند، می‌فرمایند (بل یکمن المنع...) و سیاق عبارت را عوض می‌کنند، به خاطر این که مطلب در امر و نهی واضح است، زیرا امر و نهی، یک مادّه دارند و یک هیئت، که هیچ کدام از مادّه و هیئتشان، دلالت بر زمان نمی‌کند.

به نظرِ مرحوم آخوند طلب دو قسم است: طلبِ حقیقی داریم و طلبِ إنشائی. طلبِ حقیقی همان اراده می‌باشد، ولی طلبِ انشائی، اعتبارِ اراده و ایجادِ اراده به وسیله لفظ می‌باشد. ممکن است انسان هنگامی که انشاءِ طلب می‌کند، حقیقتاً اراده نداشته باشد، مانند این که مثلاً به شخصی بگویی (تو را می‌کُشم) و او بگوید (بکُش). در اینجا او حقیقتاً اراده ندارد که کشته شود، بلکه فقط تهدید می‌کند و فقط طلب را إنشاء کرده، ولی حقیقتاً اراده‌اش به آن تعلّق نگرفته است. در بحثِ اوامر خواهد آمد که انشاء بنا بر مسلکِ مرحوم آخوند، یعنی استعمالِ لفظ در معنا به قصدِ ایجادِ معنا. مثلاً فردی از شما سؤال می‌کند: آیا خانه‌ات را فروختی؟ می‌گویی: نفروختم؛ یعنی تا لفظِ (بعتُ) را نگویی، این بیع در خارج ایجاد نمی‌شود. مثلاٌ اگر بگوید آیا به فلانی امر کردی؟ می‌گویی امر نکردم، ولی می‌خواهم امر کنم، پس به وسیله امر وصیغه إفعَل، این طلبِ انشائی را در خارج، ایجاد می‌کنی، پس امر بر انشاء طلب فعل دلات می‌کند و نهی هم بر انشاءِ ترک فعل دلالت می‌کند.

۳

تطبیق توهم و جواب

حالا ممكن است كسی خیال كند كه با قیدِ ‹بالإطلاق والإسناد إلی الزمانیات› زمان ماضی می‌تواند أخذ شود. ایشان در جوابِ چنین توهّمی می‌فرماید: در این صورت هم زمان ماضی در نمی‌آید؛ حالا سؤال این است: پس این زمان ماضی از كجا در می‌آید؟ و آیا بین ذهبتُ و أذهبُ فرق هست یا نیست؟ زیرا بنا بر آنچه شما گفتید، فرقی نیست. ایشان یك نكته‌ای بیان می‌فرماید كه معلوم می‌شود این زمان ماضی و مضارع از كجا در می‌آیند، می‌فرماید: (نعم لا یبعُد أن یكون لِكلٍّ مِن الماضى والمضارع ـ بحسب المعنیٰ ـ خصوصیةٌ أُخریٰ) یعنی بعید نیست كه برای هر كدام از ماضی و مضارع به حسب معنا یك خصوصیتِ دیگری غیر از زمان باشد (موجبةٌ للدلالة علیٰ وقوع النسبة فى الزمان الماضى فى الماضى، وفى الحال أو الإستقبال فى المضارع، فیما كان الفاعل مِن الزمانیات كه آن خصوصیت موجب می‌شود برای این كه فعل دلالت كند بر وقوع نسبت (مانند نسبتِ أكلْ) در زمان ماضی در جایی كه فعلِ ماضی باشد و دلالت كند بر وقوع نسبت در زمان حال یا آینده، در آن جایی كه فعلِ مضارع باشد و فاعل هم از فاعل‌های زمانی باشد.

۴

شاهد بر عدم دلالت فعل بر زمان

اما شاهد بر مطلب این است كه شما می‌ببینید مضارع را این گونه معنا كرده‌اند: مضارع دلالت می‌كند بر اسناد و صدورِ فعل در زمان حال یا استقبال، پس باید مضارع، مشترك لفظی برای حال و استقبال شود و حال آن كه كسی به مضارع، مشترك لفظی نمی‌گوید.

ممكن است بگویید: ما یك جامع می‌گیریم، از شما سؤال می‌كنیم بین حال و استقبال چه جامعی وجود دارد؟ اگر بگویید جامع، همان مفهومِ زمان است یعنی زمانِ غیرِ ماضی، به شما می‌گوییم فعلِ مضارع كه دلالت بر مفهومِ زمان نمی‌كند، بلكه بر حملِ شایعِ زمان و مصداقِ زمان دلالت می‌كند.

توضیح مطلب: اگر إسنادِ شخصی در مقام تدریسِ زمان حال و استقبال و زمان ماضی می‌باشد و می‌خواهد آن‌ها را معنا كند، در اینجا وقتی می‌گوید ‹زمان حال... ›، مقصودش مصداقِ زمانِ حال نیست، بلكه مرادش مفهومِ زمانِ حال است، ولی یك وقت فردی چیزی می‌خورد و می‌گوییم او الآن دارد می‌خورد كه این مصداقِ زمان حال می‌شود و مصداقِ عرضی است كه در ضمنِ یك جوهر و یا فعلی موجود می‌شود. در ما نحن فیه نیز كه می‌گوییم مضارع دلالت بر زمان حال یا استقبال می‌كند، مقصودمان مفهوم زمانِ حال نیست كه در مضارع أخذ شده باشد، بلكه آنچه كه داخل در مضارع است، مصداق و حملِ شایع است.

حالا سؤال این است كه بینِ مصداق و حملِ شایعِ زمان حال با مصداق و حملِ شایعِ زمانِ استقبال چه جامعی وجود دارد؟

پس یا باید بپذیرید كه مضارع، مشترك لفظی است و یا باید بپذیرید كه مضارع بر یك خصوصیتی دلالت می‌كند كه آن خصوصیت، جامعِ بین زمان حال و استقبال است، مثل ‹أكلْ› كه ممكن است در گذشته باشد و ممكن است كه در حال باشد و ممكن است كه در آینده باشد، پس باید در معنای مضارع، یك خصوصیتی پیدا كنید كه آن خصوصیت، هم با زمان حال بسازد و هم با زمان استقبال تا بگویید مضارع وضع شده برای آن خصوصیت و مشترك لفظی هم نمی‌شود، بلكه مشترك معنوی می‌شود.

فعلِ ماضی هم دلالت بر یك خصوصیتی می‌كند كه آن خصوصیت در فاعل‌های زمانی، مطابق با زمان گذشته است، مانند خوردن، آشامیدن، فكر كردن، كه این‌ها در فاعلِ زمانی مثلِ ما انسان‌ها وجود دارند و آن فاعل‌هایی كه زمانی هستند، فعلِ آن‌ها زمان می‌خواهد، پس اگر خوردنِ من بخواهد محقَّق شده باشد، قطعاً باید در زمان گذشته محقَّق شده باشد، نه این كه فعل دلالت كند بر زمان گذشته؛ یا اگر بخواهد در خوردن، مترقِّب و امید داشته باشد، قطعاً باید در زمان آینده مترقِّب باشد.

در انشائیات هم در صورتی كه انشاء از یك فاعل زمانی باشد، نیاز به زمان داریم. مثلاً وقتی یك مولای عُرفی بخواهد بگوید ‹بزن›، این انشاء، اعتبار و ابراز است كه قطعاً در یك زمانی واقع می‌شود، نه این كه زمان، قیدِ موضوعٌ له و قیدِ مستعملٌ فیه باشد.

مثلاً در امر، وقتی می‌گوید ‹إضرب›، این فعل دو جزء بیشتر ندارد، یك ماده دارد كه ‹ضَربْ› باشد و یك هیئت دارد كه صیغهٔ ‹إفعَل› باشد. مادّه‌اش دلالت بر زدن می‌كند و زمان ندارد و هیئتش هم فقط بر طلب دلالت می‌كند، پس سؤال اینجاست كه زمان از كجا می‌آید، و این كه می‌گویند فعلِ امر دلالت می‌كند بر طلب شیئی در زمان حال یا استقبال، این دو زمان از كجای این فعل در می‌آیند؟ چرا كه ا زمان حال یا استقبال، یا از مادّه است و یا از هیئت، و حال آن كه نه در مادّه‌اش زمان وجود دارد و نه در هیئتش، پس در اینجا باید یك خصوصیتی أخذ شود كه آن خصوصیت، جامع بین زمان حال یا آینده می‌باشد.

۵

تطبیق شاهد بر عدم دلالت فعل بر زمان

می‌فرماید (ویؤیده:)، یعنی تأیید می‌كند این مطلب را كه فعلِ ماضی و مضارع دلالت می‌كند بر خصوصیتِ دیگری غیر از زمان و دلالت بر زمان گذشته و حال و استقبال نمی‌كنند: (أنّ المضارع یكون مشتركاً معنویاً بین الحال والاستقبال همانا مضارع، مشترك معنوی بین زمان حال و زمان آینده می‌باشد، یعنی لفظ وضع شده برای جامع، (ولا معنیٰ له) أى لا معنیٰ للمشترک المعنوى (إلاّ أن یكون له) أى للمضارع (خصوصُ معنی صحَّ انطباقُهُ علیٰ كلٍّ منهما یعنی این مشترك معنوی معنا ندارد، مگر این كه برای مضارع یك معنایی باشد كه صحیح باشد انطباق آن معنا بر هر یك از زمان حال و استقبال؛ مثلِ انسان كه هم بر زید صدق می‌كند و هم بر عمرو و خالد و....

نگویید آن معنا و آن جامع، مفهوم زمانِ غیر ماضی باشد، زیرا مضارع كه دلالت بر مفهوم زمان نمی‌كند، بلكه فعلِ مضارع بر واقعِ زمان دلالت می‌كند نه بر مفهومِ زمان، لذا می‌فرماید (لا أنّه یدلّ علیٰ مفهومِ زمانٍ یعمُّهُما نه این كه فعلِ مضارع دلالت كند بر مفهوم زمانِ غیرِ ماضی كه عمومیت داشته باشد زمان حال و استقبال را، (كما أنّ الجملةَ الإسمیة كـ« زیدٌ ضاربٌ » یكون لها معنی) أى معنیٰ الإستمرار والدوام، (صحّ انطباقه علیٰ كلّ واحدٍ مِن الأزمنة، مع عدم دلالتها علیٰ واحدٍ منها أصلاً، فكانت الجملةُ الفعلیة مثلها همان طور كه جملهٔ اسمیه دلالت می‌كند بر دوام و استمرار و وقتی می‌گوییم ‹زیدٌ ضاربٌ› یعنی ‹زیدٌ كان ضارباً و یكون ضارباً و سیكون ضارباً›، زیرا جملهٔ اسمیه دلالت می‌كند بر یك خصوصیتی كه آن خصوصیت، استمرار و بقاء می‌باشد و این خصوصیت، یك جامعی است كه هم با زمان ماضی می‌سازد و هم با حال و هم با زمان آینده.

پس می‌فرماید: همان طور كه جملهٔ اسمیه مثل ‹زیدٌ ضاربٌ› دلالت بر هر یك از زمان‌ها بالخصوص نمی‌كند، بلكه بر یك معنایی دلالت می‌كند كه هر سه زمان را در بَر می‌گیرد و آن معنا، دوام و استمرار می‌باشد كه ملازم با زمان است، لذا می‌گویند جملهٔ اسمیه مفیدِ دوام و استمرار است، پس زیدٌ عالمٌ، یعنی صفتِ علم همیشه با زید هست و از او جدا نمی‌شود، همین طور ماضی و مضارع هم دلالت می‌كنند بر یك خصوصیتی كه آن خصوصیت ملازم با زمان می‌باشد.

یكی دیگر از مؤیداتی كه فعلِ ماضی بر زمان ماضی دلالت نمی‌كند، این است كه گاهی فعلِ ماضی را استعمال می‌كنیم و حال آن كه حقیقتاً مستقبل است، می‌فرماید (وربما یؤیدُ ذلک:) و چه بسا تأیید می‌كند این را كه فعلِ ماضی دلالت نمی‌كند بر اقتران به زمان ماضی: (أنّ الزمان الماضى فى فعله، وزمان الحال أو الاستقبال فى المضارع، لا یكون ماضیاً أو مستقبلاً حقیقةً لا محالة، بل ربما یكون فى الماضى مستقبلاً حقیقةً، وفى المضارع ماضیاً كذلک یعنی گاهی زمان ماضی در فعل ماضی و زمان حال یا استقبال در فعل مضارع، حقیقتاً ماضی یا مستقبل نیستند. مثلاً به شخصی می‌گویید ‹مگر خودت نگفتی كه من پنج شنبه می‌آیم و بعد از ظهر هم چك را می‌فرستم›، در اینجا وقتی روز شنبه این حرف را می‌زنید و فعل مضارع را استعمال می‌كنید، در اینجا در حقیقت مرادتان ماضی است و زمانش پنج شنبه بوده كه گذشته است، (وإنّما یكون ماضیاً أو مستقبلاً فى فعلهما بالإضافة یعنی مثلاً وقتی دكتر می‌گوید ‹فردا كه برای عكس گرفتن می‌آیی، یك ساعتش قبلش این قرص را خورده باشی›، در اینجا زمانِ قرص خوردن نسبت به زمانِ عكس گرفتن ماضی است نه نسبت به زمان نُطق.

توضیح مطلب: آنجایی كه می‌گوید ‹زمان ماضی› یعنی نسبت به زمانِ فعلِ عكس گرفتن، زمان قرص خوردن، ماضی است؛ یا مثل این كه به شخصی بگویید ‹مگر نگفتم قاصد خواهم فرستاد، چرا وقتی قاصد آمد خانه نبودی؟ ›. اینجا مضارع نسبت به ‹زمان تكلُّم›، در گذشته بوده است؛ پس قیدِ ‹بالاضافة› یعنی با اضافه به آن عكس گرفتن یا با اضافه به آن صحبت كردن، (كما یظهَرُ مِن مثل قوله: « یجیئنى زیدٌ بعدَ عامٍ، وقد ضربَ قبله بأیامٍ »)، یعنی ‹زید بعد از یك سال می‌آید و حال آن كه قبلش زده است› كه در اینجا معنای ‹ضربَ› حقیقتاً مضارع است نسبت به آمدنِ یك سالِ آینده، (وقوله: « جاء زیدٌ فى شهرِ كذا، وهو یضرب فى ذلک الوقت أو فیما بعده ممّا مضیٰ »)، یعنی ‹زید در فلان ماه نزد من آمد در حالی كه در همان وقت می‌زد یا در بعد از آن وقت می‌زد در روزهای گذشته›، كه در اینجا معنای ‹یضرب‌› حقیقتاً ماضی است، ولی نسبت به زمانِ مجیءِ ضرب، در زمان حال یا آینده استعمال شده است.

(فتأمَّل جیداً)، ممكن است كسی اشكال كند كه مسلّم نیست وضعِ مضارع، اشتراك معنوی باشد، بلكه ممكن است اشتراك لفظی مثل وضع عام و موضوعٌ له خاص باشد، و همچنین ممكن است مقصودِ نُحاة از زمانِ ماضی، اعم باشد، نه زمان ماضی در مقابلِ حال نُطق و إخبار، و شاید به همین جهت مرحوم آخوند، تعبیر به ‹یؤید› كرده است.

٣ - خروج الأفعال والمصادر عن النزاع

ثالثها: انّه من الواضح خروج الأفعال والمصادر المزيد فيها (١) عن حريم النزاع ؛ لكونها غيرَ جارية على الذوات ؛ ضرورةَ أنّ المصادر المزيد فيها كالمجرّدة في الدلالة على ما يتّصف به الذوات ويقوم بها، كما لا يخفى. وأنّ الأفعال إنّما تدلّ على قيام المبادئ بها قيامَ صدور أو حلول، أو طلب فعلها أو تركها منها على اختلافها.

عدم دلالة الفعل على الزمان

إزاحة شبهة:

قد اشتهر في ألسنة النحاة: دلالةُ الفعل على الزمان، حتّى أخذوا الاقتران بها في تعريفه.

وهو اشتباه ؛ ضرورةَ عدم دلالة الأمر ولا النهي عليه، بل على إنشاء طلب الفعل أو الترك، غاية الأمر نفس الإنشاء بهما في الحال، كما هو الحال في الإخبار بالماضي أو المستقبل أو بغيرهما، كما لا يخفى.

بل يمكن منع دلالة غيرهما من الأفعال على الزمان إلّا بالإطلاق والإسناد إلى الزمانيّات، وإلّا لزم القول بالمجاز والتجريد عند الإسناد إلى غيرها من نفس الزمان والمجرّدات.

دلالة الماضي والمضارع على الزمان التزاماً

نعم، لا يبعد أن يكون لكلّ من الماضي والمضارع - بحسب المعنى - خصوصيّةٌ أُخرى موجبةٌ للدلالة على وقوع النسبة في الزمان الماضي في الماضي، وفي الحال أو الاستقبال في المضارع، في ما كان الفاعل من الزمانيّات.

ما يؤيّد عدم دلالة الفعل على الزمان

ويؤيّده: أنّ المضارع يكون مشتركاً معنويّاً بين الحال والاستقبال، ولا معنى له إلّا أن يكون له خصوص معنى صحّ انطباقه على كلٍّ منهما، لا أنّه يدلّ على مفهومِ زمانٍ يعمّهما، كما أنّ الجملة الاسميّة كـ « زيدٌ ضاربٌ » يكون

__________________

(١) لا فرق بين المزيد فيها وغيرها في كونها مشتقة... وتخصيص الأول بالذكر ؛ لأنّ التوهّم فيها أقرب ؛ لكون صدق المشتق عليها أظهر. ( حقائق الأُصول ١: ٢٣٣ ).

لها معنى صحّ انطباقه على كلّ واحد من الأزمنة، مع عدم دلالتها على واحدٍ منها أصلاً، فكانت الجملة الفعليّة مثلها.

وربما يؤيِّد ذلك: أنّ الزمان الماضي في فعله، وزمان الحال أو الاستقبال في المضارع لا يكون ماضياً أو مستقبلاً حقيقةً لا محالة، بل ربما يكون في الماضي مستقبلاً حقيقة، وفي المضارع ماضياً كذلك، وإنّما يكون ماضياً أو مستقبلاً في فعلهما بالإضافة، كما يظهر من مثل قوله: « يجي زيدٌ بعد عام وقد ضرب قبلَه بأيّام »، وقوله: « جاء زيدٌ في شهر كذا وهو يضرب في ذلك الوقت، أو في ما بعده ممّا مضى »، فتأمّل جيّداً.

الفرق بين المعنى الحرفي والاسمي

ثمّ لا بأس بصرف عَنانِ الكلام إلى بيان ما به يمتاز الحرف عمّا عداه بما يناسب المقام ؛ لأجل الاطّراد في الاستطراد في تمام الأقسام:

فاعلم: أنّه وإن اشتهر بين الأعلام: أنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره - وقد بيّنّاه في الفوائد (١) بما لا مزيد عليه -، إلّا أنّك عرفت في ما تقدّم (٢) عدمَ الفرق بينه وبين الاسم بحسب المعنى، وأنّه فيهما ما (٣) لم يلحظ فيه الاستقلال بالمفهوميّة، ولا عدم الاستقلال بها.

وإنّما الفرق هو أنّه وُضِع ليُستعمل وأُريد منه معناه حالةً لغيره، وبما هو في الغير، ووُضِعَ غيره ليستعمل وأُريد منه معناه بما هو هو.

وعليه، يكون كلٌّ من الاستقلال بالمفهوميّة وعدم الاستقلال بها إنّما اعتبر في جانب الاستعمال، لا في المستعمل فيه، ليكون بينهما تفاوتٌ بحسب المعنى،

__________________

(١) الفوائد: ٣٠٥.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة، في بيان وضع الحروف، حيث قال: أنّ حال المستعمل فيه والموضوع له فيها حالهما في الأسماء. راجع الصفحة: ٢٥.

(٣) لا توجد « ما » في بعض الطبعات.