درس فرائد الاصول - تعادل و تراجیح

جلسه ۵۶: تعارض الدلیلین ۵۶

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی أشرف الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.

۲

صور مختلف مخالفت با کتاب؛ صورت اول

بیان اجمالی اقسام مخالفت

دو خبر با یکدیگر تعارض می‌کنند، یکی مطابق کتاب است و دیگری مخالف کتاب است، آیا موافقت با کتاب مرجح محسوب می‌شود بر أحد متعارضین یا نه؟

می‌فرماید أحد الخبرین که مخالف با کتاب است، مخالفت آن در چه حدی است؟ مخالفت بطوری که از اول تعادل و ترجیح تا الان بیان شد در سه سطح قرار می‌گیرد:

  1. مخالفتی است که مختصر است به نام مخالفت عام و خاص مطلق.
  2. مخالفتی است که خیلی غلیظ، مخالفت تباین کلی.
  3. مخالفتی است که بینابین است، نه خیلی خفیف است ونه خیلی غلیظ است مثل مخالفت عامین من وجه که در ماده اجتماع تعارض می‌کنند.

أحد الخبرین مخالف با کتاب است، مخالفت در کدام یک از این سطوح سه گانه است؟ اگر مخالفت در سطح اول باشد چهار صورت در آن متصور است، اگر مخالفت در سطح دوم باشد یک صورت در آن متصور است، اگر مخالفت در سطح سوم باشد دو صورت در آن متصور است. مجموعاً هفت صورت می‌شود.

بیان این هفت صورت:

بیان صورت اول (مشتمل بر چهار صورت)

صورت اول: فرض می‌کنیم أحد الخبرین که مخالف با عامه است، مخالف عموم و خصوص مطلق است که چهار فرض و صورت خواهد داشت، مثلا در قرآن وارده شده است أکرم العلماء، دو خبر متعارض داریم که یکی می‌گوید أکرم زیداً العالم، دیگری می‌گوید لاتکرم زیداً العالم، در اینجا أکرم زیداً العالم با عموم قرآن مطابق است، دیگری یعنی لاتکرم زیداً العالم مخالف قرآن است، در چه سطحی مخالف است؟ أکرم العلماء، لاتکرم زیداً العالم مخالفت در سطح عموم و خصوص مطلق است. اگر چنانچه این لاتکرم زیداً العالم معارض نداشت، به راحتی می‌توانست مخصص عموم قرآن واقع شود، یعنی به راحتی و بی‌دردسر عموم أکرم العلماء را با لاتکرم زیداً العالم تخصیص می‌زدیم، ولی چیزی که هست این است که معارض دارد، یعنی أکرم زیداً العالم با این تعارض می‌کند، راجع به این تعارض فکری کنید و بعد آنوقت می‌فهمیم مخالفة القرآن، موافقة القرآن چه اثری خواهد گذاشت.

این فکر این است که اول قطع نظر می‌کنیم از این که أحد الخبرین مطابق با قرآن است و دیگری مخالف قرآن است، از این سمت فعلا قطع نظر می‌کنیم و فقط این دو خبر متعارض را مد نظر قرار می‌دهیم، أکرم زیداً، لاتکرم زیداً، ببینیم کدام راجح و کدام مرجوح است، اگر دیدیم أکرم زیداً العالم ترجیح دارد، چه ترجیحی ممکن است داشته باشد؟ یا سند آن ترجیح دارد یا دلالت آن ترجیح دارد یا مضمون آن ترجیح دارد یا جهت آن ترجیح دارد، یکی از این مرجحات را دارد، ناچاریم أکرم زیداً را أخذ کنیم و لاتکرم زیداً را طرح کنیم، چون راجح را أخذ می‌کنند و مرجوح را طرح می‌کنند، این یک صورت، در نتیجه آن که موافق با قرآن است را أخذ کردیم اما نه بخاطر موافق با قرآن بودن آن، بلکه بخاطر مرجح دیگری از مرجحات، چون بنا شد از موافق و مخالف بودن قطع نظر کنیم، فقط چشم به این دو حدیث بدوزیم، وقتی دوختیم دیدیم أکرم زیداً ترجیح دارد، این را أخذ کردیم و لاتکرم زیداً را طرح کردیم.

بله نهایتاً این شد که مطابق با قرآن را أخذ کردیم، اما نه بخاطر مطابق با قرآن بودن آن بلکه بخاطر مرجح دیگر. این یک صورت.

صورت دوم: این دو خبر را ملاحظه کردیم و دیدیم آن که مخالف با قرآن است ترجیح دارد، یا دلالةً یا سنداً یا صدوراً یا جحةً ترجیح دارد، موافق قرآن را طرح می‌کنیم و مخالف قرآن را أخذ می‌کنیم. چرا مخالف قرآن را أخذ کردید، این که مخالف با قرآن است؟ مگر بناست مخالف قرآن را أخذ کنیم؟ مخالف قرآن را از این جهت أخذ کردیم که با معارض آن سنجیدیم و دیدیم این راجح است و دیگری مرجوح است، در نتیجه وظیفه داریم راجح را أخذ کنیم و مرجوح را طرح کنیم، در نتیجه موافق القرآن طرح شد، نه این که بخاطر موافقة القرآن ترجیح داده شد، بلکه به لحاظ‌های دیگر دیدیم مرجوح است و آن را طرح کردیم. مزاحم الخبر المخالف برطرف شد، بخاطر مرجوحیتی که داشت مزاحم برطرف شد، آیه و این حدیثی که مخالف با آیه است باقی می‌ماند، آیه می‌گوید أکرم العلماء، این حدیث می‌گوید لاتکرم زیداً العالم، وظیفه چیست؟ یقدّم الخاص علی العام، یعنی لاتکرم زیداً را مخصص أکرم العلماء قرآن قرار می‌دهیم، یجوز تخصیص عمومات القرآن بالخبر الواحد.

صورت سوم: اما اگر این دو خبر را که با یکدیگر وقتی سنجیدیم هر دو را مساوی یافتیم، نه موافق القرآن ترجیح دارد و نه مخالف القرآن ترجیح دارد، با قطع نظر از موافقت و مخالفت، وقتی این دو را سنجیدیم دیدیم متکافئین هستند، در متکافئین وظیفه چیست؟ گفتیم اصل اولی چیست، اصل ثانوی چیست، هر چه بود و نبود را بیان کردیم. بنابر این که در متکافئین وظیفه تخییر است، یا تخییر عقلی است که از اول به حسب اصل اولی بنابر سببیت در حجیت امارات تخییر است، یا تخییر به حسب اصل ثانوی که ائمه فرمودند إذاً فتخیر، علی أی حال وقتی بنا در متکافئین بر تخییر است، در اینجا می‌توانید موافق القرآن را اختیار کنید و مخالف القرآن را طرح کنید، اگر این کار را کردید می‌توانید بگویید که موافق القرآن را ترجیح دادیم؟ نه، این اسم را روی آن نمی‌توانید بگذارید چون فرض این است که با قطع نظر از موافقت و مخالفت این دو حدیث را ملاحظه می‌کنیم و این دو حدیث فی حد أنفسهما هیچکدام نه راجح بود و نه مرجوح بود، قانون إذاً فتخیر را بکار بردیم، خب خواستیم موافق القرآن را اختیار کنیم، به این نگویید ترجیح موافق القرآن، بلکه به این بگویید اختیار موافق القرآن، مگر بنابر این نبود که أحدهما را اختیار کنیم، خب این را اختیار کردیم، این ربطی به این ندارد که موافقت با قرآن مرجح شود. همچنین می‌توانید موافق را طرح کنید و مخالف القرآن را أخذ کنید، مخالف القرآن را أخذ کنید بخاطر إذاً فتخیر که ائمه فرمودند أحدهما را اختیار کنید، ما هم این را اختیار کردیم. بعد از آن که این را اختیار کردیم لازمه آن تخصیص عموم القرآن است، وقتی مخالف قرآن را اختیار کردید نتیجه این است که با این مخالف القرآن عموم قرآن را تخصیص بزنید، یعنی وقتی لاتکرم زیداً العالم را اختیار کردید مخصص أکرم العلماء قرار می‌گیرد. این هم فرض دوم. در این فرض هم موافقة القرآن مرجح نشد، نهایتاً این شد که یا موافق القرآن را اختیار کردید، نه ترجیح، یا موافق القرآن را طرح کردید و مخالف القرآن را اختیار کردید و مخصص عموم قرآن قرار دادید.

صورت چهارم: این است که در این دو خبر که فی حد أنفسهما مساوی هستند، قائل به تخییر نباشیم، نه به حسب اصل اولی و نه به حسب اصل ثانوی إذاً فتخیر و تخییر را اختیار نکنیم، بلکه یا توقف و یا تساقط را اختیار کنیم. قبلا گفتیم آیا مقتضای اصل اولی در متکافئین تخییر است یا توقف است یا تساقط است یا احتیاط است، البته همه اینها بنابر فرض است و گرنه مطالب بیان شده است و وظیفه را فهمیدیم.

فرضاً کسی بگوید من در متکافئین تخییری نیستم و توقفی هستم یا تساقطی هستم، این بنابر فرض است چون گفتیم اصل اولی هرچه ایجاب کند، اصل ثانوی می‌آید و وظیفه را روشن می‌کند، إذاً فتخیر، در متکافئین أحد خبرین را باید اختیار کنیم. اگر کسی بگوید توقفی هستم یا تساقطی هستم، اینجا یتساقطان، این دو خبر یا به بوته اجمال گذاشته می‌شوند و تساقط می‌کنند، به کلی هیچی، از این دو دیگر استفاده نمی‌بریم و در نتیجه یرجع إلی الاصل اللفظی، به اصل لفظی رجوع می‌کنیم، اصل لفظی چیست؟ اصالة العموم قوله تعالی بالفرض أکرم العلماء، به اصالة العموم أکرم العلماء رجوع می‌کنیم، باز هم دیدید در این فرض چهارم هم موافقت با قرآن مرجح نشد، بلکه یتوقف و یرجع إلی الاصل اللفظی یا یتساقطان و یرجع إلی الاصل اللفظی.

فتلخص: وقتی دو خبر تعارض کردند، یکی مخالف با قرآن بود ولی مخالفت آن در سطح ضعیف بود یعنی مخالفت به نحو عموم و خصوص مطلق، چهار فرض تصور کردیم و در هیچ یک از این چهار فرض موافقة القرآن مرجح أحد المتعارضین نشد، یا موافق القرآن طرح شد یا این که أخذ کردیم ولی بخاطر راجح بودن آن یا یا بخاطر اختیار أحدهما و مخالف القرآن گاهی برنده شد و قرآن مخصص واقع شد. این چهار فرض که در هیچکدام موافقة القرآن مرجح نبود.

مخفی نماند این که شیخ انصاری فرموده است مخالفت به نحو عموم و خصوص مطلق است، این را من باب مثال فرموده است، منظور این است که دو خبر تعارض کرده است، یکی مخالف با قرآن است اما این مخالف با قرآن قویّ الدلالة است، نص باشد، أظهر باشد، عام و خاص مطلق باشد، غیر عام و خاص مطلق باشد، همین اندازه آن که مخالف با قرآن است قوی الدلالة است، خب قوی الدلالة یکون قرینةً صارفةً للضعیف الدلالة، مفصلاً بیان کردیم، این را از باب مثال فرموده است که مخالف قرآن خاص مطلق است مثل لاتکرم زیداً العالم در مقابل أکرم العلماء، این من باب مثل بود.

۳

صورت دوم

فرض ثانی این است که أحد الخبرین مخالف با قرآن است، مخالفةً شدیدة، مخالفت بالتباین است، مثلا بالفرض قرآن فرموده است أکرم زیداً العالم، دو حدیث داریم که یکی می‌گوید أکرم زیداً العالم، دیگری می‌گوید لاتکرم زیداً العالم، این أکرم زیداً العالم با آن أکرم زیداً العالم مطابق هستند، اما لاتکرم زیداً العالم با أکرم زیداً العالم متباینین هستند، با یکدیگر تباین دارند، وقتی تباین دارند موافق القرآن را أخذ می‌کنیم و مخالف القرآن را طرح می‌کنیم، اما نه این جهت که آن موافق القرآن است و موافقة القرآن مرجح است و این مخالف قرآن است و مخالف با قرآن موجب مرجوحیت است، روی این حساب نیست، بلکه به این حساب است که بر فرض اگر چنین خبر مخالفی هیچ معارضی نداشت، یعنی اصلا خبرین متعارضین نبودند، بلکه یک خبر است، قرآن می‌گوید أکرم زیداً، خبر می‌گوید لاتکرم زیداً، معارضی هم ندارد، وظیفه چیست؟ خبری که مخالف با قرآن است باید طرح شود، روایات زیادی داریم که هر حدیث و خبری که از ما به شما رسید اگر دیدید مخالف با قرآن است فاضربوه علی الجدار، آن را دور کنید و از آن اعراض کنید و أیّ مخالفة أشد من هذا، چه مخالفتی بالاتر از این است که مخالفت تباینی است، در نتیجه در این صورت نیز موافقة القرآن مرجح نشد، چرا موافق القرآن را أخذ کردید؟ از این جهت بود که مخالف قرآن حجیت ندارد و مخالف قرآن را باید دور انداخت. این هم یک فرض بود که در مجموع پنج فرض شد.

خلاصه مطلب: این هم فرض پنجم که تباین بود، در متباینین معلوم است که مخالف قرآن ولو معارض هم نداشت باید طرح شود، نه بخاطر این که آن موافق قرآن است و ترجیح دارد، اگر آن نبود هم مخالف قرآن را دور می‌انداختیم.

۴

صورت سوم

فرض سوم یعنی ششم و هفتم، أحد الخبرین مخالف با قرآن است، مخالفت آن نه به آن خفت است و نه به آن غلظ است بلکه بینابین است یعنی مخالفت عام من وجه، مثلا قرآن فرموده است أکرم العلماء، دو روایت هم داریم که یکی می‌گوید أکرم العلماء، دیگری می‌گوید لاتکرم الشعراء. خب أکرم العلماء با أکرم العلماء مطابق است، آن که مخالف است لاتکرم الشعراء است که مخالف با آن است ولی مخالفت آن عام من وجه است، یعنی در ماده اجتماع با یکدیگر تعارض دارند. اینجا آیا آن مخالفتی که گفته شده است، فاضربوه علی الجدار، ما خالف الکتاب الله فذروه، آیا چنین مخالفتی را شامل می‌شود یا چنین مخالفتی را شامل نمی‌شود؟

اگر چنین مخالفتی را شامل است، مخالف را دور می‌اندازیم و موافق را أخذا می‌کنیم، اما نه بخاطر این که چون موافق القرآن است فهو راجحٌ و راجح را أخذ می‌کنیم و مرجوح را طرح می‌کنیم از این جهت نیست، بلکه از این جهت است که چون این یکی مخالف قرآن است و خدا فرموده است مخالف قرآن را باید طرح کنید و دور بیندازید، ناچار شدیم مخالف قرآن را ضرب بر جدار کنیم، وقتی مخالف قرآن را ضرب بر جدار کردیم، دیگری می‌ماند که خبرٌ سلیمٌ عن المعارض است، دیگر در اینجا صحبت ترجیح نیست.

اگر چنانچه این را مخالفت نمی‌گویند، روایاتی که می‌گوید مخالف قرآن را طرح کنید، مخالف تباینی را می‌گوید نه مخالف عام من وجه را، در اینجا این دو با یکدیگر تعارض کردند که یکی مخالف قرآن است و یکی مطابق قرآن، کدام را ترجیح می‌دهیم؟ دنبال مرجحات باید بگردیم، أعلی المرجحات موافقة القرآن است، بالاترین مرجحات این است که می‌بینیم مطابق با قرآن است، فقط در این صورت هفتم است که موافقة القرآن مرجحٌ لأحد المتعارضین، مرجح برای أحد متعارضین است، در بقیه صور مرجح بودن مفهوم نداشت.

بالاخره مورد را پیدا کردیم که موافقة القرآن یکون مرجحاً لأحد المتعارضین، عاقبت جوینده یابنده است. در این صورت هفتم جای ترجیح بموافقة القرآن است.

۵

مرتبه مرجح بودن موافقت با قرآن

وقتی فهمیدیم در کدام مورد موافقة القرآن مرجح أحد المتعارضین است، جا دارد به رتبه هذا المرجح بپردازیم. دو روایت است که یکی مطابق قرآن و یکی مخالف قرآن، خب آن که مطابق با قرآن است بخاطر مطابق با قرآن بودن راجح است. از آنطرف می‌بینیم آن که مخالف با قرآن است، این هم از یک جهت دیگر راجح است، مثلا می‌بینیم راوی آن أعدل است، پس این مرجح صدوری دارد، یا می‌بینیم راوی آن أفقه است، فإنّ روایة الأفقه أمارةٌ علی عمل الأفقه و عمل الأفقه مرجحٌ مضمونی، عمل الأفقه من المرجحات المضمونیه، یا می‌بینیم آن که مخالف با قرآن است مخالف با عامه هم است، خب مخالف با عامه بودن هم یکی از مرجحات است، در اینجا چکار کنیم؟ یک طرف موافقٌ للقرآن و موافق قرآن بودن مرجح است، طرف دیگر هم مرجح صدوری دارد یا مرجح جهتی دارد یا مرجح مضمونی دارد، کدام مقدم است؟

می‌فرماید وقتی بنا شد موافقة القرآن مرجح أحد الخبرین شود، دیگر هیچ مرجحی نمی‌تواند با این برابری کند، مقدم بر همه مرجحات است، مگر مرجح خارجی باشد که قبلا هم اشاره شد، یک مرجح خارجی باشد که موافق القرآن را موهون کند، طوری که از حجیت ساقط کند، مثلا عمل المشهور جداً به لاتکرم الشعراء تعلق گرفته است، این باعث می‌شود که دیگری موهون شود که چطور است که اصحاب از آن اعراض کردند، لابد در آن قدحی بوده است که قبلا هم بیان کردیم، در این صورت دیگر موافق القرآن از حجیت ساقط می‌شود و وقتی از حجیت ساقط شد دیگر موافقة القرآن چگونه بتواند مرده را زنده کند، مگر آن یکی که مخالف قرآن مرجح قوی داشته باشد که یوجب وهن مطابق القرآن.

۶

تطبیق «صور مختلف مخالفت با کتاب؛ صورت اول»

ثمّ توضیح الامر فی هذا المقام، اگر بخواهیم مطلب را کاملا توضیح بدهیم در این مقام که أحد الخبرین مطابق با کتاب است، یحتاج إلی تفصیل أقسام ظاهر الکتاب أو السنة المطابق لأحد المتعارضین، احتیاج دارد که تفصیل بدهیم أقسام ظاهر الکتاب أو السنة المطابق لأحد الخبرین را.

فنقول: إنّ ظاهر الکتاب إذا لوحظ مع الخبر المخالف، ظاهر آیه وقتی با خبری که مخالف با ظاهر کتاب است سنجیده شد، فلایخلو عن صور ثلاث: مخالفت سه صورت دارد:

الاولی: مخالفت خفیفه، أن یکون علی وجه، طوری است که لو خلا خبر المخالف له عن معارضة المطابق له کان مقدماً علیه، خبری که مخالف با قرآن است، اگر معارض نداشت، معارضی که المطابق با قرآن است، المخالف طوری است که اگر مخالف نباشد کان مقدماً علیه، با این که مخالف است مقدم بر ظاهر آیه می‌شد، لکونه نصاً بالنسبة إلیه، این که مخالف با قرآن است نسبت به قرآن قوی الدلالة است، نص است، أظهر است، مثلا نص به چه صورت است؟ لکونه أخص منه، بخاطر أخص بودن آن، خب أخص نسبت به أعم قوی الدلالة است، لاتکرم زیداً العالم قوی الدلالة است، أو غیر ذلک، یا نص نیست و أظهر است، قبلا جهات أظهر بودن را بیان کردیم.

یعنی چه اگر خبر مخالف معارض نداشت بر ظاهر آیه مقدم می‌شد؟ بناءً علی تخصیص الکتاب بخبر الواحد، بنابر این که اگر خبر واحد با قرآن تعارض کرد و خبر واحد قوی الدلالة شد، قوی الدلالة مقدم خواهد شد بر ظاهر آیه، تخصیص الکتاب بخبر الواحد است.

بالاخره مخالفت در یک سطحی است که اگر معارض نداشت به راحتی بر آیه مقدم می‌شد، فالمانع عن التخصیص حینئذ، یگانه مانع از تخصیص در این صورت، إبتلاءه (الخاص) بمعارضة مثله است، مانع این است که این خبر خاص معارض دارد، یعنی خبر دیگر از آنطرف می‌گوید أکرم زیداً العالم، معارض مانع است، فالمانع عن التخصیص حینئذ، آن که مانع شده است از تخصیص در این صورت ابتلاؤه ابتلاء الخاص بمعارضة مثله است. کما إذا تعارض أکرم زیداً العالم و لاتکرم زیداً العالم و کان فی الکتاب عمومٌ یدل علی وجوب إکرام العلماء، نقشه صورت اولی بیان شد، صورت اولی طرح ریزی شد. چهار صورت را بیان می‌کنیم.

و مقتضی القاعدة فی هذا المقام، مقتضای قاعده در اینجا این است که موافق و مخالف بودن آنها با قرآن غمض نظر شود، یلاحظ أولاً، جمیع ما یمکن أن یرجح به الخبر المخالف للکتاب علی المطابق له، دنبال سایر مرجحات برویم ببینیم به حسب سایر مرجحات مطابق القرآن رجحان دارد یا مخالف القرآن رجحان دارد، اگر مطابق القرآن رجحان دارد، مطابق را أخذ می‌کنیم نه بخاطر مطابقت بلکه بخاطر داشتن رجحان. این یکی رجحان دارد و معلوم است. فإن وجد شیءٌ منها، اگر چیزی از مرجحات را پیدا کردید در مخالف القرآن، رُجّح المخالف به، مخالف را با این مرجح ترجیح می‌دهیم بر معارض آن، معارض آن را ساقط می‌کنیم و این خبر بلامانع می‌شود، وقتی بلامانع شد و خصّص به الکتاب، در این صورت با این خبر مخالف که بی‌مانع شده است قرآن را تخصیص می‌زنیم.

دو صورت از آن چهار صورت بررسی شد، چون بنا شد مرجحات خارجیه را درباره این دو حدیث بررسی کنیم، در حین بررسی ممکن است مرجحات دیگر با خبر مخالف مساعد شود که شیخ انصاری الان ذکر کردند، ممکن است مرجحات دیگر با خبر موافق مساعد شود که تصریح نفرمودند، آنوقت موافق را أخذ می‌کنیم و مخالف را طرح می‌کنیم. در اینجا اصرار داشتم که موافق را أخذ می‌کنیم نه بخاطر موافق بودن آن، بلکه بخاطر این که مرجح دیگری داشت. دو صورت از آن چهار صورت بیان شد.

لأنّ المفروض إنحصار المانع عن تخصیصه فی ابتلائه بمزاحمة الخبر المطابق للکتاب، فرض این است که هیچ مانعی نداشت، فقط مبتلا شده بود به مزاحمت الخبر المطابق للکتاب و فرض این است که مزاحم هم از بین رفت، لأنّه مع الکتاب من قبیل النص و الظاهر، این خبری که مخالف با قرآن است، فرض این است که از قبیل نص و ظاهر یا از قبیل أظهر و ظاهر است، و یقدم قوی الدلالة علی الضعیف الدلالة، و یگانه مانعی که داشت از بین رفت. و قد عرفت أنّ العمل بالنص لیس من باب الترجیح، این را دیگر ترجیح نمی‌گویند، بل من باب العمل بالدلیل و القرینة فی مقابلة اصالة الحقیقة، اسم آن این است که ما به دلیل عمل می‌کنیم، به قرینه عمل می‌کنیم، در مقابل اصالة الحقیقة. درست است که عموم القرآن اصالة الحقیقة داشت ولی جلوی اصالة الحقیقة را می‌گیریم با این قوی الدلالة که این قوی الدلالة دلیلٌ و قرینةٌ صارفةٌ است. حتی لو قلنا بکونها من باب الظهور النوعی، فرقی نمی‌کند اصالة الحقیقة و به عبارت اخری اصول لفظیه را شما از باب ظن نوعی حجت بدانید یا از باب ظن شخصی حجت بدانید، اصول لفظیه تا زمانی ارزش دارد که قرینه صارفه جلوی آن را نگیرد، وقتی قرینه صارفه آمد اصول لفظیه کوچ می‌کند و می‌رود، از باب ظن شخصی حجت باشد یا از باب ظن نوعی حجت باشد، این تکرار مطالب گذشته است که ده‌ها مرتبه بیان کردیم. حتی لو قلنا، ولو قائل شویم به بودن اصول لفظیه از باب ظن نوع نه ظن شخصی، ظن نوعی با ظن شخصی هیچ تفاوتی ندارد، ظن نوعی باشد یا ظن شخصی محکوم است در مقابل قرینه، فإذا عولجت المزاحمة، وقتی یگانه مزاحم را معالجه کردیم و از بین بردیم بالترجیح صار المخالف کالسلیم عن المعارض، این خبر مخالف مانند یک خبر بلامعارض می‌شود، فیصرف ظاهر الکتاب بقرینة الخبر السلیم، از بین می‌بریم ظاهر آیه را به واسطه قرینه خبر سلیم. این یک فرض از آن چهار فرض بود که خبر مخالف برنده شد و مخصص قرآن قرار گرفت. طرف مقابل آن هم مطویاً برای شما معلوم شد، اگر آن طرف راجح بود خب آن طرف را أخذ کنید.

ولو لم یکن هناک مرجح، اگر این دو خبر نه مطابق بود و نه مخالف بود، هیچکدام از جهات دیگر ترجیحی بر دیگری ندارد و متکافئین هستند، فإن حکمنا فی الخبرین المتکافئین بالتخییر، اگر قائل شدیم که وظیفه در خبر متکافئین تخییر است یا به حسب اصل اولی و یا به حسب اصل ثانوی، إما لأنّه الاصل فی المتعارضین، یا از این جهت که اصل اولی در متعارضین تخییر است، و إما لورود الاخبار بالتخییر، یا ائمه دستور داده‌اند إذا فتخیر، کان اللازم التخییر، انسان موظف است أحدهما را اختیار کند، و أنّ له أن یأخذ بالمطابق و أن یأخذ بالمخالف، می‌توانی أکرم زیداً را أخذ کنی و می‌توانید لاتکرم زیداً را أخذ کنی، اگر لاتکرم زیداً را أخذ کردی فیخصص به عموم الکتاب، آنوقت مخصص عموم قرآن قرار می‌گیرد، اگر مطابق را أخذ کردی فهو، أکرم زیداً العالم، مطابق را أخذ کردی اما نه بخاطر مطابق بودن آن با قرآن بلکه از باب اختیار أحد الخبرین، اگر مخالف را أخذ کردی، خیلی خب مخالف أخذ شده است، در نتیجه یکون مخصصاً لعموم القرآن، مخصص عموم قرآن می‌شود، لما سیجیء من أنّ موافقة أحد الخبرین لأصل، بعد می‌آید که مطابق بودن أحد الخبرین با اصل یا اصل عملی مثل اصالة البرائة یا اصل لفظی مثل محل بحث ما، اصالة العموم أکرم العلماء، مطابق بودن أحد الخبرین با اصل لایوجب رفع التخییر، موجب نمی‌شود جلوی تخییر را بگیرد تا نتوانیم بین الخبرین مخیر باشیم، بعداً می‌آید مطابق بودن با اصل أحد المرجحات محسوب نمی‌شود، قانون إذاً فتخیر مُجرا است، این هم یک فرض از آن چهار فرض که مخیر هستید.

و إن قلنا بالتساقط أو التوقف، اگر کسی به اصل ثانوی گوش نکرد و گفت من در متکافئین توقفی هستم یا تساقطی هستم، کان المرجع هو ظاهر الکتاب، این دو حدیث را کنار می‌گذاریم، یا توقفاً و یا تساقطاً، آنوقت یرجع به اصل لفظی، اصالة العموم أکرم العلماء.

فتلخص أنّ الترجیح بظاهر الکتاب لایتحقق بمقتضی القاعدة فی شیء من فروض هذه الصورة، ملّخص شد که ترجیح به ظاهر الکتاب تحقق نیافت علی القاعده در هیچ یک از صور چهارگانه این فرض که أحدهما اینچنین مخالف باشد با قرآن.

س:

ج: بخاطر این که أحدهما نص است و قرآن ظاهر است، بارها و بارها گفتیم قوی الدلالة ورود یا حکومت دارد بر ضعیف الدلالة، فلذا نمی‌توانیم این را حساب کنیم که آن مطابق است و این مخالف است، آن مطابق باشد اما ببین این یکی یا وارد است یا حاکم است، در مقابل وارد و حاکم کاری از مطابقت ساخته نیست، لذا باید درباره تعارض این دو فکری کنید، ببینید کدام راجح است، حساب یکی را تسویه کنید و وقتی حساب یکی را تسویه کردید دیگری خود به خود روشن می‌شود.

۷

تطبیق «صورت دوم»

الثانیة، صورت دوم را شروع می‌کنیم، أن یکون مخالفة أحد الخبرین با ظاهر الکتاب علی وجه لو خلا الخبر المخالف له (للکتاب) عن معارضه، بر فرض هم معارض نداشت، لکان مطروحاً لمخالفته الکتاب می‌بایست آن را طرح کنیم، کما إذا تباین مضمونها کلیةً، مثل جایی که اصلا تباین کلی دارد، مثلا قرآن فرموده است أکرم زیداً، این می‌گوید لاتکرم زیداً که تباین کلی است، کما لو کان ظاهر الکتاب فی المثال المقدم وجوب إکرام زید العالم.

و اللازم فی هذه الصورة، مسلم است که در این صورت، خروج الخبر المخالف عن الحجیة رأساً، خبر مخالف اصلا حجیت ندارد، لتواتر الاخبار ببطلان الخبر المخالف للکتاب و السنّة و المتیقن من المخالفة هذا الفرد، قدر متیقن از مخالفت همان مخالفت تباینی است که فاضربوه علی الجدار.

نتیجه: فیخرج الفرض عن تعارض الخبرین، اصلا این صورت از تعارض خبرین خارج شد، فلامورد للترجیح فی هذه الصورة أیضاً، در این صورت نیز مرجح بودن قرآن لأحد المتعارضن معنائی ندارد، کدام متعارضین، لأنّ المراد به، چون مراد از ترجیح تقدیم أحد الخبرین لمزیة فیه است، مقدم داشتن أحد خبرین بخاطر مزیتی که دارند است، نه این که مراد از ترجیح این است که به أحد خبرین عمل کنیم چون دیگری حجت نیست، این که ترجیح أحد المتعارضین نیست، لا لما، نه این که به أحدهما عمل کنیم بخاطر چیزی که یسقط الآخر عن الحجیة، دیگری را به کلی از حجیت انداخته است، مخفی نماند که و هذه الصورة عدیمة المورد فی ما بأیدینا من الاخبار المتعارضة، ما هیچ خبر مخالف با کتابی نداریم که مخالف تباینی باشد، مجرد فرض است.

۸

تطبیق «صورت سوم»

الثالثة، صورت سوم، أن یکون علی وجه، خبر مخالف طوری است که لو خلا المخالف له عن المعارض، اگر مخالف معارض نداشت، لخالف الکتاب، با قرآن مخالف بود لکن لا علی وجه التباین الکلی، مخالف عام من وجهی است نه مخالف تباینی، بل یمکن الجمع بینهما بصرف أحدهما عن ظاهره، عامین من وجه اینطور است که کل منهما یصلح قرینةً صارفةً للآخر، ممکن است ظاهر قرآن را مخصص لاتکرم الشعراء قرار بدهیم و ممکن است لاتکرم الشعراء را مخصص ظاهر أکرم العلماء قرار بدهیم، عامین من وجه هستند.

و حینئذ، دو صورت دارد: فإن قلنا بثبوت الخبر المخالف بهذه المخالف عن الحجیة، اگر قائل شدیم خبری که اینچنین مخالف با قرآن باشد باز از حجیت ساقط است، کان حکمها حکم الصورة الثانیة، حکم آن همین است که در صورت دوم بیان کردیم، یعنی کان الخبر الموافق سلیماً عن المعارض، و إلا، اگر اینچنین نگفتیم، از حجیت ساقط نشد و هر دو حجت شدند، کان الکتاب مع الخبر المطابق بمنزلة دلیل واحد، ظاهر قرآن با آن حدیثی که با قرآن مطابق است هر دو دست به دست یکدیگر می‌دهند و بمنزله دلیل واحد عارض الخبر المخالف، تعارض می‌کنند با خبر مخالف، و الترجیح حینئذ بالتعاضد و قطعیة سند الکتاب، این صورت هفتم است که جای ترجیح أحد الخبرین است بخاطر تعاضد و بخاطر قطعی السند بودن قرآن، فالترجیح بموافقة الکتاب منحصر فی هذه الصورة الاخیرة.

مطلب تمام شد.

۹

تطبیق «مرتبه مرجح بودن موافقت با قرآن»

جا دارد مرتبه این مرجح را با مرتبه سایر مرجحات بسنجیم. أحد الخبرین مطابق با قرآن است، از آنطرف خبر دیگر مخالف با قرآن است و مرجح صدوری دارد، مرجح جهتی دارد، مرجح مضمونی دارد، کدام مقدم است؟

لکن هذا الترجیح، البته جای لکن نیست و عوض آن اگر واو بود خیلی بهتر بود.

و هذا الترجیح مقدّم علی الترجیح بالسند، این ترجیح که مطابقة القرآن باشد مقدم است بر ترجیح بالسند، چون لأنّ أعدلیة الراوی فی الخبر المخالف، شما فرض می‌کنید آن خبری که مخالف با قرآن است، راوی آن أعدل است، أعدل بودن آن لاتقاوم قطعیة سند الکتاب الموافق للخبر الآخر، نمی‌تواند برابری کند با قطعی السند بودن قرآن که موافق است با خبر دیگر، خب مسلم است موافقت با قرآن مقدم است. و هکذا این ترجیح مقدمٌ علی الترجیح بمخالفة العامة، مقدم است بر ترجیح به مخالفة العامة، آن که می‌گوید لاتکرم الشعراء، این لاتکرم الشعراء مخالف عامه است، عامه اکرام تمام شعراء را واجب می‌دانند چه عالم و چه غیر عالم، در نتیجه لاتکرم الشعراء مخالف با عامه است، لیس فیه احتمال التقیة، اما عموم أکرم العلماء فیه احتمال التقیة.

و علی الترجیح بمخالفة العامة، موافقت با کتاب مقدم است بر ترجیح به مخالفة العامه، چون فرض این است که أکرم العلماء با قرآن مطابق است، همان أکرم العلماء در قرآن هم است، در قرآن که احتمال تقیه معنا ندارد، لأنّ التقیة غیر متصورة فی الکتاب، تقیه در قرآن که متصور نیست، قرآن که الموافق للخبر الموافق للعامة، موافق است با روایت دیگری که مطابق با عامه است، علی أی حال یقیناً می‌دانیم که تقیه در کار نیست. و همچنین موافقة الکتاب مقدم است علی المرجحات الخارجیة، بر مرجحات خارجیه که فرض کنید آن خبری که مخالف با قرآن است راوی آن أفقه است، خب أفقه بودن از مرجحات مضمونیه و خارجیه محسوب می‌شود، چرا موافقة القرآن مقدم است؟ لأنّ الامارة المستقلة المطابقة للخبر، اماره غیر مستقله که عمل الأفقه به است، أفقه به لاتکرم الشعراء عمل کرده است، لأنّ الامارة المستقلة المطابقة للخبر، اماره مستقله‌ای که با آن خبر مطابق است و لکن خودش الغیر المعتبرة، فی حد نفسه معتبر نیست، علم الأفقه برای فقهای دیگر حجیت ندارد، به درد خودش می‌خورد، لاتقاوم الکتاب، چنین مرجحی نمی‌تواند برابری کند با قرآن که المقطوع الاعتبار، اعتبار آن قطعی است. ولو فرضنا الامارة المذکورة، مسقطة لدلالة الخبر و الکتاب المخالفین لها عن الحجیة، اگر فرض کردیم یک اماره خارجیه که خودش معتبر نیست اما ظاهر آیه را و ظاهر آن حدیثی را که با آیه مطابق است، ظاهر آنها را می‌تواند از بین ببرد، مثل این که این خبری که مخالف با قرآن است عمل بها المشهور جداً، مشهور به آن عمل کرده‌اند و قرائن خارجیه این خبر را معاضد است.

می‌فرمایند ولو فرضنا، اگر فرض کردیم این اماره خارجیه، مسقطة لدلالة الخبر و الکتاب، اسقاط می‌کند ظاهر خبر و ظاهر کتاب را، المخالفین لها، که مخالف با شهرت هستند، مسقطة عن الحجیة، اصلا آنها را از حجیت ساقط می‌کند، مگر ممکن است یک اماره ظاهره ظاهر این خبر کتاب را از بین ببرد؟ بله، لأجل القول بتقیید اعتبار الظواهر بصورة عدم قیام الظن الشخصی علی خلافها، ظواهر تا زمانی حجت است که ظن شخصی بر خلاف آن نباشد و شهرت قویه ظن شخصی می‌آورد، ولو این ظن شخصی خودش حجت نیست، اما ظواهر را می‌تواند از بین ببرد. لأجل القول بتقیید اعتبار الظواهر، ظواهر حجت است به شرط عدم قیام الظن شخصی علی خلافها، ظن شخصی بر خلاف آن قائم نشود، ظن شخصی وقتی بیاید ظواهر می‌رود، ولو این ظن شخصی حجت نباشد، خرج المورد، اگر اینچنین فرض کنید باز هم مورد خارج می‌شود عن فرض التعارض، از فرض تعارض، آنطرف اصلا حجت نیست.

ثمّ إنّ توضيح الأمر في هذا المقام يحتاج إلى تفصيل أقسام ظاهر الكتاب و (١) السنّة المطابق لأحد المتعارضين. فنقول :

صور مخالفة ظاهر الكتاب

إنّ ظاهر الكتاب إذا لوحظ مع الخبر المخالف فلا يخلو عن صور ثلاث :

الصورة الأولى

الاولى : أن يكون على وجه لو خلا الخبر المخالف له عن معارضة المطابق له كان مقدّما عليه ؛ لكونه نصّا بالنسبة إليه ؛ لكونه اخصّ منه أو غير ذلك ـ بناء على تخصيص الكتاب بخبر الواحد ـ فالمانع عن التخصيص حينئذ ابتلاؤه (٢) بمعارضة مثله ، كما إذا تعارض «أكرم زيدا العالم» و «لا تكرم زيدا العالم» ، وكان في الكتاب عموم يدلّ على وجوب إكرام العلماء.

ومقتضى القاعدة في هذا المقام :

أن يلاحظ أوّلا جميع ما يمكن أن يرجّح به الخبر المخالف للكتاب على المطابق له ، فإن وجد شيء منها رجّح المخالف به وخصّص به الكتاب ؛ لأنّ المفروض انحصار المانع عن تخصيصه به في ابتلائه بمزاحمة الخبر المطابق للكتاب ؛ لأنّه مع الكتاب من قبيل النصّ والظاهر ، وقد عرفت أنّ العمل بالنصّ ليس من باب الترجيح ، بل من باب العمل بالدليل والقرينة في مقابلة أصالة الحقيقة ، حتّى لو قلنا بكونها من باب الظهور النوعيّ. فإذا عولجت المزاحمة بالترجيح صار المخالف كالسليم عن المعارض ، فيصرف ظاهر الكتاب بقرينة الخبر السليم.

__________________

(١) في غير (ظ) : «أو».

(٢) في غير (ظ) بدل «ابتلاؤه» : «ابتلاء الخاصّ».

ولو لم يكن هناك مرجّح :

فإن حكمنا في الخبرين المتكافئين بالتخيير ـ إمّا لأنّه الأصل في المتعارضين ، وإمّا لورود الأخبار بالتخيير ـ كان اللازم التخيير ، وأنّ له أن يأخذ بالمطابق وأن يأخذ بالمخالف ، فيخصّص به عموم الكتاب ؛ لما سيجيء : من أنّ موافقة أحد الخبرين للأصل لا يوجب رفع التخيير.

وإن قلنا بالتساقط أو التوقّف ، كان المرجع هو ظاهر الكتاب.

فتلخّص : أنّ الترجيح بظاهر الكتاب لا يتحقّق بمقتضى القاعدة (١) في شيء من فروض هذه الصورة.

الثانية : أن يكون على وجه لو خلا الخبر المخالف له عن معارضه لكان مطروحا ؛ لمخالفته الكتاب (٢) ، كما إذا تباين مضمونهما كلّيّة. كما لو كان ظاهر الكتاب في المثال المتقدّم وجوب إكرام زيد العالم.

واللازم في هذه الصورة خروج الخبر المخالف عن الحجّيّة رأسا ؛ لتواتر الأخبار ببطلان الخبر المخالف للكتاب والسنّة (٣) ، والمتيقّن من المخالفة هذا الفرد ، فيخرج الفرض عن تعارض الخبرين ، فلا مورد للترجيح في هذه الصورة أيضا ؛ لأنّ المراد به تقديم أحد الخبرين لمزيّة فيه ، لا لما يسقط الآخر عن الحجّيّة. وهذه الصورة عديمة المورد فيما بأيدينا من الأخبار المتعارضة.

الثالثة : أن يكون على وجه لو خلا المخالف له عن المعارض

__________________

(١) لم ترد «بمقتضى القاعدة» في (ظ).

(٢) لم ترد «لمخالفته الكتاب» في (ر).

(٣) لم ترد «والسنّة» في (ر) و (ص).

لخالف الكتاب ، لكن لا على وجه التباين الكلّيّ ، بل يمكن الجمع بينهما بصرف أحدهما عن ظاهره.

وحينئذ ، فإن قلنا بسقوط الخبر المخالف بهذه المخالفة عن الحجّيّة كان حكمها حكم الصورة الثانية ، وإلاّ كان الكتاب مع الخبر المطابق بمنزلة دليل واحد عارض الخبر المخالف ، والترجيح حينئذ بالتعاضد وقطعيّة سند الكتاب.

فالترجيح بموافقة الكتاب منحصر في هذه الصورة الأخيرة.

مرتبة هذا المرجّح

لكن هذا الترجيح مقدّم :

على الترجيح بالسند ؛ لأنّ أعدليّة الراوي في الخبر المخالف لا تقاوم قطعيّة سند الكتاب الموافق للخبر الآخر.

وعلى الترجيح بمخالفة العامّة ؛ لأنّ التقيّة غير متصوّرة في الكتاب الموافق للخبر الموافق للعامّة.

وعلى المرجّحات الخارجيّة ؛ لأنّ الأمارة المستقلّة المطابقة للخبر الغير المعتبرة لا تقاوم الكتاب المقطوع الاعتبار ، ولو فرضنا الأمارة المذكورة مسقطة لدلالة الخبر والكتاب المخالفين لها عن الحجّيّة ـ لأجل القول بتقييد اعتبار الظواهر بصورة عدم قيام الظنّ الشخصيّ على خلافها ـ خرج المورد عن فرض التعارض.

ولعلّ ما ذكرناه هو الداعي للشيخ قدس‌سره في تقديم الترجيح بهذا المرجّح على جميع ما سواه من المرجّحات ، وذكر الترجيح بها بعد فقد هذا المرجّح (١).

__________________

(١) راجع العدّة ١ : ١٤٤ ـ ١٤٦.