درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۲۴: تعارض الدلیلین ۷

 
۱

خطبه

۲

حکم اصل اولیه در سببیت مطلقه

مطلب اول: خبرین متعارضین بنابر سببیت مطلقه ۳ صورت دارند:

  • صورت اول: گاهی محتوای هر دو خبر، وجوب ضدین است

مثلا یک روایت می‌گوید ازاله‌ی نجاست از مسجد واجب است. این روایت سبب می‌شود که در ازاله مصلحت پیدا بشود. و روایت دیگر می‌گوید نماز واجب است و این روایت هم سبب می‌شود که در نماز مصلحت پیدا بشود. حالا وارد مسجد شدید و دیدید مسجد نجس است. الان این دو خبر محتوایشان وجوب ضدین است.

  • صورت دوم: گاهی محتوای هر دو خبر، لزوم المتناقضین است.

مثلا یک روایت می‌گوید نماز ظهر واجب و روایت دیگری می‌گوید نماز ظهر حرام است. الان محتوای این دو روایت، لزوم متناقضین است. زیرا ان روایتی که می‌گوید نماز جمعه واجب است یعنی می‌گوید حرام نیست و روایتی که می‌گوید حرام است یعنی واجب نیست.

حکم این دو صورت: در این دو صورت اگر محتوای احدالخبرین معلوم الاهمیت یا محتمل الاهمیت بود همان مقدم می‌شود والا (هردو مساوی بودند) حکم تخییر است.

مثلا در صورت اول (وجوب ازاله و وجوب نماز) ما باید محتوای این دو روایت را سبک و سنگین کنیم که آیا مصلحت ازاله بیشتر از مصلحت نماز است یا بلعکس. اگر هردو مساوی بودند حکم تخییر است اما اگر یقین دارید یا احتمال می‌دهید ازاله مصلحتش بیشتر باشد، این جا وجوب ازاله مقدم می‌شود.

  • صورت سوم: احدالخبرین دال بر حکم اقتضائی و خبر دیگر دال بر خبر غیر اقتضائی باشد.

مثلا یک روایت می‌گوید نماز ظهر واجب و روایت دیگری می‌گوید مباح (حکم غیر اقتضائی) است.

در این صورت اگر حکم غیر اقتضائی، اقتضاء ندارد حکم اقتضائی مقدم است و اگر حکم غیر اقتضائی، اقتضاء دارد، حکم غیر اقتضائی مقدم می‌شود.

در همین مثال: اگر اباحه عن اقتضاء باشد، اباحه مقدم می‌شود اما اگر اباحه عن اقتضاء نباشد، وجوب مقدم می‌شود.

۳

قول دوم در قاعده اولیه

مطلب دوم:

مقتضای قاعده‌ی اولیه در خبرین متعارضین چیست؟ در این جا دو نظریه‌ی معروف وجود دارد:

  • نظریه‌ی صاحب کفایه: تساقط فی الجمله (نه بالجمله)

یعنی این دو خبر نسبت به مدلول مطابقیشان تساقط می‌کنند اما نسبت به نفی قول ثالث تساقط نمی‌کنند. مثلا یک روایت می‌گوید نماز ظهر واجب و روایت دیگر می‌گوید حرام است. این دو روایت با هم تعارض کردند و هردو نسبت به مدلول مطابقیشان تساقط کردند، یعنی هیچکدام نه اثبات وجوب می‌کند و نه اثبات حرمت. اما نفی قول ثالث می‌شود یعنی اثبات می‌شود که نماز ظهر مستحب یا مکروه نیست.

زیرا این روایتی که می‌گوید نماز ظهر واجب است یک مدلول مطابقی دارد (نماز ظهر واجب است) و دو مدلول التزامی (نماز ظهر حرام نیست – نماز ظهر مستحب نیست).

روایتی هم که می‌گوید نماز ظهر حرام است یک مدلول مطابقی دارد (حرمت نماز ظهر) و دو مدلول التزامی (عدم وجوب نماز ظهر، مستحب نبودن نماز ظهر)

هردو روایت در مستحب نبودن نماز ظهر مشترک هستند در نتیجه در واقع هر کدام که از این دو حجت باشد، می‌تواند نفی قول ثالث بکند.

  • نظریه‌ی کثیری از علما مثل میرزای قمی و ابن ابی جمهور احسایی: قاعده و قانون اولیه جمع است اگر چه عرف نپسندد. به اصطلاح به آن جمع تبرعی می‌گویند.

اشکال صاحب کفایه:

صاحب کفایه می‌فرماید این نظریه به دو دلیل باطل است:

دلیل اول:

صغری: این نظریه، نظریه‌ی بدون دلیل است.

کبری: نظریه‌ی بدون دلیل باطل است.

نتیجه: این نظریه باطل است

دلیل دوم:

صغری: اگر مراد از جمع، جمعی باشد که عرف نپسندد لازمه‌اش طرح یک اماره یا دو اماره است.

کبری: والازم باطل لانه نقض الغرض

نتیجه: فلملزوم مثله

توضیح: صاحب کفایه می‌فرماید اگر مرادتان از جمع در این جمله، جمعی باشد که ولو عرف آن را نپسندد لازمه‌اش طرح یک اماره یا دو اماره است. چگونه طرح می‌شود؟ با مثال توضیح می‌دهیم.

مثال اول:

یک روایت می‌گوید نماز جمعه واجب و دیگری می‌گوید نماز جمعه مستحب است. این دو روایت با هم تعارض دارند. این دسته از علما می‌گویند قاعده در این دو خبری که با هم تعارض کردند، این است که بین این دو خبر جمع کنیم. اگر مرادشان از جمع، جمعی باشد که عرف نمی‌پسندد، خب الان یک جمعی می‌کنیم که عرف نپسندد و می‌آییم آن روایتی را که می‌گوید نماز جمعه واجب است، حمل می‌کنیم بر مستحب موکد. و اگر چنین جمعی کردید یک اماره را طرح کرده‌اید. مراد از اماره، اصاله الظهور است یعنی اصاله الظهور را در خبری که دال بر وجوب نماز جمعه بود طرح می‌شود.

مثال دوم:

یک روایت می‌گوید نماز جمعه واجب و دیگری می‌گوید حرام است. دو خبر با هم تعارض کردند. این دسته از علما می‌گویند قاعده جمع است و لو عرف آن را نپسندد. حالا ما هم چنین جمعی می‌کنیم و می‌گوییم روایتی که می‌گوید نماز جمعه واجب است مال شهرنشین‌ها است و روایتی که می‌گوید نماز جمعه حرام است مال روستایی‌ها هست. در این مثال دو اماره طرح شد: اصاله الظهور وجوب نماز جمعه و اصاله الظهور حرمت نماز جمعه. چون روایتی که می‌گوید واجب است ظهور در همه مردم دارد و همچنین روایتی که می‌گوید حرام است.

و طرح یک اماره یا دو اماره باطل است زیرا نقض غرض است چون دلیلی که این دسته برای جمع می‌آورند این است که تا طرح دلیل لازم نیاید و حال آنکه اگر ما این جمع را انجام دادیم طرح لازم می‌آید.

۴

نتیجه مطالب

حکم تعارض، تساقط است.

حال موضوع تعارض، متفاوت است:

۱. اگر متعارضین قطعی السند باشد، تعارض بین قطعی الظهورین است.

۲. اگر متعارضین ظنی السند باشد، تعارض بین السندین است، یعنی هر دو مشمول ادله حجیت خبر واجد نیست.

۵

تطبیق حکم اصل اولیه در سببیت مطلقه

و حكم التعارض بناء على السببية (سببیت مطلقه) فيما (در موردی که بوده باشد ان مورد از باب تزاحم – اشاره به صورت اول و دوم) كان من باب التزاحم هو (خبر حکم التعارض) التخيير لو لم‏ يكن أحدهما معلوم الأهمية أو محتملها (یعنی هردو مساوی باشند) في الجملة (اجمالا – یعنی با قطع نظر از این که مقدار اهمیت چه مقدار است) حسب ما فصلناه (بر حسب آن کلامی که ان را تفصیلی دادیم [۱])‏ في مسألة الضد و إلا (اگر احدهما معلوم الاهمیت یا محتمل الاهمیت باشد) فالتعيين و (عطف بر فیما ی قبلی) فيما لم يكن من باب التزاحم هو (آن حکم عبارت است از) لزوم الأخذ بما دل على الحكم الإلزامي لو لم يكن في الآخر (غیر الزامی – اباحه) مقتضيا لغير الإلزامي و إلا (اگر در اباحه مقتضی بود) فلا بأس بأخذه (غیر الزامی) و العمل عليه لما أشرنا إليه (بخاطر علتی که ما به ان اشاره کردیم) من وجهه آنفا فافهم.

__________

[۱] استاد حیدری: صاحب کفایه در مساله ضد هرگز تفصیل نداده است

۶

تطبیق قول دوم در قاعده اولیه

[عدم دليل على قاعدة الجمع مهما أمكن أولى من الطرح‏]

هذا (تساقط) هو قضية القاعدة (اولیه) في تعارض الأمارات لا الجمع (عطف بر هذا – مقتضای قاعده‌ی اولیه تساقط است، جمع نیست) بينها (امارات) بالتصرف في أحد المتعارضين أو في كليهما كما هو (جمع) قضية ما يتراءى (به نظر می‌رسد) مما قيل من أن الجمع مهما أمكن أولى من الطرح إذ (تعلیل برای لا الجمع – دلیل برای این که مقتضی قاعده‌ی اول جمع نیست) لا دليل عليه (جمع) فيما لا يساعد عليه (ما – در ان موارد) العرف مما (بیان ما یساعد می‌کند – یعنی می‌خواهد مواردی را که عرف برای جمع مساعدت می‌کند را بیان کند) كان المجموع أو أحدهما قرينة عرفية على التصرف في أحدهما بعينه أو فيهما كما عرفته في الصور السابقة (موارد جمع عرفی) مع (بیان اشکال دوم) أن في الجمع كذلك (که عرف در آن مساعدت ندارد) أيضا (مثل طرح) طرحا للأمارة أو الأمارتين ضرورة سقوط أصالة الظهور (اماره) في أحدهما أو كليهما معه (با این جمع)

وأمّا لو كان المقتضي للحجّيّة في كلّ واحد من المتعارضين لكان التعارض بينهما من تزاحم الواجبين فيما إذا كانا مؤدّيين إلى وجوب الضدّين (١) أو لزوم المتناقضين (٢) ، لا فيما إذا كان مؤدّى أحدهما حكما غير إلزاميّ ، فإنّه حينئذ لا يزاحم الآخر ، ضرورة عدم صلاحيّة ما لا اقتضاء فيه أن يزاحم به ما فيه الاقتضاء.

إلّا أن يقال : بأنّ قضيّة اعتبار دليل غير الإلزاميّ أن يكون عن اقتضاء ، فيزاحم به(٣) حينئذ ما يقتضي الإلزاميّ ، ويحكم فعلا بغير الإلزاميّ ، ولا يزاحم بمقتضيه ما يقتضي غير الإلزاميّ ، لكفاية عدم تماميّة علّة الإلزاميّ في الحكم بغيره.

نعم ، يكون باب التعارض من باب التزاحم مطلقا لو كان قضيّة الاعتبار هي لزوم البناء والالتزام بما يؤدّي إليه من الأحكام ، لا مجرّد العمل على وفقه بلا لزوم الالتزام به.

وكونهما من تزاحم الواجبين حينئذ وإن كان واضحا ، ضرورة عدم إمكان الالتزام بحكمين في موضوع واحد من الأحكام ، إلّا أنّه لا دليل نقلا ولا عقلا على الموافقة الالتزاميّة للأحكام الواقعيّة فضلا عن الظاهريّة ، كما مرّ تحقيقه (٤).

وحكم التعارض بناء على السببيّة فيما كان من باب التزاحم هو التخيير لو لم يكن أحدهما معلوم الأهمّيّة أو محتملها في الجملة ، حسبما فصّلناه في مسألة الضدّ (٥) ، وإلّا فالتعيين. وفيما لم يكن من باب التزاحم هو لزوم الأخذ بما دلّ على الحكم الإلزاميّ لو لم يكن في الآخر مقتضيا (٦) لغير الإلزاميّ (٧) ، وإلّا

__________________

(١) كما إذا دلّ أحد الدليلين على وجوب إزالة النجاسة عن المسجد ، والآخر على وجوب الصلاة.

(٢) كما إذا دلّ أحد الدليلين على حرمة ذبيحة الكتابي ، والآخر على حلّيّتها.

(٣) أي : بغير الإلزاميّ.

(٤) راجع الجزء الثاني : ٢٥٧.

(٥) لا يخفى : أنّه لم يقدّم منه في مسألة الضدّ تفصيل ولا إجمال بالنسبة إلى تقديم محتمل الأهمّيّة.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «لو لم يكن في الآخر مقتض ...».

(٧) وفي بعض النسخ : «للغير الإلزاميّ».

فلا بأس بأخذه والعمل عليه ، لما أشرنا إليه من وجهه آنفا ، فافهم.

هذا هو قضيّة القاعدة في تعارض الأمارات ، لا الجمع بينها بالتصرّف في أحد المتعارضين أو في كليهما ، كما هو (١) قضيّة ما يتراءى ممّا قيل (٢) من «أنّ الجمع مهما أمكن أولى من الطرح» ، إذ لا دليل عليه فيما لا يساعد عليه العرف ممّا كان المجموع (٣) أو أحدهما قرينة عرفيّة على التصرّف في أحدهما بعينه أو فيهما ، كما عرفته في الصور السابقة ؛ مع أنّ في الجمع كذلك أيضا طرحا للأمارة أو الأمارتين ، ضرورة سقوط أصالة الظهور في أحدهما أو كليهما معه.

وقد عرفت (٤) أنّ التعارض بين الظهورين فيما كان سنداهما قطعيّين ، وفي السندين إذا كانا ظنّيين. وقد عرفت (٥) أنّ قضيّة التعارض إنّما هي سقوط المتعارضين في خصوص كلّ ما يؤدّيان إليه من الحكمين ، لا بقاؤهما على الحجّيّة بما يتصرّف فيهما أو في أحدهما ، أو بقاء سنديهما عليها كذلك بلا دليل يساعد عليه من عقل أو نقل.

فلا يبعد أن يكون المراد ، من إمكان الجمع هو إمكانه عرفا. ولا ينافيه الحكم بأنّه أولى مع لزومه حينئذ وتعيّنه ، فإنّ أولويّته ، من قبيل الأولويّة في اولي الأرحام ، وعليه لا إشكال فيه ولا كلام.

__________________

(١) أي : الجمع بينهما.

(٢) والقائل هو ابن أبي جمهور الأحسائيّ في عوالي اللآلي ٤ : ١٣٦ ، والشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٣٩.

(٣) لا يخفى : أنّ مقتضى سياق عبارة المصنّف رحمه‌الله أنّ قوله : «ممّا كان المجموع» بيان ل «ما» الموصولة في قوله : «فيما لا يساعد». مع أنّه ليس كذلك ، لأنّ كون المجموع أو أحدهما قرينة عرفيّة على التصرّف ممّا يساعد عليه العرف ، لا ممّا لا يساعد عليه العرف. فالصواب أن يقول : «إذ لا دليل عليه إلّا فيما يساعد عليه العرف ممّا كان المجموع ...».

(٤) لم يذكر المصنّف رحمه‌الله في الفصل السابق حكم تعارض الدليلين فيما كان سنداهما قطعيّين.

(٥) في أوّل هذا الفصل ، حيث قال : «لم يكن واحد منهما بحجّة في خصوص مؤدّاه».