درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۴۴: اصل اشتغال ۱۸

 
۱

خطبه

۲

تنبیه چهارم

عنوان بحث در ضمن سه رکن:

رکن اول: گاهی انسان به جزئیت یا شرطیت یک شیء یقین دارد، مثل فرد یقین دارد سوره جزء است یا طهارت لباس شرط است.

رکن دوم: شک در این است که آیا جزئیت یا شرطیت مطلقه است یا مقیده؟ یعنی یقین داریم سوره جزء است اما شک داریم که این برای قادر و عاجز شرط است یا فقط برای قادر است.

اگر گفته شود سوره جزئیت مطلقه دارد، در صورتی که فرد عاجز باشد، دیگر نماز بر او واجب نیست، چون نماز با سوره مصلحت دارد و همین امر دارد و وقتی این فرد عاجز است معلوم است که نماز برای این فرد مصلحت ندارد و نماز بر او واجب نباشد. چون فرض این است که چیزی که مصلحت دارد نماز با سوره است.

اما اگر گفته شود سوره جزئیت مقیده دارد، در این صورت بر عاجز، بقیه نماز واجب است چون در حق او بقیه نماز مصلحت دارد.

همچنین در شرطیت طهارت، اگر شرطیت مطلقه باشد، بر عاجز، کلا نماز واجب نیست چون مصلحت و امر به نماز با طهارت تعلق گرفته است.

اما اگر گفته شود شرطیت مقیده دارد، بر عاجز نماز واجب است بدون طهارت چون بقیه برای او مصلحت و امر دارد.

رکن سوم: اطلاق دلیل جزء یا شرط و یا اطلاق دلیل واجب، معیِّن احد الکیفیتین نیست.

اگر دلیل جزء یا شرط اطلاق داشت، مشخص نمی‌کند که شرطیت یا جزئیت، مطلقه دارد یا مقیده و همچنین دلیل واجب مثل دلیل نماز هم مشخص نمی‌کند که شرطیت یا جزئیت مطلقه دارد یا مقیده.

حال در اینجا صاحب کفایه دو مدعا دارند:

الف: مدعای ایجابی: نسبت به وجوب باقی برائت عقلیه جاری می‌شود، چون نسبت به باقی بیان وجود ندارد.

کسی که عاجز از سوره است، شارع نسبت به بقیه بیانی ندارد و اگر این فرد ترک بقیه کند، عقابی ندارد.

ب: مدعای سلبی: نسبت به جزئیت یا شرطیت برائت شرعیه جاری نمی‌شود، چون خلاف امتنان است.

یعنی با حدیث رفع، سوره‌ای که عاجز است را نمی‌توان برداشت، چون حدیث رفع در مقام امتنان و آسان کردن کار بر بندگان است، حال اگر حدیث رفع جاری شود و بگوید سوره واجب نیست، کار سخت می‌شود و فرد باید بقیه نماز را بخواند، پس جریان حدیث رفع، مخالف با امتنان است. در شرطیت هم اگر حدیث رفع جاری شود، طهارت برداشته می‌شود و بقیه بر عاجز واجب می‌شود و این خلاف امتنان است.

۳

اشکال و جواب

اشکال اول: در اینجا استصحاب کلی قسم ثالث جاری می‌شود، یعنی یقین دارید کلی در ضمن یک فرد موجود شد و بعد این فرد از بین رفت یقینا اما احتمال می‌دهید همزمان با از بین رفتن آن، یک فرد دیگر موجود شده باشد، مثلا در اتاق انسان در قالب زید در اتاق بود و الان یقین دارید زید در اتاق نیست اما شک دارید همزمان با از بین رفتن زید، عمرو در اتاق هستی یا خیر، در اینجا استصحاب کلی می‌شود.

در اینجا شخص عاجز، قبل از عاجز شدن، باقی نماز بر او واجب بود اما این واجب غیری بود و بعد از عجز یقین داریم وجوب غیری در ضمن وجوب کل از بین رفت اما احتمال می‌دهیم همزمان با از بین رفتن این وجوب، یک وجوب نفسی برای بقیه آمده است و استصحاب وجوب می‌شود.

جواب: این استصحاب کلی قسم ثالث است و این حجت نیست.

۴

تطبیق تنبیه چهارم

الرابع: [حكم الشكّ في كون الجزء أو الشرط ركنا]

[المختار: البراءة عن الباقي]

أنّه لو علم بجزئيّة شيء أو شرطيّته (شیء) في الجملة (اجمال می‌داند جزء است یا شرط اما نمی‌داند مقیده است یا مطلقه) ودار الأمر بين أن يكون (شیء) جزءا أو شرطا مطلقا (هم برای قادر و هم برای عاجز) ولو في حال العجز عنه (شیء)، وبين أن يكون (شیء) جزءا أو شرطا في خصوص حال التمكّن منه (شیء) ـ فيسقط الأمر (امر به کل) بالعجز عنه على الأوّل (مطلقه بودن)، لعدم القدرة حينئذ على المأمور به، لا على الثاني (مقیده بودن) فيبقى (امر) متعلّقا بالباقي (ماعدای چیزی که عجز دارد) ـ ، و (عطف بر علم است) لم يكن هناك (در این دوران) ما يعيّن أحد الأمرين (بیان «ما») من إطلاق دليل اعتباره جزءا أو شرطا، أو إطلاق دليل المأمور به مع إجمال دليل اعتباره (دلیل) أو إهماله (دلیل)، لاستقلّ العقل بالبراءة عن الباقي، فإنّ العقاب على تركه (باقی) بلا بيان والمؤاخذة عليه بلا برهان.

لا يقال: نعم (عقل استقلال دارد)، ولكنّ قضيّة مثل حديث الرفع (در مقام امتنان است) عدم الجزئيّة أو الشرطيّة إلّا في حال التمكّن منه.

فإنّه يقال: إنّه لا مجال هاهنا (در حال تعذر) لمثله (حدیث رفع)، بداهة أنّه ورد في مقام الامتنان (منت گذاری با سبک کردن کار برای مکلفین)، فيختصّ بما يوجب نفي التكليف، لا إثباته (تکلیف که وجوب ما بقی باشد).

۵

تطبیق اشکال و جواب

نعم، ربما يقال: «إنّ قضيّة الاستصحاب (استصحاب وجوب باقی) في بعض الصور (در حالی که تعذر بعد از وجوب عمل شده باشد) وجوب الباقي في حال التعذّر أيضا».

لا يخلو من كلام ونقض وإبرام خارج عمّا هو المهمّ في المقام ، ويأتي تحقيقه في مبحث الاستصحاب إن شاء الله تعالى (١).

الرابع : [حكم الشكّ في كون الجزء أو الشرط ركنا]

[المختار : البراءة عن الباقي]

أنّه لو علم بجزئيّة شيء أو شرطيّته في الجملة ودار الأمر بين (٢) أن يكون جزءا أو شرطا مطلقا ولو في حال العجز عنه ، وبين أن يكون جزءا أو شرطا في خصوص حال التمكّن منه ـ فيسقط الأمر بالعجز عنه على الأوّل ، لعدم القدرة حينئذ على المأمور به ، لا على الثاني فيبقى متعلّقا بالباقي (٣) ـ ، ولم يكن هناك ما يعيّن أحد الأمرين من إطلاق دليل اعتباره جزءا أو شرطا ، أو إطلاق دليل المأمور به مع إجمال دليل اعتباره أو إهماله ، لاستقلّ (٤) العقل بالبراءة عن الباقي ، فإنّ العقاب على تركه بلا بيان والمؤاخذة عليه بلا برهان.

لا يقال : نعم ، ولكنّ قضيّة مثل حديث الرفع عدم الجزئيّة أو الشرطيّة إلّا في حال التمكّن منه (٥).

فإنّه يقال : إنّه لا مجال هاهنا لمثله ، بداهة أنّه ورد في مقام الامتنان ، فيختصّ بما يوجب نفي التكليف ، لا إثباته.

__________________

(١) لا يخفى : أنّ المصنّف قدس‌سره لم يتعرّض لتحقيقه في مبحث الاستصحاب. وإن شئت تحقيق المطلب فراجع نهاية الدراية ٢ : ٦٧٧ ـ ٦٩٣ ، فوائد الاصول ٤ : ٢٣٢ ـ ٢٣٣.

(٢) وفي بعض النسخ : «ودار بين».

(٣) وفي بعض النسخ : «معلّقا بالباقي». والأولى ما أثبتناه.

(٤) جواب قوله : «لو علم ...».

(٥) وبما أنّ المكلّف متعذّر من إتيان الجزء فيرفع جزئيّة الجزء المتعذّر في حال التعذّر ويثبت ما عدا المتعذّر من الأجزاء والشرائط.

وأجاب المحقّق الاصفهانيّ عن الإشكال المذكور بوجهين آخرين أيضا. فراجع نهاية الدراية ٢ : ٦٩٥ ـ ٦٩٦.

[ضعف الاستدلال بالاستصحاب على وجوب الباقي]

نعم ، ربما يقال : «إنّ قضيّة الاستصحاب في بعض الصور (١) وجوب الباقي في حال التعذّر أيضا». ولكنّه لا يكاد يصحّ إلّا بناء على صحّة القسم الثالث من استصحاب الكلّي (٢) ، أو على المسامحة في تعيين الموضوع في الاستصحاب وكان ما تعذّر ممّا يسامح به عرفا (٣) بحيث يصدق مع تعذّره بقاء الوجوب لو قيل بوجوب الباقي ، وارتفاعه لو قيل بعدم وجوبه. ويأتي تحقيق الكلام فيه (٤) في غير المقام (٥).

[ضعف الاستدلال بقاعدة الميسور على وجوب الباقي]

كما أنّ وجوب الباقي في الجملة ربّما قيل (٦) بكونه مقتضى ما يستفاد من

__________________

(١) وهي صورة العلم بوجوب الباقي قبل طرو العجز.

(٢) فيقال : إنّ المركّب ـ بما هو مركّب ـ واجب بالوجوب النفسيّ ، وأجزائه واجب بالوجوب الغيريّ. وإذا ارتفع الوجوب النفسيّ بمجرّد تعذّر واحد من الأجزاء يرتفع الوجوب الغيريّ المتعلّق بالأجزاء أيضا. وفي المقام نعلم بارتفاع الوجوب الغيريّ المتعلّق بالأجزاء الباقية بمجرّد ارتفاع الوجوب النفسيّ المتعلّق بالمركّب بالتعذّر ، ونشكّ في حدوث الوجوب للأجزاء الباقية بوجوب حادث نفسيّ مقارنا لتعذّر بعض الأجزاء ، فنستصحب الوجوب الجامع بين الغيريّ المرتفع بتعذّر البعض والنفسيّ المحتمل حدوثه للباقي مقارنا لارتفاع الوجوب الغيريّ.

(٣) أي : إنّ العرف يرى الباقي والمركّب التامّ شيئا واحدا.

(٤) أي : في صحّة القسم الثالث من الاستصحاب الكلّيّ أو المسامحة في تعيين الموضوع في الاستصحاب.

(٥) يأتي في التنبيه الثالث والتنبيه الرابع عشر من تنبيهات الاستصحاب ، فلاحظ الصفحة : ٢١٦ و ٢٢٣ من هذا الجزء.

ولا يخفى : أنّه قد ذكر في كتب الأعلام من المحقّقين وجوه أخر في تقريب الاستصحاب في المقام ، ثمّ وقعت هذه الوجوه موردا للنقض والإبرام. ولا يهمّ التعرّض لها. وإن شئت الاطّلاع عليها فراجع أجود التقريرات ٢ : ٤٤٤ ـ ٤٤٥ ، نهاية الدراية ٢ : ٦٩٧ ـ ٧٠١ ، نهاية الأفكار ٣ : ٤٤٩ ـ ٤٥٢ ، مصباح الاصول ٢ : ٤٧٢ ـ ٤٧٤ ، أنوار الهداية ٢ : ٣٨٠ ـ ٣٨٥ ، منتهى الاصول ٢ : ٣٤٤ ـ ٣٤٧.

(٦) تعرّض له الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ٢ : ٣٨٩.