درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۳: اصل برائت ۳

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

مدعای علمای اصولی این بود که شک در تکلیف مطلقا چه شبهه وجوبیه باشد یا تحریمیه، مجرای برائت است. مثلا شک می‌کنم که شرب تتن حرام است یا خیر که شک در تکلیف و شبهه تحریمیه است و مجرای برائت است. یا مثلا شک می‌کنم دعای در زمان روئیت هلال واجب است یا خیر که شک در تکلیف و شبهه وجوبیه است.

دلیل اول: آیه تعذیب که کیفیت استدلال در ضمن دو مرحله بود:

اول: اگر آیه دلالت بر برائت بخواهند کند متوقف بر سه امر است:

۱. بحث رسل، کنایه از بیان تکلیف باشد.

۲. مراد از عذاب، عذاب دنیوی که بر امم سابقه نازل شده است، نباشد.

۳. بین نفی عذاب و نفی استحقاق ملازمه باشد.

دوم: با حفظ سه امر، محتوای آیه این است که قبل از بیان تکالیف، عذاب اخروی و استحقاق عذاب اخروی نیست.

اشکال: بین نفی عذاب و نفی استحقاق، ملازمه نیست و نفی عذاب، اعم از نفی استحقاق است و با نفی اعم، نفی اخص نمی‌شود.

نکته: شیخ انصاری در رسائل فرموده محتوای آیه با اعتراف اخباری، موجب دلالت آیه بر برائت می‌شود، چون آیه می‌گوید عذاب نمی‌کنیم و اخباری می‌گوید بین استحقاق عذاب و خود عذاب، ملازمه است.

رد: اولا: این استدلال، استدلال جدلی است و قسمتی از استدلال از چیزی تشکیل شده است که خود قائل قبول ندارد و فقط خصم قبول دارد که آن هم ملازمه باشد.

ثانیا: اگر علماء اخباری در شبهه این اعتراف را داشته باشند، کلام شیخ درست است اما اخباری این اعتراف را ندارند.

دلیل دوم: حدیث رفع: رفع عن امتی تسعه... ما لا یعلمون.

کیفیت استدلال این است که الزامی که مجهول است، ما لا یعلمون است، مثلا حرمت شرب تتن مما لا یعلمون است و یا الزام دعا عند رویة الهلال ما لا یعلمون است و ما لا یعلمون مرفوع است ظاهرا. پس الزام مجهول مرفوع است در ظاهر و این برائت است.

اشکال: مواخذه اثر عقلی است (اشکال: استحقاق مواخذه اثر عقلی است نه خود مواخذه) و اثر عقلی با ارتفاع ظاهری حکم الزامی برداشته نمی‌شود.

۳

جواب به اشکال

جواب: الباطل لیس بمقصود و المقصود لیس بباطل.

باطل این است که اصل برائت (رفع ظاهری حکم مشکوک) حکم ظاهری الزامی را بردارد که این مقصود ما نیست.

این الزام مشکوک، مقتضی برای وجوب احتیاط می‌شود، یعنی شارع می‌تواند درباره حرمت مشکوک شرب تتن، یا وجوب مشکوک دعاء، متقضی برای وجوب احتیاط می‌شود. و وجوب احتیاط مصحح عقاب بر واقع مجهول است، یعنی اگر شارع احتیاط را در اجتناب از شرب تتن جعل کرد و شما شرب تتن کردید، بخاطر واقع عقاب می‌شوید. حال شیخ انصاری می‌گوید اصل برائت، حکم مشکوک را ظاهرا بر می‌دارد و به تبع وجوب احتیاط برداشته می‌شود و به تبع مواخذه از بین میرود.

جزوه جواب اشکال: الباطل (اصل اثر غیر شرعی «مواخذه» را بردارد) لیس بمقصود و المقصود (اصل موضوع اثر غیر شرعی را بر می‌دارد) لیس بباطل.

توضیح: الزام مشکوک مقتضی ایجاب احتیاط است (شارع می‌تواند درباره آن وجوب احتیاط را اخذ کند) و ایجاب احتیاط مصحح عقاب و استحقاق عقاب بر واقع مجهول است، با حفظ این نکته با حدیث رفع، الزام مجهول در ظاهر برداشت شد، پس مقتضی ایجاب احتیاط برداشته شد و بعد از رفع ایجاب احتیاط که موضوع اثر غیر شرعی است، عقاب بر واقع مجهول برداشته شد.

۴

اشکال دوم و وجواب آن

اشکال: اگر شارع مقدس درباره شرب تتن، احتیاط را واجب کرد و فرد احتیاط نکرد و در واقع حرام بود، شما بخاطر واقع، عقاب می‌شوید، حال اشکال این است که عقاب بخاطر واقع نیست، بلکه بخاطر مراعات نکردن احتیاط است. تمامی اوامر این است که اگر شارع بگوید نماز بخوان و اگر شخص نماز نخواند بخاطر خلاف وجوب است نه واقع.

جواب: وجوب بر دو نوع است:

وجوب نفسی که با مخالفت آن، بخاطر خودش عقاب می‌شود.

وجوب طریقی که وجوب آن بخاطر چیز دیگری است و اگر این وجوب رعایت نشد، با طریق کار نداریم و بخاطر ذی الطریق فرد عقاب می‌شود و در ما نحن فیه هم وجوب احتیاط، وجوب طریقی است و فرد بخاطر واقع عقاب می‌شود.

جزوه اشکال: ایجاب احتیاط، مصحح عقاب و استحقاق عقاب بر واجب مجهول نیست، بلکه ایجاب احتیاط مصحح عقاب و استحقاق عقاب بر مخالفت خود ایجاب احتیاط است نه واقع مجهول. چون:

صغری: ایجاب احتیاط، تکلیف است.

کبری: هر تکلیفی، عقاب و استحقاق عقاب در مخالفت خود او است.

نتیجه: پس ایجاب احتیاط، عقاب و استحقاق عقاب در مخالفت خود او است.

جزوه جواب: صغری: شرط عقاب و استحقاق عقاب در قبال مخالفت خود تکلیف، نفسی بودن تکلیف است.

کبری: نفسی بودن تکلیف در ایجاب احتیاط منتفی است (ایجاب احتیاط، ایجاب طریقی است برای حفظ واقعیات در شبهه).

نتیجه: شرط در ایجاب احتیاط، منتفی است.

۵

تطبیق جواب به اشکال

فإنّه يقال: إنّها (مواخذه) وإن لم تكن (مواخذه) بنفسها أثرا شرعيّا، إلّا أنّها (مواخذه) ممّا (اموری که) يترتّب عليه (تکلیف مجهول) بتوسيط ما (ایجاب احتیاط) هو أثره (تکلیف مجهول) و باقتضائه (تکلیف مجهول) (بیان مما:) من إيجاب الاحتياط شرعا، فالدليل (حدیث رفع) على رفعه (تکلیف مجهول) دليل على عدم إيجابه (احتیاط) المستتبع (به دنبال دارد) لعدم استحقاق العقوبة على مخالفته (تکلیف مجهول).

۶

تطبیق اشکال دوم و وجواب آن

لا يقال: لا يكاد يكون إيجابه (احتیاط) مستتبعا لاستحقاقها (مواخذه) على مخالفة التكليف المجهول، بل على مخالفة (مخالفت احتیاط) نفسه، كما هو (استحقاق مواخذه بر مخالفت خود) قضيّة (مقتضای) إيجاب غيره (احتیاط).

فإنّه يقال: هذا (ایجاب احتیاط موجب عقاب بر مخالفت خود است) إذا لم يكن إيجابه (احتیاط) طريقيّا (و بلکه وجوب نفسی بود)، وإلّا (وجوب احتیاط طریقی شد) فهو (احتیاط) موجب لاستحقاق العقوبة على المجهول، كما هو (عقاب و استحقاق عقاب در قبال غیر) الحال في غيره (ایجاب احتیاط) من الإيجاب والتحريم الطريقيّين (مثل وجوب عمل بر طبق خبر واحد یا حرمت عمل بر طبق خبر واحد)، ضرورة أنّه كما يصحّ أن يحتجّ بهما (ایجاب و تحریم طریقی) صحّ أن يحتجّ به (ایجاب احتیاط) ويقال: «لِمَ أقدمت مع إيجابه؟»، ويخرج (مولا) به (ایجاب احتیاط) عن العقاب بلا بيان والمؤاخذة بلا برهان كما يخرج (مولا) بهما (ایجاب و تحریم).

لا يقال : ليست المؤاخذة من الآثار الشرعيّة ، كي ترتفع بارتفاع التكليف المجهول ظاهرا (١) ، فلا دلالة له على ارتفاعها (٢).

فإنّه يقال : إنّها وإن لم تكن بنفسها أثرا شرعيّا ، إلّا أنّها ممّا يترتّب عليه (٣) بتوسيط ما هو أثره (٤) وباقتضائه (٥) من إيجاب الاحتياط شرعا ، فالدليل على رفعه (٦) دليل على عدم إيجابه (٧) المستتبع لعدم استحقاق العقوبة على مخالفته (٨).

لا يقال : لا يكاد يكون إيجابه مستتبعا لاستحقاقها على مخالفة التكليف المجهول ، بل على مخالفة نفسه (٩) ، كما هو قضيّة إيجاب غيره (١٠).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «كي ترتفع برفع التكليف المجهول ظاهرا».

(٢) مع أنّ ارتفاعها وعدم استحقاقها بمخالفة التكليف المجهول هو المهمّ في المقام.

والتحقيق في الجواب أنّه يقال ـ مضافا إلى ما قلناه ـ : إنّ الاستحقاق وإن كان أثرا عقليّا ، إلّا أنّ عدم الاستحقاق عقلا مترتّب على عدم التكليف شرعا ولو ظاهرا ، تأمّل تعرف. منه [أعلى الله مقامه].

(٣ ـ ٤) الضميران يرجعان إلى ثبوت التكليف الواقعيّ المجهول واقعا.

(٥) أي : وبتوسيط ما هو اقتضاء ثبوت التكليف الواقعيّ.

(٦) أي : رفع التكليف الواقعيّ المجهول ظاهرا.

(٧) أي : عدم إيجاب الاحتياط.

(٨) والحاصل : أنّ ارتفاع المؤاخذة أثر عقليّ لرفع التكليف بواسطة ارتفاع إيجاب الاحتياط المترتّب على رفع التكليف الواقعيّ في ظرف الجهل.

وقد مرّ توضيح الجواب آنفا.

وكان الأولى ـ على ما ذكرناه توضيحا للإشكال والجواب عنه ـ سوق العبارة هكذا : «لا يقال : ليست المؤاخذة من الآثار الشرعيّة للتكليف ولا من الآثار العقليّة له ، كي ترتفع برفعه ظاهرا ، فلا دلالة لحديث الرفع على ارتفاعها. فإنّه يقال : إنّها وإن لم تكن من آثاره الشرعيّة ولا من آثاره العقليّة بلا واسطة ، إلّا أنّها من الآثار العقليّة المترتّبة عليه بتوسيط ما يترتّب عليه من إيجاب الاحتياط شرعا ، فالدليل على رفعه دليل على عدم إيجاب الاحتياط بلا واسطة وعلى رفع المؤاخذة بواسطته».

(٩) وفي بعض النسخ : «على مخالفته نفسه».

(١٠) توضيح الإشكال : أنّ رفع إيجاب الاحتياط إنّما يوجب رفع المؤاخذة على نفس إيجاب ـ

فإنّه يقال : هذا إذا لم يكن إيجابه (١) طريقيّا ، وإلّا فهو (٢) موجب لاستحقاق العقوبة على المجهول ، كما هو الحال في غيره من الإيجاب والتحريم الطريقيّين ، ضرورة أنّه كما يصحّ أن يحتجّ بهما (٣) صحّ أن يحتجّ به ويقال : «لم أقدمت مع إيجابه؟» ، ويخرج به عن العقاب بلا بيان والمؤاخذة بلا برهان كما يخرج بهما.

وقد انقدح بذلك : أنّ رفع التكليف المجهول كان منّة على الامّة حيث كان له تعالى وضعه بما هو قضيّته من إيجاب الاحتياط ، فرفعه (٤) ،

__________________

ـ الاحتياط ، ولا يوجب رفع المؤاخذة على التكليف الواقعيّ المجهول. وذلك لأنّ هنا حكمين : (أحدهما) التكليف الواقعيّ المجهول. و (ثانيهما) وجوب الاحتياط في ظرف الجهل بالحكم الواقعيّ. ولمّا كانت المؤاخذة معلولا لوجوب الاحتياط فكان رفع وجوبه علّة لارتفاع المؤاخذة على نفس وجوب الاحتياط ، لا لارتفاع المؤاخذة على التكليف الواقعيّ المجهول. فلا يكون رفع وجوب الاحتياط دليلا على رفع المؤاخذة على التكليف الواقعيّ. وإذن فلا يصحّ مخالفة التكليف الواقعيّ المجهول.

(١) أي : إيجاب الاحتياط.

(٢) الضمير يرجع إلى إيجاب الاحتياط. والأولى أن يقول : «هذا إذا كان إيجابه نفسيّا ، وإلّا فهو ...» أي : عدم كون إيجاب الاحتياط مستتبعا لاستحقاق المؤاخذة على مخالفة التكليف الواقعيّ المجهول موجّه فيما إذا كان إيجاب الاحتياط نفسيّا ، فيقال بثبوت المؤاخذة على مخالفة نفسه. وأمّا إذا لم يكن إيجابه نفسيّا بل كان طريقيّا ـ كما هو الحقّ ـ فإيجابه إنّما يوجب استحقاق المؤاخذة على التكليف الواقعيّ المجهول ، لا على مخالفة نفسه ، إذ الوجوب الطريقيّ تابع للواقع ولا يترتّب عليه غير ما يترتّب على موافقة الواقع ومخالفته.

ولا يخفى عليك : أنّ كون إيجابه طريقيّا ـ بمعنى إيجابه لأصل التحفّظ على الواقع وعدم الوقوع في مخالفة الحرام أو الوجوب ـ لا يخلو من الإشكال. وذلك لما مرّ من أنّ الاصول العمليّة ليست إلّا قواعد فقهيّة ووظائف فعليّة مجعولة تثبت للموضوعات بعد عدم الظفر بما يدلّ على ما يصدر لها من الحكم ابتداء ، لا الدليل الظنيّ ولا الدليل القطعيّ ، فوجوب الاحتياط حكم فعليّ ثبت لمن تتبّع عن حكم موضوع ولم يظفر بدليل عليه ، بحيث ليست وظيفته الفعليّة الحقيقيّة في الحال إلّا الاحتياط.

(٣) بأن يقول المولى : «لم ما طهرت حتّى تصلّي؟» أو يقول : «لم ألقيت نفسك من السطح حتّى تقتل؟».

(٤) أي : أنّ الحكم الواقعيّ يقتضي إيجاب الاحتياط في ظرف الجهل ، فإيجاب الاحتياط ـ