درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۴: اشتغال ۵

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

خلاصه مباحث گذشته

«و أخرى یجب الاجتناب عما لاقاه دونه».

مروری بر جلسه گذشته

بیان شد که مرحوم آخوند سه فرض را برای ملاقی احد اطراف متصور می‌داند. قسم اول بین شد که ابتدا علم اجمالی باشد و بعد ملاقات صورت بگیرد، در این صورت از ملاقی احتناب لازم نیست، چون فرد جدیدی است و حدوث نجاست در او مشکوک است و قاعده طهارت جاری است.

۳

فرض دوم

قسم دوم

در این قسم اجتناب از ملاقی لازم است ولی از ملاقا لازم نیست. این مورد گرچه کمی بعید به ذهن می‌رسد که چطور ممکن است، اصل واجب الاجتناب نباشد ولی فرع واجب الاجتناب باشد. مرحوم آخوند دو مثال برای این فرض مطرح می‌کنند:

مثال اول: اگر فرض شود علم اجمالی داریم که یا این لباس نجس است یا ظرفی که در آن اتاق وجود دارد. بعد یقین به ملاقات لباس با آن ظرف پیدا می‌کند. در این صورت ما سه چیز داریم:

۱. علم اجمالی به نجاست یا این لباس یا ظرف داخل اتاق

۲. علم تفصیلی به ملاقات عبا با آن ظرف داخل اتاق

۳. علم اجمالی بین نجاست لباس با عبایی که به آن ظرف ملاقات کرده است.

عبا در علم اجمالی اول و دوم وجود دارد و یقینا نجس است، اما نسبت به ظرف و ثوب هنوز شک وجود دارد و مجرای برائت است. در نتیجه علم اجمالی اول اثرش نسبت به آن ظرف از بین می‌رود و غیر منجس می‌شود. علم اجمالی دوم هم می‌گوییم یا این عبا نجس است یا آن لباسی که به آن ظرف خورده است. لباس در داخل علم اجمالی دوم قرار می‌گیرد و در نتیجه این وجوب اجتناب دارد. نتیجتا این می‌شود این لباس که عنوان ملاقی را دارد با آن ظرف، این لباس وجوب اجتناب دارد ملاقی وجوب اجتناب دارد؛ اما ملاقا چون علم اجمالی اثرش نسبت به او از بین رفته دیگر او وجوب اجتناب ندارد.

مثال دوم: اگر بعد از آنکه ملاقات صورت گرفت یکی از اطراف از محل ابتلا خارج شود، ملاقی جای آن می‌نشیند و باید مثل ملاقا اجتناب شود ولی آن فرد از محل ابتلا خارج شده است و اجتناب از آن لازم نیست.

۴

فرض سوم

قسم سوم

ملاقی و ملاقا را باید اجتناب کرد در این صورت ابتدا ملاقات صورت گرفته است و بعد علم اجمالی محقق شده است، مثلا ابتدا لباس با یکی از دو ظرف ملاقات کرد و بعد علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف پیدا کردیم که به تبع لباس نیز داخل علم اجمالی است وباید اجتناب شود.

نظر استاد

گرچه اشکالاتی بر تقسیم بندی مرحوم آخوند مطرح شده است؛ اما کلام ایشان عرفی به نظر می‌رسد. به هر حال ملاقی غیر از اطراف علم اجمالی است و لزومی ندارد داخل در علم اجمالی باشد مثل این است که ابتدا بگویند حاضرین در مجلس به آنها مقداری پول تعلق می‌گیرد هر کس از قبل آمده است، مورد این پول است که به او بدهند ولی بعد از این اعلام اگر کسی بیاید و بنشیند عرف می‌گوید تو دیگر بعد از اعلام مستحق این پول نیستی. در صورت اول که بیان شد کاملا چنین است ملاقی طرف علم اجمالی نیست و فرد جدیدی است. در صورت سوم از ابتدا داخل بوده است و علم اجمالی ما سه طرفه است و باید از هر سه اجتناب شود.

در قسم دوم نیز مثل انحلال است چون یک فرد که عبا باشد قطعا نجس است؛ اما لباس یا ظرف آب مشکوک است و مجرای برائت خواهد بود.

۵

تطبیق فرض دوم

«و أخرى یجب الاجتناب عما لاقاه دونه»، اجتناب واجب است، از ملاقی دون الملاقا؛ اما از چیزی که ملاقات کرده است او را، یعنی عن الملاقی، دونه، یعنی دون الملاقا. حالا کجاست؟ دو تا فرض را مرحوم آخوند بیان می‌کنند. ۱ ـ «فیما لو علم إجمالا نجاسته»، یعنی نجاست الملاقا، «أو نجاسة شی‏ء آخر»، علم اجمالی پیدا می‌کنیم یا این عبا که شیء آخر است نجس است یا آن ظرفی که در آن اتاق هست نجس است که آن ظرف در مثال ما ملاقا می‌شود. «ثم حدث العلم بالملاقاة»، حادث می‌شود علم، این علم علم تفصیلی است. اینجا سه تا علم داریم: یک علم اجمالی اول، یک علم تفصیلی، یک علم اجمالی دوم.

علم اجمالی اول، علم اجمالی داریم یا این عبا نجس است یا آن ظرف در اتاق. علم دوم علم تفصیلی است. علم تفصیلی داریم به اینکه لباس صوب با آن ظرف در آن اتاق ملاقات کرد. حدث العلم یعنی علم تفصیلی بالملاقاة. سوم، «و العلم»، یعنی حدث العلم. این علم می‌شود علم اجمالی. یعنی «حدث العلم الاجمالی دوم، بنجاسة الملاقی أو ذاك الشی‏ء»، ذاک الشیء همان عباست. علم اجمالی دوم پیدا می‌کنیم یا لباس نجس است یا عبا نجس است. علم اجمالی دوم علم به نجاسة الملاقی أو ذاک الشیء.

ذاک الشیء همان نجاسة الآخر است. دوباره بیایید در عبارت، «فیما لو علم اجمالا نجاسته»، نجاسته به چه می‌خورد؟ ملاقا. أو نجاسة شیء آخر، شی‌ء آخر عبا است. ما ملاقا را مثال زدیم به آن ظرفی که در اتاق دیگر است. عبا شیء دیگر. ثم حدث علم تفصیلی به ملاقا. علم تفصیلی به ملاقات یعنی صوب ملاقات پیدا کرد با آن ظرفی که در آن اتاق است. این یک. «والعلم بنجاسة الملاقی أو ذاک الشیء أیضا»، یعنی علم اجمالی پیدا می‌کنیم یا ملاقی نجس است، صوب یا ذاک الشیء که همان عبا هست.

«فإنّ حال الملاقا فی هذه الصورة بعینها حال ما لاقاه»، ما لاقاه همان ملاقی می‌شود. حال ملاقا در این صورت «بعینها» همان حالا ملاقی است در صورت سابق است. یعنی چه این به عین همان است؟ «فی الصورة السابقة فی عدم كونه طرفا للعلم الإجمالی»، در اینکه این دیگر طرف برای علم اجمالی نیست. عرض کردیم علم اجمالی دیگر اینجا اثر خودش را از دست می‌دهد. ما در علم اجمالی اول علم اجمالی پیدا کردیم یا عبا نجس است یا آن ظرفی که در آن اتاق است. در علم اجمالی دوم علم اجمالی پیدا می‌کنیم که یا عبا نجس است یا آن لباسی که ملاقات پیدا کرده با آن ظرف. دقت کنید اینها همه فرضشان هم در یک زمان است.

یعنی یک وقتی هست که من علم اجمالی پیدا می‌کنم یا عبا نجس است یا ظرف در صبح. عصر، علم اجمالی پیدا می‌کنم یا عبا نجس است یا یک ظرف دیگری که مربوط به عصر باشد. او اصلا ربطی به بحث ما ندارد. فرض ما فرضی است که ظرف زمانی معلوم یکی است. یعنی من الان علم اجمالی پیدا کردم در ساعت ۱۰ یا عبا نجس است یا آن ظرف در آن اتاق. حالا دو سه ساعت دیگر گذشت بعد از دو سه ساعت علم اجمالی پیدا می‌کنم که در همان ساعت ۱۰ یا عبا نجس بوده یا آن لباسی که با آن ظرف ملاقات پیدا کرده است. نتیجتاً این می‌شود عبا علی کلّ تقدیرٍ وجوب الاجتناب دارد ظرف اول که در دائره علم اجمالی بود علم اجمالی اثر خودش را نسبت به او از دست می‌دهد.

علتش را عرض کردیم علم اجمالی باید پرتویش نسبت به جمیع الاطراف علی السبیه باشد به همان مقداری که می‌گوید از این وجوب اجتناب هست به همان مقدار هم گردن شما وجوب اجتناب از دیگری را بیاورد. حالا اگر گفتیم چه شما از آن ظرف اجتناب بکنید چه نکنید از عبا وجوب اجتناب هست. این یک چیزی البته نه اینکه مصداق او باشد. شبیه باب انحلال است. شما در باب انحلال علم اجمالی آنجائی که علم اجمالی منحل بشود به یک علم تفصیلی. وقتی منحل به علم تفصیلی شد می‌گوییم این طرف معین تکلیفش دیگر روشن شد. وقتی این طرف معین تکلیفش روشن شد علم اجمالی اثر خودش را نسبت به طرف دیگر از دست می‌‌دهد. اینجا هم همینطور است.

با فرض این است که ما واقعا دو تا طرف بیشتر نداشته باشیم اگر در زمان دیگر علم اجمالی پیدا بکند به اینکه سه چیز نجس بوده یا این عبا یا این ظرف یا این لباس، این یک بحث دیگری دارد. با فرض این است که ما اول یک چیزی را مسلم قرار می‌دهیم که علم اجمالی من دو طرف بیشتر ندارد؛ مثلا می‌گوییم این نجاستی که وارد این مکان شد، این طوری است که از این دو حال خارج نیست. یا پرش عبا را گرفت و آن ظرف، این اول علم اجمالی پیدا کرده، بعدا تقریبا طرف علم اجمالی یا به یک بیان دیگر، اصلا ملاقا حقیقتاً اینجا از طرف علم اجمالی خارج می‌شود علم اجمالی پیدا می‌کنم که یا این عبا نجس شد یا آن لباسی که با آن ملاقا ارتباط پیدا کرد که ملاقا از طرف علم اجمالی دیگر خارج می‌شود. با این فرض ما داریم در اینجا جلو می‌رویم والا عرض کردم اصلا همه این سه صورتی که مرحوم آخوند گفتند بعضی از اصولیین و اینها گفتند نه همه‌اش سه طرف می‌شود، چهار طرف تا ملاقی بیاید، ملاقی اول سه طرف می‌شود، ملاقی دوم چهار طرف می‌شود، ملاقی سوم پنج طرف می‌شود. هر ملاقی اضافه بشود یک طرف علم اجمالی اضافه می‌شود؛ اما مسئله اینطوری نیست. مسئله این است که آنی که طرف هست، در دائره معلوم بالاجمال ما قرار دارد ملاقی حقیقتا از دائره معلوم خارج است و به حسب الفرض. وقتی خارج است خود آن یک تکلیف جدیدی دارد.

«و أنه»، یعنی این ملاقا، «فرد آخر على تقدیر نجاسته واقعا غیر معلوم النجاسة أصلا»، این ملاقا اگر واقعا نجس باشد معلوم النجاسه نیست. «لا إجمالا و لا تفصیلا»، یعنی نه علم اجمالی داریم به نجاست ملاقا و نه علم تفصیلی داریم. «و كذا لو علم بالملاقاة»، علم به ملاقات اول پیدا کنیم، «ثم حدث العلم الإجمالی و لكن كان الملاقی خارجا عن محل الابتلاء»، ملاقا از محل ابتلا خارج باشد، «فی حال حدوثه و صار مبتلى به بعده»، در حالی که این ملاقا حادث شده از محل ابتلا خارج بوده است. وقتی از محل ابتلا خارج بوده علم اجمالی نسبت به او منجزیت ندارد؛ اما بعدا داخل در محل ابتلا بیاید اینجا هم از مواردی است که اجتناب از ملاقی واجب است؛ اما اجتناب از ملاقا در آن فرضی که از محل ابتلا خارج هست، اجتناب از او واجب نیست.

بله. آنچه که در خارج مطلب گفتیم این بود که در حال حدوث داخل در محل ابتلا باشد بعدا خارج بشود این هم می‌شود. بالاخره ما یک فرضی را می‌خواهیم بیاوریم که در یک زمانی ملاقی واجب الاجتناب باشد ملاقا نباشد، هر زمانی از محل ابتلا خارج باشد همین است چه زمان حدوثش، چه بعد الحدوثش. حالا مرحوم آخوند این طرف را بیان فرمودند. اگر ملاقا در زمان حدوثش از محل ابتلا خارج باشد فعلیت پیدا نمی‌کند. اگر ملاقا در حال حدوثش از محل ابتلا خارج بوده فقط ملاقی واجب الاجتناب می‌شود دون الملاقا. حالا اگر ملاقا در حال حدوثش واجب الاجتناب یعنی محل ابتلا باشد بعداً یقین پیدا کنیم به خروج از محل ابتلاء، اینجا هم باز مسئله همینطور است. اینجا هم باز اجتناب از ملاقات دیگر واجب نیست.

الان دوتا ظرف بیاورند جلوی ما قرار بدهند ما علم اجمالی پیدا کنیم به اینکه یکی از این دو تا نجس است، بلافاصله یکی از این ظرف‌ها را بردارند ببرند آن طرف کره زمین، آیا اینجا که بعدا از محل ابتلا خارج می‌شود باز ما می‌توانیم بگوییم تکلیف نسبت به آن ظرفی که از محل ابتلا خارج شده فعلیت دارد؟ ندارد دیگر. اگر فرض کنید این دو ظرف بطور کلی از بین رفت، اینجا ما می‌توانیم بگوییم وجوب اجتناب هنوز هست؟ خیر. اینجائی هم که یک ظرفی بعدا از محل ابتلا خارج شده همین است حالا این نظر ماست حالا آن فرضی که خود آخوند می‌گوید را شما بگیرید که اول خارج از محل ابتلا بوده بعدا داخل در محل ابتلا می‌شود.

۶

تطبیق فرض سوم

«و ثالثة یجب الاجتناب عنهما»، قسم سوم آنجائی است که اجتناب هم از ملاقی هم از ملاقا واجب است، «فیما لو حصل العلم الإجمالی بعد العلم بالملاقاة»، آنجائی که علم اجمالی بعد از علم به ملاقات باشد، «ضرورة أنه حینئذ نعلم إجمالا»، اینجا به صورت اجمال ما می‌دانیم، «إما بنجاسة الملاقی و الملاقى»، این یک طرف، «أو بنجاسة الآخر» به نجاست دیگر، «كما لا یخفى». اینجا اول ملاقات حاصل شده این لباس به این ظرف خورد. بعدا من علم اجمالی پیدا می‌کنم یک نجسی در این میان هست، خب وقتی علم اجمالی پیدا شد یک طرفش می‌شود آن شیء یک طرفش می‌شود ملاقی و ملاقا. «فیتنجز التكلیف بالاجتناب عن النجس فی البین»، تکلیف به اجتناب از نجس، تنجز پیدا می‌کند «و هو الواحد أو الاثنان»‏. این نجس یا آن یکی است یا این دوتا. اثنان یعنی ملاقی و ملاقا.

مقام اول در بحث اصالة الاشتغال که بحث دوران امر بین المتباینین بود تمام شد. مقام دوم در دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی است که حالا این را ان شاء الله فردا عرض می‌کنیم.

البين قطعا ولو لم يجتنب عمّا يلاقيه ، فإنّه على تقدير نجاسته لنجاسته كان فردا آخر من النجس قد شكّ في وجوده ، كشيء آخر شكّ في نجاسته بسبب آخر (١).

ومنه ظهر : أنّه لا مجال لتوهّم أنّ قضيّة تنجّز الاجتناب عن المعلوم هي الاجتناب عنه أيضا ، ضرورة أنّ العلم به إنّما يوجب تنجّز الاجتناب عنه ، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر لم يعلم حدوثه ، وإن احتمل (٢).

واخرى يجب الاجتناب عمّا لاقاه دونه (٣) فيما لو علم إجمالا بنجاسته (٤) أو

__________________

(١) والحاصل : أنّه إذا علم إجمالا بنجاسة أحد المائعين المفروض أحدهما في ظرف أبيض والآخر في ظرف أحمر ، ثمّ علم بملاقاة ثوب لما في الأبيض ـ مثلا ـ. فحينئذ وجب الاجتناب عن الملاقى (ما في الأبيض) دون الملاقي (الثوب) ، لأنّ الملاقي (الثوب) على تقدير نجاسته بسبب نجاسة الملاقى (المائع) يكون فردا آخر من أفراد النجس قد شكّ في نجاسته ، كما يشكّ في نجاسة فرد آخر بسبب آخر غير الملاقاة ، فكما لا يجب الاجتناب عن الفرد المشكوك النجاسة بسبب آخر كذلك لا يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب). وأمّا وجوب الاجتناب عن الملاقى فلأنّ المفروض فعليّة التكليف المعلوم بالإجمال بالنسبة إليه.

(٢) والحاصل : أنّ هاهنا وهم ودفع :

محصّل الوهم : أنّه كما يجب الاجتناب عن الملاقى يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب). والوجه في ذلك أنّ الملاقي من شئون الملاقى ، فيكون الاجتناب عن الملاقي من شئون الاجتناب عن الملاقى ، وحينئذ يكون تنجّز الاجتناب عن الملاقى مقتضيا لتنجّز الاجتناب عن الملاقي.

ومحصّل الدفع : أنّ الموجب لتنجّز الاجتناب هو العلم التفصيليّ أو الإجماليّ بنجاسة الشيء. ولا شكّ في أنّ العلم الإجماليّ انّما يتعلّق بنجاسة أحد ما في الأبيض أو الأحمر. والملاقي لأحدهما فرد من النجس إذا كان الملاقى نجسا واقعا ، وليس بفرد له إذا كان الملاقى طاهرا واقعا. وبما أنّ الملاقاة بعد العلم الإجماليّ بأنّ النجس بينهما فلا يشمل العلم الإجماليّ هذا الفرد الّذي حدوثه غير معلوم ، بل لا يكون في البين إلّا مجرّد الاحتمال. وحينئذ فالعلم إجمالا بنجاسة أحد المائعين واقعا انّما يوجب تنجّز الاجتناب عن المعلوم ـ وهو المائعان ـ ، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر لم يعلم حدوثه ـ وهو الملاقى ـ.

(٣) أي : يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب) دون الملاقى (المائع المردّد).

(٤) أي : نجاسة ما لاقاه (الملاقي).

نجاسة شيء آخر ، ثمّ حدث العلم بالملاقاة (١) والعلم بنجاسة الملاقى أو ذاك الشيء أيضا (٢) ، فإنّ حال الملاقى (٣) في هذه الصورة بعينها حال ما لاقاه في الصورة السابقة في عدم كونه طرفا للعلم الإجماليّ (٤) وأنّه فرد آخر على تقدير نجاسته واقعا غير معلوم النجاسة أصلا ، لا إجمالا ولا تفصيلا.

وكذا لو علم بالملاقاة ثمّ حدث العلم الإجماليّ ، ولكن كان الملاقى خارجا عن محلّ الابتلاء في حال حدوثه (٥) وصار مبتلى به بعده (٦).

__________________

(١) وفي بعض النسخ : «ثمّ حدث الملاقاة». والصحيح ما أثبتناه.

(٢) مثاله : ما إذا علمنا يوم السبت إجمالا بنجاسة الثوب أو المائع الموجود في الإناء الأبيض ، ثمّ علمنا يوم الأحد بأمرين : (أحدهما) علمنا تفصيلا بملاقاة الثوب للإناء الأحمر في يوم الجمعة.

(ثانيهما) علمنا إجمالا بنجاسة ما في الإناء الأبيض أو ما في الإناء الأحمر في يوم الجمعة.

والمصنّف قدس‌سره حكم بوجوب الاجتناب عن الملاقي (الثوب) دون الملاقى (ما في الإناء الأحمر). وذلك لأنّ العلم الإجماليّ الأوّل ـ أي العلم الإجماليّ الحادث يوم السبت ـ يوجب تنجّز التكليف ـ وهو النجاسة ـ في طرفيه ـ أي الثوب والإناء الأبيض ـ ، فيجب الاجتناب عن الثوب (الملاقي) والإناء الأبيض. وأمّا الملاقى ـ وهو الإناء الأحمر ـ فهو متعلّق العلم الإجماليّ الثاني ـ أي العلم الإجماليّ الحادث يوم الأحد ـ ، وهو غير منجّز بعد تنجيز العلم الإجماليّ الأوّل الحادث يوم السبت ، فيصير الملاقى مشكوك النجاسة بالشكّ البدويّ ولا مانع من إجراء أصالة الطهارة أو غيرها فيه.

(٣) وإن لم يكن احتمال نجاسة ما لاقاه إلّا من قبل ملاقاته. منه [أعلى الله مقامه].

(٤) أي : عدم كونه طرفا للعلم الإجماليّ المنجّز ، وهو العلم الإجماليّ الأوّل.

(٥) أي : حال حدوث العلم.

(٦) هذا مورد آخر ممّا يجب فيه الاجتناب عن الملاقي دون الملاقى. مثاله : ما إذا علمنا بغسل ثوب متنجّس بالماء الموجود في الإناء الأبيض ، ثمّ علمنا إجمالا بنجاسة الملاقى ـ أي الماء الموجود في الإناء الأبيض ـ أو نجاسة الماء الموجود في الإناء الأحمر ، لكن كان الملاقى ـ ما في الأبيض ـ حين حدوث العلم الإجماليّ خارجا عن محلّ الابتلاء ، ثمّ صار الإناء الأبيض مبتلى به. فحينئذ يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب) والإناء الأحمر دون الملاقى (الإناء الأبيض) ، لتنجّز نجاستهما بالعلم الإجماليّ الّذي حصل بعد العلم بالملاقاة ، ولوقوع المعارضة بين جريان أصالة الطهارة في الملاقي وجريانها في الماء الموجود في الإناء الأحمر ، فيتساقطان ، ويجب الاجتناب عن كلّ منهما مقدّمة لامتثال الخطاب الفعليّ المعلوم إجمالا. ـ

وثالثة يجب الاجتناب عنهما (١) فيما لو حصل العلم الإجماليّ بعد العلم بالملاقاة ، ضرورة أنّه حينئذ نعلم إجمالا إمّا بنجاسة الملاقي والملاقى أو بنجاسة الآخر كما لا يخفى ، فيتنجّز التكليف بالاجتناب عن النجس في البين وهو الواحد أو الاثنين (٢).

__________________

ـ وأمّا الملاقى : فلا يكون طرفا للعلم الإجماليّ المنجّز ، ولا تجري فيه أصالة الطهارة ، لأنّ المفروض أنّه خارج عن محلّ الابتلاء ، وإذا كان خارجا عن محلّ الابتلاء لا يترتّب على جريان الأصل فيه أثر فعليّ عمليّ ، ويعتبر في جريان الأصل ترتّب الأثر العمليّ عليه. وعليه فلا يكون الملاقى عدلا للملاقي والطرف الآخر كي يقال : «إنّ أصالة الطهارة تجري فيه أيضا ، وتقع المعارضة بين جريانها فيه وبين جريانها في الملاقي والطرف الآخر ، وإذا تعارضت الاصول الثلاثة يجب الاجتناب عن الملاقي والطرف الآخر والملاقى مقدّمة لحصول امتثال التكليف المعلوم بالإجمال». نعم ، إذا رجع الملاقى إلى محلّ الابتلاء فتجري أصالة الطهارة فيه بلا معارض ، لسقوط الأصل في الطرف الآخر قبل رجوعه إلى محلّ الابتلاء.

وبالجملة : فلا يجب الاجتناب عن الملاقى.

وأورد عليه السيّدان العلمان : الخمينيّ والخوئيّ تبعا للمحقّق العراقيّ بما حاصله : أنّ خروج الشيء عن محلّ الابتلاء لا يكون مانعا عن جريان الأصل فيه إذا كان له أثر فعليّ ، وما نحن فيه كذلك ، فإنّ الملاقى وإن كان خارجا من محلّ الابتلاء ، إلّا أنّه يترتّب على جريان أصالة الطهارة فيه الحكم بطهارة ملاقيه. وإذا جرت أصالة الطهارة فيه فيعارض جريانها في الطرف الآخر ـ أي ما في الإناء الأحمر في المثال السابق ـ ، وبعد سقوطهما يجب الاجتناب عن الملاقى والطرف الآخر ، وتصل النوبة إلى أصالة الطهارة الجارية في الملاقي (الإناء الأبيض) ، فتجري فيه لسقوط معارضها ـ وهو أصالة الطهارة الجارية في الطرف الآخر (الإناء الأحمر) ـ ، فلا يجب الاجتناب عن الملاقي. راجع نهاية الأفكار ٣ : ٣٦٣ ـ ٣٦٤ ، أنوار الهداية ٢ : ٢٥١ ، مصباح الاصول ٢ : ٤٢٣.

(١) أي : عن الملاقي والملاقى.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «أو الاثنان».

ولا يخفى : أنّ المحقّق النائينيّ ـ تبعا للشيخ الأعظم الأنصاريّ ـ ذهب إلى عدم وجوب الاجتناب عن الملاقي في هذه الصورة ـ بل في جميع الصور ـ ، بدعوى أنّ الأصل الجاري في الملاقي متأخّر رتبة عن الأصل الجاري في الملاقى ، إذ الشكّ في نجاسة الملاقي ناش عن الشكّ في نجاسة ما لاقاه ولا تصل النوبة إلى جريان الأصل في الملاقي الّا بعد سقوط الأصل فيما لاقاه ، وبعد سقوطه يجري الأصل في الملاقي بلا معارض. فرائد الاصول ٢ : ٢٤٠ ـ ٢٤٥ ، فوائد الاصول ٤ : ٨٢ ـ ٨٨ ، أجود التقريرات ٣ : ٤٤٦ و ٤٥٠ ـ ٤٥٣. ـ