«فتلخّص بما ذکرنا أنّ الإجماع المنقول بخبر الواحد»، اجماعی که با خبر واحد نقل میشود، «من جهة حکایته»، یعنی از جهت حکایت اجماع رأی امام معصوم (علیهالسلام) را «بالتضمّن»، یعنی آنجائی که رأی امام معصوم (علیهالسلام) داخل در مجمعین است. جزء مجمعین است که بشود اجماع دخولی. «أو الإلتزام»، یعنی اجماع حدسی. آنجائی که قول امام معصوم را بالإلتزام ما میفهمیم. به دلالت التزامیه فهمیده میشود. خب این اجماع منقول، «کخبر الواحد»، این کخبر الواحد، خبر آن أنّ است. «کخبر الواحد فی الإعتبار»، در اعتبار حجیت مانند خبر واحد است البته این التزامیش یک قیدی دارد. «إذا کان من نُقِلَ إلیه»، من نقل الیه یعنی منقول إلیه. این منقول الیه «ممّن یری الملازمه»، قائل باشد به ملازمه «بین رأیه (علیهالسلام) و بین نقله من الأقوال»، بین آن اقوالی که ناقل نقل کرده، آنوقت ناقل اجماع اقوال فقها را بالاجمال نقل میکند یا بالتفصیل. بالاجمال. یعنی در یک کلمه میگوید «إتفق جمیع العلما»، اقوال همه علما را به صورت اجمال نقل میکند.
«وما نقل»، ناقل او را «من الأقوال»، اقوال فقها را به چه نحوی نقل میکند؟ «بنحو الجمله والإجمال»، که این بنحو الجمله قید برای اقوال است. اقوال فقها را اجمالاً نقل میکند. خب پس این اجماع منقو ل دخولی یا التزامی مثل خبر واحد است. «وتعمّه»، شامل میشود این اجمال منقول را، «أدلّة اعتباره»، ادله اعتبار خبر. «وینقسم بأقسامه»، ینقسم این اجماع منقول، به اقسام خبر. ما داریم الخبر یا صحیح است یا حسن است، یا موثّق است یا ضعیف. این چهار قسم تقسیم برای خبر تماماً در اجماع منقول جریان پیدا میکند. «ویشارکه فی أحکامه»، مشارکت دارد.
فاعل یشارکُ اجماع منقول است. هو یعنی این خبر واحد را در احکامی که خبر واحد دارد. احکامی که خبر دارد جمیعاً همان احکام را این اجماع منقول پیدا میکند. «والاّ»، این والاّ، مربوط به آن «إذا کان من نقل إلیه ممّن یری» است. «والاّ»، یعنی اگر «من نقل إلیه، ممّن لا یری الملازمه»، والاّ یعنی اگر «من نقل إلیه ممّن لا یری الملازمه»، «لم یکن مثله فی الإعتبار«، یعنی لمن یکن اسم است و اجماع منقول است.
«لم یکن» این اجماع منقول، مثل خبر واحد در اعتبار. یعنی اگر منقول الیه با ناقل اتفاق در مبنا نداشته باشد یعنی او قاعده لطف را قبول دارد منقول الیه قاعده لطف را قبول ندارد. پس او ملازمه را قائل است منقول الیه ملازمه را قائل نیست. این اجماع منقول با خبر واحد از نظر مسبب، اعتباری ندارد. «لم یکن مثله فی الإعتبار من جهة الحکایه»، من جهة الحکایه یعنی من جهة المسبب. «وأمّا من جهة نقل السبب».
حالا میآییم سراغ نقل سببش. بگوییم حالائی که این اجماع منقول من جهة المسبب، مانند خبر واحد نیست من جهة السبب چطور؟ میفرماید «وأمّا من جهة نقل السبب فهو فی الإعتبار بالنسبة إلی مقدار من الأموال»، این در اعتبار به نسبت به مقداری از اقوالی که نُقلت، این اقوال إلیه، یعنی به «منقول الیه، علی الإجمال، بألفاظ نقل الإجماع»، اجمالاً اقوال را با الفاظ نقل اجماع، مثل اینکه میگوید «اتفقت الأمّه، اتفقت جمیع العلما، فهو»، یعنی آن سبب، در اعتبار نسبت به این مقدار، «مثلُ ما إذا نقلت علی التفصیل»، مثل آن است که آن اقوال فقها برای منقول الیه چگونه نقل شده باشد؟ تفصیلاً.
یعنی اینجا که اقوال فقها را ناقل اجمالا نقل کرد گفت «اتفق جمیع العلماء»، این مثل این است که خود منقول الیه اقوال علما را تفصیلاً دیده باشد. یکی یکی اقوال علما را دیده باشد. این ارزش را دارد. آنوقت اگر این ارزش را داشت، «فلو ضَمَّ إلیه»، یعنی ضمّ منقول الیه. ضُمّ نخوانید. منقول الیه ضمیمه کند. «ضمّ إلیه» یعنی به این نقل سبب، «ممّا حصّله»، یعنی از اقوالی که خودش تحصیل کرده او را.
مثلاً ببینید ابن ادریس یا شیخ طوسی اقوال علمای در زمان خودش و قبل از خودش را نقل میکند. منقول الیه میآید یک مقدار اقوال بعد از او را هم تحصیل میکند. «فلو ضمّ إلیه ممّا حصّله»، از اقوالی که تحصیل میکند او را، «أو ما نُقل بلفظ الإجماع»، «أو نقل له من أقوال السائرین»، یا اینکه باز خودش نمیرود تحصیل کند. اقوال سائرین هم برایش نقل بشود. یعنی ابن ادریس آمده اقوال علمای زمان خودش و قبل از خودش را نقل کرده، این یک. منقول الیه میرود سراغ یک فقیه بعد از ابن ادریس. فقیه بعد از ابن ادریس هم اقوال علمای در زمان خودش را به لفظ اجماع نقل میکند. منقول الیه میآید آنچه را که به لفظ اجماع باز نقل شده او را ضمیمه میکند به اجماع ابن ادریس.
«أو نُقِلَ له»، این نقل در مقابل تحصیل است. یعنی خودش نمیرود یکی یکی اقوال را به دست بیاورد. اقوال سائرین هم برای او نقل میشود. یا سائر عبارات یعنی «ضمّ إلیه سائر الأمارات»، سائر امارات را اگر ضمیمه کند. خب «فلو ضمّ إلیه ممّا حصّله أو نقل له من أقوال السائرین أو سائر الأمارات»، اگر مقداراً باشد ما همان ضمّهای که گفتیم باید خوانده شود اگر مقدارٌ باشد آنوقت ضُمّ میشود و ضمّ این میشود به عنوان نائب فاعلش و هر دویش آمده. «فلو ضَمّ إلیه مقداراً، أو ضُمَّ إلیه مقدارٌ»، هر دویش درست است.
سؤال؟؟؟
گفتیم مانند تفصیلی میشود یعنی این که شما به من بگویید تمام آقایانی که در آن اتاق نشستهاند گفتند فردا تعطیل، این مثل این است که من بروم و یکی یکی از آقایان بشنوم. گویا مثل تفصیل میشود نه اینکه واقعاً تفصیلی است.
«فلو ضمّ إلیه مقدارٌ»، که «کان المجموع منه»، یعنی مجموع از آن اجماع منقول، یعنی از این ضمیمهها، از این مقداری که ضمیمه شده، «وما نقل بلفظ الإجماع»، و آن اجماع منقولی که نقل شده، مجموعش اگر به مقدار سبب تام بشود یعنی اینها را همه را وقتی کنار هم بگذاریم سبب تام برای رسیدن به قول امام بشود، «کان المجموع کالمحصّل».
دیگر واقعاً حدس زده بشود، کان جزای آن لو ضُمّ است. «فلو ضمّ کان المجموع کالمحصّل»، یعنی مجموع آن اجماعی که ابن ادریس نقل کرده، حالا به حسب این مثالی که گفتیم و آن چیزهایی که خود منقول الیه رفته تحصیل کرده و ضمیمه کرده به اجماع منقول ابن ادریس میشود اجماع محصّل. «ویکون حاله»، یعنی حال این مجموع، «کما إذا کان کلّه منقولا»، کما اینکه کلّش اگر منقول بود، یعنی کلّ این مجموع منقول باشد، چطورمشمول ادله حجیت خبر واحد است؟ حالا هم که یک مقدارش منقول است. یک مقدارش هم خودش رفته بدست آورده این مجموع مشمول ادله حجیت خبر واحد میشود.
«ولا تفاوت فی اعتبار الخبر»، این ولا تفاوت جواب از اشکال مقدّر است. و اشکال همانی است که در خارج مطلب عرض کردیم که ادله حجیت خبر واحد شامل آن خبری میشود که خودش اثر شرعی داشته باشد. اینجائی که اجماع منقول ابن ادریس خودش به تنهایی اثر شرعی ندارد، پس مشمول حجیت خبر واحد واقع نشود. آخوند جواب میدهد: «ولا تفاوت»، پس این لاتفاوت جواب از این اشکال مقدر است. «ولا تفاوت» در اعتبار خبر، «بینما إذا کان مخبر به تمامه»، مخبر به تمامه، یعنی تمام السبب.
آنجائی که مخبر به تمام السبب یعنی سبب تام باشد، «أو»، یا «مخبر به، ما له دخلٌ فیه و به قوامه»، مخبر به، چیزی باشد که دخل دارد، دخالت دارد یعنی اثر دارد «فیه»، یعنی در سبب، «و به»، یعنی به این مخبر به، «قوامه»، یعنی قوام به سبب است. یعنی این جزء السبب باشد. به طوری که این اگر مخبر به نباشد سبب تحقق پیدا نمیکند. شما ببینید اگر یک سببی دو جزء داشته باشد هر جزئش مقوّم سببیت سبب است. به طوری که اگر یک جزء نیاید سبب محقق نمیشود. بعد مرحوم آخوند دو تا شاهد میآورد.
«کما یشهد به»، به یعنی به این عدم تفاوت. «حجیته بلا ریبٍ»، حجیت خبر در این مورد «فی تعیین حال الساعد»، در تعیین حال ساعد، عرض کردیم مثالش آنجائی است که یک راوی بگوید که آن ابوبصیری که فلان روایت را از امام صادق نقل کرده ابوبصیری است که ثقه است خب همین برای ما حجیت دارد. و همچنین در خصوصیت قضیه واقعهای که «المسؤول عنها»، امام از آن قضیه سؤال شده، یعنی از امام راجع آن قضیه سؤال کردند. مثلاً امام در یک روایتی راجع به قضیهای حکمی میکند بعد در یک خبر دیگر همین راوی که از امام نقل کرده حکم را، میگوید این حکم امام در خصوص این مورد بوده داریم در بین این روایات. و غیر این مورد «ممّا له دخلٌ»، از چیزهایی است که دخالت دارد در تعیین مرامه، مرام امام (علیهالسلام) از کلام امام،