درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۸۹: تقسیمات واجب ۶

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه دو اشکال مرحوم آخوند به صاحب فصول

عرض کردیم که مرحوم آخوند بعد از اینکه انکار شیخ انصاری نسبت به واجب معلق صاحب فصول را بیان فرمودند و فرمودند که به حسب ظاهر انکار فصول هست اما به حسب واقع انکار نظریه‌ی مشهور در واجب مشروط است.

بعد از این مطلب خود مرحوم آخوند دو اشکال به صاحب فصول دارند که این دو اشکال را در بحث دیروز توضیحش را عرض کردیم و تطبیقش باقی مانده است.

خلاصه‌ی اشکال اول این بود که تقسیم باید یک تقسیم استقلالی باشد، باید یک تقسیمی باشد در عرض تقسیم واجب به واجب مطلق و واجب مشروط، در حالی که تقسیم واجب به معلق و منجز یک تقسیم استقلالی نیست، چرا؟ برای اینکه تقسیم استقلالی باید طوری باشد که در تمام اقسام تقسیم دیگر راه داشته باشد، یعنی اگر ما بتوانیم بگوییم الواجب المطلق اما معلق و اما منجز، الواجب المشروط اما معلق و اما منجز، اگر میتوانستیم چنین حرفی را بزنیم این تقسیم تقسیم استقلالی و صحیحی است، در حالی که طبق این بیانی که صاحب فصول برای معلق و منجز بیان فرموده است، معلق و منجز از اقسام واجب مطلق است، یک واجب مطلق که وجوبش فعلیت دارد اگر واجب هم فعلیت داشته باشد میشود منجز، اگر واجب فعلیت نداشته باشد و یک امر استقبالی باشد میشود معلق اما ما نمیتوانیم بگوییم الواجب المشروط اما منجز و اما معلق؛ این اشکال اول بود که این تقسیم یک تقسیم استقلالی نیست.

اشکال دوم که عرض کردیم این اشکال دوم مهم است اما غیر وارد است، و آن این است که این تقسیم اثری بر او مترتب نمیشود، چرا؟ برای اینکه ما اگر از صاحب فصول سوال کنیم که شما چه هدفی از این تقسیم دارید، اینکه میایید میگویید واجب تقسیم میشود به معلق و منجز شما چه هدفی دارید از این تقسیم، صاحب فصول میگوید هدف من این است، در واجبی که معلق هست وجوب الان آمده اما واجب میخواهد بعدا بیاید، با این بیان من میخواهم بگویم که تهیه‌ی مقدمات آن واجب معلق لازم است، حج را که آمده صاحب فصول واجب معلق قرار داده است، که وجوب الان هست و واجب در زمان خودش محقق میشود، میگوید من هدفم این است که بگویم در اینجا ولو اینکه هنوز زمان حج نرسیده است اما مقدمات این واجب که این واجب بر او توقف دارد تحصیلش واجب است، تهیه‌ی بلیط و گذرنامه و این مقدمات دیگری که دارد، صاحب فصول دنبال این مطلب است، خب در اینجا ما از صاحب فصول سوال میکنیم شما که میخواهید بگویید مقدمات واجب است، تحصیل این مقدمات لازم است، این به برکت وجوب حج است یا به برکت استقبالی بودن حج است، به کدام یک از اینهاست؟ شما هیچ راهی ندارید غیر از اینکه بگویید اینکه تهیه‌ی مقدمات واجب است برای این است که وجوب حج فعلیت پیدا کرده است، نتیجه این میشود که مسئله‌ی استقبالی بودن واجب فعلی بودن واجب هیچ تاثیری در وجوب و عدم وجوب مقدمات ندارد، آن چیزی که میاید مقدمه را واجب میکند خود وجوب ذی المقدمه است، حالا میخواهد واجب حالی باشد یا واجب استقبالی باشد، بنابراین اشکال دوم آخوند این است که شما دنبال این تقسیم میخواهید بگویید مقدمات حج تحصیلش واجب است خب اشکال ما این است که این وجوب ربطی به حالی بودن و استقبالی بودن ندارد پس این تقسیم اثر برش مترتب نیست.

این دو اشکال آخوند بود.

۴

اشکال محقق نهاوندی بر صاحب فصول

بعد مرحوم آخوند میایند سراغ اشکالاتی که دیگران به صاحب فصول کرده‌اند، آنها را مطرح میکنند و از همه‌ی آنها جواب میدهند:

اولی اشکال، اشکالی است که مرحوم محقق نهاوندی در در کتاب تشریح الاصول دارد، برای توضیح اشکال نهاوندی بر صاحب فصول در واجب معلق باید یک توضیحی را مقدمتا عرض کنیم و آن این است که طلب و ایجاب جایگزین آن اراده‌ای میشود که خود انسان دارد، چطور؟ شما اگر نیاز به آب داشته باشید دو راه وجود دارد برای اینکه آب را تحصیل بکنید، یک راه این است که خودتان اراده کنید، اراده‌ی شما، شما را به حرکت در بیاورد تحریک عضلات بکند بعد وقتی حرکت کردید دستتان را دراز بکنید یا بلند شید راه بروید و آب را بخورید، این یک راه است، راه دومش این است که به یک عبدی که زیر نظر شماست امر کنید که این آب را بیاور به من بده، این امر شما و این طلب شما جایه همان اراده‌ی خود شما را گرفته است، یعنی بجایه این که خودتان اراده کنید و بروید آب بیاورید این طلب و این بعث جایه همان اراده را گرفته است، خب حالا که این روشن شد مرحوم نهاوندی میگوید بیایید اراده را معنا کنیم، اراده در تعریفش گفته‌اند «الشوق الموکد» اگر انسان نسبت به یک چیزی شوق پیدا بکند و این شوقش به مرحله‌ی اکید برسد، شدید بشود «المحرک للعضلات» که عضلات انسان دست انسان و پای انسان را به حرکت دربیاورد «نحو المراد» به اینکه برود مرادش را انجام بدهد، نهاوندی میگوید طبق این تعریفی که برای اراده است و فلاسفه ام این تعریف را قبول دارند انفکاک اراده از مراد معقول نیست، وقتی میگوییم اراده آن شوق موکد محرک للعضلات نحو مراد است معنایش این است که هر جا اراده است تحریک فعلی عضلات وجود دارد، هر جا تحریک فعلی عضلات محقق شده مراد هم محقق میشود، وقتی شما دستتان را حرکت دادید و آب را برداشتید مراد محقق میشود، طبق این تعریف میگویند انفکاک اراده از مراد مثل انفکاک علت از معلول محال است، نمیشود که در علام تکوین الان اراده کنید اما مرادتان الان محقق نشود زمان‌های بعد محقق بشود، بعد مرحوم نهاوندی میگوید با آن مقدمه‌ای هم که ما گفتیم چه طلب و ایجاب میشیند جایه اراده خب باید همین قانون اراده هم در آنجا باشد، یعنی الان اگر طلب بود مطلوب هم باشد، الان اگر ایجاب بود واجب هم باشد، بنابراین نمیشود که الان ایجاب باشد و بگوییم واجب یکسال دیگر میاید، تفکیک بین ایجاب و واجب که واجب معلق صاحب فصول سرانجامش همین است که وجوب الان است اما واجب استقبالی است، تفکیک بین وجوب و واجب مثل تفکیک بین اراده و مراد است و این محال است، پس در نتیجه ما یک واجب معلقی که وجوب الان باشد بخواهد واجب استقبالی باشد این از نظر عقلی امکان ندارد، از نظر ثبوتی امکان ندارد، چون مستلزم انفکاک اراده از مراد است.

۵

جواب مرحوم آخوند به محقق نهاوندی

مرحوم آخوند دو جواب از این اشکال نهاوندی میدهند: جواب اول در مورد مقیس علیه است، جواب دوم در مورد مقیس است.

جواب اول: میفرماید اما مقیس علیه در باب اراده ما مراجعه کنیم به وجدان، وجدان ما میگوید اراده همانطوری که به یک شیء حالی تعلق پیدا میکند میشود به یک امر استقبالی هم تعلق پیدا بکند، و هیچ برهانی و دلیلی ما بالاتر از وجدان نداریم، وجدان ما میگوید شما همانطوری که اراده میکنید الان این لیوان آب را برداری و بخوری، میتوانی اراده کنی یک ساعت دیگر این لیوان آب را برداری، الان اراده کنی اما برای اینکه یک ساعت دیگر این آب را برداری، الان شما میتوانی که در تابستان به زیارت بروی، در تابستان به سفر تفریحی بروی؛ آنوقت میفرماید یک شاهدی هم وجود دارد حالا شما بگویید این اصلا اسمش اراده نیست، این که من الان اراده کنم تابستان به مسافرت بروم اصلا الان اراده‌ای نیست، ایشان میفرماید شاهدش بر اینکه اراده هست این است که اگر مقدماتی داشته باشد الان میروید متحمل آن مقدمات میشوید، این که مقدمات را متحمل میشوید کشف از این میکند که اراده وجود دارد، پس نسبت به مقیس علیه مرحوم آخوند از راه وجدان وارد میشوند.

بعدا میفرمایند که سر اینکه مرحوم نهاوندی گرفتار این شبهه و اشکال شده این قیدی است که در تعریف اراده آمده است، در تعریف اراده گفتیم اراده «الشوق الموکد المحرک للعضلات نحو المراد» آخوند میفرماید آنچه که نهاوندی را به اشتباه انداخته است این قید «المحرک للعضلات نحو المراد» است، فکر کرده که هر جا اراده باشد بلافاصله باید تحریک عضلات باشد، میفرماید ما این المحرک للعضلات را دو جور میتوانیم جواب بدهیم یک جواب این است که این تحریک عضلات مراد تحریک فعلی و بالفعل است، اراده آن شوق موکدی است که بالفعل تحریک عضلات بکند، خب بگویید در اینجا که اراده به یک امر استقبالی تعلق پیدا میکند، الان من اراده میکنم که دو ماه دیگر به زیارت بروم الان تحریک عضلاتی وجود ندارد، میفرماید اگر تحریک عضلات را به تحریک فعلی و بالفعل معنا کردیم باید «نحو المراد» را هم اینجور معنا کنیم، بگوییم محرک للعضلات است به سوی مقدمات مراد، اگر مراد شما یک مقدماتی داشته باشد عضلات شما تحریک میشود بر اینکه این مقدمات را انجام بدهی، این یک تفسیر برای این عبارتی که در تعریف اراده آمده است.

بیان دوم آخوند با کلمه‌ی «بل» میفرمایند ما اصلا بیاییم بگوییم این «المحرک للعضلات یک قید لازم در تعریف اراده نیست تا اینکه شما بیایید به برکت این قید دچار این شبهه و اشکال بشوید، بگوییم این المحرک للعضلات ضرورتی نداشت در تعریف آورده بشود اراده همان شوق موکد است، پس چرا این را آورده‌اند؟ میفرماید علت اینکه این قید المحرک للعضلات را آورده‌اند برای بیان بالاترین مرتبه‌ی شوق است، شوق یک مراحل ضیعیفه دارد و یک مراحل بالا و شدیده دارد، برای اینکه به شما یاد بدهند که شوق بالاترین مرتبه‌اش تحریک عضلات است این قید المحرک للعضلات را آورده‌اند، والا لازم نیست هرجا اراده باشد تحریک عضلات هم باشد، این هم بیان دوم بود.۱۹:۳۵

تا اینجا جواب مرحوم آخوند در مقیس علیه تمام میشود بعد میایند سراغ مقیس.

جواب دوم: میفرمایند که این که شما میگویید در واجب معلق اشکالش این است که بین وجوب و واجب زمانا فاصله شده است، در واجب منجز هم همینطور است، در آنجایی که یک واجبی منجز است، مثلا مولا الان به عبد میگوید «تجب المعرفة» معرفت واجب است، عبد آیا نباید این را بشنود نباید تصور کند، نباید تصدیق بکند، نباید فکر این بیاید اگر با این دستور مولا موافقت کند به او ثواب میدهند، مخالفت کند عقابش میکنند، اینها خودش سه چهار دقیقه گاهی طول میکشد، بین آن زمانی که این واجب منجز را مولا صادر میکند و آن زمانی که عبد این واجب را انجام میدهد لااقل یک دقیقه زمان لازم است، پس همین مقدار فاصله شده است، چه فرقی میکند اگر فاصله بین وجوب و واجب یک سال باشد، یا فاصله بین وجوب و واجب پنج دقیقه باشد، اگر از نظر عقلی فاصله‌ی بین وجوب و واجب در یک سالش اشکال دارد در پنج دقیقه هم باید اشکال داشته باشد، پس اشکال در مقیس مرحوم آخوند میفرمایند همین فاصله همین انفکاک بین وجوب و واجب شما خیال نکن فقط در واجب معلق وجود دارد، در واجب منجز هم وجود دارد منتهی یه مقدار او محسوس نیست، شما او را دیدید محسوس نیست کم است والا از نظر عقلی اگر اشکال داشته باشد یک آن هم اشکال دارد، این جواب از نهاوندی بود.

۶

تطبیق «دو اشکال مرحوم آخوند به صاحب فصول»

نعم (با این نعم خود آخوند میخواهند دو اشکال به صاحب فصول بکنند)، يمكن أن يقال: إنّه لا وقع (لا محل) لهذا التقسيم (این لا محل یعنی این تقسیم اعتباری ندارد، چرا؟ چون گفتیم تقسیمی اعتبار دارد که تقسیم استقلالی باشد، تقسیم استقلالی را دیروز مثال زدم، شما میگویید «الانسان اما عالم او جاهل» بعد میگویید «اما ابیض او اسود» این تقسیم دوم روی همه‌ی آن اقسام تقسیم اول معنا دارد، لذا میگویند این تقسیم در عرض تقسیم اول است، اما اینجا اینطور نیست)، لأنّه (تقسیم) بكلا قسميه من المطلق المقابل للمشروط (اصلا این از اقسام واجب مطلق است، واجب مطلق یا معلق است یا منجز، البته این «مشروط» یعنی واجب مشروط مشهوری، نه واجب مشروطی که شیخ فرموده است)، وخصوصيّة كونه حاليّا أو استقباليّا (خصوصیت بودن واجب، حالا واجب حالی باشد یا زمانش آینده باشد) لا توجبه (این اشکال دوم آخوند است) ما لم توجب الاختلاف في المهمّ (سبب نمیشود این تقسیم را مادامی که سبب اختلاف در اثر مهم نباشد، اثر مهم این است که ما بگوییم این مقدمه در اینجا واجب است، مرحوم آخوند میفرمایند این حالی بودن یا استقبالی بودن در این اثر که وجوب مقدمه باشد تاثیری ندارد، چرا؟ توضیح دادند که شما وقتی میگویید حج مقدماتش واجب است، از شما سوال میکنیم این وجوب مقدمات آیا بخاطر استقبالی بودن واجب است، یا بخاطر وجوب فعلی حج است، ربطی به استقبالی یا حالی بودن واجب ندارد، این وجوب مقدمات از ناحیه‌ی وجوب فعلی ذی المقدمه میاید)، وإلّا (بعد میفرمایند اگر ما در تقسیم اثر را توجه نکنیم) لكثر تقسيماته (تقسیمات واجب زیاد است) لكثرة الخصوصيّات (بخاطر اینکه خصوصیات زیاد است، خب یک واجبی هم داریم موسع است، و یک واجبی هم مضیق است واجب موسع هم یک واجبی است که توسعه در آن زیاد است، یکی توسعه درش کم است، خب بیاییم همینطور تقسیمات را زیاد بکنیم)، ولا اختلاف فيه (و اختلافی نیست در اثر، این عبارت مربوط به عبارت قبلی است، چرا؟)، فإنّ (این «فان» تعلیل برای «لا اختلاف فی اثر» است) ما رتّبه عليه من وجوب المقدّمة فعلا (آنچه را که مترتب کرده فصول او را بر این تقسیم که در واجب معلق تحصیل مقدمه‌اش فعلا واجب است) ـ كما يأتي ـ إنّما هو من أثر إطلاق وجوبه (این بخاطر اطلاق وجوب این واجب) وحاليّته، لا من استقباليّة الواجب (نه بخاطر استقبالیت واجب، به جهت استقبالیت واجب نیست)، فافهم. (این «فافهم» اشاره دارد به اینکه این بیان در صورتی درست است که صاحب فصول هدفش از تقسیم همین معنایی باشد که شما میگویید، که صاحب فصول بخواهد بگوید در واجب معلق تحصیل مقدمات واجب است، اما معلوم نیست هدف صاحب فصول از تقسیم این باشد، صاحب فصول میخواهد بگوید در میان واجبات در عین اینکه وجوبشان فعلی است، بعضی از واجبات حالی است بعضی از واجبات استقبالی است و کاری به اثر ندارد)

۷

تطبیق «اشکال محقق نهاوندی بر صاحب فصول»

[إشكال المحقّق النهاونديّ على الواجب المطلق، وجوابه]

ثمّ إنّه ربما حكي عن بعض أهل النظر (از بعضی از اهل نظر، مرحوم محقق نهاوندی در تشریح الاصول، البته در کتاب عنایة الاصول این اشکال را به یک نفر دیگر هم نسبت داده ایشان) من أهل العصر (از معاصرین) إشكال في الواجب المعلّق، وهو: أنّ الطلب والإيجاب إنّما يكون بإزاء الإرادة المحرّكة للعضلات نحو المراد. (طلب میاید جایه اراده‌ای که محرک عضلات به سوی مراد است مینشیند که توضیح دادیم که شما آب را که میخواهید بخورید یک وقت شما خودتان اراده میکنید دستتان را دراز میکنید و آب را برمیدارید و میخورید یک وقت نه به دیگری میگویید این لیوان آب را بده، این طلب جایه آن اراده نشسته است) فكما (پس طلب را نهاوندی دارد قیاس میکند به اراده) لا تكاد تكون الإرادة منفكّة عن المراد (همانطوری که اراده از مراد جدا نیست، چرا جدا نیست؟ طبق تعریفی که در اراده است «الشوق الموکد المحرک للعضلات نحو المراد» طبق این تعریف مراد به منزله‌ی معلول برای اراده است، و انفکاک علت از معلول محال است) فليكن الإيجاب غير منفكّ عمّا يتعلّق به (پس ایجاب هم نباید منفک از متعلق باشد، از آنچه که به او تعلق پیدا کرده است، نباید جدای از متعلقش باشد)، فكيف يتعلّق بأمر استقباليّ؟! (چطور ایجاب به یک امر استقبالی تعلق پیدا کند) فلا يكاد يصحّ الطلب والبعث فعلا (پس امکان ندارد و صحیح نیست طلب و بعث بالفعل باشد) نحو أمر متأخّر. (اما متعلق طلب یک امر استقبالی و یک امر متاخر باشد)

۸

تطبیق «جواب اول مرحوم آخوند به محقق نهاوندی»

قلت: (مرحوم آخوند اول میایند سراغ مقیس علیه، میفرمایند کی گفته اراده نمیشود از مراد جدا شود، این حرف را قبول نداریم ما وقتی به وجدان خودمان مراجعه میکنیم میبینیم که بین اراده و مراد انفکاک حاصل میشود) فيه (در این اشکال) أنّ الإرادة تتعلّق بأمر متأخّر استقباليّ، كما تتعلّق بأمر حاليّ (اراده وجدانا تعلق به یک امر آینده پیدا میکند شما الان اراده میکنید یک سال دیگر کتاب مثلا کفایه جلد ۲ را بخوانید، اراده میکنید یک ماه دیگر فلان کار را میکنید، کما اینکه تعلق به امر حالی، اراده میکنید الان بلند شوید مثلا، وجدان میگوید اراده همانطوری که به امر حالی تعلق دارد به استقبالی هم تعلق دارد)، وهو أوضح من أن يخفى على عاقل (این مخفی بر عاقل نیست)، فضلا عن فاضل (تا چه برسد به یک عاقلی مثل مرحوم نهاوندی)، ضرورة أنّ تحمّل المشاقّ في تحصيل المقدّمات (تحمل مشقت‌ها در تحصیل مقدمات) فيما إذا كان المقصود بعيد المسافة وكثير المئونة (در آنجایی که مقصود مسافت دور و مئونه‌ی زیاد دارد، خب شما مقصودتان این است که بروید مشهد، خب باید مقدماتش را فراهم بکنید، الان تصمیم میگیرید دو ماه دیگر بروید مشهد، اینهم مقدماتی لازم دارد، از همین حالا شروع میکنید مقدمات را تهیه کردن، این که از حالا مقدمات را تهیه میکند کشف از این میکند که از حالا نسبت به او اراده داریم) ليس (این تحمل مشاق) إلّا لأجل تعلّق إرادته به (اراده‌ی شخص به آن امر استقبالی)، وكونه مريدا له قاصدا إيّاه (اینکه این اراده کرده او را و قصد کرده او را)، لا يكاد يحمله على التحمّل إلّا ذلك. (وادار نمیکند شخص را بر تحمل مقدمات مگر همین که اراده کرده آن امر استقبالی را انجام بدهد، از حالا شما تهیه‌ی مقدمات میکنید بلیط میگیرد، خب چه چیزی شما را وادار میکند که بروید بلیط بگیرید؟ چون اراده کرده‌اید آن امر استقبالی را)

(بعد میفرماید حالا منشأ اشتباه مرحوم نهاوندی را هم به شما بیان کنیم) ولعلّ الّذي أوقعه في الغلط (آنچه که نهاوندی را به غلط انداخته است) ما قرع سمعه (آن چیزی است که به سمع او خورده است) من تعريف الإرادة بالشوق المؤكّد المحرّك للعضلات نحو المراد (نهاوندی خلاصه گرفتار این تعریف شده است، که اراده شوق موکد است آن هم محرک عضلات، میگوید پس هرجا اراده باشد باید بالفعل حرکت عضلات باشد، اگر الان بخواهد یک کاری را دو سال دیگر انجام بدهد حرکت عضلات نیست پس کشف از این میکینم که اراده هم نیست)، وتوهّم أنّ تحريكها (نهاوندی توهم کرده که تحریک عضلات) نحو المتأخّر ممّا لا يكاد. (نمیشود) وقد غفل عن أنّ كونه محرّكا (عرض کردم مرحوم آخوند برای این «المحرک للعضلات» دوتا بیان دارند یک میفرمایند مراد اینکه محرک است، ما بیاییم این محرک بالعضلات را تحریک فعلی معنا کنیم یعنی بالعفل محرک است، اگر این را بالفعل معنا کردید باید تصرف کنیم در آن نحو المراد، بگوییم نحو المراد اعم از این است که خود مراد باشد یا مقدمات مراد) نحوه يختلف حسب اختلافه (مختلف است این محرک بودن به اختلاف مراد) في كونه (مراد) ممّا لا مئونة له (یک وقت مراد مقدمه نمیخواهد، شما الان اراده میکنید بلند شوید، خب این مقدمه‌ای نمیخواهد) كحركة نفس العضلات، أو ممّا له مئونة ومقدّمات (یا برای مراد مونه و مقدماتی است) قليلة أو كثيرة. فحركة العضلات (این که در تعریف اراده دارد «المحرک للعضلات») تكون أعمّ من أن تكون بنفسها مقصودة (یعنی خود حرکت عضلات مقصود باشد، مقصود باشد یعنی خودش کافی باشد برای مراد) أو مقدّمة له (یا مقدمه باشد برای مقصود)، والجامع أن يكون نحو المقصود. (قدر مشترکش این است که به سوی مقصود باشد؛ پس ببینید این بیان اول که المحرک للعضلات را به تحریک فعلی معنا کنیم، نحو المراد را یعنی اعم از خود مراد یا مقدمات مراد)

۹

تطبیق «جواب اول مرحوم آخوند به محقق نهاوندی (بیان دوم)»

بل (این «بل» بیان دوم است، میگوییم اصلا این «المحرک للعضلات را بیخود آورده‌اند در این تعریف، یک قید ضروری نیست) مرادهم من هذا الوصف في تعريف الإرادة (این وصف یعنی محرک للعضلات) بيان مرتبة الشوق الّذي يكون هو الإرادة (آن شوقی که اراده است)، وإن لم يكن هناك فعلا تحريك (ولو اینکه تحریکی در کار نباشد، یعنی میخواهد بالاترین مرتبه‌ی شوق را بیان بکند)، لكون (تعلیل برای «لم یکن» است، «و ان لم یکن هناک تحریک، چون) المراد وما اشتاق إليه كمال الاشتياق (مراد و آنچه که مورد اشتیاقش است) أمرا استقباليّا غير محتاج إلى تهيئة مئونة أو تمهيد مقدّمة (یک امر استقبالی است نیازی به مقدمه ام ندارد که الان تحریک عضلاتش به سوی مقدماتش باشد)، ضرورة (پس ببینید مرحوم آخوند تقریبا در این بیان دوم میگوید افعال سه صورت دارند، یک صورت افعالی هستند که اصلا مقدمه نمیخواهد به نفس حرکت عضلات مقصود حاصل است، یک سری افعالی هستند که در آینده است و نیاز به مقدمه دارد، این افعالی که در آینده است و نیاز به مقدمه دارد، تحریک عضلات الان باید به سوی مقدماتش باشد، سه: که این «لکون المراد» همین شق سوم است، و این شاهد خیلی خوبی است برای مرحوم آخوند میفرمایند یک سری افعال است آینده است و مقدماتی هم ندارد که بخواهیم برویم سراغ مقدمات او، اینجا وقتی مقدماتی نداشته باشد، اصلا تحریک عضلات نه به سوی آن مقصود و نه به سوی مقدمات مقصود وجود دارد) أنّ شوقه إليه (شوق این شخص به آن مرادی که مقدمه ندارد) ربما يكون أشدّ من الشوق المحرّك فعلا نحو أمر حاليّ أو استقباليّ (حالا یک مثالی بزنیم شما اراده میکنید روز پنجشنبه که دوست شما از شما یک دعوت صور کرده بروید آنجا، مقدمه ام نمیخواهد که از حالا مقدماتش را فراهم بکنید، حالا شاید یک کسی بگوید از حالا باید انسان گرسنگی بکشد برای جبرانش، نه عادتا مقدمه نمیخواهد، از حالا شوق داریم شوق موکد هم داریم بسیار قوی ام هست اما تحریک عضلات نیست، از حالا نیست بله وقتی روزش شد دیگر عرض میشود که...) («ضرورة أنّ شوقه إليه ربما يكون أشدّ» چه بسا این شوق به مرادی که مقدمه ندارد، «من الشوق المحرّك فعلا نحو أمر حاليّ أو استقباليّ» اشد باشد از شوق به امر حالی یا استقبالی) محتاج إلى ذلك (یک امر استقبالی که نیاز به مقدمه دارد)، هذا. (تا اینجا مقیس علیه بود)

۱۰

تطبیق «جواب دوم مرحوم آخوند به محقق نهاوندی»

(می‌روند سراغ مقیس،) مع أنّه لا يكاد يتعلّق البعث إلّا بأمر متأخّر عن زمان البعث (اصلا به نحو کلی میگوییم امکان ندارد بعث تعلق پیدا کند مگر بر چیزی که زمانا از بعث متاخر است، یعنی حتی در واجب منجز هم بین طلب و بین مطلوب، بین وجوب و واجب تفکیک است، چرا؟)، ضرورة أنّ البعث إنّما يكون لإحداث الداعي للمكلّف إلى المكلّف به (هدف از بعث که همان امر و طلب است، هدف چیست؟ برای احداث داعی برای مکلف، در دل مکلف انگیزه به وجود بیاید به مکلف به) بأن يتصوّره (مکلف چگونه برایش داعی بوجود میاید، وقتی مولا امر به صلاة میکند مکلف تصور میکند صلاة را) بما يترتّب عليه (آن که بر انجام صلاة مترتب است) من المثوبة وعلى تركه من العقوبة (آن عقوبتی که بر ترک صلاة است را تصور میکند)، ولا يكاد يكون هذا (این احداث داعی که نیاز به تصور هم دارد) إلّا بعد البعث بزمان (خب ولو یک زمان کمی هم باشد بگویید شما یک دقیقه)، فلا محالة يكون البعث نحو أمر متأخّر عنه بالزمان (لا محاله بعث با متعلقش از نظر زمانی بینشان انفکاک میفتد، بعث به سوی یک امری است که متاخر است از بعث مولا ولو به زمان یک دقیقه، شما نهاوندی میگفتید همانطوری که بین اراده و مراد انفکاک نیست، بین وجوب و واجب هم نباید انفکاک باشد، ما داریم به شما میگوییم در واجب منجز هم انفکاک وجود دارد، بگویید آقا در واجب منجز یک دقیقه است، تا مولا بگوید عبد هم بشوند تصور کند و انجام بدهد)، ولا يتفاوت طوله وقصره (طول و کوتاهی زمان تفاوتی ندارد) فيما هو ملاك الاستحالة والإمكان في نظر العقل الحاكم في هذا الباب. (در آنچه که ملاک استحاله و امکان است در نظر عقل که حاکم بر در این باب است، عقل اگر بگوید انفکاک نباید باشد همانطوری یک سالش اشکال دارد یک لحظه‌اش هم اشکال دارد، عقل که مثل عرف نیست، بگوییم آنجا زمانش طولانی است قبول ندارم، اینجا زمانش کوتاه است من چشم پوشی میکنم، اینا مربوط به عرف است و ربطی به عقل ندارد)

ولعمري ما ذكرناه واضح لا سترة عليه (قسم به جان خودم آنچه که ذکر کردم او را روشن است هیچ پرده‌ای بر او نیست)، والإطناب إنّما هو لأجل رفع المغالطة الموقعة في أذهان بعض الطّلاب. (اینکه ما طول دادیم برای رفع مغالطه‌ای است که در اذهان بعض از طلاب واقع شده است) این خلاصه‌ای از جوابی که مرحوم آخوند از نهاوندی دادند.

ومن هنا انقدح أنّه في الحقيقة إنّما أنكر الواجب المشروط بالمعنى الّذي يكون هو ظاهر المشهور والقواعد العربيّة ، لا الواجب المعلّق بالتفسير المذكور. وحيث قد عرفت بما لا مزيد عليه إمكان رجوع الشرط إلى الهيئة ، كما هو ظاهر المشهور وظاهر القواعد ، فلا يكون مجال لإنكاره عليه (١).

نعم ، يمكن أن يقال : إنّه لا وقع لهذا التقسيم ، لأنّه بكلا قسميه من المطلق المقابل للمشروط ، وخصوصيّة كونه حاليّا أو استقباليّا لا توجبه ما لم توجب الاختلاف في المهمّ (٢) ، وإلّا لكثر (٣) تقسيماته لكثرة الخصوصيّات ، ولا اختلاف فيه ، فإنّ ما رتّبه عليه من وجوب المقدّمة فعلا ـ كما يأتي ـ إنّما هو من أثر إطلاق وجوبه وحاليّته ، لا من استقباليّة الواجب (٤) ، فافهم (٥).

[إشكال المحقّق النهاونديّ على الواجب المطلق ، وجوابه]

ثمّ إنّه ربما حكي عن بعض أهل النظر من أهل العصر (٦) إشكال في الواجب المعلّق(٧) ، وهو : أنّ الطلب والإيجاب إنّما يكون بإزاء الإرادة المحرّكة للعضلات

__________________

(١) فالشيخ لم ينكر واقع الواجب المطلق الّذي فرضه صاحب الفصول ، بل إنّما أنكر تسميته بالمعلّق وأطلق عليه المشروط.

(٢) وهو وجوب المقدّمة.

(٣) هكذا في النسخ : «لكثر». والصحيح أن يقول : «لكثرت».

(٤) والحاصل : أنّ هذا التقسيم لا يترتّب عليه الثمرة. وبذلك صرّح السيّد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ١ : ٣٥٨.

(٥) لعلّه إشارة إلى ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ ايرادا على نفى الثمرة ، فقال : «لا يخفى عليك : أنّ انفكاك زمان الوجوب عن زمان الواجب هو المصحّح لوجوب المقدّمة قبل زمان ذيها ، لا مجرّد فعليّة الوجوب ولو مع اتّحاد زمانه وزمان الواجب. فيصحّ تقسيم الواجب إلى ما يتّحد زمانه مع زمان وجوبه فلا تكون مقدّمته واجبة قبل زمانه ، وإلى ما يتأخّر زمانه عن زمان وجوبه فيمكن وجوب مقدّمته قبله». نهاية الدراية ١ : ٣٤٤.

(٦) وهو المحقّق النهاونديّ في تشريح الاصول : ١٩١.

(٧) حاصله : أنّ الإرادة التشريعيّة لا يمكن أن تتعلّق بأمر متأخّر ، كما أنّ الإرادة التكوينيّة لا يمكن أن تتعلّق به ، إذ لا فرق بين الإرادتين في الخصوصيّات والآثار ، غير أنّ الاولى تتعلّق بفعل الغير ، والثانية تتعلّق بفعل نفس الشخص المريد. فكما أنّ الإرادة التكوينيّة لا تنفكّ عن ـ

نحو المراد. فكما لا تكاد تكون الإرادة منفكّة عن المراد فليكن الإيجاب غير منفكّ عمّا يتعلّق به ، فكيف يتعلّق بأمر استقباليّ؟! فلا يكاد يصحّ الطلب والبعث فعلا نحو أمر متأخّر.

قلت : فيه أنّ الإرادة تتعلّق بأمر متأخّر استقباليّ ، كما تتعلّق بأمر حاليّ ، وهو أوضح من أن يخفى على عاقل ، فضلا عن فاضل ، ضرورة أنّ تحمّل المشاقّ في تحصيل المقدّمات فيما إذا كان المقصود بعيد المسافة وكثير المئونة ليس إلّا لأجل تعلّق إرادته به ، وكونه مريدا له قاصدا إيّاه ، لا يكاد يحمله على التحمّل إلّا ذلك (١).

ولعلّ الّذي أوقعه في الغلط ما قرع سمعه من تعريف الإرادة بالشوق المؤكّد المحرّك للعضلات نحو المراد (٢) ، وتوهّم أنّ تحريكها نحو المتأخّر ممّا لا يكاد. وقد غفل عن أنّ كونه محرّكا نحوه يختلف حسب اختلافه (٣) في كونه (٤) ممّا لا مئونة

__________________

ـ المراد زمانا ـ لأنّها الشوق المؤكّد المستتبع لتحريك العضلات ـ كذلك الإرادة التشريعيّة يستحيل أن تنفكّ عن المراد ، لأنّها لا تنفكّ عن الإيجاب المستتبع لتحريك العبد في الخارج.

وعليه فيمتنع تعلّق الإيجاب بأمر استقباليّ ، لاستلزامه انفكاك الإيجاب عن التحريك ، وهو مستلزم لانفكاك المراد عن الإرادة ، وهو ممتنع.

وبيان الإشكال على الشكل المنطقيّ أنّه مركّب من ثلاثة قياسات مرتّبة :

١ ـ الإرادة التشريعيّة يشترك الإرادة التكوينيّة في الخصوصيّات والآثار ، وكلّ إرادة تكوينيّة يمتنع انفكاكها عن المراد ، فالإرادة التشريعيّة يشترك التكوينيّة في امتناع انفكاكها عن المراد.

٢ ـ الإرادة التشريعيّة يمتنع انفكاكها عن المراد ، وتعلّق الايجاب بأمر استقباليّ يستلزم انفكاك الإرادة التشريعيّة عن المراد ، فتعلّق الايجاب بأمر استقباليّ يستلزم أمرا ممتنعا هو انفكاكها عن المراد.

٣ ـ تعلّق الايجاب بأمر استقباليّ يستلزم الممتنع ، وكلّ ما يستلزم الممتنع ممتنع ، فتعلّق الايجاب بأمر استقباليّ ممتنع.

(١) أي : تعلّق الإرادة.

(٢) هكذا عرّفها الحكيم السبزواريّ ، راجع شرح المنظومة (قسم الحكمة) : ١٨٤ ، وتعليقته على الأسفار ٦ : ٣٢٣ ، الرقم (١).

(٣) أي : قد غفل عن أنّ كون الشوق المؤكّد محرّكا للعضلات نحو المراد يختلف حسب اختلاف المراد.

(٤) أي : كون ما تعلّق به الشوق ، وهو المراد.

له كحركة نفس العضلات ، أو ممّا له مئونة ومقدّمات قليلة أو كثيرة. فحركة العضلات تكون أعمّ من أن تكون بنفسها مقصودة أو مقدّمة له ، والجامع أن يكون نحو المقصود (١).

بل مرادهم من هذا الوصف في تعريف الإرادة بيان مرتبة الشوق الّذي يكون هو الإرادة ، وإن لم يكن هناك فعلا تحريك ، لكون المراد وما اشتاق إليه كمال الاشتياق أمرا استقباليّا غير محتاج إلى تهيئة مئونة أو تمهيد مقدّمة ، ضرورة أنّ شوقه إليه ربما يكون أشدّ من الشوق المحرّك فعلا نحو أمر حاليّ أو استقباليّ محتاج إلى ذلك (٢) ، هذا.

__________________

(١) هذا هو الوجه الأوّل من الوجوه الّتي ذكرها المصنّف في التفصّي عن إشكال المحقّق النهاونديّ.

وحاصله : منع الكبرى في القياس الأوّل ، فيقال : انفكاك المراد عن الإرادة التكوينيّة أمر ممكن ، فتعلّقها بالأمر الاستقباليّ أيضا ممكن. وذلك لأنّ المراد قد يكون ممّا يحتاج إلى مقدّمات كثيرة ، ومعلوم أنّه لم تتعلّق بفعلها إرادة استقلاليّة ، بل يفعلها تبعا لإرادة المراد ـ وهو ذو المقدّمة بالنسبة إلى تلك المقدّمات ـ ، فتنفكّ الإرادة ـ بتوسيط فعل المقدّمات ـ عن المراد.

وناقش فيه المحقّق الاصفهانيّ بما حاصله : أنّ الشوق إلى المقدّمات بما أنّها مقدّمات وإن كان تبعا للشوق المتعلّق بذيها ، إلّا أنّ الشوق المتعلّق بذيها لم يبلغ حدّ الإرادة ، لعدم وصوله حدّ التحريك ، فلم تتحقّق إرادة ذي المقدّمة حتّى يستشهد به على انفكاكها عن المراد. بخلاف الشوق إلى المقدّمة ، فإنّه بلغ حدّ الإرادة ، لوصوله إلى حدّ التحريك. فالتبعيّة في أصل تعلّق الشوق ، لا في وصوله إلى حدّ الإرادة. نهاية الدراية ١ : ٣٤٧.

(٢) وهذا هو الوجه الثاني من وجوه التفصّي عن الإشكال. وحاصله : منع الكبرى المذكورة ببيان آخر. وهو أنّ المراد من تعريف الإرادة بالشوق المؤكّد بيان مرتبة خاصّة من الشوق الّتي يكون من شأنها تحريك العضلات نحو المراد ، غاية الأمر إن كان المراد أمرا حاليّا فيوجب التحريك الفعليّ نحوه ؛ وإن كان أمرا استقباليّا محتاجا إلى مقدّمات خارجيّة فيوجب أيضا التحريك الفعليّ نحوه ؛ وإن كان أمرا استقباليّا غير محتاج إلى المقدّمات فلا يوجب التحريك الفعليّ نحوه ، بل يستتبع التحريك الشأنيّ ، فيتعلّق الشوق فعلا بأمر استقباليّ ، فإذا لا مانع من تعلّق الإرادة بأمر متأخّر وانفكاكها عن المراد.

وناقش فيه أيضا المحقّق الاصفهانيّ بأنّ المراد من تعريف الإرادة بالشوق المؤكّد ليس الشوق بأيّة مرتبة ، بل هو الشوق البالغ حدّ النصاب بحيث صارت القوّة الباعثة باعثة بالفعل. ولذا قالوا : «إنّ الإرادة هي الجزء الأخير من العلّة التامّة». وحينئذ فلا يتخلّف المراد عن الإرادة. نهاية الدراية ١ : ٣٤٥.

مع أنّه لا يكاد يتعلّق البعث إلّا بأمر متأخّر عن زمان البعث ، ضرورة أنّ البعث إنّما يكون لإحداث الداعي للمكلّف إلى المكلّف به بأن يتصوّره بما يترتّب عليه من المثوبة (١) وعلى تركه من العقوبة ، ولا يكاد يكون هذا إلّا بعد البعث بزمان ، فلا محالة يكون البعث نحو أمر متأخّر عنه بالزمان (٢) ، ولا يتفاوت طوله وقصره فيما هو ملاك الاستحالة والإمكان في نظر العقل الحاكم في هذا الباب (٣).

ولعمري ما ذكرناه واضح لا سترة عليه ، والإطناب إنّما هو لأجل رفع المغالطة الموقعة في أذهان بعض الطّلاب.

وربما اشكل على المعلّق أيضا بعدم القدرة على المكلّف به في حال البعث ، مع أنّها من الشرائط العامّة.

وفيه : أنّ الشرط (٤) إنّما هو القدرة على الواجب في زمانه ، لا في زمان الإيجاب والتكليف ، غاية الأمر يكون من باب الشرط المتأخّر ،

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «بما يترتّب على فعله من المثوبة».

(٢) والأولى أن يقول : «فلا محالة يكون البعث نحو أمر متأخّرا عنه بالزمان» كي يكون قوله : «متأخّرا عنه بالزمان» خبر كان التامّة ، أي : البعث إذا تعلّق بأمر فلا محالة يكون متأخّرا عنه.

(٣) وهذا هو الوجه الثالث الّذي تفصّى به المصنّف عن إشكال المحقّق النهاونديّ. وحاصله : منع صغرى القياس ـ أعني اشتراك الإرادتين في جميع الخصوصيّات والآثار ـ ، بل انفكاك المراد عن الإرادة التشريعيّة قهريّ ، لأنّ الطلب انّما يكون لإحداث الداعي في نفس المكلّف نحو المأمور به ، وحدوث الداعي يتوقّف على مقدّمات ـ كتصوّر العمل وتصوّر ما يترتّب عليه وغيرهما ـ ، وهذا يحتاج إلى زمان ولو قليلا ، فيكون البعث نحو العمل متأخّرا عنه دائما. وإذا جاز الانفكاك بينهما بفصل زمان قصير جاز الانفكاك بفصل زمان طويل.

وناقش فيه أيضا المحقّق الاصفهانيّ بما حاصله : أنّ الطلب انّما هو جعل ما يمكن أن يكون داعيا للمكلّف نحو الفعل عند انقياده. وعليه فلا يمكن تعلّق الطلب بالأمر الاستقباليّ ، إذ مع تماميّة جميع المقدّمات وانقياد المكلّف لأمر المولى لا يمكن انبعاثه نحو الفعل بهذا البعث ، فلا يتحقّق البعث بالأمر ولو بنحو الإمكان. نهاية الدراية ١ : ٣٤٨.

ولا يخفى : أنّ هذه المناقشة انّما تستقيم على مبناه.

(٤) أي : شرط التكليف.