درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۸۷: تقسیمات واجب ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دخول مقدمات وجودیه در محل نزاع

در بحث امروز مرحوم آخوند میفرمایند که در نزاع در مقدمه‌ی واجب هر مقدمه‌ی وجودیه‌ای داخل در محل نزاع است، اعم از اینکه این مقدمه‌ی وجودیه، مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مطلق باشد، مثل طهارت برای نماز که مقدمه‌ی وجودیه واجب مطلق است، یا اینکه این مقدمه، مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مشروط باشد، مثلا حج که یک واجب مشروط است، اگر دارای یک مقدمات وجودیه باشد این مقدمات وجودیه داخل در محل نزاع واقع میشود.

با این بیان تعریضی دارند بر نظریه مشهور، آنچه که در کلامات مشهور است در بحث مقدمه‌ی واجب، این است که مشهور گفته‌اند آنچه که داخل در محل نزاع است، مقدمات وجودیه‌ی واجب مطلق است، اما در واجب مشروط گفته‌اند مقدمات وجودیه‌ی واجب مشروط داخل در نزاع نیست، مرحوم آخوند میفرمایند که چرا داخل در نزاع نباشد، اگر یک واجبی مانند حج واجب مشروط باشد اما یک مقدمات وجودیه‌ای دارد این مقدمه‌ی وجودیه این هم داخل در نزاع است، به بیان دیگر میفرمایند در آنچه که در عنوان نزاع و محل نزاع وجود دارد، ما میبینیم وجهی برای تخصیص نزاع به مقدمات وجودیه‌ی واجب مطلق نیست، نزاع در مسئله‌ی ملازمه است، میخواهیم ببینیم آیا وجوب ذی المقدمه ترشح به مقدمه میکند یا نه، آیا مقدمه یک وجوب ترشحی پیدا میکند یا نه، خب این بیان همانطوری که در مقدمات وجودیه‌ی واجب مطلق جریان دارد در مقدمات وجودیه‌ی واجب مشروط هم جریان دارد، حج که یک واجب مشروط است، دارای یک مقدمات وجودیه است، مثلا طی مسیر و مقدماتی که مانند طی مسیر است، اینها از مقدمات وجودیه‌ی حج است، خب بیاییم اینجا هم بگوییم نزاع در اینجا به این بیان مطرح میشود که آیا وجوب غیری در این طی مسافت هست یا نه؟

بله میفرمایند که وجوب غیری در مقدمه از نظر اطلاق و اشتراط تابع آن وجوب ذی المقدمه است، ما اگر در یک واجبی مثل واجب مطلق وجوب در واجب مطلق وجوب مطلق بود، آن وجوب غیری که به مقدمه ترشح پیدا میکند آن هم میشود مطلق، اگر وجوب در ذی المقدمه یک وجوب مشروط باشد، آن وجوبی هم که به مقدمه‌ی وجودیه ترشح پیدا میکند یک وجوب غیری مشروط خواهد بود و از این تعبیر میکنیم که وجوب مقدمه اطلاقا و اشتراطا این وجوب غیری تابع وجوب نفسی ذی المقدمه است، اگر ذی المقدمه یک وجود نفسی مطلق داشت، این وجوب غیری هم که به مقدمه ترشح پیدا میکند میشود مطلق، در صلاة و طهارت، صلاة یک وجوب نفسی مطلق دارد، خب روی قول به ملازمه وقتی میگوییم طهارت واجب میشود این وجوب در طهارت یک وجوب غیری است اما غیری مطلق است، مطلق است یعنی همان طوری که ذی المقدمه را نسبته به چه چیزی میگفتیم مطلق؟ این را هم ما باید بگوییم مطلق، در واجب مشروط حج وجوبش مشروط به استطاعت است خب مقدمه‌ی وجودیه محل بحث است که طی مسیر باشد، باید بگوییم اگر گفتیم این طی مسافت وجوب غیری دارد یک وجوب غیری مشروط دارد، یعنی همانطوری که ذی المقدمه مشروط به استطاعت است وجوب غیری مقدمه هم مشروط به استطاعت است.

۴

خروج مقدمات وجوبیه از محل نزاع طبق نظر مشهور و نظر شیخ انصاری

بله میفرمایند که آنچه که از محل نزاع قطعا و بلا شبهة خارج است مقدمات وجوبیه است، آنچه که شرطیت برای وجوب دارد.

حالا میایند در اینجا مسئله‌ی مقدمات وجوبیه را هم روی نظریه‌ی مشهور بحث میکنند و هم روی نظریه شیخ انصاری.

میفرمایند که در مسئله‌ی استطاعت مشهور میگویند استطاعت قید برای هیئت است، شرط برای وجوب است، تا مادامی که استطاعت نیاید اصلا ذی المقدمه وجوب پیدا نکرده است، وجوب ذی المقدمه معلول این شرط است، وجوب ذی المقدمه معلول استطاعت است، اگر استطاعت نیاید حج وجوب پیدا نمیکند، در نتیجه استطاعتی که خودش علت برای وجوب ذی المقدمه است، معقول نیست که بگوییم خودش یک وجوب غیری از ذی المقدمه به دست میاورد، این روی نظریه مشهور پس روی نظریه مشهور که شرط به هیئت بر میگردد قطعا این از محل نزاع خارج است، ما نمیتوانیم بگوییم استطاعت که یک مقدمه‌ی وجوبیه است آیا یک وجوب غیری ترشحی دارد یا ندارد؟ چون وجوب ذی المقدمه معلول خودش است.

اما روی مبنا و مختار شیخ انصاری که شیخ فرمود استطاعت شرط برای وجوب نیست، آیا در اینجا روی مبنای شیخ که استطاعت را شرط برای واجب قرار دارد یعنی حج، نه شرط برای وجوب، آیا شیخ میخواهد بفرمایند که حالا که استطاعت شرط برای وجوب نیست و از مقدمات وجوبیه نیست، داخل در نزاع است که بگوییم استطاعت هم یک وجوب غیری پیدا بکند، اگر استطاعت وجوب غیری پیدا کرد تحصیلش واجب بشود؟

میفرمایند نه! مرحوم شیخ ولو اینکه استطاعت را شرط برای وجوب نمیداند اما میفرماید این دلیل که آمده استطاعت را معتبر کرده حصول اتفاقی استطاعت را شرط قرار داده است، اگر تصادفا و اتفاقا انسان مستطیع شد و استطاعت برای انسان حاصل شد اینجا حج واجب میشود، وجوب حج الان است، همان زمانی که خداوند فرمود «لله علی الناس حج البیت مَن استطاع» اما واجب که عبارت از حج باشد، این حج مقید است به حصول اتفاقی استطاعت، اگر استطاعت حاصل شد شما حج را انجام بدهید.

پس در مسئله‌ی استطاعت بین شیخ و مشهور ولو اینکه در این جهت علمی فرق وجود دارد که آیا استطاعت قید للوجوب یا استطاعت قید للماده، اما از نظر نتیجه فرقی نیست روی نظر هر دو استطاعت از دائره‌ی نزاع خارج است، هیچ کس نمیاید بگوید استطاعت در باب حج وجوب غیری ترشحی دارد.

بله در سائر شرائط بین شیخ و مشهور ثمره ظاهر میشود، در سائر شرائط یعنی فرض بفرمایید در بعضی از مقدمات دیگر که حصول اتفاقی او را شارع معتبر نکرده است، آنجا بین نظر شیخ و مشهور فرق به وجود میاید، مثلا یکی از مقدمات حج در زمان ما تهیه‌ی بلیط و گذرنامه است مثلا یک مقدمات این چنینی که الان وجود دارد، مشهور میگویند تا حج وجوب پیدا نکرده این مقدمات هم واجب نیست، تا ذی المقدمه که حج است تکلیفش برای شما منجز نشود تهیه‌ی این مقدمات لازم نیست، اما روی نظر شیخ وجوب آمده به مجرد خطاب «لله علی الناس حج البیت» وجوب حج آمده اما قیود و شرائط همه بر میگردد به واجب که ماده باشد، آن وقت شیخ میخواهد بگوید در این قیودی که به ماده بر میگردد اگر از دلیلی استفاده کردیم که یک شرطی است که حصول اتفاقی آن شرط است مثل استطاعت اینجا تحصیلش واجب نیست، اما اگر چنین استفاده‌ای نشد تحصیل او واجب است، لذا طبق نظریه‌ی شیخ این مقدماتی که الان مثال زدیم تحصیلش واجب میشود اما طبق نظریه‌ی مشهور تحصیل این مقدمات چون حج قبل از استطاعت هنوز وجوب پیدا نکرده تحصیلش واجب نیست.

۵

یک استثناء در مقدمات وجودیه

در آخر مرحوم آخوند میفرمایند تمام این حرف‌ها شامل تعلم که یکی از مقدمات وجودیه است نمیشود، تعلم وجوب دارد مسلم، تعلم احکام وجوبش بلا تردید هست اما یک وجوب عقلی دارد، عقل استقلالا میگوید در آن احکامی که احتمال میدهی شارع برای شما بیان کرده واجب است که بروی تعلم پیدا کنی، بروی دنبال مسئله ببینی آیا چه تکلیفی خداوند برای شما قرار داده است، عقل استقلالا حکم میکند به وجوب دیگر مسئله‌ی ملازمه و وجوب غیری نیست، نمیتوانیم بگوییم حج واجب است تعلم حج مقدمه‌ی وجودیه برای حج است پس اینجا هم ما بیاییم مسئله‌ی نزاع مقدمه‌ی واجب را مطرح بکنیم بگوییم آیا یک وجوب غیری به تعلم که مقدمه‌ی وجودیه‌ی حج است تعلق پیدا کرده یا تعلق پیدا نکرده است، مرحوم آخوند میفرمایند گرچه تعلم احکام و تعلم تکالیف از مقدمات وجودیه‌ی تکالیف است اما این را میخواهیم استثنا بکنیم و بگوییم این مقدمه‌ی وجودیه داخل در محل نزاع نیست، برای اینکه خود عقل استقلالا حکم به وجوبش میکند و وجوب تعلم یک وجوب غیری شرعی که ما از راه ملازمه اثبات کرده باشیم نیست، عقل تا چه زمانی استقلالا حکم به وجود میکند، تا زمانی که شما بروید فحص بکنید و دنبال بکنید، اگر واقعا مایوس از دلیل بر تکلیف شدید آنجا دیگر عقل حکم به برائت میکند و میگوید اینجا دیگر تکلیفی ندارید، این هم تتمه‌ی مطلب بود.

۶

تطبیق «دخول مقدمات وجودیه در محل نزاع»

[دخول المقدّمات الوجوديّة للواجب المشروط في محلّ النزاع]

ثمّ الظاهر دخول المقدّمات الوجوديّة للواجب المشروط (ظاهر این است که مقدمات وجودیه‌ی واجب مشروط) في محلّ النزاع أيضا (داخل در محل نزاع است، حج یک واجب مشروط است، طی مسافت از مقدمات وجودیه‌ی حج است، ربطی به وجوب حج ندارد شما اگر حج را بخواهید انجام بدهید باید طی مسافت بکنید، آیا مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مشروط مانند مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مطلق داخل در نزاع هست یا نه؟ ظاهر این است که داخل است ایضا، «ایضا» یعنی همانطوری که مقدمات وجودیه‌ی واجب مطلق داخل در محل نزاع است)، فلا وجه لتخصيصه بمقدّمات الواجب المطلق (تنها دلیل آخوند تقریبا دوتا قسمت دارد، یک قسمت این است که نزاع شامل این هم میشود این هم مقدمه‌ی وجودیه است، ما قبلا آمدیم به شما گفتیم در مقدمه‌ی واجب مقدمات وجودیه داخل در محل نزاع است، خب «هذه مقدمة وجودیة» و ثانیا میفرمایند مشهور آمدند نزاع را منحصر کرده‌اند به مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مطلق، وجهی برای تخصیص نیست)، (خب میگوییم حالا که هر دو داخل در نزاع است هیچ فرقی واقعا بین این دو نیست؟ طی مسافت مقدمه‌ی وجودیه‌ی حج است، طهارت مقدمه‌ی وجودیه صلاة است، وقتی میگوییم نزاع در هر در میاید یعنی طی مسافت وجوب غیری پیدا میکند طهارت هم وجوب غیری پیدا میکند، منتها) غاية الأمر تكون في الإطلاق والاشتراط تابعة لذي المقدّمة (یعنی تکون این مقدمه در اطلاق و اشتراط تابع ذی المقدمه، یعنی طی مسافت یک وجوب غیری اشتراطی پیدا میکند و طهارت یک وجوب غیری مطلق پیدا میکند، در اطلاق و اشتراط تابع ذی المقدمه است)، كأصل الوجوب (همانطوری که در اصل وجوب تابع ذی المقدمه است)، بناء على وجوبها من باب الملازمة. (بنابراینکه ما بپذیریم که مقدمه‌ی واجب واجب است)

۷

تطبیق «خروج مقدمات وجوبیه از محل نزاع طبق نظر مشهور و شیخ انصاری»

وأمّا الشرط المعلّق عليه الإيجاب في ظاهر الخطاب (میایند سراغ مقدمات وجوبیه که ازش تعبیر میکنیم شرطی که در ظاهر خطاب ایجاب بر او معلق است) فخروجه (خروجش از محل نزاع، استطاعت شرطی است که وجوب بر او معلق است) ممّا لا شبهة فيه ولا ارتياب. (این از چیزهایی است که ریبی در آن نیست، چرا؟) أمّا على ما هو ظاهر المشهور والمنصور (منصور یعنی تایید شده، نظریه‌ی مشهور مورد نصرت و یاری قرار گرفته است، خب بنابر نظریه‌ی مشهور) فلكونه مقدّمة وجوبيّة. (این مقدمه‌ی وجوبیه را دارد، شرطی که ایجاب بر او معلق است، چون مشهور میگویند شرط قید برای هیئت است و هیئت هم همان وجوب است، پس میشود مقدمه‌ی وجوبیه)

وأمّا على المختار لشيخنا العلّامة رحمه‌الله (بنابر مختار شیخ انصاری اعلی الله و مقامه درست است این شرط از مقدمات وجوبیه خارج میشود) فلأنّه وإن كان من المقدّمات الوجوديّة للواجب (روی نظر شیخ که ایشان فرمودند این شرط قید برای ماده است، خب وقتی قید برای ماده شد یعنی قید برای واجب میشود، یعنی از مقدمه‌ی وجوبیه خارج میشود و میشود مقدمه‌ی وجودیه، اما این مقدمه‌ی وجودیه‌ی روی نظر شیخ باز خارج از نزاع است) إلّا أنّه اخذ على نحو لا يكاد يترشّح عليه الوجوب منه (طوری اخذ شده که ترشح پیدا نکند بر این شرط وجوب از ذی المقدمه، چگونه قرار داده شده است؟)، فإنّه جعل الشيء واجبا على تقدير حصول ذاك الشرط (این «فانه» تفسیر برای آن «اخذ علی نحو لا یکاد یترشح علیه وجود» است، میگوییم آقا این که میگوییم این شرط طوری قرار داده شده که وجوب از ذی المقدمه به او ترشح پیدا نمیکند این را برای ما معنا کنید، میفرمایند معنایش این است که حج قرار داده شده واجب اگر این شرط خود به خود حاصل شد، بر فرض اینکه استطاعت خود به خود حاصل بشود، خوب دقت کنید شیخ ادعایش این است که خداوند از اول استطاعت را اینطوری شرط قرار داده است، از اول حج را یعنی واجب را نه وجوب را، واجب را معلق بر حصول اتفاقی شرط قرار داده، باز به یک عبارت بهتر، آن چیزی که شرط هست تحصیل استطاعت نیست، از اول آن چیزی که شرط هست حصول استطاعت است، حصول اتفاقی استطاعت است، خب وقتی اگر اینچنین شد اینجا دیگر نمیاییم روی استطاعت مسئله‌ی مقدمه‌ی واجب را مطرح بکنیم و نزاع مقدمه‌ی واجب را و بگوییم آیا استطاعت یک وجوب غیری پیدا میکند یا پیدا نمیکند)، فمعه (مع حصول شرط) كيف يترشّح عليه الوجوب (خب اگر استطاعت خود به خود حاصل شد چگونه ترشح پیدا بکند بر این شرط وجوب) ويتعلّق به الطلب؟ (و کیف یتعقل به این شرط طلب) وهل هو إلّا طلب الحاصل؟ (وقتی که نیست، مطلوبی ندارد مولا، وقتی ام هست دیگر چه چیزی را میخواهد طلب بکند مولا، اگر استطاعت خود به خود حاصل شد، شما بیایید بگویید حالا که استطاعت حاصل شده یک طلبی یک وجوبی به نام طلب و وجوب غیری به این استطاعت تعلق پیدا بکند، خب این میشود تحصیل حاصل)

نعم (تا اینجا در استطاعت بین نظریه‌ی مشهور و شیخ در نتیجه و عمل فرقی وجود ندارد)، على مختاره قدس‌سره لو كانت له مقدّمات وجوديّة (اگر حج یک مقدمات وجودیه‌ای داشته باشد) غير معلّق عليها وجوبه (که وجوب حج معلق بر آن مقدمات نباشد، مثل عرض کردم تهیه‌ی بلیط، طی مسافت) لتعلّق بها الطلب في الحال على تقدير اتّفاق وجود الشرط في الاستقبال. (الان مولا طلب میکند این مقدمات وجودیه را بر فرض اینکه این شرط در استقبال حاصل بشود، یعنی اگر بعدا دیدیم استطاعت حاصل شده معلوم میشود این مقدمات وجودیه مثل ثبت نام، تهیه‌ی بلیط، اینها مورد نظر مولا بوده و وجوب به آنها تعلق پیدا میکند) وذلك (این تعلیل برای «تعلق طلب» است) لأنّ إيجاب ذي المقدّمة على ذلك (ایجاب ذی المقدمه بنابر مبنای شیخ) حاليّ (الان ذی المقدمه وجوب دارد)، والواجب إنّما هو استقباليّ (و واجب که حج باشد) ـ كما يأتي في الواجب المعلّق ـ (بعدا در بحث آینده در بحث واجب معلق این را ذکر میکنند)، فإنّ الواجب المشروط على مختاره (واجب مشروط روی مختار شیخ انصاری) هو بعينه ما اصطلح عليه صاحب الفصول رحمه‌الله من المعلّق (همان واجب معلقی است که صاحب فصول اختیار کرده است، صاحب فصول ازش بپرسیم واجب معلق یعنی چه؟ میگوید واجب معلق وجوب حالی و واجب استقبالی، خب واجب مشروط شیخ برگشت به همین که وجوب و ایجاب حالی است اما واجب استقبالی است)، فلا تغفل.

۸

تطبیق «یک استثناء در مقدمات وجودیه»

هذا (این که گفتیم مقدمات وجودیه به طور کلی داخل در محل نزاع است، یک استثنا میخواهیم بزنیم) في غير المعرفة والتعلّم من المقدّمات. (در مقدماتی است که عنوان تعلم و معرفت ندارد)

وأمّا المعرفة (اما مقدمه‌ی وجودیه به نام معرفت الاحکام و تعلم الاحکام): فلا يبعد القول بوجوبها (بعید نیست که قائل بشویم به وجوبش) ـ حتّى في الواجب المشروط (حتی در واجب مشروط، بالاخره تعلم یک مقدمه‌ی وجودیه‌ی مشترک است، هم مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مشروط است انسان باید برود حج و اعمال حج را یاد بگیرد، هم تعلم یک مقدمه‌ی وجودیه‌ی واجب مطلق است مثل صلاة، میفرمایند ما اینجا میگوییم این تعلم وجوبش هست حتی در واجب مشروط) بالمعنى المختار (به این معنا که شرط قید برای هیئت باشد) ـ قبل حصول شرطه (حتی قبل از حصول شرط، یعنی قبل از آنی که استطاعت حاصل بشود تعلم واجب است، تعلم حج واجب است، الان افرادی هم که هنوز مستطیع نشده‌اند و حج بر آنها وجوب پیدا نکرده مرحوم آخوند میفرماید تعلم و یادگیری احکام حج بر آنها واجب است)، لكنّه لا بالملازمة (این وجوب تعلم یک وجوب مقدمه‌ی غیری که از راه ملازمه آمده باشد نیست)، بل من باب استقلال العقل بتنجّز الأحكام على الأنام (عقل مستقلا حکم میکند به اینکه احکام بر مردم منجز است) بمجرّد قيام احتمالها (همین مقدار که انسان احتمال داد احکام را این منجز است، همین مقدار که انسان احتمال بدهد که یک حکمی در واقع وجود دارد و تکلیفی دارد، احتمال در رابطه‌ی با تکالیف عقل آن را منجز میداند پس وقتی آن را منجز دانست عقل میگوید واجب است مستقلا که شما بروید این احکام را یاد بگیرید {استاد درحال پاسخ به سوال شاگردان...} خب حالا همین قانون را در اینجا میاوریم، ما احتمال میدهیم که بعدا مستطیع بشویم، احتمالی که همانطوری که راجع به خود احکام احتمال تنجز آور است، راجع به شرائط احکام طبق این قاعده احتمال تنجز آور است، همین مقدار که احتمال بدهیم که بعدا مستطیع بشویم سبب میشود که عقل حکم کند به اینکه تعلم واجب است) إلّا مع الفحص واليأس عن الظفر بالدليل على التكليف (تفحص کنیم اگر مایوس شدیم و دلیل پیدا نکردیم)، فيستقلّ بعده بالبراءة (عقل حکم به برائت میکند، عقل چه زمانی و با چه پشتوانه‌ای حکم به برائت میکند، به وسیله‌ی قبح عقاب بلا بیان، بعد از اینکه این شخص رفته زحمت کشیده فحص کرده و دلیلی پیدا نکرده است، اگر هم در واقع تکلیفی باشد خداوند نمیتواند این شخص را عقاب کند بر مخالفت آن تکلیف، چون عقابش میشود عقاب بلابیان)، وأنّ العقوبة على المخالفة بلا حجّة وبيان، والمؤاخذة عليها بلا برهان (مواخذه میشود مواخذه‌ی بلا برهان)، فافهم. (این فافهم هم اشاره‌ی به چند مطلب میتواند داشته باشد، یک مطلبش این است که بین احتمال تکلیف و احتمال شرائط تکلیف فرق وجود دارد، در احتمال تکلیف ما احتمال میدهیم مولا یک تکلیفی برای ما کرده است، به عقل مراجعه میکنیم عقل میگوید همین احتمال یک لیوان تو را میگیرد، اما در احتمال شرائط تکلیف چرا، خب وقتی ما یک شرط یک تکلیفی را، من احتمال میدهم که در آینده استطاعت پیدا بکنم، چرا الان بیاید حج و آن حکم عقلا برای ما منجز بشود و معرفت الاحکام برای ما واجب باشد، بالاخره بین این دوتا فرق وجود دارد، و مانحن فیه الان این است که ما میدانیم که یک وجوب حجی الان است، یک شرطی به نام استطاعت هم دارد دو، تحصیلش هم واجب نیست سه، چرا تعلم حج بر من الان واجب باشد، خب من که هنوز استطاعت پیدا نکردم چرا و به چه دلیل عقل در اینجا مستقلا بگوید تعلم واجب است، لذا این فافهم اشاره دارد به اینکه نه! اگر یک وجوبی بر ذمه‌ی انسان آمد آنوقت آن موقع انسان باید برود یاد بگیرد کیفت واجب را)

۹

تذنيب

در این تذنیب دوتا مطلب را مرحوم آخوند بیان فرمودند:

یک مطلب این است که شیخ بهایی علیه الرحمه فرموده است اطلاق کلمه‌ی واجب بر واجب مشروط یک اطلاق و استعمال مجازی است بعلاقه‌ی اُول یا علاقه‌ی مشارفت، الان حج را که بهش میگوییم واجب مشروط به جهت اینکه بعدا در یک زمان دیگری استطاعت حاصل میشود و شرط وجوب میاید، به این علاقه ما به آن میگوییم واجب در حالی که این استعمال، استعمال مجازی است.

مرحوم آخوند میخواهند این را بررسی کنند: میفرمایند که در استعمال کلمه‌ی واجب در واجب مشروط اگر به لحاظ حال نسبت ما استعمال کنیم، حال نسبت آینده است، آینده‌ای واجب به برکت شرطش وجوب پیدا میکند، ما الان به آن میگوییم واجب اما به لحاظ حال نسبت داریم میگوییم، خب اگر به لحاظ حال نسبت گفتید میفرمایند هم روی نظریه مشهور که شرط را قید هیئت میدانند هم روی نظریه ما استعمال، استعمال حقیقی است، حال نسبت همان حال حصول شرط است، همان حالی است که شرط میخواهد در آینده حاصل بشود.

اما اگر به این لحاظ نباشد بگوییم به حج قبل از حصول شرط میخواهیم بگوییم واجب، میفرمایند روی نظریه مشهور این استعمال مجازی است اما روی نظریه‌ی شیخ انصاری این استعمال مجازی نیست.

۱۰

تطبیق «تذنیب»

تذنيب: [في كيفيّة إطلاق الواجب على الواجب المشروط]

لا يخفى: أنّ إطلاق الواجب على الواجب المشروط (استعمال کلمه‌ی واجب بر واجب مشروط) بلحاظ حال حصول الشرط على الحقيقة (بلحاظ حال نسبت و حصول شرط، یعنی بگوییم با فرض اینکه بگوییم استطاعت حاصل بشود بعدا، این استعمال حقیقی است، کما اینکه قبلا در بحث مشتق گفتیم، استعمال مشتق بگوییم «سیکون ضاربا غدا» این استعمال، استعمال حقیقی است، نمیگوییم الان ضارب است ولو اینکه در آینده میخواهد بزند، میگوییم اگر بلحاظ حصول حال شرط باشد استعمال حقیقی است) مطلقا. (روی مختار مشهور و مختار شیخ)

وأمّا بلحاظ حال قبل حصوله (بلحاظ حال قبل از حصول شرط): فكذلك ـ على الحقيقة ـ على مختاره قدس‌سره (بنابر مختار شیخ) في الواجب المشروط، لأنّ الواجب وإن كان أمرا استقباليّا عليه (علیه یعنی علی مختار شیخ، بنابر مختار شیخ واجب استقبالی است) إلّا أنّ تلبّسه بالوجوب في الحال. (تلبس به وجوب در زمان حال است) ومجاز على المختار (قبل از آن که استطاعت آمده به حج بگوییم واجب این مجاز است)، حيث لا تلبّس بالوجوب عليه قبله (تلبسی نیست به وجوب بر مختار مشهور قبل از حصول شرط)، كما عن البهائيّ رحمه‌الله تصريحه بأنّ لفظ الواجب مجاز في المشروط بعلاقة الأول أو المشارفة. (بعلاقه‌ی اول یا علاقه‌ی مشارفت، علاقه‌ی اُول و مشارفت هر دو در این مشترک هستند که نسبت به یک حالت دومی که میخواهد عارض بشود، نسبت به آن حالت، مثلا کسی که امسال میخواهد بیاید تحصیل علم را شروع کند، یعنی سال آینده میخواهد شروع کند از حالا ما به او میگوییم طلبه، این طلبه به اعتبار این است که در سال آیند میخواهد طلبه بشود، در این مشترک هستند که علاقه‌ی اُول و مشارفت به لحاظ حالت عارضی است که بعدا میاید، آن وقت اگر مسئله‌ی مناسبت زمانی در نظر گرفته نشود به آن میگویند علاقه‌ی اُول، مثلا در باب عنب، عنب بعدا میشود خمر آنجا مناسبت زمانی در نظر گرفته نمیشود، عنب که بعدا میشود خمر هیچ تناسب زمانی را نمیگیرد که فاصله‌ی زمانی چقدر است، اگر فاصله‌ی زمانی و مناسبت زمانی در نظر گرفته بشود، یعنی زود میخواهد این کار انجام بشود، مشارفت یعنی مشرف است بر اینکه زمانا این حالت دوم عارض بشود، اینجا اگر فاصله‌ی زمانی را در نظر بگیرند تعبیر به مشارفت میکنند)

الاصول والأمارات على خلافها ، وفي بعض الأحكام في أوّل البعثة ، بل إلى يوم قيام القائم عجّل الله فرجه ، مع أنّ حلال محمّد حلال إلى يوم القيامة ، وحرامه حرام إلى يوم القيامة (١). ومع ذلك ربما يكون المانع عن فعليّة بعض الأحكام باقيا مرّ الليالي والأيّام إلى أن تطلع شمس الهداية ويرتفع الظلام ، كما يظهر من الأخبار المرويّة عن الأئمّة عليهم‌السلام (٢).

فإن قلت : فما فائدة الإنشاء إذا لم يكن المنشأ به طلبا فعليّا وبعثا حاليّا.

قلت : كفى فائدة له أنّه يصير بعثا فعليّا بعد حصول الشرط ، بلا حاجة إلى خطاب آخر ، بحيث لولاه لما كان فعلا متمكّنا من الخطاب. هذا مع شمول الخطاب كذلك (٣) للإيجاب فعلا بالنسبة إلى الواجد للشرط ، فيكون بعثا فعليّا بالإضافة إليه ، وتقديريّا بالنسبة إلى الفاقد له ، فافهم وتأمّل جيّدا.

[دخول المقدّمات الوجوديّة للواجب المشروط في محلّ النزاع]

ثمّ الظاهر دخول المقدّمات الوجوديّة للواجب المشروط في محلّ النزاع أيضا ، فلا وجه لتخصيصه بمقدّمات الواجب المطلق ، غاية الأمر تكون في الإطلاق والاشتراط تابعة لذي المقدّمة ، كأصل الوجوب ، بناء على وجوبها من باب الملازمة.

وأمّا الشرط المعلّق عليه الإيجاب في ظاهر الخطاب (٤) فخروجه ممّا لا شبهة فيه ولا ارتياب. أمّا على ما هو ظاهر المشهور والمنصور فلكونه مقدّمة وجوبيّة. وأمّا على المختار لشيخنا العلّامة رحمه‌الله فلأنّه وإن كان من المقدّمات الوجوديّة للواجب إلّا أنّه اخذ على نحو لا يكاد يترشّح عليه الوجوب منه ، فإنّه جعل الشيء

__________________

(١) راجع وسائل الشيعة ١٨ : ١٢٤ ، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤٧.

(٢) راجع بحار الأنوار ٥٢ : ٣٢٥.

(٣) أي : الخطاب المشروط بالشرط.

(٤) أي : المقدّمة الوجوبيّة.

واجبا على تقدير حصول ذاك الشرط ، فمعه (١) كيف يترشّح عليه الوجوب ويتعلّق به الطلب؟ وهل هو إلّا طلب الحاصل؟

نعم ، على مختاره قدس‌سره لو كانت له مقدّمات وجوديّة غير معلّق عليها وجوبه لتعلّق بها الطلب في الحال على تقدير اتّفاق وجود الشرط في الاستقبال. وذلك لأنّ إيجاب ذي المقدّمة على ذلك حاليّ ، والواجب إنّما هو استقباليّ ـ كما يأتي في الواجب المعلّق ـ ، فإنّ الواجب المشروط على مختاره هو بعينه ما اصطلح عليه صاحب الفصول رحمه‌الله من المعلّق ، فلا تغفل.

هذا في غير المعرفة والتعلّم من المقدّمات.

وأمّا المعرفة : فلا يبعد القول بوجوبها ـ حتّى في الواجب المشروط بالمعنى المختار ـ قبل حصول شرطه ، لكنّه لا بالملازمة ، بل من باب استقلال العقل بتنجّز الأحكام على الأنام بمجرّد قيام احتمالها إلّا مع الفحص واليأس عن الظفر بالدليل على التكليف ، فيستقلّ بعده بالبراءة ، وأنّ العقوبة على المخالفة بلا حجّة وبيان ، والمؤاخذة عليها بلا برهان ، فافهم.

تذنيب : [في كيفيّة إطلاق الواجب على الواجب المشروط]

لا يخفى : أنّ إطلاق الواجب على الواجب المشروط بلحاظ حال حصول الشرط على الحقيقة مطلقا (٢).

وأمّا بلحاظ حال قبل حصوله : فكذلك ـ على الحقيقة ـ على مختاره قدس‌سره في الواجب المشروط ، لأنّ الواجب وإن كان أمرا استقباليّا عليه (٣) إلّا أنّ تلبّسه بالوجوب في الحال. ومجاز على المختار ، حيث لا تلبّس بالوجوب عليه قبله ، كما عن البهائيّ رحمه‌الله تصريحه بأنّ لفظ الواجب مجاز في المشروط بعلاقة الأول أو

__________________

(١) أي : مع حصول الشرط.

(٢) سواء كان الشرط قيدا للهيئة ـ كما هو مختار المصنّف ـ أم قيدا للمادّة ـ كما هو المنسوب إلى الشيخ ـ.

(٣) أي : على مختار الشيخ.

المشارفة (١).

وأمّا الصيغة مع الشرط : فهي حقيقة على كلّ حال ، لاستعمالها على مختاره قدس‌سره في الطلب المطلق ، وعلى المختار في الطلب المقيّد على نحو تعدّد الدالّ والمدلول.

كما هو الحال فيما إذا اريد منها (٢) المطلق المقابل للمقيّد ، لا المبهم المقسم ، فافهم.

[٢ ـ الواجب المعلّق والواجب المنجّز]

ومنها : تقسيمه إلى المعلّق والمنجّز.

قال في الفصول : إنّه ينقسم باعتبار آخر إلى ما يتعلّق وجوبه بالمكلّف ولا يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور له كالمعرفة ، وليسمّ : «منجّزا». وإلى ما يتعلّق وجوبه به ، ويتوقّف حصوله على أمر غير مقدور له ، وليسمّ : «معلّقا» ، كالحجّ ، فإنّ وجوبه يتعلّق بالمكلّف من أوّل زمن الاستطاعة أو خروج الرفقة ، ويتوقّف فعله على مجيء وقته ، وهو غير مقدور له. والفرق بين هذا النوع وبين الواجب المشروط هو أنّ التوقّف هناك للوجوب وهنا للفعل. (٣) انتهى كلامه ، رفع مقامه.

لا يخفى : أنّ شيخنا العلّامة رحمه‌الله ـ حيث اختار في الواجب المشروط ذاك المعنى ، وجعل الشرط لزوما من قيود المادّة ثبوتا وإثباتا ، حيث ادّعى امتناع كونه من قيود الهيئة كذلك ، أي إثباتا وثبوتا ، على خلاف القواعد العربيّة وظاهر المشهور ، كما يشهد به (٤) ما تقدّم آنفا عن البهائيّ (٥) ـ أنكر على الفصول هذا التقسيم (٦) ، ضرورة أنّ المعلّق بما فسّره (٧) يكون من المشروط بما اختار له من المعنى على ذلك (٨) ، كما هو واضح ، حيث لا يكون حينئذ هناك معنى آخر معقول كان هو المعلّق المقابل للمشروط.

__________________

(١) راجع زبدة الاصول : ٤٦ ، ومطارح الأنظار : ٤٥.

(٢) أي : من الصيغة.

(٣) الفصول الغرويّة : ٧٩.

(٤) أي : بكون رجوع القيد إلى المادّة خلاف ظاهر المشهور.

(٥) تقدّم في الصفحة السابقة.

(٦) راجع مطارح الأنظار : ٥١.

(٧) أي : بما فسّره صاحب الفصول من رجوع القيد إلى المادّة.

(٨) أي : بما اختار الشيخ للمشروط من المعنى على التقدير المتقدّم في كلامه.