درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۸۵: تقسیمات واجب ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ی بحث دیروز

فرمودند که مرحوم شیخ انصاری اعلی الله مقامه الشریف نظرشان این است که در این جملات شرطیه که به حسب ظاهر و بر طبق قواعد ادبی و عربی شرط باید از قیود هیئت باشد، و شرط به هیئت تعلق دارد، اما فرمودند که به نظر ما شرط به ماده برمیگردد، در جمله‌ی «ان جاءک زید فاکرمه» این مجی زید به حسب قواعد ادبی قید برای اکرمه است، و اکرمه عنوان هیئت را دارد، و در نتیجه به حسب ظاهر باید مفاد هیئت مقید بشود، مفاد هیئت عبارت از وجوب است، اما فرمودند که به نظر ما یعنی به نظر شیخ انصاری، اولا امتناع ثبوتی دارد، یک استحاله‌ی ثبوتی دارد بر اینکه شرط و اینگونه قیود بخواهد قیود هیئت باشد، و ثانیا فرمودند که حالا که امتناع ثبوتی دارد باید یک توجیهی بکنیم و بگوییم به حسب واقع و در لبّ این قید به ماده بر میگردد، ولو به حسب ظاهر به هیئت برگردد اما به حسب واقع و لبّ به ماده برگردد.

این خلاصه‌ی ادعای مرحوم شیخ انصاری است.

۴

ادله‌ی مرحوم شیخ برای ادعای اول

اما باید هم برای ادعای اول و هم برای ادعای دوم دلیل اقامه کند مرحوم شیخ، برای ادعای اول که این شرط نمیتواند قید برای هیئت باشد، روی آن مبنای است که مرحوم شیخ به طبع مشهور در باب معانی حرفیه اختیار کردند، قبلا در بحث معانی حرفیه گذشت که مشهور قائلند که موضوع له حروف و مستعمل حروف خاص است، گفتند که حروف دارای وضع عام و موضوع له خاص هستند، واضع وقتی میخواسته کلمه‌ی «من» را وضع بکند، معنای کلی ابتداییت را تصور کرده است، میشود وضع عام و آمده این «من» را برای مصادیق ابتدا وضع کرده است، برای ابتداهای جزیی در عالم خارج وضع کرده است، ابتدای از بصره، ابتدای از مدرسه، ابتدای از خانه، هر مقدار مصداقی که ما برای ابتدا در عالم خارج داریم، موضوع له «من» این مصادیق ابتداء خارجی است که طبعا مصداق یک امر جزیی است، مصداق یک امر جزیی حقیقی در عالم خارج، بنابراین مشهور در باب حروف قائلند به اینکه حروف وضعشان عام و موضوع له آنها و مستعمل فیه آنها خاص است، آنوقت در آنجا آمدند گفتند هیئات هم ملحق به حروف است، یعنی ما هر نظری را در باب حروف دادیم همان نظر را در باب هیئت فعل ماضی، هیئت فعل مضارع، هیئت فعل امر، هیئت سائر جمل هر چیزی که هیئت دارد این هیئات هم وضعشان عام است اما موضوع له و مستعمل فیه خاص است.

مرحوم شیخ انصاری هم در این بحث از مشهور تبعیت کردند و نظریه‌ی مشهور را پذیرفتند، آن وقت میفرمایند حالا وقتی ما میگوییم هیئات، هیئت فعل «اکرم» که فعل امر است، دارای یک موضوع له خاص و موضوع له جزیی است، خاص که دیگر قابل تقیید نیست، جزیی قابلیت برای اینکه مشروط به یک شرطی واقع بشود نیست، مسئله‌ی تقیید و مسئله‌ی اشتراط آنجایی مجال دارد، که یک معنا معنای کلی باشد، یک معنایی اطلاق و عمومیت درش باشد، بعد از اینکه این کلیت و عمومیت در آن بود، ما با یک قیدی و با یک شرطی بیاییم این عمومیت را محدود بکنیم، این اطلاق را دایره‌اش را تضییق بکنیم، خب اگر آمدیم گفتیم هیئات دارای یک موضوع له جزیی است، «اکرم» برای یک وجوب جزیی و یک طلب جزی معین وضع شده است، اگر ما یک چنین حرفی را زدیم مرحوم شیخ فرموده جزیی دیگر قابلیت تقیید ندارد، چون داریم میگوییم جزیی است، یعنی «وجد جزییا فی عالم خارج» خب وقتی وجد بنحو جزیی، دیگر کجایش را میتوانیم تقیید بزنیم، این دیگر اطلاق و عموم ندارد که ما بخواهیم مشروطش بکنیم به یک شرط.

پس نتیجه این میشود روی این مبنا که ما بگوییم هیئات مانند حروف وضعشان عام است اما موضوع له آنها خاص است، هیئت قابلیت اینکه مقید به یک قیدی باشد را ندارد، در جمله «ان جاءک زید فاکرمه» امتناع ثبوتی وجود دارد که بگوییم مجی زید شرط برای وجوب اکرام است. این دلیل شیخ بر ادعای اول بود.

۵

ادله‌ی مرحوم شیخ برای ادعای دوم

اما ادعای دوم، خب میگوییم حالا که این شرط برای هیئت نشد، شما چه دلیلی دارید بر اینکه شرط برای ماده باشد، مرحوم شیخ در اینجا دلیل را تقریبا احاله‌ی به وجدان میدهند، میفرمایند که اگر یک کسی اراده بکند یک چیزی را، اراده‌ی انسان اگر تعلق به یک چیزی پیدا بکند، مثلا شما اراده میکنید آب را، طلب شما تعلق پیدا میکند به آب، اینجا وجدانا خود اراده مقید نیست، خود اراده مطلق هم نیست، اگر اطلاق و تقییدی در کار باشد، در آن مراد است، شما وقتی طلب میکنید آب را، اراده‌ی شما به آب تعلق پیدا میکند، یا این است که برای شما فرقی نمیکند آب هر جوری میخواهد باشد، یا اینکه نه! آب را علی تقدیر خاص میخواهید شما، آب را میخواهید مثلا وقتی صحبتتان تمام شد، آب را میخواهید به شرط برودت، خب این وجدانا اینطور است، بعبارتی که خود مرحوم شیخ دارند، میفرمایند که یا انسان مرادش به صورت مطلق است یا مقید، این مقید هم گاهی قیدش از امور اختیاری است، گاهی از امور غیر اختیاری، شارع متعال صلاة خواسته از ما، قید این صلاة بلوغ است، قیدش وقت است، بلوغ و وقت از قیود غیر اختیاری هستند، در اختیار انسان که نیست، اما گاهی اوقات این قید اختیاری است، آنوقت میفرمایند اختیاری آن هم یا تحصیلش واجب نیست مثل استطاعت که استطاعت از قیود اختیاریه است که تحصیلش واجب نیست، اگر در عالم خارج موجود شد شما حج برایتان واجب میشود، اما بعضی از قیود اختیاری است که تحصیلش واجب است، مثل طهارت برای نماز، میفرمایند که ما وقتی وجدانا، مراجعه کنیم به وجدان خودمان میبینیم که تمام این قیود و شرائط مربوط به ماده است، مربوط به مراد است، در تمام این فروضی که فرض کردیم، شما اراده میکنید آب را بنحو مطلق، اراده میکنید آب را بنحو مقید، اراده میکنید قید اختیاری که تحصیلش واجب است، یا قید اختیاری که تحصیلش واجب نیست، مرحوم شیخ میفرمایند ما سوالمان از شما این است که در تمام این فروض این قیودی که وجود دارد آیا میاید اراده و طلب شما را محدود میکند، یعنی اراده کردن من و طلب کردن من مقید است، یا نه طلب و اراده قیدی ندارد مطلوب مقید میشود، مراد مقید میشود، خب وجدانا این قیود مربوط به مراد است، و مربوط به اراده نیست، مراد هم همان است که از آن تعبیر به ماده میکنیم ما.

پس در نتیجه دلیل بر ادعای دوم شیخ که این قیود، قیود ماده است شهادت وجدان است. این خلاصه‌ی استدلال شیخ بر ادعای اول و دوم است.

۶

جواب مرحوم آخوند از استدلال مرحوم شیخ بر ادعای اول

مرحوم آخوند شروع میکنند از هر دو جواب دادن، اما جواب از استدلال بر ادعای اول مرحوم آخوند دو جواب میدهند:

جواب اول این است که خب این که شما آمدید گفتید هیئت قابلیت تقیید را ندارد، خب روی مبنای خودتان دارید بیان میکنید، اما ما یعنی مرحوم آخوند اثبات کردیم قبلا که حروف و ملحقات به حروف که هیئات باشد، مانند اسماء وضع و موضوع له و مستعمل فیه تماما عام است، میفرمایند ما گفتیم «لا فرق بین کلمة ابتدا و کلمة مِن» در چی لا فرق؟ در اینکه وضع در هر دو عام است، آن معنایی را که واضع تصور میکند کلی است، موضوع له در هر دو عام است، یعنی آن معنایی که لفظ ابتدا یا لفظ من را برای آن وضع میکند آن معنا کلی است، مِن برای ابتداهای خارجی وضع نشده است، برای مصادیق ابتدا وضع نشده است، مِن برای همان کلی ابتداییت وضع شده است، مستعمل فیه آن‌ها هم عام است، یعنی وقتی شما کلمه‌ی ابتدا را استعمال میکنید، میگویید «ابتدا سیری مِن المدرسه» این کلمه‌ی ابتدا در معنای کلی ابتداییت استعمال شده است، کلمه‌ی مِن هم در همان معنای کلی ابتداییت استعمال شده است، بله ما آمدیم گفتیم فرق بین ابتدا و من «انما هو فی کیفیت استعمال» واضع شرط کرده ابتدا را لفظ ابتدا را در جایی استعمال کنیم که میخواهید یک معنای استقلالی را اراده بکنید، کلمه‌ی مِن را در جایی استعمال بکنید که میخواهید یک معنای غیر استقلالی را بکار ببرید، فقط اختلافشان در شرط استعمال در کیفیت استعمال است، والا فرق دیگری بین اینها نیست، خب این مبنا را مرحوم آخوند دارند البته فکر نکنم بعد از مرحوم آخوند کسی این نظریه‌ی مرحوم آخوند را پذیرفته باشد، تقریبا قریب به اتفاق همه رد کردند این نظریه را، اما مرحوم آخوند میفرمایند جناب شیخ ما اگر ما آمدیم گفتیم حروف معنا و موضوع له شان عام است، هیئات هم که ملحق به حروف هستند موضوع له شان میشود عام وقتی هم که عام شد قابلیت تقیید را دارد، عام که شد میاییم یک قیدی به آن میزنیم از آن دایره‌ی عمومیت یک مقداری محدودش میکنیم؛ پس این جواب اول مرحوم آخوند به شیخ بود.

جواب دومی که مرحوم آخوند میدهند میفرمایند: سلمنا که ما در باب حروف مبنای شما را بپذیریم که حروف و هیئات موضوع له شان خاص است، اما این که شما در استدلالتان گفتید خاص قابلیت تقیید را ندارد، این حرف را ما به طور کلی نمیتوانیم بپذیریم، بلکه مسئله دو صورت دارد، مرحوم آخوند میفرمایند که اگر خاص در عالم خارج موجود شد، جزیی اگر در عالم خارج موجود شد، بعد از وجود دیگر قابلیت تقیید را ندارد، نمیتوانیم بگوییم این با فرض اینکه جزیی است باز یک قیدی ما میخواهیم به او بزنیم، اگر جزیی موجود شد، درست وجودش مساوی با تمام جزییات است، دیگر قابلیت تقیید را ندارد، اما اگر از اول ما بیاییم یک خاص مقید به یک شرطی را موجود بکنیم، یعنی از اولی که این خاص میخواهد در عالم خارج موجود بشود از اول همراه با این شرط باشد، این چه اشکالی دارد، ما بگوییم «ان جاءک زید فاکرمه» اکرم هیئت امر است دلالت بر وجوب دارد، وجوب را هم طبق نظریه‌ی شما شیخ انصاری که میگویید هیئات موضوع له شان خاص است، ما بگوییم وجوب هم یک معنای جزیی دارد، یک معنای خاص دارد اینها قبول، اگر وجوب بیاید بعد از اینکه موجود شد ما بخواهیم این وجوب را مقید بکنیم این به فرمایش شما استحاله دارد و نمیشود، جزیی بعد از وجود دیگر قابلیت برای تقیید ندارد، اگر بخواهد مقید بشود معنایش این است که جزیی نیست، خلف لازم میاید، اگر یک جزیی موجود شد دیگر قابلیت تقیید را ندارد، اما اگر از اول این وجود جزیی را همراه با این شرط آوردیم، بگوییم وجوب که مفاد برای هیئت امر است، از اول وجد مشروطا به این شرط، این چه اشکالی دارد؟ این چه استحاله‌ای لازمه دارد؟ هیچی! این دیگر مانعی بر سر راه او نیست، تشبیهی که در اینجا میکنند میفرمایند مثل قضیه «ضیق فمن رکیه» است، «ضیق فمن رکیه» معنایش این نیست که اول یک چاهی را دهانش را توسعه بدهید بعد که توسعه دادید ضیقش بکنید، نه! «ضیق فمن رکیه» یعنی از اول دهانه‌ی چاه را به صورت ضیق درست بکنید به صورت تنگ درست بکنید، اینجا هم مسئله همین است، از اول این جزیی مشروط به این شرط است، نه بعد از اینکه وجود پیدا بکند بخواهد مشروط به این شرط باشد.

این هم جواب دومی که مرحوم آخوند از جواب شیخ بیان میکنند. در آخر هم یک ان قلت و قلت وجود دارد که بیان میکنیم.

۷

تطبیق «ادله‌ی مرحوم شیخ برای ادعای اول»

أمّا امتناع كونه من قيود الهيئة (گفتیم شیخ هم باید برای ادعای اول دلیل بیاورد هم برای ادعای دوم، ادعای اول این بود که ممتنع است این از قیود هیئت باشد، چرا ممتنع است؟): فلأنّه (شأن چنین است) لا إطلاق في الفرد الموجود من الطلب (اطلاقی نیست در فرد موجود از طلب) المتعلّق بالفعل (که متعلق است به فعل، فرد موجود از طلب وجوب است، وجوب متعلق است به اکرام) المنشأ بالهيئة (این طلبی که انشا میشود به سبب هیئت، اطلاقی ندارد، یعنی این وجوب یک معنای جزیی حقیقی خارجی دارد، اطلاق ندارد، عمومیت ندارد) حتّى يصحّ القول بتقييده بشرط ونحوه (تا بگوییم صحیح است تقیید این طلب یا نحو شرط که بعث یا غایت باشد مثلا)، فكلّ ما يحتمل رجوعه إلى الطلب الّذي يدلّ عليه الهيئة (هر چیزی که احتمال رجوع او به طلب است، طلبی که دلالت میکند بر آن طلب هیئت، مثل همین «ان جاءک» در این مثال) فهو عند التحقيق راجع إلى نفس المادّة. (این بنابر تحقیق این به خود ماده بر میگردد از قیود ماده است، البته حالا در چند صفحه دیگر میخوانیم این مطلب بحسب آن چیزی است که در تقریرات شیخ انصاری که توسط بعضی از تلامذ ایشان نوشته شده است آمده، بعضی‌ها گفته‌اند که نه این نسبتی که به شیخ داده شده نسبت درستی نیست و شیخ از یک راه دیگری مسئله را میخواهد مطرح بکند، شیخ هم نمیگوید که هیئت قابلیت تقیید ندارد، و یکی از مویداتی که آورده‌اند این است که مرحوم شیخ در کتاب مکاسب در باب تعلیق عقود، آنجایی که میگویند یکی از شرائط این است که عقد منجز باشد، آنجا عبارتشان دلالت دارد بر اینکه خود مفاد انشاء قابلیت تعلیق را دارد، آنجا در آخر بحث مفصلی که در باب تنجیز دارند شیخ میفرمایند ما هیچ مانع ثبوتی از اینکه عقد بخواهد معلق بشود نداریم، عقد و انشاء قابلیت تعلیق را دارد، انما المانع هو الاجماع، که اجماع یک مانع اثباتی است، یعنی اگر این اجماع در کار نبود، میفرمایند هم اجماع منقول داریم هم اجماع محصل، اگر این مانع در کار نبود ماهم فتوا میدادیم به اینکه تعلیق در باب انشاء مانعی ندارد، خب لذا آنجا گفته‌اند که عبارت شیخ دلالت بر این دارد که انشاء یعنی همان هیئت قابلیت برای تعلیق را دارد)

۸

تطبیق «ادله‌ی مرحوم شیخ برای ادعای دوم»

وأمّا لزوم كونه من قيود المادّة لبّا (اما اینکه این شرط حالا که به هیئت برنگشت از قیود ماده است، لبّا یعنی واقعا ولو اینکه ظاهرا از قیود هیئت است): فلأنّ العاقل إذا توجّه إلى شيء والتفت إليه (زیرا عاقل وقتی توجه به شیء پیدا میکند، انسان توجه به آب پیدا میکند) فإمّا أن يتعلّق طلبه به (یا طلب او تعلق به آن شیء پیدا میکند)، أو لا يتعلّق به طلبه أصلا. (یا طلب به او اصلا تعلق پیدا نمیکند) لا كلام على الثاني. (دومی را کاری به آن نداریم، آنجایی که اراده‌اش به شیئ تعلق پیدا نمیکند محل بحث ما نیست؛ میخواهیم ببینیم آنجایی که اراده‌اش به یک شیئ تعلق پیدا میکند آیا اراده مقید است یا مراد مقید است) وعلى الأوّل (آنجایی که اراده‌اش تعلق پیدا میکند)، فإمّا أن يكون ذاك الشيء موردا لطلبه وأمره مطلقا (یا آن شیء مورد طلب و امر عاقل است مطلقا) على اختلاف طوارئه (با اختلاف موارد، آب باشد به نحو مطلق گرم باشد سرد باشد، مطلق باشد مضاف باشد، هر چی میخواهد باشد، یا اینطور طلب میکند) أو على تقدير خاصّ (یا آب با یه خصوصیتی را طلب میکند)؛ وذلك التقدير (حالا این خصوصیت) تارة يكون من الامور الاختياريّة (یا از امور اختیاری است)، واخرى لا يكون كذلك (یا از امور اختیاری نیست، امور اختیاری مثل استطاعت، امور غیر اختیاری مثل بلوغ مثل وقت)؛ وما كان من الامور الاختياريّة (آن هم که اختیاری است) قد يكون مأخوذا فيه على نحو يكون موردا للتكليف (یا تحصیل او واجب است، قد یکون آن امر اختیاری ماخوذ است در طلب به طوری که مورد تکلیف است، یعنی تحصیل او را مولا از مکلف خواسته است، مثل طهارت که صلاة مقید به او هست)، وقد لا يكون كذلك (یعنی مورد تکلیف نیست، مثل استطاعت، که اگر استطاعت حاصل شد خود به خود، اما تحصیل استطاعت واجب نیست) على اختلاف الأغراض الداعية إلى طلبه والأمر به (این که تحصیل واجب است یا نیست، برمیگردد به اختلاف اغراضی که داعی به طلب آن شیء و امر به آن شیء است)، من غير فرق في ذلك بين القول بتبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد (در اینکه حالا آن قید تحصیلش واجب است یا نه، اختیاری یا غیر اختیاری فرقی نمیکند که ما احکام را تابع مصالح و مفاسد بدانیم، کما اینکه امامیه و معتزله قائلند) والقول بعدم التبعيّة (بگوییم احکام تابع مصالح و مفاسد در افعال نیست، کما اینکه اشاعره قائلند، میگویند که تابع آن غرضی است که برای خداوند و برای مولا وجود دارد، فرقی نمیکند بالاخره یا بخاطر مصلحت و مفسده است، یعنی مثلا مصلحت در حج در صورتی است که استطاعت خود به خود حاصل بشود، مصلحت در صلاة اقتضا میکند که طهارت را مولا امر به آن بکند که تحصیل بکند، مورد تکلیف باشد، مصلحت در یک عملی این است که قیدی نداشته باشد، مصلحت در یک فعل دیگر این است که مقید به یک فعل دیگر این است که مقید به یک قیدی باشد، یا این اطلاق و تقیید‌ها را از باب مصالح و مفاسد احکام بگیریم، یا ملاکش را غرض مولا بگیریم، بگوییم خود فعل هیچ گونه حسن و قبحی، مصلحت و مفسده‌ای ندارد)، كما لا يخفى.

هذا (این دوتا دلیلی که بر دو ادعا آوردیم) موافق لما أفاده بعض الأفاضل (میرزا ابوالقاسم نوری در کتاب مطارح الانظار که تقریرات مباحث الفاظ شیخ انصاری است، مباحث عقلی را شیخ در کتاب رسائل آورده است، رسائل مباحث عقلیه است که مباحث جلد دوم کفایه است، مباحث الفاظ دیگر به قلم خود شیخ متاسفانه نیست به قلم شاگردهای مرحوم شیخ است در یک کتابی به نام کتاب مطارح الانظار، آنجا مباحث الفاظ را آورده‌اند که با رسائل میشود یک دوره اصول کامل) المقرّر لبحثه (شیخ) بأدنى تفاوت. (یعنی ما یک مختصری تلخیصی کردیم)

۹

تطبیق «جواب مرحوم آخوند از استدلال مرحوم شیخ بر ادعای اول»

ولا يخفى ما فيه: (ما در این کلام استادمان اشکال داریم)

أمّا حديث عدم الإطلاق في مفاد الهيئة (حدیث اینجا معنای لغوی اش مراد است، اما این کلام که اطلاق در هیئت نیست دو جواب داریم): فقد حقّقناه سابقا (سابقا در اوائل کتاب تحقیق کردیم) أنّ كلّ واحد من الموضوع له والمستعمل فيه في الحروف يكون عامّا كوضعها (موضوع له و مستعمل فیه در حروف عام است مانند وضع حروف، گفتیم بین ابتدا و مِن در این سه مرحله وضع، موضوع له و مستعمل فیه فرقی نیست)، وإنّما الخصوصيّة من قبل الاستعمال (خصوصیت از ناحیه‌ی استعمال و از کیفیات استعمال است) كالأسماء؛ وإنّما الفرق بينهما (فرق بین حروف و اسماء) أنّها وضعت لتستعمل (اسماء وضع شده لتستعمل) وقصد بها المعنى بما هو هو (معنا قصد بشود هو هو یعنی معنای استقلالی، خودش)، والحروف وضعت لتستعمل وقصد بها معانيها بما هي آلة وحالة لمعاني المتعلّقات (حروف بعنوان آلت و حالت برای معانی متعلقات حروف، یعنی مِن میاید متعلقش که میگوییم «مِن البصره» میاید یک حالتی را در او ایجاد میکند، مِن در جایی شما میتوانید استعمال بکنید که بخواهید بین دو کلمه ارتباط برقرار بکنید، پس یک معنای غیر استقلالی دارد، یک معنای ربطی دارد)؛ فلحاظ الآليّة (لحاظ آلیت در باب حروف) كلحاظ الاستقلاليّة (مانند لحاظ استقلالیت در باب اسماء) ليس من طوارئ المعنى (این از عوارض معنا و مربوط به دایره‌ی معنا نیست)، بل من مشخّصات الاستعمال (از عوارض استعمال و خصوصیات استعمال است) ـ كما لا يخفى على اولي الدراية والنهى ـ (کسانی که صاحب درایت و عقل هستند این مطلب ما را میفهمند)؛ فالطلب المفاد من الهيئة (وجودی که از هیئت فهمیده میشود) المستعملة فيه (هیئتی که استعمال میشود در این طلب) مطلق قابل لأنّ يقيّد. (این طلب مقید است و قابل تقیید را دارد؛ تا اینجا جواب اول تمام شد، که شما شیخ انصاری که میگویید قابل تقیید نیست، چون شما هیئت را مانند حروف موضوع له شان را خاص میدانید و خاص قابلیت تقیید ندارد، اما ما مرحوم آخوند هیئت و حروف موضوع له شان را عام میدانیم و قابلیت تقیید را دارد)

مع (جواب دوم) أنّه لو سلّم أنّه فرد (اگر پذیرفته شود که موضوع له فرد است، مصداق است یعنی خاص است) فإنّما يمنع عن التقييد لو انشئ أوّلا غير مقيّد (این ممنوع است تقییدش اگر اولا غیر مقید باشد، یعنی اول این وجوب بیاید بعد که آمد بگوییم ما حالا میخواهیم دایره‌ی این وجوب را محدود بکنیم، این وجوب را حالا میخواهیم مقید بکنیم به یک قیدی)، لا ما إذا انشئ من الأوّل مقيّدا (اما اگر از اول که وجوب میاید به صورت مقید میاید، از اولی که وجوب بیاید همراه با این شرط مجی دارد میاید، این دیگر اشکالی ندارد، چه اشکالی دارد؟ مثل آن مثال «ضیق فمرکیه» که از اول منظوری نیست که دهانه‌ی چاه را اول گشاد درست بکنید بعد او را تنگ بکنید، نه! از اولی که این شخص دارد درست میکند به صورت ضیق باید درست بکند)، غاية الأمر قد دلّ عليه بدالّين (میگوییم خب پس چرا در دو کلمه آمد، میگوییم خب چه اشکالی دارد، این وجوبی که از اول همراه با قید مجی میخواهد بیاید دوتا دال دارد، آن که دال بر وجوب است هیئت امر است، آن که دال بر قید است کلمه‌ی «ان جاءک» است)، وهو (این که از اول مقید بیاید) غير إنشائه أوّلا ثمّ تقييده ثانيا (این غیر از این است که اولا مطلق باشد انشاء بشود ثانیا تقیید بخورد)، فافهم. (این فافهم را هم عنایة الاصول هم منتهی الدرایه اینجا مختلف معنا کردند، آن طوری که عنایة الاصول معنا کرده میگوید این عبارت شما مرحوم آخوند که بگوییم اگر وجوب از اول مقید بیاید اشکالی ندارد، این در جایی است که به حسب ظاهر شرط مقدم ذکر بشود، یعنی متکلم بگوید «ان جاءک زید فاکرمه» در اینگونه جملات که شرط به حسب ظاهر مقدم است، میشود بگوییم که اکرم که طلب است وجوب از اول همراه با این شرط آمده است، اما در عکسش چیکار میکنید شما، اول متکلم بیاید بگوید «اکرم زیدا» بعد بگوید «ان جاءک» اگر شرط را ببرد بعدا بیاورد این دیگر مدعای شما را اثبات نمیکند، این معنایش این است که اول وجوب آمده بعد ما مقیدش کردیم، این مطلبی که عنایة الاصول میگوید فافهم اشاره دارد به این مطلب؛ اما عرض کردیم که صاحب کتاب منتهی الداریه یک مطلب دیگری دارد حالا آن را خودتان مراجعه بفرمایید ببینید کدام را میپسندید)

۱۰

ان قلت و قلت مطرح شده

در اینجا یک ان قلت و قلت کوچکی هم وجود دارد و آن این است که مستشکلی به مرحوم آخوند میگوید طبق نظریه‌ی شما مرحوم آخوند بین انشاء و منشاء تفکیک به وجود میاید، چرا؟ چون شما آخوند میگویید شرط قید برای وجوب است، در نتیجه وجوب که منشاء است، نمیاید مگر اینکه شرط محقق بشود، پس انشاء الان است، الان متکلم انشاء میکند «ان جاءک زید فاکرمه» ایجاب الان است اما منشاء که عبارت از وجوب باشد، وجوب کی است؟ وقت مجی زید است، چون شما آخوند میگویید قید، قید برای هیئت است، پس اگر بخواهد قید برای هیئت باشد بین انشاء و منشاء تفکیک به وجود میاید، در حالی که عقلا تفکیک بین این دوتا معقول نیست، انشاء عنوان علت را دارد و منشاء عنوان معلول، نمیشود انشاء باشد منشاء نباشد، انشاء و منشاء مثل ایجاد و وجود است، میشود ما بگوییم خالق متعال ایجاد کرد اما وجود بعدا میاید، خب اینکه نمیشود، ایجاد باید همراه با وجود باشد، انفکاک بین ایجاد و وجود محال است، گفتند انفکاک بین انشاء ومنشاء هم محال است، مولا الان انشاء بکند، اما منشاء که وجود است علی تقدیر مجی باشد، اما طبق نظریه‌ی شیخ انصاری مستشکل میگوید انفکاکی بین انشاء و منشاء نیست، چون شیخ میگوید این قید، قید برای وجوب نیست بلکه برای ماده است، پس طبق نظریه‌ی شیخ انشاء و منشاء، ایجاب و وجوب مقارن با یکدیگر است، اما طبق نظریه‌ی شما این دوتا منفک از یکدیگر است.

این خلاصه‌ی اشکال بود.

مرحوم آخوند در مقام جواب میفرمایند ما بیاییم اول تفکیک را معنا بکنیم، تفکیک یعنی چه؟ این که میگویید بین انشاء و منشاء تفکیک حاصل میشود، تفکیک چیست؟ میفرمایند تفکیک معنایش این است که اگر قبل از اینکه شرط بیاید ما بگوییم وجوب هست تفکیک است، این واقع تفکیک است، چرا؟ میفرمایند برای اینکه طلب مولا به یک شیء مقید تعلق پیدا کرده، حالا ما بخواهیم بگوییم قبل از آن که آن شیء بیاید، آن طلب وجود دارد، این میشود تفکیک بین انشاء و منشاء، بعبارت اخری در مقام جواب مرحوم آخوند میفرمایند عکس است، طبق نظریه‌ی مرحوم شیخ تفکیک بین انشاء و منشاء است، برای اینکه ما باید طبق نظریه‌ی مرحوم شیخ آن چیزی که مراد مولاست این است که یک چیزی را طلب کرده، علی تقدیر، بگوییم قبل از آن که تقدیر بیاید طلب وجود دارد معنا ندارد، چون این را مولا طلب نکرده بوده، مولا طلب کرده علی تقدی خاص، حالا ما بگوییم قبل از اینکه آن تقدیر محقق بشود آن طلب موجود است، این میشود تفکیک بین انشاء و منشاء.

۱۱

تطبیق «ان قلت و قلت مطرح شده»

فإن قلت: على ذلك (روی نظریه‌ی شما آخوند که این قید، قید هیئت است) يلزم تفكيك الإنشاء من المنشأ (انشاء عمل مولاست، اینکه میگوید «اکرم» منشاء وجوب است، خب شما آخوند میگویید تا مجی نیاید وجوب نمیاید، پس انشاء از منشاء جدا شد، در حالی که ایجاب و وجوب مانند ایجاد و وجود است، همانطوری که در تکوینیات بین ایجاد و وجود تفکیک معنا ندارد، در اعتباریات هم بین انشاء و منشاء نمیشود تفکیک باشد) حيث (این «حیث» تعلیل برای تفکیک است، چرا تفکیک میاید؟) لا طلب قبل حصول الشرط. (قبل از مجی وجوبی نیست)

قلت: المنشأ إذا كان هو الطلب على تقدير حصوله (منشاء اگر طلب مقید باشد) فلا بدّ أن لا يكون قبل حصوله طلب وبعث (باید قبل از حصول آن تقدیر، حصول آن شیء طلب نباشد، اگر بگوییم قبل از مجی طلب هست، خب اینکه مراد مولا نبوده است، این میشود تخلف منشاء از انشاء)، وإلّا (اگر قبل از آن تقدیر طلب باشد) لتخلّف عن إنشائه، (بعد مرحوم آخوند یک تشبیهی میکند میگوید انشاء مثل اخبار است، چطور در باب اخبار شما میتوانید مخبر به را مقید کنید به یک قید خاصی اشکالی هم پیش نمیاد، در باب انشائیات هم همینطور است، در باب اخبار بگویید «ان ضربتنی» اگر من را بزنی منم تو را میزنم، زدن خودت را مقید میکنی به زدن او، چطور اینجا یک قیدی در این خبر وجود دارد، هیچ محالی هم لازم نمیاید در انشاء هم همینطور است) وإنشاء أمر على تقدير (انشاء یک چیزی که آن چیز مقید به یک تقدیری است، یعنی مقید به یک شیء است) كالإخبار به (مثل اخبار علی تقدیر است، بگویی اگر تو بزنی منم میزنم، خب چطور اینجا اخبارت را مقید میکنی انشاء هم همینطور است، میگوید اگر آمد اکرام واجب است) بمكان من الإمكان، كما يشهد به الوجدان، فتأمّل جيّدا.

مشروط به فهو مطلق بالإضافة إليه ، وإلّا فمشروط كذلك ، وإن كانا بالقياس إلى شيء آخر كانا بالعكس.

[الشرط من قيود الهيئة]

ثمّ الظاهر أنّ الواجب المشروط ـ كما أشرنا إليه ـ نفس الوجوب فيه مشروط بالشرط ، بحيث لا وجوب حقيقة ولا طلب واقعا قبل حصول الشرط ، كما هو ظاهر الخطاب التعليقيّ ، ضرورة أنّ ظاهر خطاب «إن جاءك زيد فأكرمه» كون الشرط من قيود الهيئة وأنّ طلب الإكرام وإيجابه معلّق على المجيء ؛ لا أنّ الواجب فيه يكون مقيّدا به ـ بحيث يكون الطلب والإيجاب في الخطاب فعليّا ومطلقا ، وإنّما الواجب يكون خاصّا ومقيّدا ـ ، وهو الإكرام على تقدير المجيء ، فيكون الشرط من قيود المادّة لا الهيئة ، كما نسب ذلك إلى شيخنا العلّامة رحمه‌الله مدّعيا لامتناع كون الشرط من قيود الهيئة واقعا ، ولزوم كونه من قيود المادّة لبّا ، مع الاعتراف بأنّ قضيّة القواعد العربيّة أنّه من قيود الهيئة ظاهرا.

أمّا امتناع كونه من قيود الهيئة : فلأنّه لا إطلاق في الفرد الموجود من الطلب المتعلّق بالفعل المنشأ بالهيئة حتّى يصحّ القول بتقييده بشرط ونحوه ، فكلّ ما يحتمل رجوعه إلى الطلب الّذي يدلّ عليه الهيئة فهو عند التحقيق راجع إلى نفس المادّة.

وأمّا لزوم كونه من قيود المادّة لبّا : فلأنّ العاقل إذا توجّه إلى شيء والتفت إليه فإمّا أن يتعلّق طلبه به ، أو لا يتعلّق به طلبه أصلا. لا كلام على الثاني. وعلى الأوّل ، فإمّا أن يكون ذاك الشيء موردا لطلبه وأمره مطلقا على اختلاف طوارئه أو على تقدير خاصّ ؛ وذلك التقدير تارة يكون من الامور الاختياريّة ، واخرى لا يكون كذلك ؛ وما كان من الامور الاختياريّة قد يكون مأخوذا فيه على نحو يكون موردا للتكليف ، وقد لا يكون كذلك على اختلاف الأغراض الداعية إلى طلبه والأمر به ، من غير فرق في ذلك بين القول بتبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد والقول بعدم التبعيّة ، كما لا يخفى.

هذا موافق لما أفاده بعض الأفاضل المقرّر لبحثه (١) بأدنى تفاوت (٢).

ولا يخفى ما فيه :

أمّا حديث عدم الإطلاق في مفاد الهيئة : فقد حقّقناه سابقا (٣) أنّ كلّ واحد من الموضوع له والمستعمل فيه في الحروف يكون عامّا كوضعها ، وإنّما الخصوصيّة من قبل الاستعمال كالأسماء ؛ وإنّما الفرق بينهما أنّها وضعت لتستعمل وقصد بها المعنى بما هو هو ، والحروف وضعت لتستعمل وقصد بها معانيها بما هي آلة وحالة لمعاني المتعلّقات ؛ فلحاظ الآليّة كلحاظ الاستقلاليّة ليس من طوارئ المعنى ، بل من مشخّصات الاستعمال ـ كما لا يخفى على اولي الدراية والنهى ـ ؛ فالطلب المفاد من الهيئة المستعملة فيه مطلق قابل لأنّ يقيّد.

مع أنّه لو سلّم أنّه (٤) فرد فإنّما يمنع عن التقييد لو انشئ أوّلا غير مقيّد ، لا ما إذا انشئ من الأوّل مقيّدا ، غاية الأمر قد دلّ عليه بدالّين ، وهو غير إنشائه أوّلا ثمّ تقييده ثانيا ، فافهم.

فإن قلت : على ذلك يلزم تفكيك الإنشاء من المنشأ حيث لا طلب قبل

__________________

(١) هو المحقّق الشيخ أبو القاسم النوريّ الكلانتريّ.

(٢) مطارح الأنظار : ٤٩.

وقد تنكر صحّة نسبة رجوع القيد إلى المادّة إلى الشيخ الأنصاريّ. وذلك لما ذكره في كتاب المكاسب : ١٠٠ (مبحث جواز التعليق في العقود) من أنّه لو لا الإجماع لكان مقتضى القواعد صحّة التعليق في العقد. وهذا ينافي عدم صحّة رجوع القيد إلى الهيئة ، لأنّ الإنشاء مدلول الهيئة ، فكيف يصحّ تعليقه ثبوتا؟

ويمكن دفع التنافي بأنّه لم يدّع صحّة تعليق نفس الإنشاء الّذي هو مدلول الهيئة ، بل ادّعى صحّة تعليق المنشأ الّذي هو مدلول المادّة ، فلا تنافي بين الالتزام بعدم صحّة رجوع القيد إلى الهيئة والالتزام بصحّة التعليق في العقود.

نعم ، يمكن تأييد عدم صحّة النسبة إليه بما يأتي من أنّه ذهب إلى تقييد المادّة عند الدوران بين رجوع القيد إلى الهيئة أو المادّة ، فراجع مطارح الأنظار : ٤٩.

(٣) في الأمر الثاني من الامور المذكورة في المقدّمة : ٢٨ ـ ٣١.

(٤) أي : الطلب المفاد من الهيئة.

حصول الشرط.

قلت : المنشأ إذا كان هو الطلب على تقدير حصوله فلا بدّ أن لا يكون قبل حصوله طلب وبعث ، وإلّا لتخلّف عن إنشائه ، وإنشاء أمر على تقدير كالإخبار به بمكان من الإمكان ، كما يشهد به الوجدان ، فتأمّل جيّدا (١).

وأمّا حديث لزوم رجوع الشرط إلى المادّة لبّا : ففيه أنّ الشيء إذا توجّه إليه وكان موافقا للغرض بحسب ما فيه من المصلحة أو غيرها فكما يمكن أن يبعث فعلا إليه ويطلبه حالا لعدم مانع عن طلبه ، كذلك يمكن أن يبعث إليه معلّقا ويطلبه استقبالا على تقدير شرط متوقّع الحصول لأجل مانع عن الطلب والبعث فعلا قبل حصوله ، فلا يصحّ منه إلّا الطلب والبعث معلّقا بحصوله ، لا مطلقا ولو متعلّقا بذاك على التقدير (٢) ، فيصحّ منه طلب الإكرام بعد مجيء زيد ، ولا يصحّ منه الطلب المطلق الحالي للإكرام المقيّد بالمجيء.

هذا (٣) بناء على تبعيّة الأحكام لمصالح فيها في غاية الوضوح.

وأمّا بناء على تبعيّتها للمصالح والمفاسد في المأمور بها والمنهيّ عنها فكذلك ، ضرورة أنّ التبعيّة كذلك إنّما تكون في الأحكام الواقعيّة بما هي واقعيّة (٤) ، لا بما هي فعليّة ، فإنّ المنع عن فعليّة تلك الأحكام غير عزيز (٥) ، كما في موارد

__________________

(١) وأورد عليه السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ ما أفاده المصنّف في الجواب عن الإشكال مصادرة ظاهرة ، لأنّ الكلام هنا في إمكان كون الايجاد حاليّا والوجود استقباليّا وعدم إمكانه ، فكيف يمكن أن يستدلّ على إمكانه بنفس ذلك. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ٣٢٢.

ثمّ إنّ المحقّق النائينيّ ـ بعد ما أنكر رجوع القيد إلى الهيئة وأنكر رجوعه إلى المادّة بالمعنى الّذي يظهر من تقريرات درس الشيخ من كون القيد قيدا للواجب مع كون الواجب فعليّا ـ التزم برجوع القيد إلى المادّة المنتسبة ، بمعنى أنّ القيد يطرأ على المادّة من حيث ورود النسبة عليها ، أي بما هي منتسبة إلى الفاعل. أجود التقريرات ١ : ١٣٠ ـ ١٣١.

(٢) أي : ولو متعلّقا بذاك الشيء الّذي توجّه إليه وكان موافقا للغرض على تقدير حصول الشرط.

(٣) أي : رجوع القيد إلى الطلب المفاد من الهيئة.

(٤) أي : الأحكام الإنشائيّة.

(٥) أي : المنع عن فعليّة الأحكام الواقعيّة الإنشائيّة غير عزيز. فلا تلازم بين الإنشائيّة والفعليّة.