درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۸۴: تقسیمات مقدمه‌ی واجب ۵ / تقسیمات واجب ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ی جلسه‌ی قبل

مرحوم آخوند قدس سره الشریف در حل این مشکل انخرام قاعده‌ی عقلیه که عبارت است از تفکیک بین علت و معلول در شرط متاخر و در شرط متقدم بود، در حالی که علت و معلول باید زمانا و وجودا باید مقارن با یکدیگر باشند، مرحوم آخوند فرمودند که بین آن شرائطی که شرط برای حکم تکلیفی یا حکم وضعی است، و شرائطی که شرط برای مامور به است ما باید فرق بگذاریم.

در آنجایی که یک شرطی عنوان شرطیت برای تکلیف یا وضع را دارد، فرمودند اگر ما وجود خارجی را شرط قرار بدهیم، اینجا قاعده‌ی عقلیه انخرام پیدا میکند، در حالی که آن تکلیف و حکم کار مولاست و مربوط به مولاست، این شرط هم باید در دائره‌ی همان عمل مولا ما تفسیر بکنیم، و فرمودند مولا وقتی یک شیء را به نام وجوب یا به نام صحت یا به نام ملکیت مولا وقتی یک چیزی را تصور میکند در صورتی آن شیء مطلوب مولاست که آن شیء را با همه‌ی افراد، با همه‌ی قیود با همه‌ی شرائط تصور بکند، وقتی وجوب حج را میاید با استطاعت تصور میکند، وجوب صلاة را میاید با وقت و قیود و عقل و اینگونه اموری که شرط تکلیف است وقتی تصور میکند، آن وقت میاید جعل میکند وجوب را برای صلاة.

پس در قسمت اول در شرط آن وجود تصوری اش واقعا شرط است نه وجوب خارجی، درست است ما به حسب ظاهر میگوییم این استطاعت خارجیه شرط برای وجوب حج است، اما با این توضیحی که دادیم باید ببریم این شرط واقعی را در مقام تصور مولا، مولا وقتی میخواهد حج را واجب کند میاید این حج را با همه‌ی اطرافش تصور میکند با همه‌ی قیودش تصور میکند، خب یکی از اطراف و قیود و شرایط عبارت از استطاعت است، با تصور استطاعت برای حج میاید وجوب را برای حج جعل میکند، پس استطاعتی که شرطیت برای وجوب حج دارد در مقام تصور مولاست و در مقام تصور استطاعت و حج از نظر تصور مقارن یکدیگر هستند و هیچ کدام مقدم یا مأخر از دیگری نیست.

۴

ادامه تحقیق مرحوم آخوند در رفع اشکال (شرط مامور به)

اما در قسم دوم که شرط مامور به است، فرمودند که در اینجا مثل آن مثالی که زن مستحاضه اگر صوم او بخواهد صحیح باشد باید شب غسل بکند، غسل شب به عنوان شرط متاخر مطرح است، میفرمایند ما بیخود آمدیم اسم غسل را شرط گذاشتیم و همه‌ی مشکلات از همین نامگذاری پیش آمده است، ما اول آمدیم اسم این غسل لیلی را گذاشتیم شرط، بعد هم میبینیم که عجب این شرط از مشروط خودش متاخر است، خب وقتی متاخر بود انخرام قاعده‌ی عقلیه پیش میاید، ما نباید اسم غسل را شرط بگذاریم، پس شرط چیست؟ شرط آن اضافه‌ی بین الطرفین است، این صوم که یک طرف اضافه است و غسل طرف دوم اضافه است، این صوم امروز از اولین زمانی که این زن دارد انجام میدهد، اضافه و انتسابی دارد به آن غسل شب، البته اگر غسل شب نیاید به هیچ وجهی این اضافه وجود ندارد، چون اضافه نیاز به طرفین دارد، دو طرف لازم دارد، اما وقتی غسل شب آمد، ما میفهمیم بین الطرفین که یک طرف اولین زمان طلوع فجر است، که این زن شروع کرده به صوم، و یک طرف هم غسل است، بین الطرفین این اضافه موجود است و مرحوم آخوند میفرمایند حقیقتا شرط همین اضافه است، آن که شارع در نظرش است، این است که غسل این زن یک اضافه‌ای به غسل لیلی داشته باشد، به غسل در شب داشته باشد، خود غسل حقیقتا شرط نیست، آنچه که شرطیت دارد این اضافه است، و اضافه عرض کردیم از اولین زمانی که این زن دارد روزه میگیرد این اضافه موجود است تا شب، بنابراین اضافه متاخر نیست اضافه مقارن است پس اشکال شرط متاخر را مرحوم آخوند اینطوری حل میکنند.

۵

ادامه تطبیق «تحقیق مرحوم آخوند در رفع اشکال (شرط مامور به)»

 فمنشأ (این دیگر نتیجه‌ی تحقیق گذشته‌ی آخوند هست، که اصل تحقیق را خواندیم و توضیح دادیم) توهّم الانخرام إطلاق الشرط على المتأخّر (منشا توهم ازبین رفتن قاعده‌ی عقلیه نامگذاری شرط بر آن وجود متاخر است، یعنی همین که آمدیم اسم غسل لیلی را گذاشتیم شرط بلافاصله برای ما این اشکال تولید شده است، در حالی که)؛ وقد عرفت أنّ إطلاقه عليه فيه (اطلاق شرط بر آن متاخر در شرط متاخر) كإطلاقه على المقارن (مثل اطلاق شرط بر شرط مقارن) إنّما (انما این اطلاق) يكون لأجل كونه طرفا للإضافة (چرا به غسل در شب میگوییم شرط؟ چون طرف اضافه است، کدام اضافه؟) الموجبة للوجه (اضافه‌ای که سبب میشود ای صوم زن عنوان پیدا بکند، صوم این زن در روز چه زمانی عنوان پیدا میکند؟ زمانی که اضافه‌ی به غسل در شب پیدا بکند، که اضافه موجب برای وجه و عنوان است) الّذي يكون بذاك الوجه مرغوبا ومطلوبا (که این فعل یعنی آن صوم به سبب آن عنوان و وجه میشود مطلوب و مرغوب برای مولا)، كما كان في الحكم لأجل دخل تصوّره فيه (یعنی کما کان اطلاق شرط بر آنچه که شرط در حکم است، ما آنجا هم اطلاق شرط میکنیم مثل استطاعت که شرط برای وجوب حج است، نه بخاطر وجود خارجی استطاعت) كدخل تصوّر سائر الأطراف والحدود (مثل سائر اطراف و قیود) الّتي لو لا لحاظها (اطراف و قیودی که اگر شارع آنها را لحاظ نکند) لما حصل له الرغبة في التكليف (برای مولا رغبت برای تکلیف حاصل نمیشود، یعنی تا استطاعت را برای حج تصور نکند اصلا رغبتی برای اینکه وجوب را برای حج جعل کند پیدا نمیکند)، أو لما صحّ عنده الوضع. (یا در نزد مولا وضع صحیح نبود، یعنی حکم وضعی، مثلا میاید ملکیت را به برکت عقد فضولی بنابر کاشفیت جعل میکند، در صورتی که اضافه‌ی به آن اجازه‌ی لاحقه داشته باشد، پس اجازه را میاید تصور میکند تصور هم مقارن با ملکیت است)

وهذه خلاصة ما بسطناه من المقال في دفع هذا الإشكال (خلاصه‌ی آن چیزی است که ما بسط دادیم آن را) في بعض فوائدنا (آخر حاشیه‌ی رسائل این را آقایان میدانند که مرحوم آخوند یک فوائدی دارند در آنجا، مثلا یک فائده‌اش در حقیقت انشاء است، فوائد خیلی خوبی است اگر برسید در ایام تعطیل این فوائدی که مرحوم آخوند در آنجا آورده را بحث کنید چون خیلی‌هایش در کفایه ام اشاره شده است، یکی از آن فوائد مربوط به مسئله‌ی شرط متاخر و شرط متقدم است، میفرمایند جواب اینجا خلاصه‌ی مطلب در آنجاست)، لم يسبقني إليه أحد فيما أعلم (در آن مقداری که خودم میدانم کسی قبل از من این تحقیق را نداشته است، این نه برای خود ستایی باشد بلکه برای این است که مرحوم آخوند میخواهند تذکر بدهند که چیز تازه‌ای است، لذا)، فافهم واغتنم. (هم درست بفهم و هم مغتنم بشمار)

ولا يخفى: أنّها بجميع أقسامها داخلة في محلّ النزاع (این شرط مامور به، به جمیع اقسامها، یعنی چه شرط مامور به متقدم چه شرط مامور به مقارن، و چه شرط مامور به متاخر، این داخل در محل نزاع است)، وبناء على الملازمة (اگر کسی مقدمه‌ی واجب را از باب ملازمه واجب بداند) يتّصف اللاحق بالوجوب كالمقارن والسابق (لاحق متصف به وجوب میشود مثل مقارن و سابق، یعنی مقدمه‌ی متقدم)، إذ بدونه (یعنی بدون اتصاف به وجود) لا تكاد تحصل الموافقة (موافقت حاصل نمیشود)، ويكون سقوط الأمر بإتيان المشروط به (امری که متوجه مشروط به است، مشروط به همان ذی المقدمه است، اگر این امر بخواهد ساقط بشود) مراعى بإتيانه (این مراعای به اتیان مقدمه است، یعنی آن مقارن و متقدم و متاخر؛ حالا چون در عبارت قبلی چون در مقارن و سابق خیلی مشکله‌ای نبود روی لاحق مرحوم آخوند آورد ضمائر را به آن لاحق هم میتوانید بزنید، «بدونه» یعنی بدون اتیان لاحق، «لا تكاد تحصل الموافقة، ويكون سقوط الأمر بإتيان المشروط به مراعى بإتيانه» آن لاحق آورده شود، لذا مثال میزنند)، فلو لا اغتسالها في الليل (اگر اغتسال زن در لیل نباشد) ـ على القول بالاشتراط ـ (یعنی بنابراینکه طبق فتوای بعضی از فقها صوم مشروط به غسل در شب هست) لما صحّ الصوم في اليوم. (روزه‌ی در روز بدون آن غسلی که در شب باید انجام بدهد صحیح نیست)

۶

امر سوم در تقسیمات واجب

امر سومی که در مقدمه‌ی واجب عنوان میکنند: تا بحال در امر اول و امر دوم مطالبی را یا مربوط به کلی یا مربوط به تقسیمات خود مقدمه بیان کردند، مقدمه‌ی داخلیه یا خارجیه، مقدمه‌ی متقدم، مقارن و متاخر، اما در این امر سوم یک تقسیماتی را راجع به واجب ذکر میکنند.

تقسیم واجب به مطلق و مشروط:

میفرمایند که یک تقسیم معروفی که وجود دارد، این است که «الواجب اما مطلق، واجب یا واجب مطلق است یا واجب مشروط»:

در بین اصولیین از زمان‌های قبل بزرگان اصولیین آمدند برای واجب مطلق و واجب مشروط یک تعاریفی را ذکر کرده‌اند، مثلا یک تعریفی را مرحوم میرزای قمی در قوانین دارند که اصل این تعریف در کلمات قبل مرحوم میرزا در اصولیین دیگر هم وجود دارد، گفتند واجب مطلق «ما لا یتوقف وجوبه علی ما یتوقف علیه وجوده» این تعریف واجب مطلق است، واجب مطلق یعنی واجبی که وجوب او توقف ندارد بر چیزی که بر وجود او متوقف است، مثل صلاة و طهارت، صلاة نسبت به طهارت واجب مطلق چرا؟ برای اینکه این صلاة لا یتوقف وجبه، وجوب صلاة متوقف بر طهارت، که طهارت صلاة وجودا بر او متوقف است، خب اگر طهارت نباشد، صلاة بعنوان مامور به، یعنی یک عملی انسان انجام بدهد که مصداق برای مامور به باشد این موجود نمیشود، پس صلاة وجودا بر طهارت متوقف است اما این صلاة وجوبش در این طهارت متوقف نیست، آنوقت گفته‌اند اگر یک واجبی وجودش بر آن چیزی که وجودا در او توقف دارد وجوبش بر او متوقف نباشد، ما این را میگوییم واجب مطلق، بعد دیگران آمدند گفتند خب تعریف باید جامع افراد باشد و مانع اغیار باشد، و این تعریف نه جامع افراد است و نه مانع اغیار است.

اشکالاتی را بر این تعریف کرده‌اند مثلا گفته‌اند خب در خود صلاة، صلاة وجودا توقف بر وقت دارد، تا وقت نیاید صلاة بعنوان مامور به نمیشود موجود بشود، پس صلاة توقف دارد بر وقت وجودا در حالی که وجوبا هم بر او توقف دارد، خب اگر وقت نیاید قبل از وقت روی نظریه‌ی مشهور نماز وجوبی ندارد، لذا گفته‌اند این تعریف جامعیت و مانعیت ندارد.

یک تعریف دومی را مرحوم صاحب فصول دارد، صاحب فصول گفته است که ما به واجبی میگوییم واجب مطلق که غیر از شرایط عامه‌ی تکلیف بر شرط دیگری توقف نداشته باشد، خب شرائط عامه‌ی تکلیف بلوغ هست و عقل هست و قدرت هست و اختیار هست و حالا علم هم هست یا نه، بعضی‌ها گفته‌اند از متقدمین شرط است، متاخرین گفته‌اند شرط فعلیت نیست شرط تنجز است، صاحب فصول میگوید اگر یک واجبی غیر از شرائط عامه‌ی تکلیف بر شرط دیگری وجوبش توقف نداشت، آن را میگوییم واجب مطلق، اما اگر یک واجبی غیر از شرائط عامه‌ی تکلیف بر یک شرط دیگری وجوب او توقف داشت این را میگوییم واجب مشروط، نماز اینطوری که صاحب فصول فرموده است غیر از شرایط عامه‌ی تکلیف بر چیزی دیگری وجوبش توقف ندارد، حج غیر از شرایط عامه‌ی تکلیف وجوبش بر استطاعت هم توقف دارد.

 مرحوم آخوند میفرمایند همه‌ی این تعریف‌ها، تعریف‌هایی نیست که عنوان حد تام یا عنوان رسم تام را داشته باشد، اگر یک تعریفی عنوان حد تام یا عنوان رسم تام را پیدا کرد، این تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد، در حالی که میفرمایند این تعاریف، تعاریف شرح الاسمی یا شرح اللفظی هستند و عنوان تعریف حقیقی را ندارد، بعد میفرمایند به نظر ما اصلا این مطلق و مشروط اصلا اصطلاح جدیدی نیست و همان معنای لغوی اش را دارد، مطلق یعنی غیر مقید و مشروط یعنی مقید، در لغت همینطور است، در اصطلاح اصولی هاهم همینطور است، اینطور نیست که مطلق در اصطلاح اصولی یک معنای دیگری داشته باشد.

نکته‌ای که به دنبال این بیان ذکر میکنند میفرمایند که ممکن است که یک واجبی نسبت به یک شرطی واجب مطلق باشد، صلاة نسبت به طهارت واجب مطلق است، اما نسبت به وقت واجب مشروط است، بنابراین اطلاق و تقیید، مطلق و مشروط که در اینجاست دو وصف اضافی هستند، یعین اگر از شما بپرسیم که صلاة مطلق است یا مشروط، واجب مطلق است یا واجب مشروط، شما باید بفرمایید که نسبت به چه چیزی میگویید؟ صلاة را نسبت به طهارت حساب بکنیم، چون وجوب صلاة بر طهارت توقف ندارد، میشود مطلق، صلاة را نسبت به وقت حساب بکنید، چون وجوب صلاة متوقف بر وقت است میشود واجب مشروط، اینها دو وصف اضافی و نسبی هستند و دو عنوان کلی را ندارد، شاهدش هم این است که تمام واجبات به نسبت به شرائط عامه‌ی تکلیف واجب مشروط است، هر واجبی مثل صلاة که ما به آن میگوییم واجب مطلق، نسبت به شرائط عامه‌ی تکلیف عنوان واجب مشروط را دارند.

۷

نزاع بین شیخ انصاری و مشهور

خب اینها همه مقدمه است برای اینکه یک نزاع مهمی بین مرحوم شیخ انصاری و مشهور واقع شده است، و ابتدای این نزاع از مسئله‌ی وقت شروع شده است، و بعد توسعه پیدا کرده در موارد دیگر، به این بیان که وجوب صلاة متوقف بر طهارت نیست، یعنی الان اگر کسی طهارت هم نگرفت، نماز بر او واجب است، و وجوب آمده و اگر نخواند عصیان کرده و معصیت کرده است، اما نسبت به دخول وقت که حالا میگوییم روی قول مشهور است، مشهور میگوید اگر وقت داخل نشود نماز واجب نیست، اگر کسی قبل از وقت وضو بخواهد بگیرد بعنوان اینکه برای نماز واجب انجام بدهد، روی همین نظر مشهور است که میگویند درست نیست، کسی قبل از وقت بخواهد وضو بگیرد (...) که نماز واجب، وجوبی نیامده، میگویند درست نیست، پس وجوب نماز توقف بر وقت دارد، پس نماز نسبت به وقت میشود واجب مشروط، اما وجوب نماز توقف بر طهارت ندارد، شما الان وقتی وقت داخل شد اگر طهارت هم تحصیل نکنید نماز برای شما واجب است، پس وجوب نماز متوقف بر تحقق طهارت نیست؛ {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان...}؛ عرض میکنم که در همین «اقم الصلاة لدولک الشمس الی غسق اللیل» از اینجا بین شیخ و مشهور نزاع آغاز شده است، مشهور میگویند این «لدولک الشمس الی غسق اللیل» که عنوان وقت را دارد، این وقت قید برای هیئت است، «اقم» هیئتش و مفاد هیئتش عبارت از وجوب است، واجب است اقامه‌ی صلاة، واجب است قیام به صلاة، مشهور میگویند این قید هیئت است، یعنی وجوب مقید به این وقت است تا مادامی که این وقت نیامده وجوب هم نیامده است.

مرحوم شیخ میفرمایند نه! این وقت قید برای ماده است، ماده قیام به صلاة است نه وجوب که هیئت باشد، این قید، قید برای ماده است، روی نظر شیخ قبل از آن که وقت داخل بشود، وجوب نماز آمده است، اما ظرف برای واجب یک زمان معینی است، بعبارت اخری، روی نظریه‌ی مشهور وجوب معلق است، بر داخل شدن وقت، روی نظریه‌ی شیخ واجب معلق است بر داخل شدن وقت، بر اینکه وقت بیاید.

به دنبال نزاع در اینجا نزاع را برده‌اند در یک جمله‌ی کلی، گفتند اصلا در جملات شرطیه که ما یک شرط داریم و یک جزاء داریم و بین شرط و جزاء یک ارتباطی برقرار است، میگوییم «ان جائک زید فاکرمه» در این جمله‌ی شرطیه یا تعلیلیه، آیا شرط قید للهیئت، یعنی قید برای وجوب اکرام است؟، مجی زید شرط است برای وجوب کما اینکه مشهور میگویند، یا اینکه نه این شرط «ان جائک زید» قید برای واجب و برای ماده است، یعنی قبل از آن که زید بیاید با کلام مولا وجوب اکرام منجز شده است، با خطاب مولا وجوب آمد اما ظرف برای واجب آن زمانی است که زید بیاید و مجی زید محقق بشود، این اختلاف بین مشهور و شیخ انصاری اعلی الله مقامه الشریف است.

مرحوم آخوند میفرمایند شیخ دوتا ادعا دارند، یک ادعای نفیی دارد و یک ادعای اثباتی دارد، ادعای نفی این است که میفرمایند محال است، ممتنع است، شرط از قیود هیئت باشد، این محال است، ادعای اثباتی میفرمایند که لابد و ان یکون که این شرط از قیود ماده باشد، و باید ببینیم استدلال مرحوم شیخ بر هر دو قسمت چیست، که این را توضیح میدهیم. {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان...}

۸

تطبیق «امر سوم در تقسیمات واجب»

الأمر الثالث

في تقسيمات الواجب

[١ ـ الواجب المطلق والواجب المشروط]

منها: تقسيمه إلى المطلق والمشروط.

وقد ذكر لكلّ منهما تعريفات وحدود (تعریفات و حدودی ذکر شده است) تختلف بحسب ما اخذ فيها من القيود (این تعریفات مختلف است به حسب آن چه که اخذ شده در این تعریفات از قیود، قیودی که در این تعریفات وجود دارد)، وربما اطيل الكلام (اطاله‌ی کلام داده شده است) بالنقض والإبرام (نقض کرده‌اند تعریف را، تطهیر کرده‌اند) في النقض على الطرد والعكس (گفته‌اند این تعاریف طاردیت ندارد، طارد للغیر نیست، و عکس که عنوان جامع افراد را ندارد)، مع أنّها ـ كما لا يخفى ـ (خب شاید بشود گفت این یکی از ابتکارات مرحوم آخوند است، از زمان مرحوم آخوند به بعد آخوند فرمودند این بحث‌هایی که معنای مطلق چیست، معنای عام چیست، معنای خاص چیست، اینها همه تعریفات لفظی است، تعریف حقیقی نیست که ما بگوییم باید جامع و مانع باشد، تقریبا در کل مسائل علم اصول این نظریه را مرحوم آخوند ابداع کرده‌اند و دیگران هم تبعیت کرده‌اند) تعريفات لفظيّة لشرح الاسم (تعریفاتی است که در حد شرح لفظ و شرح اسم وجود دارد)، وليست بالحدّ ولا بالرسم. (تعریف حقیقی یا باید حد تام باشد یا رسم تام باشد، اینها اینگونه نیست، چون اینها اینطور نیست که جنس و فصلی داشته باشند، عرض عام و عرض خاصی داشته باشند، این حرف‌ها نیست، «مطلق» یک معنا و یک مفهومی در نظر عرف دارد، باید بیاییم همان را توضیح دهیم)

والظاهر أنّه ليس لهم اصطلاح جديد في لفظ المطلق والمشروط (برای اصولیین یک اصطلاح جدیدی در لفظ مطلق و لفظ مشروط نیست)، بل يطلق كلّ منهما بما له من معناه العرفيّ. (اطلاق میشود هر کدام یکی از این دوتا به آنچه که برای اوست، که همان معنای عرفی است) كما أنّ الظاهر أنّ وصفي الإطلاق والاشتراط وصفان إضافيّان، لا حقيقيّان (دو وصف اضافی هستند نه دو وصف حقیقی؛ اضافی یعنی ما باید به قیاس به یک شیء و به اضافه‌ی به شیء خاص حساب بکنیم، این واجب نسبت به این شرط میشود واجب مطلق، نسبت به یک شرط دیگر میشود واجب مشروط، دو وصف حقیقی که بگوییم اگر صلاة شد واجب مطلق همیشه و همه جا واجب مطلق است، نه!)، وإلّا (اگر بخواهد دو وصف حقیقی باشد) لم يكد يوجد واجب مطلق (ما اصلا واجب مطلق نخواهیم داشت)، ضرورة اشتراط وجوب كلّ واجب ببعض الامور (چون شرط است که هر واجب مشروط به بعضی از امور)، لا أقلّ من الشرائط العامّة، كالبلوغ والعقل. (عرض کردیم که هر واجبی نسبت به شرائط عامه عنوان واجب مشروط را دارد، یعنی تا شرائط عامه نیاید وجوب نمیاید، تا بلوغ نیاید وجوب نمیاید، وجب هیچ واجبی، تا عقل نباشد وجوب نیست، تا قدرت نباشد وجوب نیست، حالا در باب قدرت و علم این دوتا بین متاخرین و متقدمین اختلاف است، متاخرین بعضی‌های از آنها میگویند قدرت اصلا شرط تکلیف نیست، بلکه عجز مانع از انجام تکلیف است، و این یک ثمرات بسیار مهمی دارد و این مبنایی است که امام رضوان الله تعالی علیه در اصولشان دارند و آثار بسیار مهمی بر این مبنا بار میشود، متقدمین میگفتند خب قدرت یکی از شرائط تکلیف است، نتیجه چه میشد؟ نتیجه این میشود که در هر واجبی اگر ما شک کنیم که قدرت داریم یا نداریم، اصالت البرائت را باید جاری بکنیم، بگوییم ما نمیدانیم قدرت داریم یا نه، پس نمیدانیم این تکلیف متوجه ما شده یا نه، اصل برائت است، اما امام رضوان الله تعالی علیه میفرمایند قدرت از شرائط تکلیف نیست، اگر جایی انسان شک کند که قدرت بر انجام یک عملی دارد یا نه، اصالت الاحتیاط عقلی میگوید حتما باید این عمل را انجام بدهید، بله اگر به حدی رسید که دیدید عاجز هستید، عجز مانعیت دارد و این در جاهای مختلف علم فقه این مبانی امام بسیار آثار مهمی را دارد، علی ای حال نسبت به بلوغ و عقل دیگه اتفاقی است که تا بلوغ و عقل نباشد دیگر تکلیفی نیست)

فالحريّ أن يقال: (آنچه که مناسب است این است که گفته شود) إنّ الواجب مع كلّ شيء يلاحظ معه (واجب با هر چیزی با همان شیء ملاحظه میشود، «یلاحظ معه» یعنی مع آن شیء، هر واجبی را با خود یک شیء معین باید بسنجیم)، إن كان وجوبه غير مشروط به (اگر وجوب آن واجب مشروط به آن شیء نباشد) فهو مطلق بالإضافة إليه (این مطلق است به اضافه‌ی به آن شیء، اگر واجب وجوبش مشروط به آن شیء باشد)، وإلّا (یعنی «و ان کان وجوبه مشروط به») فمشروط كذلك (آن واجب میشود مشروط، کذلک یعنی به اضافة الیه)، وإن كانا بالقياس إلى شيء آخر كانا بالعكس. (ولو اینکه نسبت به شیء دیگر بالعکس است، یعنی همین واجبی که دوتا واجب داریم، که یک شیء حساب میکنیم، یکی میشود مطلق یکی مشروط، همین دوتا واجب را نسبت به یک شیء دیگر ممکن است بالعکس بشود، یعنی آن که در آن شیء مطلق بوده حالا بشود مشروط و آن یکی بالعکس)

۹

تطبیق «نزاع بین شیخ انصاری و مشهور»

[الشرط من قيود الهيئة]

ثمّ الظاهر أنّ الواجب المشروط ـ كما أشرنا إليه ـ (واجب مشروط چیست؟) نفس الوجوب فيه مشروط بالشرط (خود وجوب مشروط به شرط است)، بحيث لا وجوب حقيقة (حقیقتا وجوبی در کار نیست) ولا طلب واقعا قبل حصول الشرط (قبل از شرط طلبی نیست)، كما هو ظاهر الخطاب التعليقيّ (در هر خطاب تعلیقی همینطور است، چون در خطابات شرطیه شرط بمنزله‌ی علت برای جزاء است)، ضرورة أنّ ظاهر خطاب «إن جاءك زيد فأكرمه» (ظاهرش این است که) كون الشرط من قيود الهيئة (شرط قید برای هیئت است، هیئت کدام است؟ همان وجوب است، که مفاد برای آن «اکرمه» است) وأنّ طلب الإكرام وإيجابه (طلب و ایجاب اکرام) معلّق على المجيء؛ لا أنّ الواجب (واجب خود اکرام است نه طلب اکرام، خود اکرام که واجب است) فيه يكون مقيّدا به ـ (میگوید «ان جائک زید فاکرمه» خب معنایش این است که قبل از مجی زید مولا اصلا طلب ندارد، مولا وجوبی را نیاورده است، نه اینکه وجوب آمده اما ظرف اکرام عبارت از مجی زید است) بحيث (این «بحیث» نتیجه‌ی برای این است که شرط قید برای ماده باشد، اگر شرط قید برای ماده باشد) يكون الطلب والإيجاب في الخطاب فعليّا ومطلقا (طلب که همان ایجاب است فعلی است، مطلق است)، وإنّما الواجب يكون خاصّا ومقيّدا ـ ، وهو الإكرام (واجب کدام است همان اکرام، این اکرام مقید شده است، بنابراینکه قید ماده باشد، ماده اکرام است، ماده همان واجب است نه وجوب، این اکرام) على تقدير المجيء، فيكون الشرط من قيود المادّة لا الهيئة (شرط میشود از قیود ماده نه هیئت، اگر گفتیم مجیء زید شرط برای اکرام است نه شرط برای وجوب اکرام، این میشود قید برای ماده)، كما نسب ذلك (نسبت داده شده اینکه شرط از قیود ماده است) إلى شيخنا العلّامة رحمه‌الله (عرض کردیم شیخ دوتا ادعا دارد، یک ادعای نفیی دارد) مدّعيا لامتناع كون الشرط من قيود الهيئة واقعا (شرط ممتنع است که از قیود هیئت باشد، «واقعا» یعنی ثبوتا، یک استحاله‌ی ثبوتی و یک مانع ثبوتی وجود دارد، امتناع ذاتی، امتناع ذاتی است اگر شرط بخواهد از قیود هیئت باشد این یک)، ولزوم كونه من قيود المادّة لبّا (ادعای دوم شیخ: این «لبا» یعنی عقلا، چرا مرحوم شیخ میگوید عقلا از قیود ماده است؟)، مع الاعتراف بأنّ قضيّة القواعد العربيّة أنّه من قيود الهيئة ظاهرا. (از نظر قواعد ادبی شرط علت برای جزاء است، جزاء اکرام نیست، جزاء وجوب اکرام است، میگوییم «ان جاءک زید فاکرمه»، جزاء خود اکرام نیست، جزاء وجوب اکرام است، خب از نظر ادبی هم شرط به منزله‌ی علت است برای جزاء پس باید شرط که مجیء زید است قید برای وجوب باشد، اما مرحوم شیخ میفرمایند که بله من قبول دارم که به حسب ظاهر و قواعد ادبی شرط برای هیئت است، اما عقلا و لبّا باید این شرط قید برای ماده باشد، حالا تا اینجا فقط ادعای شیخ را مرحوم آخوند بیان کردند، در بحث آینده دلیل شیخ را هم برای اداعای اول که امتناع ثبوتی است، هم برای ادعای دوم که شرط از قیود ماده است لبّا، ولو اینکه به حسب لفظ و ظاهر از قیود هیئت است، این ادعای اول و دوم را دلیلش را انشالله میخوانیم)

وأمّا الثاني : فكون شيء شرطا للمأمور به ليس إلّا ما يحصل لذات المأمور به بالإضافة إليه وجه وعنوان به يكون حسنا أو متعلّقا للغرض بحيث لولاها (١) لما كان كذلك. واختلاف الحسن والقبح والغرض باختلاف الوجوه والاعتبارات الناشئة من الإضافات ممّا لا شبهة فيه ولا شكّ يعتريه. والإضافة كما تكون إلى المقارن تكون إلى المتأخّر أو المتقدّم بلا تفاوت أصلا ، كما لا يخفى على المتأمّل. فكما تكون إضافة شيء إلى مقارن له موجبا لكونه معنونا بعنوان يكون بذلك العنوان حسنا ومتعلّقا للغرض ، كذلك إضافته إلى متأخّر أو متقدّم ، بداهة أنّ الإضافة إلى أحدهما ربما توجب ذلك أيضا ، فلو لا حدوث المتأخّر في محلّه لما كانت للمتقدّم تلك الإضافة الموجبة لحسنه الموجب لطلبه والأمر به ، كما هو الحال في المقارن أيضا ، ولذلك اطلق عليه الشرط مثله (٢) بلا انخرام للقاعدة أصلا ، لأنّ المتقدّم أو المتأخّر كالمقارن ليس إلّا طرف الإضافة الموجبة للخصوصيّة الموجبة للحسن ، وقد حقّق في محلّه أنّه بالوجوه والاعتبارات (٣) ، ومن الواضح أنّها تكون بالإضافات. فمنشأ توهّم الانخرام إطلاق الشرط على المتأخّر ؛ وقد عرفت أنّ إطلاقه عليه فيه كإطلاقه على المقارن إنّما يكون لأجل كونه طرفا للإضافة الموجبة للوجه الّذي يكون بذاك الوجه مرغوبا ومطلوبا ، كما

__________________

ـ ثمّ إنّ المحقّق العراقيّ حاول تصحيح الشرط المتأخّر بالتصرّف في معنى الشرط. وحاصله : أنّ الشرط ليس جزءا دخيلا في الأثر ، بل الشرط هو طرف ما يحدّد المقتضي وتحصل به الخصوصيّة اللازمة لتأثير المقتضي. فهو طرف إضافة وتحديد بها تحصل الفاعليّة للفاعل. ولا يمتنع أن يكون طرف الإضافة من الامور المتأخّرة بعد ما كانت الإضافة مقارنة ولم يكن للأمر المتأخّر أيّ تأثير. نهاية الأفكار ١ : ٢٧٩ ـ ٢٨٠ ، بدائع الأفكار ١ : ٣٢٠ ـ ٣٢١.

ولكن السيّد الإمام الخمينيّ ـ بعد ما تعرّض لما ذكره المحقّق العراقيّ تصحيحا للشرط المتأخّر ـ ناقش فيه من وجوه. ثمّ تصدّى لدفع الإشكال بوجهين آخرين ، ثانيهما أنّ موضوعات الأحكام وشرائطها كلّها تكون عرفيّة ، لا عقليّة ، والعرف يرى إمكان التقييد والإضافة بالأمر المتأخّر ، ولو كان العقل لا يساعد عليه ، كما هو الحال في سائر الموضوعات الشرعيّة. راجع تمام كلامه في مناهج الوصول ١ : ٢٣٨ ـ ٢٤٣.

(١) أي : لو لا الإضافة إليه.

(٢) أي : مثل المقارن.

(٣) راجع شرح تجريد الاعتقاد : ٣٠٢.

كان في الحكم لأجل دخل تصوّره فيه كدخل تصوّر سائر الأطراف والحدود الّتي لو لا لحاظها لما حصل له الرغبة في التكليف ، أو لما صحّ عنده الوضع.

وهذه خلاصة ما بسطناه من المقال في دفع هذا الإشكال في بعض فوائدنا (١) ، لم يسبقني إليه أحد فيما أعلم ، فافهم واغتنم.

ولا يخفى : أنّها بجميع أقسامها داخلة في محلّ النزاع ، وبناء على الملازمة يتّصف اللاحق بالوجوب كالمقارن والسابق ، إذ بدونه لا تكاد تحصل الموافقة ، ويكون سقوط الأمر بإتيان المشروط به مراعى بإتيانه ، فلو لا اغتسالها في الليل ـ على القول بالاشتراط ـ لما صحّ الصوم في اليوم.

الأمر الثالث

في تقسيمات الواجب

[١ ـ الواجب المطلق والواجب المشروط]

منها : تقسيمه إلى المطلق والمشروط.

وقد ذكر لكلّ منهما تعريفات وحدود تختلف بحسب ما اخذ فيها من القيود ، وربما اطيل الكلام بالنقض والإبرام في النقض على الطرد والعكس (٢) ، مع أنّها ـ كما لا يخفى ـ تعريفات لفظيّة لشرح الاسم ، وليست بالحدّ ولا بالرسم.

والظاهر أنّه ليس لهم اصطلاح جديد في لفظ المطلق والمشروط ، بل يطلق كلّ منهما بما له من معناه العرفيّ. كما أنّ الظاهر أنّ وصفي الإطلاق والاشتراط وصفان إضافيّان ، لا حقيقيّان ، وإلّا لم يكد يوجد واجب مطلق ، ضرورة اشتراط وجوب كلّ واجب ببعض الامور ، لا أقلّ من الشرائط العامّة ، كالبلوغ والعقل.

فالحريّ أن يقال : إنّ الواجب مع كلّ شيء يلاحظ معه ، إن كان وجوبه غير

__________________

(١) راجع فوائد الاصول (للمصنّف) : ٥٧.

(٢) راجع مطارح الأنظار : ٤٣ ، بدائع الأفكار (للمحقّق الرشتيّ) : ٣٠٤.

مشروط به فهو مطلق بالإضافة إليه ، وإلّا فمشروط كذلك ، وإن كانا بالقياس إلى شيء آخر كانا بالعكس.

[الشرط من قيود الهيئة]

ثمّ الظاهر أنّ الواجب المشروط ـ كما أشرنا إليه ـ نفس الوجوب فيه مشروط بالشرط ، بحيث لا وجوب حقيقة ولا طلب واقعا قبل حصول الشرط ، كما هو ظاهر الخطاب التعليقيّ ، ضرورة أنّ ظاهر خطاب «إن جاءك زيد فأكرمه» كون الشرط من قيود الهيئة وأنّ طلب الإكرام وإيجابه معلّق على المجيء ؛ لا أنّ الواجب فيه يكون مقيّدا به ـ بحيث يكون الطلب والإيجاب في الخطاب فعليّا ومطلقا ، وإنّما الواجب يكون خاصّا ومقيّدا ـ ، وهو الإكرام على تقدير المجيء ، فيكون الشرط من قيود المادّة لا الهيئة ، كما نسب ذلك إلى شيخنا العلّامة رحمه‌الله مدّعيا لامتناع كون الشرط من قيود الهيئة واقعا ، ولزوم كونه من قيود المادّة لبّا ، مع الاعتراف بأنّ قضيّة القواعد العربيّة أنّه من قيود الهيئة ظاهرا.

أمّا امتناع كونه من قيود الهيئة : فلأنّه لا إطلاق في الفرد الموجود من الطلب المتعلّق بالفعل المنشأ بالهيئة حتّى يصحّ القول بتقييده بشرط ونحوه ، فكلّ ما يحتمل رجوعه إلى الطلب الّذي يدلّ عليه الهيئة فهو عند التحقيق راجع إلى نفس المادّة.

وأمّا لزوم كونه من قيود المادّة لبّا : فلأنّ العاقل إذا توجّه إلى شيء والتفت إليه فإمّا أن يتعلّق طلبه به ، أو لا يتعلّق به طلبه أصلا. لا كلام على الثاني. وعلى الأوّل ، فإمّا أن يكون ذاك الشيء موردا لطلبه وأمره مطلقا على اختلاف طوارئه أو على تقدير خاصّ ؛ وذلك التقدير تارة يكون من الامور الاختياريّة ، واخرى لا يكون كذلك ؛ وما كان من الامور الاختياريّة قد يكون مأخوذا فيه على نحو يكون موردا للتكليف ، وقد لا يكون كذلك على اختلاف الأغراض الداعية إلى طلبه والأمر به ، من غير فرق في ذلك بين القول بتبعيّة الأحكام للمصالح والمفاسد والقول بعدم التبعيّة ، كما لا يخفى.