درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۷۹: اجزاء ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

فرض اول در اوامر ظاهریه (امارات بر مبنای سببیت)

فرمودند که در اوامر ظاهریه باید بین اصول عملیه و امارات ما تفصیل بدهیم:

اگر یک شرطی یا یک جزئی از راه اصول عملیه برای ما ثابت شد، و بعد کشف خلاف شد، اینجا مرحوم آخوند فرمودند ما قائل به اجزاء میشویم، اما اگر از راه اماره یک جزئی یا یک شرطی اثبات شد، و بعد کشف خلاف شد فرمودند که قائل به عدم اجزاء میشویم،

و سرّ در مسئله این بود که ادله‌ی حجیت اصول عملیه نسبت به ادله‌ی شروط و اجزاء حکومت دارد، مبین آن ادله است اما ادله‌ی امارات نسبت به ادله‌ی شروط و اجزاء حکومت ندارد،

میفرمایند این که ما فرق گذاشتیم بین اصول عملیه و امارات، و در امارات قائل به عدم اجزاء شدیم در صورتی است که حجیت امارات را باب طریقیت قائل بشویم، یعنی بگوییم که این که شارع آمده بینه را که یکی از ظنون خاصه است و یکی از امارات هست حجت قرار داده برای این است که این اماره طریق محض به واقع است، اماره کاشفیت از واقع دارد، روی مسئله‌ی طریقیت ما قائل به عدم اجزاء شدیم، اماره‌ای آمده، بینه آمده برای طهارت این لباس و بینه طریقیت دارد، بعدا که کشف خلاف میشود ما میفهمیم که این طریقیتش اشتباه بوده است و باید قائل بشویم به عدم اجزاء؛

اما روی مبنای دوم در باب حجیت امارات که حجیت امارات را از راه سببیت قائل هستند، معنای سببیت این است که میگویند اماره ایجاد مصلحت در مودای خودش دارد، اماره سبب حدوث مصلحت در مودای خودش را دارد، اگر یک بینه‌ای قائم شد بر طهارت یک لباسی، قائلین به سببیت میگویند ولو اینکه این بینه و این اماره مخالف با واقع باشد، اما ایجاد مصلحت در مضمون خودش و مودای خودش دارد، مرحوم آخوند میفرمایند روی این مبنا امارات و اوامر و احکام ظاهریه‌ای که از راه امارات ما استفاده میکنیم، روی قول به سببیت مانند اوامر اضطراری میشود، هم ثبوتا و هم اثباتا، در اوامر اضطراریه مرحوم آخوند فرمودند ما چهار احتمال در مرحله‌ی ثبوت میدهیم، تمام آن چهار احتمال در اوامر ظاهریه که از راه امارات اثبات میشوند، روی مبنای سببیت تمام آن چهار احتمال میاید، یعنی:

احتمال اول این است که بگوییم اماره سبب ایجاد مصلحت در مودای خودش میشود به اندازه‌ی آن مصلحتی که در تکلیف واقعی هست، هیچ کمبودی از نظر مصلحت ندارد،

احتمال دوم اماره سبب ایجاد مصلحت میشود اما نه به اندازه‌ی آن مصلحتی که در واقع است، کمبود دارد، آن وقت آن مقداری که باقی میماند، یا ممکن الاستیفاء است یا ممکن الاستیفاء نیست، و اگر امکان استیفائش باشد یا استیفاءاش واجب است، یا استیفاءاش مستحب است.

درست عین همان چهار احتمالی که در بحث مامور به اضطراری داشتیم همان چهار احتمال در مامور به ظاهری که از راه امارات اثبات بشود، روی مبنای سببیت وجود دارد، اثباتا هم مثل آن است، شما در مامور به اضطراری گفتید اگر کسی نماز با تیمم را خواند بعد در داخل وقت کشف خلاف شد، اینجا قائل به اجزاء شدند، چرا؟ فرمودند اطلاق «فتیمموا سعیدا طیبا» که حالا یا اطلاق لفظی بگیریم یا اطلاق مقامی، این دلالت دارد بر این که اگر کسی نماز با تیمم خواند دیگر بعد از او ولو در داخل وقت واجد الماء هم بشود نیازی به اعاده ندارد، عینا در انیجا هم همینطور است، میفرمایند اطلاق ادله‌ی بینه روی قول به سببیت میگوید اگر بر طبق بینه عمل کردید ولو بعدا کشف خلاف شد اما دیگر نیازی به اعاده و تکرار ندارد.

تا اینجای بحث در فرضی است که ما یقین داشته باشیم یک اماره‌ای از باب طریقیت حجیت دارد یا از باب سببیت.

۴

فرض دوم: اجزاء در شک بین سببیت و کاشفیت (اعاده)

حالا یک فرض دیگری وجود دارد و آن این است که اگر ما شک بکنیم، ما شک بکنیم که آیا یک اماره‌ای که شارع معتبر قرار داده، از باب طریقیت محض معتبر است، یا از باب سببیت معتبر است، اینجا مسئله‌ی اجزاء و عدم اجزاء به به چه نحوی است؟

مرحوم آخوند در اینجا هم بحث اعاده را مطرح میکنند و هم بحث قضا را مطرح میکنند:

اما بحث اعاده: میفرمایند قاعده‌ی اشتغال اقتضا میکند لزوم اعاده را اگر یک کسی آمده یک عملی را بر طبق یک اماره‌ای اتیان کرد، و بعد در داخل وقت کشف خلاف شد، در داخل وقت معلوم شد که این اماره، اماره‌ی صحیحی نبوده است، و ما هم فرض این است که ما نمیدانیم این اماره به خصوص یا کلی امارات، آیا از باب طریقیت محض حجیت دارد یا از باب موضوعیت و سببیت حجیت دارد، این عمل را بر طبق اماره انجام دادیم، در داخل وقت هم کشف خلاف شده است، اینجا اصل این است که آن عملی که مسقط تکلیف در ضمه‌ی ما باشد، اتیان نشده است، یک تکلیف واقعی مسلم بوده است، اماره بر خلاف او ما را راهنمایی کرده است، الان در داخل وقت اصل این است که عملی که مسقط برای آن تکلیف باشد اتیان نکردیم، و در نتیجه اعاده واجب است.

ان قلت: ما در اینجا وقتی که در این شرائط قرار میگیریم، یک عملی را بر طبق اماره انجام دادیم نمیدانیم اماره طریق است یا سبب و شک داریم در داخل وقت کشف خلاف شد استصحاب کنیم تکلیف عدم تکلیف به واقع را، به چه بیان استصحاب کنیم؟ بگوییم قبل از آن که کشف خلاف بشود آن تکلیف به واقع برای ما نبوده است، وقتی کشف خلاف نشده است، ما آن تکلیف به واقع برای ما فعلیت نداشت، حالا که کشف خلاف شده در داخل وقت، ما شک میکنیم که آیا تکلیف به واقع برای ما فعلیت دارد، تا اعاده واجب باشد، یا تکلیف به واقع برای ما فعلیت ندارد تا سقوط اعاده نتیجه‌ی او بشود، استصحاب چه میگوید در اینجا؟ استصحاب میگوید قبل از کشف خلاف تکلیف به واقع برای شما فعلیت نداشت، حالا هم کشف، یعنی بعد از کشف خلاف هم تکلیف به واقع فعلیت ندارد، مرحوم آخوند میفرمایند این استصحاب درست نیست، برای اینکه این استصحاب اصل مثبت است در اینجا، شما میخواهید با این استصحاب اثبات کنید یک اثر غیر شرعی را، اصل مثبت یعنی اصلی که اثبات کننده‌ی یک اثر غیر شرعی است، اصول عملیه مثل استصحاب و اینها، چون استصحاب یک اصل شرعی است، و دلیلش روایاتی است که ما داریم، فقط آثار شرعیه را میتواند اثبات بکند، اما آثار عقلیه یا آثار عرفیه، لوازم عقلی یا لوازم عادی را استصحاب نمیتواند اثبات بکند، اینجا مرحوم آخوند میفرماید شما با استصحاب یک لازم غیر شرعی را میخواهید اثبات کنید، و آن چیست؟ سقوط الاعاده، میگوییم سقوط الاعاده چطور یک لازم غیر شرعی است، میفرمایند که اگر در این فرضی که ما الان داریم بحث میکنیم، تکلیف به واقع فعلیت داشته باشد، لازمه‌ی فعلیت عدم سقوط اعاده است، عملی را بر طبق اماره من انجام دادم این یک، فرض این است که نمیدانیم و شک داریم آیا اماره طریق است یا سبب این دو، این اماره در داخل وقت کشف خلاف شده، خب اینجا اگر بگوییم تکلیف به واقع فعلیت دارد، لازمه‌ی فعلیت این است که عملی که بر طبق اماره آوردیم به درد نمیخورد، و در نتیجه لازمه‌ی فعلیت تکلیف به واقع عدم سقوط اعاده است، اگر بگوییم تکلیف به واقع فعلیت ندارد، لازمه‌ی عدم فعلیت سقوط الاعاده است، حالا شما آمدید با استصحاب این دوتا، یکی سقوط اعاده و یکی عدم سقوط اعاده دو اثر متضاد با یکدیگر هستند، شما و همیچنین فعلیت و عدم فعلیت، که مراد از متضاد یعنی متقابل یکدیگر هستند، فعلیت و عدم فعلیت متقابلین هستند، با استصحاب احد المتقابلین آمدید اثر او را باب کردید، اثر او عبارت است از سقوط الاعاده، خب سقوط الاعاده یک اثر شرعی نیست، اثر این ضد و مقابل است، عدم سقوط الاعاده اثر مقابل دیگر است، و اصلا با قطع نظر از این بیان فنی، سقوط و عدم سقوط یک حکم عقلی است، یک عنوان شرعی که ندارد، شما الان وقتی نمازتان تمام شد، بعد از نماز میگویید اعاده ثانیا لازم نیست، و ساقط است و این سقوط یک حکم عقلی است.

مرحوم آخوند میفرمایند پس این استصحابی که شما درست کردید اصل مثبت است، و اثبات کننده‌ی یک اثر عقلی است. ۱۹:۳۳

ان قلت دوم: مستشکل میگوید که بین این مامور به بر طبق اماره و مامور به به امر اضطراری چه فرقی وجود دارد؟ شما در مامور به به امر اضطراری گفتید اگر در داخل وقت کشف خلاف شد اصل این است که آن تکلیف به واقع آن تکلیف به امر اولی و اتیان امر اولی واجب نیست، در ماموربه به امر اضطراری، شما گفتید که آن امر واقعی و ماموربه به امر واقعی در داخل وقت لازم نیست اتیان او، خب چرا در امر ظاهری این حرف را نمیزنید، بگویید اگر یک کسی مامور به، به امر ظاهری بر طبق یک اماره‌ای انجام داد و ما نمیدانیم که این اماره طریق است یا سبب در داخل وقت اگر کشف خلاف شد، اینجا هم بگویید اصل این است که آن تکلیف واقعی برای آن شخص واجب نیست، چرا در اضطراری این حرف را زدید اما در ظاهری این حرف را نمیزنید؟

مرحوم آخوند میفرمایند که در مامور به ظاهری ما آنجا شک در اصل حدوث تکلیف داشتیم، میگفتیم اگر کسی نماز با تیمم خواند، بعد واجد الماء شد، نمیدانیم تکلیف به نماز با وضو برای این حادث میشود یا نمیشود، شک ما در اصل تکلیف بود اصالت البرائت را جاری میکردیم، اما در اینجا در اوامر ظاهریه آن تکلیف به واقع مسلم موجود است، حالا که مسلم موجود است ما نمیدانیم این عملی که بر طبق اماره انجام دادیم این عمل جای آن تکلیف به واقع میگیرد یا نمیگیرد، با این عمل ضمه‌ی ما از آن تکلیف به واقع فارق میشود یا نمیشود، اشتغال یقینی برائت یقینی لازم دارد، پس بین اینجا یعنی بین مامور به به امر ظاهری و مامور به به امر اضطراری این فرق بسیار مهم وجود دارد، این راجع به ادا بود.

۵

فرض دوم: اجزاء در شک بین سببیت و کاشفیت (قضاء)

اما راجع به قضا یعنی همین فرض اگر بعد از وقت کشف خلاف شد، بعد از وقت معلوم شد این اماره، اماره‌ی مخالف با واقع بوده است، مرحوم آخوند میفرمایند اینجا باید تفصیل بدهیم از نظر مبنا، اگر گفتیم قضا نیاز به امر جدید دارد خب اینجا بعد از وقت ما شک میکنیم امر جدید وجود دارد یا نه، شک ما در اصل حدوث تکلیف است، اصالت البرائت را جاری میکنیم، اما اگر آمدیم گفتیم قضا تابع اداست، پس اگر قضا تابع ادا شد همان حکم ادا را دارد، اگر گفتیم قضا نیاز به امر جدید ندارد و تابع اداست، اگر ما آمدیم گفتیم ادا یعنی در داخل وقت اعاده لازم است، نتیجه این میشود در خارج وقت هم قضا لازم است، البته میفرمانید که در باب قضا موضوع قضا فوت است، «اقض ما فات» در اینکته آیا فوت یک امر وجودی است، یا یک امر عدمی خود این هم محل خلاف است، و این دو مبنا یعنی ما فوت را یک امر وجودی بدانیم یا یک امر عدمی بدانیم، این دو مبنا هم در مسئله‌ی قضا تاثیر دارد، که تاثیرش را در تطبیق توضیح میدهیم.

۶

تطیبق «فرض اول در اوامر ظاهریه (امارات بر مبنای سببیت)»

هذا على ما هو الأظهر الأقوى في الطرق والأمارات من أنّ حجّيّتها ليست بنحو السببيّة. {صدای استاد قطع شد...} ۳۰:۴۹ {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان..} ۳۲:۳۴ (میفرمایند این که گفتیم امارات نتیجه‌اش عدم اجزاء است بنابر این مبنای اظهر اقوی در طرق و امارات است، که چیست آن مبنا؟ حجیت امارات به نحو سببیت نیست و بنحو طریقیت محض است.

وأمّا بناء عليها (بنا بر سببیت، سببیت را آخوند معنا میکند) ـ وأنّ العمل بسبب أداء («اداء» به دو نحو خوانده میشود) أمارة إلى وجدان شرطه أو شطره (عمل ما به سبب دلالت یک اماره یا اداء یعنی منجر ساختن یک اماره به وجدان شرط، به اینکه شما واجد الشرط هستید، بینه آمد گفت شما لباستان پاک است، یا وجدان یک جزء) يصير حقيقة صحيحا كأنّه واجد له (گویا واجد این شرط است) مع كونه فاقده (ولو اینکه در واقع فاقد شرط است، اما سببیت میگوید حالا که اماره گفت، اماره سبب ایجاد مصلحت در مودای خودش است) ـ فيجزئ لو كان الفاقد معه (از اینجا میایند سراغ آن احتمالات اربعه، عرض کردیم در ذهنتان باشد، امارات بنابر موضوعیت حکم امر اضطراری را دارد ثبوتا و اثباتا، ثبوتا یعنی همان چهار احتمال را دارد، «لو كان الفاقد معه» اگر فاقد آن عملی که فاقد این شرط است) في هذا الحال (در این حالی که اماره بر خلاف آمده است) كالواجد (مثل واجد شرط باشد) في كونه وافيا بتمام الغرض (وافی به تمام غرض باشد، که احتمال اول بود)؛ ولا يجزئ لو لم يكن كذلك (مجزی نیست اگر وافی به تمام غرض نباشد)، ويجب الإتيان بالواجد (واجد شرط را باید بیاورد) لاستيفاء الباقي إن وجب (اگر استیفاء باقی واجب باشد)، وإلّا (اگر استیفاء باقی واجب نباشد) لاستحبّ. (اتیان به واجد شرط واقعی مستحب است) هذا (این که میگوییم واجب یا مستحب) مع إمكان استيفائه، وإلّا فلا مجال لإتيانه (در صورت امکان استیفاء باقی است، اگر استیفاء باقی نباشد مجالی برای اتیان باقی نیست) ـ كما عرفت في الأمر الاضطراريّ ـ. (همانطوری که در امر اضطراری دانستی؛ این مقام ثبوت) ولا يخفى (میایند سراغ مقام اثبات) أنّ قضيّة إطلاق دليل الحجّيّة (مقتضی اطلاق دلیل حجیت، یعنی آن دلیلی که میاید اماره را معتبر میکند) على هذا (بنابر مبنای سببیت) هو الاجتزاء بموافقته أيضا. (اجتزاء به سبب موافقت این امر ظاهری است، «ایضا» یعنی همانطوری که اطلاق امر اضطراری اقتضا داشت اجزاء را در صورتی که موافقت با امر اضطراری بکند)

هذا فيما إذا احرز أنّ الحجيّة (این که ما آمدیم طریقیت را نتیجه‌اش را گفتیم، سببیت را نتیجه‌اش را گفتیم، در آنجایی است که احراز شود حجیت) بنحو الكشف والطريقيّة أو بنحو الموضوعيّة والسببيّة. (به نحو کشف و طریقیت است یا به نحو موضوعیت و سببیت است)

۷

تطبیق «فرض دوم: اجزاء در شک بین سببیت و کاشفیت (اعاده)»

وأمّا إذا شكّ (اگر شک بشود، حالا این شک یا مربوط به کل امارات باشد، که نمیدانیم اصلا کل امارات از باب طریقیت است یا از باب موضوعیت، یا در یک اماره‌ی خاص روی یک جهت خاصی ما این شک برای ما حاصل بشود) ولم يحرز أنّها على أيّ الوجهين (مرحوم آخوند میفرمایند «علی ای الوجهین» یعنی نمیدانیم بنابر طریقیت است یا موضوعیت)، فأصالة عدم الإتيان بما يسقط معه التكليف (اصل عدم اتیان چیزی است که ساقط شود با آن چیز تکلیف، یک فعلی ما انجام دادیم، نمیدانیم با این فعل مامور به ظاهری آن تکلیف واقعی ساقط شد یا نه؟ این اصل) مقتضية للإعادة في الوقت. (میگوید در وقت باید اعاده بشود)

(ان قلت: بگوییم از آن طرف استصحاب داریم، بیان استصحاب را دقت کنید، قبل از کشف خلاف تکلیف واقعی فعلیت نداشت، بعد از کشف خلاف شک میکنیم تکلیف واقعی فعلیت دارد یا نه، استصحاب کنیم عدم فعلیت تکلیف واقعی را، در نتیجه، نتیجه‌اش سقوط الاعاده باشد) واستصحاب عدم كون التكليف بالواقع فعليّا في الوقت (استصحاب اینکه تکلیف به واقع در وقت فعلی نبوده) لا يجدي (فایده‌ای ندارد) ولا يثبت كون ما أتى به مسقطا (اثبات نمیکند که آن فعلی را که آورده مسقط اعاده است)، إلّا على القول بالأصل المثبت (عرض کردیم سقوط الاعاده یک حکم عقلی است، اگر بخواهیم با استصحاب سقوط الاعاده را اثبات کنیم، استصحاب میاید یک اثر عقلی را اثبات میکند و این درست نیست، حالا یک کسی بگوید ما اصل مثبت را قبول داریم، چون در اصل مثبت سه مبنا وجود دارد، مشهور میگویند نه اصول شرعیه مثل استصحاب اثبات کننده‌ی لوازم شرعی است فقط، اما لوازم غیر شرعی را اثبات نمیکند)، وقد علم اشتغال ذمّته (علم پیدا شده به اشتغال ذمه‌ی شخص) بما يشكّ في فراغها عنه (شک میشود در فراق ذمه از این تکلیف) بذلك المأتي. (با این فعلی که آورده شده است)

(یک ان قلت دیگری هم هست که مرحوم آخوند جواب میدهند، چه فرقی بین این ماموربه به امر ظاهری و ماموربه اضطراری وجود دارد، چرا شما در امر اضطراری در داخل وقت فتوا دادید که اعاده لازم نیست، اما در اینجا میگویید اعاده لازم است) وهذا (این ماموربه به امر ظاهری) بخلاف ما إذا (بر خلاف آنجایی است که) علم أنّه مأمور به واقعا وشكّ في أنّه يجزئ عمّا هو المأمور به الواقعيّ الأوّليّ (این بخلاف آنجایی است که ما علم داریم که یک فعلی ماموربه است و ما شک میکنیم از آن ماموربه اولی مجزی است یا نه) ـ كما في الأوامر الاضطراريّة أو الظاهريّة (مثل اومر اضطراری و مثل اومر ظاهری بنابر قول به سببیت)، بناء على أن تكون الحجّيّة على نحو السببيّة ـ ، فقضيّة الأصل فيها ـ كما أشرنا إليه ـ عدم وجوب الإعادة (قضیه‌ی اصل، یعنی مقتضی اصل در این اوامر اضطراری و ظاهریه‌ی روی قول به سببیت عدم لزوم اعاده است)، للإتيان (برای اینکه آورده) بما اشتغلت به الذمّة يقينا (کسی که امر اضطراری را میاورد ذمه‌اش یقینا به او مشغول بوده آن را آورده است، منتهی بعد از این که آن را آورده شک میکند بعد از اینکه واجد الماء شد در اضطراری، یا در ظاهری روی قول به سببیت کشف خلاف شد شک میکند که آیا تکلیف دیگری حادث شد یا نه)، وأصالة عدم فعليّة التكليف الواقعيّ بعد رفع الاضطرار (تکلیف واقعی بعد از رفع اضطرار فعلیت ندارد، این مربوط به اضطراری) وكشف الخلاف. (و بعد از کشف خلاف مربوط به ظاهری؛ پس دقت کنید ما روی قول به اینکه یقین داریم اماره از باب طریقیت است، نتیجه عدم اجزاء است، روی قول به اینکه یقین داریم از باب سببیت است، نتیجه اجزاء است، چون گفتیم و تکرار میکنیم روی قول به سببیت ماموربه به امر ظاهری درست عین ماموربه به امر اضطراری است هیچ فرقی ندارد، و در فرضی که ما شک میکنیم آیا ماموربه به امر ظاهری آیا اماره از باب طریقیت معتبر است یا از باب سببیت باز نتیجه در اینجا عدم الاجزاء است، چون یک فعلی آوردیم و نمیدانیم با این فعل ذمه‌ی ما بری میشود یا ذمه‌ی ما بری نمیشود) {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان..}

۸

تطبیق «فرض دوم: اجزاء در شک بین سببیت و کاشفیت (قضاء)»

وأمّا القضاء فلا يجب (قضا واجب نیست)، بناء على أنّه فرض جديد (بنابر اینکه قضا نیاز به امر جدید دارد)، وكان الفوت المعلّق عليه وجوبه (آن فوتی که معلق است بر آن فوت وجوب قضا) لا يثبت بأصالة عدم الإتيان (بگوییم خب آقا استصحاب کنیم عدم اتیان تکلیف واقعی را، با عدم اتیان تکلیف واقعی اثبات کنیم فوت را، و فوت را یک امر وجودی بدانیم، میفرمایند این نمیشود) إلّا على القول بالأصل المثبت (بگوییم آقا در داخل وقت تکلیف واقعی را نیاورد پس فوت شد، فوت را اگر یک امر وجودی ما بدانیم، قابل اثبات با این استصحاب نیست مگر کسی که اصل مثبت را قبول داشته باشد)، وإلّا (یعنی اگر قضا نیاز به امر جدید نداشته باشد) فهو واجب (این قضا واجب است)، كما لا يخفى على المتأمّل (بر متامل مخفی نیست)، فتأمّل جيّدا. (بعضی‌ها گفته‌اند یا اشاره‌ی به دقت دارد، منتهی الداریه و بعضی گفته‌اند اشاره‌ی به اشکال دارد، که خودتان رجوع کنید و اشکالش را ببینید)

الحلّيّة ، يجزئ ، فإنّ دليله (١) يكون حاكما على دليل الاشتراط ، ومبيّنا لدائرة الشرط ، وأنّه أعمّ من الطهارة الواقعيّة والظاهريّة ، فانكشاف الخلاف فيه لا يكون موجبا لانكشاف فقدان العمل لشرطه ، بل بالنسبة إليه يكون من قبيل ارتفاعه من حين ارتفاع الجهل (٢).

وهذا بخلاف ما كان منها بلسان أنّه ما هو الشرط واقعا ـ كما هو لسان الأمارات ـ ، فلا يجزئ ، فإنّ دليل حجّيّته حيث كان بلسان أنّه واجد لما هو شرطه الواقعيّ ، فبارتفاع الجهل ينكشف أنّه لم يكن كذلك ، بل كان لشرطه فاقدا.

هذا (٣) على ما هو الأظهر الأقوى في الطرق والأمارات من أنّ حجّيّتها ليست بنحو السببيّة.

__________________

(١) أي : دليل الأمر الظاهريّ الّذي كان بهذا النحو. والأنسب ـ بلحاظ قوله : «وأنّه أعمّ من الطهارة الواقعيّة والظاهريّة» ـ تأنيث الضمير وإرجاعها إلى قاعدة الطهارة.

(٢) توضيحه : أنّ أدلّة اشتراط الطهارة تتكفّل إثبات الشرطيّة للطهارة ودخلها في العمل المشترط بها ، ودليل قاعدة الطهارة «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر» يتكفّل لتوسعة صدق موضوع الشرطيّة المأخوذ في دليل الاشتراط ويبيّن أنّ الطهارة الظاهريّة أحد أفراد الموضوع المأخوذ في دليل الاشتراط ، فيكون المأتي به مع الطهارة الظاهريّة واجدا لشرط الطهارة واقعا في ظرف الشكّ ومجزيا عن الواقع لإتيانه بالمأمور به بشرطه ، فإذا زال الشكّ وعلم بالنجاسة وزالت الطهارة الظاهريّة لم ينكشف فقدان العمل لشرطه ، لأنّه واجد للشرط واقعا وهو الطهارة الظاهريّة ، بل انّما يكون من باب تبدّل الموضوع وارتفاع الشرط بارتفاع موضوعه من حيث زوال الشكّ.

وبالجملة : فدليل قاعدة الطهارة ـ وهي قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء طاهر ...» ـ حاكم على أدلّة الاشتراط ـ أعني قوله عليه‌السلام : «لا صلاة إلّا بطهور» ونحوه ـ ، لأنّه يوجب التوسعة في موضوعها.

ولا يخفى : أنّ الحكومة المدّعاة لا تختصّ بقاعدة الطهارة ، بل دليل قاعدة الحلّيّة أيضا حاكم عليها كما أنّ استصحابيهما أيضا حاكم عليها.

ثمّ أورد المحقّق النائينيّ على دعوى الحكومة بوجوه من النقض والحلّ. وتعرّض لها السيّد الإمام الخمينيّ ثمّ ناقش فيها. فراجع فوائد الاصول ١ : ٢٤٩ ـ ٢٥١ ، ومناهج الوصول ١ : ٣١٨ ـ ٣١٩.

(٣) أي : عدم الإجزاء في الأمارات.

وأمّا بناء عليها ـ وأنّ العمل بسبب أداء أمارة إلى وجدان شرطه أو شطره يصير حقيقة صحيحا كأنّه واجد له مع كونه فاقده ـ فيجزئ لو كان الفاقد معه (١) في هذا الحال كالواجد في كونه وافيا بتمام الغرض ؛ ولا يجزئ لو لم يكن كذلك ، ويجب الإتيان بالواجد لاستيفاء الباقي إن وجب ، وإلّا لاستحبّ. هذا مع إمكان استيفائه ، وإلّا فلا مجال لإتيانه ـ كما عرفت في الأمر الاضطراريّ ـ. ولا يخفى أنّ قضيّة إطلاق دليل الحجّيّة على هذا (٢) هو الاجتزاء بموافقته أيضا.

هذا فيما إذا احرز أنّ الحجيّة بنحو الكشف والطريقيّة أو بنحو الموضوعيّة والسببيّة.

وأمّا إذا شكّ ولم يحرز أنّها على أيّ الوجهين ، فأصالة عدم الإتيان بما يسقط معه التكليف (٣) مقتضية للإعادة في الوقت (٤).

__________________

(١) أي : مع كونه فاقدا. والأولى أن يقول : «لو كان الفاقد له في هذا الحال ...».

(٢) أي : على القول بالسببيّة.

(٣) لا يخفى : أنّ في مراده من الأصل في كلامه هذا وجوه :

الأوّل : أن يكون المراد منه الاستصحاب الحكميّ ـ أعني استصحاب اشتغال الذمّة ونفس بقاء التكليف ـ ، كما يظهر من نهاية الدراية ١ : ٢٨٣ ، وحاشية العلّامة المشكينيّ على الكفاية (المطبوعة بالطبع الحجريّ) ١ : ١٣٤.

الثاني : أن يكون المراد منه الاشتغال العقليّ بعد العلم بأصل التكليف الإلزاميّ في الوقت.

الثالث : أن يكون المراد منه الاستصحاب الموضوعي الّذي يثبت به بقاء التكليف ، بمعنى أنّا نعلم ثبوت الحكم الواقعيّ قبل الإتيان بمؤدّى الأمارة ، وبعد الإتيان بمؤدّاها وانكشاف الخلاف نشكّ في بقائه وارتفاعه من جهة الشكّ في كون المأتي به مسقطا وعدمه ، فنستصحب عدم الإتيان بما هو مسقط للتكليف ، فيترتّب عليه بقاء التكليف.

والأولى حمل كلامه على الوجه الأخير لما يأتي من تقديم الاستصحاب على سائر الاصول العمليّة وتقديم الاستصحاب الموضوعيّ على الاستصحاب الحكميّ.

(٤) وأورد عليه السيّد المحقّق الخوئيّ وذهب إلى أنّ مقتضى القاعدة فيما إذا شكّ في أنّ اعتبار الأمارة على نحو السببيّة أو على نحو الطريقيّة هو الإجزاء إعادة وقضاء. المحاضرات ٢ : ٢٧٨ ـ ٢٨٠.

واستصحاب عدم كون التكليف بالواقع فعليّا في الوقت لا يجدي (١) ولا يثبت كون ما أتى به مسقطا ، إلّا على القول بالأصل المثبت (٢) ، وقد علم اشتغال ذمّته بما يشكّ في فراغها عنه بذلك المأتي.

وهذا بخلاف ما إذا علم أنّه مأمور به واقعا وشكّ في أنّه يجزئ عمّا هو المأمور به الواقعيّ الأوّليّ ـ كما في الأوامر الاضطراريّة أو الظاهريّة ، بناء على أن تكون الحجّيّة على نحو السببيّة ـ ، فقضيّة الأصل فيها ـ كما أشرنا إليه ـ عدم وجوب الإعادة ، للإتيان بما اشتغلت به الذمّة يقينا ، وأصالة عدم فعليّة التكليف الواقعيّ بعد رفع الاضطرار وكشف الخلاف.

وأمّا القضاء فلا يجب ، بناء على أنّه فرض جديد ، وكان الفوت المعلّق عليه وجوبه لا يثبت بأصالة عدم الإتيان إلّا على القول بالأصل المثبت ، وإلّا فهو واجب ، كما لا يخفى على المتأمّل ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ إنّ هذا كلّه فيما يجري في متعلّق التكاليف من الأمارات الشرعيّة والاصول العمليّة.

وأمّا ما يجري في إثبات أصل التكليف ـ كما إذا قام الطريق أو الأصل على وجوب صلاة الجمعة يومها في زمان الغيبة ، فانكشف بعد أدائها وجوب صلاة الظهر في زمانها ـ فلا وجه لإجزائها مطلقا ؛ غاية الأمر أن تصير صلاة الجمعة فيها (٣) أيضا ذات مصلحة لذلك (٤) ؛ ولا ينافي هذا بقاء صلاة الظهر على ما هي عليه من المصلحة كما لا يخفى ، إلّا أن يقوم دليل بالخصوص على عدم وجوب صلاتين في يوم واحد.

__________________

(١) هكذا في بعض النسخ المخطوطة والمطبوعة. وأمّا في النسخة الأصليّة فهكذا : «فعليّا لا يجدى ...».

(٢) لأنّ كون ما أتى به مسقطا ليس من اللوازم الشرعيّة للمستصحب ـ أي عدم كون التكليف بالواقع فعليّا في الوقت ـ ، بل هو من لوازمه العقليّة.

(٣) أي : في الغيبة. والأولى أن يقول : «فيه» حتّى يرجع الضمير إلى زمان الغيبة.

(٤) أي : لأجل قيام الأمارة أو الأصل على وجوبها.