درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۷۱: صیغه‌ی امر ۸

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ای از بحث دیروز

در بحث گذشته مرحوم آخوند مسئله‌ی قصد وجه و مسئله‌ی تمییز را ملحق کردند به مسئله‌ی قصد امتثال، و فرمودند که همانطوری که در مسئله‌ی قصد امتثال ما وقتی احتمال دادیم که در غرض مولا دخالت دارد، عقل حکم میکند به اینکه عمل را با قصد امتثال باید آورد، در قصد وجه و تمییز هم مسئله همینطور است، اگر علم داشته باشیم به اینکه دخالت در غرض مولا دارد یا احتمال بدهیم دخالتش را در غرض مولا، اینجا عقل حکم میکند به اینکه عمل را با این خصوصیات باید اتیان بکنیم.

۴

فرق بین قصد قربت و بین قصد وجه و مسئله‌ی تمییز

در بحث امروز مرحوم آخوند استدراک میکنند و میفرمایند ما میتوانیم بین قصد قربت از یک طرف و قصد وجه و مسئله‌ی تمییز از طرف دیگر فرق بگذاریم، در بیان فرق میفرمایند اجزاء یا شروطی که دخالتشان در غرض مولا مشکوک است، این بر دو قسم است:

۱- یک اجزاء و شروطی داریم که عامه‌ی مردم به آن توجه دارند، عامه‌ی مردم از او غافل نیستند و مولا میتواند بر این توجه عمومی مردم اعتماد بکند و اکتفا بکند به اینکه این چون چیزی است که خود مردم به او توجه دارند، نیازی به بیان و نیازی به نصب قرینه بر دخالت آن جزء یا آن شخص در غرض مولا نمیبیند، مثل مسئله‌ی قصد امتثال، خب عامه‌ی مردم توجه دارند که اگر یک امری از طرف مولا صادر شد و مولا میخواهد این عمل بعنوان اطاعت او انجام بشود، مردم میگویند که خب پس باید این عمل را به قصد تقرب به مولا انجام داد، هیچ وقت مردم نمیگویند اگر مولا امری کرد ما عمل را انجام دهیم برای اینکه غیر مولا از ما راضی شود، عمل را انجام بدهیم برای اینکه به غیر مولا تقرب پیدا بکنیم.

میفرمایند که در قصد امتثال مسئله این چنین است که انسان وقتی میبیند که یک امری از طرف مولا صادر شد، آنچه که به او توجه دارد این است که من عمل را برای اطاعت مولا میخواهم انجام دهم، و این یک مطلبی است که روشن است و غالب مردم به آن توجه دارند.

۲- اما اگر جزء یا شرط مشکوک از اموری باشد که غالب مردم به او توجه ندارند، اینجا مولا نمیتواند بیان نکند، اگر واقعا آن جزء یا آن شرط در غرض مولا دخالت دارد، چون چیزی نیست که مردم خودشان به آن توجه داشته باشند، لذا مولا باید بیان بکند، باید قرینه اقامه بکند، اگر در غرضش دخالت داشته باشد و نگوید و قرینه‌ای نیاورد، خود مولا اخلال به غرض ورزیده است.

مرحوم آخوند میفرمایند قصد وجه و مسئله‌ی تمییز از همین قسم دوم است، اصلا نوع مردم معنای قصد وجه را نمیفهمند، به مردم بگوییم شما نماز را به قصد وجه بخوانید، میگویند قصد وجه یعنی چه؟ نوع مردم مسئله‌ی تمییز را نمی‌فهمند، خب وقتی معنایش را درک نمیکنند آن وقت ما میخواهیم بگوییم توجه به شرطیتش داشته باشند! اینطور نیست.

لذا مرحوم آخوند میفرمایند، ما تا حالا گفتیم قصد وجه و تمییز مانند قصد امتثال وقتی احتمال دخالتش در غرض مولا برود، عقل میگوید اینها هم باید آورده شود، اما به این نعم استدراک میکنند و بین اینها فرق میگذارند.

۵

بیان توهم و رفع آن

مطلب دیگر یعنی مطلب آخری که در این مبحث پنجم ذکر میکنند، میفرمایند که حالا اگر شما بیایید بگویید که جناب آخوند شما خودتان در بحث اقل و اکثر ارتباطی میگویید نسبت به اکثر احتیاط عقلی و برائت نقلی جاری میشود، چرا اینجا این حرف را نمیزنید، اینجا هم بگویید که وقتی شک میکنیم در یک واجبی قصد قربت معتبر است یا نه، عقل حکم به احتیاط میکند، عقل میگوید باید عمل را با قصد قربت و قصد امتثال انجام بدهید، اما حدیث رفع و ادله‌ی برائت نقلیه حکم میکند به اینکه آوردن قصد قربت لازم نیست، همانطوری که شما در باب سوره این حرف را میزنید، که اگر شک کنیم سوره جزء نماز است یا نه، عقل حکم به احتیاط میکند اما برائت نقلی و شرعی جاری میشود، چه فرقی وجود دارد بین سوره و بین مسئله‌ی قصد قربت به معنای قصد امتثال؟

مرحوم آخوند میفرمایند ادله‌ی برائت نقلی در جایی جاری میشود که وضع و رفع او به ید شارع باشد، اگر یک چیزی اثباتا و عدما، وضعا و رفعا اختیارش به دست شارع باشد، خب آنجا ادله‌ی برائت جاری است، شارع میتواند در نماز سوره را بیاورد امر متوجه به نماز را بگوید شامل سوره میشود، و میتواند سوره را نیاورد، در مواردی که وضع یک جزء یا شرط در اختیار شارع باشد، حدیث رفع و ادله‌ی برائت اینجا جریان دارد، اما در ما نحن فیه که اینطور نیست، در ما نحن فیه ما گفتیم وضع این قید به ید شارع نیست، شارع نمیتواند قید قصد امتثال را در متعلق بیاورد و اخذ بکند، اگر وضعش به ید شارع نبود رفعش هم به ید شارع نیست، ادله‌ی برائت رفع شرعی است یعنی شارع میگوید اینجا که شک داریم که سوره واجب است یا نه «رفع ما لا یعلمون» آنچه که نمیدانید برداشته شد، خب این برداشتن در فرضی است که امکان برداشتنش در اختیار شارع باشد، بعبارت اخری، میفرمایند که ادله‌ی برائت در شرائط شرعی جریان دارد، اما قید قصد امتثال یک شرط واقعی است، مجموعا ما شرایط را وقتی تقسیم بکنیم، میگوییم شرط دو نوع داریم یک شرطی که شرعی است، یعنی شارع میاید این شرط را در لسان دلیل ذکر میکند، و اگر شارع ذکر نکند عقل به او راه پیدا نمیکند، و یک شرط واقعی داریم، شرط واقعی یعنی شرطی که در تحصیل غرض مولا دخالت دارد واقعا و عقل حکم میکند به اینکه این شرط باید آورده شود، این را شرط واقعی میگویند.

آن وقت شرط واقعی گاهی اوقات یک شرطی هم شرط شرعی است هم شرط واقعی، یعنی طهارت هم شرط شرعی برای صلاة است، چون شارع آمده بیان کرده، هم شرط واقعی است، چون در غرض مولا واقعا دخالت دارد، اما بعضی از شرایط واقعی هستند اما شرعی نیستند، قصد امتثال شرط واقعی حکم به العقل اما شرط شرعی نیست.

این هم تتمه‌ی این مطلب و مبحث پنجم تمام میشود.

۶

تطبیق «فرق بین قصد قربت و بین قصد وجه و مسئله‌ی تمییز»

نعم، يمكن أن يقال: (استدراک میکنند، {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان} عرض کردیم که با این «نعم» میخواهد استدراک کند از آن «و هکذا الحال» قبلا فرمود قصد وجه و تمییز مثل قصد امتثال است، حالا یک تفصیلی میدهند) إنّ كلّ ما يحتمل بدوا دخله في امتثال (هر چیزی که بدوا دخالت او در امتثال احتمال دارد، احتمال بدهیم دخالت در امتثال مولا دارد) أمر وكان ممّا تغفل عنه غالبا العامّة (چیزی باشد که عامه از او غافل هستند غالبا، عامه یعنی عامه‌ی مردم توده‌ی مردم توجهی به این شرط ندارند)، كان على الآمر بيانه (چنین شرطی را آمر باید بیان کند) ونصب قرينة على دخله واقعا (و نصب کند قرینه‌ای را بر دخل این شرط، بر دخل این شیء مشهور واقعا، یعنی دخالت دارد واقعا، واقعا صفت برای دخل است)، وإلّا (اگر بیان نکند) لأخلّ بما هو همّه وغرضه. (این ضربه زده به آنچه که هم مولا و غرض آمر است) أمّا إذا لم ينصب دلالة على دخله (اگر قرینه‌ای بر دخل این شیء نیاورد) كشف عن عدم دخله. (این عدم نصب کشف از عدم دخل این شیء میکند، یعنی کشف از این میکند که دخالت در غرض مولا ندارد) وبذلك (به همین بیان) يمكن القطع بعدم دخل الوجه والتميّز في الطاعة بالعبادة (قطع داریم به اینکه قصد وجه و تمییز در طاعت به عبادت در واجبات تعبدیه این دخالت ندارد، دیروز عرض کردیم که تعبیر به قصد وجه درست است، اما تعبیر به قصد تمییز درست نیست، قصد وجه عرض کردم معنایش این است که نماز میخوانم به جهت وجوب و به جهت استحباب، اما تمییز دیگر قصدی نیست، تمییز یعنی عمل انسان در عالم خارج باید طوری اتیان بشود که متمیز باشد مامور به از غیر مامور به اینطور نیست ک من میخواهم نماز بخوانم قصد میکنم وجه را و قصد میکنم تمییز را، تمییز عنوان قصدی را ندارد، خب مرحوم آخوند میگویند این‌ها اعتبار ندارد در واجبات تعبدیه، چرا؟)، حيث ليس منهما عين ولا أثر في الأخبار والآثار (عین و اثری یعنی به دلالت مطابقی و التزامیه در اخبار و آثار از اینها خبری نیست)، وكانا ممّا تغفل عنه العامّة (عامه از آن غفلت میکنند)، وإن احتمل اعتباره بعض الخاصّة (ولو اینکه بعضی از علما مثل علم الهدی اینها احتمال داده‌اند اعتبارش را و گفتند معتبر است در واجبات تعبدیه)، فتدبّر جيّدا. (تدبر کن در این تفصیلی که عرض کردیم)

این خلاصه‌ی تفصیلی که مرحوم آخوند دادند.

۷

تطبیق «بیان توهم و رفع آن»

ثمّ إنّه لا أظنّك أن تتوهّم وتقول: (مرحوم آخوند میفرمایند من خیلی به مقام علمی شما اعتماد دارم و گمان نمیکنم شما چنین توهمی که الان میخواهم بگویم داشته باشید، آن توهم چیست؟) «إنّ أدلّة البراءة الشرعيّة مقتضية لعدم الاعتبار (ادله‌ی برائت شرعی مقتضی عدم اعتبار است، یعنی عدم اعتبار قصد امتثال)، وإن كان قضيّة الاشتغال عقلا هو الاعتبار » (اشتغال از نظر عقلی و احتیاط عقلی مقتضی او اعتبار قصد امتثال است، خب کسی بیاید بگوید جناب آخوند شما آمدید گفتید اگر شک کنید در زکات که آیا باید با قصد قربت آورده بشود یا نه، درست است که احتیاط عقلی جاری است اما برائت شرعی میگوید رفع ما لا یعلمون، آنچه که نمیدانید برداشته شد، میفرمایند نه، چرا؟)؛ لوضوح أنّه لا بدّ في عمومها من شيء (در عموم این ادله باید شیء باشد که قابل رفع و وضع شرعی باشد، شارع بتواند بردارد بتواند قرار بدهد) قابل للرفع والوضع شرعا، وليس هاهنا (یعنی در مسئله‌ی قصد امتثال وضعش به ید شارع نیست)، فإنّ دخل قصد القربة ونحوها في الغرض ليس بشرعيّ، بل واقعيّ. (این دخالت قصد قربت در غرض مولا شرعی نیست، شرعی یعنی شرطی که شارع بتواند در لسان دلیل بیاورد، خب حالا در قصد امتثال گفتیم عقل میاید میگوید واقعا در غرض مولا دخالت دارد، پس شرط واقعی است، ان قلت بگویید شرط شرعی هم میتواند واقعی باشد، شرعی از باب اینکه در لسان دلیل آمده، واقعی از باب اینکه در غرض مولا دخالت دارد واقعا) ودخل الجزء والشرط فيه (دخالت جزء و شرط مثل سوره و طهارت) وإن كان كذلك (یعنی این جزء و شرط شرعی ولو واقعی هم باشد، یعنی هم شرط شرعر هم واقعی) إلّا أنّهما قابلان للوضع والرفع شرعا. (اما این سوره که هم شرعی است هم واقعی قابل رفع و وضع شرعی است) فبدليل الرفع (آن دلیلی که میاید این جزء مشکوک را بر میدارد، وجوب این جزء مشکوک را ورمیدارد، حالا دلیل رفع یه وقت فرض کنید که حدیث رفع است، یه وقت بعضی از آیات شریفه‌ی قرآن است) ـ ولو كان أصلا ـ (یه وقت دلیل رفع را اصل قرار میدهیم یعنی استصحاب، یعنی قبلا سوره برای شما قبل از اینکه نماز واجب بشود واجب نبوده، بعد که نماز واجب شد شک میکنیم که سوره واجب شده یا نه، استصحاب میکنیم عدم وجوب را، خب استصحاب از اصول کاشفه است، کشف میکند) يكشف أنّه ليس هناك أمر فعليّ (با استصحاب ما کشف میکنیم که یک امر فعلی) بما (یعنی به واجب مرکبی که) يعتبر فيه المشكوك (در این مرکب این جزء مشکوک به نام شوره معتبر باشد نداریم، یک امر فعلی اینگونه نداریم، آن وقت امر فعلی چه خاصیتی دارد؟) يجب الخروج عن عهدته عقلا (هر جا امر فعلی بود خروج از عهده عقلا واجب است)، بخلاف المقام (بخلاف قصد قربت و قصد امتثال که در اینجا امر فعلی داریم، که باید به قصد امر بیاورید و با قصد امتثال، منتها امر فعلی آن را شارع نمیگوید بلکه عقل میگوید)، فإنّه علم بثبوت الأمر الفعليّ (به وسیله‌ی حکم عقل که عقل میگوید باید حتما علم به فراق پیدا کنید، علم به ثبوت امر فعلی است)، كما عرفت، فافهم. (اشاره گرفتند به اشکال، اشکال به اینکه شما مرحوم آخوند روی اطلاق مقامی تکیه نکردید؟، روی اطلاق مقامی تکیه میکردید و دیگر نیازی به این حرف‌ها نبود، روی اطلاق مقامی میگفتیم شارع در مقام بیان تمام خصوصیات دخیله‌ی در غرضش است و اسمی از قصد امر نیاورده است.)

اشکالات دیگری هم در اینجا به مرحوم آخوند وارد است که این فافهم شاید به بعضی از آن‌ها اشاره داشته باشد.

۸

خلاصه‌ی مبحث پنجم

خلاصه‌ی بحث پنجم این شد که اگر یک واجبی را ما شک کردیم توصلی است یا تعبدی، بنابر نظر مرحوم آخوند اصالت التوصلیه جاری نمیشود و باید به حکم عقل ما قصد امر را در آن واجب بیاوریم.

۹

مبحث ششم: مقتضای اصالت الاطلاق وجوب نفسی تعیینی عینی است

شما میدانید که یک واجب نفسی داریم و یک غیری، نماز واجب نفسی است، واجب نفسی یعنی «وجب لنفسه» و واجب غیری یعنی «وجب للغیر» وضو واجب شده اما لا نفسه بلکه للغیر که صلاة باشد، یک واجب تعیینی داریم، نماز خودش واجب تعیینی است، عدل ندارد، یک واجب تخییری داریم، در روز جمعه یا نماز ظهر یا نماز جمعه، بنابر نظر بعضی‌ها، یک واجب عینی داریم، واجب عینی یعنی فقط اگر خودت انجام دادی امتثال محقق است، دیگری اگر انجام داد فایده‌ای ندارد، در مقابل واجب کفایی، که اگر دیگران هم انجام بدهند از ضمه‌ی شما ساقط است.

در مبحث ششم بحث این است که اگر ما یقین به وجوب یک واجبی داریم شک میکنیم که آیا نفسی است یا غیری؟ شک میکنیم آیا تعیینی است یا تخییری؟ شک میکنیم آیا عینی است یا کفایی؟

مرحوم آخوند میفرمایند اینجا ما قبول داریم که اصالت الاطلاق میگوید واجب در این موردی که ما شک کردیم نفسی تعیینی عینی است، چرا؟ میفرماید تمام مقابل‌های اینها یعنی غیری تخییری و کفایی، اینها نیاز به بیان زائد دارند، اگر مولا بیاید بگوید این بر شما واجب است، خب شما شک میکنید این عینی است یا کفایی، اگر عینی باشد غیر از این بیان دیگری نمیخواهد، اگر کفایی باشد باید بیاید بیان کند که اگر دیگری هم انجام داد از ضمه‌ی شما ساقط میشود، یک واجبی و یک شیء را شارع واجب کرده نمیدانیم که آیا تعیینا واجب کرده یا تخییری، اگر تخییری بود باید میامد عدلش را بیان میکرد، و همچنین اگر این واجب للغیر بود باید غیر را ذکر میکرد، پس غیری بودن تخییری بودن کفایی بودن نیاز به قرینه دارد، نیاز به بیان اضافه دارد، و جایی که ما قرینه نداشتیم اصالت الاطلاق میگوید که باید وجوب را حمل بر نفسی تعیینی غیری بکنیم.

۱۰

تطبیق «مبحث ششم: مقتضای اصالت الاطلاق وجوب نفسی تعیینی عینی است»

[مقتضى إطلاق الصيغة هو الوجوب النفسيّ التعيينيّ العينيّ]

قضيّة إطلاق الصيغة كون الوجوب نفسيّا تعيينيّا عينيّا، لكون كلّ واحد ممّا يقابلها (مقابل اینها مقابل نفسی گفتیم واجب غیری، مقابل تعیینی واجب تخییری، مقابل عینی واجب کفایی) يكون فيه تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته. (دائره‌ی وجوب در این مقابل‌ها محدود میشود) فإذا كان في مقام البيان ولم ينصب قرينة عليه (اگر مولا در مقام بیان باشد و در مقام اهمال و اجمال نباشد، و قرینه‌ای نیاورد بر این وجوب غیری یا تخییری یا کفایی)، فالحكمة (قرینه‌ی حکمت و مقدمات حکمت) تقتضي كونه مطلقا (اقتضا میکند مطلق باشد؛ خب حالا بیان میکند مطلق را، واجب نفسی با اطلاق سازگاری دارد، یعنی اگر گفتند این نماز واجب نفسی است، یعنی سواء)، وجب هناك شيء آخر أو لا (لا یجب، اما در وضو اینطور نیست، ما نمیتوانیم بگوییم وضو واجب است اعم از اینکه نماز واجب باشد یا نباشد، نماز را میتوانیم بگوییم واجب اعم از اینکه چیز دیگری واجب باشد یا نباشد، پس واجب نفسی با اطلاق سازگاری دارد)، (میاییم سراغ تخییری، واجب اگر تعیینی شد باید آورده شود، چه شیء دیگری را هم بیاورد یا نیاورد) أتى بشيء آخر أو لا (اما در واجب تخییری اینطور نیست، اگر گفتیم نماز جمعه واجب تخییری است، میگوییم نماز جمعه در صورتی واجب است که شما نماز ظهر را نیاورده باشید)، (میاییم سراغ عینی و کفایی، اطلاق اقتضای عینی بودن دارد) أتى به آخر (شخص آخر) أو لا، كما هو واضح لا يخفى.

۱۱

مبحث هفتم: امر عقیب حظر یا امر عقیب توهم حظر

مبحث هفتم هم یک مبحث خیلی ساده‌ای است که در معالم و اصول فقه خوانده‌اید.

ما تا اینجا در بحث اوامر اثبات کردیم که صیغه‌ی امر ظهور در وجوب دارد، حالا اگر یک صیغه‌ی امری عقیب الحظر واقع بشود، شارع بفرماید در اشهر حُرُم قتل انجام ندهید، «فاذا النصرف الاشهر الحرم فاقتل المشرکین» وقتی اشهر حرم تمام شد مشرکین را بکشید، آیا امر عقیب الحظر یا اینکه حظری نبوده بلکه مکلف فکر میکرده یک منعی وجود دارد، توهم حظر میکرده است، مولا برای اینکه این توهم را از بین ببرد میاید امر میکند، آیا امر عقیب الحظر یا امر عقیب توهم حظر که ما در روایات زیاد داریم این را، و در فتوا این بحث خیلی موثر است، آیا ظهور در وجوب دارد مثل سایر موارد یا نه.

ده قول بین علمای اصولی اعم از عامه و خاصه وجود دارد، مرحوم آخوند از میان آن ده قول چهار قول را نقل میکند و آخر امر خود ایشان میفرماید صرف اینکه بعد از حظر یا بعد از توهم حظر واقع شده این قرینه نمیشود که ظهور در غیر وجوب داشته باشد، سبب میشود که این مجمل بشود، ما نتوانیم حمل بر وجوب بکنیم، و نتوانیم حمل بر اباحه کنیم باید سراغ دلیل دیگر برویم.

۱۲

تطبیق «مبحث هفتم: امر عقیب حظر یا امر عقیب توهم حظر»

المبحث السابع

[الأمر عقيب الحظر أو توهّمه]

انّه اختلف القائلون (آنهایی که قائل به ظهور صیغه‌ی امر در وجوب هستند، خب آنهایی که قائل بودند بعضی‌ها از راه وضع قائل بودند، میگفتند واضع آمده این را وضع کرده است، بعضی‌ها هم از راه اطلاق قائل بودند که قبلا بحثش گذشت) بظهور صيغة الأمر في الوجوب ـ وضعا أو إطلاقا ـ فيما إذا وقع عقيب الحظر (اگر صیغه‌ی امر بعد از حظر) أو في مقام توهّمه (حظر) على أقوال.

نسب إلى المشهور ظهورها في الإباحة (مشهور قائل به ظهور در اباحه هستند، میگویند این امر ظهور در این دارد که این عمل مباح است)، وإلى بعض العامّة ظهورها في الوجوب، وإلى بعض تبعيّته لما قبل النهي (گفتند باید حکم قبل از نهی را باید ببینیم) إن علّق الأمر بزوال علّة النهي... (اگر امر معلق بشود به زوال علت نهی، مثل همین آیه‌ی شریفه «فاذا النسلخ الشهر الحرم فقتل المشرکین» امر معلق است به زوال علت نهی، چرا قبلا گفتیم نکشید، چون علتش این است که ماه حرام بوده است، خب حالا که ماه حرام که منتفی شد «فقتلوا» گفته است که باید برویم حکم قبل از نهی چیست، همان حکم را دارد، اگر قبل از نهی قتل مشرکین واجب بوده است خب حالا هم واجب است مستحب بوده حالا هم مستحب) إلى غير ذلك.

والتحقيق: أنّه لا مجال للتشبّث بموارد الاستعمال (مرحوم آخوند میفرمایند که تمام اقوال در مسئله اشتباهشان این بوده است که آمدند به موارد استعمال استدلال کرده‌اند، در حالی که تمام موارد استعمال دارای قرینه است، در «فقتلوا الشمرکین» ما قرینه داریم بر اینکه قتل مشرکین واجب است، در «اذا حللتم فاصتادوا» آنجا قرینه داریم که صید مباح است)، فإنّه قلّ مورد منها (این چنین است که موردی از موارد استعمال نیست که خالی از قرینه باشد) يكون خاليا عن قرينة على الوجوب أو الإباحة أو التبعيّة. ومع فرض التجريد عنها (حالا اگر فرض کنیم تجرید از قرینه را، بگوییم اگر یک جایی یه امر این چنینی قرینه‌ای نباشد، خوب دقت کنید مرحوم آخوند هنری که دارند میفرمایند صرف اینکه یک صیغه‌ی امر بعد از حظر واقع شده یا بعد از توهم، این قرینه نمیشود که ظهور در غیر معنای وجوبی پیدا کند، یعنی بگوییم این قرینه میشود که وجوب را بگذاریم کنار) لم يظهر بعد كون عقيب الحظر موجبا لظهورها (ظاهر نیست که عقیب حظر بودن موجب ظهور این صیغه‌ی امر) في غير ما تكون ظاهرة فيه (در غیر آنچه که صیغه‌ی امر ظاهر در اوست، صیغه‌ی امر ظاهر در وجوب است، بگوییم صرف اینکه عقیب حظر واقع شده قرینه میشود که دیگر در وجوب ظهور ندارد)، غاية الأمر يكون موجبا لإجمالها (یعنی میشود مجمل)، غير ظاهرة في واحد منها (ظهور در هیچ یک از این معانی ندارد نه در وجوب نه در استحباب) إلّا بقرينة اخرى كما أشرنا. (ما بخواهیم حمل بر هر معنایی بکنیم نیاز به قرینه داریم)

پس نظر مرحوم آخوند این شد که وقوع صیغه‌ی امر عقیب حظر مجمل است، نه ظهور در وجوب دارد نه ظهور در اباحه دارد، نه ظهور در چیز دیگری دارد بلکه نیاز به قرینه داریم.

نعم ، يمكن أن يقال : إنّ كلّ ما يحتمل بدوا دخله في امتثال أمر وكان (١) ممّا تغفل عنه غالبا العامّة ، كان على الآمر بيانه ونصب قرينة على دخله واقعا ، وإلّا لأخلّ بما هو همّه وغرضه. أمّا إذا لم ينصب دلالة على دخله كشف عن عدم دخله. وبذلك يمكن القطع بعدم دخل الوجه والتميّز (٢) في الطاعة بالعبادة ، حيث ليس منهما عين ولا أثر في الأخبار والآثار ، وكانا ممّا تغفل عنه العامّة ، وإن احتمل اعتباره (٣) بعض الخاصّة (٤) ، فتدبّر جيّدا.

ثمّ إنّه لا أظنّك أن تتوهّم وتقول : «إنّ أدلّة البراءة الشرعيّة (٥) مقتضية لعدم الاعتبار ، وإن كان قضيّة الاشتغال عقلا هو الاعتبار (٦)» ؛ لوضوح أنّه لا بدّ في عمومها من شيء قابل للرفع والوضع شرعا ، وليس هاهنا ، فإنّ دخل قصد القربة ونحوها في الغرض ليس بشرعيّ ، بل واقعيّ. ودخل الجزء والشرط فيه وإن كان

__________________

ـ وأمّا الثانية : فخالفه الأعلام الثلاثة ، فراجع نهاية الدراية ١ : ٢٣٤ ـ ٢٣٧ ، بدائع الأفكار (للمحقّق العراقيّ) ١ : ٢٣٢ ، فوائد الاصول ١ : ١٦٢.

وأمّا الرابعة : فهي الموافق للمشهور. وخالفه فيها المحقّق الاصفهانيّ ، فقال : «يمكن القول بالبراءة هنا ، وإن قلنا بالاحتياط في الأقلّ والأكثر الارتباطيّين». نهاية الدراية ١ : ٢٤٤.

وأمّا الخامسة : فهي توافق ما رامه الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في مطارح الأنظار : ٦١. ولكن خالفه المحقّق الحائريّ والأعلام الثلاثة والسيّدان العلمان. فراجع درر الفوائد ١ : ٦٨ نهاية الدراية ١ : ٢٤٤ ، فوائد الاصول ١ : ١٦٨ ، نهاية الأفكار ١ : ٢٠٢ ، المحاضرات ٢ : ١٩٣ ، مناهج الوصول ١ : ٢٧٨.

وعلى المتتبّع أن يرجع كلماتهم حتّى يظهر اختلافهم في هذا المقال تفصيلا وإطلاقا.

(١) هكذا في النسخة المطبوعة ـ بالطبع الحجريّ ـ المذيّلة بحاشية العلّامة المشكينيّ ، وهو الصحيح.

وفي بعض النسخ المخطوطة : «كلّ ما ربّما يحتمل بدوا دخله في الامتثال أمرا كان ...» ، وهو غلط.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «التمييز».

(٣) أي : اعتبار الوجه والتمييز. والإفراد باعتبار رجوعه إلى «ما».

(٤) وهو بعض المتكلّمين والفقهاء. لاحظ جواهر الكلام ٩ : ١٦٠ ـ ١٦٣.

(٥) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «رفع ما لا يعلمون» و «الناس في سعة ما لا يعلمون».

(٦) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «وإن كانت قضيّة الاشتغال عقلا هي الاعتبار».

كذلك (١) إلّا أنّهما قابلان للوضع والرفع شرعا. فبدليل الرفع ـ ولو كان أصلا ـ يكشف أنّه ليس هناك أمر فعليّ بما يعتبر فيه المشكوك يجب الخروج عن عهدته عقلا ، بخلاف المقام ، فإنّه علم بثبوت الأمر الفعليّ (٢) ، كما عرفت (٣) ، فافهم.

المبحث السادس

[مقتضى إطلاق الصيغة هو الوجوب النفسيّ التعيينيّ العينيّ]

قضيّة إطلاق الصيغة كون الوجوب نفسيّا تعيينيّا عينيّا (٤) ، لكون كلّ واحد ممّا يقابلها يكون فيه تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته (٥). فإذا كان في مقام البيان ولم ينصب قرينة عليه ، فالحكمة تقتضي كونه مطلقا (٦) ، وجب هناك شيء آخر أو لا ،

__________________

(١) أي : واقعيّا.

(٢) وهو حكم العقل بلزوم تحصيل العلم بالفراغ.

(٣) قبل أسطر ، حيث قال : «فاعلم أنّه لا مجال هاهنا ...».

(٤) الواجب النفسيّ هو الواجب لنفسه لا لأجل واجب آخر ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب الغيريّ ، كالوضوء.

والواجب التعيينيّ هو الواجب بلا واجب آخر يكون بديلا عنه في عرضه ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب التخييريّ ، كخصال كفّارة الإفطار العمديّ في شهر رمضان.

والواجب العينيّ ما يتعلّق بالمكلّف بشخصه ولا يسقط بفعل الغير ، كالصوم. ويقابله الواجب الكفائيّ ، كصلاة الميّت.

وسيأتي توضيح بعض الأقسام إن شاء الله.

(٥) والأولى أن يقول : «لما في كلّ واحد من مقابلاتها من تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته». بيان ذلك : أنّ كلّ واحد من الوجوب الغيريّ والتخييريّ والكفائيّ مقيّد بقيد وجوديّ. فالأوّل مقيّد بكونه منبعثا عن وجوب آخر ، والثاني مقيّد بكونه ذا عدل ، والثالث مقيّد بسقوطه بفعل الغير.

فالنفسيّة ليست إلّا عدم كون الوجوب منبعثا عن وجوب آخر ، والتعيينيّة هي عدم كون الوجوب ذا عدل ، والعينيّة ليست إلّا عدم سقوطه بفعل الغير. وعدم القرينة على القيود الوجوديّة دليل على عدمها.

(٦) وأورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ بما حاصله : أنّ مقدّمات الحكمة لا تقتضي النفسيّة أو التعيينيّة أو العينيّة ، كما لا تقتضي مقابلاتها ، فإنّ النفسيّة والتعيينيّة والعينيّة مباينة مع مقابلاتها ، وكلّ منها يمتاز عن مقابله بقيد وجوديّ أو عدميّ ، فهي ومقابلاتها خصوصيّات ـ

أتى بشيء آخر أو لا ، أتى به آخر أو لا ، كما هو واضح لا يخفى.

المبحث السابع

[الأمر عقيب الحظر أو توهّمه]

انّه اختلف القائلون بظهور صيغة الأمر في الوجوب ـ وضعا أو إطلاقا ـ فيما إذا وقع (١) عقيب الحظر أو في مقام توهّمه على أقوال.

نسب إلى المشهور ظهورها في الإباحة (٢) ، وإلى بعض العامّة ظهورها في الوجوب (٣) ، وإلى بعض تبعيّته (٤) لما قبل النهي إن علّق الأمر بزوال علّة النهي (٥) ... إلى غير ذلك(٦).

والتحقيق : أنّه لا مجال للتشبّث بموارد الاستعمال ، فإنّه قلّ مورد منها يكون

__________________

ـ في الوجوب ، لا أنّ الوجوب التعيينيّ النفسيّ العينيّ نفس طبيعة الوجوب ومقابلاتها طبيعته مع قيد تطرأ عليها ، بل كلّها خصوصيّات زائدة على الطبيعة وتحتاج إلى بيان زائد.

ثمّ ذهب إلى أنّه يحمل الوجوب على النفسيّ والتعيينيّ والعينيّ ، لا لدلالة الهيئة على شيء منها ، بل لأنّ صدور الأمر عن المولى تمام الموضوع ـ عند العقلاء ـ لوجوب الطاعة ، ومعه لا مجال لإعذار المكلّف من نفسه باحتمال التخييريّة فيما إذا عدل إلى غيره ، أو باحتمال الكفائيّة فيما إذا تركه وأتى به غيره ، أو باحتمال الغيريّة فيما إذا تركه مع سقوط الوجوب عن الغير. مناهج الوصول ١ : ٢٨٢ ـ ٢٨٣.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وقعت».

(٢) أي : الإباحة بالمعنى الأعمّ ـ أعنى : رفع الحجر والحظر ـ. كما ذهب إليه الآمديّ في الإحكام ٢ : ٣٩٨ ، والمحقّق القميّ في القوانين ١ : ٨٩.

وأمّا الاباحة بالمعنى الأخصّ فلم أعثر على من قال بظهورها فيها.

(٣) ذهب إليه بعض المخالفين ، كالحنفيّة ، والمعتزلة ، والقاضي الباقلانيّ والفخر الرازيّ ، والبيضاويّ. فراجع فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، ونهاية السئول ٢ : ٢٧٢ ، والإحكام (للآمديّ) ٢ : ١٧٨.

(٤) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «تبعيّتها».

(٥) ذهب إلى هذا التفصيل العضديّ.

(٦) كقول الشيخ الطوسيّ والسيّد المرتضى من الرجوع إلى ما كان عليه سابقا قبل المنع مطلقا.

راجع العدّة ١ : ١٨٣ ، والذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ٧٣.

خاليا عن قرينة على الوجوب أو الإباحة أو التبعيّة. ومع فرض التجريد عنها لم يظهر بعد كون عقيب الحظر موجبا لظهورها في غير ما تكون ظاهرة فيه ، غاية الأمر يكون موجبا لإجمالها ، غير ظاهرة في واحد منها إلّا بقرينة اخرى كما أشرنا (١).

المبحث الثامن

[عدم دلالة الصيغة على المرّة والتكرار]

الحقّ أنّ الصيغة (٢) مطلقا لا دلالة لها على المرّة ولا التكرار ، فإنّ المنصرف عنها ليس إلّا طلب إيجاد الطبيعة المأمور بها ، فلا دلالة لها على أحدهما ، لا بهيئتها ولا بمادّتها.

والاكتفاء بالمرّة فإنّما هو لحصول الامتثال بها في الأمر بالطبيعة ، كما لا يخفى (٣).

ثمّ لا يذهب عليك أنّ الاتّفاق على أنّ المصدر المجرّد عن اللام والتنوين لا يدلّ إلّا على الماهيّة ـ على ما حكاه السكّاكيّ (٤) ـ لا يوجب كون النزاع هاهنا

__________________

(١) وتظهره الثمرة في مثل قوله تعالى : ﴿وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا المائدة / ٢ ، فإنّه أمر بالاصطياد ، وقع عقيب حرمة الاصطياد في حال الإحرام ، حيث قال تعالى : ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ المائدة / ٩٥ ، فإذا قلنا بأنّ الأمر الواقع عقيب الحظر مجمل ولا ظهور له في شيء فلا يدلّ قوله تعالى : ﴿فَاصْطادُوا على الوجوب ولا على غيره ، ويرجع إلى الاصول العمليّة ، إلّا إذا قامت قرينة خاصّة على أحدها ، وإذا قلنا بأنّ الأمر الواقع عقيب الحظر ظاهر في الوجوب فيدلّ قوله تعالى : ﴿فَاصْطادُوا على الوجوب ، وهكذا.

(٢) وفي بعض النسخ : «صيغة الأمر».

(٣) هذا جواب عن اشكال مقدّر. وهو : أنّه لو لا دلالة الصيغة على المرّة لم يكتفى بالمرّة في مقام الامتثال؟ فالاكتفاء بالمرّة كاشف عن دلالتها على المرّة.

فأجاب عنه بأنّ الاكتفاء بالمرّة ليس لأجل دلالة الصيغة عليه ، بل هو لحكم العقل بحصول الامتثال بالمرّة فيما إذا امر بالطبيعة ، فإنّ الطبيعيّ يوجد بوجود فرده.

(٤) مفتاح العلوم (علم البيان) : ٩٣.