درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۶۴: صیغه‌ی امر ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مبحث اول: مستعمل فیه صیغه امر

در بحث اوامر در فصل اول، بحث از ماده‌ی امر یعنی «الف و میم و راء» تمام شد، در فصل دوم بحث در صیغه‌ی امر است، مراد از صیغه‌ی امر یعنی افعل و آن چه که در معنای افعل است، در این فصل دوم راجع به این صحبت میشود، پیرامون صیغه‌ی افعل و آنچه که در معنای صیغه‌ی افعل است از اسماء افعال.

مطلب اول: اصولیین گذشته برای صیغه‌ی افعل گفته‌اند که ما در حدود ۱۵ معنا دیدیم که صیغه‌ی افعل در آنها استعمال شده است، افعل را استعمال کرده‌اند در بعث و تحریک، استعمال کرده‌اند در تمنی و ترجی استعمال کرده‌اند در تهدید، گفتند «اعملوا ما شئتم» آیه‌ی شریفه‌ی قرآن که صیغه‌ی افعل در تهدید استعمال شده است، یا در تسخیر «کونوا قردة خاسئین» قدمای اصولیین گفته‌اند که صیغه‌ی افعل در ۱۵ معنا استعمال شده است و از طرفی گفته‌اند اجماع داریم که این ۱۵ معنا معنای حقیقی و موضوع له صیغه‌ی افعل نیست، آمدند در چهار پنج معنا مسئله را محدود کردند و بحث کردند که آیا در این چهار پنج معنا صیغه‌ی افعل مشترک لفظی است یا مشترک معنوی است، یا در بعضی حقیقت و در بعضی مجاز، این بحث‌هایی بوده که در اصول قدما مطرح بوده، شیخ طوسی و قبل از شیخ طوسی اینطور مطرح میکردند.

مرحوم آخوند میفرمایند که به نظر ما صیغه‌ی افعل در هیچ کدام یک از این معنا استعمال هم نشده است، آنچه را که قدما میگویند صیغه‌ی افعل در او استعمال شده، و بعد میایند بحث میکنند که آیا این مستعمل فیه موضوع له هم هست یا نه مرحوم آخوند میفرمایند اصلا به نظر ما در هیچ کدام یک از این معانی یعنی در تهدید، تسویه، تمنی، ترجی، تعجیز، در هیچ کدام استعمال نشده است، خب به مرحوم آخوند عرض میکنیم پس مستعمل فیه صیغه‌ی افعل چیست؟ میفرمایند صیغه‌ی افعل یک معنا دارد که همیشه در همان معنا استعمال میشود، و آن عبارت است از طلب انشایی، هر جا هر متکلمی صیغه‌ی افعل را استعمال کرد، چه خداوند باشد چه غیر خدا باشد، موضوع له و مستعمل فیه صیغه‌ی افعل طلب انشایی است، یعنی با این صیغه یک مفهومی به نام طلب انشاء میشود، متکلمی که صیغه‌ی افعل را بکار میبرد قصد میکند ایجاد مفهوم طلب به وسیله‌ی صیغه‌ی افعل، پس مستعمل فیه و موضوع له عبارت از طلب انشایی است، منتها میگویند این طلب انشایی دواعی مختلفه دارد، گاهی اوقات متکلم داعی بر اینکه صیغه‌ی افعل را استعمال کند، داعی همان طلب حقیقی است که متکلم دارد، متکلم در عالم نفس خودش حقیقتا طلب میکند تحقق این فعل را در عالم خارج، اینجا میگوییم طلب حقیقی در نفس متکلم داعی میشود بر اینکه متکلم صیغه‌ی افعل را استعمال میکند، گاهی اوقات داعی تهدید است، متکلم در مقام تهدید مخاطب است، به داعی تهدید میاید انشاء میکند طلب را، میگوید «اعملوا ما شئتم» گاهی به داعی تعجیز است «فأتوا بسورة من مثله» که داعی بر استعمال این صیغه عبارت از این است که متکلم در مقام تعجیز مخاطب است، پس نتیجه میگیریم که صیغه‌ی افعل در هر جایی که استعمال بشود دارای یک معناست، و آن عبارت است از طلب انشایی، اما دواعی و انگیزه‌ی برای استعمال این صیغه مختلف است.

خب مرحوم آخوند میفرمایند که آنجایی که واضع میگوید آنجایی که متکلم صیغه‌ی افعل را به داعی طلب حقیقی استعمال کند، آنجایی که متکلم طلب حقیقی در نفسش دارد، این استعمال، استعمال حقیقی است، اما آنجایی که متکلم داعی تهدید یا تعجیز را دارد، این استعمال دیگر استعمال حقیقی نیست.

۴

مستعمل فیه سایر صیغ انشائیه

به همین مناسبت مرحوم آخوند میفرمایند بحث مستعمل فیه و موضوع له در لعل و لیت و همزه‌ی استفهامیه _ که هم در کلمات خداوند آمده هم در کلمات غیر خداوند _ را هم ما روشن بکنیم، میفرمایند که این صیغ انشاییه مثل لیت یا لعل یا همزه‌ی استفهام اینها هم همیشه استعمال میشوند در یک معنای انشایی، در لیت ازش تعبیر میکنیم به تمنی انشایی، در لعل ازش تعبیر میکنیم به ترجی انشایی، در استفهام ازش تعبیر میکنیم به استفهام انشایی، و نتیجه این است که هر جا کلمه‌ی لیت یا لعل استعمال بشود، چه در کلام خدا چه در کلام غیر خدا در یک معنا استعمال میشود، لیت معنایش تمنی انشایی است، یعنی چه تمنی انشایی؟ یعنی متکلم به وسیله‌ی لیت یک معنایی را و یک مفهومی را به نام تمنی انشاء کرد، خود تمنی انشایی حالا اعم از اینکه در نفس متکلم تمنی حقیقی باشد یا نباشد، وقتی میگوید لعل متکلم با لعل یک مفهومی را به نام ترجی انشاء میکند، اعم از اینکه این ترجی در نفس متکلم باشد یا نباشد، وقتی که متکلم همزه‌ی استفهام را میاورد با این همزه‌ی استفهام یک مفهومی را به نام استفهام انشاء میکند، میشود استفهام انشایی، اعم از اینکه این استفهام در نفس متکلم حقیقتا باشد یا نباشد.

مرحوم آخوند میگوید که ما برای وجوب انشایی، قائلیم که وجود انشایی نوع من الوجود، شما وقتی که میایید بیع را انشاء میکنید، میگویید «بعتک» آن هم میگوید «اشتریت» اینجا مفهومی به نام بیع انشاء میشود، یعنی این مفهوم نه وجود لفظی است، چون وجود لفظی بیع این است که یک لافظی بگوید بیع، نه وجود کتبی است، وجود کتبی این است که این حروف را انسان بنویسد، نه وجود ذهنی است، وجود ذهنی این است که من مفهوم بیع را در ذهنم تصور بکنم، نه وجود خارجی است چون ما بازاء خارجی نداری، پس چیست؟ گفتیم که مرحوم آخوند قائلند به اینکه وجود انشایی یک قسم پنجم از انواع وجودات است، نه ذهنی است نه کتبی است و نه خارجی است و نه لفظی بلکه نوعی است جدید از انواع وجود، میفرمایند شما با لفظ میایید یک مفهومی را ایجاد میکنید، انشاء میکنید اسم این مفهومی که به وسیله‌ی این لفظ ایجاد میشود میگذاریم وجود انشایی، آنوقت در لیت، لعل، همزه‌ی استفهام مفرمایند یک معنایی انشاء میشود، یا تمنی انشاییه است، یا ترجی انشاییه است و یا استفهام انشایی، اگر این تمنی و ترجی از انسان صادر بشود علاوه‌ی بر اینکه تمنی انشایی داریم یک تمنی نفسانی هم داریم اگر ترجی لعل از انسان صادر بشود علاوه بر اینکه یک ترجی انشایی داریم، یک تمنی واقعی هم داریم، در استفهام وقتی با همزه‌ی استفهام سوال میکنیم، علاوه‌ی بر این که یک استفهام انشایی داریم در نفس متکلم یک استفهام حقیقی هم موجود است، اما در خداوند تبارک و تعالی اینطور نیست، اگر خداوند میفرماید «لعلکم تفلحون» یا «لعلکم تتقون» اینطور نیست که بگوییم در ذات خداوند هم یک تمنی و ترجی وجود دارد، برای اینکه در جایه خودش ثابت شده تمنی و ترجی حقیقی یعنی واقع تمنی و ترجی در آنجایی است که یک کسی عاجز از انجام یک کاری است میاید تمنی میکند یا ترجی میکند اما در خداوند از معنا ندارد، در نتیجه پس میتوانیم بگوییم این «لعلکم تفلحون» که در قرآن آمده و کلام خدا، این لعل استعمال شده در ترجی انشایی، ترجی انشایی که از خداوند محال نیست، آن چیزی که از خداوند محال است ترجی واقعی است، چون ترجی واقعی ملازم با عجز است، اما ترجی انشایی این چنین نیست، در همزه‌ی استفهامیه، «افأصفاکم بالبنین» آنجایی که همزه‌ی استفهامیه «اتعبدون ما لا تنحتون» همزه‌ی استفهامیه در قرآن استعمال شده در همان استفهام انشایی، این استفهام انشایی هیچ خاصیتی هم ندارد، حالا وجود خارجی و ذهنی و اینها حالا یک آثاری هم بر آن مترتب است، این استفهام انشایی فقط ایجاد یک مفهوم به وسیله‌ی لفظ است، خداوند استفهام انشایی میکند اما این استفهام انشایی اینطور نیست که یک استفهام حقیقی و واقعی هم در ذات خدا باشد، که او چون مستلزم جهل است و آن در مورد خداوند محال است.

بنابراین مرحوم آخوند در اینجا آنچه که شما در مغنی به عنوان معانی همزه‌ی استفهام ابن هشام در مغنی بیان کرد، تمام آنها را ابطال میکنند و میفرمایند همزه‌ی استفهام همه جا در یک معنا استعمال میشود، چه در خدا چه در غیر خدا و آن هم در استفهام انشایی است، منتها اینی که در ادبیات خواندیم استفهام انکاری و تقریری، میفرمایند این انکار و تقریر از دواعی این استفهام هست، همانطوری که در صیغه‌ی امر گفتیم تهدید و تعجیز از دایره موضوع له و مستعمل فیه خارج هستند و مربوط به داعی استعمال است، اینجا هم مربوط به داعی استعمال است.

۵

تطبیق «مبحث اول: مستعمل فیه صیغه امر»

الفصل الثاني

فيما يتعلّق بصيغة الأمر (در آنچه که متعلق به صیغه‌ی امر است)

وفيه مباحث:

المبحث الأوّل

[معنى صيغة الأمر]

أنّه ربما يذكر للصيغة معان قد استعملت فيها (برای صیغه‌ی افعل معانی ذکر شده که استعمال شده صیغه در آن معانی، عرض کردیم مراد از صیغه همان افعل و آنچه که در معنای افعل است، از اسماء افعال که آنها هم در این بحث داخل است)، وقد عدّ منها (شمرده شده از آن معانی) الترجّي (مثال ترجی همان مثال شعر امرء القیس است: «الا یا ایها اللیل الطویل انجل» خب آنجا صیغه‌ی امر «انجل» استعمال شده در تمنی یا ترجی) والتمنّي والتهديد (مثل این آیه شریفه‌ی ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ.﴾) والإنذار (﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً.﴾) والإهانة (گاهی اوقات صیغه‌ی امر در قرآن برای اهانت استعمال شده است، آنجایی که کفاری که در دنیا مقامی داشتند، بعنوان سلاطین بودند، عزیز بودن خداوند هم قیامت به اینها میفرماید: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ.﴾ تو عزیز هستی، خب این «ذق» در مقام اهانت است) والاحتقار (گاهی برای کوچک شمردن است، «أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ» در همان جریان موسی و سحره فرعون است) والتعجيز (﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.﴾ که «فاتوا» صیغه‌ی امر در مقام این است که خداوند بیان کند عاجز بودن مردم از آوردن یک سوره از مثل سوره‌های قرآن) والتسخير (﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ.﴾ به صورت بوزینه در بیارید که آنها آن چهره‌ی ظاهری شان با این «کونوا» تغییر پیدا کرد)... إلى غير ذلك. (تسویه «اصبروا او لا تصبروا» تکوین، کن فیکون، که اینها در معالم همه ذکر شده بود) عرض کردم که قدمای اصولیین میگفتند که صیغه‌ی امر در ۱۵ معنا استعمال شده است، هدایت المسترشدین را ببینید تمام ۱۵ معنا را ذکر کرده است، کنارش یک اجماع هم گذاشته بودند که اجماع داریم بر اینکه این صیغه‌ی امر در این ۱۵ معنا حقیقت نیست، آن وقت آمدند نزاع کردند در کدام حقیقی است در کدام مجازی، مشترک لفظی قائل بشویم، مشترک معنوی قائل بشویم، بحث‌های زیادی دارد.

مرحوم آخوند میفرمایند: وهذا كما ترى («هذا» یعنی اینکه صیغه‌ی امر در این معانی استعمال شده باشد این کما تری است، یعنی همانطوری است که تو میبینی که باطل است و حرف غیر صحیحی است، دواعی را الان توضیح میدهیم، استعمال باز در تهدید نیست، فرق است بگوییم صیغه‌ی افعل در تهدید استعمال شده یا به داعی تهدید استعمال شده، مرحوم آخوند میگوید صیغه‌ی افعل در همه جا در یک معنا استعمال میشود و آن طلب انشایی است، منتها بعضی جاها داعیش طلب حقیقی است، بعضی از جاها داعی اش تهدید است که حالا توضیح میدهیم)، ضرورة أنّ الصيغة ما استعملت في واحد منها (صیغه‌ی افعل در هیچ کدام از این معانی استعمال نشده است)، بل لم يستعمل إلّا في إنشاء الطلب (استعمال نشده مگر، اینجا یه مقدار عبارت مسامحه است، باید مینوشت بالطلب الانشایی، مرادشان از انشاء طلب هم همان طلب انشایی است، استعمال نشده مگر در طلب انشایی، میگوییم آقا با صیغه‌ی افعل چه کردیم ما؟ میگوییم با صیغه‌ی افعل مفهومی به نام طلب انشاء شد)، إلّا أنّ الداعي إلى ذلك (داعی به این استعمال) كما يكون تارة هو البعث والتحريك نحو المطلوب الواقعيّ (گاهی اوقات افعل را میگوییم واقعا متکلم در عالم نفس خودش میخواهد تحریک بکند، میخواهد مکلف را و مخاطب را تحریک کند به اینکه این فعل را انجام بدهد، گاهی داعی این است، آن داعی بعث و تحریک به سوی مطلوب واقعی است) يكون اخرى أحد هذه الامور (گاهی یکی از این امور است، یعنی تهدید و تعجیز و اینها)، كما لا يخفى.

قصارى ما يمكن أن يدّعى (نهایت چیزی که میشود ادعا بشود) أن تكون الصيغة موضوعة لإنشاء الطلب (بگوییم صیغه‌ی افعل معنای حقیقی اش انشاء طلب است، به شرط اینکه داعی بعث حقیقی باشد) فيما إذا كان بداعي البعث والتحريك (آنجایی که داعی بعث و تحریک واقعی باشد)، لا بداع آخر منها (نه داعی دیگر باشد)، فيكون إنشاء الطلب بها (انشاء طلب به وسیله‌ی صیغه) بعثا حقيقة (این حقیقتا عنوان بعث را دارد)، وإنشاؤه بها تهديدا (انشاء طلب به وسیله‌ی صیغه آنجایی که به داعی تهدید است) مجازا. (این عنوان مجازی را دارد، یعنی میگوییم آنجایی که طلب انشایی به داعی حقیقی است، استعمال حقیقی است، آنجایی که طلب انشایی به داعی تهدید و تعجیز یا اینهاست، این استعمال، استعمال مجازی است) (استاد در حال جواب سوال حاضرین) وهذا (اینکه دواعی مختلف است، و تهدید و اینها عنوان داعی را دارد) غير كونها مستعملة في التهديد وغيره (غیر از این است که ما بیاییم بگوییم صیغه‌ی افعل در خود تهدید استعمال شده یا غیر تهدید، که اصولی‌های قبل میگفتند)، فلا تغفل. (غفلت نکن که فرق مهمی است بین آنچه که ما گفتیم و آنچه که قبل از ما گفتند)

۶

تطبیق «مستعمل فیه سایر صیغ انشائیه»

إيقاظ: (به دنبال این بحث صیغه‌ی امر می‌آیند صیغ انشایی دیگری را هم روشن میکنند) [جريان الكلام في سائر الصيغ الإنشائيّة]

لا يخفى: أنّ ما ذكرناه في صيغة الأمر (آنچه که در صیغه‌ی امر ذکر کردیم) جار في سائر الصيغ الإنشائيّة (در سائر صیغ انشاییه، صیغه‌ی امر، صیغه‌ی انشایی طلبی است، لیت و لعل صیغه‌ی انشایی غیر طلبی است)، فكما يكون الداعي إلى إنشاء التمنّي أو الترجّي أو الاستفهام بصيغها (همانطوری که داعی به انشاء تمنی، عرض کردیم مرحوم آخوند میفرماید شما وقتی میگویید لیت این لیت ایجاد میکند مفهوم تمنی را، این میشود تمنی انشایی، لعل با این لفظ ایجاد میکنیم مفهوم ترجی را، میشود ترجی انشایی، با همزه‌ی استفهام ایجاد میکنیم استفهام را میشود، استفهام انشایی، آنوقت دواعی در اینها مختلف هست، گاهی انسان که دارد میگوید «لیت الشباب لنا یعود» علاوه بر اینکه تمنی انشایی دارد، تمنی واقعی هم دارد، ترجی واقعی هم دارد، استفهام واقعی هم دارد) تارة هو (داعی) ثبوت هذه الصفات حقيقة (این صفات حقیقتا در نفس موجود است) يكون الداعي غيرها اخرى (یعنی تارة اخری داعی غیر از این صفات است، یعنی لیت را میگوییم اما در آنجا تمنی حقیقی نداریم، لعل را میگوییم اما ترجی حقیقی در واقع نیست). فلا وجه للالتزام بانسلاخ صيغها عنها واستعمالها في غيرها إذا وقعت في كلامه تعالى (وجهی نداره که یک مفسر وقتی به کلام خداوند رسید بگوید لیت و لعل و همزه‌ی استفهام در کلام خدا از آن معنای واقعی خودش منسلخ شده، وجهی ندارد برای التزام به انسلاخ این صیغ از معانی و استعمال این صیغ در غیر معانی خودش، زمانی که این صیغ واقع میشود در کلام خداوند متعال) خب آنهایی که مسلتزم به انسلاخ میشوند دلیلشان چیست؟ ـ لاستحالة مثل هذه المعاني في حقّه تبارك وتعالى (این «لاستحاله» تعلیل برای التزام است، آنهایی که ملتزم به انسلاخ شدند، میگویند لیت و لعل در جایی است که عجز باشد، عجز هم از خدا محال است) ممّا لازمه (مثل این معانی از آن معانی که لازمه‌ی او) العجز أو الجهل ـ ، وأنّه لا وجه له (و وجهی نیست برای این التزام، این باز «انه» عطف تفسیری برای آن «فلا وجه للاتزام» است) مرحوم آخوند میفرمایند، فإنّ المستحيل إنّما هو الحقيقيّ منها، لا الإنشائيّ الإيقاعيّ (آنچه که در حق خداوند محال است، حقیقی از این معانی است، یعنی تمنی حقیقی ترجی حقیقی، استفهام حقیقی نه انشایی ایقاعی، انشایی ایقاعی چیست؟) الّذي يكون بمجرّد قصد حصوله بالصيغة (بمجرد اینکه انسان قصد کند حصول معنا را به سبب صیغه این معنا ایجاد میشود) ـ كما عرفت ـ. (همانطوری که معنای انشایی را قبلا دانستیم) ففي كلامه تعالى قد استعملت في معانيها الإيقاعيّة الإنشائيّة أيضا (در کلام خداوند متعال استعمال شده در معانی ایقاعی انشاییه همانطوری که در کلام غیر خدا، وقتی یک انسان میگوید لیت یا لعل یا همزه‌ی استفهام چطور در معانی انشایی استعمال میشود، اینجا هم همینطور است)، لا لإظهار ثبوتها حقيقة (نه اینکه خداوند بخواهد اظهار کند ثبوت این معانی را حقیقتا)، بل لأمر آخر ـ حسبما تقتضيه الحال ـ (این «امر آخر» یعنی داعی، خداوند این صیغ انشاییه غیر طلبیه را استعمال میکند منتها در مورد خداوند به هیچ وجهی تمنی حقیقی معنا ندارد، پس باید داعی دیگر باشد، این «امر آخر» یعنی دواعی دیگر به حسب آن چیزی که حال اقتضا میکند) من إظهار المحبّة (خب میگویند در آیه‌ی «لعلکم تفلحون یا لعلکم تتقون) این از باب محبت رب، محبت خالق به مخلوق است، محبت خداوند به عباد است، برای اظهار محبت خداوند لعل را میاورد، مثل اینکه یک شاگردی میاید در مغازه‌ی یک کسی کار کند این صاحب مغازه میگوید تو تا غروب کار کن من هم شاید یک مزدی به تو دادم، خب این میداند که به او مزد میدهد اما این کلمه‌ی شاید را برای اظهار محبت به او میاید این را استعمال میکند) أو الإنكار («اتعبدون ما تنحتون» خب این برای انکار است انشاء است، یعنی استفهام انشایی در مقام انکار است) أو التقرير... («الم نشرح لک صدرک» اینجا در مقام تقریر است، یعنی آن معانی که شما در ادبیات میخواندید تقریر و انکار و اینها، مرحوم آخوند این معانی را برده در باب دواعی برده) إلى غير ذلك.

ومنه ظهر أنّ ما ذكر من المعاني الكثيرة لصيغة الاستفهام (آن معانی کثیره‌ای که برای صیغه‌ی استفهام ذکر شد) ليس كما ينبغي أيضا. (آن معانی کثیره‌ای که ذکر شده در ادبیات برای استفهام درست نیست، برای اینکه استفهام یک معنا دارد و آن عبارت از انشاء استفهام است، این معانی دیگری که ابن هشام ذکر کرده اینها همه میرود در باب دواعی)

الفصل الثاني

فيما يتعلّق بصيغة الأمر

وفيه مباحث :

المبحث الأوّل

[معنى صيغة الأمر]

أنّه ربما يذكر للصيغة معان قد استعملت فيها ، وقد عدّ منها الترجّي والتمنّي والتهديد والإنذار والإهانة والاحتقار والتعجيز والتسخير (١) ... إلى غير ذلك (٢).

وهذا كما ترى ، ضرورة أنّ الصيغة ما استعملت في واحد منها ، بل لم يستعمل إلّا

__________________

(١) الترجّي والتمنّي كقول امرئ القيس الشاعر : «ألا أيّها الليل الطويل انجل». ديوان امرئ القيس : ٤٩.

والتهديد كقوله تعالى : ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ. فصّلت / ٤٠.

والإنذار كقوله تعالى : ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً. الزمر / ٨.

والإهانة كقوله تعالى : ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ. الدخان / ٤٩.

والاحتقار كقوله تعالى : ﴿اخْسَؤُا فِيها وَلا تُكَلِّمُونِ. المؤمنون / ١٠٨.

والتعجيز كقوله تعالى : ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ. البقرة / ٢٣.

والتسخير كقوله تعالى : ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ. البقرة / ٦٥.

(٢) كالاستعانة والتكذيب والمشورة والتسوية وغيرها.

في إنشاء الطلب (١) ، إلّا أنّ الداعي إلى ذلك (٢) كما يكون تارة هو البعث والتحريك نحو المطلوب الواقعيّ يكون اخرى أحد هذه الامور ، كما لا يخفى.

قصارى ما يمكن أن يدّعى أن تكون الصيغة موضوعة لإنشاء الطلب (٣) فيما إذا كان بداعي البعث والتحريك ، لا بداع آخر منها (٤) ، فيكون إنشاء الطلب بها (٥) بعثا (٦) حقيقة ، وإنشاؤه بها تهديدا مجازا. وهذا غير كونها مستعملة في التهديد وغيره ، فلا تغفل(٧).

__________________

(١) والأولى أن يقول : «بل لم تستعمل إلّا في الطلب». والوجه في الأولويّة أنّ الظاهر من قوله : «إلّا في إنشاء الطلب» أنّ الصيغة تستعمل في إنشاء الطلب ، فالإنشائيّة داخلة في المستعمل فيه. وهذا ينافي ما ذكره في الأمر الثاني من الأمور المذكورة في المقدّمة من أنّ الإنشائيّة والإخباريّة من مقوّمات الاستعمال ، لا المستعمل فيه.

(٢) أي : إنشاء الطلب.

(٣) والأولى أن يقول : «أن تكون الصيغة موضوعة للطلب في مقام الإنشاء ...». وذلك لأنّه قد تقدّم منه أنّ الصيغ الإنشائيّة موجدة لمعانيها في نفس الأمر ، فالصيغة تتكفّل ايجاد المعنى بوجود انشائيّ. وعليه يصحّ أن يقال : «إنّ صيغة الأمر موضوعة للطلب في مقام الإنشاء ...» ، لأنّ الطلب قابل للإنشاء والإيجاد بالصيغة ، ولا يصحّ أن يقال : «إنّ صيغة الأمر موضوعة لإنشاء الطلب» ، لأنّ الصيغ الإنشائيّة موجدة لمعانيها ، فلا يكون معناها إلّا ما يقبل الوجود بها ، ولا شكّ أنّ انشاء الطلب غير قابل للإنشاء والإيجاد بالصيغة ، ضرورة أنّ الإنشاء لا يقبل الإنشاء والإيجاد مرّة اخرى ، فإذن لا يكون إنشاء الطلب معنى صيغة الأمر كي يصحّ أن يقال : «صيغة الأمر موضوعة لإنشاء الطلب».

اللهم إلّا أن يقال : إنّ اللام في قوله : «لإنشاء الطلب» ليست لام الإضافة ، بل هي لام الغاية. ومراده أنّ الصيغة موضوعة للطلب لأجل إنشائه بالصيغة. لكنّه خلاف ظاهر عبارته.

(٤) أي : من الدواعي.

(٥) أي : بالصيغة. ومرّ ما فيه.

(٦) أي : بداعي البعث.

(٧) والظاهر من المحقّق الاصفهانيّ أنّ الموضوع له صيغة الأمر هو النسبة الطلبيّة ، حيث قال : «مفاد الهيئة ـ كما هو ـ بمعنى البعث والطلب الملحوظ نسبة بين المادّة والمتكلّم والمخاطب». نهاية الدراية ١ : ٢١٤.

وذهب المحقّق النائينيّ إلى أنّ هيئة الأمر انّما تدلّ على النسبة الإيقاعيّة ، فالصيغة موضوعة لإيقاع النسبة بين المبدأ والفاعل ، من دون أن تكون مستعملة في الطلب أو في التهديد أو غيرهما. فوائد الاصول ١ : ١٢٩ ـ ١٣٠. ـ

إيقاظ : [جريان الكلام في سائر الصيغ الإنشائيّة]

لا يخفى : أنّ ما ذكرناه في صيغة الأمر جار في سائر الصيغ الإنشائيّة ، فكما يكون الداعي إلى إنشاء التمنّي أو الترجّي أو الاستفهام بصيغها تارة هو ثبوت هذه الصفات حقيقة يكون الداعي غيرها اخرى (١). فلا وجه للالتزام بانسلاخ صيغها عنها واستعمالها في غيرها إذا وقعت في كلامه تعالى ـ لاستحالة (٢) مثل هذه المعاني في حقّه تبارك وتعالى ممّا لازمه العجز أو الجهل ـ ، وأنّه لا وجه له (٣) ، فإنّ المستحيل إنّما هو الحقيقيّ منها ، لا الإنشائيّ الإيقاعيّ الّذي يكون بمجرّد قصد حصوله بالصيغة ـ كما عرفت ـ. ففي كلامه تعالى قد استعملت في معانيها الإيقاعيّة الإنشائيّة أيضا ، لا لإظهار ثبوتها حقيقة ، بل لأمر آخر ـ حسبما تقتضيه الحال ـ من إظهار المحبّة (٤) أو الإنكار (٥) أو التقرير (٦) ... إلى غير ذلك.

ومنه ظهر أنّ ما ذكر من المعاني الكثيرة لصيغة الاستفهام ليس كما ينبغي أيضا.

__________________

ـ وذهب المحقّق العراقيّ إلى أنّها موضوعة للنسبة الإرساليّة والمحرّكيّة بين المبدأ والفاعل.

نهاية الأفكار ١ : ١٧٨ ـ ١٧٩.

واختار السيّد الإمام الخمينيّ أنّ الصيغة موضوعة للبعث والإغراء. مناهج الوصول ١ : ٢٤٣ ـ ٢٤٥.

وذهب السيّد المحقّق الخوئيّ إلى أنّها موضوعة للدلالة على إبراز الأمر الاعتباريّ النفسانيّ في الخارج ـ أي اعتبار الفعل على ذمّة المكلّف في الخارج ـ. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ١٢٢ ـ ١٢٣.

(١) هكذا في النسخ. والأولى تذكير الضمير ، كي يرجع إلى «ثبوت».

(٢) تعليل للالتزام بالانسلاخ.

(٣) تأكيد لقوله : «فلا وجه للالتزام ...».

(٤) كقوله تعالى : ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ المائدة / ١٠٠. فاستعمل «لعلّ» في معناه الإيقاعيّ لإظهار محبّة فلاح المؤمنين.

(٥) كقوله تعالى : ﴿أَإِلهٌ مَعَ اللهِ. النمل / ٦٠ ـ ٦٤.

(٦) كقوله تعالى : ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. الشرح / ١.