درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۶۱: ماده امر ۶

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دفع وهم

مرحوم آخوند قدس السره الشریف بعد از اینکه کلام نفسی را رد کردند و مدعای اشاعره و دلیل اشاعره را مورد خدشه قرار دادند، یک توهمی را که گوشچی شارح کتاب تجرید الاعتقاد گرفتار این توهم شده، آن توهم را هم بیان میکنند و رد میکنند، گوشچی در شرح تجرید الاعتقاد ایشان هم منکر کلام نفسی است یعنی ایشان هم مانند امامیه و معتزله قائل است به اینکه در نفس در جملات انشاییه‌ی طلبیه ما غیر از اراده و مبادی اراده یک حقیقت دیگری به نام طلب نداریم، که آن حقیقیت هم اسمش طلب باشد هم اسمش کلام نفسی باشد، در جملات انشاییه‌ی غیر طلبیه هم ما در عالم نفس غیر از تمنی و ترجی یک حقیقت دیگری و یک صفت قائمه به نفس که اسم او را ما کلام نفسی بگذاریم نداریم، بر خلاف اشاعره که اشاعره در این موارد قائلند به اینکه ما صفت دیگری داریم، گوشچی بعد از اینکه تا این مقدار با اشاعره مخالفت کرده و کلام آنها را رد کرده اما گرفتار یک توهمی شده است، و خلاصه‌ی این توهم این است گفته است گرچه ما غیر از اراده‌ی نفسانیه صفت واقعییه دیگری نداریم اما همین اراده‌ی نفسانیه، مدلول کلام لفظی ماست، یعنی وقتی که ما میگوییم افعل مدلول این کلام نفسی ما همان صفت موضوعه‌ی در عالم نفس است، همان اراده‌ی نفسانیه است، در آنجایی که میگوییم «لیت یا لعل» در تمنی و ترجی گوشچی گفته است که مدلول این «لیت و لعل» همان چیزی است که در نفس بعنوان ترجی یا تمنی نفسانی از او تعبیر میکنیم، پس خلاصه‌ی توهم این است که گرچه غیر از این صفات نفسانیه ما یک صفت واقعیه‌ی دیگری به نام کلام نفسی نداریم اما ایشان خیال کرده‌اند که همان صفات موجوده‌ی نفسانیه مثل اراده در اوامر، کراهت در نواهی، تمنی و ترجی نفسانی، خیال کرده است که اینها مدلولات کلام لفظی ما هستند و معنای واقعی این کلام نفسی همین صفات نفسانیه است، افعل معنایش همان اراده‌ای است که مولا در نفس دارد، لا تفعل معنایش همان کراهتی است که مولا در نفس دارد، مدلول این الفاظ در عالم نفس است، و نتیجه‌ی این توهم این میشود که تمام الفاظ معانیشان در افق نفس است تمام الفاظ مدلولشان یک مدلول ذهنی و در عالم ذهن است. این خلاصه‌ی توهم گوشچی است.

مرحوم آخوند میفرمایند همانطوری که اصل حرف اشاعره را رد کردیم، ما میگوییم این توهم هم مدفوع است، اگر ما گفتیم در عالم نفس غیر از اراده یک حقیقت دیگری به نام طلب نداریم، این دلیل نمیشود بر اینکه همان اراده را مدلول کلام لفظی قرار بدهیم، خب وقتی که این حرف را مرحوم آخوند میزنند مواجهه با این اشکال میشوند که اگر اراده‌ی نفسانیه، حالا اراده بعنوان مثال است یا کراهت یا تمنی و ترجی، اگر این صفات نفسانیه مدلول برای کلام لفظی نیست، پس برای ما بیان کنید مدلول کلام لفظی چیست؟ این یک و بگویید چه ارتباطی بین مدلول کلام لفظی و این صفات نفسانیه وجود دارد، هردو جهتش را شما مرحوم آخوند باید برای ما روشن بکنید، که اولا مدلول کلام لفظی چیست؟ و ثانیا بین آن مدلول کلام لفظی و این صفات نفسانیه چه ارتباطی وجود دارد؟

در پاسخ به سوال اول مرحوم آخوند میفرمایند که ما برای اینکه مدلول کلام لفظی را روشن بکنیم باید جملات اخباریه را مستقلا معنایش را بگوییم، و جملات انشاییه را هم مستقلا معنایش را بگوییم، اما جملات اخباریه، میفرماید وقتی شما میگویید زید قائم این جمله‌ی اخباریه دلات دارد بر ثبوت نسبت در جملات موجبه یا نفی نسبت در جملات سالبه اما ثبوت نسبت یا عدم ثبوت نسبت فی نفس الامر در موطن خودش، در نفس الامر خودش، وقتی که ما میاییم یک جمله‌ی خبریه تشکیل میدهیم اینجا یا بین موضوع و محمول نسبت وجود دارد، یا بین موضوع و محمول نفی نسبت است، یا میگوییم «زید قائم» یا میگوییم «زید لیس بقائم» و شما میدانید در کتاب‌های دیگر اصولی این را بیان کردند که نسبت همیشه نیاز به دو طرف دارد، این دو طرف یا موطنشان یا نفس الامرشان خارج است، اگر این دو طرف موطنش خارج باشد نسبت هم میشود خارجی، شما وقتی میگویید «زید قائم» خب زید یه امر خارجی است قیام هم یک امر خارجی است، اینجا چون دو طرف نسبت یک امر خارجی است، این جمله‌ی خبریه شما «زید قائم» مدلولش ثبوت نسبت در عالم خارج است و اصلا کاری به ذهن ندارد، میگوید زید قائم است و دارد خبر میدهد از وجود این نسبت بین زید و قیام در عالم خارج اما اگر این دو طرف نسبت یک امر ذهنی باشد، مثل این قضیه که شما میگویید «الانسان نوع»، این الانسان مراد کلی انسان است و کلی جایش در عالم ذهن است، و در عالم خارج نیست، نوع هم که یک مفهوم کلی ذهنی است، خب وقتی شما میگویید «الانسان نوع» خب یک نسبتی را بین موضوع و محمول قرار میدهید، چون دو طرف این نسبت ذهنی است پس خود نسبت هم ذهنی میشود، پس میتوانیم بگوییم جمله‌ی خبریه «الانسان نوع» دلالت دارد بر ثبوت نسبت در عالم ذهن، جمله خبریه «زید قائم» دلالت دارد بر ثبوت نسبت در عالم خارج، آن وقت این خارج و ذهن یک قدر جامعی دارد به نام نفس الامر، نتیجه این میشود که جمله خبریه دلات دارد بر ثبوت یا عدم ثبوت نسبت در نفس الامر، نفس الامر یعنی آن جایگاه واقعی شیء، جایگاه واقعی شیء یا خارج است یا ذهن است، البته یک نفس الامری در فلسفه میگویند، آنجا دایره‌ی نفس الامر از خارج و ذهن هم یه مقدار تجاوز پیدا میکند اما اینجا آن مراد نیست.

پس این در جمله خبریه، حالا میاییم سراغ جملات انشاییه، در جملات انشاییه مرحوم آخوند میفرمایند که ما قائلیم به اینکه مدلول جمله انشاییه، عبارت از ایجاد است، یعنی جملات انشاییه ایجاد میکند یک معنایی را شما وقتی میگویید افعل یا وقتی که میگویید اضرب یا در لیت و لعل این ایجاد میکند طلب را ایجاد میکند تمنی را، بنابراین میتوانیم بگوییم مدلول جملات انشاییه عبارت از ایجاد معانی است، آن وقت اینجا مرحوم آخوند میفرمایند اصلا خود وجود انشایی نحو من الوجود، در فلسفه آمدند برای وجود گفتند وجود چهار نوع است، وجود خارجی داریم، وجود ذهنی داریم، وجود لفظی داریم و وجود کتبی داریم، مرحوم آخوند با این تعبیری که اینجا دارند میفرمایند که یک قسم پنجمی هم برای وجود هست، که در این قسم پنجم وجود نه خارجی است نه ذهنی است نه کتبی است و نه لفظی، بلکه وجود انشایی است، وجود انشایی یعنی وجودی که به برکت انشاء محقق میشود، وجودی که آنچه که سبب ایجاد او هست انشاء است، وقتی ما انشاء کردیم این وجود پیدا میکند، مثلا شما وقتی با بایع گفت «بعت» و مشتری گفت «اشتریت» با این گفتن بیع انشاء میشود، ایجاد میشود، آن وقت مرحوم آخوند میفرمایند که همانطوری که سائر وجودات آثاری دارد، این وجود انشایی ام همینطور است، بیع انشایی منشاء برای انتزاع ملکیت است، وقتی شما بیع انشایی را ایجاد کردید منشاء میشود که ملکیت را اعتبار و انتزاع کنید، و این ملکیت اعتباریه آثار شرعی و آثار عرفی بر آن مترتب است، دیگر کسی بدون اجازه مالک حق تصرف در این مال را ندارد.

پس تا اینجا جواب سوال اول داده شد که مدلول این الفظ در جملات خبریه و انشاییه چیست.

۴

جواب سوال دوم از اشکال توسط مرحوم آخوند

اما سوال دوم که بین این مدلول و آن صفات نفسانیه چه ارتباطی وجود دارد؟

مرحوم آخوند میفرمایند از دو راه ما میتوانیم ارتباط برقرار بکنیم، راه اول از راه وضع است، میفرماید میتوانیم بگوییم واضع گفته است که من جمله خبری یا جمله‌ی انشاییه را برای همین معانی که گفتیم، که در جمله خبریه ثبوت و عدم ثبوت نسبت و در جمله‌ی انشاییه ایجاد معنا، واضع میگوید من جمله خبریه که دلالت بر نسبت دارد در صورتی وضع میکنم که علم به این نسبت در نفس متکلم باشد، جمله‌ی انشاییه را در صورتی وضع میکنم، یعنی برای معنایی وضع میکنم که اراده در نفس متکلم باشد، راه دوم از راه اطلاق است، اطلاق و انصراف، اگر یک متکلمی گفت افعل، ما میگوییم اطلاق افعل یعنی حالا که قرینه‌ای نیاورده بر خلاف، اطلاقش انصراف دارد به اینکه صفت نفسانیه‌ی اراده در نفس این متکلم وجود دارد، همیشه این در ذهنتان باشد که انصراف نیاز به منشا دارد، منشاء انصراف چیست؟ میگوییم منشاء انصراف کثرت الاستعمال است، در صد مورد اگر این افعل استعمال شده، در نود و پنج موردش در موردی استعمال شده که این صفت نفسانیه اراده وجود داشته است، پس این کثرت الاستعمال منشاء انصراف میشود، انصراف میاید اطلاق را از بین میبرد، پس اگر از راه اطلاق هم میتوانید یک ارتباطی بین مدلول کلام لفظی و این صفات نفسانیه ما برقرار بکنیم، پس ببینید مرحوم آخوند همه‌ی جهات قضیه را روشن کردند، فرمودند که اولا بین طلب و اراده اتحاد هست، طلب همان اراده است، ما غیر از اراده ما یک صفت واقعیه‌ی دیگری به نام طلب نداریم، و ثانیا این اراده مدلول افعل نیست، و ثانیا این اراده مدلول افعل نیست، مدلول جملات انشاییه را بیان کردند همانطوری که مدلول جملات خبریه را بیان کردند، و ثالثا آمدند ارتباط بین آن مدلول کلام لفظی و این صفات نفسانیه را روشن کردند که این اطلاق یا از راه وضع است، که اسمش را میگذارند دلالت التزامیه‌ی عقلیه، یا از راه اطلاق است که اسمش را میگذارند دلالت التزامیه‌ی عرفیه، میفرمایند از این دو راه ارتباط برقرار است.

۵

تطبیق «دفع وهم»

دفع وهم (متوهم گوشچی شارح کتاب تجرید العقائد است یا تجرید الاعتقاد)

لا يخفى: أنّه ليس غرض الأصحاب والمعتزلة (مقصود امامیه و معتزله) ـ من نفي غير الصفات المشهورة (حالایی که غیر از اراده غیر از کراهت، غیر از تمنی و ترجی، میگویند چیز دیگری نداریم، غیر از اراده یک چیزی به نام طلب نداریم، باز معنا میکند نفی غیر صفات مشهوره را، این «وانه» تفسیر برای نفی غیر صفات مشهوره است) وأنّه (نفس) ليس صفة اخرى قائمة بالنفس كانت كلاما نفسيّا مدلولا للكلام اللفظيّ (که آن صفت دیگر بخواهد کلام نفسی باشد و آن کلام نفسی بخواهد مدلول برای کلام لفظی باشد) كما يقول به (به این غیر) الأشاعرة (اشاعره قائل به این غیر هستند، یعنی غیر صفات مشهوره که این غیر اسمش کلام نفسی است و آن کلام نفسی را اشاعره میگویند مدلول کلام لفظی است) ـ أنّ هذه (این خبر برای آن «لیس غرض است» نه خبر «لیس صفت» خبر آن لیس اول است) الصفات المشهورة (خود این صفات مشهوره، یعنی خود اراده خود کراهت خود تمنی و ترجی،) مدلولات للكلام. (مدلول برای کلام یعنی کلام لفظی)

إن قلت: فما ذا يكون مدلولا عليه عند الأصحاب والمعتزلة؟ (اگر آن اراده و اینها مدلول کلام لفظی نیستند پس مدلول کلام لفظی در نفس اصحاب و معتزله چیست؟)

قلت: (باید بین جملات خبریه و انشاییه فرق بگذاریم) أمّا الجمل الخبريّة فهي دالّة على ثبوت النسبة بين طرفيها (جمله‌ی خبریه دلالت دارد بر ثبوت نسبت بین طرفین نسبت) أو نفيها (یعنی دال بر نفی نسبت) في نفس الأمر (این مربوط به هر دو است، یعنی ثبوت نسبت یا نفی نسبت در نفس الامر و در واقع) من ذهن أو خارج، ك «الإنسان نوع» (عرض کردم در نسبت اگر طرفین نسبت یک امر ذهنی باشند نسبت هم میشود ذهنی مثل «الانسان نوع») أو «كاتب». (اگر طرفین نسبت یک امر خارجی باشد نسبت هم میشود خارج) گوشچی طبق توهمی که کرده، لازمه‌ی آن توهم این است که کلام لفظی همیشه دارای یک مدلول ذهنی باشد اما مرحوم آخوند میفرمایند این طور نیست.

وأمّا الصيغ الإنشائيّة (صیغ انشاییه) فهي ـ على ما حقّقناه في بعض فوائدنا ـ (بنابر آنچه که ما تحقیق کردیم او را در بعضی از فوائدمان، گفتیم آخوند یک فوائدی دارد، در اواخر حاشیه بر رسائلشان چاپ شده است) موجدة لمعانيها في نفس الأمر (این صیغ انشاییه ایجاد کننده‌ی معانی این صیغ است در نفس الامر و در واقع) ـ أي قصد ثبوت معانيها وتحقّقها بها ـ (قصد شده ثبوت معانی و تحقق این معانی به این صیغ انشاییه، یعنی بوسیله این صیغ انشاییه ما میخواهیم یک وجودی به بیع بدهیم که عرض کردیم اسم این وجود را میگذاریم وجود انشایی، بوسیله‌ی صیغه‌ی نکاح ایجاد میکنیم ما نکاح را، هر جمله‌ی انشایی معنا را دارد، الان وقتی که مولا گفت «اُقتل» اینجا ایجاد میکند وجوب قتل را، در تمنی و ترجی ام همینطور است، وقتی میگوید لیت یا لعل ایجاد میکند تمنی را ایجاد میکند ترجی را)، وهذا نحو من الوجود (این عبارت را خیلی روش دقت داشته باشید ولو اینکه بعد از آخوند اکثر محققین این حرف آخوند را رد کرده‌اند، آخوند میفرماید ما غیر از چهار قسمی که در فلسفه برای وجود میگویند، وجود خارجی، ذهنی، کتبی و لفظی یک وجود پنجمی داریم به نام وجود انشایی، وجود انشایی یک وجود خارجی نیست، یک وجود در عالم ذهن هم نیست، یک وجودی که در کتابت یا لفظ محصور بشود نیست، بلکه به وسیله‌ی لفظ تازه ایجاد میشود، وجود لفظی خود آن لفظ را میگویند، خود اینکه بگوییم «افعل» خود افعل همزه ف و عین و لام، این وجود لفظی الان دارد، اما آن معنایی که با این وجود لفظی ایجاد میشود، مرحوم آخوند میگویند این را ما میگوییم وجود انشایی، میگوییم که اگر این وجود انشایی ام یک قسمی از وجود است، وجود اثر میخواهد، وجود نیاز به اثر دارد، میفرماید)، وربما يكون هذا منشأ لانتزاع اعتبار (این وجود انشایی منشاء میشود بر اینکه ما اعتباری را از آن انتزاع کنیم، مثلا وقتی میگوید «بعت» و «اشترت» ملکیت را از آن انتزاع میکنیم) مترتّبة عليه ـ شرعا وعرفا ـ آثار (آثاری بر این اعتبار مترتب میشود شرعا و عرفا) بر این ملکیت آثار عرفیه دارد آثار شرعیه ام دارد، کسی حق ندارد بدون اجازه مالک در او تصرف بکند، كما هو الحال في صيغ العقود والإيقاعات.

۶

تطبیق «جواب سوال دوم از اشکال»

نعم (از این نعم میروند سراغ پاسخ سوال دوم، تا حالا مدلول کلام لفظی را روشن کردند، میگیم خب بین این مدلول و آنچه که در عالم نفس است چه ارتباطی وجود دارد؟ میفرماید)، لا مضايقة في دلالة مثل صيغة الطلب (صیغه‌ی طلب همان «افعل») والاستفهام والترجّي والتمنّي بالدلالة الالتزاميّة (اینها به دلالت التزامیه دلالت دارد) على ثبوت هذه الصفات حقيقة (یعنی وقتی داره میگه «افعل» این افعل را ما تا بحال گفتیم دلالت مطابقیه بر آن صفت نفسانیه ندارد اما دلالت التزامیه دارد، آن وقت دلالت التزامیه‌اش از چه راهی است؟)، إمّا لأجل وضعها لإيقاعها (یا بخاطر وضع این صیغه‌ها برای ایغاع این معانی) فيما إذا كان الداعي إليه ثبوت هذه الصفات (یعنی واضع میگوید من افعل را برای ایجاد معنای طلب، برای ایجاد طلب وضع میکنم به شرط اینکه داعی به این ایقاع ثبوت این صفات در عالم نفس باشد، یعنی تو واقعا اراده‌ی نفسانیه داشته باشی)، أو انصراف إطلاقها إلى هذه الصورة (یا اینکه اطلاق این صیغ انصراف به این صورت دارد، میگوییم «افعل» وقتی میگوید افعل خود افعل از نظر اینکه الان در نفس متکلم اراده هست یا نیست، اطلاق دارد ممکن است باشد ممکن است نباشد، اما به جهت کثرت الاستعمال انصراف پیدا میکند به آن موردی که در نفس متکلم اراده هست، اطلاقش انصراف پیدا میکند به آنجایی که داعی ثبوت این صفت در نفس است)، فلو لم تكن هناك قرينة (اگر قرینه‌ای نباشد) كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غيرهما بصيغتها (این انشاء) لأجل كون الطلب والاستفهام وغيرهما قائمة بالنفس (برای اینکه اینها قائم به نفس است) خب این انشاء بخاطر این است، وضعا أو إطلاقا. (وضعا یا اطلاقا) که گفتیم وضعی را اسمش را میگذارند دلالت التزامیه عقلیه، و اطلاقا را میگویند دلالت التزامیه عرفیه، آن دلالت التزامیه عقلیه البته به یک جهت عقلی است و به یک جهت هم لفظی است، چون خود واضع آمده این شرط را کرده است، آن التزامی لفظی را هم میشود درش اطلاق آورد.

۷

إشكال ودفع (توضیح اشکال)

خب دلیل سوم اشاعره بر تغایر طلب و اراده آمدند گفتند این تکلیفی که خداوند فرموده نسبت به همه، مسلما شامل کفار میشود و شامل عصاة میشود، وقتی که خداوند میفرمایند «اقیم الصلاة» این اقیم الصلاة شامل همه میشود، همه میشوند مکلف از جمله کفار، کفاری که خداوند یقین دارد که اینها چون ایمان ندارند نماز هم نمیخوانند، یا عصاة که خداوند یقین دارد که اینها به خاطر اینکه غوطه ور در معصیت هستند دیگر دنبال انجام تکلیف نیستند، اشاعره میگویند ما همینجا حرفمان را به کرسی مینشانیم، در این تکلیف به کفار و اوصاف یا خداوند اراده‌ی جدی ندارد یا اراده‌ی جدی دارد، اگر اراده‌ی جدی ندارد، خب شما میگویید جایی که اراده‌ی جدی نیست طلب جدی ام وجود ندارد، و اگر طلب جدی وجود نداشت، تکلیفی وجود ندارد، تکلیف در آنجایی است که خداوند یک طلب جدی داشته باشد، اگر اراده‌ی جدی وجود دارد، ما یک قانونی داریم خصوصا در مورد خداوند که اراده‌ی خدا از مرادش انفکاک پذیر نیست، «اذا اراد شیئا ان یکون له کن فیکون» اگر خداوند اراده کند، بین اراده‌ی خدا و مراد انفکاکی نیست، تا اراده کند مراد باید محقق باشد، پس شما نمیتوانید بگویید اراده و طلب یکی است، ما اشاعره میاییم میگوییم آقا خداوند در اینجا در واقع چون بین اراده و طلب تغایر است، میگوییم اراده‌ی جدی ندارد اما طلب حقیقی دارد، همین که میگوییم طلب حقیقی دارد تکلیف درست میشود، اما اراده‌ی جدی ندارد، اما شما که میگویید بین طلب و اراده اتحاد است، یا باید اراده‌ی جدی نداشته باشد، اگر ندارد شما که میگویید هر جا اراده نبود طلب هم نیست، اگر طلب نباشد تکلیفی وجود ندارد، اگر اراده‌ی جدی هست، بین اراده و مراد انفکاک نباید به وجود بیاید.

۸

تطبیق «اشکال و دفع»

إشكال ودفع (حالا مرحوم آخوند دلیل سوم اشاعره بر تغایر اراده و طلب را بعنوان اشکال و دفع اشکال ذکر میکنند، اشکال در حقیقت همان دلیل سوم است)

أمّا الإشكال: فهو أنّه يلزم ـ بناء على اتّحاد الطلب والإرادة ـ في تكليف الكفّار بالإيمان (خداوند کفار را تکلیف کرده به ایمان، «یا ایها الناس آمنوا»)، بل مطلق أهل العصيان في العمل بالأركان (بلکه مطلق اهل عصیان مکلف هستند به عمل به ارکان، اهل عصیان و همچنین کفار مکلف هستند که ارکان دین را مثل نماز را باید انجام دهند) إمّا أن لا يكون هناك تكليف جدّيّ (یا واقعا در اینجایی که خدا کفار را مکلف به ایمان و عمل بعه ارکان میکند یا تکلیف جدی وجود ندارد یا وجود دارد، از این دو حال که بیرون نیست) إن لم يكن هناك إرادة (اگر اراده‌ی واقعی نیست، خب شما اتحادی‌ها میگویید هرجا اراده نباشد طلب هم نیست)، حيث إنّه لا يكون حينئذ (حالایی که اراده نیست) طلب حقيقيّ (طلب حقیقی ام نیست و هر جا طلب حقیقی نبود تکلیف هم نیست)، واعتباره (یعنی اعتبار طلب حقیقی) في الطلب الجدّيّ (در طلب جدی، این طلب جدی مراد همان تکلیف جدی است، بهتر هم این بود به جای این طلب میگذاشت تکلیف مرحوم آخوند) اعتبار طلب حقیقی در تکلیف جدی، ربما يكون من البديهيّ (یعنی بدیهی است تکلیف جدی آنجایی است که طلب جدی ام باشد، جایی که طلب جدی نیست، تکلیف جدی ام نیست)، وإن كان هناك إرادة (اگر در این تکلیف کفار خداوند اراده‌ی جدی دارد) فكيف تتخلّف عن المراد؟ (چگونه بین اراده و مراد خدا تفکیک بوجود میاید و تخلف میشود از مراد) ولا تكاد تتخلّف (و حال آنکه امکان ندارد تخلف پیدا کند اراده از مراد)، إذا أراد الله شيئا يقول له كن فيكون. (اگر خداوند اراده کند شیء را یقول برای آن شیء کن و فیکون، که کن همان است و فیکون هم همان است، البته این کن در تفسیر گفته‌اند که مراد حتی امر لفظی ام نیست، این دیگر تعبیر برای این است، این کن حاکی از تمامیت اراده‌ی خداست، تا اراده‌ی خدا تام شده و تعلق پیدا کرد به یک شیء این تمامیت و تعلق همان و تحقق مراد در عالم خارج همان است. این خلاصه‌ی اشکال اشاعره است و دلیل آنهاست که جوابش را شنبه عرض میکنیم.

وبالجملة : الّذي يتكفّله الدليل ليس إلّا الانفكاك بين الإرادة الحقيقيّة والطلب المنشأ بالصيغة الكاشف عن مغايرتهما ، وهو (١) ممّا لا محيص عن الالتزام به ـ كما عرفت ـ ، ولكنّه لا يضرّ بدعوى الاتّحاد أصلا ، لمكان هذه المغايرة والانفكاك بين الطلب الحقيقيّ والإنشائيّ ، كما لا يخفى.

ثمّ إنّه يمكن ممّا حقّقناه أن يقع الصلح بين الطرفين ، ولم يكن نزاع في البين ، بأن يكون المراد بحديث الاتّحاد ما عرفت من العينيّة مفهوما ووجودا ، حقيقيّا وإنشائيّا ، ويكون المراد بالمغايرة والاثنينيّة هو اثنينيّة الإنشائيّ من الطلب ـ كما هو كثيرا ما يراد من إطلاق لفظه ـ والحقيقيّ من الإرادة ـ كما هو المراد (٢) غالبا منها حين إطلاقها ـ ، فيرجع النزاع لفظيّا ، فافهم (٣).

دفع وهم (٤)

لا يخفى : أنّه ليس غرض الأصحاب والمعتزلة ـ من نفي غير الصفات المشهورة وأنّه ليس صفة اخرى قائمة بالنفس كانت كلاما نفسيّا مدلولا للكلام اللفظيّ كما يقول به الأشاعرة ـ أنّ هذه الصفات المشهورة مدلولات للكلام (٥).

إن قلت : فما ذا يكون مدلولا عليه عند الأصحاب والمعتزلة؟

__________________

(١) أي : الانفكاك بين الإرادة الحقيقيّة والطلب الإنشائيّ.

(٢) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «والحقيقيّة من الإرادة كما هي المرادة ...».

(٣) لعلّه إشارة إلى أنّ الأشاعرة التزموا بثبوت صفة نفسانيّة اخرى في النفس قبال الإرادة ، وصرّحوا بالمغايرة بين الطلب والإرادة الحقيقيّين ، فكيف يمكن أن يحمل كلامهم على المغايرة بين الطلب الإنشائيّ والإرادة الحقيقيّة؟!

(٤) حاصل الوهم : أنّه لا بدّ للكلام اللفظيّ من مدلول ، وإذا لم يكن مدلوله الكلام النفسيّ ـ كما يدّعيه الأشاعرة ـ فثبت أنّ مدلوله إحدى الصفات المشهورة من العلم والإرادة والترجّي وغيرها.

(٥) والوجه في ذلك أنّ مقصودهم في المقام نفي ما ادّعاه الأشاعرة من ثبوت صفة زائدة على الصفات المشهورة ، وهو يثبت من دون حاجة إلى إثبات مدلول الكلام اللفظيّ.

قلت : أمّا الجمل الخبريّة فهي دالّة على ثبوت النسبة بين طرفيها أو نفيها في نفس الأمر من ذهن أو خارج ، ك «الإنسان نوع» أو «كاتب».

وأمّا الصيغ الإنشائيّة فهي ـ على ما حقّقناه في بعض فوائدنا (١) ـ موجدة لمعانيها في نفس الأمر ـ أي قصد ثبوت معانيها وتحقّقها بها ـ ، وهذا نحو من الوجود ، وربما يكون هذا منشأ لانتزاع اعتبار مترتّبة عليه ـ شرعا وعرفا ـ آثار ، كما هو الحال في صيغ العقود والإيقاعات.

نعم ، لا مضايقة في دلالة مثل صيغة الطلب والاستفهام والترجّي والتمنّي بالدلالة الالتزاميّة على ثبوت هذه الصفات حقيقة ، إمّا لأجل وضعها لإيقاعها فيما إذا كان الداعي إليه ثبوت هذه الصفات ، أو انصراف إطلاقها إلى هذه الصورة ، فلو لم تكن هناك قرينة كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غيرهما بصيغتها لأجل كون الطلب والاستفهام وغيرهما قائمة بالنفس وضعا أو إطلاقا (٢).

إشكال ودفع

أمّا الإشكال : فهو أنّه يلزم ـ بناء على اتّحاد الطلب والإرادة ـ في تكليف الكفّار بالإيمان ، بل مطلق أهل العصيان في العمل بالأركان إمّا أن لا يكون هناك تكليف جدّيّ إن لم يكن هناك إرادة ، حيث إنّه لا يكون حينئذ طلب حقيقيّ ، واعتباره (٣) في الطلب الجدّيّ ربما يكون من البديهيّ ، وإن كان هناك إرادة فكيف تتخلّف عن المراد؟ ولا تكاد تتخلّف ، إذا أراد الله شيئا يقول له كن فيكون (٤).

وأمّا الدفع : فهو أنّ استحالة التخلّف إنّما تكون في الإرادة التكوينيّة ـ وهي العلم بالنظام على النحو الكامل التامّ ـ دون الإرادة التشريعيّة ـ وهي العلم

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ١٧.

(٢) وفي بعض النسخ : «لأجل قيام الطلب والاستفهام وغيرهما بالنفس وضعا أو إطلاقا».

(٣) أي : اعتبار الطلب الحقيقيّ.

(٤) مقتبس من قوله تعالى في الآية (٨٢) من السورة يس.