درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۹: ماده امر ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جهت چهارم: امر برای طلب حقیقی وضع شده یا طلب انشائی

[معنای طلب حقیقی و انشائی و تفاوت بین آنها]

جهت چهارم در ماده امر این بحث مطرح است که بعد از اینکه یکی از معانی امر عبارت از طلب قرار داده شد، مراد از این طلب چه طلبی است، آیا مراد طلب حقیقی است یا مراد طلب انشایی است، باید فرق بین این دوتا را توضیح بدهیم تا بعد ببینیم که آنچه که بعنوان مدلول کلمه امر هست کدام یک از این دوتاست.

[طلب حقیقی]

مقصود از طلب حقیقی یعنی یک طلبی که بعنوان یک واقعیت و بعنوان یکی از صفات قائمه‌ی نفسانیه است، انسان وقتی که در باطن نیاز به آب پیدا میکند در نفس خودش طلب میکند آب را، در نفس خودش همان نیاز به آب و احتیاج به آب که بعنوان یک واقعیتی است، طلب میکند آب را و این طلب یک صفت قائم بر نفس او هست و چه بسا این طلب سبب میشود که خودش را به حرکت وادار کند و برود دنبال خوردن آب، این را ازش تعبیر میکنیم به طلب حقیقی.

[طلب انشائی]

اما طلب انشایی یعنی آن طلبی که بوسیله یک قول یا بوسیله یک شیئ ابراز میشود و انشاء میشود، طلب انشایی یعنی وقتی که شما آمدید گفتید افعل این افعل انشاء طلب و ایجاد طلب هست، بعبارت اخری اگر ما معنای طلب را در قالب یک لفظی، حالا آن لفظ میخواهد صیغه افعل باشد، میخواهد آن لفظ ماده‌ی خود طلب باشد بگوید «اطلب منک کذا» اگر طلب را بوسیله‌ی یک لفظی یا عملی ما ابراز کردیم و ایجاد کردیم این را بهش میگویند طلب انشایی.

[نسبت بین طلب حقیقی و طلب انشائی]

آن وقت نسبت بین این دوتا عام و خاص من وجه است، یعنی ممکن است در یک جا طلب حقیقی باشد اما طلب انشایی نباشد، مثل اینکه انسان نیاز به آب دارد واقعا طلب میکند آب را، خودش حرکت میکند به سوی لیوان آب و آب را میخورد، خب اینجا طلب حقیقی وجود دارد اما طلب انشایی در کار نیست، و بالعکس ممکن است در یک موردی طلب انشایی باشد اما طلب حقیقی نباشد مثل اوامر امتحانیه، آنجایی که مولا میخواهد عبد را امتحان بکند، ببیند که آیا این عبد یک عبد مطیعی است یا یک عبد غیر مطیع میاید یک امری صادر میکند در حالی که واقعا این مولا هیچ طلبی ندارد، این امر صادر شده‌ی از مولا طلب اما طلبی که انشاء شده طلبی که با لفظ یا یک عملی ابراز و ایجاد شده است، پس در اینجا طلب انشایی داریم اما طلب حقیقی نداریم، ماده اجتماعشان هم که پر واضح است، در مواردی که مولا واقعا یک طلب حقیقی دارد و به دنبال آن میاید صیغه افعل را ابراز میکند، اینجا هم طلب حقیقی داریم هم طلب انشائی؛

[فرق علمی و فرق فنی بین طلب حقیقی و طلب انشائی]

حالا که این دوتا معنایش و فرق بین این دوتا روشن شد، مرحوم آخوند یک تعبیری در اینجا دارند که از آن تعبیر میکنیم به فرق علمی و فرق فنی بین طلب حقیقی و طلب انشائی، و آن فرق این است که میفرمایند طلب حقیقی به حمل شایع صناعی طلب است اما طلب انشائی به حمل شایع صناعی طلب نیست، در باب حمل شایع صناعی گفتند که اگر موضوع و محمول اتحاد در موجود داشته باشند و تغایرشان فقط تغایر مفهومی باشد اینجا حمل شایع صناعی درست میشود، در قضیه «زید قائم» بین زید و قائم اتحاد وجودی مطرح است، اینها دو وجود نیستند بلکه یک وجود هستند در عالم خارج، اما از نظر مفهوم زید مفهومش با مفهوم قائم فرق میکند یا در «زید انسان» خب زید انسان هم حملش، حمل شایع صناعی است، و اتحاد وجودی دارند اما اختلاف در مفهوم دارند.

مرحوم آخوند میفرمایند در ما نحن فیه اگر یک قضیه‌ای به این نحو تشکیل بدهیم، بگویید « الطلب الحقیقی طلب» طلب حقیقی طلب است، همانطوری که در «زید انسان» زید یک مصداقی از کلی انسان است و اتحاد وجودی دارد، در «الطلب الحقیقی طلب» قضیه همینطور است، یعنی آن طلب قائم در نفس انسان، آن طلبی که یک صفت نفسانیه قائم به نفس انسان است، واقعا مصداق برای کلی طلب است، واقعا با کلی طلب اتحاد دارد اما نمیتوانیم این قضیه را در طلب انشایی بیاوریم، ما نمیتوانیم بگوییم الطلب انشایی طلب، موضوع را طلب انشایی قرار دهیم و محمول را مطلق طلب قرار بدهیم، فرض اینجاست اگر موضوع را طلب انشایی قرار بدهیم و محمول را کلی طلب قرار بدهیم. طلب انشایی مصداق برای کلی طلب نیست، چرا؟ چون گفتیم طلب انشایی به هر طلبی گفته نمیشود، یک طلبی که در قالب لفظ و در قالب انشاء ایجاد میشود، بعبارت اخری تا مادامی که انشائی نباشد این نوع از طلب وجود ندارد، در طلب حقیقی بحث انشاء در کار نیست، این طلب یک صفت قائم بنفس است و مصداق برای حقیقت طلب است، کما اینکه در «زید انسان» میگوییم زید مصداق برای کلی انسان است، اما اگر همین انسان را مقید بکنیم به کاتب ما نمیتوانیم بگوییم زید مصداق برای انسان مقید به کتابت است، بله زید کاتب مصداق برای انسان مقید به کتابت است اما خود زید مصداق برای انسان مقید به کتابت نیست، مصداق برای حقیقت انسان است، در ما نحن فیه طلب حقیقی طلب، به حمل شایع صناعی طلب حقیقی مصداق برای کلی و حقیقت طلب است اما طلب انشائی مصداق برای حقیقت طلب نیست، بلکه طلب انشائی مصداق برای طلب انشائی است، ما اگر بخواهیم قضیه درست کنیم میتوانیم بگوییم «الطلب انشائی، طلب انشائی» اما نمیتوانیم بگوییم طلب انشائی طلب، مرحوم آخوند میفرمایند که این هم یک فرق علمی و فنی بین طلب حقیقی و طلب انشائی است.

۴

مختار مرحوم آخوند

[مختار مرحوم آخوند]

آن وقت بعد از این مطلب میایند در ما نحن فیه، در ما نحن فیه میگوییم شما برای امر گفتید یکی از معانی امر طلب است، میگوییم آیا اینکه طلب بعنوان یکی از معانی امر است، مراد طلب حقیقی است یا طلب انشایی است.

مرحوم آخوند میفرمایند طلبی که موضوع له امر است ظهور در طلب انشایی دارد، یعنی ما وقتی که میگوییم «امر فلان» این امر دلالت دارد بر اینکه فلان شخص با صیغه‌ی افعل آمده طلبی را ابراز کرده است آمده با صیغه‌ای افعل یک طلبی را انشاء کرده است، وقتی میگویند امر فلان این امر ظهور در آن طلب حقیقی ندراد، فلانی امر کرد، این ممکن است فلانی واقعا طلب حقیقی داشته باشد ممکن است طلب حقیقی نداشته باشد، اما وقتی میگوییم «امر فلان» حتما دلالت دارد بر اینکه طلب انشایی واقع شده است.

۵

اگر پافشاری کنید که موضوع له امر فقط طلب است

بعد می‌فرمایند اگر کسی پافشاری کند که ما این را قبول نداریم، بگوید امر دلالت بر طلب دارد، طلب هم مطلق است و اعم است از طلب حقیقی و انشایی، مرحوم آخوند میفرمایند اگر کسی بیاید این حرف را بزند ما میگوییم باشد اما این اطلاق انصراف دارد به طلب انشایی، و منشأ این انصراف هم کثرت الاستعمال است، ما قبول میکنیم از نظر موضوع له امر به معنای طلب، نه در این طلب حقیقی بودن وجود دارد و نه انشایی بودن بلکه مطلق است، امر یعنی طلب چه طلب حقیقی چه طلب انشایی، اما این اطلاق در اثر کثرت الاستعمال انصراف پیدا کرده به خصوص طلب انشایی، شما الان وقتی موارد استعمال را ببینید حتی در خود عرف ما وقتی میگویند «امر» این امر انصراف پیدا کرده به همین طلب انشایی، یعنی صیغه‌ی افعل را گفت، انشاء کرد طلب را هیچ وقت ذهن شما متوجه این نمیشود که آیا در باطن و در نفس مولا و آمر آیا طلبی وجود دارد یا ندارد.

بعد مرحوم آخوند بمناسبت میفرمایند که در کلمه‌ی طلب، طلب انصراف دارد به طلب انشایی و منشأ انصراف هم کثرت الاستعمال است، میفرمایند در لفظ اراده مسئله بعکس است، یعنی اراده هم دو جور داریم، یک اراده‌ی حقیقی داریم یک اراده‌ی انشایی داریم، اراده‌ی حقیقی باز مثل طلب حقیقی «صفت قائمة بالنفس» اراده‌ی حقیقی یک واقعیتی است از واقعیات موجوده در عالم اما اراده‌ی انشایی همین است که انسان بیاید با یک لفظی انشاء کند که یک چیزی متعلق اراده‌ی او است، اراده‌ی انشایی معنایش این است که انسان به وسیله‌ی یک لفظی انشاء کند چیزی را که متعلق اراده‌ی او است، میفرمایند در لفظ اراده وقتی میگوییم «أراد فلان» این أراد انصراف دارد به اراده‌ی حقیقیه، لفظ اراده مقابل لفظ طلب است از این جهت، در طلب ما گفتیم در اثر کثرت الاستعمال انصراف دارد به طلب انشایی اما اراده در اثر کثرت به اراده‌ی حقیقه الاستعمال انصراف دارد.

۶

بحث طلب و اراده

از اینجا وارد یک بحث معروف و مفصل میشوند به نام بحث طلب و اراده، یک بحثی بوده از قدیم که ریشه‌اش در علم کلام است و ارتباط هم پیدا میکند با علم اصول، و آن این است که آیا طلب و اراده مغایر یک دیگر هستند یا نه، مغایر با یکدیگر نیستند و متحد با یکدیگر هستند.

اشاعره آمدند قائل شدند به اینکه طلب و اراده مغایر یکدیگرند، در مقابل اشاعره معتزله از سنی‌ها و امامیه مذهب اهل حق اینها قائلند به اینکه طلب و اراده متحد با یکدیگرند، حالا اشاعره چرا قائل به تغایر طلب و اراده شدند؟ ریشه‌ی این بحث همانطوری که در تنبیه پنجم در تنبیهات مشتق گفتیم، ریشه‌اش برمیگردد به این مسئله که، ما میبینم یکی از مشتقاتی که بر خداوند تبارک و تعالی اطلاق میشود متکلم است، میگوییم «الله تبارک و تعالی متکلم» اشاعره آمدند در استعمال مشتق قیام مبدا به ذات را معتبر دانستند و گفتند که این قیام باید قیام حلولی باشد، بعد دیدند که در باب صفات خدا این قیام حلولی وجود ندارد، بخواهند کلام و متکلم را معنا کنند به همین کلام لفظی، و کلام لفظی حادث است و این کلام حادث را بگویند در ذات خداوند حلول کرده، دیدند نمیشود گفتند حادث در قدیم حلول پیدا نمیکند، گفتند این متکلم مراد کلام لفظی نیست، مراد کلام نفسی است، گفتند که یک قانون کلی، گفتند هر کلام لفظی یک واقعیتی برای آن کلام در نفس انسان وجود دارد، یا انسان و غیر انسان، هر کلامی هر جمله‌ای را که انسان میگویند هر جمله‌ای که از هر متکلمی صادر میشود وراء این عالم الفاظ در نفس یک حقیقتی برای این کلام وجود دراد که از آن تعبیر میکنیم به کلام نفسی، اشاعره اول آمدند کلام نفسی را در مورد خداوند پیاده کردند، گفتند خداوند که میگوییم متکلم یعنی حقیقت این کلام لفظی در ذات خدا موجود است، بعد آمدند این کلام نفسی را سرایت دادند به خود انسان، گفتند انسان در جملاتی که دارد چه جملات خبریه چه جملات انشاییه، در تمام جملاتی که دارد ما وراء این الفاظی که بیان میکند یک حقیقتی برای این کلام در نفس او وجود دارد که از او تعبیر میکنیم به کلام نفسی، در «زید قائم» یک جمله‌ی اخباریه است، میگویند این نسبت خبریه‌ی بین زید و قائم در نفس انسان همین نسبت به عنوان یک واقعیت و یک صفت قائم به نفس موجود است، در جملات انشاییه ام همینطور، منتهی جملات انشاییه را هم تقسیم کردند، گفتند که یک جمله‌ی انشایی طلبی داریم مثل اوامر و نواهی، و یک جمله‌ی انشایی غیر طلبی داریم، غیر طلبی مثل تمنی ترجی استفهام، اینها جملات انشاییه‌ی غیر طلبی هستند، گفتند در جمله‌ی انشاییه‌ی طلبیه مثل افعل یا لا تفعل در نفس انسان یک حقیقتی برای این انشا وجود دارد، دوتا اسم برای او گذاشتند یکی به نحو عام که بهش میگویند کلام نفسی و دوم بهش میگویند طلب، اینها میگویند که وقتی مولا یا متکلم میگوید افعل این افعل در عام نفس دوتا حقیقت وجود دارد، یک حقیقت این است که اراده کرده است که این فعل از مخاطب و از عبد صادر شود، اراده، حقیقت دوم همان کلام نفسی است، که عرض کردم در خصوص جملات انشاییه طلبیه هم بهش میگویند کلام نفسی هم بهش میگویند طلب، اشاعره که میگویند طلب و اراده تغایر بینشان وجود دارد، میگویند در نفس انسان غیر از اراده در جملات انشاییه طلبیه غیر از اراده یک حقیقت دیگری یک صفت دیگری قائم به نفس است که ما یا ازش تعبیر میکنیم به طلب یا ازش تعبیر میکنیم به کلام نفسی، در جملات انشاییه‌ی غیر طلبیه آنجا فقط میگویند همان کلام نفسی، آنجا میگویند وقتی انسان تمنی دارد وقتی ترجی دارد، آنجا میگویند که غیر از این عالم لفظ در نفس انسان یک حقیقتی و یک صفتی وجود دارد که ازش تعبیر میکنند به کلام نفسی.

پس خوب دقت بفرمایید اشاعره کلام نفسی را از خدا شروع میکنند و میاورند در انسان، در انسان هم میگویند هم در جملات اخباریه هم غیر اخباریه ما کلام نفسی داریم، حالا انشاالله بعدا وقتی برسیم به استدلال اشاعره باز کلام اینها را بیشتر توضیح میدهیم.

مرحوم آخوند میفرمایند که به نظر ما بین طلب و اراده نه در عالم مفهوم و نه در عالم حقیقت هیچ فرقی بین اینها نیست، در نفس انسان آن چیزی که بهش میگوییم اراده همان طلب است، در عالم لفظ و مفهوم اراده و طلب دو موضوع له مغایر با یکدیگر ندارند، به یک معنای واحد هستند، اختلاف بین آنها فقط در انصراف است، وقتی ما لفظ طلب را میگوییم انصراف به طلب انشایی دارد اما وقتی لفظ اراده را میگوییم اراده انصراف به اراده‌ی حقیقی دارد.

۷

تطبیق «جهت چهارم: امر برای طلب حقیقی وضع شده یا طلب انشائی و مختار مرحوم آخوند»

الجهة الرابعة: [في أنّ الأمر موضوع للطلب الإنشائيّ]

الظاهر أنّ الطلب الّذي (ظاهر این است که طلبی که) يكون هو (آن طلب) معنى الأمر (معنای امر است) ليس هو الطلب الحقيقيّ (طلب حقیقی نیست) که گفتیم طلب حقیقی چیست؟ ـ الّذي (طلب حقیقی که) يكون طلبا بالحمل الشائع الصناعيّ (گفتیم ما میتوانیم قضیه درست کنیم بگوییم که «الطلب الحقیقی طلب» که طلب حقیقی مصداق برای کلی طلب قرار میگیرد) ـ ، بل الطلب الإنشائيّ (طلبی که معنای امر است مراد طلب انشایی است، یعنی وقتی میگوییم امر یعین طلب کرد یعنی صیغه‌ی افعل را گفت، کاری نداریم در باطنش و در حقیقت هم طلب وجود دارد یا ندارد، خوب فرق بین طلب حقیقی و انشایی را توضیح دادیم مفصلا دقت بفرمایید) گفتیم نسبت بین طلب حقیقی و انشایی عموم و خصوص من وجه است پس آن که معنای امر است طلب انشایی است، آن وقت غیر از این عام و خاص من وجه بودن، فرق دیگر این است که مصداق طلب هست اما طلب انشایی ـ الّذي لا يكون بهذا الحمل (به حمل شایع صناعی) طلبا مطلقا (یعنی طلب بدون قید) طلب انشایی بنحو مطلق طلب نیست، بل طلبا إنشائيّا (بلکه وقتی انشاء بشود تازه طلب، محقق میشود) یعنی اگر بخواهیم قضیه تشکیل بدهیم میگوییم «الطلب انشایی طلب الانشایی»ـ ، سواء انشئ بصيغة افعل (اعم از اینکه این طلب انشایی به صیغه‌ی افعل انشاء بشود، بگوییم «اضرب»)، أو بمادّة الطلب (یا به ماده‌ی طلب بگوییم «اطلب»)، أو بمادّة الأمر (یا به ماده امر بگوییم «امرتک»)، أو بغيرها. (اصلا ممکن است به لفظ هم انشاء نشود البته مشهور در باب انشاء لفظ را معتبر میدانند اما در مقابل مشهور میگویند لفظ در حقیقت انشاء دخالتی ندارد)

۸

تطبیق «اگر پافشاری کنید که موضوع له امر فقط طلب است»

خب تا اینجا گفتیم در خود طلبی که موضوع له امر است طلب انشایی است حالا:

ولو أبيت (اگر شما این را از ما قبول نکنید، ابا کنید و پافشاری کنید که) إلّا عن كونه موضوعا للطلب (آنی که در موضوع له امر است فقط طلب است) اگر همچین حرفی بزنید ما جواب میدهیم که، فلا أقلّ (اقل این است که) من كونه (طلب) منصرفا إلى الإنشائيّ منه عند إطلاقه (طلب انصراف دارد به انشایی از طلب. وقتی امر استعمال بشود و قرینه‌ای نباشد، انصراف دارد به طلب انشایی) گفتیم منشأ انصراف کثرت استعمال است كما هو الحال في لفظ «الطلب» أيضا (خود امر انصراف دارد به طلب انشایی، خود لفظ طلب هم انصراف دارد به طلب انشایی)، وذلك (این انصراف) لكثرة الاستعمال في الطلب الإنشائيّ. كما أنّ الأمر في لفظ «الإرادة» على عكس لفظ «الطلب» (مسئله در لفظ اراده عکس لفظ طلب است)، والمنصرف عنها (آنچه که منصرف از این اراده است) عند إطلاقها (وقتی که اطلاق میشود بدون قرینه) هو الإرادة الحقيقيّة. (تو ذهن شما هم هست همینطور الان وقتی بگوییم «أراد فلان» وقتی میگوییم أراد یعنی در نفسش یک اراده‌ی حقیقی وجود دارد) اما به خلاف امر و طلب. واختلافهما في ذلك (اختلاف طلب و اراده در این انصراف) ألجأ بعض أصحابنا (وادار کرده بعضی از امامیه را) إلى الميل إلى ما ذهب إليه الأشاعرة (که میل پیدا کنند به آنچه که اشاعره قائل به آن شدند) من المغايرة بين الطلب والإرادة (که بین طلب و اراده مغایرت دارد)، خلافا لقاطبة أهل الحقّ والمعتزلة من اتّحادهما. (بخلاف قاطبه‌ی اهل حق و معتزله که میگویند این دو اتحاد دارند)

۹

تطبیق «بحث طلب و اراده»

فلا بأس بصرف عنان الكلام (میفرمایند حالا که بحث به اینجا کشید اشکالی ندارد که ما افسار کلام را برگردانیم) إلى بيان ما هو الحقّ في المقام (به بیان حق در این مقام یعنی اتحاد طلب و اراده)، وإن حقّقناه في بعض فوائدنا (مرحوم آخوند آخر حاشیه رسائل یک فوائدی دارد، حالا حاشیه رسائل آخوند خیلی خول است ما وقتی که رسائل را میگفتیم مقید بودیم که از آن هم نقل کنیم، آخر حاشیه رسائل مرحوم آخوند یک فوائدی دارد، هر فایده‌اش یک بحث مستقلی دارد، یک فائده‌اش مثلا در بحث حقیقت انشاء است یک فائده‌اش هم در این است که آیا طلب و اراده متحد است یا مغایر است) اصلا در بین اصولیین رسم این شد که بعدا بعضی از اصولی‌ها آمدند یک رساله‌ای نوشتند به نام طلب و اراده، امام رضوان الله تعالی علیه یکی از نوشته‌های محکم و رساله‌های قوی ایشان همین در بحث طلب و ارادها است، در آن دوره قبلی کفایه در ذهنم هست که یک تلخیصی از رساله‌ی طلب و اراده‌ی امام را ما گفتیم در ضمن سه چهار جلسه البته، حالا اینجا هم اگر توفیق پیدا کنیم و وقت باشد بعدا میگوییم؛ تحقیق کردیم در بعضی از فوائدمان إلّا أنّ الحوالة لمّا لم تكن عن المحذور خالية (ما بخواهیم حوالیه بدهیم شما خودتان مراجعه کنید، آخوند هم میدانسته که ما اهل اینکار نیستیم که برویم مراجعه کنیم، میفرمایند خالی از محذور نیست)، والإعادة بلا فائدة ولا إفادة (اعاده‌ی مطلب اینگونه نیست که بدون فائده و بی‌فایده باشد) در اعاده‌ی آن هم فایده است، كان المناسب هو التعرّض هاهنا أيضا.

فاعلم أنّ الحقّ كما عليه أهله (کما اینکه اهل حق بر آن هستند) ـ وفاقا للمعتزلة وخلافا للأشاعرة ـ هو اتّحاد الطلب والإرادة (خب یعنی چه اتحاد این دو؟ آخوند میفرمایند این بحث یک بحث لغوی است، یکی از نکاتی که مرحوم آخوند دارند، میفرمایند در باب طلب و اراده نزاع در موضوع له لغوی طلب و اراده است)، بمعنى أنّ لفظيهما (لفظ طلب و اراده) موضوعان بإزاء مفهوم واحد (هر دو یک معنا دارند)، وما بإزاء أحدهما في الخارج يكون بإزاء الآخر (آنچه که ما بازاء لفظ اراده است همان ما بازاء لفظ طلب هم هست، اینطور نیست که بگوییم در نفس انسان اونی که آن خصوصیت را دارد اراده است، و اونی که آن خصوصیت دیگر را دارد طلب است، همانی که در نفس شما بهش میگویید اراده، شما در نفس به چی میگویید اراده؟ میگویید شوق موکدی که باعث تحریک عضلات است، به همان هم ما میگوییم طلب)، والطلب المنشأ بلفظه أو بغيره (طلبی که انشاء میشود به لفظ طلب، بگوییم «اطلب» یا بغیر لفظ طلب میگوییم «افعل»، این) عين الإرادة الإنشائيّة. (طلب انشایی و اراده‌ی انشایی یکی است)

وبالجملة: هما متّحدان (این دوتا یعنی طلب و اراده اتحاد دارند) مفهوما وإنشاء وخارجا، لا أنّ الطلب الإنشائيّ الّذي هو المنصرف إليه إطلاقه (مقصود ما از اتحاد طلب و اراده اتحاد بین طلب انشایی و اراده حقیقی نیست) این «لا» در مقابل آن «بمعنی» است، ما گفتیم طلب و اراده اتحاد دارد، گفتیم اتحادشان به این معناست، «لا» یعنی نه به این معنا که طلب انشایی که منصرف الیه است اطلاق طلب به سوی او، یعنی عند الاطلاق انصراف به او پیدا میکند، این طلب انشایی) ـ كما عرفت ـ متّحد مع الإرادة الحقيقيّة (بخواهیم بگوییم با اراده‌ی حقیقیه یکی است) الّتي ينصرف إليها إطلاقها أيضا (که اطلاق اراده انصراف پیدا میکند به اراده‌ی حقیقیه)، ضرورة أنّ المغايرة بينهما أظهر من الشمس (بین طلب انشایی و اراده‌ی حقیقیه مغایرت روشن‌تر از خورشید) وأبين من الأمس. (و آشکار‌تر از دیروز است)

۱۰

تطبیق «بحث طلب و اراده (فإذا عرفت المراد من حديث العينيّة والاتّحاد)»

فإذا عرفت المراد من حديث العينيّة والاتّحاد (حالایی که محل نزاع روشن شد که اتحاد یعنی چه)، ففي مراجعة الوجدان ـ عند طلب شيء والأمر به حقيقة ـ كفاية (مرحوم آخوند تنها دلیلی که بر اتحاد طلب و اراده دارند مراجعه به وجدان است، میفرمایند وقتی که انسان طلب میکند و امر میکند آیا در نفسش دو چیز است؟ یک چیز که به آن بگوییم اراده، و یک صفت دومی که به آن بگوییم طلب، میفرمایند وقتی ما مراجعه به وجدان میکنیم چنین چیزی نیست)، فلا يحتاج إلى مزيد بيان وإقامة برهان، فإنّ الإنسان لا يجد غير الإرادة القائمة بالنفس صفة اخرى (غیر از آن اراده‌ای که در نفسش است صفت دیگری که) قائمة بها (قائم به نفس باشد که) يكون هو الطلب (که آن طلب باشد) غيرها (و غیر از اراده باشد ما پیدا نمیکنیم) بگوییم یک صفتی غیر از اراده و قائم به نفس باشد به نام طلب که توضیح دادیم در کلام اشاعره وجود ندارد که حالا این توضیحش را بیشتر عرض میکنیم) سوى ما هو مقدّمة تحقّقها (بله خود اراده یک مبادی دارد باید تصور بکنیم تصدیق بکنیم، شوق پیدا بکنیم تا بشود اراده، «سوی» یعین غیر از اراده فقط تنها چیزی که وجود دارد مقدمه‌ی تحقق اراده است) عند خطور الشيء (وقتی یک شیء به نفس انسان خطور میکند) والميل وهيجان الرغبة إليه والتصديق لفائدته، وهو الجزم بدفع ما يوجب توقّفه عن طلبه (جزم پیدا کنیم به دفع آن چیزی که موجب میشود توقف آن میل را از طلب آن شیء، اراده چه زمانی است، زمانی است که انسان دیگر جزم پیدا میکند به اینکه آن چرا که میخواهد مانع بشود از طلب آن شیء، مانع را دفع بکند انسان، موانع را کنار بگذارد) لأجلها. (یعنی وقتی انسان اراده کرد دیگر آن چه که میخواهد مانع از طلب بشود آن را دفع میکند) اینها مقدمات اراده است، اما اینطور نیست که بگوییم غیر از اراده و مقدمات اراده ما یک صفت دیگری داریم قائم بنفس به نام طلب، حالا توضیح بیشتر را جلسه بعد عرض میکنیم.

ما لا يخفى من منع الكبرى لو اريد من المأمور به معناه الحقيقيّ ، وإلّا لا يفيد المدّعى.

الجهة الرابعة : [في أنّ الأمر موضوع للطلب الإنشائيّ]

الظاهر أنّ الطلب الّذي يكون هو معنى الأمر ليس هو الطلب الحقيقيّ (١) ـ الّذي يكون طلبا بالحمل الشائع الصناعيّ (٢) ـ ، بل الطلب الإنشائيّ (٣) ـ الّذي لا يكون بهذا الحمل طلبا مطلقا ، بل طلبا إنشائيّا (٤) ـ ، سواء انشئ بصيغة افعل ، أو بمادّة الطلب ، أو بمادّة الأمر ، أو بغيرها.

ولو أبيت إلّا عن كونه موضوعا للطلب (٥) ، فلا أقلّ من كونه منصرفا إلى الإنشائيّ منه عند إطلاقه (٦) كما هو الحال في لفظ «الطلب» أيضا ، وذلك لكثرة الاستعمال في الطلب الإنشائيّ. كما أنّ الأمر في لفظ «الإرادة» على عكس لفظ «الطلب» ، والمنصرف عنها (٧) عند إطلاقها هو الإرادة الحقيقيّة.

[اتّحاد الطلب والإرادة]

واختلافهما في ذلك (٨) ألجأ بعض أصحابنا (٩) إلى الميل إلى ما ذهب إليه

__________________

ـ ذكر هنا. راجع قوانين الاصول ١ : ٨٢.

(١) وهو الشوق الحاصل في النفس الّذي من الكيفيّات القائمة بالنفس ، وله وجود في الخارج.

(٢) لأنّ الشوق من مصاديق الطلب ، وهو موجود خارجيّ.

(٣) وهو مظهر الطلب الحقيقيّ.

(٤) فالفرق بين الطلب الحقيقيّ والإنشائيّ أنّ الطلب الحقيقيّ يحمل عليه الطلب المطلق بحمل الشائع الصناعيّ ، والطلب الإنشائيّ لا يحمل عليه الطلب بقول مطلق بالحمل الشائع ، بل يحمل عليه الطلب الإنشائيّ.

(٥) أي : مطلق الطلب الجامع بين الحقيقيّ والإنشائيّ.

(٦) أي : فلا أقلّ من كون لفظ «الأمر» منصرفا إلى الإنشائيّ من الطلب عند إطلاق لفظ «الأمر».

(٧) والأولى أن يقول : «إذ المنصرف عنها».

(٨) أي : اختلاف لفظي الطلب والإرادة في المعنى المنصرف عن كلّ منهما.

(٩) كالشيخ محمّد تقيّ الاصفهانيّ في هداية المسترشدين : ١٣٥ ، والمحقّق الخوانساريّ في رسالة في مقدّمة الواجب. ووافقهم المحقّق النائينيّ كما يأتي.

الأشاعرة من المغايرة بين الطلب والإرادة (١) ، خلافا لقاطبة أهل الحقّ والمعتزلة من اتّحادهما(٢).

فلا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما هو الحقّ في المقام ، وإن حقّقناه في بعض فوائدنا (٣) إلّا أنّ الحوالة لمّا لم تكن عن المحذور خالية ، والإعادة بلا فائدة ولا إفادة (٤) ، كان المناسب هو التعرّض هاهنا أيضا.

فاعلم أنّ الحقّ كما عليه أهله ـ وفاقا للمعتزلة وخلافا للأشاعرة ـ هو اتّحاد الطلب والإرادة ، بمعنى أنّ لفظيهما موضوعان بإزاء مفهوم واحد ، وما بإزاء أحدهما في الخارج يكون بإزاء الآخر (٥) ، والطلب المنشأ بلفظه (٦) أو بغيره عين الإرادة الإنشائيّة.

وبالجملة : هما متّحدان مفهوما وإنشاء وخارجا ، لا أنّ الطلب الإنشائيّ الّذي هو المنصرف إليه إطلاقه ـ كما عرفت ـ متّحد مع الإرادة الحقيقيّة الّتي ينصرف إليها إطلاقها أيضا ، ضرورة أنّ المغايرة بينهما أظهر من الشمس وأبين من الأمس.

فإذا عرفت المراد من حديث العينيّة والاتّحاد ، ففي مراجعة الوجدان ـ عند طلب شيء والأمر به حقيقة ـ كفاية ، فلا يحتاج إلى مزيد بيان وإقامة برهان ، فإنّ الإنسان لا يجد غير الإرادة القائمة بالنفس صفة اخرى قائمة بها يكون هو الطلب

__________________

(١) راجع شرح المواقف ٨ : ٩٣ ، شرح التجريد (للقوشجيّ) : ٢٤٦ ، نقد المحصّل : ١٧٠.

(٢) راجع كشف المراد : ٢٢٣.

(٣) فوائد الاصول (للمصنّف) : ٢٣.

(٤) هكذا في النسخة الأصليّة والنسخة الاخرى الموجودة عندنا. وعليه يكون معنا العبارة : ولمّا لم تكن الإعادة بلا فائدة ولا إفادة.

وفي النسخة المطبوعة بالطبع الحجريّ المزيّنة بحاشية المحقّق المشكينيّ ١ : ٩٥ ، هكذا : «والإعادة ليس بلا فائدة ولا إفادة». وعليه يكون قوله : «الإعادة» معطوفا على نفس كلمة «الحوالة» ، فيكون معناها : إلّا أنّ الإعادة ليست بلا فائدة.

والأولى أن يقول : «الّا أنّه لمّا لم تكن الحوالة خالية عن المحذور ولم تكن الإعادة بلا فائدة ...».

(٥) فهما متّحدان مفهوما ومصداقا.

(٦) أي : بلفظ الطلب ، كأن يقال : أطلب منك كذا.

غيرها (١) سوى ما هو مقدّمة تحقّقها عند خطور الشيء والميل وهيجان الرغبة إليه والتصديق لفائدته (٢) ، وهو (٣) الجزم بدفع ما يوجب توقّفه عن طلبه لأجلها.

وبالجملة : لا يكاد يكون غير الصفات المعروفة والإرادة هناك صفة اخرى قائمة بها يكون هو الطلب (٤) ، فلا محيص عن اتّحاد الإرادة والطلب ، وأن يكون ذلك الشوق المؤكّد ـ المستتبع لتحريك العضلات في إرادة فعله بالمباشرة ، أو المستتبع لأمر عبيده به فيما لو أراده (٥) لا كذلك ـ مسمّى ب «الطلب والإرادة» ، كما يعبّر به تارة وبها اخرى ، كما لا يخفى (٦).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «تكون هي الطلب» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الصفة ، وكلمة «غيرها» زائدة ، للاستغناء عنها بقوله : «غير الإرادة».

(٢) والأولى أن يقدّم تصديق الفائدة على الميل والهيجان.

(٣) أي : ما هو مقدّمة تحقّق الإرادة.

(٤) هكذا في النسخ. والاولى أن يقول : «تكون هي الطلب».

(٥) وفي النسخة الأصليّة : «أريده». والصحيح ما في المتن.

(٦) وقد خالفه المحقّق النائينيّ وادّعى وجود صفة اخرى بين الإرادة والفعل ، وذهب إلى تغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة.

وحاصل كلامه : أنّه لا ينبغي الإشكال في أنّ هناك وراء الإرادة أمرا آخر يكون هو المستتبع لحركة العضلات ، ويكون ذلك من أفعال النفس ، وإن شئت فسمّه : «حملة النفس» أو «حركة النفس» أو «تصدّي النفس». وذلك لوضوح أنّ الانبعاث لا يكون إلّا بالبعث ، والبعث انّما هو من مقولة الفعل ، وقد عرفت أنّ الإرادة ليست من الأفعال النفسانيّة ، بل هي من الكيفيّات النفسانيّة ، فلو لم يكن هناك فعل نفسانيّ يقتضي الانبعاث يلزم منه أن يكون انبعاثا بلا بعث.

والحاصل : أنّ وراء الإرادة والشوق المؤكّد أمرا آخر ، يسمّى بالطلب. وهو عبارة عن تصدّي النفس نحو المطلوب وحملتها إليه.

فظهر أنّ الحقّ مع القائلين بتغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة. أجود التقريرات ١ : ٨٨ ـ ٩١ ، فوائد الاصول ١ : ١٣٠ ـ ١٣٣.

ولا يخفى : أنّ ما التزم به المحقّق النائينيّ من ثبوت صفة نفسانيّة اخرى هي التصدّي والاختيار غير ما التزم به الأشاعرة من ثبوت صفة نفسانيّة هي الكلام النفسيّ ، كما يأتي.