درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۸: ماده امر ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جهت سوم: حقیقت ماده امر در طلب وجوبی

جهت سومی که در ماده امر بحث میکنند این است که این ماده‌ی امر، الف و میم و را آیا حقیقت در خصوص طلب وجوبی است، یعنی وقتی در یک روایتی یا در یک آیه‌ای کلمه‌ی امر وارد شد و هیچ قرینه‌ای بر اینکه مراد از این طلب چه طلبی است نباشد، آیا این ماده ظهور در خصوص طلب وجوبی دارد و ما باید حمل بکنیم بر وجوب یا اینکه مشترک معنوی بین وجوب و استحباب است، که بنابر اینکه مشترک معنوی باشد نتیجه این میشود که ماده امر حقیقت است در مطلق طلب اعم از طلب وجوبی و طلب استحبابی.

در مسئله مجموعا دو قول مشهور و معروف است، یک قول این است که ماده امر خصوص طلب وجوبی دارد و اکثر اصولیین این نظریه را اختیار کردند، و قول دوم اشتراک معنوی بین وجوب و استحباب است.

مرحوم آخوند قول اول را اختیار میکنند و برای این مدعا یک دلیل و چهار موید ذکر میکنند و برای قول دوم که اشتراک معنوی است سه دلیل ذکر میکنند و هر سه دلیل را مورد اشکال قرار میدهند اما دلیل قول اول منحصر به تبادر است، آخوند میفرمایند وقتی که ماده امر به صورت مطلق و بدون قرینه استعمال بشود آنچه که از آن تبادر پیدا میکند خصوص طلب وجوبی است وقتی مولا یا یک شخص عالی گفت «امرتکم» این «امرت» یعنی طلب وجوبی، تبادر هم که یکی از علائم حقیقت است پس ما میفهمیم ما اینجا آنچه که معنای حقیقی امر است طلب وجوبی است، سپس چهار موید ذکر میکنند موید اول آیه شریفه حذر است، « فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» معنای آیه این است که کسانی که از امر رسول خدا، «ان امره» ضمیر بر میگردد به رسول، کسانی که از امر رسول خدا مخالفت میکنند اینها باید بترسند که فتنه به آنها اصابت میکند که فتنه همان عذاب دنیوی است یا «یصیبهم عذاب الیم» که عذاب اخروی باشد، شاهد در این آیه شریفه این است که کسانی که از امر رسول خدا سرپیچی میکنند اینها گرفتار عقوبت میشوند و ما میدانیم که عقوبت در آنجایی است که یک فعل و عملی واجب باشد و انسان ترک کند، معلوم میشود که امر رسول خدا الزام آور و وجوب آور است امر پیامبر عنوان وجوبی را دارد که اگر کسی مخالفت بکند گرفتار عذاب دنیوی و اخروی بشود، پس در این آیه شریفه ما میفهمیم که امر مخالفتش عقاب دارد و در نتیجه خودش باید دلالت بر فعل وجوبی داشته باشد، موید دوم این روایت است که از پیامبر وارد شده «لو لا أن أشقّ على امّتي لأمرتهم بالسّواك» اگر بر امت من مشقت نبود هر آینه آنها را امر میکردم به سواک، خب «لامرتهم» دلالت بر وجوب دارد، موید سوم آن اختلافی است که بین بریره و شوهرش اتفاق افتاده بود که بریره اعراض کرده بود از شوهرش، عدم تمایل به او وجود داشت و پیامبر اطلاع پیدا کرد و تقریبا فرمودند که آن اعراض بهم بخورد، در روایت دارد که بریره به پیامبر عرض کرد که «أتأمرني يا رسول الله؟» امر میکنید که اینکار را انجام دهم حضرت فرمودند ـ : «لا، أنا شافع» نه من میخواهم شفاعت کنم و امری در کار نیست، خب معلوم میشود که امر ظهور در وجوب دارد، موید چهارم یک موید عرفی است که اگر در عرف یک مولایی به عبدش امر کرد و عبد مخالفت کرد، عقلا این عبد را مزمت میکنند و توبیخ میکنند این مزمت و توبیخ عقلا دلیل بر این است که امر ظهور در وجوب دارد، آنوقت یک شاهدی هم برای این موید چهارم میاورند، که در جریان وجوب سجده برای ملائکه خداوند به شیطان میفرمایند که «ما منعک الا تسجد، اذ امرتک» (چه چیزی بازداشت تورا از اینکه سجده کنی هنگامی که من امر کردم به تو)، معلوم میشود که در نظر عقلا امر ظهور در وجوب دارد.

پس این ادعای مرحوم آخوند که ماده امر ظهور در طلب وجوبی دارد، دلیل هم تبادر و چهار مویدی که مرحوم آخوند ذکر کردند.

۴

ادله قائلین به اشتراک معنوی

میایند سراغ ادله قائلین به اشتراک معنوی، آنهایی که میگویند الف و میم و را ظهور در مطلق طلب دارد اعم از طلب وجوبی و طلب استحبابی، دلیل اول اینها تقسیم است، گفتند که ما میتوانیم این الف و میم و را، را مقسم قرار دهیم، میگوییم «الامر اما وجوبی اما استحبابی» اگر چیزی در یک تقسیمی مقسم قرار گرفت این دلیل بر این است که این مقسم به نحو مشترک معنوی بین همه‌ی اقسام وجود دارد مثل اینکه میگوییم «الانسان اما مذکر اما مونث»، این حقیقت بنحو مشترک بین اقسام وجود دارد، پس در اینجا هم همینطور است معلوم میشود امر خصوص طلب وجودی نیست اگر خصوص طلب وجودی بود، این تقسیم باید غلط باشد، چون از قدیم خواندیم تقسیم شیء الی نفسه و الی غیره باطل، اگر امر خصوص طلب وجوبی باشد این معنایش این است که یک شیء را تقسیم کردیم به خودش و غیر خودش مثل اینکه بگوییم الانسان اما انسان و اما حیوان این تقسیم غلط است، پس حالا که میبینیم این تقسیم صحیح است کشف از این میکنیم که این مقسم بنحو مشترک معنوی بین اقسام وجود دارد، مرحوم آخوند میفرمایند این دلیل باطل است، اشکالی که به این دلیل دارند میفرمایند که تقسیم آن مقداری که دلالت دارد، دلالت دارد بر اینکه مقسم در یک معنای اعمی استعمال شده، این مسلم است، یعنی ما در این تقسیم که میگوییم «الامر اما وجوبی اما استحبابی» این دلیل بر این است که مقسم در یک معنای عامی استعمال شده است اما استعمال دلیل بر حقیقت نیست، الا روی رأی مرحوم سید مرتضی، سید مرتضی مجرد استعمال را دلیل بر حقیقت میداند اما مشهور همه با سید مرتضی در این مسئله مخالفت کردند و گفتند مجرد استعمال دلیل بر حقیقت نیست، استعمال اعم از این است که این معنا که لفظ در او بکار برده شده معنای حقیقی باشد یا مجازی پس این دلیل اول بطلانش روشن شد.

دلیل دومی که قائلین به اشتراک معنوی آوردند گفتند که ما تردیدی نداریم که امر در بعضی از موارد در وجوب استعمال شده و در بعضی از موارد در استحباب استعمال شده است، این مسلم است هر کسی برود موارد استعمال در روایات یا در کلمات عرب را ببیند الف و میم و را در بعضی از موارد در وجوب استعمال شده است و گاهی ام در استحباب، اینجا ما سه راه داریم یا باید قائل بشویم به اشتراک معنوی یا قائل بشویم به اشتراک لفظی یا قائل بشویم به حقیقت و مجاز، از این سه راه که خارج نیست، طبق قوانینی که در باب تعارض احوال داریم اشتراک معنوی از دوتای دیگر اولی است، اشتراک معنوی بر آن دوتای دیگر رجحان دارد طبق قوانینی که در باب تعارض احوال است چرا؟ برای اینکه اشتراک لفظی چون مشترک لفظی معنایش این است که یک لفظ دوتا معنای حقیقی دارد، دو معنای حقیقی مستلزم دوتا وضع است، ما در اشتراک معنوی یک لفظ داریم یک معنا، آنجا یک وضع داریم، اما در اشتراک لفظی دوتا وضع داریم، خب کدام ترجیح دارد؟ آن که یک وضع است، چون دوتا وضع خلاف قاعده است، دوتا وضع دوتا انشاء میخواهد دوتا انشاء مستقل میخواهد، هرکدام یک معونه مستقل نیاز دارد، پس یک وضع بهتر از دوتا وضع است ترجیح دارد، احتمال دیگر این است که در یک معنا حقیقی و در معنای دیگر مجازی است، اگر بخواهد در یکی حقیقی و در دیگری مجازی باشد درست است در مجاز ما وضع لازم نداریم اما علاقه که لازم داریم، باید یک مناسبتی بین معنای حقیقی و مجازی باشد پس در آن حقیقت و مجاز هم یک شیء زائدی و معونه‌ی زائده لازم دارد، اونی که گرفتاریش از همه کمتر است اشتراک معنوی است، بگوییم یک لفظ داریم یک معنا، این یک معنا قدر جامع بین وجوب و استحباب است.

مرحوم آخوند میفرمایند این را قبلا جواب دادیم که ما اصلا این قوانین و مرجحاتی که در باب تعارض احوال ذکر کرده‌اند هیچ کدام یک از اینها را قبول نداریم، نه از نظر صغروی قبول داریم و نه از نظر کبروی، که در بحث قبل هم چنین مطلبی را داشتیم. پس این دلیل دوم هم باطل است.

آخرین دلیلی که قائلین به اشتراک معنوی آوردند، گفتند که یک صغری و کبری میچینیم و نتیجه میگیریم اشتراک معنوی را، صغری دلیلشان این است که گفتند «فعل المندوب طاعت» فعل مستحبی از مصادیق اطلاعت خداست، اگر انسان فعل مستحبی را انجام داد اطاعت خدا را کرده است، این صغری قضیه است، و «کل طاعت مامور به» هر طاعتی مامور به است، اینم کبری قضیه است، نتیجه میگیریم پس فعل مندوب مامور به است، فعل مستحبی ام مصداق برای مامور به است و امر دارد.

مرحوم آخوند میفرمایند که این دلیل هم باطل است، میفرمایند که در کبری ما مناقشه داریم، شما که میگویید «کل طاعت مامور به» خود همین کلمه مامور به از شما سوال میکنیم مرادتان مامور به حقیقی است یا مرادتان اعم از مامور به حقیقی و مجازی است، شما که میگویید «کل طاعت مامور به» هر طاعتی مصداق برای مامور به است، مصداق برای مامور به برای کدام مامور به؟ مصداق برای مامور به حقیقی است؟ اگر این را اراده کنید ما کلیت کبری را قبول نداریم هر طاعتی مصداق برای مامور به حقیقی نیست بلکه طاعت در فعل وجوبی مصداق برای مامور به حقیقی است، یعنی بعبارت اخری فعل مستحبی طاعت است اما این طاعت مصداق برای مامور به حقیقی نیست، پس اگر شما از مامور به، مامور به حقیقی را اراده میکنید ما کلیت کبری را قبول نداریم، «کل طاعت مامور به» کل طاعت مامور به حقیقی نیست بعضی از طاعت‌ها مامور به حقیقی است، اگر شما از مامور به اعم از مامور به حقیقی و مجازی را اراده کنید، عیبی ندارد اما به درد شما نمیخورد، شما اگر در کبری گفتید «کل طاعت این مامور به اعم از حقیقی و مجازی» خب این به درد شما نمیخورد، این معنایش این است که فعل مستحبی ممکن است مامور به مجازی باشد، و شما دنبال این هستید که بگویید فعل مستحبی ام مامور به حقیقی است؛ بنابراین دلیل سوم را هم رد میکنند.

علی ای حال قول به اشتراک معنوی را که سه دلیل بر آن اقامه شده مرحوم آخوند رد میکنند، در ذهنم هست بعضی از بزرگان فکر میکنم مرحوم صاحب مدارک باشد یا بعض دیگر شاید مقدس اردبیلی هم این نظریه را داشته باشد، خلاصه عده‌ای از بزرگان قائل به اشتراک معنوی اند، و ما مواردی را داریم در روایات که کلمه امر آمده است و این بحث در آنجا خیلی اثر دارد، اگر گفتیم ظهور در طلب وجوبی دارد یک فتوایی فقیه میدهد و اگر گفتیم در مطلق طلب ظهور دارد یک فتوای دیگری باید فقیه بدهد.

۵

تطبیق «جهت سوم: حقیقت ماده امر در طلب وجوبی»

الجهة الثالثة: [في كون الأمر حقيقة في الوجوب]

لا يبعد كون لفظ الأمر حقيقة في الوجوب (بعید نیست که لفظ امر یعنی الف و میم و را حقیقت در طلب وجوبی باشد) البته این را روشن بوده بیان نفرمودند در حالی که ما در مباحث قبلی روشن کردیم که یکی از معانی امر طلب است حالا میگوییم کدام امر، چرا؟، لانسباقه (بخاطر تبادر وجوب) عنه (از این لفظ) عند إطلاقه. (اطلاق یعنی استعمال بدون قرینه یعنی فقط بگوید امرتک و هیچ قرینه‌ای هم برای وجوب و استحباب نیاورد)

ويؤيّده (تایید میکند این که لفظ امر حقیقت در وجوب است) ببینید تبادر شد دلیل و حالا چهار دلیل میاورد قوله تعالى: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ (باید آنهایی که از امر رسول مخالفت میکنند بترسند که گرفتار عذاب دنیا و عذاب آخرت بشوند) شاهد این است که خداوند بر مخالفت امر عقوبت را مترتب کرده است و ما خارجا میدانیم عقوبت بر ترک واجب مترتب میشود پس معلوم میشود هر جا امر آمد وجوب هم میاید، خب اینجا این استشهاد اشکالش این است که اولا ما بحثمان یک بحث کلی است یعنی مخواهیم بگوییم الف و میم و را از نظر لغت آیا ظهور در وجوب دارد یا نه از هر کسی میخواهد صادر شود در حالی که آن چیزی که در آیه شریفه آمده امر رسول است، البته میگوییم اگر امر رسول مخالفتش موجب عقاب باشد بطریق اولی امر خدا هم هست اما این اثبات نمیکند الف و میم و را از نظر لغوی ظهور در وجوب داشته باشد و ثانیا تازه در خود امر رسول هم قرینه وجود دارد بر اینکه اینجا اراده‌ی وجوب شده است، چه قرینه‌ای؟ خود ماده حذر، در معالم این را خواندید که حذر یعنی ترسیدن، ترسیدن یا واجب است یا لغو است، ما ترسیدن استحبابی نداریم «فالیحذر» یعنی واجب است بترسند اینها نه اینکه حالا خوب است اینها بترسند، چون اگر «فالیحذر» را حمل بر استحباب بکنیم دیگر استدلال نمیشود کرد بر این آیه، پس خود ماده حذر قرینه است بر اینکه این امر در اینجا دلالت بر امر وجوبی دارد؛ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: «لو لا أن أشقّ على امّتي لأمرتهم بالسّواك» (توضیحش را در خارج مطلب گفتیم) خب حالا میگوییم چرا این موید است و دلیل نیست؟ علتش این است که باز اینجا برای این «امرت» قرینه بر وجوب داریم، قرینه بر وجوب آن مشقت قرینه است برای وجوب؛ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لبريرة (اسم زنی است) ـ بعد قولها: «أتأمرني يا رسول الله؟» (پیامبر فرموده بود با شوهرت اصلاح کن) ـ : «لا، أنا شافع »... إلى غير ذلك (این روایت اولا سند درستی ندارد و ثانیا باز در خود همین هم قرینه وجود دارد)؛ (موید چهارم) وصحّة الاحتجاج على العبد ومؤاخذته بمجرّد مخالفة أمره، وتوبيخه على مجرّد مخالفته، كما في قوله تعالى: ﴿ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ»﴾ (اینم موید چهارم است که اگر مولا امر کرد و عبد مخالفت کرد همه‌ی عقلا میگویند این مولا میتواند عبد را توبیخ کند مذمت کند)

۶

تطبیق «ادله قائلین به اشتراک معنوی»

از این جا میایند سراغ ذکر ادله‌ی قائلین به اشتراک معنوی.

وتقسيمه إلى الإيجاب والاستحباب (امر را تقسیم میکنیم به وجوب و مستحب) آخوند میفرماید درست است این تقسیم اما، إنّما يكون قرينة على إرادة المعنى الأعمّ منه في مقام تقسيمه (قرینه است بر اراده‌ی معنای اعم از لفظ امر در مقام تقسیم) یعنی قبول داریم هر جا هر چیزی مقسم واقع شد، مقسم باید در یک معنایی اعم که شامل همه‌ی اقسام بشود استعمال بشود، وصحّة الاستعمال في معنى أعمّ (صحت استعمال در یک معناییی اعم است) من كونه على نحو الحقيقة (این ستعمال بنحو اعم باشد)، كما لا يخفى. (فقط سید مرتضی استعمال را دلیل بر حقیقت میداند بقیه دلیل بر حقیقت نمیدانند کما لا یخفی)

وأمّا ما افيد (آنچه که افاده شده) من أنّ الاستعمال فيهما ثابت (در دلیل دوم گفته‌اند که استعمال امر در وجوب و استحباب که مسلم است، یعنی ما مواردی داریم که امر در وجوب استعمال شده است و مواردی داریم که امر در استحباب استعمال شده است، سه را داریم در اینجا یا اشتراک معنوی یا اشتراک لفظی و یا حقیقت و مجاز)، فلو لم يكن موضوعا للقدر المشترك بينهما (اگر برای قدر مشترک نباشد) لزم الاشتراك أو المجاز (یا باید اشتراک لفظی بیاید یا مجاز) آن وقت اینها را دیگر بیان نکردند، میخواهند بفرمایند که اشتراک معنوی بر اشتراک لفظی و مجاز رجحان دارد و تقدم دارد، چرا؟ چون گفتیم اشتراک لفظی و هم حقیقت و مجاز نیاز به معونه اضافه دارد، او یک وضع جدید میخواهد حقیقت و مجاز یک علاقه میخواهد بین معنای مجازی و معنای حقیقی اما در اشتراک معنوی این حرف‌ها نیست، مرحوم آخوند میفرمایند؛ فهو غير مفيد (این دلیل دوم غیر مفید است)، لما مرّت الإشارة إليه في الجهة الاولى (جهت اولی از همین بحث اوامر) وفي تعارض الأحوال (تعارض احوال از یکی از مقدمات سیزده گانه)، فراجع. (خلاصه‌ی حرف این بود که ما این مرجح‌هایی در باب تعارض احوال ذکر شده نه از نظر صغری قبول داریم نه از نظر کبری) یک سری مبانی و نظریات هست که این باید در ذهنتان بماند، که اگر به مناسبتی مطرح شد بدانید که نظر مرحوم آخوند این است بعد از آخوند هم همه تبعیت کردند یعنی الان هیچ اصولی را نداریم که در باب تعارض احوال به این مرجحات اعتماد کند، قبل از مرحوم آخوند اصولیین قبل بر این مرجحات اعتماد میکردند و این را مبنای استدلال و استنباطشان قرار میدادند و یک فتوایی را ازش استفاده میکردند. اما مرحوم آخوند میفرمایند که این‌ها مرجحاتی است که نه از نظر صغری درست است و نه از نظر کبری، که قبلا توضیح این را داده‌ایم.

دلیل سوم به قائلین به اشتراک معنوی والاستدلال بأنّ (استدلال به یک صغری و کبری) فعل المندوب طاعة (فعل مستحبی ام مصداق برای اطاعت خداست، شما نماز شب هم بخوانید میگویند دارید اطاعت خدا میکنید)، وكلّ طاعة فهو فعل المأمور به. (هر طاعتی مصداق برای مامور به است، نتیجه این میشود که فعل مستحبی ام مامور به است، فعل واجب را که همه میگویند مامور به است، فعل مستحبی ام اگر مامور به شد نتیجه این میشود که امر مشترک معنوی بین وضو و استحباب است) آخوند میفرمایند که ما به این استدلال اشکال داریم فيه (در این استدلال) ما لا يخفى من منع الكبرى (منع کلیت کبری، کلیت کبری را قبول نداریم) لو اريد من المأمور به معناه الحقيقيّ (اگر از مامور به معنای حقیقی اش اراده بشود، یعنی اگر بگوییم «کل طاعت مامور به حقیقی است» این حقیقی نه حقیقی از نظر وجود از نظر استعمال لفظ، یعنی لفظ مامور به را در هر طاعتی اگر استعمال کردیم حقیقی است، مرحوم آخوند میفرماند ما قبول نداریم، لفظ مامور به استعمالش در هر طاعتی حقیقی نیست، استعمالش در طاعت واجب استعمال حقیقی است، پس اگر مراد از مامور به معنای حقیقی اش باشد کلیت کبری را ما قبول نداریم)، وإلّا (بگویید که «کل طاعت مامور به» یعنی چه مامور به حقیقی چه مجازی) لا يفيد المدّعى. (بنفع مدعی نیست، چرا؟ برای اینکه این به دردتان نیمخورد، بگید آقا «کل طاعت مامور به» چه حقیقی چه مجازی، معنایش این است که بعضی از طاعت‌ها مامور به حقیقی است و بعضی از طاعت‌ها مامور به مجازی است، اما این اثبات نمیکند که فعل استحبابی مامور به حقیقی است یا مجازی را اثبات نیمکند، به درد شما نمیخورد.) این خلاصه‌ی جواب مرحوم آخوند است.

در همین «منع الكبرى لو اريد من المأمور به معناه الحقيقيّ» اشکالی که به آخوند است این است که شما میگویید «کل طاعت مامور به» میگویید اگر مامور به حقیقی بخواهد باشد کلیت کبری را قبول نداریم، میگوییم چرا کلیت کبری را قبول ندارید؟ میگوید که چون مامور به حقیقی خصوص وجوبی است، میگوییم خب این اول دعواست، این اول نزاع است خوب دقت فرمودید اشکال را، مرحوم آخوند به اینها میفرماید شما که میگویید «کل طاعت مامور به» معنای حقیقی مامور به را اراده میکنید، آنوقت آخوند میگوید معنای حقیقی فقط وجوبی است خب این اول نزاع است، از کجا میگویید مامور به حقیقی فقط خصوص وجوبی است؟ اونا هم میگویند نه، مامور به حقیقی هم وجوبی است هم استحبابی، بعبارت اخری چیزی که عین نزاع بوده آخوند آورده در جواب قرار داده است، ایشان میفرمایند که اگر مامور به حقیقی باشد خصوص وجوبی است و اگر اعم از حقیقی و مجازی باشد به درد نمیخورد، اصلا قائلین به اشتراک معنوی قبول ندارند که استحبابی اش مجازی بشود، اینها میگویند هم وجوبی و هم استحبابی هر دو حقیقی است، این استدلال باطل است و عین مدعاست و این جواب درست نیست.

الجهة الثالثة : [في كون الأمر حقيقة في الوجوب]

لا يبعد كون لفظ الأمر حقيقة في الوجوب (١) ، لانسباقه (٢) عنه عند إطلاقه (٣).

ويؤيّده قوله تعالى : ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (٤) ؛ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «لو لا أن أشقّ على امّتي لأمرتهم بالسّواك» (٥) ؛ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لبريرة ـ بعد قولها : «أتأمرني يا رسول الله؟» ـ : «لا ، أنا شافع (٦)» (٧) ... إلى غير ذلك ؛ وصحّة الاحتجاج (٨) على العبد ومؤاخذته بمجرّد مخالفة أمره ، وتوبيخه على مجرّد

__________________

(١) أي : الطلب الوجوبيّ.

(٢) كلمة «الانسباق» لا تساعد عليها اللغة. بل الصحيح «لسبقه».

(٣) لا يخفى : أنّ في منشأ هذا التبادر أقوال :

الأوّل : أنّ منشؤه وضع لفظ «الأمر» للطلب الوجوبيّ ، فالوجوب مأخوذ قيدا في الموضوع له لفظ الأمر. وهذا يظهر من كلام المصنّف رحمه‌الله في المقام.

الثاني : أنّ منشؤه أخذ الوجوب قيدا للمستعمل فيه ، وإن لم يكن قيدا للموضوع له. وهذا يظهر من هداية المسترشدين : ١٣٩.

الثالث : أنّ منشؤه ليس إلّا حكم العقل بوجوب طاعة الآمر. وهذا ما أفاده المحقّق النائينيّ ، وتبعه تلميذه المحقّق الخوئيّ ، فراجع فوائد الاصول ١ : ١٣٦ ـ ١٣٦ ، والمحاضرات ٢ : ١٤ ـ ١٥ و ١٣١.

(٤) النور / ٦٣.

وجه التأييد أنّه (تعالى) حذّر مخالف الأمر ، والتحذير يناسب الوجوب لا الندب.

(٥) وسائل الشيعة ١ : ٣٥٤ ، الباب ٣ من أبواب السواك ، الحديث ٣.

وجه التأييد أنّ المشقّة انّما تكون في الإلزام لا في الندب.

(٦) وإليك نصّ الرواية : «لا ، انّما أنا شفيع».

(٧) مستدرك الوسائل ١٥ : ٣٢ ، الباب ٣٦ من أبواب النكاح العبيد والإماء ، الحديث : ٣.

وجه التأييد أنّه لو لم يكن الأمر للوجوب ما معنى لاستفهام بريرة.

(٨) في قوله : «وصحّة الاحتجاج ...» وجهان :

الأوّل : أن يكون معطوفا على قوله تعالى : ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ ... ، فيكون مؤيّدا.

الثاني : أن يكون معطوفا على قوله : «لانسباقه». وعليه يكون دليلا.

والأظهر هو الأوّل ، حيث يرد عليه ما يرد على سابقه من أنّ غاية ما يستفاد من هذه الامور هو استعمال الأمر في الوجوب ، وهو أعمّ من الوضع ؛ مضافا إلى أنّ دلالة بعضها ـ

مخالفته ، كما في قوله تعالى : ﴿ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» (١).

وتقسيمه إلى الإيجاب والاستحباب (٢) إنّما يكون قرينة على إرادة المعنى الأعمّ منه في مقام تقسيمه (٣) ، وصحّة الاستعمال في معنى أعمّ من كونه (٤) على نحو الحقيقة ، كما لا يخفى.

وأمّا ما افيد من أنّ الاستعمال فيهما ثابت ، فلو لم يكن موضوعا للقدر المشترك بينهما لزم الاشتراك أو المجاز (٥) ؛ فهو غير مفيد ، لما مرّت الإشارة إليه في الجهة الاولى وفي تعارض الأحوال ، فراجع (٦).

والاستدلال بأنّ فعل المندوب طاعة ، وكلّ طاعة فهو فعل المأمور به (٧). فيه

__________________

ـ على الوجوب بمعونة القرينة ، كقرينة المشقّة في قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «لو لا أن أشقّ ...» ، وقرينة مقابلة الأمر بالشفاعة في قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «لا ، انّما أنا شفيع».

(١) الأعراف / ١٢.

وجه التأييد أنّه لا تصحّ مؤاخذة العبد وتوبيخه على مجرّد مخالفة أمر المولى ، إلّا إذا كان الأمر وجوبيّا.

(٢) إشارة إلى دليل القائلين بوضع لفظ «الأمر» لمطلق الطلب الجامع بين الوجوب والاستحباب.

وحاصله : أنّ تقسيم الأمر إلى الوجوب والاستحباب دليل على أنّ الموضوع له لفظ الأمر هو الجامع بينهما.

وهذا الدليل تعرّض له المحقّق القمّي وأورد عليه بما ذكر في المتن ، فراجع قوانين الاصول ١ : ٨١ ـ ٨٢.

(٣) فالتقسيم قرينة على استعمال ما وضع لمعنى خاصّ في الأعمّ منه.

(٤) أي : الاستعمال.

(٥) هذا دليل آخر لمن قال بوضع لفظ «الأمر» للطلب الوجوبيّ والطلب الندبيّ.

وتعرّض له صاحب الفصول ، ثمّ أراد توجيهه بحيث يرجع إلى ما رامه من أنّ «الأمر» حقيقة في طلب الفعل مطلقا ، ويتبادر منه الإلزام تبادرا إطلاقيّا. الفصول الغرويّة : ٦٥.

والمحقّق العراقيّ وافق صاحب الفصول فيما ذكر. نهاية الأفكار ١ : ١٦٠ ، ومقالات الاصول ١ : ٢٠٦.

(٦) راجع الأمر الثامن من الأمور المذكورة في المقدّمة : ٤٦. وراجع الصفحة : ١٢٠.

(٧) فالمندوب فعل المأمور به. وهذا الدليل أيضا تعرّض له المحقّق القمّي ثمّ أورد عليه بما ـ

ما لا يخفى من منع الكبرى لو اريد من المأمور به معناه الحقيقيّ ، وإلّا لا يفيد المدّعى.

الجهة الرابعة : [في أنّ الأمر موضوع للطلب الإنشائيّ]

الظاهر أنّ الطلب الّذي يكون هو معنى الأمر ليس هو الطلب الحقيقيّ (١) ـ الّذي يكون طلبا بالحمل الشائع الصناعيّ (٢) ـ ، بل الطلب الإنشائيّ (٣) ـ الّذي لا يكون بهذا الحمل طلبا مطلقا ، بل طلبا إنشائيّا (٤) ـ ، سواء انشئ بصيغة افعل ، أو بمادّة الطلب ، أو بمادّة الأمر ، أو بغيرها.

ولو أبيت إلّا عن كونه موضوعا للطلب (٥) ، فلا أقلّ من كونه منصرفا إلى الإنشائيّ منه عند إطلاقه (٦) كما هو الحال في لفظ «الطلب» أيضا ، وذلك لكثرة الاستعمال في الطلب الإنشائيّ. كما أنّ الأمر في لفظ «الإرادة» على عكس لفظ «الطلب» ، والمنصرف عنها (٧) عند إطلاقها هو الإرادة الحقيقيّة.

[اتّحاد الطلب والإرادة]

واختلافهما في ذلك (٨) ألجأ بعض أصحابنا (٩) إلى الميل إلى ما ذهب إليه

__________________

ـ ذكر هنا. راجع قوانين الاصول ١ : ٨٢.

(١) وهو الشوق الحاصل في النفس الّذي من الكيفيّات القائمة بالنفس ، وله وجود في الخارج.

(٢) لأنّ الشوق من مصاديق الطلب ، وهو موجود خارجيّ.

(٣) وهو مظهر الطلب الحقيقيّ.

(٤) فالفرق بين الطلب الحقيقيّ والإنشائيّ أنّ الطلب الحقيقيّ يحمل عليه الطلب المطلق بحمل الشائع الصناعيّ ، والطلب الإنشائيّ لا يحمل عليه الطلب بقول مطلق بالحمل الشائع ، بل يحمل عليه الطلب الإنشائيّ.

(٥) أي : مطلق الطلب الجامع بين الحقيقيّ والإنشائيّ.

(٦) أي : فلا أقلّ من كون لفظ «الأمر» منصرفا إلى الإنشائيّ من الطلب عند إطلاق لفظ «الأمر».

(٧) والأولى أن يقول : «إذ المنصرف عنها».

(٨) أي : اختلاف لفظي الطلب والإرادة في المعنى المنصرف عن كلّ منهما.

(٩) كالشيخ محمّد تقيّ الاصفهانيّ في هداية المسترشدين : ١٣٥ ، والمحقّق الخوانساريّ في رسالة في مقدّمة الواجب. ووافقهم المحقّق النائينيّ كما يأتي.