درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۲: تنبیهات مشتق ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مقدمه برای ورود به تنبیه دوم از تنبیهات مشتق

در تنبیه دوم از تنبیهات مشتق این بحث عنوان میشود که فرق میان مشتق و مبدا مشتق چیست؟ بین ضارب که عنوان مشتق را دارد و بین ضرب که عنوان مبدا اشتقاق را دارد چه فرقی وجود دارد؟

باید قبل از اینکه فرمایش مرحوم آخوند را بیان بکنیم سه مطلب را در اینجا بیان کنیم، یک مطلب این است که هیچ اختلافی نیست و مسلم است که مشتق قابل حمل است اما مبدا اشتقاق قابل حمل نیست، ما میتوانیم این قضیه را تشکیل بدهیم و بگوییم «زید ضارب» و ضارب را به عنوان مشتق بر زید حمل کنیم، اما «زید ضرب» غلط است، حمل ضرب بر زید یعنی حمل مبدا اشتقاق بر زید یک حمل غیر صحیحی است این مطلب مسلم بین جمیع است، هم اُدبا و هم اصولیین این را قبول دارند که مشتق قابل حمل است اما مبدا مشتق قابل حمل نیست، آن وقت بعد از این که این فرض مسلم است آمدند گفته‌اند که دو مطلب سبب اشکال شده و با وجود این دو مطلب ما چرا باید بگوییم مشتق قابل حمل است اما مبدا اشتقاق قابل حمل نیست، یک مطلب این است که ما در تنبیه اول ثابت کردیم که مشتق دارای یک مفهوم بسیط است، اگر مشتق دارای یک مفهوم بسیط شد معنایش این است که از نظر بساطت بین مشتق و بین مبدا اشتقاق فرقی وجود ندارد ما همانطوری که میگوییم ضرب که مبدا اشتقاق است یک عنوان بسیطی دارد اثبات کردیم که ضارب هم عنوان بسیطی دارد، در تنبیه اول مرحوم آخوند آمدند به تبع مشهور فرمودند ضارب به معنای ذات ثبت له الضرب نیست بلکه یک معنا و یک مفهوم بسیطی دارد و این سبب شده که این اشکال مطرح بشود که اگر ضارب و ضرب هر دو از نظر بساطت مفهومی یکی هستند چه چیزی سبب شده است که ضارب قابل حمل باشد اما ضرب قابل حمل نباشد.

مطلب دوم که سبب اشکال شده است این است که ما میدانیم که ضارب یک ماده دارد و یک هیئت دارد، ماده ضارب همین ضرب است که عنوان مبدا را دارد، همین ضرب ماده است برای ضارب و یک هیئتی هم دارد و آن هیئتبر حدوث این ضرب در یکی از ازمنه ثلاثه دلالت دارد، آنوقت اشکال این است که چطور میشود ضارب که خودش از ضرب تشکیل شده است (ماده ضارب ضرب است) این ضارب قابل حمل باشد اما ضرب قابل حمل نباشد، پس ملاحظه فرمودید در میان این سه مطلب آن مطلب اول مسلم است که بیان باشد از این که مشتق قابل حمل است و مبدا قابل حمل نیست و این مطلب دوم و سوم سبب شده برای این بحث و این اشکال که بگوییم با توجه به این که هر دو بسیط هستند و با توجه به اینکه مشتق همان مبدا عنوان ماده مشتق را دارد مع ذلک چرا حمل ضارب بر زید صحیح است اما حمل ضرب بر زید صحیح نیست.

۴

تنبیه دوم: فرق میان مشتق و مبدا مشتق [نظر مرحوم آخوند]

مرحوم آخوند به طبع دیگران شروع میکنند به این بحث که ببینیم فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق چیست. یک فرقی را خودشان بیان میکنند و اختیار میکنند و یک فرق دیگری را هم از مرحوم صاحب فصول نقل میکنند و مورد اشکال قرار میدهند.

میفرمایند به نظر ما فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق این است که در مدلول مشتق یک خصوصیتی وجود دارد که آن خصوصیت برای مشتق قابلیت حمل میاورند و در مدلول و در مفهوم مبدا اشتقاق یک خصوصیتی وجود دارد که آن خصوصیت مانع از حمل است، آن خصوصیت چیست؟

در مشتق خصوصیتی به نام اتحاد با ذات وجود دارد ضارب در مفهومش و در معنای او خصوصیت اتحاد نهفته است، ضارب یعنی دال بر اتحاد بین یک ذات و این مبدا ضرب، یک دلالتی بر اتحاد وجود دارد، خب حالا یعنی چه دلالت بر اتحاد؟ یعنی این ذات و این ضرب در عالم خارج بینشان اتحاد موجود است این ذات همان ضرب است و این ضرب هم همان ذات است، اما در مبدا اشتقاق در مدلولش خصوصیت قیدیت وجود دارد وقتی میگوییم ضرب، ضرب دلالت بر یک حدثی دارد یک شیء مستقل از ذات است، اتحاد با ذات در معنای ضرب وجود ندارد بلکه غیریت وجود دارد، بعبارت دیگر مرحوم آخوند میفرمایند که ما بعدا در تنبیه سوم بیان میکنیم که ملاک برای حمل در قضایای حملیه اتحاد بین موضوع و محمول است، ملاک هو هویت است یعنی «هو هو» موضوع همین محمول است و محمول همین موضوع است، این «هو هو» را از آن به اتحاد تعبیر میکنند، این اتحاد که ملاک برای حمل در قضایای حملیه است در مشتق و در مفهوم مشتق وجود دارد اما در مبدا اشتقاق که ضرب است این اتحاد وجود ندارد، بین زید و ضرب هیچ اتحادی وجود ندارد چون زید یک وجود مستقل است و ضرب هم یک حدث مستقل است، میفرمایند که آنچه که اهل معقول آمدند در فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق گفته‌اند مرادشان همین است که ما داریم بیان میکنیم شما وقتی به منطق مراجعه میکنید در آنجا هم همین بحث مطرح است، آنجا میگویند فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق این است که مشتق لا بشرط است و مبدا اشتقاق به شرط لا است، مشتق لا بشرط است یعنی لا به شرط از حمل است میتواند حمل بشود قابلیت محمول واقع شدن را دارد اما مبدا اشتقاق به شرط لا از حمل است و قابل حمل شدن نیست.

این نظریه مرحوم آخوند است.

۵

نظر صاحب فصول

میفرمایند که صاحب فصول آمده فرموده است که فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق یک فرق اعتباری است، ضارب و ضرب از نظر معنا و مفهوم هیچ فرقی بینشان وجود ندارد ضارب همان ضرب است و ضرب هم همان ضارب است و هردو دارای معنای بسیطی هستند لکن اگر آمدیم اعتبار کردیم لا بشرطیت را مشتق میشود و اگر اعتبار کردیم به شرط لا بودن را مبدا اشتقاق میشود، بعبارت دیگر مرحوم صاحب فصول آمده است فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق را یک فرق اعتباری قرار داده است برخلاف مرحوم آخوند که فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق را یک فرق حقیقی قرار داد، ایشان فرمودند در مفهوم مشتق یک خصوصتی حقیقتا وجود دارد که جلوگیری از حمل نمیکند اما در مفهوم مبدا اشتقاق یک خصوصیتی وجود دارد که از حمل جلوگیری میکند، پس مرحوم آخوند فرق را برد در دایره‌ی مفهوم این دو و بعبارت دیگر یک فرق حقیقی را بین اینها قرار داد اما صاحب فصول فرموده این دوتا از نظر مفهوم هیچ فرقی بینشان وجود ندارد مخصوصا با توجه به آن جهت اولی که در ریشه‌ی این بحث عرض کردیم برای اینکه ما وقتی آمدیم در تنبیه اول اثبات کردیم که مشتق دارای یک مفهوم مرکب نیست در نتیجه مشتق و مبدا اشتقاق دارای یک مفهوم بسیطی میشود، خب وقتی بسیط شدند دیگر از نظر مفهومی فرقی بینشان نیست لذا صاحب فصول فرق بین این دوتا یک فرق اعتباری است، همان اعتباریاتی که در باب ماهیات در بحث مطلق و مقید بیان شده، اعتبار ضمانش در اختیار اعتبار کننده است، اگر من اعتبار کردم لا بشرطیت را مشتق میشود اگر اعتبار کنم به شرط لا بودن را مبدا اشتقاق میشود، بعد صاحب فصول بعد از اینکه این نظریه را داده است یک اشکالی کرده است فرموده است اگر واقعا فرق بین این دوتا اعتباری است و اعتبار اختیارش در دست اعتبار کننده است چطور میشود که قضیه «زید علم» اگر شما هزار مرتبه ام علم را لا بشرط اعتبار بکنید اما مع ذلک حمل درست نیست، صاحب فصول میگوید اگر واقعا فرق اعتباری است، قانون در باب اعتباریات این است که اعتبارش به دست اعتبار کننده است یعنی دیگه من هر جور اعتبار کردم شما هر جور اعتبار کردید، اگر این چنین است پس چرا قضیه‌ی «زید علم» درست نیست، «زید علم» اگر علم را هزار مرتبه هم لا بشرط از حمل اعتبار کنیم مع ذلک این قضیه، قضیه‌ی صحیحی نیست، صاحب فصول آمده است این مطلب را بیان کرده است مرحوم آخوند میفرمایند که واقع مسئله این است که صاحب فصول هم فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق را درست متوجه نشده و هم کلام منطقیین را درست موجه نشده است.

صاحب فصول خیال کرده است این که منطقیین میگویند مشتق لا بشرط است یا مبدا اشتقاق به شرط لا است، خیال کرده است که این لا بشرط و بشرط لا همان اعتبارات ثلاثه ایست که برای ماهیت میشود باز هم در فلسفه و هم در اصول در بحث مطلق و مقید اونجا میگویند یک ماهیت مثل ماهیت انسان یه وقت اعتبار میشود لا بشرط یه وقت بشرط شیء یه وقت هم بشرط لا اما همش اعتباری است، صاحب فصول خیال کرده است که اینجا هم قضیه همان است در حالی که نه این لا بشرط و بشرط لا غیر از اون لا بشرط و به شرط لا در باب اعتبارات ماهیت است، و یک مویدی مرحوم آخوند برای این بیانشان دارند میفرمایند که خود همین فلاسفه وقتی که در باب جنس و فصل میرسند میگویند انسان یک جنسی دارد به نام حیوان و یک فصلی دارد به نام ناطق، فلاسفه میگویند جنس از ماده گرفته میشود ماده یعنی همان ماده‌ی اولی که باز از آن تعبیر میکنند به هیولا، آن چه که ابتداً ماده‌ی اولیه برای خلقت انسان بوده است، جنس از او گرفته میشود و فصل از آن صورت نوعیه خارجیه گرفته میشود میگویند انسان در عالم خارج یک ماده دارد و یک صورت دارد، ماده اولی یا هیولا آنچه که قابلیت و زمینه‌ی تحقق است و زمینه‌ی پذیرش این صورت نوعیه انسانیت را داشت حالا یا بگوییم خاک یا غیر از او مثلا نطفه را قرار بدهیم، جنس و فصل یک تحلیل عقلی است، عقل میاید از آن ماده خارجی جنس را انتزاع میکند یعنی از ماده جنس را انتزاع میکند به نام حیوان و از صورت فصل را انتزاع میکند که میشود ناطق، آن وقت آمدند گفتند که فرقی بین جنس و ماده نیست فرقی بین فصل و صورت نیست الا در اینکه جنس لا بشرط است ماده‌ی خارجی بشرط لا است، فصل لا بشرط است آن صورت نوعیه خاجیه بشرط لا است، گفتند فرق بین این اجزاء عقلی یعنی جنس و فصل و اجزاء خارجی یعنی ماده و صورت هیچ فرقی نیست، جنس از ماده گرفته میشود و فصل هم از صورت انتزاع میشود هیچ فرقی بین اینها نیست مگر اینکه جنس و فصل که از اجزاء عقلیه هستند لا بشرط از حمل هستند اما ماده و صورت بشرط لا است، اگر مثلا ما ماده اولیه انسان را آب یا خاک قرار بدهیم ما نمیتوانیم بگوییم «الانسان تراب یا ماء» اما «الانسان حیوان» صحیح است، حیوان قابلیت حمل را دارد اما ماده خارجی که تراب یا آب باشد قابلیت حمل را ندارد.

مرحوم آخوند میفرمایند که جناب صاحب فصول اینجا که میگویند جنس لا بشرط از حمل است و ماده بشرط لا از حمل است اینها اعتباری است؟ یعنی اعتبارش دست اعتبار کننده است؟ خیر، پس اینجا چطور مسئله لا بشرطیت و بشرط لا بودن یک امر اعتباری نیست، در ما نحن فیه هم که میاییم میگوییم مشتق و مبدا اشتقاق خود منطقی‌ها گفتند که فرقشان در لا بشرطیت و بشرط لا بودن است نگویید این همان لا بشرطیت و بشرط لا در باب اعتباریات است نه این چنین نیست. پس تحلیل عقلی اعتبار نیست عقل میاید از این ماهیتی که به نام انسان است میگوید این ماهیت دو جزء دارد یک جزءاش با سایز انواع مشترک است به نام حیوانیت و یک جزء مختص دارد، بودن جزء مشترک و جزء مختص عقل این را تحلیل میکند یعنی قبلا هم گفتیم اگر کسی بگوید حیوانیت و ناطقیت در مفهوم انسان است جواب میدهیم خیر، حیوانیت و ناطقیت در مفهوم انسان نیست، انسان یک مفهوم بسیطی دارد، بله حیوانیت و ناطقیت چیزی است که عقل میاید از ماهیت انسان میگوید این ماهیت یک جزء مشترک دارد به نام حیوان و یک جزء مختص دارد به نام ناطق میاید این دوتا را انتزاع میکند، اما این امر اعتباری که نیست آمده حیوانیت را از جنبه‌ی ماده او انتزاع کرده است که ماده همان مشترک است همان جزء مشترک بین انسان و حیوان و سائر موجودات است، صورت نوعیه جزء مختص انسان است.

۶

تطبیق «تنبیه دوم: فرق میان مشتق و مبدا مشتق [نظر مرحوم آخوند]»

الثاني: [الفرق بين المشتقّ ومبدئه]

الفرق بين المشتقّ ومبدئه مفهوما (فرق بین مشتق و مبدا مشتق از نظر مفهموم این است که) أنّه (مشتق) عرض شد باید آن سه مطلب را داشته باشیم اول تا وارد بحث شویم، باز تکرار میکنیم یکی اینکه مشتق قابل حمل است مبدا قابل حمل نیست، مطلب دوم این است که مشتق مانند مبدا بسیط است، مطلب سوم این است که مشتق از همین مطلب گرفته شده است، آن وقت میگوییم وقتی هر دو بسیط هستند حالا که مشتق از همین مبدا گرفته شده چرا مشتق قابل حمل باشد و مبدا نباشد میفرمایند که بمفهومه (به سبب مفهومی که دارد به سبب خصوصیتی که در مفهومش است) لا يأبى عن الحمل (ابایی از حمل ندارد، قابل حمل است بر) على ما تلبّس بالمبدإ (آن ذاتی که متلبس به مبدا است، زیدی که به مبدا ضرب تلبس پیدا کرده میتوانیم بگوییم زید ضارب) ولا يعصي عن الجري عليه (قابلیت حمل دارد) حالا چرا؟، لما هما عليه (برای اینکه این مبدا و ذات)، من نحو من الاتّحاد. (یک اتحادی بینشان وجود دارد، ما در «زید ضارب» میگوییم بین زید و ضارب یک اتحادی وجود دارد، در ضارب خصوصیتی است که دال بر اتحاد با زید دارد و هر جا اتحاد باشد آنجا قضیه‌ی حملیه صحیح است، که گفتیم این را در تنبیه سوم بیان میکنند) بخلاف المبدأ، فإنّه (مبدا) بمعناه يأبى عن ذلك (مبدا درش خصوصیتی وجود دارد که قابلیت حمل ندارد)، بل إذا قيس ونسب إليه (اگر مقایسه شود مبدا و نسبت داده شود به ما تلبس به مبدا که همان زید است) كان غيره (ضرب غیر از زید است)، لا هو هو (این مبدا همان ما تلبس به مبدا نیست)، وملاك الحمل والجري إنّما هو نحو من الاتّحاد والهوهويّة. (ملاک حمل همان اتحاد و هوهویت است) وإلى هذا (به همین بیانی که ما گفتیم) يرجع ما ذكره أهل المعقول في الفرق بينهما (آن چه که اهل معقول میگویند در فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق) من أنّ المشتقّ يكون لا بشرط، والمبدأ يكون بشرط لا (ضارب لا بشرط است، لا بشرط یجتمع مع الف شرط، اما مبدا بشرط لا است)، أي يكون مفهوم المشتقّ غير آب عن الحمل (مفهوم مشتق اِبا از حمل ندارد و منعی از حمل در آن نیست)، ومفهوم المبدأ يكون آبيا عنه. (پس ببینید آخوند میخواهند بگویند در مفهوم ضارب یک اتحادی با زید است اما در مفهوم ضرب اتحادی نیست که البته عرض کردیم که چرا در مفهوم ضارب این اتحاد است و از کجا آمده است، باز آن ریشه را مرحوم آخوند حل نفرمودند.)

۷

تطبیق «نظر صاحب فصول»

وصاحب الفصول ـ حيث توهّم أنّ مرادهم إنّما هو بيان التفرقة بهذين الاعتبارين (صاحب فصول توهم کرده است که مراد اهل معقول بیان فرق به این دوتا اعتبار لا بشرط و بشرط لا) بلحاظ الطوارئ والعوارض الخارجيّة (به لحاظ طواری و عوارض خارجیه است یعنی صاحب فصول آمده گفته است که اگر در خارج ما بیاییم اعتبار کنیم لا بشرط را این قابل حمل است و میشود مشتق و اگر در خارج بیاییم اعتبار کنیم لا بشرط را این قابل حمل نیست و میشود مبدا اشتقاق) مع حفظ مفهوم واحد (صاحب فصول بر خلاف آخوند فرموده است بین مشتق و مبدا اشتقاق هیچ فرقی نیست و فقط فرق اعتباری دارند و این اعتبار هم بلحاظ عوارض خارجیه است که معتبر چه چیزی را میخواهد اعتبار کند، میخواهد لا بشرطیت را اعتبار کند یا بشرط لا را) اول صاحب فصول آمده است اینگونه معنا کرده یعنی لا بشرط و بشرط لا را برده است در همان اعتبارات ماهیت بعد ـ أورد عليهم (بر اهل معقول ایراد کرده) بعدم استقامة الفرق بذلك (فرق با این اعتبار صحیح نیست)، لأجل امتناع حمل العلم والحركة على الذات (امتناع دارد که علم و حرکت را بر ذات حمل کنیم، زید علم غلط است) وإن اعتبرا لا بشرط. (حالا شما هزار بار بیایید علم را لا بشرط اعتبار کنیم، باز حمل درست نمیشود؛ عرض شد صاحب فصول لا بشرط را برده در اعتباریات و قانون در اعتباریات این است که زمامش به دست اعتبار کننده است خب میگوید حالا من دلم میخواهد بلحاظ این شرایط موجودی که خودم تشخیص میدهم اعتبار کنم علم را بصورت لا بشرط) وغفل (غفلت کرده صاحب فصول) عن أنّ المراد ما ذكرنا (که مراد این است که ما ذکر کردیم)، كما يظهر منهم (روشن میشود از اهل معقول) من بيان الفرق بين الجنس والفصل وبين المادّة والصورة (این بین‌ها مراد بین جنس و ماده و بین فصل و صورت است که توضیحش را عرض کردیم، اینها میگویند فرقش این است که جنس لا بشرط است ما میتوانیم بگوییم «الانسان حیوان» اما ماده خارجی را اگر مثلا تراب قرار بدهیم بشرط لا است نمیتوانیم بگوییم «الانسا تراب» آن وقت آخوند به صاحب فصول میگوید اینجا لا بشرطیت و بشرط لا بودن اعتباری است و در اختیار اعتبار کننده است، خیر و در ما نحن فیه هم همینطور است)، فراجع.

۸

تنبیه سوم: ملاک حمل در قضایای حملیه

در این تنبیه سوم بحث این است که ملاک حمل در قضایای حملیه چیست؟ اگر یک شیء بخواهد بر شیء دیگر حمل بشود دوتا مطلب در اینجا مسلم است، مطلب اول این است که اگر محمول اتحاد من جمیع الجهات با موضوع داشته باشد این حمل صحیح نیست، این را میگویند «حمل شیء علی نفسه» و حمل شیء بر خودش قبیح است.

مطلب دوم این که محمول نباید تغایر صد در صد با موضوع داشته باشد اگر تغایر صد در صد با موضوع داشته باشد میشود حمل مباین بر مباین که این هم قبیح است، این دوتا مطلب را کنار هم گذاشته‌اند و گفته‌اند پس در باب حمل در قضایا ملاک صحت حمل در قضایای حملیه باید این باشد که از یک جهت اتحاد باشد و از یک جهت تغایر باشد، نه اتحاد صد در صد و نه تغایر صد در صد روی این جهتی که عرض کردیم، مرحوم آخوند همین را اختیار میکنند و میفرمایند ملاک حمل در قضایای حملیه به نظر ما این است که من جهتٍ بین موضوع و محمول هوهویت (اتحاد) باشد، و من جهت اخری بین اینها تغایر باشد، مثلا در «زید انسان» بین این دوتا از یک جهت اتحاد است از چه جهت؟ از نظر خارج بین زید و انسان اتحاد و هوهویت وجود دارد، اما از نظر مفهومی بینشان تغایر است، بین مفهوم زید و مفهوم انسان تغایر است لذا این نظریه مرحوم آخوند است که اگر در قضایای حملیه اتحاد من جهت ولو من جهت وجود خارجی، تغایر من جهت اخری ولو من جهت مفهوم باشد اینجا ما میتوانیم قضیه حملیه تشکیل بدهیم.

بعد نظریه صاحب فصول را بیان میکنند و دو اشکال به صاحب فصول دارند.

۹

تطبیق «تنبیه سوم: ملاک حمل در قضایای حملیه»

الثالث: [ملاك الحمل]

ملاك الحمل ـ كما أشرنا إليه ـ هو الهوهويّة والاتّحاد (هوهویت همان اتحاد است) من وجه (از یک جهت بین موضوع و محمول اتحاد باشد) والمغايرة من وجه آخر (از یک جهت دیگر مغایرت باشد)، كما يكون بين المشتقّات والذوات. (خب قضیه «زید ضارب» مشتقات مثل ضارب ذوات هم مثل زید، ما الان میخوهیم بین زید و ضارب قضیه تشکیل بدهیم میگوییم زید و ضارب از نظر خارجی اتحاد دارند و وحدت بینشان است اما از نظر مفهومی بینشان تغایر است، همین مقدار که از یک جهت اتحاد و از یک جهت تغایر باشد کافی است در حمل و تشکیل قضیه‌ی حملیه) حالا صاحب فصول یک کلامی دارند و مرحوم آخوند کلام ایشان را خیلی به صورت ایجاز مخل اینجا ذکر کرده‌اند، به صورت خیلی مختصر خیلی از فرمایشات فصول را ذکر نکرده‌اند و به همان‌هایی که ذکر میکنند هم اشکال میکنند.

وبالجملة : لا تنثلم بالانحلال إلى الاثنينيّة بالتعمّل العقليّ وحدة المعنى وبساطة المفهوم ، كما لا يخفى.

وإلى ذلك يرجع الإجمال والتفصيل الفارقان (١) بين المحدود والحدّ مع ما هما عليه من الاتّحاد ذاتا ، فالعقل بالتعمّل يحلّل النوع ويفصّله إلى جنس وفصل بعد ما كان أمرا واحدا إدراكا ، وشيئا فاردا تصوّرا ، فالتحليل يوجب فتق ما هو عليه من الجمع والرتق.

الثاني : [الفرق بين المشتقّ ومبدئه]

الفرق بين المشتقّ ومبدئه مفهوما أنّه بمفهومه لا يأبى عن الحمل على ما تلبّس بالمبدإ ولا يعصي عن الجري عليه ، لما هما (٢) عليه ، من نحو من الاتّحاد. بخلاف المبدأ ، فإنّه بمعناه يأبى عن ذلك ، بل إذا قيس ونسب إليه كان غيره (٣) ، لا هو هو ، وملاك الحمل والجري إنّما هو نحو من الاتّحاد والهوهويّة.

وإلى هذا يرجع ما ذكره أهل المعقول في الفرق بينهما من أنّ المشتقّ يكون لا بشرط ، والمبدأ يكون بشرط لا (٤) ، أي يكون مفهوم المشتقّ غير آب عن الحمل ، ومفهوم المبدأ يكون آبيا عنه (٥).

__________________

ـ التصوّر واللحاظ فهو ممّا لا اشكال فيه ولا يحتاج إثباتها إلى مئونة استدلال ، ضرورة أنّه إذا كان الموضوع له المشتقّ معنى واحدا لحاظا كان المتصوّر عند إطلاقه ذلك المعنى الواحد. نهاية الدراية ١ : ١٥٠ ـ ١٥١.

وعليه فلا يبعد القول بأنّ المصنّف من القائلين بنفي بساطة المشتقّ بمعنى البساطة الحقيقيّة لا البساطة اللحاظيّة.

(١) وفي بعض النسخ : «الفارقين». والصحيح ما أثبتناه.

(٢) أي : المبدأ وما تلبّس به.

(٣) أي : إذا قيس المبدأ ونسب إلى ما تلبّس به كان غيره.

(٤) كما قال الحكيم السبزواريّ : «وعرضيّ الشيء غير العرض ، ذا كالبياض ـ إذ العرض مأخوذ بشرط لا ولا يحمل على موضوعه ـ ذاك مثل الأبيض ـ إذ العرضيّ يحمل على معروضه ، مأخوذ لا بشرط ـ». شرح المنظومة (قسم المنطق) : ٢٩ ـ ٣٠.

(٥) ظاهر عبارة المصنّف أنّ الفرق بين المشتقّ ومبدئه ذاتيّ ، لا اعتباريّ. فمفهوم المشتقّ ـ

وصاحب الفصول (١) ـ حيث توهّم أنّ مرادهم إنّما هو بيان التفرقة بهذين الاعتبارين بلحاظ الطوارئ والعوارض الخارجيّة مع حفظ مفهوم واحد (٢) ـ أورد عليهم بعدم استقامة الفرق بذلك ، لأجل امتناع حمل العلم والحركة على الذات وإن اعتبرا لا بشرط. وغفل عن أنّ المراد ما ذكرنا ، كما يظهر منهم من بيان الفرق بين الجنس والفصل وبين المادّة والصورة ، فراجع (٣).

الثالث : [ملاك الحمل]

ملاك الحمل ـ كما أشرنا إليه (٤) ـ هو الهوهويّة والاتّحاد من وجه والمغايرة من وجه آخر ، كما يكون بين المشتقّات والذوات. ولا يعتبر معه (٥) ملاحظة

__________________

ـ سنخ مفهوم لا يأبى الحمل على الذات ولا بشرط في حدّ ذاته ؛ لا أنّ هنا مفهوما واحدا يلحظ تارة لا بشرط واخرى بشرط لا ، كي يكون تغايرهما تغايرا اعتباريّا.

ولكن أورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بأنّ من يلاحظ كلام أهل المعقول يجده صريحا في دعوى وحدة مفهوم المشتقّ ومبدئه ، وأنّ الاختلاف بينهما باللابشرطيّة وبشرط لائيّة اعتباريّ.

نهاية الدراية ١ : ١٥٣ ـ ١٥٧.

وأورد عليه أيضا السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ هذا الفرق لا يختصّ بالمشتقّ ومبدئه ، بل هو فارق بين كلّ مفهوم آب عن الحمل وما لم يأب عن ذلك ، بل هذا من الضروريّات الأوليّة ، ومن الواضح أنّ الفلاسفة لم يريدوا بهاتين الكلمتين هذا المعنى الواضح الظاهر. فالصحيح أن يقال : إنّ مرادهم ـ كما هو صريح كلماتهم ـ أنّ ماهيّة العرض والعرضيّ واحدة بالذات ، والفرق بينهما بالاعتبار. المحاضرات ١ : ٢٨٤ ـ ٢٨٥.

(١) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٢) والحاصل : أنّ صاحب الفصول توهّم أنّ المراد من بشرط لا ولا بشرط في المقام هو بشرط لا ولا بشرط في باب المطلق والمقيّد.

(٣) راجع الأسفار ٢ : ١٦.

(٤) قبل أسطر.

(٥) أي : مع ما ذكر من ملاك الحمل. وهذا إشارة إلى دفع ما أفاده صاحب الفصول في المقام.

وحاصل ما أفاده : أنّ المتغايرين ـ حقيقة ـ المتّحدين ـ اعتبارا ـ لا يصحّ حمل أحدهما على الآخر إلّا بشروط ثلاثة : ١ ـ أخذ المجموع من حيث المجموع. ٢ ـ أخذ الأجزاء لا بشرط. ٣ ـ اعتبار الحمل بالنسبة إلى المجموع من حيث المجموع. الفصول الغرويّة : ٦٢. ـ

التركيب بين المتغايرين واعتبار كون مجموعهما بما هو واحدا ، بل يكون لحاظ ذلك مخلّا ، لاستلزامه المغايرة بالجزئيّة والكلّيّة ، ومن الواضح أنّ ملاك الحمل لحاظ نحو اتّحاد (١) بين الموضوع والمحمول ؛ مع وضوح عدم لحاظ ذلك في التحديدات (٢) وسائر القضايا في طرف الموضوعات ، بل لا يلاحظ في طرفها إلّا نفس معانيها ، كما هو الحال في طرف المحمولات ، ولا يكون حملها عليها (٣) إلّا بملاحظة ما هما عليه من نحو من الاتّحاد مع ما هما عليه من المغايرة ولو بنحو من الاعتبار.

فانقدح بذلك فساد ما جعله في الفصول (٤) تحقيقا للمقام. وفي كلامه موارد للنظر تظهر بالتأمّل وإمعان النظر.

الرابع : [كيفيّة حمل صفات البارئ على ذاته المقدّسة]

لا ريب في كفاية مغايرة المبدأ مع ما يجري المشتقّ عليه مفهوما (٥) ، وإن اتّحدا عينا وخارجا ، فصدق الصفات ـ مثل العالم والقادر والرحيم والكريم إلى

__________________

ـ وحاصل الدفع : أنّه لا يعتبر في صحّة الحمل إلّا الاتّحاد من وجه والمغايرة من وجه آخر. وأمّا لحاظ المجموع أمرا واحدا فهو غير معتبر ، بل مخلّ بالحمل ، لاستلزامه مغايرة المحمول والموضوع في الكلّيّة والجزئيّة ، إذ الكلّ والجزء متغايران ، فإذا لوحظ المجموع أمرا واحدا كان كلّا ، فحمل أحدهما على المجموع من حمل الجزء على الكلّ ، وهو ممتنع. مضافا إلى أنّ ملاحظة المجموع من حيث المجموع لا يلاحظ في القضايا الحمليّة ، لا في طرف الموضوعات ولا في طرف المحمولات.

(١) وفي بعض النسخ : «لحاظ نحو الاتّحاد» ، وفي المطبوع المحشّى بحاشية المشكينيّ : «لحاظ بنحو الاتّحاد». والصحيح أن يقول : «أنّ ملاك الحمل نحو اتّحاد» ، إذ المناط في صحّة الحمل هو نفس الاتّحاد بينهما ، لا لحاظه.

(٢) أي : التعريفات.

(٣) أي : حمل المحمولات على الموضوعات.

(٤) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٥) بل يكفي مغايرة المشتقّ ـ أي المحمول ـ وما يجري عليه المشتقّ ـ أي الموضوع ـ ، وإن كان مبدأ المشتقّ متّحدا مع ما يجري عليه المشتقّ مفهوما. كذا أفاده المحقّق الاصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ١٦٦.