درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۳: تنبیهات مشتق ۶

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تنبیه سوم: ملاک صحت حمل در قضایای حملیه (نظر مرحوم آخوند)

در این تنبیه سوم عنوانی که محل بحث است و در جلسه قبل هم توضیح دادیم این است که ملاک صحت حمل در قضایای حملیه چیست؟

گاهی اوقات بجای این تعبیر در مباحث خارج اصول یک تعبیر دیگری دارند و آن این است که آیا در قضایای حملیه بین محمول و موضوع باید مغایرتی باشد یا اینکه مغایرت بین محمول و موضوع اعتبار ندارد، مرحوم آخوند همانطور که توضیح دادیم ایشان فرموده‌اند که در قضایای حملیه باید بین محمول و موضوع از یک جهت اتحاد باشد و از یک جهت مغایرت باشد، و بعبارت اخری مرحوم آخوند همان ملاکی در قضایای حملیه به نحو متعارف هست همان را بیان کردند، و از قائلین به اعتبار مغایرت هستند که در قضایای حملیه بین موضوع و محمول باید مغایرت باشد، بعضی از بزرگان مثل امام رضوان الله تعالی علیه اینها مبناشان این است که در قضایای حملیه تغایر بین محمول و موضوع اعتبار ندارد و حمل شیء بر نفسش را اثبات میفرمایند که جایز است و استشهاد میکنند به قضیه‌ی «الانسان انسان» یا «زید زید» که این را انشالله در محل خودش ملاحظه میکنید.

۴

نظر صاحب فصول

مرحوم آخوند بعد از اینکه نظر خودشان را بیان فرمودند نظریه صاحب فصول را ذکر میکنند، صاحب فصول اصل این مطلب را قائل است که بین محمول و موضوع در قضایای حملیه باید از یک جهت اتحاد باشد و از یک جهت مغایرت باشد اما فرموده است که این اتحاد و مغایرت دو نوع است یک نوع این است که اتحاد، اتحاد حقیقی است و مغایرت، مغایرت اعتباری است مثل قضیه‌ی «زید انسان» یا «زید ناطق» یا «الانسان ناطق» که اینها اتحادشان حقیقی است یعنی در عالم واقع یک وجود واحد است که هم عنوان زید را دارد هم عنوان ناطق را اما تغایرشان اعتباری است در ذهن بین عنوان زید و عنوان ناطق تغایر وجود دارد، این نوع اول است اما نوع دوم عکس این است، صاحب فصول فرموده است گاهی تغایر اعتباری نیست بلکه تغایر، تغایر حقیقی است اما وحدت و اتحاد اعتباری است، برای توضیح این مطلب ایشان این مثال رو زدند و فرموده‌اند که اگر ما این سه تا عنوان را داشته باشیم عنوان بدن عنوان نفس و عنوان ناطق و ما بخواهیم خود همین‌ها را بینشان قضیه تشکیل بدهیم نمیشود، «بدن نفس ناطق» نمیتوانیم بین اینها قضیه‌ای را تشکیل بدهیم بلکه باید بیاییم بین این بدن و نفس که تغایر واقعی بینشان وجود دارد یک وحدت اعتباری درست بکنیم یک واحد اعتباری در نظر بگیریم و بگوییم بدن و نفس به منزله‌ی شیء واحد است، وقتی که یک وحدت اعتباری بین این دو در نظر گرفتیم اسم هم برایش میگذاریم به عنوان انسان، این انسان را میاییم با ناطق بینشان قضیه تشکیل میدهیم یا مثلا در قضیه‌ی «زید علم» بین زید و علم تغایر واقعی وجود دارد و نیمتوانیم اینجا علم را حمل بر زید بکنیم پس چه باید بکنیم؟ باید اول بین زید و علم که بینشان تغایر واقعی است یک وحدت اعتباری را لحاظ بکنیم بعد بیاییم قضیه تشکیل بدهیم و بگوییم «زید و علم، علم» با واو عاطفه میاییم بین زید و علم یک وحدتی را اعتبار میکنیم، میشود «زید و علم، علم» از اینجا صاحب فصول آمده است یک ضابطه‌ای را ارائه داده است و ضابطه‌ای که اراده داده است این است که گفته است در مواردی که بین دو چیز تغایر واقعی وجود دارد، ما اگر بخواهیم قضیه‌ی حملیه تشکیل بدهیم سه شرط لازم دارد:

شرط اول: این است که یک وحدتی را بین این دو شیء اعتبار کنیم، اعتبار هم در اختیار اعتبار کننده است، انسان بیایید بین زید و علم یا بین بدن و نفس اعتبار کند که این دو تا به منزله‌ی شیء واحد است.

شرط دوم: فرموده است که این دوتا نسبتشان به یکدیگر نسبت به شرط لا نباشد، بدن نسبت به نفس به شرط لا نباشد و بالعکس نفس هم نسبت به بدن به شرط لا نباشد.

شرط سوم: فرموده است که ما بیاییم مجموع من حیث المجموع را در نظر بگیریم و محمول را به این مجموع من حیث المجموع اسناد بدهیم، در قضیه‌ی «بدن نفس ناطق» ناطق را بیاییم به مجموع من حیث المجموع بدن و نفس نسبت بدهیم نه به هر کدام از اینها مستقلا.

اگر ما این سه تا شرط را که یک وحدت بین این دوتا اعتباری است دو نسبت این دوتا هر کدام بهم لا بشرط باشد نه بشرط لا و سه مجموع من حیث المجموع را در نظر بگیریم و محمول را به این مجموع من حیث المجموع اسناد بدهیم، فرموده است اگر این سه تا شرط باشد در قضایایی که بین محمول و موضوع تغایر واقعی هست ما میتوانیم قضیه‌ی حملیه تشکیل بدهیم. این خلاصه‌ی نظریه‌ی صاحب فصول است که متاسفانه مرحوم آخوند در جاهایی که ایجاز مخل دارند همین جاست، با این بیانی که ما نظر صاحب فصول را عرض کردیم ایشان بیان نفرمودند و خیلی به صورت تلگرافی نظر ایشان را ذکر کردند و مورد مناقشه قرار دادند.

۵

اشکال مرحوم آخوند از صاحب فصول

مرحوم آخوند میفرمایند ما دو اشکال به صاحب فصول داریم.

اشکال اول: میفرمایند که این بیانی که ایشان ذکر کردند لازمه‌ی این بیان این است که ما بیاییم جزء را اسناد به کل بدهیم در حالی که بین جزء و کل مغایرت وجود دارد، یک مثالی عرض کنیم انسان یک کل مرکب است، ید جزء انسان است اگر بگوییم «الانسان ید» اسناد بدهیم ید را به انسان این غلط است، مرحوم آخوند میفرمایند که شما هم آمدید در قضیه‌ی «زید علم» اول میاییم بین زید و علم یک وحدتی را اعتبار میکنیم و میگوییم «زید و علم، علم» بعد علم را میاییم حمل میکنید بر این مجموعه‌ی مرکب، پس آمدید علم را که خودش عنوان جزء برای آن مرکب دارد این جزء را به کل اسناد دادید در حالی که جزء قابل اسناد به کل نیست، بین کل و جزء مغایرت وجود دارد برخلاف کلی و جزئی، بین کلی و جزئی به حسب واقع مغایرت نیست، اما بین جزء و کل مغایرت است.

اشکال دوم: میفرمایند این قضایای متعارفه‌ای که ما داریم چه در باب تعاریف وقتی میگوییم «الانسا ماهو؟» و چه در غیر باب تعاریف این قضایا همه مکذب شماست، ما وقتی میگوییم انسان ناطق است هیچ وقت نمیگوییم این انسان یک واحد اعتباری از یک مجموع مرکب از بدن و نفس، کسی چنین حرفی نمیزند که شما آمدید مطرح میکنید وقتی میگویید «الانسان ناطق» هیچکس نمیاید بگوید این انسان جای بدن و نفس نشسته، یک واحد اعتباری است و مرکب از دو جزء است، کسی چنین حرفی نمیزند، لذا این قضایای متعارفه این مکذب شما صاحب فصول است، بعبارت اخری میفرمایند همانطور که در طرف محمول در این قضایا شما هیچ وقت نمیایید بگویید ناطق یک واحد اعتباری است، در طرف موضوع هم همینطور است.

 بعد مرحوم آخوند میفرمایند اگر کسی به همه‌ی عبارات صاحب فصول مراجعه کند میبیند که اشکالات دیگری هم بر کلام ایشان وارد است.

۶

تطبیق «نظر مرحوم آخوند و صاحب فصول و اشکال مرحوم آخوند به ایشان»

ولا يعتبر معه (مع این ملاکی که ما ذکر کردیم) ملاحظة التركيب بين المتغايرين (که بیاییم بین دو چیزی که تغایر دارند ملاحظه‌ی ترکیب بکنیم، یعنی چی ملاحظه‌ی ترکیب) واعتبار كون مجموعهما (اعتبار کنیم که مجموع متغایرین) بما هو واحدا (واحدا اعتباراٌ) عرض کردیم این عین نظریه صاحب فصول است اما مرحوم آخوند دیگه اینجا تمام آن جزییاتی که صاحب فصول زحمت کشیده و بیان کرده‌اند را نفرمودند، عرض کردیم صاحب فصول میگوید آنجایی که تغایر حقیقی است و وحدت اعتباری است با سه شرط ما میتوانیم قضیه حملیه تشکیل بدهیم، که مرحوم آخوند یک شرطش را بیان کرده است که آن شرط اول این است که اعتبار وحدت کنیم بین این متغایرین، شرط دوم این که متغایرین به شرط لا نباشند و شرط سوم این است که محمول را به کل اسناد بدهیم، بعد میفرمایند نه تنها معتبر نیست) از اینجا شروع میکنند اشکال اول به صاحب فصول را، بل يكون لحاظ ذلك (لحاظ اعتبار وحدت) مخلّا (مخل به حمل است) چرا؟، لاستلزامه المغايرة بالجزئيّة والكلّيّة (مستلزم است این لحاظ مغایرت بجزیت و کلیت، مراد جزء و کل است یعنی لازمه‌اش این است که موضوع در قضیه مرکب باشد محمول جزء از این مرکب باشد و ما بیاییم جزء را به کل اسناد بدهیم در حالی که جزء و کل باهم مغایر هستند)، ومن الواضح أنّ ملاك الحمل (پس این لحاظ شما مغایرت را به دنبال دارد در حالی که ملاک حمل) لحاظ نحو اتّحاد بين الموضوع والمحمول؛ مع وضوح عدم لحاظ ذلك (ذلک یعنی همین تغایر اتحاد اعتباری، لحاظ ترکیب و اتحاد اعتباری، این وجود ندارد) في التحديدات (شما وقتی میگویید «الانسان ناطق» طبق نظر شما صاحب فصول باید این انسان جای یک مرکب نشسته باشد) وسائر القضايا في طرف الموضوعات (که همین مثال «الانسان ناطق» است)، بل لا يلاحظ في طرفها إلّا نفس معانيها (الا خود معانی موضوعات)، كما هو الحال في طرف المحمولات (چطور در ناطق ما نمیگوییم جای یک مرکب نشسته است خب در موضوعش هم همین حرف را بزنید)، ولا يكون حملها عليها (حمل این محمولات بر موضوعات نمی‌باشد) إلّا بملاحظة ما هما عليه (به ملاحظه‌ی آن چه که این دوتا یعنی موضوعات و محمولات بر او هستند) آن چه که موضوعات و محمولات بر او هستند چیست؟ من نحو من الاتّحاد (که یک اتحاد مایی داشته باشند) مع ما هما عليه من المغايرة (یه مغایرتی هم داشته باشند) ولو بنحو من الاعتبار. (ولو این که این مغایرت اعتباری باشد) فانقدح بذلك (با این بیان ما روشن شد) فساد ما جعله في الفصول تحقيقا للمقام. (فساد آن چه که در فصول آمده است بعنوان تحقیق برای این مقام) وفي كلامه موارد للنظر تظهر بالتأمّل وإمعان النظر. (و در کلام صاحب فصول مواردی برای نظر و اشکال است که روشن میشود به تامل و امعان نظر)

۷

تنبیه چهارم: نوع تغایر بین موضوع و محمول (توضیح تنبیه و نظر صاحب فصول)

در تنبیه رابع بحث در این است که ما بعد از اینکه در تنبیه ثالث گفتیم بین موضوع و محمول باید یک مغایرتی باشد، بحث در این است که نوع تغایر چگونه باید باشد این تغایر نوعش چگونه باید باشد، در این تنبیه ما به دنبال این مسئله هستیم؛

در قضیه‌ی «زید ناطق» بین زید و ناطق یک اتحادی در عالم خارج وجود دارد، در قضیه «زید ضارب» بین زید و خود ضارب یک اتحادی در عالم خارج وجود دارد اما بین ذات و مبدا در عالم خارج هیچ اتحادی وجود ندارد یعنی زید یک وجود مستقلی است، ضرب هم که عنوان مبدا را دارد خودش هم یک وجود مستقلی است، در نتیجه در این قضایا یک مغایرت واقعی بین ذات و مبدا، نه بین موضوع و محمول بلکه بین ذات و مبدا مغایرت واقعیه وجود دارد، بین موضوع و محمول اتحاد واقعی وجود دارد، کما اینکه در تنبیه قبلی گفتیم بین زید و ضارب اتحاد واقعی است اما بین زید و ضرب یعنی ذات و مبدا تغایر وجود دارد، بین ذات و مبدا باید تغایر واقعی باشد.

این حرف را که زدند آنوقت در صفات کمالیه خداوند گرفتار اشکال شدند، آنجایی که میگویید «الله تبارک و تعالی عالم» خب روی آن نظریه‌ی محققین از حکما که صفات کمالیه خداوند عین ذات خداست نه زائد بر ذات خدا، یعنی خداوند حقیقتش عین علم است، حقیقتش عین حیات است، وقتی که این صفات کمالیه عین خداست شما اینجا مغایرت بین ذات و مبدا نداریم، در زید و ضرب قضیه «زید ضارب» بین ذات و مبدا مغایرت داریم اما بین خداوند و علم روی اینکه علم عین ذات خداست دیگر مغایرتی نداریم، پس چه کار کنیم در اینجا؟ صاحب فصول آمده است فرموده ما یکی از این دو جواب را میدهیم یا میگوییم در این قضایایی که مربوط به خداوند است قائل به نقل میشویم و میگوییم کلمه عالم که در مورد ممکنات مبدا با ذات درش تغایر دارد اما در مورد خداوند نقل داده شده به یک معنای دیگری که آن مبدا و ذات بینشان تغایر نیست. یا فرموده است مسئله تجوز را مطرح میکنیم میگوییم استعمال عالم در مورد خداوند مجاز است.

۸

اشکال مرحوم آخوند به صاحب فصول

مرحوم آخوند هر دو جواب ایشان را رد میکنند و میفرمایند این حرفها درست نیست، میفرمانند جناب صاحب فصول آنچه که مسلم عند الجمیع است و اجماع هم بر آن قائم شده است این است که بین ذات و مبدا باید یک تغایری باشد این مسلم است اما دیگر اجماع نداریم که این تغایر باید تغایر واقعی ام باشد، در مشتقات اجماع داریم که بین ذات و مبدا باید یک تغایری باشد حال میخواهد این تغایر، تغایر واقعی باشد یا این تغایر یک تغایر مفهومی باشد، در قضیه‌ی «الله تبارک و تعالی عالم» تغایر وجود دارد بین علم و ذات خدا اما نه تغایر واقعی بلکه تغایر مفهومی وجود دارد، پس در این تنبیه چهارم مرحوم آخوند این را میفرمایند که ما قبول داریم در مشتقات بین ذات و مبدا باید تغایر باشد اما تغایر مفهومی کفایت میکند و لازم نیست که حتما تغایر، تغایر واقعی باشد.

۹

تطبیق «تنبیه چهارم: نوع تغایر بین موضوع و محمول»

الرابع: [كيفيّة حمل صفات البارئ على ذاته المقدّسة]

لا ريب في كفاية مغايرة المبدأ مع ما يجري المشتقّ عليه مفهوما (شکی نیست در کفایت مغایرت مبدا با آنچه که مشتق بر آن جاری میشود یعنی ذات در عالم مفهوم)، وإن اتّحدا عينا وخارجا (اگر چه اتحاد پیدا کنند عینا و خارجا ولو مغایرت واقعی نباشد)، فصدق الصفات ـ مثل العالم والقادر والرحيم والكريم إلى غير ذلك من صفات الكمال والجلال ـ عليه تعالى ـ على ما ذهب إليه أهل الحقّ (بنابر آنچه که اهل حق قائل به آن هستند) من عينيّة صفاته (که صفات خداوند عین ذات خداست نه زائد بر ذات، خداوند حقیقتش عین علم است عین حیات است) این صدق ـ يكون على الحقيقة (استعمال عالم در مورد خداوند استعمال حقیقی است نه مجازی)، فإنّ المبدأ فيها (مبدا در این صفات) وإن كان عين ذاته تعالى خارجا (در خارج علم و ذات خدا یکی است) إلّا أنّه غير ذاته تعالى مفهوما. (اما از نظر مفهومی با هم مغایرت دارند)

ومنه قد انقدح (از این بیان ما روشن شد) [فساد] ما في الفصول (آنچه که در فصول آمده است) من الالتزام بالنقل أو التجوّز في ألفاظ الصفات الجارية عليه تعالى (صاحب فصول در صفات خداوند «الله تبارک و تعالی عالم» یا قائل به نقل میشویم یعنی عالم را که در مورد انسان میگوییم از آن معنای خودش نقل داده شده به یک معنای دیگری در مورد خداوند، بگیم در مورد خداوند این مشتق صدق میکند با وصف اینکه مبدا با ذات مغایرت ندارد یا قائل به تجوز میشویم، البته عنایت الاصول گفته است که صاحب فصول در کتابش اسمی از تجوز نیاورده و این را مرحوم آخوند اضافه کرده‌اند، در الفاظ صفات جاریه‌ی بر خداوند ملتزم میشویم به نقل یا تجوز) ـ بناء على الحقّ من العينيّة ـ (که حق این است که صفات خداوند عین ذات خداست)، لعدم المغايرة المعتبرة بالاتّفاق. (چرا صاحب فصول این راه را در پیش گرفته که یا نقل یا تجوز؟ چون در ذات خدا مغایرت مبدا با ذات نیست در حالی که این مغایرت معتبر است اتفاقا و بالاجماع همه میگویند در مشتقات باید بین مبدا و ذات تغایر باشد.

وذلك (چرا بیان صاحب فصول اشکال دارد) لما عرفت من كفاية المغايرة مفهوما (مغایرت مفهومی گفتیم کافی است) مرحوم آخوند حرفش با صاحب فصول این است که آن مقداری که مسلم است این است که بین مبدا و ذات باید مغایرت باشد اما دلیل نداریم بر این که حتما باید مغایرت واقعی باشد، ولا اتّفاق على اعتبار غيرها (اجماعی نداریم بر اتفاق بر مغایرت واقعی) إن لم نقل (اگر از آن ور نگوییم که) بحصول الاتّفاق على عدم اعتباره (اجماع داریم بر عدم اعتبار مغایرت واقعی)، كما لا يخفى؛ وقد عرفت ثبوت المغايرة كذلك (دانستی که مغایرت مفهومی ثابت است) بين الذات ومبادئ الصفات. (بین ذات و مبادی صفات)

وصاحب الفصول (١) ـ حيث توهّم أنّ مرادهم إنّما هو بيان التفرقة بهذين الاعتبارين بلحاظ الطوارئ والعوارض الخارجيّة مع حفظ مفهوم واحد (٢) ـ أورد عليهم بعدم استقامة الفرق بذلك ، لأجل امتناع حمل العلم والحركة على الذات وإن اعتبرا لا بشرط. وغفل عن أنّ المراد ما ذكرنا ، كما يظهر منهم من بيان الفرق بين الجنس والفصل وبين المادّة والصورة ، فراجع (٣).

الثالث : [ملاك الحمل]

ملاك الحمل ـ كما أشرنا إليه (٤) ـ هو الهوهويّة والاتّحاد من وجه والمغايرة من وجه آخر ، كما يكون بين المشتقّات والذوات. ولا يعتبر معه (٥) ملاحظة

__________________

ـ سنخ مفهوم لا يأبى الحمل على الذات ولا بشرط في حدّ ذاته ؛ لا أنّ هنا مفهوما واحدا يلحظ تارة لا بشرط واخرى بشرط لا ، كي يكون تغايرهما تغايرا اعتباريّا.

ولكن أورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بأنّ من يلاحظ كلام أهل المعقول يجده صريحا في دعوى وحدة مفهوم المشتقّ ومبدئه ، وأنّ الاختلاف بينهما باللابشرطيّة وبشرط لائيّة اعتباريّ.

نهاية الدراية ١ : ١٥٣ ـ ١٥٧.

وأورد عليه أيضا السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ هذا الفرق لا يختصّ بالمشتقّ ومبدئه ، بل هو فارق بين كلّ مفهوم آب عن الحمل وما لم يأب عن ذلك ، بل هذا من الضروريّات الأوليّة ، ومن الواضح أنّ الفلاسفة لم يريدوا بهاتين الكلمتين هذا المعنى الواضح الظاهر. فالصحيح أن يقال : إنّ مرادهم ـ كما هو صريح كلماتهم ـ أنّ ماهيّة العرض والعرضيّ واحدة بالذات ، والفرق بينهما بالاعتبار. المحاضرات ١ : ٢٨٤ ـ ٢٨٥.

(١) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٢) والحاصل : أنّ صاحب الفصول توهّم أنّ المراد من بشرط لا ولا بشرط في المقام هو بشرط لا ولا بشرط في باب المطلق والمقيّد.

(٣) راجع الأسفار ٢ : ١٦.

(٤) قبل أسطر.

(٥) أي : مع ما ذكر من ملاك الحمل. وهذا إشارة إلى دفع ما أفاده صاحب الفصول في المقام.

وحاصل ما أفاده : أنّ المتغايرين ـ حقيقة ـ المتّحدين ـ اعتبارا ـ لا يصحّ حمل أحدهما على الآخر إلّا بشروط ثلاثة : ١ ـ أخذ المجموع من حيث المجموع. ٢ ـ أخذ الأجزاء لا بشرط. ٣ ـ اعتبار الحمل بالنسبة إلى المجموع من حيث المجموع. الفصول الغرويّة : ٦٢. ـ

التركيب بين المتغايرين واعتبار كون مجموعهما بما هو واحدا ، بل يكون لحاظ ذلك مخلّا ، لاستلزامه المغايرة بالجزئيّة والكلّيّة ، ومن الواضح أنّ ملاك الحمل لحاظ نحو اتّحاد (١) بين الموضوع والمحمول ؛ مع وضوح عدم لحاظ ذلك في التحديدات (٢) وسائر القضايا في طرف الموضوعات ، بل لا يلاحظ في طرفها إلّا نفس معانيها ، كما هو الحال في طرف المحمولات ، ولا يكون حملها عليها (٣) إلّا بملاحظة ما هما عليه من نحو من الاتّحاد مع ما هما عليه من المغايرة ولو بنحو من الاعتبار.

فانقدح بذلك فساد ما جعله في الفصول (٤) تحقيقا للمقام. وفي كلامه موارد للنظر تظهر بالتأمّل وإمعان النظر.

الرابع : [كيفيّة حمل صفات البارئ على ذاته المقدّسة]

لا ريب في كفاية مغايرة المبدأ مع ما يجري المشتقّ عليه مفهوما (٥) ، وإن اتّحدا عينا وخارجا ، فصدق الصفات ـ مثل العالم والقادر والرحيم والكريم إلى

__________________

ـ وحاصل الدفع : أنّه لا يعتبر في صحّة الحمل إلّا الاتّحاد من وجه والمغايرة من وجه آخر. وأمّا لحاظ المجموع أمرا واحدا فهو غير معتبر ، بل مخلّ بالحمل ، لاستلزامه مغايرة المحمول والموضوع في الكلّيّة والجزئيّة ، إذ الكلّ والجزء متغايران ، فإذا لوحظ المجموع أمرا واحدا كان كلّا ، فحمل أحدهما على المجموع من حمل الجزء على الكلّ ، وهو ممتنع. مضافا إلى أنّ ملاحظة المجموع من حيث المجموع لا يلاحظ في القضايا الحمليّة ، لا في طرف الموضوعات ولا في طرف المحمولات.

(١) وفي بعض النسخ : «لحاظ نحو الاتّحاد» ، وفي المطبوع المحشّى بحاشية المشكينيّ : «لحاظ بنحو الاتّحاد». والصحيح أن يقول : «أنّ ملاك الحمل نحو اتّحاد» ، إذ المناط في صحّة الحمل هو نفس الاتّحاد بينهما ، لا لحاظه.

(٢) أي : التعريفات.

(٣) أي : حمل المحمولات على الموضوعات.

(٤) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٥) بل يكفي مغايرة المشتقّ ـ أي المحمول ـ وما يجري عليه المشتقّ ـ أي الموضوع ـ ، وإن كان مبدأ المشتقّ متّحدا مع ما يجري عليه المشتقّ مفهوما. كذا أفاده المحقّق الاصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ١٦٦.

غير ذلك من صفات الكمال والجلال (١) ـ عليه تعالى ـ على ما ذهب إليه أهل الحقّ من عينيّة صفاته (٢) ـ يكون على الحقيقة ، فإنّ المبدأ فيها وإن كان عين ذاته تعالى خارجا إلّا أنّه غير ذاته تعالى مفهوما.

ومنه قد انقدح [فساد] ما في الفصول (٣) من الالتزام بالنقل أو التجوّز في ألفاظ الصفات الجارية عليه تعالى ـ بناء على الحقّ من العينيّة ـ ، لعدم المغايرة المعتبرة بالاتّفاق(٤).

وذلك لما عرفت من كفاية المغايرة مفهوما ، ولا اتّفاق على اعتبار غيرها إن لم نقل بحصول الاتّفاق على عدم اعتباره ، كما لا يخفى ؛ وقد عرفت ثبوت المغايرة كذلك (٥) بين الذات ومبادئ الصفات.

الخامس : [كيفيّة قيام المبادئ بالذات]

انّه وقع الخلاف ـ بعد الاتّفاق على اعتبار المغايرة كما عرفت بين المبدأ وما يجري عليه المشتقّ ـ في اعتبار قيام المبدأ به (٦) في صدقه على نحو الحقيقة.

وقد استدلّ من قال بعدم الاعتبار (٧) بصدق الضارب والمؤلم [على الفاعل] مع قيام الضرب والألم بالمضروب والمؤلم ـ بالفتح ـ.

__________________

(١) قال العلّامة المحشّي المشكينيّ : «لا يخفى أنّ صفات الجلال هي الصفات السلبيّة ، وهي ليست عين الذات ، فالظاهر أنّه تفسير للكمال ، وليس المراد منه ما هو المصطلح». كفاية الاصول ـ الطبع الحجريّ ـ المحشّاة بحاشية المشكينيّ ١ : ٨٥.

ولكن يرد عليه : أنّ الصفات السلبيّة ترجع بالحقيقة إلى الصفات الثبوتيّة ، لأنّها ليست إلّا سلب سلب الكمال ، وهو يرجع إلى إيجاب الكمال ، لأنّ نفي النفي إثبات. فقولنا : «الله تعالى ليس بجاهل» يرجع إلى «الله تعالى عالم». وعليه فالصفات السلبيّة أيضا عين الذات.

(٢) والأولى أن يقول : «عينيّة ذاته وصفاته».

(٣) وما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٤) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٥) أي : مفهوما.

(٦) أي : بما يجري عليه المشتقّ.

(٧) ولعلّ القائل به هو المعتزلة ، فإنّهم ذهبوا إلى عدم اعتبار القيام الحلوليّ.