درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۰: تنبیهات مشتق ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

توضیح جلسه قبل

عرض کردیم که مرحوم صاحب فصول به هر دو قسمت کلام محقق شریف اشکال وارد کردند و بحث به قسمت دوم کلام محقق شریف رسید. محقق شریف در قسمت دوم فرمود که اگر در فرضی که ما برای مشتق یک معنای مرکب قائل هستیم و میگوییم ناطق مرکب است از «شیء ثبت له النطق» اگر این شیء را شیء مصداقی قرار دهیم که گفتیم مراد از شیء مصداقی این است که همان است که موضوع در قضیه قرار میگیرد یعنی اگر انسان را موضوع قرار دادیم، شیء همان انسان میشود، در این صورت محقق شریف فرمود قضیه‌ی «الانسان ضاحک» یا «الانسان ناطق» از یک قضیه ممکنه انقلاب پیدا میکند به یک قضیه ضروریه، صاحب فصول از جواب این قسمت فرمود که ما اگر آن شیء مصداقی را به صورت مطلق محمول قضیه قرار بدهیم این انقلابی که ادعا کردید درست است، در «الانسان کاتب» اگر گفتیم «کاتب» مرکب است از شیء مصداقی بعلاوه‌ی «له الکتابه» و شی مصداقی همان موضوع قضیه است که انسان است، قضیه‌ی «الانسان کاتب» بر میگردد به «الانسان انسان» اگر شیء را به صورت مطلق ما محمول قضیه قرار بدهیم این انقلاب صحیح است در حالی که آنچه که محمول در قضیه قرار گرفته شیء به صورت مطلق نیست بلکه شیء با قید «له النطق» است یا با قید «له الکتابه» است، اینجا که صاحب فصول رسید فرمود که ما باید نگاه کنیم به این قید، اگر قید مانند نطق از قیود ضروریه باشد باز این انقلاب که مرحوم محقق شریف ادعا کرد درست است اما اگر این قید، قید «له الکتابه» باشد، قید غیر ضروری باشد دیگر این انقلاب صحیح نیست در نتیجه صاحب فصول بین «الانسان ناطق» و قضیه‌ی «الانسان کاتب» فرق گذاشت.

۴

رد کلام صاحب فصول به وسیله مصنف

مرحوم آخوند همانطور که آن قسمت اول کلام صاحب فصول را مورد مناقشه قرار دادند این قسمت را هم مورد مناقشه قرار میدهند و میفرمایند که ما تا این قسمت با شما صاحب فصول همراهیم که آنچه که محمول در قضیه قرار میگیرد شیء به صورت مطلق نیست بلکه شیء است با یک تقید اما باز با وصف اینکه ما تقید را هم لحاظ میکنیم اینجا در اینکه محمول قضیه چه چیزی قرار بگیرد دو احتمال وجود دارد، خوب دقت بفرمایید قضیه از «الانسان کاتب» شروع میشود گفتیم جای کاتب میگذاریم «شیء له الکتابه» و شیء را هم همان شیءمصداقی قرار دادیم که مراد انسان است که میشود «الانسان انسان له الکتابه» مرحوم آخوند میفرماید این «انسان له الکتابه» که محمول قضیه قرار گرفته است در واقع ببینیم محمول در اینجا چیست. یک احتمال این است که محمول خود «انسان» باشد و «له الکتابه» که قید «انسان» است از دایره‌ی محمول خارج باشد، بله تقید انسان به این قید داخل است اما خود قید داخل در دایره محمول نیست، مرحوم آخوند میفرمایند که اگر چنین چیزی باشد اینجا این قضیه میشود قضیه‌ی ضروریه در نتیجه حرف محقق شریف که شما صاحب فصول در مقام رد او هستید تثبیت میشود. احتمال دوم این است که هم انسان در دایره محمول است هم «له الکتابه» در دایره محمول است، قضیه ما این است «الانسان انسان له الکتابه» مرحوم آخوند میفرمایند اگر هر دوتا یعنی «انسان» و «له الکتابه» داخل در محمول باشد ما ادعا میکنیم انحلال را، میگوییم این قضیه «الانسان انسان له الکتابه» انحلال پیدا میکند به دو قضیه یک «الانسان انسان» دو «الانسان له الکتابه» آنوقت میفرمایند همین که انحلال به دو قضیه پیدا کرد که یک قضیه‌اش ضروریه است، «الانسان انسان» قضیه‌ی ضروریه است و همین مقدار در ادعای محقق شریف کفایت میکند.

پس خلاصه جواب مرحوم آخوند این شد: شما یا «له الکتابه» را داخل در محمول میدانید یا نمیدانید، اگر ندانیم قضیه ما فقط «الانسان انسان» است و این یک قضیه‌ی ضروریه است و اگر داخل بدانید قضیه «الانسان انسان له الکتابه» انحلال پیدا میکند به دو قضیه که چون یکی از این دو قضیه ضروریه است پس مدعای محقق شریف تثبیت میشود.

۵

تعلیل و تنظیر مرحوم آخوند برای انحلال

اینجا که مرحوم آخوند میرسند یک دلیلی برای انحلال میاورند و یک تنظیر برای انحلال ذکر میکنند، اگر از مرحوم آخوند سوال کنیم که شما به چه دلیلی میفرمایید «الانسان انسان له الکتابه» با اینکه «له الکتابه» عنوان وصفی دارد یعنی ما آمدیم «کاتب» را گفتیم مرکب است از «شیء له الکتابه» این «له الکتابه» با اینکه عنوان وصفی را دارد شما چه دلیلی دارید بر اینکه این قضیه انحلال به دو قضیه پیدا میکند و در نتیجه میگویید این قضیه «الانسان انسان له الکتابه» انحلال پیدا میکند به «الانسان انسان» این یک قضیه و «الانسان له الکتابه» این هم قضیه خبری دوم، چرا شما میایید «له الکتابه» را با اینکه عنوان وصفی دارد و وصف یک مرکب ناقص تقییدی است میایید، میگویید که این به منزله یک مرکب تام خبری است و میگویید به منزله‌ی یک قضیه «الانسان له الکتابه» است، چه دلیل شما مرحوم آخوند بر این انحلال دارید. تعلیل مرحوم آخوند: مرحوم آخوند میفرمایند که ما یک قانونی داریم در باب اوصاف و آن قانون این است که هر صفتی قبل از علم به آن صفت عنوان خبر را دارد کما اینکه هر خبری بعد از علم به آن خبر عنوان صفت را پیدا میکند. خوب دقت بفرمایید این قانون را توضیح بدهیم: اگر یک متکلمی آمد گفت «جاءنی زید العالم» زید عالم آمد پیش من اینجا این زید العالم عنوان وصفی را دارد عالم صفت برای زید است اما اگر این مستمع و مخاطب جاهل به این عالمیت زید باشد میگویند این قبل از علم به این صفت عنوان خبری را پیدا میکند پس جمله «زید العالم» معناش این میشود «جاءنی زید و هو عالم» این عنوان خبری را دارد؛ و برعکس این اگر یک خبری را مخبری بدهند و مستمع به آن خبر عالم باشد بگوید «زید عالم» مخاطب هم قبلا میدانسته که زید عالم است، اینجا میگویند این خبر به منزله وصف است پس «زید عالم» معنای وصفی میدهد، پس هر وصفی قبل از علم به آن وصف عنوان خبر را پیدا میکند فرق میان وصف و خبر این است که وصف یک مرکب ناقص تقییدی است اما خبر یک مرکب تام خبری است، میخواهیم بگوییم «زید عالم» قبل از آن که مخاطب به آن علم پیدا کند خبر میشود و بعد از اینکه مخاطب به آن علم پیدا کرد وصف میشود، حالا مرحوم آخوند از این قانون در اینجا استفاده کرده‌اند و میفرمایند که درست است که «له الکتابه» عنوان صفت را دارد و صفت عنوان مرکب ناقص تقییدی را دارد اما چون مخاطب جاهل به این صفت است این عنوان خبر را پیدا میکند در نتیجه خود «له الکتابه» محمول برای قضیه دوم قرار میگیرد و میشود «الانسان له الکتابه»؛ قضیه‌ی «الانسان انسان له الکتابه» که گفتیم این «انسان له الکتابه» جایه «کاتب» نشسته است، این قضیه منحل میشود به دو قضیه «الانسان انسان» و «الانسان له الکتابه»، «له الکتابه» وصفی میاید بعنوان محمول قرار میگیرد و خبری میشود.

تنظیر مرحوم آخوند: گفتیم که برای انحلال یک تنظیر هم مرحوم آخوند ذکر میکنند در اینجا میفرمایند که در باب عقد الوضع قضیه بین فلاسفه و منطقیین در اصل انحلال هیچ اختلافی وجود ندارد، اگر ما گفتیم «الانسان کاتب» عقد الوضع قضیه که مراد از آن در اینجا همان موضوع قضیه است فلاسفه و منطقیین گفته‌اند این «الانسان» انحلال پیدا میکند یعنی «الموجود الذی ثبت له الانسانیه» موجودی که برای آن انسانیت ثابت است، در اصل انحلال در موضوع قضیه، بین منطقیین اختلافی نیست اما در این که به چی انحلال پیدا میکند اختلاف است، ابن سینا میگوید این «الانسان» که موضوع است به یک قضیه مطلقه‌ی عامه انحلال پیدا میکند، قضیه‌ی مطلقه‌ی عامه یعنی قضیه‌ای که حکم میشود به ثبوت محمول برای موضوع بالفعل، جنبه‌ی فعلیتش در نظر گرفته میشود طبق نظر ابن سینا «الانسان» یعنی «الموجود الذی ثبت له الانسانیه» بالفعل، در اینجا موضوع دیگر بالفعل انسان است. اما فارابی گفته است که این «الانسان» به یک قضیه ممکنه انحلال پیدا میکند، قضیه ممکنه دیگر فعلیت در آن لحاظ نمیشود، «الموجود الذی ثبت له الانسانیه» بالقوه، موجودی که بالقوه ام انسانیت برای آن ثابت باشد کافی است، بعد مرحوم آخوند میفرمایند ما حرفمان این است که چه فرقی میان محمول و موضوع وجود دارد، اگر شما منطقی‌ها انحلال در موضوع قضیه را می‌پذیرید خب بیایید در محمول قضیه ام انحلال را بپذیرید، چرا در محمول قضیه انحلال را نمی‌پذیرید؟!؟!

پس مرحوم آخوند برای انحلال یک تعلیل آوردند و یک تنظیر آوردند.

۶

اشکال صاحب فصول از جواب دوم خود و اشکال مرحوم آخوند به آن

مطلب دیگر در اینجا این است که مرحوم صاحب فصول آمده در این جوابی که از شق دوم کلام محقق شریف داده است بعد از اینکه خودشان جواب داده‌اند، فرموده‌اند «و فیه نظر و اشکال» در این جواب ما به محقق شریف نظر و اشکال وجود دارد.

وجه نظر چیست؟ فرموده‌اند که بالاخره محقق شریف حرفشان درست است، اینجا قضیه، قضیه‌ی ضروریه است، خوب دقت بفرمایید صاحب فصول با محقق شریف در قضیه «الانسان ناطق» قبلا هم موافقت کرد اما با محقق شریف در قضیه‌ی «الانسان کاتب» مخالفت کرد و فرمود ما قبول نداریم اینجا قضیه ضروریه باشد؛ حالا میفرمایند که اینجا هم ما میتوانیم یک بیانی درست کنیم برای ضروری بودن قضیه و در نتیجه حرف محقق شریف را تثبیت بکنیم، به این بیان که این انسانی که موضوع قضیه قرار گرفته است یا واقعا این کتابت برای او ضرورت دارد یا واقعا این کتابت برای او ضرورت ندارد، اگر کتابت به حسب واقع برای او ضرورت داشته باشد این حمل کاتب بر این انسان حمل ضروری میشود، یعنی قضیه‌ی ضروریه به شرط محمول میشود. یکی از اقسام قضایای ضروریه که در منطق خواندید ضروریه به شرط محمول است یعنی در هر قضیه‌ای اگر آمدیم محمول را بعنوان شرط در موضوع قضیه ذکر کردیم این قضیه ضروری به شرط محمول میشود، مثلا میگوییم «زید ضارب» حال اگر «ضارب» را شرط در موضوع قرار دادیم گفتیم «زید بشرط کونه ضاربا ضارب» خب اگر به این شرط باشد حمل ضارب حمل ضروری میشود. صاحب فصول میگوید اگر کتابت واقعا برای زید ثابت باشد و فی نفس امر ثابت باشد، حمل کاتب بر آن ضروری است اما اگر واقعا و فی نفس امر ثابت نباشد سلب او ضروری است، بالاخره ما یک راهی را طی میکنیم که یا ایجاب او ضرورت داشته باشد و یا سلب او ضرورت داشته باشد، اگر واقعا و فی نفس امر زید مشروط به کتابت باشد اینجاب ضروری میشود اگر واقعا و فی نفس امر مشروط به عدم کتابت باشد سلبش ضروری میشود پس در هر دو صورت قضیه ما ضروریه میشود پس صاحب فصول با «الانسان کاتب» هم معامله قضیه ضروریه را میکند.۲۵:۴۵

مرحوم آخوند میفرمایند که ما قبول نداریم این فرمایش شما را، ایشان میفرمایند بحث در جهات در قضایا با قطع نظر از این است که ما محمول را شرط در موضوع قرار بدهیم، شما وقتی در منطق میخواستند بیان بکنند که این قضیه ضروریه است یا قضیه ممکنه است، میامدند خود محمول را با خود موضوع مقایسه میکردند تا ببینند آیا محمول از این موضوع قابلیت انفکاک دارد یا ندارد، هیچگاه منطقیین نمیگفتند بیایید محمول را با موضوع به شرط محمول یا موضوع به شرط عدم محمول مقایسه کنید. هیچگاه در موضوع نمیامدند شرط محمول یا شرط عدم محمول را در نظر بگیرند، مرحوم آخوند میفرمایند اگر ما بخواهیم در موضوع شرط محمول یا شرط عدم محمول را در نظر بگیریم تمام قضایای ما تبدیل به قضایای ضروریه میشود و ما دیگر قضیه‌ی ممکنه نداریم.

۷

تطبیق «قسمت دوم کلام مرحوم آخوند»

خب به این عبارت رسیدیم: دیروز عرض کردیم عبارت «ضرورة ضروريّة ثبوت الإنسان الّذي يكون مقيّدا بالنطق للإنسان» (گفتیم که خیلی از محشین کفایه گفته‌اند که این عبارت باید «الّذي يكون مقيّدا بالکتابه للإنسان»باشد، این سهو قلم مرحوم آخوند خراسانی است، چون آخوند خراسانی میخوان جواب صاحب فصول را در قضیه‌ی «الانسان کاتب» بدهند نه در قضیه «الانسان ناطق»، تقریبا همه‌ی محشین گفته‌اند که این سهو قلم مرحوم آخوند است. حال قسمت دوم کلام مرحوم آخوند: وإن كان (اسم «کان» محمول است) قبلا داشتیم «فإنّ المحمول إن كان ذات المقيّد» آن قسمت اول تمام شد حال میفرمایند: [المحمول] المقيّد به (مقید به این قید است) بما هو مقيّد (یعنی:) ـ على أن يكون القيد داخلا ـ (هم انسان داخل مدخول است هم «له الکتاله»داخل محمول است) فقضيّة «الإنسان ناطق» (اینجا همه میگویند که سهو قلم شده از طرف مرحوم آخوند چون باید بحث باید بیاید روی «الانسان کاتب») این قضیه‌ی «الانسان ناطق» تنحلّ في الحقيقة إلى قضيّتين: (به دو قضیه منحل میشود) إحداهما: قضيّة «الإنسان إنسان»، (چون گفتیم کاتب تبدیل میشود به «شیء له الکتابه»، شیء را هم گفتیم مراد از آن شی مصداقی است که باید موضوع قضیه را بجای آن بگذاریم که میشود «الانسان انسان») وهي ضروريّة، (که این قضیه ضروری است) والاخرى: قضيّة «الإنسان له النطق»، وهي ممكنة. (دومی قضیه «الانسان له النطق» است یعنی همان «له الکتابه» یا «له النطق» را محمول قضیه دوم قرار میدهیم که این قضیه ممکنه است)

۸

تطبیق «تعلیل و تنزیل مرحوم آخوند برای انحلال»

 وذلك (عرض کردیم مرحوم آخوند میفرمایند «تنحل» برای این انحلال یک دلیل میاورند و یک تنزیل میاورند که این «ذلک» تعلیل برای انحلال است) باید این مقدمه را در ذهن بسپرید که این «له النطق» یا «له الکتابه» که عنوان وصفی دارد و ما در ادبیات خواندیم وصف عنوان مرکب ناقص تقییدی را دارد شما چرا میایید این را در قضیه دوم این را محمول قرار میدهید و عنوان خبری را پیدا میکند؟ میفرمایند: لأنّ الأوصاف قبل العلم بها (یعنی قبل از علم مخاطب) اوصاف مثل ناطق یا کاتب قبل از علم مخاطب به اینها، أخبار، كما أنّ الأخبار بعد العلم تكون أوصافا (شما الان بگویید «زید العالم» خب این جمله اگر مخاطب جاهل باشد به منزله خبر است یعنی «زید عالم» اگر بگویید «زید عالم» به صورت خبری و مخاطب عالم به این جمله باشد این جمله بمنزله‌ی وصفی است)، فعقد الحمل ينحلّ إلى القضيّة، (عقد الحمل منحل به قضیه میشود) بعد تنزیل میاورند كما أنّ عقد الوضع (یعنی این انسان که موضوع در قضیه قرار گرفته است، البته در منطق بین موضوع و عقد الوضع یک فرقی را قائل هستند اما اینجا مرحوم آخوند به اون فرق وجهی ندارند و مرادشان همان موضوع است یعنی همان الانسان) خب عرض شد این «الانسان» را تمام منطقیین میگویند که یعنی «الموجود الذی ثبت له الانسانیه» در اصل انحلال اختلافی بین منطقیین نیست اما در اینکه به چه قضیه‌ی انحلال پیدا میکند اختلاف است، ينحلّ إلى قضيّة مطلقة عامّة عند الشيخ (شیخ یعنی شیخ الرئیس ابن سینا میگوید «الانسان» انحلال پیدا میکند به «الموجود الذی ثبت له الانسانیه بالفعل» که مطلقه‌ی عامه درش ثبوت محمول برای موضوع بنحو فعلیت است) وقضيّة ممكنة عامّة عند الفارابيّ، (فارابی میگوید انحلال پیدا میکند به «الموجود الذی ثبت له الانسانیه بالقوه» فارابی فعلیت را لازم نمیداند، پس قضیه ممکنه یعنی دیگر فعلیت در آن لازم نیست بلکه امکان در آن کافی است) فتأمّل. (این اشاره دارد به اینکه خود شما به ما یاد دادید نتیجه تابع اخس مقدمتین است، ما اینجا یه قضیه داریم «الانسان انسان له الکتابه» ولو اینکه فی الواقع این قضیه منحل بشود به دو قضیه یکی ممکنه و یکی ضروریه اما چون نتیجه تابع اخس مقدمتین است، ما باید قضیه «الانسان انسان له الکتابه» را بگوییم قضیه‌ی ممکنه است نه قضیه‌ی ضروریه؛ این یک اشاره‌ی فتامل است که به یک سری چیزهای دیگر هم اشاره داشته است که مراجعه بفرمایید.)

۹

تطبیق «اشکال صاحب فصول از جواب دوم خود به محقق شریف»

لكنّه قدس‌سره (صاحب فصول) تنظّر (اشکال کرده) فيما أفاده بقوله: «وفيه نظر (در این جوابی که ما دادیم اشکال است)، لأنّ الذات المأخوذة مقيّدة بالوصف (انسانی که موضوع قرار داده شده و مقید به وصف است) ـ قوّة أو فعلا ـ إن كانت مقيّدة به (اگر این ذات مقید به این وصف باشد) واقعا صدق الإيجاب بالضرورة (عرض کردیم صاحب فصول فقط با محقق شریف در «الانسان کاتب» اختلاف دارد و میخواهد آن را هم حلش کند و آن را هم کاری کند که قضیه ضروریه بشود) میگوید این انسان که موضوع است اگر واقعا مقید و مشروط به کتابت باشد حمل آن ضروری است، وإلّا (اگر واقعا مقید به عدم کتابت باشد) صدق السلب بالضرورة، مثلا لا يصدق: زيد كاتب بالضرورة (ما وقتی میگوییم «زید کاتب» اگر در زید لحاظ نکنیم واقع را که در واقع یا مقید به کتابت است یا نیست، اگر این را در واقع لحاظ نکنیم نمیتوانیم بگوییم قضیه ضروریه است و لذا نمیتوانیم بگوییم «زید کاتب بالضروره»)، لكن يصدق: زيد الكاتب (زیدی که در واقع کاتب است) بالفعل أو بالقوة بالضرورة» (بالفعل باشد یا بالقوه) انتهى. (کلام صاحب فصول)

۱۰

تطبیق «اشکال مرحوم آخوند بر کلام صاحب فصول»

ولا يذهب عليك أنّ صدق الإيجاب بالضرورة (حمل اگر بخواهد ضروری باشد) بشرط كونه (موضوع) مقيّدا به (به وصفی که در محمول است) واقعا لا يصحّح دعوى الانقلاب إلى الضروريّة (محقق شریف فریاد انقلاب را میزند، انقلاب قضیه از ممکنه به ضروریه، شما صاحب فصول اول آمدید اشکال کردید بعد گفتید فیه نظر، در فیه نظر میخواهید کاری کنید که انقلاب محقق شریف را درست کنید اما با این بیان انقلاب درست نمیشود)، ضرورة صدق الإيجاب بالضرورة بشرط المحمول في كلّ قضيّة (چون بالضروره صادق است حمل به نحو ضروری آنجایی که موضوع به شرط محمول باشد) ولو كانت ممكنة (ولو اینکه آن قضیه فی الواقع جهتش امکان باشد)؛ كما لا يكاد يضرّ بها صدق السلب كذلك (همانطوری که ضرر نمیرساند به این دعوا صدق سلب) بشرط عدم كونه مقيّدا به واقعا (به شرط اینکه موضوع مقید به آن وصف نباشد واقعا)، لضرورة السلب بهذا الشرط. (سلب با این شرط ضروری میشود، یعنی گفتیم زید به شرط عدم کتابت، کاتب نیست بالضروره).

حالا چرا این راه به درد انقلاب نمیخورد، چرا این راهی که شما صاحب فصول آمدید گفتید اگر موضوع به شرط محمول باشد ایجاب ضروری است اگر موضوع به شرط عدم محمول باشد سلب ضروری است، چرا این به درد انقلاب نمیخورد؟ میفرماید که وذلك لوضوح أنّ المناط في الجهات وموادّ القضايا إنّما هو بملاحظة أنّ نسبة هذا المحمول إلى ذلك الموضوع (در قضایا باید بگوییم این محمول به این موضوع نسبتش) موجّهة بأيّة جهة منها (به کدام جهت است)، ومع أيّة منها في نفسها صادقة (و با کدام جهت فی نفسه صادق است)؛ لا بملاحظة ثبوتها له واقعا (نه به ملاحظه‌ی ثبوت این نسبت برای این موضوع واقعا) أو عدم ثبوتها له كذلك (یا عدم ثبوت نسبت برای این موضوع واقعا) عبارت مرحوم آخوند یه مقدار اینجا اضطراب دارد دقت بفرمایید، مرحوم آخوند میفرمایند که مثلا میگویند «زید ضارب» باید ضرب را با زید هر کدام را فی نفسه باهم بسنجیم و هر کدام را با قطع نظر از دیگری بسنجیم و ببینیم این برای آن ضرورت دارد یا ندارد آیا قابل انفکاک است یا نیست؛ اما شما صاحب فصول آمدید در بطن این موضوع محمول را داخل میکنید با توجه به محمول یعنی با ثبوت نسبت یا عدم ثبوت نسبت میخواهید ضروری بودن را در اینجا تثبیت بکنید، وإلّا (اگر بخواهیم این کار را بکنیم) كانت الجهة منحصرة بالضرورة (جهات ثلاثه‌ی قضایا منحصر میشود در ضرورت)، ضرورة صيرورة الإيجاب أو السلب بلحاظ الثبوت وعدمه (ایجاب و سلب میشود) واقعا ضروريّا، ويكون من باب الضرورة بشرط المحمول. (میشود قضیه‌ی ضروریه به شرط محمول یعنی به شرط اینکه محمول در موضوع اخذ شده باشد) وبالجملة: الدعوى (دعوای محقق شریف) هي انقلاب مادّة الإمكان بالضرورة (انقلاب ماده امکان به ضرورت) فيما ليست مادّته واقعا وفي نفسه وبلا شرط (در آن قضیه‌ای که ماده‌ی آن قضیه فی نفسه یعنی بلا شرط) غير الإمكان. (غیر از امکان چیزی نیست) یعنی شما به هر منطقی بگویید «زید کاتب» ماده‌ی قضیه و جهت قضیه چیست؟ میگویند امکان است. این امکان یعنی بدون اینکه شما در موضوع شرطی را بخواهید اخذ بکنید، محقق شریف میگوید این قضیه‌ای که بلا شرط ماده‌اش امکان است اگر ما بخواهیم بگوییم مشتق مرکب از شیء مصداقی است این به قضیه‌ی ضروری انقلاب پیدا میکند.

۱۱

طرح اشکال برخی بر مرحوم آخوند

اینجا یه نکته‌ای عرض کنیم، صاحب کتاب عنایه الاصول و برخی از شراح کتاب کفایه اینجا اشکال کرده‌اند به مرحوم آخوند و گفته‌اند مرحوم آخوند «فیه نظر» صاحب فصول را برداشت غلطی از آن داشته‌اند و آن را بد معنا کرده‌اند بعد هم آمده‌اند این جواب را داده‌اند. باید عبارت فصول را خودتان مراجعه بفرمایید، کتاب فصول کتاب مهمی بوده که در زمان قدیم در حوزه‌های علمیه خوانده میشده است. خب ببینیم عبارت در آنجا چیست: این را دقت کنید که این عبارت «لأنّ الذات المأخوذة» مرحوم آخوند این «ذات الماخوذه» را آوردند روی موضوع یعنی «الانسان کاتب» که کاتب هم تبدیل میشود به «الانسان له الکتابه»، مرحوم آخوند عبارت فصول را یعنی کلمه «ذات الماخوذه» را آوردند روی «الانسان» و فکر کرد که فصول میخواهد قضیه‌ی ضروریه به شرط محمول را بگوید؛ در حالی که مراد صاحب فصول از این ذات ماخوذه، یعنی ذات ماخوذه در مفهوم مشتق، کاتب میگوییم مرکب است از «ذات له الکتابه یا شیء له الکتابه»، صاحب فصول در این ذاتی که ماخوذ در مفهوم مشتق است حرف میزند، میگوید این ذات یا کتابت برایش ثابت است یا برایش ثابت نیست و در نتیجه دیگر مسئله‌ی شرط محمول که بخواهد بیاید در ناحیه‌ی موضوع و قضیه‌ی ضروریه به شرط محمول دیگر اینجا مطرح نیست. حالا مراجعه کنید عبارت فصول را ببینید و عبارت عنایه الاصول را هم ببینید، این اشکال را هم در یادداشت کنید.

في الخاصّة الّتي هي من العرضيّ ، لا في الفصل الحقيقيّ الّذي هو من الذاتيّ ، فتدبّر جيّدا.

ثمّ قال (١) : «إنّه يمكن أن يختار الوجه الثاني (٢) أيضا ، ويجاب بأنّ المحمول ليس مصداق الشيء والذات مطلقا ، بل مقيّدا بالوصف ، وليس ثبوته للموضوع حينئذ بالضرورة ، لجواز أن لا يكون ثبوت القيد ضروريّا» ، انتهى (٣).

ويمكن أن يقال : إنّ عدم كون ثبوت القيد ضروريّا لا يضرّ بدعوى الانقلاب ، فإنّ المحمول إن كان ذات المقيّد ، وكان القيد خارجا ـ وإن كان التقيّد داخلا بما هو معنى حرفيّ ـ فالقضيّة لا محالة تكون ضروريّة ، ضرورة ضروريّة ثبوت الإنسان الّذي يكون مقيّدا بالنطق للإنسان ، وإن كان [المحمول] (٤) المقيّد به بما هو مقيّد ـ على أن يكون القيد داخلا ـ فقضيّة «الإنسان ناطق» تنحلّ في الحقيقة إلى قضيّتين : إحداهما : قضيّة «الإنسان إنسان» ، وهي ضروريّة ، والاخرى : قضيّة «الإنسان له النطق» ، وهي ممكنة. وذلك لأنّ الأوصاف قبل العلم بها أخبار ، كما أنّ الأخبار بعد العلم (٥) تكون أوصافا ، فعقد الحمل (٦) ينحلّ إلى القضيّة ، كما أنّ عقد الوضع (٧) ينحلّ إلى قضيّة مطلقة عامّة عند الشيخ وقضيّة ممكنة عامّة عند الفارابيّ (٨) ، فتأمّل (٩).

__________________

(١) أي : صاحب الفصول.

(٢) أي : أخذ مصداق الشيء في مفهوم المشتقّ.

(٣) الفصول الغرويّة : ٦١.

(٤) ما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٥) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «بعد العلم بها».

(٦) وهو اتّصاف ذات الموضوع بوصف المحمول.

(٧) وهو اتّصاف ذات الموضوع بوصفه الّذي هو عينه أو جزؤه أو خارجه.

(٨) راجع شرح المطالع : ١٢٨.

(٩) لعلّه إشارة إمّا إلى ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ من أنّ عقد الحمل لم ينحل إلى قضيّة ضروريّة كي يكون نظيرا لعقد الوضع الّذي ينحلّ إلى قضيّة ممكنة أو فعليّة ، بل عقد الحمل منحلّ إلى خبرين : بأحدهما تكون القضيّة ضروريّة وبالآخر تكون ممكنة ، مع أنّ القضيّة بما له من المعنى ممكنة. وبالجملة : نتيجة ذلك انحلال القضيّة إلى قضيّتين كما هو لازم انحلال ـ

لكنّه قدس‌سره (١) تنظّر فيما أفاده (٢) بقوله : «وفيه نظر ، لأنّ الذات المأخوذة مقيّدة بالوصف ـ قوّة أو فعلا ـ إن كانت مقيّدة به واقعا صدق الإيجاب بالضرورة ، وإلّا صدق السلب بالضرورة ، مثلا لا يصدق : زيد كاتب بالضرورة ، لكن يصدق : زيد الكاتب بالفعل أو بالقوة بالضرورة» (٣) انتهى (٤).

ولا يذهب عليك أنّ صدق الإيجاب بالضرورة بشرط كونه مقيّدا به واقعا (٥) لا يصحّح دعوى الانقلاب إلى الضروريّة ، ضرورة صدق الإيجاب بالضرورة بشرط المحمول في كلّ قضيّة ولو كانت ممكنة ؛ كما لا يكاد يضرّ بها صدق السلب كذلك بشرط عدم كونه مقيّدا به واقعا ، لضرورة السلب بهذا الشرط. وذلك لوضوح أنّ المناط في الجهات وموادّ القضايا إنّما هو بملاحظة أنّ نسبة هذا المحمول إلى ذلك الموضوع موجّهة بأيّة جهة منها ، ومع أيّة منها في نفسها صادقة ؛ لا بملاحظة ثبوتها له واقعا أو عدم ثبوتها له كذلك (٦) ، وإلّا كانت الجهة منحصرة

__________________

ـ الخبر إلى الخبرين ، لا انحلال عقد الحمل إلى قضيّة.

ثمّ إنّه ذكر وجها آخر للانقلاب إلى الضروريّة. فراجع نهاية الدراية ١ : ١٤٥.

أو إشارة إلى ما ذكره المحقّق الخوئيّ في دفع دعوى الانحلال ، وحاصله : انّا لا نسلّم الانحلال ، لأنّه إن اريد بالانحلال انحلال عقد الوضع إلى قضيّة فعليّة أو ممكنة ، فهو جار في جميع القضايا ولا يختصّ ببعض دون بعض ، وإن اريد به أنّ عقد الوضع ينحلّ حقيقة إلى قضيّتين فلا نعقل له معنى محصّلا. المحاضرات ١ : ٢٧٤.

(١) أي : صاحب الفصول.

(٢) في اختيار الوجه الثاني.

(٣) وفي نسخ الكفاية : «لكن يصدق : زيد الكاتب بالقوّة أو بالفعل كاتب بالضرورة» ، وهو غلط ، لأنّ لازم تركّب المشتقّ هو تكرّر الموضوع ، لا تكرّر المحمول.

وقال المحقّق الاصفهانيّ : «النسخة المصحّحة بل المحكيّ عن النسخة الأصليّة هكذا : لكن يصدق زيد زيد الكاتب أو بالقوّة بالضرورة». نهاية الدراية ١ : ١٤٧.

وما أثبتناه موافق لما بأيدينا من مطبوع كتاب الفصول ، وهو صحيح. فلم يكرّر الموضوع ـ أي زيد ـ في المثال الثاني بلحاظ ذكره في المثال الأوّل. فمراده أنّه يصدق : «زيد زيد الكاتب بالفعل أو بالقوّة بالضرورة».

(٤) الفصول الغرويّة : ٦١.

(٥) أي : بشرط كون الموضوع مقيّدا بالمحمول واقعا.

(٦) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «لا بملاحظة ثبوته له واقعا أو عدم ثبوته له ـ

بالضرورة (١) ، ضرورة صيرورة الإيجاب أو السلب بلحاظ الثبوت وعدمه واقعا ضروريّا ، ويكون من باب الضرورة بشرط المحمول.

وبالجملة : الدعوى هي انقلاب مادّة الإمكان بالضرورة فيما ليست مادّته واقعا وفي نفسه (٢) وبلا شرط غير الإمكان.

وقد انقدح بذلك عدم نهوض ما أفاده رحمه‌الله (٣) بإبطال الوجه الأوّل كما زعمه قدس‌سره ، فإنّ لحوق مفهوم الشيء والذات لمصاديقهما إنّما يكون ضروريّا مع إطلاقهما ، لا مطلقا ولو مع التقيّد (٤) ، إلّا بشرط تقيّد المصاديق به أيضا ، وقد عرفت حال الشرط ، فافهم.

ثمّ إنّه لو جعل التالي في الشرطيّة الثانية (٥) لزوم أخذ النوع في الفصل ـ ضرورة أنّ مصداق الشيء الّذي له النطق هو الإنسان ـ كان أليق بالشرطيّة الاولى (٦) ، بل كان أولى (٧) ، لفساده مطلقا ولو لم يكن مثل الناطق بفصل حقيقيّ ، ضرورة بطلان أخذ الشيء في لازمه وخاصّته ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ إنّه يمكن أن يستدلّ على البساطة بضرورة عدم تكرار الموصوف في مثل :

__________________

ـ كذلك» كي يرجع الضمير في قوله : «ثبوته» إلى المحمول. أو يقول : «لا بملاحظة ثبوتها بينهما واقعا أو عدم ثبوتها بينهما كذلك» حتّى يرجع الضمير في «ثبوتها» إلى النسبة ، ضرورة أنّ النسبة قائمة بالطرفين ، ولا معنى لثبوتها للموضوع فقط.

(١) كما ذهب إليه الشيخ الإشراقيّ. قال الحكيم السبزواريّ : «الشيخ الإشراقيّ ذو الفطانة قضيّة قصّر في البتّانة» ، شرح المنظومة (قسم المنطق) : ٥٨.

(٢) وفي بعض النسخ : «واقعا في نفسه». والصحيح ما أثبتناه.

(٣) أي : صاحب الفصول.

(٤) أي : التقيّد بالضحك أو الكتابة أو غيرهما.

(٥) وهي قول السيّد الشريف : «ولو اعتبر فيه ما صدق عليه الشيء انقلبت مادّة الإمكان الخاصّ ضرورة».

(٦) وهي قوله : «لو اعتبر في المشتقّ مفهوم الشيء لكان العرض العامّ داخلا في الفصل».

(٧) أي : بل كان أولى من الشرطيّة الاولى. وهذا ما أفاده الحكيم السبزواريّ ، حيث قال في تعليقته على الأسفار ١ : ٤٢ : «وأيضا لزم دخول النوع في الفصل. وهذا أسدّ وأحكم ممّا جعله السيّد تاليا».