درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۲: مشتق ۸ - اقوال در مشتق ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

امر ششم: اصل اصولی یا فقهی در صورت شک

در مقدمه‌ی ششم از بحث مشتق این بحث را مطرح میکنند که اگر ما دلیلی برای تعیّن احد القولین در مساله پیدا نکنیم. یعنی دلیلی که معین کند مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده یا دلیلی که دلالت کند مشتق برای اعم از متلبس یا منقضی وضع شده نیافتیم، آیا از نظر مساله‌ی اصولی آیا اصلی هست که عند الشک به آن عمل کنیم یا چنین اصلی وجود ندارد؟

و بر فرضی که از نظر مساله اصولی اصلی نباشد از نظر مساله فقهی آیا اصلی که به عنوان یک اصل عملی مورد اعتماد و عمل قرار بگیره داریم یا خیر؟

پس در این امر سادس بحث سر این است که اگر دلیلی بر احد القولین نباشد و در حال شک بمانیم و شک کنیم که مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده یا برای اعم هم وضع شده است، در اینجا آیا از نظر مساله اصولی اصلی داریم یا نه؟

اینکه میگوییم از نظر اصولی یعنی یک اصلی بیاید به نحو یک قاعده‌ی کلی برای ما روشن بکند احد القولین را.

چون مساله اصولی باید یک قاعده‌ی کلی باشد که در تمام ابواب فقه مورد استناد فقیه قرار بگیرد آیا یک اصلی که به عنوان یک قاعده‌ی کلی بیاید و احد القولین را روشن کند داریم یا خیر.

و اگر از نظر اصولی اصلی در میان نباشد آیا در موارد فرعی و جزیی ما از نظر مساله فقهی اصلی داریم یا خیر؟

۴

بیان اول مساله اصولی

اما از نظر مساله اصولی مرحوم آخوند میفرمایند که:

آمدند دو اصل بیان کردند که نتیجه‌ی دو بحث این میشود که اگر شک کنیم که مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده یا اعم از متلبس و منقضی. اصل در اینجا اقتضا میکند که مشتق برای اعم وضع شده است. یعنی اعم از متلبس و منقضی.

این اصل به دو بیان ذکر شده که مرحوم آخوند هر دو را مورد مناقشه قرار میدهد.

بیان اول: استصحاب کنیم عدم خصوصیت حال تلبس را.

توضیح: قبل از آن که واضع کلمه ضارب یا هییت اسم فاعل را وضع کند، حال تلبس خصوصیتی نداشت (از باب سالبه‌ی به انتفای موضوع)، بعد از آنی که واضع این هییت را وضع کرد ما شک میکنیم که این هییت برای اعم از متلبس و منقضی است یا اینکه حال تلبس خصوصیت دارد، در اینجا میگوییم اصل عدم ملاحظه‌ی خصوصیت حال تلبس است. نتیجه‌ی این اصل این میشود که اگر خصوصیتی ملاحظه نشده پس این هییت وضع شده است برای اعم از تلبس و منقضی.

مرحوم آخوند بر این بیان دو اشکال میکنند:

اشکال اول: شما که میگویید اصل عدم ملاحظه‌ی خصوصیت است ما هم در مقابل میگوییم اصل عدم ملاحظه‌ی عمومیت است.

دقت بفرمایید که در مواردی خاص بودن و خصوصیت نیاز به بیان دارد اما عمومیت نیاز به بیان ندارد مثل «اکرم العلما» در اینجا اگر مولا قید عدالت را میخواست باید آن را ذکر میکرد و حالا که آن قید را ذکر نکرده میگوییم مولا اراده کرده عموم را. برای اراده عموم نیازه به قید دیگری نیست.

اما در برخی موارد همانطور که خاص بودن نیاز به بیان دارد عام بودن هم نیاز به بیان دارد، مثل باب وضع که اگر یک لفظ بخواهد برای معنای عام یا برای معنای خاص وضع شود روشن است که هر دوی اینها نیاز به بیان دارد. پس در نتیجه در ما نحن فیه هم همینطور است، در اینجا ما میخواهیم بدانیم که ایا خصوص حال تلبس داخل موضع له است یا آنچه داخل موضع له است اعم از خصوص و عموم به موضع له است. اگر این چنین شد هر دوی خصوص و عموم نیاز به بیان دارد. پس اگر شما بگویید اصل عدم ملاحظه‌ی خصوصیت است ما در جواب اول به شما میگوییم اصل عدم ملاحظه‌ی عمومیت است.

چون با این بیانی که عرض شد معلوم شد که خصوص و عموم در عرض هم هستند، یا این جز موضع له است یا آن یکی، خصوص و عموم در چنین چیزی مانند متبایینین هستند، مثل این است که شک کنیم بین اینکه زید آمده است یا عمرو. اگر کسی بگوید اصل این است که زید نیامده او هم میگوید اصل این است که عمرو نیامده.

در ما نحن و فیه مرحوم آخوند تذکر نداده‌اند اما نکته‌ی بسیار مهمیه که اگر در ذهن شما بیاید که در اکرم العلما همین که دلیلی بر خاص نداریم ما استفاده‌ی عموم را میکنیم. خب اینجا و در بحث ما چرا این حرف را میزنید؟ همین مقدار که میگوییم اصل عدم ملاحظه‌ی خصوصیت حال تلبس است نتیجه بگیرید عمومیت موضوع را...

در جواب عرض میکنیم که اینجا با باب اکرم العلما فرق دارد، این عموم و خصوص اینجا در حکم متباینین هستند و اگر برای خصوص یک اصل جاری کنی برای عموم هم جاری میشود.

این جواب اول مرحوم آخوند بود.

اشکال دوم: دلیل حجیت این اصل چیست؟

اینکه میگویید اصل عدم ملاحظه‌ی خصوصیت است دو احتمال برای دلیل حجیت آن دارید:

احتمال اول: یا میخواهید این را از راه استصحاب درست کنید یعنی بگویید واضع قبل از آنکه بر کرسی وضع بنشیند و هییت «فاعلٌ» را وضع کند خصوصیت حال تلبس ملاحظه نشده بود به عدم ازلی، بعد که آمد مشتق رو وضع کرد استصحاب میکنیم عدم ملاحظه خصوصیت را.

جواب بر احتمال اول: این استصحاب حجیت ندارد چون در استصحاب، مستصحب ما یا باید حکم شرعی باشد یا باید یک موضوع دارای اثر شرعی باشد اما عدم ملاحظه‌ی خصوصیت میاید وضع و موضوع له را روشن میکند، روشن شدن موضوع له نه خودش حکم شرعی است و نه موضوع برای حکم شرعی است. پس استصحاب نمیتواند دلیل باشد.

احتمال دوم: دلیل حجیت این اصلِ عدم ملاحظه‌ی خصوصیت، بنای عقلا باشد. بگوبیم که عقلا همانطور که یک اصلی به نام اصاله الظهور دارند یک اصلی به نام عدم ملاحظه‌ی خصوصیت دارند.

جواب بر احتمال دوم: اصول عقلاییه در موردی جاری میشود که شک در مراد متکلم باشد. بعد از آنی که معنا و موضوع له روشن است اگر ما شک در مراد متکلم بکنیم اصول عقلاییه جاری میشود.

اما اینجا بگوییم عقلا برای تعیین موضوع له به یک اصلی استدلال میکنند به نام اصاله عدم ملاحظه خصوصیت، ما میگوییم عقلا چنین اصلی ندارند.

پس راه اول را مرحوم آخوند دو جواب دادند.

۵

بیان دوم مسئله اصولی

بیان دوم در مسیله اصولیه:

گفته‌اند که در اینجا امر ما دایر بین اشتراک معنوی و حقیقت و مجاز است، اگر بیاییم بگوییم مشتق وضع شده برای اعم از متلبس و منقضی، مشتق مشترک معنوی میشود.

اگر بگوییم مشتق وضع شده برای خصوص حال تلبس معناش میشود که حقیقت در خصوص متلبس است و استعمالش در منقضی استعمال مجازی میشود. پس امر دایر میشود بین اشتراک معنوی از یک طرف و حقیقت و مجاز از طرف دیگر است.

در دوران بین این دو ما اشتراک معنوی را ترجیح میدهیم؛ به دلیل غلبه؛ میگوییم اگر ما ده تا حقیقت مجاز داشته باشیم در مقابلش صد تا اشتراک معنوی داریم. استعمال الفاظ در معنای کلی به نحو مشترک معنوی بسیار بیشتر از مسیله‌ی حقیقت و مجاز میباشد. پس از راه ترجیح اشتراک معنوی بر حقیقت و مجاز میگوییم مشتق برای اعم از متلبس و منقضی وضع شده است.

اشکال مرحوم آخوند:

این مطلب هم از نظر صغرا و هم از نظر کبری باطل میباشد.

اما از نظر صغرا: ما غلبه را قبول نداریم، مگر شما استقرا کرده‌اید که میگویید اشتراک معنوی غلبه دارد بر حقیقت و مجاز؛ ما این غلبه را قبول نداریم و منکر آن هستیم.

اما از نظر کبری: شما باید اگر از راه غلبه وارد میشوید این قانون «الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب» را بپذیرید. اگر در یک موردی شک کردیم ظن میاید این مورد را به اعم اغلب ملحق میکند. مثلا اگر فرض کنیم که انسان‌ها غالبشون مرد هستند غیر غالبشون زن میباشند، حالا ما در یک مورد شک میکنیم مرد است یا زن، در اینجا مظنه میگوید این مورد مشکوک را ملحق کن به مورد غالب یعنی مرد بودن.

اما مرحوم آخوند میگویند این اعتباری ندارد چون ما دلیلی بر حجیت این مظنه نداریم، مظنه‌ای که میگوید مورد مشهور را به اغلب حمل و ملحق بکن.... دلیلی بر حجیت این مظنه نداریم.

۶

بررسی وجود اصل در مسئله‌ی فقیه

پس روشن شد از نظر مسیله‌ی اصولیه یک اصلی که عند الشک به آن اعتماد کنیم نداریم. و مرحوم آخوند همه‌ی فروض مطرح شده را رد کردند.

حالا اگر یک اصل و قاعده کلی نداشتیم، در مسئله فقهیه در مورد خاص آیا اصلی داریم که عند الشک به آن عمل کنیم یا خیر؟

اگر بحث مشتق تمام شد یعنی هیچ دلیلی برای اینکه مشتق متلبس در خصوص یا اعم از آن را نداشتیم.

و از نظر اصولی هم اصلی نداشتیم، حال آمدیم در یک مورد خاص که یک مسئله فرعیه و فقیه میباشد اصلی داریم یا نه؟

مرحوم آخوند میفرماید بله، اما این اصل به اختلاف موارد مختلف میشود. در بعضی موارد ما باید اصاله برائت رو جاری کنیم و در بعضی موارد باید استصحاب رو جاری کنیم.

مثلا اگر مولا بگوید {اکرم العالم} و ما یه زیدی داریم که این زید دو روز پیش عالم بوده اما در حین امر مولا نسیان عارضش شده و علم را از دست داده است، خب ما شک میکنیم از اول وجوب اکرام شامل زید هم میشود یا نه؟ اصالت برائت را جاری میکنیم. اما اگر در حین {اکرم العالم} زید عالم بود و وجوب اکرام شامل او شد دو روز بعد علم را از دست داد در اینجا دیگر جای برائت نیست و جای استصحاب است. این دو روز پیش در حین امر مولا این زید عالم بود و وجوب اکرام شاملش شد و دو روز بعد علمش را از دست داد، و حالا استصحاب میکنیم وجوب اکرامش را.

وجوب اکرام زید یا عدم وجوب اکرام زید این دیگر مسئله‌ی اصولی نیست و یک مسئله‌ی فقیه است.

پس در مسئله‌ی فقهیه اصل داریم منتهی به اختلاف موارد مختلف میشود.

۷

تطبیق «امر ششم: اصل اصولی یا فقهی در صورت شک»

انّه لا أصل في نفس (از حیث اصولی بودنش) هذه المسألة (اصلی در خود این مسئله‌ی اصولیه) يعوّل عليه عند الشكّ (اعتماد شود بر اون اصل.. وقتی شک میکنیم که آیا مشتق حقیقت در خصوص متلبس است یا اعم از متلبس و منقضی، آخود میفرمایند از نظر مسئله اصولیه اصلی نداریم)

دوتا اصل بیان شده که نتیجه‌ی این دو اصل این است که عند الشک از نظر اصولی باید بگیم مشتق حقیقت در اعم میباشد.

اصل اول چیست؟ وأصالة عدم ملاحظة الخصوصيّة (این اصل دو اشکال دارد یک:) مع معارضتها بأصالة عدم ملاحظة العموم (اولا معارض است با اینکه اصل عدم ملاحظه‌ی عموم است) اینجا این نکته رو اضافه کردیم که خصوص و عموم در سایر موارد مثل اکرم العلما حکم متباینین را ندارند. اگر شما گفتید در دلیلی بر خاص در اونجا نداریم خود به خود عام اثبات میشود. اما در اینجا خصوص و عموم حکم متباینین را دارند یعنی در عرض یکدیگرند و هر اصلی در خصوص جاری شود در عموم هم جاری میشود.

جواب و اشکال دوم: لا دليل على اعتبارها في تعيين الموضوع له (دلیلی بر اعتبار این اصل در تعیین موضوع له نداریم چون گفتیم این اصل یا استصحاب است که در این موارد حجیت ندارد؛ چون استصحاب در مواردی حجت است که یا مستصحب یا خودش حکم شرعی باشد یا موضوع برای حکم شرعی باشد که در اینجا اینگونه نیست.... یا آن اصل، اصل عقلایی است که گفتیم عقلا در این موارد اصلی ندارند)

به سراغ اصل دوم میرویم: وأمّا ترجيح الاشتراك المعنويّ على الحقيقة والمجاز (اگر بخوایید از راه ترجیح اشتراک معنوی بر حقیقت و مجاز وارد شوید) إذا دار الأمر بينهما (اگر امر دایر بین این دو باشد ترجیح بدید) لأجل الغلبة (یعنی بگویید اشتراک معنوی غلبه دارد) فممنوع، لمنع الغلبة أوّلا (این حرف درستی نیست چون غلبه را قبول نداریم چه کسی گفته استعمال اشتراک معنوی بیش از استعمال حقیقت و مجاز است؟) ومنع نهوض حجّة على الترجيح بها ثانيا. (دلیلی که بر حجیت این غلبه است؛ این قانون الظن یلحق و الشی به اعم اغلب است که این قانون را توضیح دادیم این قانون از نظر اصولیین اعتباری ندارد. بله مظنه میگوید مورد شک را به مورد غالب ملحق کن اما دلیلی بر حجیت این ظن نداریم)

پس از نظر مسئله اصولی روشن شد که اصلی نداریم

وأمّا الأصل العمليّ (از نظر مسئله فقهی اصل داریم ولی) فيختلف في الموارد (در موارد مختلف است) فأصالة البراءة في مثل: «أكرم كلّ عالم» يقتضي عدم وجوب إكرام ما انقضى عنه المبدأ قبل الإيجاب (قبل از آن که امر مولا بیاید زید متلبس به علم بوده و از او منقضی شده، در اینجا شک میکنیم این زید واجب و اکرام است یا نه؟ اصل برائت از وجوب اکرام میباشد.) كما أنّ قضيّة الاستصحاب وجوبه (استصحاب اقتضا دارد وجوب اکرام را) لو كان الإيجاب قبل الانقضاء (اگر این دستور مولا قبل از انقضا بیاید. یعنی اکرم عالم بیاید و زید عالم است و این وجوب شامل او شد و دو روز بعد علم از او منقضی شد در اینجا آن وجوب سابق را استصحاب میکنیم)

۸

اقوال بحث مشتق

فإذا عرفت ما تلونا عليك (مقدمات بحث مشتق تمام شد) فاعلم أنّ الأقوال في المسألة وإن كثرت إلّا أنّها حدثت بين المتأخّرين ـ بعد ما كانت ذات قولين بين المتقدّمين (متقدیم از اصولیین دو قول بیشتر نداشته‌اند یک قول این بوده که مشتق حقیقت در خصوص متلبس به مبدا است و قول دوم اینکه مشتق حقیقت در اعم از متلبس و منقضی است... می‌گوبیم چه چیزی سبب شد که اقوال در بین متاخرین از دو قول بیشتر شود، و شش قول شود؟)

[علت اول:] میفرمایند که متاخرین خیال کردند اختلاف مبادی سبب اختلاف در وضع و موضوع له میشود. لذا بعضی‌ها گفتند مشتق اگر منشاش حرفه و صناعات باشد این مشتق وضع میشود برای اعم از متلبس و منقضی. اگر مشتق از امور فعلی باشد وضع شده برای خصوص متلبس. این یک علت که متاخرین خیال کردند که اختلاف در مبادی موجب اختلاف در موضوع له مشتق میشود..

علت دوم اینکه متاخرین خیال کردن حالاتی که عارض بر مشتق میشود سبب تعدد موضوع له میشود مثلا گفته‌اند بین جایی که مشتق محکوم علیه قرار میگیرد و بین جایی که مشتق محکوم به قرار میگیره فرق وجود داره. اگر محکوم علیه قرار گرفت این حقیقت در اعم از متلبس و منقضی میباشدو اگر مشتق محکوم به قرار گرفت مشتق حقیقت در خصوص متلبسه..

مرحوم آخوند میفرمایند که ما قبلا برای شما روشن کردیم که اختلاف در مبادی یا حالاتی که عارض در مشتق میشه هیچگاه سبب اختلاف در موضوع له نمیشه.

لأجل (دلیل برای حدوث اقوال بین متاخرین) توهّم اختلاف المشتقّ باختلاف مبادئه في المعنى (مشتق به سبب اختلاف مبادی اختلاف پیدا میکند در معنی و موضوع له این یه دلیل) أو بتفاوت ما يعتريه من الأحوال (یا احوالی که عارض بر مشتق میشود اگر مشتق محکوم علیه قرار گرفت گفتیم که الضارب زید گفتند این جایی که محکوم علیه میباشد حقیقت در اعم است اما جایی که محکوم به قرار میگیرد مثل زید ضارب حقیقت در خصوص متلبس است) وقد مرّت الإشارة إلى أنّه (در امر رابع گذشت که اختلاف در مبادی و حالات سبب تفاوت در ما نحن به صدده نمیشود) لا يوجب التفاوت فيما نحن بصدده.

ويأتي له مزيد بيان في أثناء الاستدلال على ما هو المختار (برای این مطلب یک بیان اضافه‌ای در اثنای استدلال بر مختار میاوریم)

۹

قول اول: مختار مصنف

نظر مرحوم آخوند: به نظر ما مشتق وضع شده برای خصوص متلبس.

مجموعا از سخنان مرحوم آخوند سه دلیل بر این ادعا استفاده میشود.

دلیل اول تبادر است، شما وقتی میگید زید ضارب اون چیزی که به ذهن تبادر دارد این است که الان هم متلبس به ضرب است نه اینکه ۵ سال پیش زده و من الان بگویم ضارب است.

دلیل دوم این است که ما میتوانیم از زیدی که دو روز پیش زده و امروز زدن از او منقضی شده است میتوانیم صفت ضرب را از او سلب کنیم و بگوییم زید لیس بضارب. یعنی صحت سلب میشود دلیل دوم.

دلیل سوم ما میتوانیم متصف به صدقش بکنیم، مثلا زید دیروز قائم بوده و امروز که منقضی شده بگوییم زید قاعد و یک صفت مضاد با اون صفت منقضی شده بیاریم.

۱۰

تطبیق «قول اول: مختار مصنف»

المختار، وهو اعتبار التلبّس في الحال، وفاقا لمتأخّري الأصحاب والأشاعرة وخلافا لمتقدّميهم والمعتزلة.

ويدلّ عليه:

(سه دلیل میاورند)

١ـ تبادر خصوص المتلبّس بالمبدإ في الحال. (وقتی میگوییم زید ضارب اونی که به ذهن تبادر پیدا میکند خصوص ذاتی است که متلبس به مبدا در همون حال تلبس است)

٢ـ وصحّة السلب مطلقا عمّا انقضى عنه (ما میتوانیم ضارب را سلب بکنیم از زیدی که ضرب از او منقضی شده، این کلمه‌ی مطلقا را خیلی از محشّین کفایه معنا کردند به این که در صورتی که یک قیدی که موجب برگرداندلفظ از معنای خودش باشد، در کار نباشد، مثل کلمه امس یا کلمه غدا نباشه، ما همینطور بگوییم {زید ضارب} و نگوییم {امس یا غدا} چون اگر اینها را بیاریم دیگر صحب سلب نداریم چون زیدی که دیروز زده اگر اینگونه گفته شود که {زید ضارب امس} دیگر صحت سلب معنا ندارد. برخی دیگر کلمه مطلقا را اینگونه معنا کرده اندکه این مشتق مبداش هر مبدای میخواهد باشد چه مبدا آن از امور فعلی باشد چه از امور صناعی باشد. اما بنظر میرسد معنای دوم صحیح نیست و همان معنای اول صحیح است.) كالمتلبّس به في الاستقبال (کسی که متلبس به مبدا میشود در استقبال چطور دو روز دیگر میخواهد بزند و ما الان بگوییم «لیس بضارب» چظور صحت سلب وجود داره در اینجا هم همینطور است) وذلك (بیان این مطلب) لوضوح أنّ مثل القائم والضارب والعالم و ما يرادفها من سائر اللغات لا يصدق على من لم يكن متلبّسا بالمبادئ (بر کسی که متلبس به مبادی نیست صدق نمیکند) وإن كان متلبّسا بها قبل الجري والانتساب (اگر چه متلبس به مبادی قبل از جری و انتساب باشد اما صدق نمیکند) ويصحّ سلبها عنه (صلب از او صحیح است) كيف؟ (چگونه صحیح نباشه) وما يضادّها بحسب ما ارتكز من معناها في الأذهان يصدق عليه (ضد این مشتقات به حسب ارتکازی که در اذهان وجود داره صدق میکند) ضرورة صدق القاعد عليه في حال تلبّسه بالقعود بعد انقضاء تلبّسه باقيام (کسی که متلبس به قعود است به او میگویند قاعد بعد از منقضی شدن تلبس به قیام) مع وضوح التضادّ بين القاعد والقائم بحسب ما ارتكز لهما من المعنى (در حالی که واضح است تضاد بین قاعد و قائم به حسب ارتکاز در ذهن)

ويؤيّد ذلك (١) اتّفاق أهل العربيّة على عدم دلالة الاسم على الزمان ، ومنه الصفات الجارية على الذوات. ولا ينافيه اشتراط العمل في بعضها (٢) بكونه بمعنى الحال أو الاستقبال ، ضرورة أنّ المراد الدلالة على أحدهما بقرينة ، كيف لا وقد اتّفقوا على كونه مجازا في الاستقبال؟

لا يقال : يمكن أن يكون المراد بالحال في العنوان زمانه ، كما هو الظاهر منه عند إطلاقه ، وادّعي (٣) أنّه الظاهر في المشتقّات ، إمّا لدعوى الانسباق من الإطلاق أو بمعونة قرينة الحكمة.

لأنّا نقول : هذا الانسباق وإن كان ممّا لا ينكر إلّا أنّهم في هذا العنوان بصدد تعيين ما وضع له المشتقّ ، لا تعيين ما يراد بالقرينة منه.

سادسها : [لا أصل في المسألة]

انّه لا أصل في نفس هذه المسألة يعوّل عليه عند الشكّ (٤).

وأصالة عدم ملاحظة الخصوصيّة (٥) ـ مع معارضتها بأصالة عدم ملاحظة العموم ـ لا دليل على اعتبارها في تعيين الموضوع له.

وأمّا ترجيح الاشتراك المعنويّ على الحقيقة والمجاز إذا دار الأمر بينهما لأجل الغلبة (٦) ، فممنوع ، لمنع الغلبة أوّلا ، ومنع نهوض حجّة على الترجيح بها ثانيا.

وأمّا الأصل العمليّ فيختلف في الموارد ، فأصالة البراءة في مثل : «أكرم كلّ عالم» يقتضي عدم وجوب إكرام ما انقضى عنه المبدأ قبل الإيجاب (٧) ، كما أنّ

__________________

(١) أي : كون المراد من الحال حال التلبّس.

(٢) كاسمي الفاعل والمفعول.

(٣) كما ادّعاه صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٦٠.

(٤) أي : عند التردّد وعدم قيام الدليل على أنّ الموضوع له خصوص المتلبّس فعلا أو الأعمّ منه.

(٥) أي : خصوصيّة حال التلبّس.

(٦) أي : غلبة الاشتراك المعنويّ على المجاز.

(٧) أي : قبل تشريع الحكم. بيان ذلك : أنّا لمّا نشكّ في صدق العالم فعلا على من انقضى عنه العلم للشكّ في الوضع ، فنشكّ في ثبوت الحكم له ، وأصالة البراءة عن وجوب إكرامه تنفي ـ

قضيّة الاستصحاب وجوبه لو كان الإيجاب قبل الانقضاء (١).

[الأقوال في مسألة المشتقّ]

[١ ـ مختار المصنّف وأدلّته]

فإذا عرفت ما تلونا عليك فاعلم أنّ الأقوال في المسألة وإن كثرت إلّا أنّها حدثت بين المتأخّرين ـ بعد ما كانت ذات قولين بين المتقدّمين (٢) ـ ، لأجل توهّم اختلاف المشتقّ باختلاف مبادئه في المعنى أو بتفاوت ما يعتريه من الأحوال. وقد مرّت الإشارة إلى أنّه لا يوجب التفاوت فيما نحن بصدده ، ويأتي له مزيد بيان في أثناء الاستدلال على ما هو المختار ، وهو اعتبار التلبّس في الحال ، وفاقا لمتأخّري الأصحاب والأشاعرة ، وخلافا لمتقدّميهم والمعتزلة.

ويدلّ عليه :

١ ـ تبادر خصوص المتلبّس بالمبدإ في الحال.

٢ ـ وصحّة السلب مطلقا عمّا انقضى عنه ـ كالمتلبّس به في الاستقبال ـ ؛

__________________

ـ ثبوت الحكم له. وهذا يلائم الوضع للأخصّ.

(١) أي : فكان زيد متلبّسا بالعلم حال الإيجاب ، لكنّه انقضى عنه بعد ورود الوجوب ، فيشكّ في بقاء الحكم له ، للشكّ في عالميّته الناشئ من الشكّ في الوضع ، فيستصحب وجوب إكرامه. وهذا يلائم الوضع للأعمّ.

وأورد عليه السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّه لا فرق بين الموردين ، بل في كلا الموردين كان المرجع أصالة البراءة ، لا الاستصحاب ، فراجع محاضرات في اصول الفقه ١ : ٢٤٣.

(٢) ذهبت المعتزلة وجماعة من الأقدمين إلى أنّه موضوع للأعمّ. فراجع نهاية السئول ٢ : ٨٢ ، إرشاد الفحول : ١٨ ، مبادئ الوصول إلى علم الاصول : ٦٧ ، رسائل المحقّق الكركيّ ٢ : ٨٢ ، زبدة الاصول : ٣٣.

وذهبت الأشاعرة وجماعة من المتأخّرين من أصحابنا إلى أنّه موضوع للأخصّ. فراجع مناهج العقول (البدخشيّ) ١ : ٢٧٥ ، قوانين الاصول ١ : ٧٦ ، تقريرات المجدّد الشيرازيّ ١ : ٢٦٣ ، فوائد الاصول ١ : ١٢٠ ، نهاية الأفكار ١ : ١٣٥.

وذلك لوضوح أنّ مثل القائم والضارب والعالم وما يرادفها من سائر اللغات لا يصدق على من لم يكن (١) متلبّسا بالمبادئ ، وإن كان متلبّسا بها قبل الجري والانتساب ، ويصحّ سلبها عنه. كيف؟ (٢) وما يضادّها بحسب ما ارتكز من معناها في الأذهان يصدق عليه ، ضرورة صدق القاعد عليه في حال تلبّسه بالقعود بعد انقضاء تلبّسه بالقيام ، مع وضوح التضادّ بين القاعد والقائم بحسب ما ارتكز لهما من المعنى ، كما لا يخفى.

وقد يقرّر هذا (٣) وجها على حدة ، ويقال : لا ريب في مضادّة الصفات المتقابلة المأخوذة من المبادئ المتضادّة على ما ارتكز لها من المعاني ، فلو كان المشتقّ حقيقة في الأعمّ لما كان بينها مضادّة ، بل مخالفة ، لتصادقها فيما انقضى عنه المبدأ وتلبّس بالمبدإ الآخر.

ولا يرد على هذا التقرير ما أورده بعض الأجلّة من المعاصرين (٤) من عدم التضادّ على القول بعدم الاشتراط ، لما عرفت من ارتكازه بينها (٥) كما في مبادئها.

إن قلت : لعلّ ارتكازها (٦) لأجل السبق من الإطلاق لا الاشتراط (٧).

قلت : لا يكاد يكون لذلك ، لكثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء لو

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «من لا يكون».

(٢) أي : كيف لا يصحّ سلبها عمّن لا يكون متلبّسا فعلا بالمبادئ؟

(٣) أي : لزوم اجتماع الضدّين.

(٤) وهو المحقّق الرشتيّ في بدائع الأفكار : ١٨١.

(٥) أي : ارتكاز التضادّ بين الصفات المتقابلة كارتكازيّته بين مبادئها ، فلا يتوقّف التضادّ بينها على القول بالاشتراط كي يلزم الدور.

ولا يخفى ما في ارتكازيّته كما مرّ في علاميّة التبادر.

(٦) أي : ارتكاز المضادّة بين الصفات.

(٧) حاصل الإشكال : أنّ مجرّد ارتكاز التضادّ بين الصفات لا يدلّ على وضع المشتقّ لخصوص حال التلبّس ، بل إنّما يدلّ عليه إذا كان الارتكاز ناشئا من حاقّ اللفظ ، وهو غير معلوم ، بل يحتمل أن يكون ناشئا من الإطلاق.