درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۰: مشتق ۶

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تالی فاسد اخذ لحاظ استقلالیت در موضوع له اسماء

مرحوم آخوند فرمودند: به نظر ما فرق میان حرف و اسم در مرحله‌ی وضع و موضوع له و مستعمل فیه نیست بلکه فرق در مرحله‌ی استعمال است و کیفیت استعمال است. اسم در موردی استعمال می‌شود که غایت استعمال عبارت از یک معنای استقلالی باشد اما حرف در موردی استعمال می‌شود که غایت، قصد یک معنای غیرر استقلالی است و این مطلب را هم با دلیل اثبات فرمودند و هم مؤیدی برای این معنا ذکر کردند. در دنباله‌ی مطلب ایشان سه مطلب را بیان می‌کنند: یک مطلب که در جلسه‌ی سابق هم اشاره شد این است که اگر ما قصد استقلالیت یا آلی بودن را در موضوع له یا مستعمل فیه اخذ کنیم یک تالی فاسد مهمی دارد و آن این است که این معانی ای از قبیل کلمه‌ی " کوفه و سیر و بصره" که در جمله‌ی "سرت من البصرة الی الکوفة" به عنوان متعلق برای حروف جاره قرار گرفتند دیگر قابل انطباق بر این مصادیق خارجیه نیست. اگر گفتیم که در موضوع له "سیر" لحاظ استقلالیت شده به این معناست که موضوع له سیر مقید به لحاظ استقلالیت است که در این صورت یک معنای عقلی و ذهنی می‌شود یعنی کلی عقلی می‌شود منتها کلی عقلی به آن اصطلاحی که در کفایه مطرح شد (یعنی اگر یک مفهوم کلی را به یک قید ذهنی مقید کردیم کلی عقلی می‌شود) اگر مفهوم کلی سیر را به لحاظ استقلالی کردیم، لحاظ همان تصور است که یک امر ذهنی است، پس سیر مقید به یک قید ذهنی شده است و کلی عقلی می‌شود و چون کلی عقلی قیدش یک امر ذهنی است موطنی جز ذهن ندارد. پس سیر فقط یک معنای ذهنی دارد یعنی اگر در موضوع له آن می‌گوییم " حرکت کردن مقید به لحاظ استقلالی" در این صورت این حرکت مقید به لحاظ استقلالی فقط در ذهن جایگاه دارد و دیگر بر سیر خارجی قابل انطباق نیست و این امری است که قابل پذیرش برای احدی نیست، هیچ کس نمی‌تواند بگوید که معانی اسمیه، معانی ای هستند که قابل انطباق بر معانی خارجیه نیستند بلکه همه قائلند که این معانی معنایی دارند که قابل تطبیق بر خارج است. خلاصه‌ی کلام این که مرحوم آخوند به مشهور می‌فرماید: شما در باب معانی حرفیه لحاظ غیر استقلالی را جزء موضوع له قرار دادید و به این اعتبار می‌گویید حروف دارای یک معنای ذهنی هستند چرا که وجود یک معنای ذهنی است و هر جا که صحبت از وجود است یعنی جزئیت، اگر در باب حروف این سخن را می‌گویید در بابا اسماء و معانی اسمیه هم باید بگویید: لحاظ استقلالیت جزء موضوع له اسماء و معانی اسمیه است، که اگر در باب معانی اسمیه چنین سخنی بگویید تالی فاسد مهمی به دنبال دارد و آن این است که معانی اسمیه قابل تطبیق بر خارجیات نباشد که احدی به آن ملتزم نمی‌شود.

۴

اطلاق جزئی و کلی به معانی اسمیه

مطلب دومی که بیان می‌فرمایند این است که با تحقیقی که ما انجام دادیم روشن شد که معانی اسمیه را هم می‌توان گفت که کلی هستند و هم می‌توان به آنها اطلاق جزئی کرد لکن هر کدام به یک جهت و به یک اعتبار خاص است. اگر در کلمه‌ی "سیر" معنا را بما هو هو در نظر بگیریم یعنی با قطع نظر از لحاظ استقلالیت در نظر بگیریم در این صورت این معنا کلی طبیعی قابل صدق بر کثیرین است یعنی کلمه‌ی "سیر" هم به سیر از بصره و هم به سیر از کوفه و هم بر سر زید و عمرو صدق می‌کند و بر تمام مصادیق سیر قابل انطباق است، اما اگر این سیر را مقید به لحاظ استقلالیت کردیم در این صورت چون این لحاظ یک امر ذهنی است و وجود ذهنی دارد و وجود با تشخص و جزئیت مساوی است، مقیدی که قیدش جزئی باشد خود آن مقید نیز جزئی می‌شود، لذا سیر به این اعتبار دوم، جزئی ذهنی می‌شود اما به اعتبار اول کلی طبیعی است. بنابر این مانعی ندارد که اگر از ما سؤال شد که معانی اسمیه کلی یا جزئی هستند، بگوییم: آنها هم جزئی و هم کلی هستند، کلی هستند به اعتبار این که خود آنها را فی نفسه در نظر بگیریم و جزئی هستند به اعتبار این کیفیت و غایت استعمال که لحاظ استقلالیت است.

۵

عدم اختصاص اخذ لحاظ در موضوع له به حروف

در مطلب آخر می‌فرمایند: از مطالب ما روشن شد که این که گفتیم لحاظ استقلالی در موضوع له داخل نیست اختصاص به حروف ندارد بلکه در باب اسماء هم روشن شد که لحاظ استقلالیت جزء برای موضوع له نیست، یعنی مشهور گفته‌اند که وضع و موضوع له در اسماء عام است اما در حروف، وضع عام و موضوع له خاص است ولی ما اشکالی که در باب حروف به مشهور وارد کردیم و طریقی که برای جواب از این اشکال مطرح کردیم اختصاص به حروف ندارد و همان مطالبی که در باب حروف مطرح است در باب اسماء هم مطرح است.

۶

امر چهارم: عدم ایجاب اختلاف مبادی در اختلاف دلالت مشتقات

مرحوم آخوند در این امر چهارم یک تفصیلی که صاحب کتاب بدائع (مرحوم محقق رشتی) به فاضل تونی نسبت داده‌اند را اشاره می‌کنند و مورد مناقشه قرار می‌دهند. تفصیل ایشان این است که ما بین مشتقاتی که مبدأ آنها اکثری است و مشتقاتی که مبدأ آنها غیر اکثری هستند باید تفصیل بدهیم، آن مشتقی که دارای یک مبدأ اکثری است قائل می‌شویم که حقیقت در اعم است (اعم از متلبس و منقضی) اما مشتقی که دارای مبدأ غیر اکثری است قائل می‌شویم که حقیقت در خصوص متلبس است و استعمال آن در منقضی یک استعمال مجازی است. فاضل تونی فرموده است: برخی از مشتقات دارای مبدئی است که آن مبدأ اکثرا عنوان تلبس را دارد یعنی اکرا با حال تلبس است به طوری که حال عدم تلبس در مقابل حال تلبس " النادر کالمعدوم" است مثل آن مشتقی که مبدأ از حرفه یا صناعات باشد یا عنوان ملکه را داشته باشد، در این صورت این مبدأ، مبدأ اکثری است. مثلا شخصی که نجار است، نجار چون غالبا متلبس به نجاری کردن است به گونه‌ای که در آن زمانی که در مغازه نشسته است و تلبس به نجاری ندارد آن مقدار در مقابل آن مقداری که تلبس دارد بسیار نادر و ناچیز است، حالت اکثری این نجار این است که از صبح تا غروب مشغول کار نجاری است، یا مجتهد چون ملکه‌ی اجتهاد دارد و غالبا این ملکه را به کار می‌اندازد و فروع فقهیه را استنباط می‌کند. مرحوم فاضل تونی می‌فرماید: در این مشتقات که دارای یک مبدأ اکثری هستند می‌گوییم: مشتق حقیقت در اعم است یعنی چه در آن زمانی که نجار مشغول نجاری است حقیقتا به او نجار می‌گوییم و زمانی هم که تلبس به نجاری ندارد نیز حقیقتا به او نجار می‌گوییم، مجتهد نیز در زمانی که در حال استنباط فرعی از فروعات فقهی است به او مجتهد می‌گوییم و آن زمانی هم که در حال غذا خوردن است به او مجتهد می‌گوییم و این استعمال یک استعمال حقیقی است. اما آن مشتقاتی که دارای مبدأ غیر اکثری است، مثلا یک زمانی می‌زند و زمان زیادی نمی‌زند، "ضرب" به این گونه است که یک زمان کوتاهی انسان مرتکب آن می‌شود و بعد هم دیگر انجام نمی‌دهد بلکه مدتها طول می‌کشد تا دوباره انسان مرتکب آن شود، "شرب" و " اکل " همه از مبادی غیر اکثری است و در این گونه مشتقات می‌گوییم: مشتق حقیقت در صورتی است که تلبس باشد و در جایی که تلبس در کار نباشد، استعمال مجازی است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: ما سابقا در یک سطر به این مطلب اشاره کردیم و جواب دادیم، چرا که ابتدا باید ببینیم محل نزاع در باب مشتق چیست؟ محل نزاع در باب مشتق در هیئت مشتق است مثلا می‌خواهیم بررسی کنیم که هیئت اسم فاعل و مفعول آیا برای خصوص حال تلبس وضع شده‌اند یا این که برای اعم از حال تلبس و انقضاء وضع شده‌اند؟ اختلاف در مبادی ارتباطی به هیئت ندارد بلکه سابقا بیان کردیم که اختلاف در مبادی سبب اختلاف در انحاء تلبس می‌شود یعنی سبب می‌شود که در جایی که مبدأ، ملکه یا حرفه یا صنعت است، تلبس به یک نحوی باشد ف یعنی حتی در جایی که نجار نشسته از نظر عرفی متلبس است زیرا مبدأ عبارت از ملکه‌ی نجاری و صنعت است و لذا در زمانی که نشسته است باز هم تلبس دارد و زمانی هم که خواب است همین طور است، بله اگر این نجار از شغل خود اعراض کرد و شغل دومی را پیدا کرد، یا اصلا حرفه‌ی خود را فراموش کرد یا مثلا مجتهدی ملکه‌ی استنباط خود را از دست داد در این صورت می‌گوییم "انقضی عنه المبدأ "، اما مادامی که ملکه وجود دارد تلبس به مبدأ نیز وجود دارد، مثلاممکن است شخصی ملکه‌ی اجتهاد دارد اما تا به حال یک فرع هم استنباط نکرده باشد، زمانی که ملکه را از دست داد زمان انقضاء مبدأ از اوست. لذا مرحوم آخوند می‌فرمایند: اختلاف در مبادی سبب اختلاف در کیفیت و انواع تلبس می‌شود اما ربطی به محل نزاع ندارد بلکه محل نزاع در باب موضوع له هیئت است که ببینیم هیئت مشتق برای چه معنایی وضع شده است.

۷

تطبیق تالی فاسد اخذ لحاظ استقلالیت در موضوع له اسماء

كيف؟ (چگونه در باب اسماء قصد استقلالیت جزء موضوع له باشد) وإلّا (اگر جزء موضوع له باشد) لزم أن يكون معاني المتعلّقات غير منطبقة على الجزئيّات الخارجيّة (لازمه‌ی آن این است که معانی متعلقات منطبق بر جزئیات خارجیه نباشد، متعلقات در این موضع دو احتمال دارد که وقتی مثال را بیان کردیم این دو احتمال را بیان خواهیم کرد، اگر در "سیر" اگر بخواهیم لحاظ استقلالیت که یک قید ذهنی است را جزء موضوع له قرار دهیم دیگر قابل انطباق بر سیر خارجی نیست)، لكونها ـ على هذا ـ كلّيّات عقليّة (به این دلیل که این معانی بنا براین که لحاظ استقلالیت قید موضوع له یا مستعمل فیه باشد یک کلی عقلی است)، والكلّيّ العقليّ لا موطن له إلّا الذهن (و کلی عقلی هیچ موطنی غیر از ذهن ندارد چون این قید یک امر ذهنی است و وقتی قید، ذهین باشد مقید نیز ذهنی می‌شود)؛ فالسير والبصرة والكوفة في: «سرت من البصرة إلى الكوفة» لا يكاد يصدق على السير والبصرة والكوفة (پس سر و بصره کوفه این سه معنای اسمی در جمله‌ی "سرت من البصرة الی الکوفة" بر سیر و بصره و کوفه‌ی خارجی صدق نمی‌کند)، لتقيّدها بما اعتبر فيه القصد (زیرا این معانی مقید است به آن قصدی که در آنها معتبر است)، فتصير عقليّة (پس این معنی، معانی عقلیه می‌شوند)، فيستحيل انطباقها على الامور الخارجيّة (پس انطباق این معانی بر امور خارجیه مستحیل است، حال به سراغ عبارت " معانی المتعلقات می‌رویم، یک احتمال که در بعضی از شروح دادند این است که متعلقات از این جهت به سیر و کوفه و بصره اطلاق می‌شود که جار و مجرور به آنها تعل دارد، "من البصره" متعلق به سیر است " الی الکوفه" هم متعلق به بصره یا سیر است، اما احتمال دومی که در ذهن ماست این است که متعلقات از باب مقیدات...)

بيّنّاه في الفوائد (١) بما لا مزيد عليه ـ إلّا أنّك عرفت فيما تقدّم (٢) عدم الفرق بينه وبين الاسم بحسب المعنى ما لم يلحظ فيه (٣) الاستقلال بالمفهوميّة ولا عدم الاستقلال بها. وإنّما الفرق هو أنّه (٤) وضع ليستعمل واريد منه معناه حالة لغيره وبما هو في الغير ، ووضع غيره (٥) ليستعمل واريد منه معناه بما هو هو. وعليه يكون كلّ من الاستقلال بالمفهوميّة وعدم الاستقلال بها إنّما اعتبر في جانب الاستعمال ، لا في المستعمل فيه ، ليكون بينهما تفاوت بحسب المعنى ؛ فلفظ «الابتداء» لو استعمل في المعنى الآليّ ولفظة «من» في المعنى الاستقلاليّ لما كان مجازا واستعمالا له في غير ما وضع له ، وإن كان بغير ما وضع له (٦).

فالمعنى في كليهما في نفسه كليّ طبيعيّ يصدق على كثيرين ؛ ومقيّدا باللحاظ الاستقلاليّ أو الآليّ كليّ عقليّ (٧) ، وإن كان بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا كان جزئيّا ذهنيّا (٨) ، فإنّ الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد وإن كان بالوجود الذهنيّ ، فافهم وتأمّل فيما وقع في المقام من الأعلام من الخلط والاشتباه وتوهّم كون الموضوع له أو المستعمل فيه في الحروف خاصّا ، بخلاف ما عداها ، فإنّه عامّ.

وليت شعري إن كان قصد الآليّة فيها موجبا لكون المعنى جزئيّا فلم لا يكون قصد الاستقلاليّة فيه (٩) موجبا له؟! وهل يكون ذلك إلّا لكون هذا القصد ليس ممّا يعتبر في الموضوع له ولا المستعمل فيه ، بل في الاستعمال؟ فلم لا يكون فيها كذلك؟! كيف؟ وإلّا لزم أن يكون معاني المتعلّقات غير منطبقة على الجزئيّات

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ٦٦.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة : ٢٨.

(٣) أي : في المعني.

(٤) أي : الحرف.

(٥) أي : الاسم.

(٦) أي : وإن كان بغير النحو الّذي وضع له اللفظ.

(٧) وفي النسخة الأصليّة : «أو الآليّ الكلّيّ كلّيّ عقليّ».

(٨) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «جزئيّا ذهنيّا» ، فإنّ لفظة «كان» مستدركة ، حيث إنّ قوله : «جزئيّا ذهنيّا» خبر كان في قوله : «وإن كان» ، فكان الأولى أن يقول : «وإن كان جزئيّا ذهنيّا بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا».

(٩) أي : في الاسم.

الخارجيّة ، لكونها ـ على هذا ـ كلّيّات عقليّة ، والكلّيّ العقليّ لا موطن له إلّا الذهن ؛ فالسير والبصرة والكوفة في : «سرت من البصرة إلى الكوفة» لا يكاد يصدق على السير والبصرة والكوفة ، لتقيّدها بما اعتبر فيه القصد (١) ، فتصير عقليّة ، فيستحيل انطباقها على الامور الخارجيّة.

وبما حقّقناه يوفّق بين جزئيّة المعنى الحرفيّ بل الاسميّ والصدق على الكثيرين ، وأنّ الجزئيّة باعتبار تقيّد المعنى باللحاظ في موارد الاستعمالات آليّا أو استقلاليّا ، وكلّيّته بلحاظ نفس المعنى.

ومنه ظهر عدم اختصاص الإشكال والدفع بالحرف ، بل يعمّ غيره. فتأمّل في المقام ، فإنّه دقيق ومزالّ الأقدام للأعلام ، وقد سبق في بعض الامور (٢) بعض الكلام ، والإعادة مع ذلك لما فيها من الفائدة والإفادة (٣) ، فافهم.

رابعها : [اختلاف المبادئ لا يوجب اختلافا في دلالة المشتقّ]

أنّ اختلاف المشتقّات في المبادئ ـ وكون المبدأ في بعضها حرفة وصناعة (٤) ، وفي بعضها قوة وملكة (٥) ، وفي بعضها فعليّا (٦) ـ لا يوجب اختلافا في دلالتها بحسب الهيئة أصلا ، ولا تفاوتا في الجهة المبحوث عنها ، كما لا يخفى (٧). غاية الأمر أنّه يختلف التلبّس به في المضيّ أو الحال ، فيكون التلبّس به فعلا لو اخذ حرفة أو ملكة ولو لم يتلبّس به إلى الحال أو انقضى عنه ، ويكون ممّا مضى أو يأتي

__________________

(١) أي : لتقيّد السير والبصرة والكوفة بالمعنى الحرفيّ الّذي اعتبر فيه قصد الآليّة.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة : ٢٨.

(٣) ومن الفوائد المترتّبة على الإعادة ثبوت عدم المنافاة بين كون الشيء كلّيّا عقليّا وكونه جزئيّا ذهنيّا أو كونه كلّيّا طبيعيّا وكونه جزئيّا ذهنيّا.

(٤) كالخياطة في الخيّاط.

(٥) كالاجتهاد في المجتهد.

(٦) كالضرب في الضارب.

(٧) بخلاف الفاضل التونيّ ـ على ما في بدائع الأفكار (للمحقّق الرشتيّ) : ١٧٨ ، وحاشية قوانين الاصول ١ : ٧٨ ـ ، فإنّه توهّم أنّ النزاع لا يجري في المشتقّات الّتي مبدؤها حرفة ـ كالنجّار والخيّاط ـ والمشتقّات الّتي مبدؤها ملكة ـ كالاجتهاد ـ ، بل المتّفق عليه أنّ المشتقّ في هذه الموارد موضوع للأعمّ.

لو اخذ فعليّا ، فلا يتفاوت فيها (١) أنحاء التلبّسات وأنواع التعلّقات ، كما أشرنا إليه.

خامسها : [المراد من كلمة «الحال» في العنوان]

انّ المراد بالحال في عنوان المسألة هو حال التلبّس (٢) لا حال النطق (٣) ، ضرورة أنّ مثل : «كان زيد ضاربا أمس» ، أو «سيكون غدا ضاربا» حقيقة إذا كان متلبّسا بالضرب في الأمس في المثال الأوّل ، ومتلبّسا به في الغد في الثاني ، فجري المشتقّ حيث كان بلحاظ حال التلبّس ـ وإن مضى زمانه في أحدهما ، ولم يأت بعد في آخر ـ كان حقيقة بلا خلاف.

ولا ينافيه الاتّفاق على أنّ مثل «زيد ضارب غدا» مجاز ، فإنّ الظاهر أنّه فيما إذا كان الجري في الحال (٤) ـ كما هو قضيّة الإطلاق ـ ، والغد إنّما يكون لبيان زمان التلبّس ، فيكون الجري والاتّصاف في الحال والتلبّس في الاستقبال (٥).

ومن هنا ظهر الحال في مثل : «زيد ضارب أمس» وأنّه داخل في محلّ الخلاف والإشكال. ولو كانت لفظة «أمس» أو «غد» قرينة على تعيين زمان النسبة والجري أيضا (٦) كان المثالان حقيقة.

وبالجملة : لا ينبغي الإشكال في كون المشتقّ حقيقة فيما إذا جرى على الذات بلحاظ حال التلبّس ، ولو كان في المضيّ أو الاستقبال ؛ وإنّما الخلاف في كونه حقيقة في خصوصه (٧) أو فيما يعمّ ما إذا جرى عليها في الحال بعد ما انقضى عنه التلبّس ، بعد الفراغ عن كونه مجازا فيما إذا جرى عليها فعلا بلحاظ التلبّس في الاستقبال.

__________________

(١) أي : في دلالة الهيئة.

(٢) ليس المقصود من حال التلبّس زمان التلبّس كما استظهره المحقّق النائينيّ من كلام المصنّف ، بل المقصود هو فعليّة التّلبس واتّحاد الإسناد والتلبّس.

(٣) فلا يعتبر في صدق المشتقّ حقيقة تلبّس الذات بالمبدإ حال النطق ، كما لا يعتبر فيه تلبّسها بالمبدإ حال الجري وإطلاق المشتقّ على الذات.

(٤) أي : حال النطق.

(٥) فالمجازيّة في المثال المزبور انّما هو لأجل انفكاك الجري عن فعليّة التلبّس.

(٦) بحيث يتّحد زمان الجري مع زمان التلبّس.

(٧) أي : في خصوص حال التلبّس.