درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۳۹: مشتق ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

فرق بین معنای حرفی و اسمی

حال که ما بحث افعال را به نحو استطرادی در مبحث مشتق مطرح کردیم و اثبات کردیم که بر خلاف آنچه که نحوی‌ها قائل هستند در موضوع له افعال اخذ نشده است بلکه این زمان ماضی یا حال و استقبال از آن خصوصیتی که از آن به نسبت تحققیه در ماضی و نسبت ترقبیه در مضارع تعبیر می‌شود استفاده می‌کردیم، برای این که این استطراد مطرد شود و یک بحث استطرادی کامل در این موضع ارائه داده باشیم مناسب است که بحث حرف و اسم را نیز مطرح کنیم. مطالبی را متذکر می‌شوند که سابقا در اوائل کتاب به طور مفصل بیان فرموده بودند. ما وقتی به تعریف اسم دقت می‌کنیم " الاسم ما دل علی معنی فی نفسه" یعین اسم آن کلمه‌ای است که بر یک معنای استقلالی دارد و در مقابل حرف " ما دل علی معنی فی غیره" یعنی حرف آن کلمه‌ای است که دلالت بر یک معنایی در غیر خود دارد به عبارت دیگر حرف به خودی خود بر یک معنای روشنی دلالت ندارد بلکه یک معنایی را در غیر خود ایجاد می‌کند و یک معنای آلی و غیر استقلالی دارد. ما کلمه‌ی "فی" را نمی‌توانیم به تنهایی برای آن معنایی داشته باشیم بلکه باید یک زید و یک دار در دو طرف "فی" قرار دهیم و وقتی گفتیم "زید فی الدار" این "فی" معنا پیدا می‌کند یعنی به واسطه‌ی این دو طرف معنایی را افاده می‌کند و در این مثال ظرفیت را افاده می‌کند، خود زید یک معنای استقلالی دارد و در تصور معنای زید ما نیاز به تصور چیز دیگری ندارم و کلمه‌ی "دار" نیز اینگونه است اما اگر بخوهد کلمه‌ی "فی" دارای معنایی باشد باید دو معنای اسمی دیگر برای آن تصور کنیم تا این کلمه افاده‌ی معنا کند، پس حرف دلالت بر یک معنایی در غیر خود ندارد و مثل "فی" جهت ظرفیت دار برای زید استفاده می‌شود. از کلمات مرحوم آخوند استفاده می‌شود که اصل وجود فرق میان حرف و اسم یک مطلب مسلمی است و همه‌ی بزرگان قائلند یک فرقی بیم آن دو وجود دارد و نیز همه قبول دارند که فرق بین اسم و حرف در همین استقلالیت و عدم استقلالیت است لکن آنچه محل بحث است این است که این استقلالیت و عدم استقلالیت را در کدام یک از مراحل اربعه قرار دهیم؟ آیا در مرحله‌ی وضع قرار دهیم و بگوییم: اسم و حرف در مرحله‌ی وضع با یکدیگر اختلاف دارند (مرحله‌ی وضع یعنی مرحله‌ای که و. اضع معنایی را تصور کرده است) یعنی در جایی که خواسته اسم را در تصور کند در مرحله‌ی اول یک معنای استقلالی را تصور کرده است و در جایی که خواسته حرف را وضع کند در مرحله‌ی اول یک معنای غیر استقلالی را تصور کرده است و یا این که این اختلاف بین اسم و حرف در مرحله‌ی موضوع له است یعنی هم در اسم و هم در حرف در مرحله‌ی اول واضع یک معنای واحد تصور می‌کند اما اسم را برای همان معنا به قید استقلالیت وضع می‌کند و حرف را برای آن معنا به قید عدم استقلالیت وضع می‌کند، ما یک کلمه‌ی "من" که حرف است و یک کلمه‌ی " ابتداء" داریم که به آن اسم می‌گوییم و این دو کلمه در مرحله با هم اختلافی ندارند یعنی واضع در هردو یک معنای کلی ابتدائیت را تصور می‌کند لکن در مرحله‌ی موضوع له بین آن دو اختلاف است و ابتداء را برای ابتدائیت استقلالی وضع می‌کند اما "من" را برای ابتدائیت غیر استقلالی وضع می‌کند که در نتیجه استقلالیت و عدم استقلالیت جزء موضوع له اسم و حرف است. مرحله‌ی سوم مرحله‌ی مستعمل فیه است یعنی کلمه‌ی ابتداء و کلمه‌ی "من" در مرحله‌ی وضع و موضوع له با هم اختلاف ندارند بلکه مستعمل فیه آنها مختلف است یعنی مستعملین وقتی "ابتداء" را استعمال می‌کنند این لفظ را در یک ابتدائیت استقلالی و کلمه‌ی "من" را در ابتدائیت غیر استقلالی استعمال می‌کنند ولو این که بگوییم وضع و موضوع له آنها واحد است، مرحوم آخوند می‌فرمایند: به نظر ما فرق میان حرف و اسم در هیچ یک از این سه مرحله نیست، اصل وجود فرق بین حرف و اسم است را قبول دارند و نیز این که این فرق در همیتن استقلالیت و عدم استقلالیت است را نیز قبول دارند اما این فرق را در ناحیه‌ی وضع و موضوع له و مستعمل فیه نمی‌دانند، یعنی چه در جایی که می‌گوییم " ابتداء سیری الکوفه " و چه در جایی که می‌گوییم گسرت من الکوفه" لفظ ابتداء و "من" در هر دو مورد در یک معنا استعمال شده است و فرق در شرطی است که واضع کرده است یا در غایت استعمال است. هم در بحث سابق و هم در این بحث مراد مرحوم آخوند واضح نیست، می‌فرمایند: فرق از ناحیه‌ی شرط واضع است یعنی واضع شرط کرده است که زمانی خواستید ابتدائیت را به نحو استقلالی استعمال کنید کلمه‌ی ابتداء را ذکر کنید و زمانی که خواستید به نحو غیر استقلالی استعمال کنید کلمه ی" من " را ذکر کنید. بنا براین طبق نظریه‌ی مرحوم آخوند در جایی که ما "من" به کار می‌بریم به جای آن کلمه‌ی ابتداء قرار دهیم این استعمال، استعمال مجازی و در غیر موضوع له نیست زیرا موضوع له ابتداء و "من" یکسان است یعنی گویا این دو از الفاظ مترادف هستند و اگر یکی را به جای دیگری استعمال کردیم از مصادیق استعمال در غیر موضوع له نیست. اگر سوال شود که ما خارجا می‌دانیم که این استعمال صحیح نیست یعنی در جمله‌ی "سرت من البصره" اگر به جای "من" ابتداء بگذاریم جمله غلط است، به چه دلیل است؟ می‌فرماید به دلیل این است که بر خلاف شرطی است که واضع در نظر گرفته است و بر خلاف آن غایتی است که وجود دارد و از آن به استعمال به غیر ما وضع له تعبیر می‌کنند نه استعمال فی غیر ما وضع له.

۴

تصور کلی طبیعی و عقلی و جزئی ذهنی در معنای اسم وحرف

طبق این معنایی که ما برای شما ارائه دادیم می‌توانیم این جمع بندی را داشته باشیم: کلمه‌ی ابتداء و "من" از یک نظر کلی طبیعی و از نظر دیگر کلی عقلی و از نظر سوم جزئی ذهنی هستند. اگر ما نفس مفهوم ابتدائیت را در نظر بگیریم باید گفت "ابتدائیة مفهوم عام کلی قابل للصدق علی کثیرین" یعنی خود مفهوم ابتدائیت قابل صدق بر کثیرین است و به این جهت به آن کلی طبیعی می‌گوییم. اگر همین مفهوم را مقید کردیم و یک قید عقلی یا ذهنی به آن اضافه کردیم یعنی گفتیم: ابتدائیت مقید به لحاظ آلی یا لحاظ استقلالی، در این صورت این کلی مقید به این قید را کلی عقلی می‌گوییم، از طرفی به آن جزئی ذهنی می‌گوییم چرا که لحاظ یعنی تصور و تصور یعنی وجود ذهنی پس این ابتدائیتی که مقید به لحاظ است وجود ذهنی پیدا کرده و در فلسفه خوانده‌اید که وجود مساوی با جزئیت است "الشیء ما لم یتشخص لم یوجد" یعنی شیء مادامی که تشخص و جرئیت پیدا نکند موجود نمی‌شود، وجود دار جزئیات است نه دار کلیات که شامل مفاهیم هم بشود، لذا تصور به عنوان این که وجود ذهنی است و وجود هم عنوان جزئی را دارد می‌گوییم این مفهوم ابتدائیت مقید به لحاظ وجود ذهنی است. حال در تطبیق بیان می‌کنیم که مراد از کلی طبیعی و کلی عقلی در اینجا غیر از کلی طبیعی و کلی عقلی در منطق است.

۵

تعجب از کلام مشهور

سپس مرحوم آخوند دوباره این سخن را مقداری تکرار می‌کنند و می‌فرمایند: من تعجب می‌کنم که چرا مشهور علما گفته‌اند: در موضوع له حرف عدم استقلالیت وجود دارد و به همین دلیل وقتی سؤال می‌شود که فرق بین "من" و ابتداء چیست؟ مشهور می‌گویند: در ابتداء وضع و موضوع له عام است اما در "من" وضع عام و موضوع له خاص است، ایشان می‌فرمایند: اگر این خصوصیت را از راه تقید به لحاظ آلی استفاده می‌کنید همین تقید در اسماء هم وجود دارد یعنی مثلا ابتداء برای ابتدائیت مقید به لحاظ استقلالی وضع شده، پس اسماء را هم بگویید جزئی هستند و اگر بخواهیم بگوییم در موضوع له اسم لحاظ استقلالی وجود دارد دیگر هیچ اسمی که قابل انطباق بر خارجیات باشد نداریم یعنی مثل زید، سیر، کوفه که اگر بگوییم سیر برای مفهوم کلی مقید به لحاظ استقلالی وضع شده چون لحاظ یک امر ذهنی است اگر موضوع له مقید به لحاظ باشد در این صورت موضوع له آن یک امر ذهنی است و امر ذهنی قابل انطباق بر خارجیات نیست.

۶

تطبیق فرق بین معنای حرفی و اسمی

ثمّ لا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما به يمتاز الحرف عمّا عداه (اشکالی ندارد که ما افسار کلام را برگردانیم و آن چه که به وسیله‌ی آن حرف از ما عدای خودش یعنی اسم امتیاز پیدا کند را بیان کنیم، نکته: مراد ما از حرف و اسم آن حرف و اسم ادبی نیست بلکه مراد از حرف آن است که معنای غیر استقلالی دارد و از اسم آن است که معنای استقلالی دارد و آن که معنای استقلالی دارد ممکن است که از لحاظ ادبی بر آن اسم اطلاق نشود) بما يناسب المقام (" به آن کلامی که مناسب مقام باشد") لأجل الاطّراد في الاستطراد في تمام الأقسام (بحث قبلی یک بحث استطرادی بود و اکنون به دلیل تکمیل در استطراد در تمام اقسام این کلام را بیان می‌کنیم).

فاعلم أنّه وإن اشتهر بين الأعلام أنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره (مشهور بین اعلام این است که حرف آن است که دلالت بر یک معنایی در غیر خودش دارد، توضیح دادیم که "فی" خود هیچ معنایی ندارد و اگر زید و دار را در دو طرف آن قرار دهیم معنا پیدا می‌کند، پس "فی" بر ظرفیت در غیر خودش دلالت دارد و معنای ظرفیت را در غیر خود ایجاد می‌کند) ـ وقد بيّنّاه في الفوائد بما لا مزيد عليه (ما در فوائدمان معنای حرف را بیان کردیم و چیزی اضافه‌ی بر آن نداریم، مرحوم آخوند در انتهای حاشیه‌ی رسائل یک فوائد اصولی دارند که یکی از آن فوائد در فرق بین معنای حرف و اسم است) ـ إلّا أنّك عرفت فيما تقدّم عدم الفرق بينه وبين الاسم بحسب المعنى (در همین کتاب کفایه دانستی که بین حرف و اسم به حسب معنای موضوع له و مستعمل هیچ فرقی وجود ندارد) و أنّه فیهما ما لم يلحظ فيه الاستقلال بالمفهوميّة ولا عدم الاستقلال بها (کلمه‌ی ما اضافه است، در اسم استقلال به مفهومیت لحاظ نشده که استقلالیت قید برای موضوع له باشد و عدم استقلال به مفهومیت نیز در حرف قید نیست که ما در خارج مطلب توضیح دادیم که میفرماید: حرف و اسم در مرحله‌ی وضع و موضوع له و مستعمل فیه فرقی ندارد). وإنّما الفرق هو أنّه وضع ليستعمل واريد منه معناه حالة لغيره وبما هو في الغير (فرق این است که حرف وضع شده و غایت استعمال حرف این است که از حرف معنای حرف به عنوان حالت برای غیر خودش و معنایی که آن معنا در غیر خودش هست اراده شود)، ووضع غيره ليستعمل واريد منه معناه بما هو هو (و غیر حرف وضع شده تا استعمال شود و از آن غیر حرف معنای خودش به نحو استقلالیت اراده شود، پس عبارت " لیستعمل" یعنی غایت استعمال در حرف و اسم فرق می‌کند، البته برخی این عبارت را به شرط الواضع هم برگرداندند یعنی واضع شرط کرده که ابتداء و "من" را در چه جایی استفاده کنیم). وعليه (و براساس این معنا) يكون كلّ من الاستقلال بالمفهوميّة وعدم الاستقلال بها إنّما اعتبر في جانب الاستعمال (این استقلالیت و عدم استقلالیت در جانب استعمال معتبر است یعنی در غایت استعمال معتبر است حال می‌توان کیفیت استعمال هم گفت)، لا في المستعمل فيه (و اختلاف آنها در مستعمل فیه نیست)، ليكون بينهما تفاوت بحسب المعنى (تا بین این دو به حسب معنا تفاوت باشد)؛ فلفظ «الابتداء» لو استعمل في المعنى الآليّ ولفظة «من» في المعنى الاستقلاليّ (اگر لفظ ابتداء را در معنای آلی استعمال کنیم مثلا در " سرت من البصرة" به جای "من" واژه‌ی ابتداء بگذاریم و لفظ "من" را در معنای استقلالی استعمال کنیم مثلا در "ابتداء الدرس الکفایة" به جای ابتداء از "من" استفاده کنیم) لما كان مجازا واستعمالا له في غير ما وضع له، وإن كان بغير ما وضع له (در این صورت این استعمال، مجاز نیت و استعمال در غیر ما وضع له نیست، اگر چه که این استعمال به غیر آن چیزی است که برای او وضع شده است یعنی غایت استعمال در ابتداء باید معنای استقلالی باشد و شما معنای آلی استفاده کردید و غایت استعمال در "من" باید معنای آلی باشد و شما معنای استقلالی اراده کردید، پس استعمال بر خلاف غایت استعمال است و برخلاف شرط واضع است).

۷

تطبیق تصور کلی طبیعی و عقلی و جزئی ذهنی در معنای اسم وحرف

فالمعنى في كليهما في نفسه كليّ طبيعيّ يصدق على كثيرين (اگر معنای ابتداء و "من" را فی نفسه ملاحظه کنیم در این صورت کلی طبیعی است که صدق بر کثیرین می‌کند، در کتاب منطق می‌خوانیم: کلی طبیعی آن کلی ای است که معروض برای کلی قرار می‌گیرید مثلا وقتی می‌گوییم "الانسان کلی" این انسان کلی طبیعی است وخود مفهوم کلی کلی منطقی است و مجموع این معروض و عارض "الانسان کلی" کلی عقلی است، اما در اینجا مراد از کلی طبیعی این نیست که آن که فقط معروض برای مفهوم کلی قرار می‌گیرد بلکه مراد از کلی در اینجا همان قابل صدق بر کثیرین است یعنی چیزی که قابل صدق بر کثیرین باشد را کلی طبیعی می‌نامیم)؛ ومقيّدا باللحاظ الاستقلاليّ أو الآليّ كليّ عقليّ (ما اگر همین مفهوم کلی را به یک قید عقلی و ذهنی مقید کردیم یعنی لحاظ که تصور است و یک امر ذهنی و عقلی است را قید برای آن مفهوم قرار دادیم کهدر این صورت به آن کلی عقلی می‌گوییم و این کلی عقلی در اینجا به این معناست که اگر یک کلی طبیعی را مقید به یک امر ذهنی که لحاظ باشد کنیم از به کلی عقلی تعبیر می‌کنیم، پس این کلی عقلی غیر از آن کلی عقلی در منطق است)، وإن كان بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا كان جزئيّا ذهنيّا (و از طرفی می‌دانیم که لحاظ همان وجود ذهنی است زیرا لحاظ یعنی تصور و تصور همان وجود ذهنی است و از طرفی می‌دانیم که وجود مساوی با جزئیت است لذا می‌گوییم به این دلیل که در این لحاظ وجود دارد و لحاظ یک وجود است و وجود هم یک وجود ذهنی است پس جزئی ذهنی می‌شود)، فإنّ الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد وإن كان بالوجود الذهنيّ (شیء مادامی تشخص و جزئیت پیدا نکند موجود نمی‌شود و لو این که این تشخص و جزئیت به وجود ذهنی باشد و لازم نیست که حتما به وجود خارجی باشد)، فافهم وتأمّل فيما وقع في المقام من الأعلام من الخلط والاشتباه (تأمل کن در آن خطا و اشتباهاتی که در مقام برای اعلام واقع شده است) وتوهّم كون الموضوع له أو المستعمل فيه في الحروف خاصّا، بخلاف ما عداها، فإنّه عامّ (و توهم کردند که موضوع له یا مستعمل فیه در حروف خاص است اما در غیر حرم که عبارت از اسم است عام است).

۸

تطبیق تعجب از کلام مشهور

وليت شعري إن كان قصد الآليّة فيها موجبا لكون المعنى جزئيّا فلم لا يكون قصد الاستقلاليّة فيه موجبا له (ای کاش می‌دانستم که اگر قصد آلیت در حروف موجب جزئی شدن معنای حروف می‌شود پس چرا قصد استقلالیت در اسم موجب برای جزئی بودن معنای اسم نمی‌شود)؟! وهل يكون ذلك إلّا لكون هذا القصد ليس ممّا يعتبر في الموضوع له ولا المستعمل فيه، بل في الاستعمال (آیا این که شما در باب اسم این سخن را نمی‌گویید به این جهت نیست که قصد در اسم داخل در موضوع له و مستعمل فیه نیست بلکه معتبر در استعمال است)؟ فلم لا يكون فيها كذلك (چرا در حروف این چنین نباشد، یعنی در حروف هم بگویید قصد آلیت و عدم استقلالیت نه ربطی به موضوع له و نه ربطی به مستعمل فیه دارد بلکه مربوط به استعمال است)؟!

ويؤيّده (١) أنّ المضارع يكون مشتركا معنويّا بين الحال والاستقبال ، ولا معنى له إلّا أن يكون له خصوص معنى صحّ انطباقه على كلّ منهما ، لا أنّه يدلّ على مفهوم زمان يعمّهما (٢) ، كما أنّ الجملة الاسميّة ك «زيد ضارب» يكون لها معنى صحّ انطباقه على كلّ واحد من الأزمنة ، مع عدم دلالتها على واحد منها أصلا ، فكانت الجملة الفعليّة مثلها.

وربما يؤيّد ذلك أنّ الزمان الماضي في فعله (٣) وزمان الحال أو الاستقبال في المضارع لا يكون ماضيا أو مستقبلا حقيقة لا محالة ، بل ربما يكون في الماضي مستقبلا حقيقة وفي المضارع ماضيا كذلك ، وإنّما يكون ماضيا أو مستقبلا في فعلهما بالإضافة ، كما يظهر من مثل قوله : «يجيء زيد بعد عام وقد ضرب قبله بأيّام» ، وقوله : «جاء زيد في شهر كذا وهو يضرب في ذلك الوقت أو فيما بعده ممّا مضى» ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ لا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما به يمتاز الحرف عمّا عداه بما يناسب المقام ، لأجل الاطّراد في الاستطراد في تمام الأقسام (٤).

فاعلم أنّه وإن اشتهر بين الأعلام أنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره ـ وقد

__________________

ـ تلك الخصوصيّة مأخوذة في المعنى على نحو دخول التقيّد ، فالمعنى في الفعل الماضي تحقّق المادّة مقيّدا بكونه قبل زمان التكلّم ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ والمعنى في المضارع تحقّق المادّة مقيّدا بكونه في زمان التكلّم أو فيما بعده ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ فيكون الزمان في كلّ منهما مدلولا التزاميّا فيما إذا كان الفاعل زمانيّا.

وذهب المحقّق الاصفهانيّ إلى أنّ اختلافهما في القيد ، وأمّا ذات المقيّد ـ وهي النسبة الصدوريّة ـ فواحدة ، غاية الأمر أنّها متقيّدة بالسبق الزمانيّ في الماضي ، بنحو يكون التقيّد والقيد خارجا ، ومتقيّدة بعدم السبق الزماني في المضارع كذلك ، فيكون الزمان فيهما مدلولا تضمّنيّا. نهاية الدراية ١ : ١٢٢ ـ ١٢٤.

(١) أي : عدم دلالة الفعل على الزمان تضمّنا.

(٢) لأنّ المقارن للحدث هو مصداق الزمان ، لا مفهومه.

(٣) أي : فعل الماضي.

(٤) أي : تمام أقسام الكلمة من الاسم والفعل والحرف. وقد مرّ الكلام في الفرق بين المعنى الاسميّ والحرفيّ بما لا مزيد عليه.

بيّنّاه في الفوائد (١) بما لا مزيد عليه ـ إلّا أنّك عرفت فيما تقدّم (٢) عدم الفرق بينه وبين الاسم بحسب المعنى ما لم يلحظ فيه (٣) الاستقلال بالمفهوميّة ولا عدم الاستقلال بها. وإنّما الفرق هو أنّه (٤) وضع ليستعمل واريد منه معناه حالة لغيره وبما هو في الغير ، ووضع غيره (٥) ليستعمل واريد منه معناه بما هو هو. وعليه يكون كلّ من الاستقلال بالمفهوميّة وعدم الاستقلال بها إنّما اعتبر في جانب الاستعمال ، لا في المستعمل فيه ، ليكون بينهما تفاوت بحسب المعنى ؛ فلفظ «الابتداء» لو استعمل في المعنى الآليّ ولفظة «من» في المعنى الاستقلاليّ لما كان مجازا واستعمالا له في غير ما وضع له ، وإن كان بغير ما وضع له (٦).

فالمعنى في كليهما في نفسه كليّ طبيعيّ يصدق على كثيرين ؛ ومقيّدا باللحاظ الاستقلاليّ أو الآليّ كليّ عقليّ (٧) ، وإن كان بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا كان جزئيّا ذهنيّا (٨) ، فإنّ الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد وإن كان بالوجود الذهنيّ ، فافهم وتأمّل فيما وقع في المقام من الأعلام من الخلط والاشتباه وتوهّم كون الموضوع له أو المستعمل فيه في الحروف خاصّا ، بخلاف ما عداها ، فإنّه عامّ.

وليت شعري إن كان قصد الآليّة فيها موجبا لكون المعنى جزئيّا فلم لا يكون قصد الاستقلاليّة فيه (٩) موجبا له؟! وهل يكون ذلك إلّا لكون هذا القصد ليس ممّا يعتبر في الموضوع له ولا المستعمل فيه ، بل في الاستعمال؟ فلم لا يكون فيها كذلك؟! كيف؟ وإلّا لزم أن يكون معاني المتعلّقات غير منطبقة على الجزئيّات

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ٦٦.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة : ٢٨.

(٣) أي : في المعني.

(٤) أي : الحرف.

(٥) أي : الاسم.

(٦) أي : وإن كان بغير النحو الّذي وضع له اللفظ.

(٧) وفي النسخة الأصليّة : «أو الآليّ الكلّيّ كلّيّ عقليّ».

(٨) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «جزئيّا ذهنيّا» ، فإنّ لفظة «كان» مستدركة ، حيث إنّ قوله : «جزئيّا ذهنيّا» خبر كان في قوله : «وإن كان» ، فكان الأولى أن يقول : «وإن كان جزئيّا ذهنيّا بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا».

(٩) أي : في الاسم.