درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۳۸: مشتق ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جواب دوم به نحوی‌ها برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

جواب دومی که مرحوم آخوند از کلمات نحویون بیان می‌فرمایند این است که ما قبول نداریم فعل ماضی و مضارع دلالت بر زمان داشته باشد، زیرا فعل ماضی و مضارع نه مادتا و نه هیئتا دلالت بر زمان ندارند، " ضرب " و " یضرب " دارای یک ماده و یک هیئت می‌باشند و غیر از این دو شیء سومی وجود ندارد. در " ضرب " ماده ضرب و هیئت آن هیئت " فعل" است که هیچ یک از ماده و هیئت دلالت بر زمان ندارند، در " یضرب " نیز هیچ یک از ماده و هیئت دلالت بر زمان ندارند. تنها راهی که ابتدائا می‌توان از این راه از زمان استفاده کرد از طریق ضمیمه کردن دو مطلب است: یکی اطلاق و دیگری اسناد به زمانی است نه به زمان، مرحوم آخوند می‌فرماید: ما اگر این دو مطلب را به یکدیگر ضمیمه کردیم می‌توانیم از فعل ماضی یا مضارع زمان را استفاده کنیم، یکی اطلاق به این معنا که وقتی متکلم می‌گوید: "ضرب" یک زمان خاص یا قرینه‌ای بر یک زمان اقامه نکرده است بلکه از نظر اصل این که یک حدث در یک زمانی واقع شده یا خیر کلام او مطلق است، بلکه باید اسناد به زمانی را ضمیمه کنیم یعنی می‌بینیم که متکلم این فعل را به یک شیء زمانی اسناد داده است که این اطلاق به علاوه‌ی این اسناد به زمانی دلالت بر این دارد که این حدث در زمان واقع شده است، البته تا به اینجا زمان گذشته یا آینده یا حال را نمی‌توان مشخص کرد بلکه فقط اثبات کردند که در موضوع له افعال زمان وجود ندارد و اگر بخواهد دلات بر اصل زمان داشته باشد باید اطلاق کلام متکلم با اسناد به زمانی ضمیمه کنیم یعنی بگویییم متکلم قرینه‌ای بر خلاف ذکر نکرده و از طرفی این حدث را به یک زمانی اسناد داده است (زمانی یعنی آن شیء ای نیاز به زمان دارد) لذا نتیجه می‌گیریم که این حدث در یک زمان واقع شده اما در خود موضوع له زمان وجود ندارد. سپس می‌فرمایند اگر بگوییم در موضوع له فعل ماضی زمان گذشته وجود دارد باید در دو مورد ما مرتکب تجوز یا تجرید شویم: یکی در جایی که فعل ماضی را به خود زمان نسبت می‌دهیم " مضی الزمان " و دوم در جایی که فعل ماضی را به خداوند نسبت می‌دهیم " علم الله" و اگر فعل ماضی دلالت بر زمان داشته در جمله‌ی اول باید بگوییم: زمان در زمان گذشته گذشت و این غلط است زیرا زمان در زمان قرار نمی‌گیرد بلکه زمان خود، ظرف برای زمانیات است و دیگر ظرف برای زمان قرار نمی‌گیرد به عبارت دیگر اگر زمان ظرف برای زمان قرار بگیرد اتحاد ظرف و مظروف قرار می‌گیرد. بنا براین چاره‌ای نداریم از این که بگوییم " مضی" فعل ماضی است و ما آن را از زمان گذشته تجرید می‌کنیم و نباید بگوییم که این فعل نیز مانند سایر افعال ماضی دلالت بر وقوع یک حدث در زمان گذشته دارد بلکه‌اید این " مضی" را از زمان کذشته تجرید کنیم. در " علم الله" نیز باید مرتکب تجرید یا مجازیت شویم زیرا ممکن نیست بگوییم که مراد این است که خدا در زمان گذشته دانست چرا که علم خدا اختصاص به زمان گذشته و حال و آینده ندارد و لذا باید "علم" را از زمان گذشته منسلخ کنیم در حالی که ما در این گونه از استعمالات (علم الله و مضی الزمان) وقتی به عرف و وجدان مراجعه کنیم هیچ تجوز و تجریدی ملاحظه نمی‌کنیم.

۴

کیفیت استفاده‌ی زمان ماضی و مستقبل در فعل ماضی و مضارع

سپس مرحوم آخوند می‌فرمایند: ما از یک طریقی می‌توانیم زمان گذشته را برای ماضی و زمان حال یا آینده را برای مضارع تصویر کنیم به گونه‌ای که با در نظر گرفتن این طریق استعمال " علم زید " و علم الله" هردو حقیقی است اما در جمله‌ی اول ما زمان گذشته را تصویر می‌کنیم و در دومی نداریم. در فعل ماضی و مضارع خصوصیتی وجود دارد که این خصوصیت دلالت بر وقوع نسبت بین فعل و فاعل دارد، از این نسبت در فعل ماضی به نسبت تحققیه تعبیر می‌کنیم و در نتیجه می‌گوییم خصوصیت فعل ماضی خصوصیت تحققیه است و در فعل مضارع نیز آن نسبت را نسبت ترقبیه می‌نامیم یعنی وقتی می‌گوییم "یضرب" بین این فعل و فاعل نسبتی به سبب این هیئت ایجاد می‌شود، در " ضرب" هیئت فعل بین زید و فعل ایجاد ارتباط می‌کند که این ایجاد ارتباط را نسبت می‌نامیم، یعنی تا به حال بین زید و ضرب هیچ نسبتب نبود و لی وقتی گفتیم " ضرب" بین این فعل و زید ایجاد نسبت می‌کنیم. موضوع له و معنای این نسبت در فعل ماضی تحقق است و در نتیجه می‌گوییم فعل ماضی و هیئت آن بر نسبت تحققیه بیبن فعل و فاعل دلالت دارد یعنی می‌خواهیم بگوییم این فعل از این فاعل تحقق پیدا کرده، در فعل مضارع " یضرب " بین فاعل و فعل یک نسبتی را ایجاد می‌کند یعنی " یضرب " برای دلالت بر وجود نسبت و ارتباط بین فعل و فاعل وضع شده است اما این نسبتی که به وسیله‌ی "یضرب" ایجاد می‌شود نسبت تحققیه نیست بلکه نسبت ترقبیه است به این معنا که انتظار تحقق این نسبت بین فعل و فاعل وجود دارد.

حال که این مطالب روشن شد می‌گوییم موضوع له فعل ماضی و مضارع همین مقدار است و موضوع له ماضی نسبت تحققیه است و موضوع له مضارع نسبت ترقبیه است و اگر این نسبت تحققیه به یک زمانی اسناد داده شود ملازمه با زمان گذشته دارد مثلا اگر گفتیم " علم زید " موضوع له این فعل ماضی نسبت تحققیه بین علم و فاعل است یعنی این علم از این فاعل تحقق پیدا کرده و چون این نسبت تحققیه به یک زمانی اسناد داده می‌شود ملازمه دارد با این که این تحقق در زمان گذشته باشد. اگر گفتیم یک فعلی از فاعلی تحقق پیدا کرده و آن فاعل زمانی است در نتیجه این تحقق نیز در زمان گذشته بوده است، در فعل مضارع نیز این نسبت ترقبیه به یک زمانی اسناد داده شود می‌گوییم تحقق فعل از این زمانی انتظار می‌رود پس مشترک بین حال و استقبال می‌شود.

۵

مؤید اول برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

سپس مرحوم آخوند در آخر بحث دو مؤید ذکر می‌کنند بر این که در موضوع له فعل، زمان وجود ندارد و غیر از این راهی که بیان کردیم طریق دیگری نیست.

مؤید اول این است که نحوی‌ها می‌گویند: فعل مضارع مشترک بین حال و استقبال است و این به این معنا نیست که در موضوع له مضارع یک معنای کلی است که آن معنای کلی مشترک بین حال و استقبال است زیرا ما بین حال و استقبال قدر جامعی وجود ندارد، اگر هم بگویید که کلی زمان مراد است در این صورت می‌گوییم کلی زمان شامل ماضی هم می‌شود پس یک قدر جامعی که شامل ماضی نشود و مشترک بین حال و استقبال باشد نداریم، پس این که شما نحوی‌ها می‌گویید مضارع مشترک بین حال و استقبال است مفهومی ندارد جز آن معنایی که ما بیان کردیم که این نسبت ترقبیه یک معنای کلی است که هم قابل انطباق بر زمان حال و هم قابل انطباق بر زمان استقبال می‌باشد.

مؤید دوم را در تطبیق بیان می‌کنیم.

۶

تطبیق جواب دوم به نحوی‌ها برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

بل‏ (جواب دوم مرحوم آخوند:) يمكن‏ منع‏ دلالة غيرهما من‏ الأفعال‏ على الزمان‏ (ممکن است که دلالت غیر افعال امر و نهی یعنی ماضی مضارع بر زمان را ممنوع کنیم، در خارج مطلب بیان شد که وجه منع این است که آخوند می‌خواهد بفرماید که ماضی و مضارع نه مادتا و نه هیئتا دلالت بر زمان دارند) إلا (مگر این که دو امر را ضمیمه کنیم) بالإطلاق‏ و الإسناد إلى الزمانيات (یعنی این که متکلم وقتی می‌گوید " ضرب " یک قرینه‌ی دال بر زمان را ذکر نکرده و یک قرینه‌ی خلاف زمان را نیز ذکر نکرده است و کلام متکلم از نظر اصل دلالت بر زمان مطلق است اما از طرفی " ضرب" را به زید اسناد داده است، پس اگر اطلاق و اسناد به زمانی را باهم ضمیمه کنیم می‌گوییم که این فعل در یک زمانی واقع شده است، توجه شود که با این استثناء فقط اصل دلالت بر زمان را می‌توانیم استفاده کنیم ولی زمان گذشته و حال و آینده را نمی‌توان استفاده کرد، همان طور که مرحوم حکیم در حقائق فرمودند "واو" به معنای "مع" می‌باشد)‏ و إلا (یعنی اگر بگوییم در موضوع له مضارع زمان وجود دارد) لزم‏ القول‏ بالمجاز و التجريد عند الإسناد إلى غيرها من‏ نفس الزمان‏ و المجردات (باید در جایی که اسناد به غیر زمانیات دادیم باید قائل به تجوز شویم مثل اسناد به نفس زمان " مضی الزمان" و یا اسناد به مجردات " علم الله" در حالی که هیچ کسی در این مثال‌ها تجوز را قبول ندارد)‏.

۷

تطبیق کیفیت استفاده‌ی زمان ماضی و مستقبل در فعل ماضی و مضارع

نعم‏ (با این استدراک سعی می‌کنند که راهی پیدا کنند بر این که زمان گذشته را در ماضی و زمان حال یا آینده را در مضارع استفاده کنند اما نه به نحوی که در موضوع له دخیل باشد) لا يبعد أن يكون لكل من‏ الماضي‏ و المضارع‏ بحسب المعنى‏ خصوصية أخرى‏ (بعید نیست که برای هر یک از افعال ماضی و مضارع به حسب معنا خصوصیت دیگر باشد) موجبة للدلالة على وقوع النسبة في الزمان الماضي في‏ الماضي‏ و في‏ الحال أو الاستقبال في‏ المضارع‏ (که این خصوصیت موجب دلالت بر وقوع نسبت در زمان ماضی در فعل ماضی و وقوع نسبت در حال یا استقبال در فعل مضارع دارد، مرحوم آخوند دیگر آن خصوصیت را توضیح نفرمودند، آن نسبت بین فعل و فاعل در زمان ماضی خصوصیتش این است که این نسبت، نسبت تحققیه است و در فعل ماضی خصوصیتش این است که نسبت ترقبیه است) فيما كان الفاعل من الزمانيات‏ (اگر در جایی که فاعل یک شیء زمانی است و این نسبت تحققیه را به این شیء نسبت دادیم لامحاله این فعل در زمان گذشته محقق شده است و اگر نسبت ترقبیه را به این فاعل زمانی اسناد دادیم لامحاله در حال یا استقبال قرار می‌گیرد. در نتیجه اگر " علم زید " و " علم الله" را از آخوند سؤال کنیم ایشان می‌فرماید "علم" بر نسبت تحققیه بین فعل و فاعل دلالت دارد منتها چون در "علم زید" این نبت تحققیه به یک زمانی نسبت داده شده لامحاله این فعل در زمان گذشته واقع شده است)

۸

تطبیق مؤید اول برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

و (حال دو مؤید ذکر می‌کنند برای این که در موضوع له فعل زمان وجود ندارد) يؤيده‏ (مؤید این که زمان را از خصوصیت دیگر استفاده می‌کنیم نه از موضوع له این است که:) أن المضارع‏ يكون مشتركا معنويا بين الحال و الاستقبال‏ (نحوی‌ها می‌گویند: فعل مضارع مشترک معنوی بین حال و استقبال است) و لا معنى له‏ إلا أن يكون‏ له‏ خصوص معنى‏ (و معنایی برای این اشتراک معنوی نیست مگر این که خصوصیتی باشد) صح انطباقه على كل منهما (که انطباقش بر هر یک از حال و استقبال صحیح باشد، نسبت ترقبیه هم قابل انطباق بر زمان حال و هم قابل انطباق بر زمان استقبال است) لا أنه يدل‏ على مفهوم زمان يعمهما (و معنای مشترک معنوی این نیست که مضارع بر مفهوم یک زمانی که شامل حال و استقبال را شامل شود دلالت کند) كما أن الجملة الاسمية كزيد ضارب‏ يكون لها معنى‏ صح انطباقه‏ على كل واحد من الأزمنة مع‏ عدم دلالتها على‏ واحد منها أصلا (در جملات اسمیه هم این چنین است یعنی شما از نحوی‌ها اگر سؤال کنید که " زید قائم" چه معنایی دارد؟ می‌گویند: این جمله مشترک بین ازمنه‌ی ثلاثه است، مرحوم آخوند می‌فرماید: آن خصوصیتی که در جمله‌ی اسمیه وجود دارد که مشترک بین ازمنه‌ی ثلاثه است خصوصیت استمراریت است یعنی "زید قائم" دلالت بر نسبت استمراریت که این نسبت هم قابل تطبیق بر گذشته و هم حال و هم استقبال می‌باشد، همچنان که در جمله‌ی اسمیه مثل " زید ضارب " معنایی دارد که انطباق این معنا بر هر کدام یک از ازمنه‌ی ثلاثه صحیح است با وجود این که جمله‌ی اسمیه بر هیچ یک از ازمنه‌ی ثلاثه دلالت ندارد) فكانت الجملة الفعلية مثلها (جمله‌ی فعلیه نیز باید مثل جمله‌ی اسمیه باشد).

۹

مؤید دوم برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

مؤید دومی که مرحوم آخوند ذکر می‌کنند این است که می‌فرمایند: شما نحوی‌ها می‌گویید در فعل ماضی زمان گذشته وجود دارد و نتیجه‌ی این سخن این است که فعل ماضی در زمان ماضی فقط حقیقت است و نیز شما می‌گویید در فعل مضارع زمان حال و آینده وجود دارد یعنی فعل مضارع در حال و آینده حقیقت است در حالی که ما مواردی داریم که فعل ماضی در استقبال حقیقتا استعمال می‌شود و طبق سخن شما مجاز است و بر عکس موردی داریم که فعل مضارع در گذشته حقیقتا استعمال می‌شود. مثال برای اولی این است که می‌گوییم: "یجیئنی زید بعد عام و قد ضرب قبله بأيام " زید بعد از یک سال دیگر پیش من می‌آید و قبل از این که سال برسد و بیاید کتک خورده است، در این مثال هنوز نه زیدی وجود دارد و نه مجیء و آمدنی است و نه ضرب صورت گرفته است ولی "ضرب" که فعل ماضی است استعمال شده و می‌بینیم که این ماضی در مستقبل استعمال شده است و استعمال، یک استعمال حقیقی است. عکس اسن هم وجود دارد و در آخر یک "فتأمّل" می‌فرمایند.

۱۰

تطبیق مؤید دوم برای عدم اخذ زمان در موضوع له افعال

و ربما يؤيد ذلك‏ (مؤید این که زمان گذشته در موضوع له ماضی وجود ندارد این است که) أن الزمان‏ الماضي في فعله‏ (زمان ماضی در فعل ماضی) و زمان الحال أو الاستقبال في‏ المضارع‏ (و زمان حال و استقبال در فعل مضارع) لا يكون‏ ماضيا أو مستقبلا حقيقة لا محالة (لامحاله ماضی یا مستقبل حقیقی نیست) بل ربما يكون‏ في‏ الماضي‏ مستقبلا حقيقة و في‏ المضارع‏ ماضيا كذلك (بلکه زمان در فعل ماضی، حقیقتا مستقبل است و زمان در فعل مضارع حقیقتا ماضی است) ‏و إنما يكون‏ ماضيا أو مستقبلا في فعلهما بالإضافة (و اگر زمان در فعل ماضی آینده است به این دلیل به آن ماضی می‌گوییم که نسبت به آن یک شیء معینی که در نظر داریم ماضی یا مستقبل می‌شود) كما يظهر من مثل قوله‏ يجيئني زيد بعد عام و قد ضرب قبله بأيام‏ (مثل این کلام که: زید بعد از یک سال می‌آید و چند روز قبل از آمدن کتک خورده است، شاهد این است که "ضرب" ماضی است اما در مستقبل استعمال شده است) و قوله‏ جاء زيد في شهر كذا و هو يضرب في ذلك الوقت‏ أو فيما بعده‏ مما مضى‏ (و بر عکس: زید در فلان ماه آمد و او در آن وقت یا بعد از آن وقت "از اوقات گذشته" زد، در اینجا نیز مضارع را در زمان گذشته استعمال کردیم) فتأمل جيدا (برخی گفته‌اند که اشاره به کل مطلب دارد یعنی این مطلبی که ما در مقابل نحوی‌ها ذکر کردیم یک مطلب مسلمی است و به هیچ وجه زمان در موضوع له فعل ماضی یا مضارع دخالت ندارد به دلیل آن استدلال و دو مؤیدی که ذکر شد، اما برخی مثل مرحوم حکیم در حقائق الاصول این عبارت را اشاره به اشکالی نسبت به مؤید اخیر اخذ کرده‌اند و آن این است که اصلا نحوی‌ها که ماضی و مضارع را تعریف کرده‌اند اگر از آنها سؤال شود که ماضی چیست می‌گوید: ماضی به نسبت به زمان نطق و اطلاق کلام اقتضاء می‌کند که ما ماضی را این گونه محاسبه کنیم یعنی وقتی گفت "ضرب " نسبت به نطق او در گذشته در نظر می‌گیریم اما اگر قرینه‌ای ذکر کرد چه فعل نسبت به امر دیگری گذشته شود و لو آن امر صد سال دیگر بیاید باز هم نحوی‌ها می‌گویند در زمان ماضی استعمال شد ولکن محور را زمان نطق قرار ندادیم، به عبارت اخری این مؤید دوم در صورتی مؤید مرحوم آخوند است که نحوی‌ها در همه‌ی مواضع زمان گذشته و حال و آینده را نسبت به زمان نطق اخذ کنند مثلا نسبت به زمان نطق " وقد ضرب" مستعمل در استقبال است و نسبت به زمان نطق " یضرب" مضارعی است که در ماضی استعمال شده است اما اگر نسبت به خود آن شیء ای که بالاضافة الیه در نظر گرفته شده دیگر مؤید صحیحی نیست).

منها (١) على اختلافها (٢).

إزاحة شبهة

قد اشتهر في ألسنة النحاة دلالة الفعل على الزمان حتّى أخذوا الاقتران بها في تعريفه (٣). وهو اشتباه ، ضرورة عدم دلالة الأمر ولا النهي عليه (٤) ، بل على إنشاء طلب الفعل أو الترك ؛ غاية الأمر نفس الإنشاء بهما في الحال (٥) ، كما هو الحال في الإخبار بالماضي أو المستقبل أو بغيرهما كما لا يخفى. بل يمكن منع دلالة غيرهما من الأفعال على الزمان إلّا بالإطلاق والإسناد إلى الزمانيّات ، وإلّا لزم القول بالمجاز والتجريد عند الإسناد إلى غيرها من نفس الزمان (٦) والمجرّدات (٧).

نعم ، لا يبعد أن يكون لكلّ من الماضي والمضارع بحسب المعنى خصوصيّة اخرى موجبة للدلالة على وقوع النسبة في الزمان الماضي في الماضي ، وفي الحال أو الاستقبال في المضارع فيما كان الفاعل من الزمانيّات (٨).

__________________

(١) أي : من الذوات.

(٢) والحاصل : أنّه لا يصحّ حمل الأفعال على الذات ، لأنّها لا تدلّ إلّا على نسبة المبدأ إلى الذات وقيامه بها ، فالذات والنسبة متغايرتان وجودا ، ومعه لا يصحّ حملها على الذات.

(٣) كما قال في الفوائد الصمديّة : «الفعل كلمة معناها مستقلّ مقترن بأحدها» أي أحد الأزمنة الثلاثة. راجع جامع المقدّمات : ٤٤٨.

(٤) لا بمادّتهما ، لأنّها لا تدلّ إلّا على طبيعة الفعل ؛ ولا بهيئتهما ، لأنّها لا تدلّ إلّا على إنشاء الطلب أو الترك. فليس في فعل الأمر وفعل النهي ما يدلّ على الزمان.

(٥) وهو أجنبيّ عن الدلالة على الحال ، إذ هو يقع في الزمان قهرا.

(٦) مثل قولنا : «مضى الزمان» ، فلو دلّ الفعل على الزمان لم يصحّ إسناده إلى الزمان ، لأنّ الزمان لم يقع في الزمان ، والّا لدار أو تسلسل.

(٧) كقولنا : «علم الله» ، فلو دلّ الفعل على الزمان لم يصحّ إسناده إلى ما فوق الزمان من المجرّدات ، لأنّها غير محدودة بحدّ.

وأجاب المحقّق الاصفهانيّ عن معضل إسناد الفعل إلى نفس الزمان والمجرّدات بما لا يهمّ التعرّض لها ، وإن شئت فراجع نهاية الدراية ١ : ١٢١ ـ ١٢٢.

(٨) والحاصل : أنّه وقع الكلام في تلك الخصوصيّة وحقيقتها. ذهب المصنّف إلى أنّ ـ

ويؤيّده (١) أنّ المضارع يكون مشتركا معنويّا بين الحال والاستقبال ، ولا معنى له إلّا أن يكون له خصوص معنى صحّ انطباقه على كلّ منهما ، لا أنّه يدلّ على مفهوم زمان يعمّهما (٢) ، كما أنّ الجملة الاسميّة ك «زيد ضارب» يكون لها معنى صحّ انطباقه على كلّ واحد من الأزمنة ، مع عدم دلالتها على واحد منها أصلا ، فكانت الجملة الفعليّة مثلها.

وربما يؤيّد ذلك أنّ الزمان الماضي في فعله (٣) وزمان الحال أو الاستقبال في المضارع لا يكون ماضيا أو مستقبلا حقيقة لا محالة ، بل ربما يكون في الماضي مستقبلا حقيقة وفي المضارع ماضيا كذلك ، وإنّما يكون ماضيا أو مستقبلا في فعلهما بالإضافة ، كما يظهر من مثل قوله : «يجيء زيد بعد عام وقد ضرب قبله بأيّام» ، وقوله : «جاء زيد في شهر كذا وهو يضرب في ذلك الوقت أو فيما بعده ممّا مضى» ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ لا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما به يمتاز الحرف عمّا عداه بما يناسب المقام ، لأجل الاطّراد في الاستطراد في تمام الأقسام (٤).

فاعلم أنّه وإن اشتهر بين الأعلام أنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره ـ وقد

__________________

ـ تلك الخصوصيّة مأخوذة في المعنى على نحو دخول التقيّد ، فالمعنى في الفعل الماضي تحقّق المادّة مقيّدا بكونه قبل زمان التكلّم ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ والمعنى في المضارع تحقّق المادّة مقيّدا بكونه في زمان التكلّم أو فيما بعده ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ فيكون الزمان في كلّ منهما مدلولا التزاميّا فيما إذا كان الفاعل زمانيّا.

وذهب المحقّق الاصفهانيّ إلى أنّ اختلافهما في القيد ، وأمّا ذات المقيّد ـ وهي النسبة الصدوريّة ـ فواحدة ، غاية الأمر أنّها متقيّدة بالسبق الزمانيّ في الماضي ، بنحو يكون التقيّد والقيد خارجا ، ومتقيّدة بعدم السبق الزماني في المضارع كذلك ، فيكون الزمان فيهما مدلولا تضمّنيّا. نهاية الدراية ١ : ١٢٢ ـ ١٢٤.

(١) أي : عدم دلالة الفعل على الزمان تضمّنا.

(٢) لأنّ المقارن للحدث هو مصداق الزمان ، لا مفهومه.

(٣) أي : فعل الماضي.

(٤) أي : تمام أقسام الكلمة من الاسم والفعل والحرف. وقد مرّ الكلام في الفرق بين المعنى الاسميّ والحرفيّ بما لا مزيد عليه.