درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۹: اطلاق لفظ و اراده‌ی نوع و صنف و مثل و شخص از آن ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

وأمّا إطلاقه وإرادة شخصه ـ كما إذا قيل: «زيد لفظ»، واريد منه شخص نفسه ـ ففي صحّته بدون تأويل نظر

۳

اطلاق لفظ و اراده‌ی شخص آن و اشکالات مرحوم صاحب فصول به این قسم

در امر رابع بحث در این است که یک لفظی به کار برده شود و از لفظ معنای آن اراده نشود بلکه یک امری از سنخ خود لفظ اراده شود، ولو این که لفظ خود دارای معناست امّا آنچه که مراد متکلم است امری از سنخ خود لفظ است، که فرمودند این نوع اطلاق از نظر تصوری بر چهار قسم است: ۱- نوع لفظ را اراده کنیم.۲- صنف آن لفظ را اراده کنیم -۳ مثل آن لفظ را اراده کنیم -۴- شخص آن لفظ را اراده کنیم. که بحث این جلسه در مورد همین قسم است.

مراد از شخص لفظ این است که اگر متکلم بگوید (زید لفظ) و از این زید آن وجود خارجی (زید) را اراده نکند بلکه همین (ز و یاء و دال) که از این متکلم صادر شده اراده کند، یعنی شخص همی لفظ لفظ است. مرحوم صاحب فصول فرموده است این فرض چهارم محال است، زیرا یا در اینجا این (زید) دلالت دارد و یا اینکه دلالتی ندارد و این زیدی که در قضیه‌ی (زید لفظ) موضوع برای قضیه قرار گرفته از این دو حال خارج نیست. اگر دلالت داشته باشد لازمه‌ی آن اتحاد دال و مدلول است، چرا که وقتی شما می‌گویید زید دلالت دارد خودش دال است و مدلول آن وجود خارجی زید نیست بلکه مدلول آن همین زیدی است که در کلام همین متکلم صادر شده است پس زید هم دال است و هم مدلول واتحاد دال و مدلول محال است به دو علت: ۱- دال به منزله‌ی علت است و مدلول به منزله‌ی معلول است و در جای خود ثابت شده که اتحاد علت و معلول محال است – ۲- در دلالت لفظ فانی در مدلول است و اگر لفظ فانی شد معنای آن این است که لحاظی که به لفظ تعلق پیدا کرده است لحاظ آلی است و لحاظی که به معنا تعلق پیدا کرده است لحاظ استقلالی است و اگر لفظ فانی در معنا باشد شما رد این قضیه‌ی (زید لفظ) می‌گویید هم خودش دال و هم خود مدلول است و لازمه‌ی آن این است که زید هم لحاظ آلی و هم لحاظ استقلالی به آن تعلق گرفته باشد و اجتماع دو لحاظ متنافی در یک مورد محال است. این اشکال اول صاحب فصول است. اشکال دوم که بر اساس فرض دوم است یعنی اگر شما می‌گویید زید در قضیه‌ی (زید لفظ) دلالتی ندارد یعنی مدلولی برای آن وجود ندارد اشکال آن این است که لازمه‌ی آن ترکب قضیه‌ی خارجیه از دو جزء است، توضیح این که ما یک قضیه‌ی ذهنیه داریم که در ذهن خود بین زید و لفظ یک نسبت برقرار می‌کنیم و (زید لفظ) را تصور می‌کنیم یا با مثال رو شن‌تر (زید قائم) قضیه‌ی ذهنیه است و همین قضیه‌ی ذهنیه را وقتی در قالب لفظ می‌آوریم می‌گوییم (زید قائم) که قضیه‌ی لفظیه می‌شود و این قضیه‌ی لفظیه از یک قضیه‌ی خارجیه حکایت دارد یعنی در عالم خارج از یک زید و قیامی که عارض بر او شده حکایت می‌کند، این سه قضیه‌ی ذهنیه و لفظیه و خارجیه بر حسب نظر مشهور منطقیون از سه جزء تشکیل شده‌اند: موضوع، محمول و نسبت بین موضوع و محمول، صاحب فصول می‌گوید اگر در این قضیه‌ی (زید لفظ) بگویید زید دلالت بر شیء ای ندارد قضیه‌ی لفظیه‌ی شما سه جزء دازد یعنی (زید) و (لفظ) و (نسبت بین آن دو) اجزاء قضیه‌ی لفظیه هستند اما در خارج قضیه‌ی خارجیه‌ی شما مرکب از دو جزء می‌شود زیرا شما می‌گویید زید یک مدلولی که حکایت از او کند ندارد پس معنا این است که در قضیه‌ی خارجیه‌ی (زید لفظ) زید یه ما به ازاء خارجی ندارد و در خارج این قضیه مرکب از دو جزء می‌شود و این محال است زیرا آن دو جزء یکی محمول است و دیگری نسبت است در حالی که همان طور که در اصول فقه گذشت نسبت، قائم به طرفین است و بدون صدق دو طرف نسبت ایجاد نمی‌شود، به عبارت دیگر نسبت یک وجود ربطی است و نیاز به طرفین دارد. این خلاصه‌ی اشکال دوم صاحب فصول است.

۴

جواب مرحوم آخوند به اشکالات صاحب فصول به قسم چهارم

مرحوم آخوند می‌فرمایند ما بر اساس هر دو فرض به صاحب فصول جواب می‌دهیم، اما روی فرض اول یعنی اینکه در قضیه‌ی (زید لفظ) زید دلالت دارد، اشکال شما اتحاد دال و مدلول پیش می‌آید و محال است. جواب این است که ما نعی ندارد که دال و مدلول ذاتا با یکدیگر متحد باشند اما اعتبارا بین آن دو تغایر باشد، به عبارت دیگر بین دال و مدلول ما نیاز بهد تغایر داریم اما نه تغایر ذاتی بلکه اگر تغایر اعتباری هم باشد کافی است و در مانحن فیه تغایر اعتباری وجود دارد، زیرا ما زید از این حیث که از لافظ صادر شده را دال قرار می‌دهیم و از حیث اینکه این زید مراد ماست و همین را اراده کردیم مدلول می‌شود لذا چون دو اعتبار است اشکال شما بر طرف می‌شود. اما فر ض دوم این بود که در قضیه‌ی (زید لفظ) زید دلالت ندارد اشکال شما این بود که قضیه‌ی خارجیه به جای سه جزء دارای دو جزء می‌شود، جواب این است که شما خیال کردید که بین قضیه‌ی لفظیه و خارجیه باید موضوع در قضیه‌ی لفظیه از یک معنای خارجی حکایت کند و در ما نحن فیه مشاهده کردید که زید از یک معنای خارجی حکایت ندارد، در حالی که مانعی ندارد که بگوییم زید همان طوری که موضوع قضییه‌ی لفظیه است همین زید موضوع قضیه‌ی خارجیه هم باشد، یعنی وقتی ما از خارجیه تعبیر می‌کنیم لازمه‌ی آن این نیست که حتما لفظ یک ما به ازاء خارجی داشته باشد بلکه خود همین (زید) همانطئری که موضوع برای قضیه‌ی لفظیه است در این جا خود موضوع قضیه‌ی خارجیه است بنابر این قضیه‌ی خارجیه نیز سه جزء پیدا می‌کند.

۵

بررسی صدق عنوان استعمال بر این اقسام اربعه

گفتیم که در امر رابع در دو مقام بحث می‌کنند، یک مقام بحث امکان این اقسام اربعه است که بحث آن تمام شد که مرحوم آخوند هرچهار قسم را ممکن دانستند به خلاف صاحب فصول که قسم سوم را انکار کردند.

مقام دوم این است که حال که این اقسام اربعه امکان دارد آیا عنوان آن عنوان استعمال است یا خیر؟ معنای لغوی استعمال (طلب عمل اللفظ فی المعنی) است و در نتیجه هر استعمالی دو رکن دارد: یک یلفظ و دیگری معنا، زیرا می‌گوییم استعمال یعنی عمل کردن لفظ در معنا، به تعبیر دیگر هر استعمالی یک مستعمل نیاز دارد که همان لفظ است و یک مستعمل فیه نیاز دازد که همان معنا است. مرحوم آخوند می‌فرماید که قسم چهارم بلا اشکال استعمال نیست زیرا در این قسم چهارم می‌گوییم (زید لفظ) و از آن هما زیدی که از متکلم صادر شده اراده می‌کنیم پس معنا و مستعمل فیه در آن مفقود است. اما در قسم سوم که لفظ را می‌گوییم و مثل آن را اراده کنیم در آن استعمال صدق می‌کند. مثال آن همان طور که گذشت شخص می‌گوید (ضرب زید) و دیگری می‌گوید (زید) در کلام این متکلم فاعل است و این شخص دیگر از این (زید) مثل آن را که در کلام متکلم اول ذکر شده اراده کرده است. مرحوم آخوند می‌فرماید عنوان استعمال در این جا صدق می‌کند زیرا هم مستعمل و هم مستعمل فیه وجود دارد زیرا مثل زید را اراده کرده است مثل زید همان خصوص زید در کلام متکلم را اراده کرده است. اما در دو قسم دیگر که لفظ را بگوییم و صنف را یا نوع را اراده کنیم دو نظریه را مطرح می‌کنند، ابتدا میفرمایند استعمال نیست و سپس با یک استدراک این دو قسم را هم به عنوان استعمال تصحیح می‌کنند.

۶

تطبیق اطلاق لفظ و اراده‌ی شخص آن و اشکالات مرحوم صاحب فصول به این قسم

و أما إطلاقه و إرادة شخصه (اطلاق لفظ و اراده‌ی شخص لفظ) كما إذا قيل زيد لفظ (می‌گوییم زید لفظی از الفاظ است) و أريد منه شخص نفسه (از این زید شخص نفس این زید "نه نفس خارجی بلکه همین زیدی که متکلم گفت" اراده شده است) ففي صحته بدون تأويل نظر (اگر بدون هیچ تأویلی " ز و یاء و دال " را بگوییم و همین "ز و یاء و دال" که در کلام متکلم است اراده کنیم، البته نیازی به این قید بدون تأویل زیرا اگر تأویل باشد از محل بحث خارج است) لاستلزامه اتحاد الدال و المدلول أو تركب القضية من جزءين (این اطلاق و اراده‌ی شخص مستلزم اتحاد دال و مدلول است یا اینکه مستلزم ترکب قضیه‌ی خارجیه از دو جزء است) كما في الفصول‏. (که این دو اشکال در کلام مرحوم صاحب فصول ذکر شده است)

بيان ذلك (یعنی بیان این استلزام) أنه إن اعتبر دلالته على نفسه حينئذ لزم الاتحاد (صاحب فصول می‌گوید یا زید مثل سائر الفاظ دلالت دارد یا ندارد، اگر دلالت این لفظ بر خودش معتبر شود یعننی علاوه بر اطلاق دلالت هم در کار باشد لازمه‌ی آن اتحاد دال و مدلول است که از دو جهت اشکال دارد، یکی این که چون دال به منزله‌ی علت و مدلول به منزله‌ی معلول است و اتحاد علت و معلول محال است و دوم این که لحاظی که در دال است لحاظ آلی است و لحاظ موجود در مدلول لحاظ استقلالی است و اتحاد دو لحاظ متنافی ممکن نیست. نکته: بین مقام وضع و مقام استعمال فرق است در وضع واضع هم لفظ و هم معنا را تصور می‌کند به تصور استقلالی ولی در استعمال این گونه نیست بلکه در استعمال لفظ عنوان آلیت را دارد.)

و إلا (یعنی اگر دلالت نداشته باشد) لزم تركبها من جزءين (حال که این قضیه‌ی لفظیه بنابر عدم دلالت زید حاکی از دو جزء است، یکی محمول و دیگر نسبت بین موضوع ومحمول) لأن القضية اللفظية على هذا إنما تكون حاكية (قضیه‌ای که محکی به این قضیه‌ی لفظیه است، قضیه‌ی خارجیه قضیه‌ی محکیه و قضیه‌ی لفظیه قضیه‌ی حاکیه است) عن المحمول و النسبة لا الموضوع فتكون القضية المحكية بها مركبة من جزءين (دو جزء باید داشته باشد، یکی محمول و دیگری نسبت) مع امتناع التركب إلا من الثلاثة (در حالی که ترکیب ممتنع است مگر از سه جزء: موضوع، محمول و نسبت بین موضوع و محمول. حال اگر سؤال شود که چه اشکالی دارد قضیه مرکب از دو جزء باشد) ضرورة استحالة ثبوت النسبة بدون المنتسبين.

 (نسبت بدون منتسبین محال است. نکته: امام راحل یکی از نظریاتی که در علم اصول دارند این است که با این نظریه‌ای که تقریبا قریب به اتفاق همه اصولیون است که قضیه مرکب از سه جزء است مخالفت کرده‌اند و نسبت را انکار کردند و اثبات کردند که هم قضیه و هم قضیه‌ی حاکیه از دو جزء موضوع و محمول تشکیل شده است.

۷

تطبیق جواب مرحوم آخوند به اشکالات صاحب فصول به قسم چهارم

قلت يمكن أن يقال إنه يكفي تعدد الدال و المدلول اعتبارا و إن اتحدا ذاتا (آخوند جواب می‌دهد: بر اساس فرض دلالت، در تعدد دال و مدلول تعدد اعتباری کفایت می‌کند ولو اینکه از حیث ذاتی با هم متحد باشند) فمن حيث إنه لفظ صادر عن لافظه كان دالا و من حيث إن‏ نفسه و شخصه مراده كان مدلولا (معنای تعدد اعتباری: از این حیث که لفظ زید از لافظ صادر شده است دال است و از این حیث که خود این"ز و یاء و دال "مراد متکلم است عنوان مدلول را پیدا می‌کند. مراجعه کنید به حقائق الاصول کنید که در این جا اشکال خوبی به مرحوم آخوند دارند.) مع أن حديث تركب القضية من جزءين لو لا اعتبار الدلالة في البين (اما براساس فرض دوم که دلالتی در کار نباشد، این کلامی که گفتید قضیه مرکب از دو جزء است اگر اعتبار دلالت در بین نباشد) إنما يلزم إذا لم يكن الموضوع نفس شخصه (اگر موضوع در قضیه‌ی خارجیه را خود شخص لفظ قرار ندهیم این حدیث ترکب صحیح است) و إلا (یعنی اگر موضوع در قضیه‌ی خارجیه را خود شخص لفظ قرار دهیم) كان أجزاؤها الثلاثة تامة و كان المحمول فيها منتسبا إلى شخص اللفظ و نفسه (اجزاء ثلاثه‌ی آن تام است و محمول به وسیله‌ی نسبت منتسب به موضوع می‌شود و موضوع شخص لفظ و نفس آن است) غاية الأمر أنه نفس الموضوع لا الحاكي عنه (نهایت این است که این لفظ خودش موضوع است نه این که این لفظ حاکی از موضوع نیست، در سائر قضایای لفظیه مثلا وقتی می‌گوییم "زید قائم" زید حاکی از یک زید خارجی یا حاکی از یک عرض خارجی است اما در قضیه‌ی " زید لفظ " زید حاکی از شیء ای نیست بلکه خودش هم موضوع در قضیه‌ی لفظیه و هم موضوع در قضیه‌ی خارجیه است و لذا قضیه‌ی خارجیه‌ی ما نیز شامل سه جزء می‌شود) فافهم فإنه لا يخلو عن دقة.

۸

حدیث هفته

الرابع

[إطلاق اللفظ وإرادة نوعه أو صنفه أو مثله أو شخصه]

لا شبهة في صحّة إطلاق اللفظ وإرادة نوعه به ، كما إذا قيل : «ضرب ـ مثلا ـ فعل ماض» ؛ أو صنفه ، كما إذا قيل : «زيد في (ضرب زيد) فاعل» ، إذا لم يقصد به شخص القول (١) ؛ أو مثله ك «ضرب» في المثال فيما إذا قصد (٢). وقد أشرنا (٣) إلى أنّ صحّة الإطلاق كذلك وحسنه إنّما كان بالطبع لا بالوضع ، وإلّا كانت المهملات موضوعة لذلك (٤) ، لصحّة الإطلاق كذلك فيها ، والالتزام بوضعها كذلك كما ترى.

وأمّا إطلاقه وإرادة شخصه ـ كما إذا قيل : «زيد لفظ» ، واريد منه شخص نفسه ـ ففي صحّته بدون تأويل نظر ، لاستلزامه اتّحاد الدالّ والمدلول أو تركّب القضيّة من جزءين كما في الفصول (٥). بيان ذلك : أنّه إن اعتبر دلالته على نفسه ، حينئذ لزم الاتّحاد ، وإلّا لزم تركّبها من جزءين ، لأنّ القضيّة اللفظيّة على هذا إنّما تكون حاكية عن المحمول والنسبة ، لا الموضوع ، فتكون القضيّة المحكيّة بها مركّبة من جزءين ،

__________________

(١) أي : لم يقصد بلفظ «ضرب» في المثال الأوّل شخص «ضرب» الّذي وقع في المثال ، بل يقصد به هيئة ضرب. ولم يقصد بلفظ «زيد» في المثال الثاني شخص هذا اللفظ الواقع في المثال ، بل يقصد به كلّ اسم يقع بعد فعل ضرب.

(٢) أي : فيما إذا قصد شخص ضرب. ومثله عبارة عن «ضرب» في «ضرب خالد» و «ضرب عمرو» وغيرهما.

(٣) في الأمر السابق.

(٤) أي : النوع أو الصنف أو المثل.

(٥) الفصول الغرويّة : ٢٢.

مع امتناع التركّب إلّا من الثلاثة ، ضرورة استحالة ثبوت النسبة بدون المنتسبين (١).

قلت : يمكن أن يقال : إنّه يكفي تعدّد الدال والمدلول اعتبارا ، وإن اتّحدا ذاتا ؛ فمن حيث إنّه لفظ صادر عن لافظه كان دالّا ، ومن حيث إنّ نفسه وشخصه مراده كان مدلولا.

مع أنّ حديث تركّب القضيّة من جزءين لو لا اعتبار الدلالة في البين إنّما يلزم إذا لم يكن الموضوع نفس شخصه ، وإلّا كان أجزاؤها الثلاثة تامّة وكان المحمول فيها منتسبا إلى شخص اللفظ ونفسه. غاية الأمر أنّه نفس الموضوع لا الحاكي عنه (٢) ، فافهم ، فإنّه لا يخلو عن دقّة.

وعلى هذا ليس من باب استعمال اللفظ بشيء. بل يمكن أن يقال : إنّه ليس أيضا من هذا الباب ما إذا اطلق اللفظ واريد به نوعه أو صنفه ، فإنّه فرده ومصداقه حقيقة ، لا لفظه وذاك معناه ، كي يكون مستعملا فيه استعمال اللفظ في المعنى ؛ فيكون اللفظ نفس الموضوع الملقى إلى المخاطب خارجا ، قد احضر في ذهنه بلا وساطة حاك ، وقد حكم عليه ابتداء بدون واسطة أصلا ، لا لفظه (٣) ، كما لا يخفى ، فلا يكون في البين لفظ قد استعمل في معنى ، بل فرد قد حكم في القضيّة عليه بما هو مصداق لكلّيّ اللفظ ، لا بما هو خصوص جزئيّه.

__________________

(١) والحاصل : أنّا إمّا نلتزم بوجود الدالّ في قضيّة : «زيد لفظ» ، وليس الدالّ إلّا لفظ «زيد» ، فإنّه يوجب انتقال الذهن إلى صورة المدلول ، وليس المدلول إلّا نفس الموضوع في قضيّة «زيد لفظ» وهو لفظ «زيد» ، فيلزم اتّحاد الدالّ والمدلول ، وهو محال لامتناع اتّحاد الحاكي والمحكي. وإمّا نلتزم بعدم وجود الدالّ في القضيّة فليس في القضيّة ما يحكي عن الموضوع حتّى ينتقل الذهن إلى الموضوع ، ويلزم أن تكون القضيّة مركّبة من جزءين : المحمول والنسبة ، وهذا ممتنع لأنّ النسبة متقوّمة بالطرفين.

(٢) وحاصل الجواب عن الشقّ الثاني من الإشكال : أنّا نلتزم بعدم وجود الدالّ ، ولا يلزم تركّب القضيّة من جزءين ، فإنّ انتقال الذهن إلى الموضوع لا يحتاج إلى ثبوت الحاكي عنه ، بل يتحقّق بمجرّد إحضار نفس الموضوع خارجا.

(٣) أي : لا لفظ الموضوع الحاكي عنه.