درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴: موضوع و مسائل علم ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

وأمّا إذا كان المراد من السنّة ما يعمّ حكايتها، فلأنّ البحث في تلك المباحث وإن كان عن أحوال السنّة بهذا المعنى، إلّا أنّ البحث في غير واحد من مسائلها ـ كمباحث الألفاظ وجملة من غيرها ـ لا يخصّ الأدلّة

۳

خلاصه‌ای از جلسه‌ی گذشته

فرمودند موضوعی را که مشهور برای علم اصول بیان کردند و هم چنین موضوعی را که صاحب فصول برای علم اصول عنوان کرده است هردو مردود است و برای رد این دو نظریه فرموند ما در مسأله‌ی سنّت با آنها احتجاج می‌کنیم. اعم از اینکه سنت را سنت بالمعناالاخص یا سنت بالمعناالاعم معنا کنیم. در بحث گذشته روشن شد که اگر سنت، سنت بالمعناالاخص باشد اشکالی که بر بیان مشهور و بر بیان صاحب فصول وارد می‌شود چیست.

۴

اشکال وارد بر تعریف مشهور و صاحب فصول از موضوع علم اصول بر اساس سنّت بالمعنا الاعم

اما در این جلسه بر اساس فرض دوم بحث می‌کنیم که اگر مراد از سنت، سنت بالمعناالاعم باشد یعنی بگوییم آن سنتی که موضوع برای علم اصول است و جزو یکی از ادله‌ی اربعه است دایره‌اش منحصر به قول امام و فعل امام و تقریر امام نیست بلکه آن خبر راوی که کلام یا فعل یا تقریر امام (علیه السلام) را حکایت می‌کند را هم شامل می‌شود و به تعبیر دیگر سنت بالمعناالاعم هم شامل سنت محکیه و هم شامل سنت حاکیه می‌باشد، هم شامل قول امام صادق (علیه السلام) است و هم شامل خبر زراره که برای ما قول امام صادق (علیه السلام) را نقل می‌کند.

مرحوم آخوند می‌فرماید اگر اینگونه باشد آن اشکال قبلی که در سنت بالمعناالاخص بود بر بیان آنها وارد نمی‌شود یعنی بحث از تعادل و تراجیح و بحث از حجیت خبر واحد و امثال آنها بحث از عوارض موضوع است زیرا خود خبر که عنوان حاکی را دارد داخل در سنت است، همچنین خبرین متعارضین داخل در سنت است و لذا وقتی در خبرین متعارضین بحث می‌کنیم که کدام یک حجت است در اینصورت بحث از عوارض موضوع شده است و نیز وقتی از حجیت خبر واحد بحث می‌کنیم بحث از عوارض موضوع شده است. لکن اشکال دیگری بر ایشان وارد می‌شود و آن این است که ما در ضمن مباحث سنت یک سری مباحثی به نام مباحث الفاظ داریم و هم چنین مباحث دیگری در علم اصول مطرح است که ارتباطی هم به سنت ندارد مثل بحث استلزامات عقلیه، یا این بحث که آیا مقدمه‌ی واجب ملازمه‌ی عقلی با وجوب دارد یا خیر؟ آیا امر به شیء مستلزم نهی از ضد هست یا خیر؟

مرحوم آخوند می‌فرماید اگر شما مشهور موضوع علم اصول را منحصر به این چهار عنوان کنید (قرآن، سنت عقل و اجماع) ما سؤال می‌کنیم مباحث الفاظ در کدام یک از این چهار عنوان داخل است؟ این که آیا امر دلالت بر وجوب دارد یا خیر در کدام یک از این چهار عنوان است؟ همین طور بحث آیا نهی دلالت بر حرمت دارد یا خیر و مباحث استلزامات عقلیه در هیچ یک از این چهار عنوان نمی‌گنجد. (به عبارت دیگر در اینگونه مسائل از عوارض ذاتی ادله‌ی اربعه سخنی به میان نمی‌آید) لذا این اشکال به تعریف مشهور و صاحب فصول وارد است ولی به تعریف ما که گفتیم: موضوع علم اصول آن کلی و قدر جامعی است که قدر جامع بین همه موضوعات مسائل است.

مرحوم آخوند یک مؤید نیز برای تعریف خود بیان می‌کنند، موید ایشان آن تعریفی است که مشهور برای علم اصول بیان کرده‌اند. مشهور در تعریف علم اصول فرموده‌اند: (هوالعلم بالقواعد الممهده لاستنباط الأحکام الشرعیه: علم به یک قواعدی که برای استنباط احکام شرعیه آماده شده است.)

مشهور این قواعد را محدود نکردند به آن قواعدی که از ادله‌ی اربعه به دست بیاید بعبارت دیگر خود تعریف مشهور که بهترین تأیید برای مطلب و نظریه ما در مورد موضوع علم اصول است (که موضوع علم اصول محدود به ادله‌ی اربعه نیست)

۵

تعریف مرحوم آخوند از علم اصول و تفاوت‌های آن با تعریف مشهور

در این موضع مرحوم آخوند می‌فرمایند: حال که بحث به اینجا رسید خود مان برای علم اصول یک تعریفی ارائه کردیم که این تعریف ما نسبت به تعریف مشهور اولویت دارد.

ایشان در تعریف علم اصول می‌فرمایند: علم اصول یک فن و یک صناعتی است که به وسیله‌ی آن قواعدی را استفاده می‌کنیم که این قواعد ممکن است در طریق استنباط حکم شرعی قرار بگیرد یا این که مجتهد از آنها حکم شرعی را استنباط نمی‌کند اما در مقام عمل منتهی به این قواعد می‌شود که مراد همان اصول عملیه است.

بین تعریف آخوند و تعریف مشهور پنج فرق وجود دارد:

فرق اول: مشهور در تعرف خود علم به قواعد را ذکر کرده‌اند اما مرحوم آخوند در تعریف خود علم را ذکر نفرمودند، لزومی ندارد که کلمه‌ی علم ذکر شود زیرا ممکن علمی مدوّن شده باشد ولی هیچ کسی هم آن را فرا نگیرد. علم به قواعد و ابراز این قواعد دخیل در تعریف علم اصول نیست.

فرق دوم: مرحوم آخوند کلمه صناعت را ذکر کرده‌اند، صناعت ملازمه‌ی عادی با ملکه دارد به این معنا که علم اصول یک صناعتی است که برای انسان ملکه‌ای را در نفس انسان ایجاد می‌کند.

فرق سوم: این که تعبیر مشهور علم به قواعد است ولی آخوند می‌فرماید صناعتی است که به سبب آن قواعد شناخته می‌شود یعنی اصول یک فنی و یک صنعتی است که عالم اصولی به برکت آن صنعت می‌تواند یک سری قواعدی را خود ایجاد کند. مثلا فرض کنید اگر در گذشته علم اصول مجموعا بیست قاعده بوده ولی اکنون دویست قاعده شده است و شاید در آینده دیگر قواعد دیگری به آن اضافه شود.

فرق چهارم: که با فرق سوم ارتباط دارد اینکه در تعریف مشهور قواعد به قواعد ممهده مقید شده به این جهت که برخی از قواعد وجود دارند که بر ای استنباط احکام شرعیه کاربرد دارند ولی از ابتدا آن قواعد چنین غایتی برای آنها در نظر گرفته نشده است، مثل قواعد علم لغت چرا که هر فقیهی اگر بخواهد یک حکمی را استنباط کند نیاز به علم لغت دارد اما علم لغت و قواعدی که در علم لغت وجود دارد از اول ممهد برای استنباط نبوده است وحتی اگر علم اصول و علم فقه هم وجود نداشت می‌توانست علم لغت وجود داشته باشد. لذا مشهور برای اینکه چنین قواعد و مباحثی مثل علم لغت را خارج کنند قید ممهده را در تعریف خود ذکر فرمودند. لکن مرحوم آخوند این قید ممهده را نکرده است و به جای آن می‌گوید: علم اصول صناعت است و در این (واژه‌ی) صناعت، علم لغت (و هیچ علم دیگری) دخالت ندارد.

فرق پنجم: که عمده‌ی تفاوت همین فرق است این است که مرحوم آخوند می‌فرمایند که قواعد در علم اصول دو نوع است یک نوع قواعدی است که در طریق استنباط احکام شرعیه قرار می‌گیرد ونوع دوم آن قواعدی است که تلکلیف عملی مکلف را معین می‌کند. اگر شک داریم که (هذا حلال أو حرام) عملا می‌گوییم (هذا حلال) ویا اگر شیء ای قبلا نجس بوده و حال شک می‌کنیم نجس است یا خیر استصحاب نجاست می‌کنیم. خلاصه اینکه اصول عملیه اصولی است که برای ما منتج حکم شرعی نیستند بلکه تکلیف مکلف را در مقام عمل روشن می‌کنند و در رسائل خواندیم که زمانی مجتهد به سراغ اصول عملیه می‌رود که دست او از پیدا کردن حکم شرعی کوتاه شود و هرچه ادله را بررسی می‌کند حکمی را به دست نمی‌آورد و لذا پناه به اصول عملیه می‌برد. بنا براین فرق پنجم این است که در تعریف مشهور فقط قواعدی که به وسیله آن قواعد حکم شرعی کلی استنباط می‌شود ذکر شده است اما مرحوم آخوند این قید را اضافه کرده است: قواعدی که مجتهد در مقام عمل به آن‌ها منتهی می‌شود.

در توضیح مطلب مرحوم آخوند می‌فرمایند که دو بحث در علم اصول وجود دارد که این دو بحث چه بسا ثلث مباحث علم اصول را شامل می‌شوند و این دو بحث در تعریف مشهور نمی‌گنجند و باید طبق تعریف مشهور ملتزم شویم به اینکه این دو بحث استطرادی است در حالی که التزام به اینکه دو بحثی که ثلث علم اصول را تشکیل می‌دهند استطرادی باشد کار آسانی نیست، و آن دو بحث عبارتند از: اول حجیت ظن انسدادی بنابر حکومت و دوم اصول عملیه‌ای که در شبهات حکمیه جاری می‌شوند.

توضیح این که در باب انسداد وقتی به دلیل انسداد می‌رسیم می‌گوییم دلیل انسداد یک مقدماتی دارد مثل انسداد باب علم به احکام شرعیه فی زمان حاضر، احتیاط در جمیع امور مستلزم عسر و حرج است و سپس نتیجه می‌گیریم که لازم نیست برای عمل به یک حکم شرعی علم به آن پیدا کنیم و اگر ظن به آن هم پیدا کردیم این ظن حجیت دارد. لکن اختلافی بین انسدادی‌ها وجود دارد و آن این که آیا نتجیه‌ی دلیل انسداد کشف است یا حکومت؟ مقصود از کشف این است که بعضی می‌گویند نتیجه دلیل انسداد این است که عقل کشف می‌کند که شارع، ظن را (در زمان ما) حجت قرار داده است. در مقابل برخی می‌گویند: نتیجه دلیل انسداد کاشفیت نیست بلکه نتیجه دلیل انسداد حکومت است. برای حکومت دو معنا ذکرشده است، اول اینکه حکومت یعنی عقل حکم به حجیت ظن می‌کند و معنای دوم: حکومت یعنی عقل حکم می‌کند که امتثال ظنی کافی است، توضیح معنای دوم این است که در مقدمات دلیل انسداد بعد از اینکه در مقدمه اول می‌گوییم باب علم و باب علمی به احکام هر دو منسد است و در مقدمه دوم می‌گوییم مجتهد نسبت به یک حکم شرعی یا قطع به آن حکم شرعی دارد، یا ظن، یا شک و یا وهم نسبت به آن حکم شرعی پیدا می‌کند (وهم یعنی ده درصد احتمال آن حکم را می‌دهد). اگر مجتهدی بخواهد احتیاط کند باید در همه‌ی این چهار مورد به حکم شرعی عمل کند. اما عقل می‌گوید چنین احتیاطی مستلزم اخلال به نظام و مستلزم هرج و مرج است و یا مستلزم حرج است. مثلا اگراحتمال بدهیم که هر شخصی که در بیمارستان است وظیفه ما کمک به اوست و هرکسی که فقیر باشد باید به او کمک شود حتی در مواردی که به صورت احتمال است این مستلزم حرج است، حال که مستلزم حرج شد عقل می‌گوید که موهوم الحکم را کنار بگذاریم، اما آن جایی که حکمی مشکوک است یا ظن به حکم داریم آن را امتثال کنیم که از آن به حکم عقل به کفایت امتثال ظنی تعبیر می‌کنند.

مرحوم آخوند می‌فرماید طبق تعریف مشهور ظن انسدادی بنابر حکومت هم به معنای اول و هم به معنای دوم از علم اصول خارج است. معنای اول حکومت این بود که عقل حکم به حجیت ظن می‌کند در حالی که تعریف مشهور این بود که علم اصول علم به قواعدی است که برای استنباط احکام شرعیه آماده شده‌اند، پس چون در تفسیر اول حکم عقلی مطرح است از مباحث علم اصول خارج می‌شود. (به عبارت دیگر طبق این تفسیر عقل قاعده‌ای برای استنباط حکم شرعی برای ما مهیا نکرد بلکه صرفا حکم کرد که به ظن باید عمل شود)

اما در تفسیر دوم حکومت، عقل حکمی ندارد بلکه می‌گوید امتثال ظنی کفایت می‌کند و امتثال امر متأخر از حکم شرعی است یعنی ابتدا باید حکمی وجود داشته باشد تا در مرحله متأخره آن حکم را امتثال کنیم و لذا حجیت ظن انسدادی طبق این معنا نیز از تعریف مشهور خارج است.

مورد دوم که از تعریف مشهور خارج است اصول عملیه‌ی جاریه در شبهات حکمیه است. خلافی بین علما از این جهت نیست که اصول عملیه‌ای که در شبهات موضوعیه جاری است داخل در مسائل علم فقه است، اما اصولی که در شبهات حکمیه (مثل شک در حرمت شرب تتن) جاری می‌شود داخل در علم اصول است اما مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق تعریف مشهور این اصول نیز از علم اصول خارج است.

اصول عملیه در شبهات حکمیه دو نوع است که در رسائل به خوبی بیان شده است، یکی اصول عملیه عقلیه و دیگری اصول عملیه شرعیه. اصول عملیه عقلیه مثل برائت عقلی و احتیاط عقلی. به عنوان مثال اگر در مورد حلیت و حرمت شیء ای شک کردیم، عقل طبق قاعده‌ی قبح عقاب بلا بیان جواز ارتکاب آن را برای ما صادر می‌کند ولکن اصول عملیه عقلیه هیچ خاصیتی جز معذریّت و منجزیّت ندارند یعنی اگر در همین مورد مشکوک مرتکب شدیم برائت عقلیه فقط برای ما معذریت می‌آورد به این معنا که اگر واقعا حرام بود خداوند باید بیان می‌کرد و چون بیان نکرده در پیشگاه خدا معذوریم. به عبارت دیگر در اصول عملیه‌ی عقلیه اصلا حکم نداریم (نه عقلا و نه شرعا) فقط در مقام عمل یک معذریت و منجزیت برای ما وجود دارد.

در اصول عملیه‌ی شرعیه دو مبنا وجود دارد یک مبنا مبنای مشهور است که می‌گویند برائت شرعیه یا استصحاب شرعی خود دلیل حکم نیستند بلکه فقط همان معذریت و منجزیت دارند. در مقابل مشهور خود مرحوم آخوند و بعضی دیگر می‌گویند در اصول عملیه‌ی شرعیه، جعل حکم مماثل می‌شود، یعنی وقتی استصحاب می‌گوید نماز جمعه چون در زمان حضور واجب بوده در زمان غیبت هم واجب است، شارع به وسیله‌ی این استصحاب یک حکمی مساوی با مضمون همین استصحاب جعل کرده است.

بنابراین طبق نظریه مشهور که مشخص است که اصول عملیه‌ی شرعیه از تعریف علم اصول خارج است چون این اصول حکمی برای ما به ارمغان نمی‌آورند. اما بنابر نظر خود آخوند هم خارج این اصول خارج از تعریف مشهور هستند چرا که مشهور در تعریف گفته‌اند که اصول یک قواعدی است که به وسیله آن قواعد حکم شرعی اسنتباط می‌شود و ما در استنباط مستنبط و مستنبط منه داریم باید مثلا صغری و کبری را مستنبط منه می‌گویند و نتیجه را مستنبط می‌نامند، در حالی که اصول عملیه شرعیه طبق نظریه آخوند جعل حکم مماثل است و مدلول آن‌ها مساوق حکم شرعی است. یعنی ما برائت شرعیه را مقدمه برای استنباط قرار نمی‌دهیم بلکه خودش عین حکم شرعی است.

۶

تطبیق اشکال وارد بر تعریف مشهور و صاحب فصول از موضوع علم اصول بر اساس سنّت بالمعنا الاعم

و أما إذا كان المراد من السنة ما يعم حكايتها فلأن البحث في تلك المباحث و إن كان عن أحوال السنة بهذا المعنى إلا (اگر سنت بالمعناالاعم مراد است یعنی سنت هم سنت محکیه و هم سنت حاکیه را شامل شود در اینصورت درست است که بحث در این مباحث یعنی خبرین متعارضین یا حجیت خبر واحد از عوارض سنت بالمعناالاعم است و لکن اشکالی که بر نظریه مشهور و صاحب فصول است این است که) أن البحث في غير واحد من مسائلها (بحث در غیر واحدی از مسائل علم اصول و یا سنت (ضمیر هاء را هم می‌توان به علم اصول و هم به سنت ارجاع داد) و هر دو قابل توجیه است) كمباحث الألفاظ (مانند مباحث الفاظ) و جملة من غيرها (ضمیر هاء را هم به مباحث الفاظ وهم به سنّت ارجاع داده‌اند، پاره‌ای از غیر مباحث الفاظ یا پاره‌ای از غیر مباحث سنّت، مثل استلزامات عقلیه، ملازمه‌ی بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه و...) لا يخص الأدلة بل يعم غيرها و إن كان المهم معرفة أحوال خصوصها كما لا يخفى. (توضیح: ما وقتی می‌گوییم امر دلالت بر وجوب دارد این مبحث اختصاص به قرآن یا سنّت ندارد بلکه در غیر آن‌ها هم جریان دارد. مسأله‌ی ملازمه‌ی بین وجوب مقدمه و ذی المقدمه نیز همینطور اختصاص به وجوب شرعی ذی المقدمه ندارد پس اختصاص به این ادله ندارد و غیر ادله‌ی اربعه را هم شامل می‌شود. بله آنچه مهم است و هدف عالم اصولی از این مباحث معرفت احوال خصوص ادله‌ی اربعه است. بنا براین ملاحظه فرمودید که هم تعریف مشهور و هم تعریف صاحب فصول از موضوع اصول چه بر اساس سنت بالمعناالاخص و چه بر اساس سنّت معناالاعم به آن‌ها اشکال وارد است.

مرحوم مشکینی در حاشیه فرموده است غیر از این اشکالاتی که آخوند وارد کرده است این موارد هم از موضوع علم اصول طبق نظریه مشهور خارج است: اجماع منقول، اجماع محصل، اجتهاد و تقلید و کل مباحث عقلیه.)

۷

تطبیق تعریف مرحوم آخوند از علم اصول و تفاوت‌های آن با تعریف مشهور

و يؤيد ذلك (یعنی این که موضوع را ما کلی منطبق قرار دادیم) تعريف الأصول (مؤید آن تعریف مشهور برای علم اصول است) بأنه «العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الأحكام الشرعية» (که علم اصول را اینگونه تعریف کرده‌اند: علم به قواعدی است که برای استنباط احکام شرعیه آماده شده‌اند، وجه تأیید را عرض کردیم که این قواعد در تعریف مشهور مقید به قواعد باحثه‌ی از ادله‌ی اربعه نشده است) و إن كان الأولى تعريفه بأنه «صناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل»(ولو اینکه اولویت در این است که ما علم اصول را اینگونه تعریف کنیم: صناعتی که به وسیله‌ی آن دو نوع قواعد شناخته می‌شود، اول قواعدی که در طریق استنباط احکام قرار می‌گیرند و دوم قواعدی مجتهد در مقام عمل به این قواعد منتهی می‌شود. عرض کردیم که بین تعریف آخوند و تعریف مشهور پنج فرق وجود دارد و فرق پنجم این است که در تعریف آخوند قید: أو التی ینتهی الیها فی مقام العمل ذکر شده و این قید در تعریف مشهور وجود نداشت) بناء (دلیل برای اضافه کردن این قید است) على أن مسألة حجية الظن على الحكومة (مسأله‌ی حجیّت ظن انسدادی بنابراین که نتجه دلیل انسداد حکومت باشد از علم اصول خارج است، حکومت در مقابل کاشفیت است، کشف معنایش این است که عقل کشف از آن می‌کند که شارع ظن را حجت قرار داده است ولذا می‌شود حکم شرعی و بنا براین ظن انسدادی بنابر کاشفیت داخل در تعریف مشهور است چرا که نتیجه‌اش حکم شرعی به حجیت ظن است. اما بنابر حکومت (هر دو معنای ذکر شده برای آن) این مسأله از تعریف مشهور خارج است. البته دقت کنید این یک بیان دقیقی است که ما عرض کردیم ولی راجع به این که چرا ظن انسدادی بنابر حکومت از تعریف مشهور خارج است مرحوم مشکینی در حاشیه بیان دیگری دارند که به نظر می‌آید درست نباشد، مراجعه بفرمایید و در فرق آن دقت کنید.) و مسائل الأصول العملية في الشبهات الحكمية من الأصول (قسم دوم مسائلی که از علم اصول خارج است مسائل اصول عملیه در شبهات حکمیه است. با وجود اینکه این دو نوع مسائل ثلث علم اصول را تشکیل می‌دد اما تعریف مشهور شامل آنها نمی‌شود. اصول عملیه‌ای که در شبهات موضوعیه جاری می‌شود از مسائل علم فقه است اما اصول عملیه‌ی جاری در شبهات حکمیه از علم اصول است که خود به دو قسم تقسیم می‌شوند: اصول عملیه‌ی عقلیه و اصول عملیه‌ی شرعیه. چرا اصول عقلیه در تعریف مشهور داخل نیست؟ چون نتیجه‌ی اصول عقلیه مثل برائت و احتیاط عقلی معذریت و منجزیت است و حکمی برای انسان ثابت نمی‌شود. در اصول شرعیه نیز دو مبنا وجود دارد، یکی مبنای مشهور است که می‌گو یند اصول شرعیه مثل برائت و استصحاب مثل اصول عقلیه منتج حکم نیستند بلکه نتیجه‌ی آنها معذریت و منجزیت است و مبنای دوم نظریه‌ی مرحوم آخوند است که می‌گوید در اصول عملیه‌ی شرعیه شارع بر طبق این اصول شرعیه حکم جعل کرده است و آن حکم مماثل و مطابق با مقتضای استصحاب و برائت شرعی است. دلیل خروج اصول از تعریف مشهور با توجه به این مبنا این است که این اصول شرعیه مدلول مطابقی اش حکم شرعی است و ما از این اصول شرعیه حکم شرعی را استنباط نمی‌کنیم بلکه خودش عین حکم شرعی است) كما هو كذلك ضرورة أنه لا وجه لالتزام الاستطراد في مثل هذه المهمّات. (حال اگر بگوییم این مباحث در تعریف مشهور داخل نباشد چه اشکالی دارد؟ اشکال آن این است که طبق نظریه‌ی مشهورباید ملتزم شویم که این دو مبحث مهم از بحث‌های استطرادی است و وجهی برای التزام استطراد در مثل این مهمات نیست.)

ورجوع البحث فيهما في الحقيقة إلى البحث عن ثبوت السنّة بخبر الواحد في مسألة حجّيّة الخبر ـ كما افيد (١) ـ وبأيّ الخبرين في باب التعارض ، فإنّه أيضا بحث في الحقيقة عن حجّيّة الخبر في هذا الحال (٢) ، غير مفيد (٣) ؛ فإنّ البحث عن ثبوت الموضوع وما هو (٤) مفاد كان التّامّة (٥) ليس بحثا عن عوارضه ، فإنّها مفاد كان الناقصة (٦).

لا يقال : هذا في الثبوت الواقعيّ ، وأمّا الثبوت التعبّديّ (٧) ـ كما هو المهمّ في هذه المباحث ـ فهو في الحقيقة يكون مفاد كان الناقصة.

فإنّه يقال : نعم ، لكنّه ممّا لا يعرض السنّة ، بل الخبر الحاكي لها ، فإنّ الثبوت التعبّديّ يرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر ، كالسنّة المحكيّة به ، وهذا من عوارضه لا عوارضها ، كما لا يخفي. وبالجملة : الثبوت الواقعيّ ليس من العوارض ، والتعبّديّ وإن كان منها إلّا أنّه ليس للسنّة ، بل للخبر ، فتأمّل جيّدا.

وأمّا إذا كان المراد من السنّة ما يعمّ حكايتها (٨) ، فلأنّ البحث في تلك المباحث وإن كان عن أحوال السنّة بهذا المعنى ، إلّا أنّ البحث في غير واحد من مسائلها ـ كمباحث الألفاظ وجملة من غيرها (٩) ـ لا يخصّ الأدلّة ، بل يعمّ غيرها ، وإن كان المهمّ معرفة أحوال خصوصها ، كما لا يخفي.

__________________

(١) هذا ما أفاده الشيخ الأعظم الأنصاريّ في مبحث حجّيّة خبر الواحد من فرائد الاصول ١ : ٢٣٨.

(٢) أي : حال التعارض. ولم أجد من أفاده في باب التعارض.

(٣) خبر قوله : «رجوع البحث».

(٤) أي : ثبوت الموضوع.

(٥) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «وهو مفاد كان التامّة».

(٦) مفاد كان الناقصة هو مطلب هل المركّبة ، أي : ثبوت شيء لشيء ، كما أنّ مفاد كان التامّة هو مطلب هل البسيطة ، أي : ثبوت الشيء.

(٧) وهو يرجع إلى العمل بالخبر تعبّدا.

(٨) والأولى أن يقول : «ما يعمّ الحاكي لها».

(٩) كبعض مباحث الأدلّة العقليّة ، وبعض أقسام الاجماع ، وبعض مباحث الأوامر كالبحث عن ظهور الأمر في الوجوب.

[تعريف علم الاصول]

ويؤيّد ذلك تعريف [علم] الاصول بأنّه العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعيّة (١) ، وإن كان الأولى تعريفه ب «أنّه صناعة يعرف بها القواعد الّتي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام ، أو الّتي ينتهي إليها في مقام العمل» (٢) بناء على أنّ مسألة حجّيّة الظنّ على الحكومة ومسائل الاصول العمليّة في الشبهات الحكميّة من الاصول (٣) ، كما هو كذلك ، ضرورة أنّه لا وجه لالتزام الاستطراد في مثل هذه المهمّات.

__________________

(١) كما في قوانين الاصول ١ : ٥ ، والفصول الغرويّة : ٩.

(٢) والوجه في الأولويّة خلّوه عمّا في التعريف السابق من الخلل. والعمدة لزوم خروج بعض المسائل الاصوليّة من علم الاصول ، كالظنّ الانسداديّ على الحكومة حيث لا علم بالحكم في مورده ، والاصول العمليّة في الشبهات الحكميّة حيث أنّها بنفسها أحكام شرعيّة لا أنّها واسطة في استنباطها. وإن شئت تفصيل الخلل فراجع نهاية الدراية ١ : ١٧ ـ ١٨ ونهاية الأفكار ١ : ١٩ ـ ٢٠.

ولكن لا يخفي : أنّ هذا التعريف أيضا وقع مورد النقض والابرام ، فعدل عنه تلميذه المحقّق النائينيّ إلى أنّ علم الاصول عبارة عن العلم بالكبريات الّتي لو انضمّت إليها صغرياتها يستنتج منها حكم فرعيّ كلّي». وعدل عنه المحقّق العراقيّ أيضا وبعض من تأخّر ، فراجع فوائد الاصول ١ : ١٩ ، ونهاية الأفكار ١ : ١٩ ، وتهذيب الاصول ١ : ٥.

(٣) أي : من علم الاصول.