بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين ، والصلاة والسّلام على محمّد وآله
الطاهرين ، ولعنة الله على أعدائهم أجمعين
وبعد ، فقد رتّبته على مقدّمة ومقاصد وخاتمة
أمّا المقدّمة
ففي بيان امور :
وبعد، فقد رتّبته على مقدّمة ومقاصد وخاتمة، أمّا المقدّمة ففي بيان امور:
الأوّل: إنّ موضوع كلّ علم ـ وهو الّذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة، أي بلا واسطة في العروض ـ هو نفس موضوعات مسائله عينا وما يتّحد معها خارجا
مرحوم آخوند خراسانی مباحث علم اصول را در کتاب کفایه ضمن دو جلد مطرح فرمودند که جلد اول در مورد موارد الفاظ علم اصول و جلد دوم مربوط به مسائل عقلیه در علم اصول است و مجموعا مباحث این دو جلد در یک مقدمه و هشت مقصد و یک خاتمه چیده شده است.
در مقدمه مرحوم آخوند در سیزده امر بحث فرمودند که مقدار عمدهای از زمان در سال تحصیلی مشغول به بحث در این مقدمات و امور سیزده گانهای میشود که مرحوم آخوند در مقدمه جلد اول عنوان فرمودند.
برخی ازطلاب سوال کردند که چه کتبی را بهتر است در کنار این کتاب مطالعه و دقت کنند؟
کفایه، از کتابهایی است که نمیتوان یک کتاب معینی را به عنوان کتاب کمکی بیان کرد چون بعد از نوشته شدن کفایه توسط آخوند خراسانی کفایه محور مباحث خارج علم اصول قرار گرفت و شاگردهای ایشان و علمای متأخر از آنها نیز محور مباحث علم اصول خودشون رو کفایه قرار دادند و هر کدام به تناسب علمی خود مسائل و نظراتی را حول کتاب کفایه دادند.
اما اجمالا میشود چهار کتاب را نام برد. یکی از آنها کتابی روان و بسیار محکم است که علاوه بر توضیح کفایه اشکالاتی هم بر مرحوم آخوند دارند و آن کتاب عنایه الاصول از مرحوم فیروز آبادی است توضیح اینکه این کتاب اولین شرح روان و مفصل و متقن کفایه است که در دو مجلد به کتابت رسیده است.
یک شرح دیگر که همین اواخر بود به چاپ رسید کتاب منتهی الدرایه مرحوم مروج است که البته این کتاب در بعضی از موارد از شرح خارج شده و بحث بسیار مبسوط و مفصلی را عنوان کرده است.
کتاب دیگر کتاب حقائق الاصول مرحوم حکیم در دوجلد است که حتما باید به آن مراجعه داشته داشته باشیدکه نکات بسیار ظریف و روشنی در این کتاب یافت میکنید.
شرح دیگری که در همین اواخر با عنوان ایضاح الکفایه به نام مرحوم ابوی ما به چاپ رسید برگرفته از صوتهای درس کفایه ایشان است. از آخرین دوره، یعنی دوره ششم نوارهای کلاس ایشان پیاده شده است و لکن بعضی نوارها یافت نشده مثل همین اول، که این بحثها را به کمک شروح و حواشی جمع و تدوین کردهاند و بحث را کامل نمودهاند.
این مجموع کتبی است که طلاب محترم میتوانند در کنار کفایه از آن استفاده کنند که البته کتابهای عمیقتر و مفصل تری هم وجود دارد که در کنار درس خارج باید حتما با آنها سرو کار داشته باشند، از جمله کتاب نهايه الدرایه مرحوم محقق اصفهانی که از شاگردهای مبرز مرحوم آخوند خراسانی بوده است.
عرض کردیم که در مقدمه مرحوم آخوند در سیزده امر بحث فرموند.
امر اول:
در امر اول ایشان در مورد موضوع علم، مسائل یک علم و ملاک تمایز و افتراق یک علم از علم دیگر بحث میکنند و به تناسب بحث موضوع علم اصوال را هم در آخر این امر مطرح میفرمایند.
ابتدا آن تعریفی که منطقیین برای موضوع علم بیان کردهاند را متعرض میشوند که اصلا تعریف موضوع علم چیست؟
قبل از این بحث یک بحث دیگری وجود دارد که مرحوم آخوند به آن اشاره نکردند و آن این است که آیا اساسا یک علم نیاز به موضوع دارد که ما نیاز به تعریف آن داشته باشیم یا خیر، اصلا ممکن است علم دارای موضوع نباشد و ضرورتی برای اینکه علم یک موضوع واحد داشته باشد در کار نیست.
مشهور از جمله مرحوم آخوند خراسانی این مسئله را مسلّم گرفتند که هر علمی نیاز به موضوع دارد. در مقابل مشهور و مرحوم اخوند بعضی از بزرگان مثل امام (ره) [ومرحوم آیت الله خوئی] در مباحث خارج این مطلب را به صورت استدلالی اثبات فرمودند که ما ضرورتی برای این امر ملاحظه نمیکنیم و دلیلی نداریم که یک علم باید دارای یک موضوع واحدی باشد.
اما از عبارت مرحوم آخوند استفاده میشود که ایشان قائل به این هستند که هر علمی نیاز به یک موضوع واحد دارد و بعد به سراغ تعریف مشهور آمدند.
منطقیون در تعریف موضوع علم گفتهاند که (موضوع کل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة)
موضوع هر علمی آن امری است که از عوارض ذاتی آن بحث میشود.
ابتدا ما باید مفردات این قضیه را روشن کنیم:
اولا مراد از موضوع چیست یعنی مراد از این لفظ موضوع که در ابتدای قضیه ذکر شده چیست؟
مراد از این موضوع، موضوع در مقابل محمول نیست، مراد موضوع به معنای جوهر که در فلسفه تعبیر میکنند و در مقابل عرض قرار میدهند نیست.
مراد، معنای لغوی آن است یعنی آن چیزی که مسائل علم حول محور آن میچرخد، همان چیزی که مسائل علم برای آن وضع شده است. پس موضوع هر علم یعنی آن چیزی که مسائل آن علم حول محور آن میچرخد و نه در مقابل محمول و نه در مقابل عرض است.
۱۲:۲۹
بعد از واضح شدن این کلمه به سراغ دو کلمه مهم دیگر میآییم. (ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه) ابتدا باید عوارض را معنا کنیم و سپس کلمه ذاتی را و در نتیجه باید ملاحظه کنیم که معنای عرض ذاتی چیست.
عوارض جمع عارضه است مثل فواطم که جمع فاطمه است. عارضه در لغت به معنای آن چیزی است که حمل بر یک شیء دیگر میشود. کلمه عوارض در اینجا جمع عرض در مقابل جوهر نیست. در منطق در بحث کلیات خمس میگویند که از این کلیات پنج گانه، جنس و فصل و نوع عنوان ذاتی را دارند که به آنها ذاتی باب ایساغوجی یا کلیات خمس میگویند. از طرفی عرض عام و عرض خاص عنوان غیر ذاتی دارند. کلمه عوارض در این جا به معنای آن عرض در مقابل ذاتیات نیست. کلمه عوارض جمع عارضه است و معنای لغوی آن در اینجا مراد است. همان طور که در عرف مردم هم میگویند: فلان مرض عارض ما شد.
اگر ما عوارض را اینطور معنا کردیم این عوارض شامل جنس و نیز شامل فصل هم میشود، یعنی آن ذاتی باب کلیات خمس را نیز شامل میشود. الانسان حیوان، حیوان عارض انسان شده است در حالی که حیوان جزو ماهیت انسان است، الانسان ناطق، ناطق عارض انسان شده است در حالی که ناطق فصل انسان است.
پس مراد عوارض در اینجا یعنی مطلق آن چیزی که حمل بر شیء دیگر میشود به شیء و در قضیه محمول واقع میشود واگر در کتابی مشاهده کردید که عوارض را به معنای دیگری نقل کردند این ناشی از غفلت است.
پس اصلا میتوان کلمه عوارض را برداشت و بجای آن محمولات گذاشت و این بهترین تعبیر است و شاید دلیل اینکه نگفتهاند: (ما یبحث فیه عن اعراضه الذاتیه) و گفتهاند (عن عوارضه الذاتیه) همین باشدکه اعراض جمع عرض است و عرض به دهن تبادر میکند که در مقابل ذاتی و در مقابل جوهر باشد لذا وقتی ابن سینا در اشارات در تعریف موضوع به جای عوارض، اعراض ذکر میکند شارح اشارات به ابن سینا اشکال کردهاند که باید به جای اعراض، عوارض ذکر میکرد.
۱۷:۴۲
اما نکته مهم در این کلمه ذاتی است، مراد از عوارض ذاتی در اینجا چیست. ذاتی در اینجا در مقابل غریب است. عرض ذاتی در مقابل عرض غریب است. حال باید روشن شود که مراد از عرض ذاتی چیست و ملاک برای عرض ذاتی چیست؟
تا این زمان برای عرض ذاتی چهار تفسیر بین بزرگان مشاهده میشود. تقاضا میشود به این مطالب به خوبی دقت فرمایید که این بحث اول که بعنوان مقدماتی مطرح میشودهم مقداری دقیق و هم ملال آور است.
تفسیر اول برای عرض ذاتی را خود مشهور فرمودهاند، مشهور در تعریف عرض ذاتی میگویند: (ما یحمل علی الشیء لذاته او لأمر یساویه). یعنی عرض ذاتی آن امری است که حمل بر یک شی ای میشود و برای اینکه حمل بر آن شیء شود خود معروض برای این حمل کفایت میکند و برای این حمل نیاز به واسطه نیست و یا اینکه واسطه میخواهد ولی واسطهای که مساوی با معروض است.
۲۰:۵۷
حال برای روشن شدن این تعریف مشهور ما باید اقسام عرض را در اینجا ذکر کنیم تا بفهمیم این عرض مشهور شامل چند قسمت از این اعراض میشود و کدام قسم عرض ذاتی و کدام غیر ذاتی میشود.
تعبیر مشهور این است که اگر یک شیء بخواهد حمل بر شیء دیگر شود دو حالت وجود دارد: یا در این حمل نیاز به واسطه نداریم و یا واسطه نیاز داریم.
واسطه نیاز نداریم یعنی خود معروض که موضوع قضیه است اقتضای ذاتی چنین حملی را دارد مثل (الاربع زوج) درحمل زوجیت برای اربعه ما واسطه نیاز نداریم خود اربعه اقتضای چنین محمولی را دارد. قسم دوم آن جایی است که ما برای حمل نیاز به واسطه داریم که خود به سه قسم تقسیم میشود:
واسطهی ما یا واسطه داخلی، یا واسطه خارجی و یا واسطه مباین است.
داخلی یعنی داخل در ماهیت معروض است یعنی یا جنس او و یا فصل اوست. معنای دو قسم دیگر نیز روشن است، واسطهی خارجی خارج از ماهیت معروض است و واسطه مباین اصلا با معروض تباین دارد و هیچ تناسبی بین آنها وجود ندارد.
حال واسطه داخلی خود دارای دوقسم است، واسطه خارجی سه قسم دارد و واسطه مباین نیز دارای دو قسم است.
دقت بفرمایید همچنان که مرحوم مشکینی در حاشیه ذکر فرمودند این تقسیم بندی بر حسب بعضی بیانها هشت قسم و بعضی هفت و برخی دیگر نه قسم نمودهاند ولی اختلاف جوهری بین آنها نیست، بله مقداری تداخل در آنها بوجود میآید که قابل حل است.
واسطه داخلی دو قسم است چرا که این واسطه داخلی یا اعم از معروض است و یا مساوی است (داخلی اعم و داخلی مساوی) و ما قسم سومی به نام داخلی اخص نداریم زیرا عرض کردیم که مراد از داخلی یعنی آن امری که داخل در ماهیت شیء است یا جنس است (اعم) و یا فصل است (مساوی) پس داخلی اخص وجود ندارد.
اما واسطهی خارجی خود سه قسم است:
واسطه خارجی اعم، واسطه خارجی مساوی و واسطه خارجی اخص.
واسطهی مباین هم یا واسطهی مباین در ثبوت است و یا واسطه مباین در عروض که دو قسم میشود. اما قسم دیگری هم به نام واسطهی در اثبات ذکر کردند که عنوان واسطه بودنش مجازی است.
مثال واسطهی داخلی اعم مثل (الانسان متحرک)، تحرک حمل بر انسان شده به واسطهی اینکه این انسان حیوان است و حیوان داخل در ماهیت انسان است و جنس اوست یعنی اعم از انسان است.
واسطه داخلی مساوی مثل اینکه میگوییم (الانسان متلکم)، تکلم عارض بر انسان میشود اما بواسطه ناطقیت یعنی چون انسان ناطق است متکلم است پس ناطق واسطه داخلی مساوی با انسان است چون فصل اوست است.
واسطه خارجی اعم مثل (الانسان کسل)، کسالت حمل بر انسان میشود بواسطه مشی یعنی چون راه رفته خسته شده و کسالت عارض او شده است، مشی از ماهیت انسان خارج است به عبارت دیگر مشی اختصاصی به انسان ندارد و در انواع دیگر هم وجود دارد.
خارجی اخص مثل (الحیوان ضاحک)، ضحک عارض برحیوان میشود اما به واسطه انسانیت و انسان خارج از حیوان است، به عبارت دیگر حیوان داخل انسان است اما انسان داخل در ماهیت حیوان نیست چراکه وقتی میخواهید حیوان را معنا کنید در جنس و فصل آن انسان را قرار نمیدهید.
واسطهی خارجی مساوی مثل (الانسان ضاحک) که ضحک را حمل بر انسان میکند اما به واسطه یک امر خارج از انسان به نام تعجب ولکن تعجب با انسان مساوی است چون هر متعجبی انسان و هر انسانی متعجب است.
اما واسطهی مباین:
برای واسطهی میگویند که واسطه بر سه قسم است یا واسطهی در ثبوت یا در اثبات و یا در عروض است.
واسطهی در ثبوت یعنی واسطه میشود در تحقق و ثبوت یک شیء برای شیء دیگر، مثلا آب گرم میشود لکن این آب به وسیله آتش گرم میشود ولذا آتش واسطه در ثبوت حرارت برای آب است که از واسطهی در ثبوت علت اشیا هم تعبیر شده است.
قسم دیگری به نام واسطهی در اثبات است که همان واسطهی در ثبوت است فقط یک کلمه علم را باید به آن اضافه کنیم.
واسطهی در اثبات یعنی آن امری که واسطه علم ما برای ثبوت یک شیء بر شیء دیگر میشود که گاهی از واسطهی در اثبات تعبیر به حجت هم میکنند. تمام این براهین واسطهی در اثبات است یعنی با صغری و کبری ما علم به اثبات یک شیء بر شیء دیگر پیدا میکنیم.
حال به سراغ واسطهی در عروض میرویم که تمام این مقدمات برای فهم واسطهی در عروض بود که این کلام خوب روشن شود.
واسطهی در عروض یعنی محمول حقیقتا عارض آن واسطه است اما مجازا عارض برموضوع در قضیه شده است، به عبارت دیگر واسطهی در عروض یعنی آن موردی که یک محمول حقیقتا باید عارض بر واسطه باشد و مجازا به شیء دیگری اسناد داده میشود. اساسا هر جا که ما اسناد مجازی داریم واسطهی در عروض وجود دارد. مثلا شخصی که در سفینه متحرک نشسته است، ما حرکت را عارض بر جالس میکنیم ولی واقعا حرکت عارض جالس نیست بلکه عارض بر سفینه است و این اسناد مجازی است، یا مثل (جری المیزاب).
پس واسطه مباین از این سه قسم خارج نیست لکن بعضی این سه قسم را یک تقسیم مستقل دیگری برای واسطه قرا دادند.
بنا بر این اقسام عرض مجموعا دارای نه قسم شد.
حال در میان این اقسام نه گانه حمل یا عرض بعضی از آنها مسلما عرض ذاتی است و آن قسم اول یعنی اگر چیزی بلا واسطه حمل بر چیز دیگر شود و همچنین قسم سوم یعنی آن جایی که واسطه، واسطهی داخلی مساوی است.
از طرف دیگر بعضی از موارد بلا اشکال است که حملش حمل ذاتی و عرض ذاتی نیست مثل آن جایی که واسطه در عروض است که محل اتفاق است که حمل در این مورد حمل و عرض غیر ذاتی را است.
دربعضی اقسام نیز برخی تعبیر به عرض ذاتی کردهاند و برخی عرض غریب نامیدهاند، از جمله واسطهی داخلی اعم و هم چنین واسطهی خارجی مساوی.
مشهور منطقیون و حکما از جمله ملا صدرا، عرض ذاتی را این طور معنا کردند: (ما یحمل علی الشی لذاته أو لأمر یساویه) یعنی بدون واسطه باشد یا اگر واسطه دارد آن واسطه مساوی است. البته بین مفسرین کلام مشهور اتفاق است که این امر مساوی آیا خصوص واسطهی داخلی مراد است یا اعم است یعنی واسطهی مساوی مراد است چه داخلی و چه خارجی باشد. اگر خصوص داخلی را اراده کرده باشند عرض ذاتی دو قسم پیدا میکند و اگر امر مساوی را اعم از از داخلی و خارجی معنا کرده باشند عرض ذاتی سه قسم میشود.
بعد از این کلام مشهور عدهای مثل حاجی سبزواری و صاحب فصول و مرحوم آخوند خراسانی تعریف دیگری را برای عرض ذاتی بیان کردند، آنها میگویند عرض ذاتی در این جا یعنی آن امری که واسطهی در عروض نباشد یعنی از داخل این اقسام فقط یک مورد را خارج کردهاند وگفتهاند اگر واسطه، واسطهی در عروض نباشد، عرض ذاتی است.
پس در نتیجه طبق نظریه مرحوم آخوند قسم اول یعنی آن جا که واسطه ندارد و یا آن جایی که واسطه دارد چه داخلی، چه خارجی، چه مساوی، چه اعم و چه اخص همه آنها طبق نظر ایشان عرض ذاتی میشود و فقط آن جایی که واسطهی در عروض باشد نمیتوان به آن عرض ذاتی گفت، مثل جالس سفینه متحرک که حمل مجازی است و عرض آن عرض ذاتی نیست.
تفسیر سومی برای عرض ذاتی نیز از بعضی مثل علامه طباطبایی نقل شده است که همان تعریف مشهور را گرفتهاند لکن قول (لامر یساویه) را حذف کردند که طبق نظریه ایشان عرض ذاتی یک قسم میشود یعنی جایی که بلا واسطه است.
اما بعد از آن نسبت منطقی بین موضوع علم و موضوع مسائل علم را بیان میکنند.
منطقیون در آخر منطق در خاتمه علم میزان گفتهاند گاهی اوقات در یک شیء موضوع مسئله یک علم با موضوع خود علم مغایرت دارد، اما مرحوم آخوند میفرمایند به نظر ما اینگونه نیست و نسبت موضوع با موضوع مسائل همیشه نسبت کلی و مصداق یا نسبت طبیعی و فرد است.
أن موضوع كل علم (موضوع هر علمی) و هو الذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتية (آن امری است که در آن علم از عوارض ذاتی آن امر بحث میشود) أي بلا بواسطة في العروض (تفسیر عوارض ذاتی است با توجه به توضیحات گذشته) هو نفس موضوعات مسائله عينا (این جا هم دوباره با منطقیها مخالفت میکنند، یعنی شما منطقیها که میگویید گاهی اوقات بعضی از موضوعات مسائل مغایر با موضوع علم است ما قبول نداریم بلکه عین موضوعات مسائل علم است) و ما يتحد معها خارجا (وآن امری است که خارجا با موضوعات مسائل متحد است) و إن كان يغايرها مفهوما (ولو اینکه موضوع علم با موضوعات مسائلش مغایرت مفهومی داشته باشد، مثلا در علم نحو میگوییم موضوع کلمه و کلام است اما موضوع مسئله آن [الفاعل مرفوع] است، فاعل که موضوع مسأله است مفهوما با موضوع علم مغایر است اما مصداقا با موضوع علم اتحاد دارد) تغاير الكلي و مصاديقه و الطبيعي و أفراده (همان تغایری که بین انسان و زید است، انسان و زید اتحاد وجودی در خارج دارند وبا یکدیگر تباین مفهومی دارند.)
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين ، والصلاة والسّلام على محمّد وآله
الطاهرين ، ولعنة الله على أعدائهم أجمعين
وبعد ، فقد رتّبته على مقدّمة ومقاصد وخاتمة
أمّا المقدّمة
ففي بيان امور :
الأوّل
[موضوع العلم ومسائله]
[موضوع كلّ علم]
إنّ موضوع كلّ علم (١) ـ وهو الّذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة (٢) ، أي
__________________
(١) قبل الخوض في بيان موضوع كلّ علم ، يجب التنبّه على أصل الحاجة إلى الموضوع في العلوم. وكأنّه من الأصل المسلّم عند المصنّف رحمهالله كما هو كذلك عند أكثر أهل التحقيق ، ولعلّه لم يذكره المصنّف رحمهالله في المقام.
وقد خالفهم المحقّق العراقيّ وأنكر الحاجة إلى الجامع الواقعيّ لعدم تصوّر جامع صوريّ أو معنويّ في بعض العلوم. نهاية الأفكار ١ : ٩ ـ ١٠.
وخالفهم أيضا السيّد الإمام الخمينيّ وقال ـ ما حاصله ـ : أنّ ما اشتهر ـ من أن لا بدّ لكلّ علم من موضوع واحد جامع بين موضوعات المسائل ـ ممّا لا أصل له. والدليل عليه أنّه لم يعهد من أرباب التأليف ذكر موضوع واحد خاصّ للعلم الخاصّ ، بل كان كلّ علم بدو تدوينه عدّة قضايا مرتبطة ، فأضاف إليه الخلف حتّى صار كاملا. مناهج الوصول ١ : ٣٩ ـ ٤٠.
ولا يخفي : أنّ عدم تصوّر الجامع إنّما يدلّ على عدم الحاجة إلى العلم بالموضوع لا عدم الحاجة إلى الموضوع ، كما أنّ عدم نقل الموضوع من أرباب التأليف لا يدلّ على عدم الحاجة إليه.
(٢) إن شئت فقل : «هو الجامع الّذي يبحث في العلم عن عوارضه الذاتيّة».
وذهب السيّد المحقّق الخوئيّ إلى أنّه لا ملزم بأن يكون البحث عن العوارض الذاتيّة فقط بعد فرض دخل العوارض الغريبة أيضا في المهمّ. محاضرات في اصول الفقه ١ : ٢٤.
بلا واسطة في العروض (١) ـ هو نفس موضوعات مسائله عينا وما يتّحد معها خارجا ، وإن كان يغايرها مفهوما تغاير الكلّيّ ومصاديقه والطبيعيّ وأفراده (٢).
[مسائل العلوم]
والمسائل عبارة عن جملة من قضايا متشتّتة ، جمعها اشتراكها في الدخل في الغرض الّذي لأجله دوّن هذا العلم. فلذا قد يتداخل بعض العلوم في بعض المسائل ممّا كان له دخل في مهمّين (٣) ، لأجل كلّ منهما دوّن علم على حدة ، فيصير من مسائل العلمين (٤).
__________________
(١) كلمة : «العروض» من الأغلاط المشهورة ، ولم تساعد عليها اللغة ، بل الصحيح : «العرض».
والمراد من العروض هو الحمل ، فقوله : «بلا واسطة في العروض» أي بلا واسطة في الحمل ، فكلّ عارض يحمل على الموضوع حقيقة ـ بحيث يعدّ من اسناد الشيء إلى ما هو له ـ هو العرض الذاتيّ للموضوع.
والسرّ في تفسير العرض الذاتيّ بأن لا يكون هناك واسطة في العروض ـ مع أنّه خلاف ما هو المشهور في معنى العرض الذاتيّ من أنّه كونه بحيث يقتضيه نفس الذات ـ هو أنّ البحث في غالب مسائل العلوم ليس بحثا عن العوارض الذاتيّة لموضوعها بهذا المعنى ، فإنّ البحث عن حجّيّة خبر الواحد ـ مثلا ـ ليس بحثا عن ما يقتضيه ذات خبر الواحد ، بل هي من فعل الشارع ، وهكذا كثير من المباحث في العلوم الأخر. فلا بدّ من توسعة العرض الذاتيّ بأن يقال : أنّه ما كان يعرض الذات بلا واسطة في العروض وإن كان لأمر لا يقتضيه نفس الذات.
وذهب المحقّق الاصفهانيّ إلى أنّ الالتزام بعدم الواسطة في العروض من باب لزوم ما لا يلزم ، لأنّ العلم عبارة عن القضايا المتشتّتة ، ونفس تلك القضايا مسائل العلم ، ومحمولاتها أعراض ذاتيّة لموضوعاتها ، فلا ملزم بما ذكر. نهاية الدراية ١ : ٧.
(٢) قوله : «والطبيعيّ وأفراده» من العطف التفسيريّ.
وذهب المحقّق العراقيّ إلى التفصيل ، فجعل النسبة بين موضوع العلم وموضوعات مسائله في مثل العلوم الرياضيّة الاتّحاد ومن قبيل نسبة الكليّ إلى أفراده ، وفي مثل العلوم النقليّة بنحو العينيّة ومن قبيل نسبة الكلّ إلى أجزائه. راجع نهاية الأفكار ١ : ١٢.
(٣) أي : غرضين. والأولى أن يقول : «في غير واحد من الأغراض» حتّى يشمل تداخلها في ما له دخل في الأغراض.
(٤) كمسألة «التجرّي» ، فإنّه يتداخل فيها علم الفقه والاصول والكلام.