درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۷۳: مفاهیم ۱۵

 
۱

خطبه

۲

جزوه اشکال دوم و جواب آن

اشکال: تصرف چهارم بر خلاف اطلاق متعلق جزاء است (متعلق جزاء - وضو - مطلق است، یعنی مقید به مرة اخری نشده است، مقتضای اطلاق این است که متعلق در هر دو قضیه، ماهیت واحده است فیلزم اجتماع حکمین متماثلین در شیء واحد).

جواب: اساسا اطلاقی برای متعلق نیست.

توضیح: اطلاق در متعلق جزاء به وسیله مقدمات حکمیت منعقد می‌شود و از جمله مقدمات حکمت این است که قرینه یا ما یصلح للقرینة بر تقیید نباشد (تقیید متعلق به مرة اخری) و حال آنکه ظهور جمله شرطیه در حدوث عند الحدوث قرینه است بر اینکه متعلق در جزای دوم فرد دیگری است غیر از فردی که به واسطه شرط اول واجب شده است (با حفظ اینکه اجتماع حکمین متماثلین در شیء واحد محال است).

۳

جزوه نتیجه نهایی تحقیق

نتیجه نهائی تحقیق:

قول به تداخل بر خلاف ظاهر جمله‌ی شرطیه است و قول به عدم تداخل بر طبق ظاهر جمله‌ی شرطیه است. (بنابر عدم تداخل تصرفی در جمله‌ی شرطیه لازم نمی‌آید جز تقیید متعلق به مره اخری و این تقیید هم لازمه‌ی خود ظهور جمله‌ی شرطیه در حدوث عند الحدوث است).

۴

مبنای قول به تداخل

صاحب کفایه این جا یک مطلب می‌گوید که این مطلب جمله‌ی معترضه است. بعد از این که این مطلب تمام شد می‌رود سراغ رد قول سوم (چون اگر یادتان باشد بحث ما در این مورد بود که‌ای اجزاء‌ها تداخل می‌کنند که بگوییم یک وضو بر گردان ما هست یا تداخل نمی‌کنند لذا دو وضو بر گردن ما می‌آید. که این جا گفتیم در مساله ۳ نظریه است: تداخل، عدم تداخل، تفصیل) حالا صاحب کفایه قول به تداخل را رد کرد.

در این که مبنای قول به تداخل چیست، دو نظریه است یعنی راه رسیدن به تداخل چیست؟ در این جا دو نظریه وجود دارد:

نظریه‌ی صاحب کفایه: ایشان می‌فرماید مبنای قول به تداخل یا به عبارت دیگر راه رسیدن به تداخل یکی از ۳ تصرفی است که گفته شد یعنی اگر کسی قائل به یکی از ۳ تصرف بشود، به تداخل می‌رسد.

تصرف اول این بود که جمله‌ی شرطیه دلالت دارد بر الثبوت عند الثبوت. الثبوت عند الثبوت یعنی مکلف بول کرد وضو برش واجب می‌شود و بعد از بول خوابید، این خوابیدن معنایش این است که همان وجوب وضوئی که بوده، باقی است لذا می‌شود تداخل.

تصرف دوم این بود که ان وضوئی که ناشی می‌شود از بول یا وضوئی که ناشی می‌شود از نوم، این‌ها حقائق متعدده هستند. لکن این حقائیق متعدده چون منطبق بر یک وضوی خارجی هست، با این یک وضوی خارجی مکلف خودش را بری الذمه می‌کند.

تصرف سوم این بود که مکلف بول کرد، وضو برش واجب می‌شود. بعد از بول کردن، خوابید، همان وجوب وضوئی که بوده تاکیید می‌شود. لذا یک وجوب وضو بر گردن مکلف می‌آید.

پس صاحب کفایه می‌فرماید راه رسیدن به تداخل، یکی از این ۳ تصرف است.

نظریه‌ی فخر المحققین [۱]: ایشان می‌فرمایند مبنای قائل شدن به تداخل این است که اسباب و شروط شرعیه، معرفات هستند نه موثرات.

مرحوم فخر المحققین می‌فرمایند این شرط‌های شرعی مثلا شارع فرموده اذا بلت فتوضا و اذا نمت فتوضا. شرط‌ها بول کردن و خوابیدن است و شرط شرعی هم هستند یعنی شارع انها را شرط قرار داده است. ایشان می‌فرمایند این شرط‌های شرعی یعنی بول و نوم معرفات هستند. معرفات یعنی این دو کاشف هستند از یک سبب حقیقی برای وجوب وضو یعنی این دو در واقع دو علامت هستند برای سبب حقیقی برای وجوب وضو. در نتیجه ما یک سبب حقیقی داریم و یک سبب، یک وجوب وضو می‌طلبد و اشکالی هم ندارد که یک شی علائم متعدده داشته باشد.

جواب‌های صاحب کفایه بر مرحوم فخرالمحققین:

  • جواب اول: ایشان می‌فرمایند ابتناء فاسد است. یعنی ما قبول داریم اسباب و شروط شرعیه کاشف و علامت هستند اما لازمه‌ی این که اسباب و شروط شرعیه کاشف هستند، این نیست که همه علامت باشند برای یک سبب حقیقی. یحتمل هر کدام کاشف باشند از یک سبب حقیقی یعنی به تعداد علامت، سبب حقیقی داشته باشیم و اگر چنین باشد به عدم تداخل می‌رسیم.
  • جواب دوم: ایشان می‌فرمایند اسباب شرعیه مثل اسباب غیر شرعیه دو صورت دارد:

صورت اول: گاهی معرف هستند.

صورت دوم: گاهی موثر هستند.

لذا شما نیم توانید بگویید حتما معرف هستند و از راه معرف به تداخل برسید.

مثال اول: سبب غیر شرعی است و کاشف است.

اذا وجد الدخان فقد الحترق الحطب (زمانی که دود پیدا شد پس هیزم سوخته است)

الان این پیدا شدن دود، کاشف است از سوختن هیزم و از طرفی هم سبب غیر شرعی است.

مثال دوم: سبب شرعی و کاشف

اذا اذن الموذن فصل. اذان موذن شرط شرعی است. ایا اذان گفتن موذن سبب است برای وجوب نماز؟ خیر سبب وجوب نماز یک چیز دیگر است که اذان موذن کاشف از این است که ان چیز دیگر (دخول وقت) پیدا شده است.

مثال سوم: سبب غیر شرعی و موثر

اذا طلعت الشمس فانهار موجود. طلوع شمس سبب غیر شرعی است و موثر هم هست نه کاشف.

مثال چهارم: سبب شرعی و موثر

اذا دخل الوقت فصل – اذا شککت فبن علی الاکثر

صاحب کفایه در پایان یک نکته می‌گوید و با این نکته حرف فخرالمحققین را درست می‌کند.

______________

[۱] استاد حیدری: البته مرحوم فخر المحققین ابتدا به ساکن وارد این بحث نشده است. فخر المحققین در مقام رد بر علامه حلی است. علامه حلی یک حرفی زده بعد فخر المحققین با حرفش که صاحب کفایه این جا آن را آورده است، دارد مرحوم علامه حلی را رد می‌کند. اگر کسانی می‌خواهند به عمق کلام مرحوم فخر المحققین برسند باید به مرحوم نائینی در فوائد الاصول مراجعه کنند.

۵

جزوه مبنای قول به تداخل

در اینکه مبنای قول به تداخل چیست، دو نظریه است:

نظریه اول: مصنف: مبنای قول به تداخل یکی از تصرفات ثلاث است که گفته شدو.

نظریه دوم: فخر المحققین: مبنای قول به تداخل این است که اسباب و شروط شرعیه معرف هستند (اسباب کاشف از موثر واقعی و علامت بر موثر واقعی هستند و لا اشکال که یک موثر و سبب واقعی چندین کاشف داشته باشد، پس جزاءها تداخل پیدا می‌کنند) نه موثر حقیقی تا به تعدد آن موثر متعدد شود.

رد اول (رد بر ابتناء): معرف بودن اسباب شرعیه مقتضی قول به تداخل نیست، چون یحتمل اسباب شرعیه متعدده کاشف از اسباب حقیقیه متعدده باشند.

رد دوم (رد بر مبنی): اسباب شرعیه مثل اسباب غیر شرعیه دو صورت دارند:

الف: گاهی کاشف از سبب واقعی هستند، مثل اذا اذن الموذن فصل - اذا وجد الدخان فقد احترق الحطب

ب: گاهی موثر هستند، اذا زالت الشمس فصل - اذا طلعت الشمس فالنهار موجود.

۶

تطبیق نتیجه نهایی تحقیق

و بالجملة لا دوران بين ظهور الجملة في حدوث الجزاء (و این ظهور مقتضی تعدد است) و ظهور الإطلاق (یعنی اطلاق متعلق – و ظهور اطلاق متعلق مقتضی وحدت است چون خود به خود مقید می‌شود به مره اخری – حالا این لادوران چه می‌خواهد بگوید؟ ظهور جمله‌ی شرطیه در تعدد است و متعلق دال بر وحدت است. حالا صاحب کفایه می‌فرماید دورانی بین این دو ظهور نیست که شما بگویید یا باید این ظهور را گرفت یا ان را. وجهی ندارد که یک ظهور را بر ظهور دیگر مقدم کنیم چون دورانی نیست) ضرورة (علت برا لادوران) أن ظهور الإطلاق (در وحدت) يكون معلقا (ظهور معلق می‌باشد) على عدم البيان (بر این که مراد از متعلق بیان نشده باشد) و ظهورها (جمله‌ی شرطیه) في ذلك (حدوث الجزاء) صالح لأن يكون بيانا (صلاحیت دارد برای این که بیانی باشد بر مراد از متعلق) فلا ظهور له (اطلاق متعلق – در وحدت) مع ظهورها (جمله‌ی شرطیه در تعدد) فلا يلزم على القول بعدم التداخل تصرف أصلا (سوال: چرا تصرف لازم نیامد!! در حالی که جزاء دوم مقید شد به مره اخری بنابراین در این جا هم تصرف لازم آمد؟ صاحب کفایه می‌فرماید این تصرف مخالف با ظهور جمله‌ی شرطیه نیست لذا کلاتصرف است) بخلاف القول بالتداخل كما لا يخفى [۲].

فتلخص بذلك (عدم دلیل بر تصرفات ثلاث) أن قضية (مقتضای) ظاهر الجملة الشرطية هو (قضیه) القول بعدم التداخل عند تعدد الشرط.

_________________

[۲] استاد حیدری: صاحب کفایه این جا یک حاشیه دارد و می‌فرماید این حرفی که ما زدیم بر طبق عقیده‌ی مرحوم شیخ صحیح است اما بر طبق مبنای ما صحیح نیست.

۷

تداخل مبنای قول به تداخل

و قد انقدح مما (از تحقیق) ذكرناه أن المجدي للقول بالتداخل (آن چه که نافع می‌باشد برای قول به تداخل) هو أحد الوجوه‏ التي ذكرناها (نافع یکی از وجوهی است که ما آن را ذکر کردیم) لا (عطف بر احد – نافع برای تداخل اون است نه این – نه صرف این که اسباب و شرط‌ها، معرفات و کاشف هستند – اشکال اول بر فخر المحققین) مجرد كون الأسباب الشرعية معرفات (علامت) لا مؤثرات فلا وجه لما عن الفخر و غيره من ابتناء المسألة (تداخل و عدمه) على أنها (اسباب شرعیه) معرفات (در این جا جزاء‌ها تداخل می‌کنند) أو مؤثرات (در این صورت جزاء‌ها تداخل نمی‌کنند)‏، مع (اشکال دوم بر فخر المحققین) أن الأسباب الشرعية حالها (با این که حال اسباب شرعیه) حال غيرها (حال غیر اسباب شرعیه است) في كونها (در این که اسباب شرعیه) معرفاتٍ تارة و مؤثرات أخرى (یکبار معرفات هستند و یکبار هم موثرات هستند) ضرورة (علت برا حالها حال غیرها) أن الشرط (سبب) للحكم الشرعي (که در جزاء امده است) في الجمل‏ الشرطية ربما يكون (چه بسا می‌باشد شرط) مما له (از اموری که برای ان امور دخالتی است در مترتب شدن حکم) دخل في ترتب الحكم (وجوب صلات مثلا) بحيث لولاه (به گونه‌ای که اگر شرط نبود) لما وجدت له علة (یافت نمی‌شد برا حکم، علتی) كما أنه (شرط) في الحكم الغير الشرعي قد يكون أمارة (مثل اذا وجدت الدخان فقد احترق الحطب) على حدوثه (شرط می‌باشد علامت برای حدوث حکم) بسببه (حادث شدن حکم بخاطر سبب حکم) و إن كان ظاهر التعليق (تعلیق جزاء بر شرط) أن له (شرط) الدخل فيهما (حکم شرعی و غیر شرعی) كما لا يخفى.

ولا يخفى : أنّه لا وجه لأن يصار إلى واحد منها ، فإنّه رفع اليد عن الظاهر بلا وجه. مع ما في الأخيرين من الاحتياج إلى إثبات أنّ متعلّق الجزاء متعدّد متصادق على واحد وإن كان صورة واحدا سمّي باسم واحد كالغسل ، وإلى إثبات أنّ الحادث بغير الشرط الأوّل تأكّد ما حدث بالأوّل ، ومجرّد الاحتمال لا يجدي ما لم يكن في البين ما يثبته.

إن قلت : وجه ذلك (١) هو لزوم التصرّف في ظهور الجملة الشرطيّة ، لعدم إمكان الأخذ بظهورها ، حيث إنّ قضيّته اجتماع الحكمين في الوضوء في المثال ، كما مرّت الإشارة إليه.

قلت : نعم ، إذا لم يكن المراد بالجملة فيما إذا تعدّد الشرط ـ كما في المثال ـ هو وجوب وضوء (٢) ـ مثلا ـ بكلّ شرط غير ما وجب بالآخر ، ولا ضير في كون فرد محكوما بحكم فرد آخر أصلا ، كما لا يخفى (٣).

إن قلت : نعم ، لو لم يكن تقدير تعدّد الفرد على خلاف الإطلاق (٤).

قلت : نعم ، لو لم يكن ظهور الجملة الشرطيّة (٥) في كون الشرط سببا أو كاشفا عن السبب مقتضيا لذلك (٦) ـ أي لتعدّد الفرد ـ ، وإلّا كان بيانا لما هو المراد من الإطلاق.

وبالجملة : لا دوران بين ظهور الجملة في حدوث الجزاء وظهور الإطلاق ،

__________________

(١) أي : وجه التصرّف بأحد الوجوه الثلاثة المذكورة.

(٢) هكذا في النسخ : والأولى أن يقول : «وجوب الوضوء».

(٣) غرض المصنّف رحمه‌الله أنّ التصرّف في ظهور الجملة الشرطيّة وإن كان أمرا لا بدّ منه ، إلّا أنّ التصرّف لا يتعيّن في أحد الوجوه الثلاثة ، بل يمكن التصرّف في ظهورها بوجه آخر ، وهو أن يكون متعلّق الحكم في الجمل الشرطيّة أفرادا متعدّدة حسب تعدّد الشرط ، فيكون متعلّق الحكم في إحداها فردا وفي الاخرى فردا آخر ، فالوضوء الواجب في قوله : «إذا بلت فتوضّأ» فرد من الواجب ، وفي قوله : «إذا نمت فتوضّأ» فرد آخر منه. وعليه لا يلزم اجتماع المثلين.

(٤) أي : إطلاق متعلّق الجزاء ، فإنّه يقتضي تعلّق الحكم بالطبيعة ، لا بالأفراد.

(٥) وفي بعض النسخ : «ظهور الجملة».

(٦) قوله : «مقتضيا لذلك» خبر قوله : «لو لم يكن».

ضرورة أنّ ظهور الإطلاق يكون معلّقا على عدم البيان ، وظهورها في ذلك (١) صالح لأن يكون بيانا ، فلا ظهور له مع ظهورها ، فلا يلزم على القول بعدم التداخل تصرّف أصلا ، بخلاف القول بالتداخل كما لا يخفى (٢).

فتلخّص بذلك : أنّ قضيّة ظاهر الجملة الشرطيّة هو القول بعدم التداخل عند تعدّد الشرط (٣).

__________________

(١) أي : في اقتضائها تعدّد الجزاء.

(٢) هذا واضح بناء على ما يظهر من شيخنا العلّامة من كون ظهور الإطلاق معلّقا على عدم البيان مطلقا ، ولو كان منفصلا. وأمّا بناء على ما اخترناه في غير مقام ـ من أنّه إنّما يكون معلّقا على عدم البيان في مقام التخاطب ، لا مطلقا ـ فالدوران حقيقة بين الظهورين حينئذ ـ وإن كان ـ ، إلّا أنّه لا دوران بينهما حكما ، لأنّ العرف لا يكاد يشكّ بعد الاطّلاع على تعدّد القضيّة الشرطيّة أنّ قضيّته تعدّد الجزاء وأنّه في كلّ قضيّة وجوب فرد غير ما وجب في الاخرى ، كما إذا اتّصلت القضايا وكانت في كلام واحد ، فافهم. منه [أعلى الله مقامه].

(٣) حاصل ما أفاده المصنّف رحمه‌الله في متن الكتاب أنّ الجملة الشرطيّة تشتمل على ظهورين :

أحدهما : ظهور وضعيّ. وهو ظهورها في حدوث الجزاء عند حدوث الشرط. وهذا يقتضي تعدّد الجزاء بتعدّد الشرط.

ثانيهما : ظهور إطلاقيّ. وهو ظهور الجزاء في وحدة المتعلّق. وهذا يقتضي وحدة الحكم عند تعدّد الشرط.

وبما أنّ الظهور الإطلاقيّ معلّق على عدم البيان وكان ظهور القضيّة الشرطيّة في الحدوث عند الحدوث صالحا لأن يكون بيانا للمتعلّق لم ينعقد للمتعلّق ظهور في الإطلاق ، بل كان ظهورها في الحدوث عند الحدوث كاشفا عن تعلّق الحكم بفرد آخر غير الفرد الّذي تعلّق به الحكم الآخر. فيكون الظهور الوضعيّ حاكما على الظهور الإطلاقيّ ورافعا لموضوعه.

وأعرض عنه المصنّف رحمه‌الله في الهامش وجعل الوجه في عدم التداخل تقديم العرف ظهور الجملة الشرطيّة على الإطلاق.

والأعلام الثلاثة وإن وافقوه في اختيار عدم التداخل ، ولكن خالفوه في الاستدلال عليه : أمّا المحقّق النائينيّ : فاستدلّ على عدم التداخل بما حاصله : أنّ ظهور القضيّة الشرطيّة في تأثير الشرط مستقلّا رافع لموضوع حكم العقل بالاكتفاء بواحد من الطبيعة حقيقة ، فيكون واردا عليه.

وتوضيحه : أنّ القضيّة الشرطيّة ترجع إلى قضيّة حقيقة حمليّة موضوعها الشرط ـ

وقد انقدح ممّا ذكرنا : أنّ المجدي للقول بالتداخل هو أحد الوجوه الّتي ذكرناها ، لا مجرّد كون الأسباب الشرعيّة معرّفات لا مؤثّرات. فلا وجه لما عن

__________________

ـ ومحمولها الجزاء ، كما أنّ القضيّة الحمليّة ترجع إلى الشرطيّة الّتي مقدّمها الموضوع وتاليها المحمول. لا شكّ أنّ الحكم في القضيّة الشرطيّة أيضا يتعدّد بتعدّد أفراد المشروط وجودا. وأمّا تعدّد الحكم بتعدّد شرطه جنسا وماهيّة فهو يستفاد من ظهور كلّ من القضيّتين في أنّ كلّا من الشرطين مستقلّ في ترتّب الجزاء عليه مطلقا.

ومن ناحية اخرى أنّ الطلب المتعلّق بالشيء لا يقتضي إلّا إيجاد متعلّقه خارجا ونقض عدمه المطلق. وبما أنّ نقض العدم المطلق يحقّق بأوّل وجود من الطبيعة كان مجزيا عقلا. وعليه فإذا تعلّق طلبان بماهيّة كان مقتضى كلّ منهما إيجاد ناقض العدم ، فمقتضى الطلبين إيجاد ناقضين للعدم ، كما هو الحال في تعلّق إرادتين تكوينيّتين بماهيّة واحدة ، فإنّ مقتضاهما تحقّق وجودين منها.

نعم ، لو لم يكن هناك ما يقتضي تعدّد الطلب كان الطلب واحدا من جهة عدم المقتضي ، لا من جهة دلالة لفظ الأمر عليه.

فإذا فرض ظهور القضيّة الشرطيّة في الانحلال وتعدّد الطلب ـ كما هو المفروض في المقام ـ كان ظهور القضيّة في تعدّد الحكم موجبا لارتفاع موضوع الحكم بوحدة الطلب ـ أعني عدم المقتضى ـ وواردا عليه. فوائد الاصول ٢ : ٤٩٣ ـ ٤٩٤.

وحسّنه تلميذه السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٥ : ١١٨ ـ ١٢٣.

وأمّا المحقّق الأصفهانيّ : فاستدلّ عليه بما حاصله : أنّ البعث المتعلّق بالشيء يقتضي وجودا واحدا منه ، ولا يقتضي عدم البعث إلى وجود آخر ، بل هو بالإضافة إلى وجود آخر بوجوب آخر لا اقتضاء ، والبعث الآخر مقتض لوجود آخر بنفسه ، فإنّ الإيجاد الآخر يقتضي وجودا آخر. نهاية الدراية ١ : ٦١٨.

وأمّا المحقّق العراقيّ : فاستدلّ عليه بأنّ تقديم ظهور الشرطين في الاستقلال على ظهور الجزاء في وحدة المتعلّق أولى من العكس ، لأنّ تقديم ظهور الشرطين على ظهور الجزاء لا يستلزم إلّا ارتكاب خلاف ظاهر واحد ، بخلاف العكس ، فإنّه يستلزم ارتكاب خلاف ظاهرين ، فتقديم ظهور الشرطين أقلّ محذورا من تقديم ظهور الجزاء. ومن المعلوم أنّه عند الدوران يتعيّن ما هو أقلّ محذورا من الآخر. نهاية الأفكار ٢ : ٤٨٦ ـ ٤٨٧.

وتشبّث السيّد الإمام الخمينيّ ـ بعد ما ناقش فيما أفاده الأعلام الثلاثة في مقام الاستدلال على عدم التداخل ـ بأنّ فهم العرف مساعد على عدم التداخل وتعدّد الجزاء لأجل مناسبات مغروسة في ذهنه. مناهج الوصول ٢ : ٢٠٨.

الفخر (١) وغيره (٢) من ابتناء المسألة على أنّها معرّفات أو مؤثّرات (٣). مع أنّ الأسباب الشرعيّة حالها حال غيرها في كونها معرّفات تارة ومؤثّرات اخرى ، ضرورة أنّ الشرط للحكم الشرعيّ في الجمل الشرطيّة (٤) ربما يكون ممّا له دخل في ترتّب الحكم بحيث لولاه لما وجدت له علّة (٥) ، كما أنّه في الحكم غير الشرعيّ قد يكون أمارة على حدوثه بسببه (٦) ، وإن كان ظاهر التعليق أنّ له الدخل فيهما ، كما لا يخفى.

نعم ، لو كان المراد بالمعرّفيّة في الأسباب الشرعيّة أنّها ليست بدواعي الأحكام الّتي هي في الحقيقة علل لها ، وإن كان لها دخل في تحقّق موضوعاتها ، بخلاف الأسباب غير الشرعيّة (٧) ، فهو وإن كان له وجه (٨) إلّا أنّه ممّا لا يكاد يتوهّم أنّه يجدي فيما همّه وأراد(٩).

__________________

(١) راجع إيضاح الفوائد ١ : ١٤٥.

(٢) كالمحقّق المولى أحمد النراقيّ في عوائد الأيّام : ٢٩٤.

(٣) فإن كانت معرّفات تقتضي التداخل ، وإن كانت مؤثّرات تقتضي عدم التداخل.

(٤) وفي بعض النسخ : «في الجملة الشرطيّة».

(٥) كقوله عليه‌السلام : «متى ما شككت فخذ بالأكثر» ، فإنّ الشكّ علّة للحكم بالبناء على الأكثر.

(٦) أي : حدوث الحكم بسبب ما له دخل فيه ، وهو الشرط المؤثّر حقيقة ، كضوء العالم الّذي هو أمارة طلوع الشمس الّذي هو المؤثّر في وجوب النهار حقيقة.

(٧) فإنّها علل لأحكامها.

(٨) لأنّ الأسباب الشرعيّة ـ حينئذ ـ لا تكون من قبيل المصالح والمفاسد كي تستتبع آثارا متعدّدة بتعدّدها ، بل هي معرّفة لها وحاكية عما هو دخيل فيها.

(٩) وذلك لأنّ ما أراده هو ابتناء التداخل على المعرّفيّة ، وإذا كان المراد من معرّفيّة الأسباب الشرعيّة ما يكشف عما هو دخيل في المصالح والمفاسد يحتمل أن يكون كلّ سبب كاشفا عن مصلحة خاصّة ، فيقتضي كلّ موضوع حكما وكلّ شرط جزاء.

ومن هنا يظهر : أنّ المراد من كون الأسباب والشرائط الشرعيّة المأخوذة في كلام الشارع معرّفات هو كونها معرّفات للشرائط الواقعيّ وما هو دخيل في الحكم واقعا.

والمحقّق النائينيّ فسّر المعرّفات بمعرّفات الحكم. أجود التقريرات ٢ : ٤٢٧.