درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۹: مفاهیم ۱۱

 
۱

خطبه

۲

جزوه جواب دوم به اشکال

جواب دوم (از طرف شیخ انصاری): وجوب معلق بر شرط، دو صورت دارد:

۱. وجوب خبری؛ مثل ان کان کذا یجب کذا، در این صورت وجوب کلی است و اشکال مستشکل وارد نیست.

۲. وجوب انشائی؛ مثل ان کا کذا فافعل کذا، در این صورت وجوب با اینکه جزئی است ولی در مفهوم باید گفته شود که با انتفاء شرط نوع حکم و مطلق الوجوب منتفی می‌شود. چون:

صغری: اگر با انتفاء شرط نوع الحکم منتفی نشود (فقط شخص الحکم منتفی شود) لازمه‌اش این است که تعلیق بر شرط بی‌فایده باشد (چون شخص الحکم بدون شرط نیز منتفی می‌شود).

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله، پس اشکال مستشکل وارد نیست.

مرحوم شیخ در پایان جواب بعضی علماء از آن اشکال را مطرح کرده است (که جواب این بعض، همان جواب صاحب کفایه است) سپس گفته است:

اولا: جواب از آن اشکال، مبتنی بر این جواب نیستت.

ثانیا: دلیلی نداریم بر اینکه مفاد هیئت کلی است، بلکه دلیل داریم که مفاد هیئت کلی نیست و آن اینکه وجوب انشائی و یا وجوب ملحوظ، از خود لفظ مستفاد است بدون قرینه، پس معنای هیئت، وجوب جزئی می‌شود.

کلام مصنف: با بیانات ما در این مبحث و مبحث معنای حروف، مشخص شد که معنای حروف باطل است.

۳

جزوه امر دوم

اگر شرط متعدد و جزاء واحد باشد، در صورت مفهوم داشتن جمله شرطیه، مفهوم هر کدام با منطوق دیگری تعارض می‌کند، برای رفع تعارض ۵ وجه در متن کفایه آمده است:

۱. رفع ید از عموم به واسطه منطوق دیگری.

۲. رفع ید از مفهوم (این دو جمله شرطیه مفهوم ندارد).

نکته: فرق وجه اول با دوم این است که در وجه اول نفی ثالث می‌شود یعنی امر سومی علت برای وجوب قصر مثلا نیست ولی در وجه دوم نفی ثالث نمی‌شود.

۳. رفع ید از علیت مستقله بودن شرط.

در این دو صورت دو جمله به منزله جمله واحده خواهند شد و نفی ثالث می‌کنند.

۴

راه چهارم

  • راه چهارم: شرط قدر جامع بین الشرطین است.

یعنی این که علت وجوب قصر، یک معنای کلی است که هر یک از این دو شرط (خفاء اذان و خفاء جدران) یک فردی هستند برای آن معنای کلی. پس هر یک از این شرط‌ها به عنوان این که خصوصیت دارند، علت برای وجوب قصر نیست بلکه هر یک از این شرط‌ها به عنوان این که فردی از آن کلی هستند، علت می‌شوند برای وجوب قصر.

یعنی این خفاء اذان به عنوان این که خفاء اذان است، علت برای وجوب قصر نیست و همین طور خفاء جدران. اگر می‌گویند خفاء اذان علت برای وجوب قصر است بخاطر این است که خفاء اذان فرد ان معنای کلی است.

ایا می‌شود قدر جامع درست کرد؟ بله و ان قدر جامع عبارت است از دور شدن یک مقدار خاصی از شهر.

صاحب کفایه می‌فرماید که عقل مساعد وجه چهارم است به دلیل قاعده‌ی الواحد. این را در ضمن دو مرحله توضیح می‌دهیم. یعنی عقل می‌گوید تنها راه برای حل تعارض همین راه چهارم است. چرا عقل این را می‌گوید، به دلیل قاعده‌ی الواحد.

ما پارسال توضیح دادیم که دو تا قاعده‌ی الواحد داریم که یکی مربوط به معلول است (الواحد لایصدر الا من الواحد) و یکی هم مربوط به علت است (الواحد لایصدر منه الا الواحد). حالا می‌گوییم عقل به دلیل قاعده‌ی الواحد مساعد وجه چهارم است. فرض این است که فقط یک معلول داریم و آن وجوب قصر است. یعنی معلول واحد است و معلول واحد باید از علت واحد صادر شود در حالی که فرض این است که این جا پای دو شرط در میان است لذا باید این دو شرط را ارجاع بدهیم به یک چیز که ان یک چیز می‌شود قدرجامع و معنای کلی.

  • مرحله‌ی اول: بین علت و معلول باید سنخیت باشد و الا لصدر کل شی من کل شی.

بین علت و معلول باید سنخیت باشد و سنخیت یعنی تناسب. سنخیت یعنی ارتباط پس باید بین علت و معلول تناسب و ارتباط باشد. چون اگر بین علت و معلول تناسب و ارتباط نبود، مشکلش این است که هر چیزی صادر بشود از هر چیزی و هر چیزی معلول باشد برای هر چیزی مثلا آتش علت بشود برای سرما. آب علت می‌شود برای حرارت.

  • مرحله‌ی دوم: بین امر واحد بماهو امر واحد، و امور متعدده بماهی امور متعدده سنخیت نیست و لذا امور متعدده را باید برگردانیم به امر واحد و امر واحد همان قدر جامع بین امور متعدده است.

امر واحد بما هو امر واحد یکی یک چیز به عنوان این که یک چیز است و امور متعدده بماهی امور متعدده یعنی چند امر به عنوان این که چند امر هستند. یعنی به عنوان این که این امور با هم مختلف اند. یعنی با هم متباین اند و قدر جامعی بین آنها نیست.

حال بین امر واحد بماهو امر واحد و امور متعدده بما هی متعدده هیچ سنخیتی وجود ندارد. چون شما یک معلول دارید (امر واحد بما هو امر واحد) و دو علت (علت الف و علت ب- امور متعدده بما هی امور متعدده). اگر این معلول، معلول بود برای علت الف. از این جا معلوم می‌شود که یک ارتباطی در علت الف وجود دارد که ان ارتباط در علت الف سبب شده، این معلول به وجود آید. قطعا این ارتباطی که در علت الف است، در علت ب نیست. چون فرض این است که نگاه ما به این دو علت، بما هی امور متعدده است یعنی بما این که این‌ها با هم متباین هستن و هیچ جهت اشتراکی ندارند.

در نتیجه اگر علت الف، علت معلول است دیگر علت ب نمی‌تواند علت باشد برای معلول. چون در این صورت دیگر تناسب و سنخیتی نیست. چون فرض ما این است علت الف و ب هیچ قدر جامعی ندارند.

حالا اگر معلول، معلول علت ب شد معنایش این است که سنخیت بین آنها برقرار است که قطعا این ارتباط بین علت الف و معلول نیست چون فرض این است که نگاه ما به این دو علت بما هی امور متعدده و متباینه است. در این صورت معلول واحد نمی‌تواند دو علت داشته باشد.

لذا عقل موید وجه چهارم است یعنی ما باید این دو علت را برگردانیم به یک چیز که ان یک چیز در وجود آن دو علت و این یک چیز علت شده برای وجود معلول [۱].

نکته: این وجه چهارم در حقیقت همان وجه اول است بخاطر این که شما در وجه اول تخصیص می‌زدید و این جا هم شما باید تخصیص بزنید، چون شما می‌گویید اذا خفی الاذان فقصر مفهومش این است که اگر اذان مخفی نشد، قصر لازم و واجب نیست. در حالی که خفای جدران هم فرد است برای قدر مشترک لذا اگر خفای جدران بیاید قصر واجب است لذا باید تخصیص زد. لکن بیان وجه اول با وجه چهارم فرق دارد.

______________

[۱] استاد حیدری: این جا چند اشکال وجود دارد:

  1. اولا قاعده‌ی الواحد مربوط به امور حقیقی و تکوینی است نه اعتباری
  2. ثانیا در فاعل بالجبر دچار مشکل می‌شویم
  3. ثالثا: در قدرت واجب الوجود مشکل پیدا می‌شود
۵

راه حل پنجم

  • راه پنجم [۲](روش ابن ادریس حلی): ما اخذ می‌کنیم به مفهوم یکی از این دو جمله‌ی شرطیه و از مفهوم دیگری دست برمی داریم البته به علاوه‌ی تقیید.

ابن ادریس می‌گوید به یکی از مفاهیم جمله‌ی شرطیه عمل می‌کنیم و مفهوم جمله‌ی دیگر را طرح می‌کنم لکن باید قید بزنیم که آن دیگری که مفهومش را انداختیم دور (مفهومش طرح شده و گرنه منطوقش که سرجایش هست) باید با منطوق ان، مفهوم جمله‌ای که به مفهومش عمل کردیم را، قید بزنیم.

مثلا: اذا خفی الاذان فقصر و اذا خفی الجدران فقصر. ما مفهوم اولی را می‌گیریم و مفهوم این است که اگر اذان مخفی نشد، قصر واجب نیست. آن وقت مفهوم اذا خفی الجدران فقصر را طرح می‌کنیم اما منطوقش به حال خودش باقی است آن وقت با منطوق این، مفهوم دیگری را تخصیص می‌زنیم. می‌گوییم اگر خفاء اذان نشد قصر واجب نیست مگراین که خفاء جدران بشود.

صاحب کفایه می‌فرماید اگر ما دلیل خارجی داشتیم که باید یکی از این دو دلیل را بگیریم و به آن عمل کنیم که هیچ. و یا اگر از بین این دو جمله‌ی شرطیه یکی اظهر بود که این هم مشخص است. اما اگر دلیل خارجی نداشتیم یا یکی اظهر نبود، گرفتن یکی و طرح دیگری می‌شود ترجیح بلا مرجح.

_______________

[۲] اقای خوئی این وجه پنجم را بیان کرده و یک اشکالی به آن گرفته است لکن با بیان ما از این وجه، اشکال محقق خوئی وارد نیست

۶

تطبیق راه چهارم

و إما (راه چهارم – بگوییم علت وجوب قصر، قدرجامع بین دوشرط است) بجعل الشرط (شرط وجوب قصر) هو القدر المشترك بينهما بأن يكون تعدد الشرط (خفاء اذان و خفاء جدران) قرينة على أن الشرط في كل منهما (دو شرط) ليس (شرط نیست) بعنوانه الخاص (به عناون خاصی که هر یک از این دو شرط دارند) بل بما هو (هر یک از دو شرط) مصداق لما (برای چیزی که – قدر جامعی که) يعمهما (دو شرط) من العنوان (پس به چه عنوان هر یک از دو شرط، علت می‌شوند برای وجب قصر؟ به عنوان این که فرد هستند برای آن کلی).

و لعل العرف يساعد على الوجه الثاني (عرف وجه دوم را می‌پسندد – رفع ید از مفهوم یعنی هیچکدام مفهوم ندارد) كما أن العقل ربما يعين (به دلیل قاعده‌ی الواحد) هذا الوجه (وجه چهارم) بملاحظة أن الأمور المتعددة (خفاء اذان و خفاء جدران) بما هي مختلفة (به عنوان این که این‌ها با هم متباین هستند و قدر جامعی ندارند) لا يمكن أن يكون كل منها (امور متعدده) مؤثرا في واحد (وجوب قصر) فإنه (دلیل برای لایمکن) لا بد من الربط الخاص (سنخیت و تناسب) بين العلة و المعلول و (و حال آنکه بین امر واحد و امور متعدده سنخیتی نیست) لا يكاد يكون الواحد (و نمی‌باشد معلول واحد) بما هو واحد مرتبطا بالاثنين بما هما اثنان.

 و لذلك (لابد من الربط الخاص بین العله و المعلول) أيضا لا يصدر من الواحد إلا الواحد. فلا بد (نتیجه‌ی لعل العرف یساعد علی الوجه ثانی کما ان العقل ربما یعنی هذا الوجه، است) من المصير إلى أن الشرط في الحقيقة واحد (باید متمایل بشویم که شرط در واقع یک چیز است) و هو المشترك بين الشرطين بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم (بعد از این که عرف بنا می‌گذارد بر رفع ید از مفهوم – اگر این را گفتیم که عرف بنارا بر وجه دوم می‌گذارد، وجه اول کنار می‌رود زیرا وجه اول بنابر این بود که جملات شرطیه مفهوم داشته باشند) و (عطف بر رفع) بقاء إطلاق الشرط (یعنی می‌گوییم هر یک از این شرط‌ها، علت مستقل هستند و جزء العله نیستند – با این عبارت وجه سوم طرح می‌شود زیرا در سومی هر یک از شرط‌ها جزء العله بود) في كل منهما على حاله (کل منهما) و (استدراک از فلابد) إن كان بناء العرف و الأذهان العامية (عامه مردم) على تعدد الشرط و تأثير كل شرط بعنوانه الخاص فافهم. (تا این جا وجه اول و سوم طرح شد و باقی ماند وجه دوم و چهارم – النظر العرفی ملغی فی قبال البرهان العقلی یعنی ملاحظه‌ی عرفی در قبال برهان عقلی ملغی می‌شود لذا می‌ماند وجه چهارم)

۷

تطبیق راه حل پنجم

[و أما رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين و بقاء الاخر على مفهومه فلا وجه لأن يصار إليه إلا بدليل آخر إلا أن يكون ما أبقى على المفهوم أظهر فتدبر جيدا]

وإمّا برفع اليد عن المفهوم فيهما (١) ، فلا دلالة لهما على عدم مدخليّة شيء آخر في الجزاء. بخلاف الوجه الأوّل ، فإنّ فيهما الدلالة على ذلك.

وإمّا بتقييد إطلاق الشرط في كلّ منهما بالآخر ، فيكون الشرط هو خفاء الأذان والجدران معا ، فإذا خفيا وجب القصر ، ولا يجب عند انتفاء خفائهما ولو خفي أحدهما(٢).

وإمّا بجعل الشرط هو القدر المشترك بينهما بأن يكون تعدّد الشرط قرينة على أنّ الشرط في كلّ منهما ليس بعنوانه الخاصّ ، بل بما هو مصداق لما يعمّهما من العنوان (٣).

__________________

ـ وطريق علاج هذه المعارضة أن يقيّد إطلاق المفهوم في القضيّة الأولى بمنطوق القضيّة الثانية ، فيصير مفاد المفهوم : «إذا لم يخف الأذان لم يجب القصر إلّا فيما إذا خفيت الجدران» ؛ ويقيّد إطلاق المفهوم في الثانية بمنطوق القضيّة الأولى ، فيصير مفاد المفهوم : «إذا لم تخف الجدران لم يجب القصر إلّا إذا خفي الأذان».

والحاصل : أنّه ينفي وجوب القصر عند انتفاء خفاء الأذان والجدران معا.

وأورد عليه السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ المفهوم لازم عقليّ للمنطوق ، ولا يعقل التصرّف فيه بتقييد أو تخصيص من دون التصرّف في المنطوق أصلا ، وإلّا لزم انفكاك المعلول عن العلّة. المحاضرات ٥ : ٩٩.

ولا يخفى : أنّه استفاد الإيراد من إفادات المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٦١٣.

(١) وهذا هو الوجه الثاني. وهو واضح.

(٢) وهذا هو الوجه الثالث. وتوضيحه : أنّ هنا إطلاقين :

أحدهما : إطلاق الشرط في القضيّة الأولى ، وهو يدلّ على أنّ خفاء الأذان تمام الموضوع لوجوب القصر.

ثانيهما : إطلاق الشرط في الثانية. وهو يدلّ على أنّ خفاء الجدران تمام الموضوع لوجوب القصر.

وطريق العلاج أن نرفع اليد عن الإطلاقين ، بأن يقيّد إطلاق الشرط في الأولى بنصّ الشرط في الثانية ، ويقيّد إطلاقه في الثانية بنصّ الشرط في الأولى. ونتيجة ذلك صيرورة كلّ من الشرطين جزء الموضوع وترتّب وجوب القصر على كلا الشرطين مجموعا لا على أحدهما مستقلّا.

(٣) وهذا هو الوجه الرابع. وعليه يكون الشرط هو الجامع بينهما. ونتيجة ذلك ترتّب وجوب القصر على خفاء أحدهما وإن لم يخف الآخر.

ولعلّ العرف يساعد على الوجه الثاني (١) ، كما أنّ العقل ربما يعيّن هذا الوجه (٢) ، بملاحظة أنّ الامور المتعدّدة ـ بما هي مختلفة ـ لا يمكن أن يكون كلّ منهما مؤثّرا في واحد ، فإنّه لا بدّ من الربط الخاصّ بين العلّة والمعلول ، ولا يكاد يكون الواحد بما هو واحد مرتبطا بالاثنين ـ بما هما اثنان ـ ، ولذلك أيضا لا يصدر من الواحد إلّا الواحد (٣). فلا بدّ من المصير إلى أنّ الشرط في الحقيقة واحد ، وهو المشترك بين الشرطين بعد البناء على رفع اليد عن المفهوم وبقاء إطلاق الشرط في كلّ منهما على حاله ، وإن كان بناء العرف والأذهان العاميّة على تعدّد الشرط وتأثير كلّ شرط بعنوانه الخاصّ ، فافهم (٤).

__________________

(١) وهو رفع اليد عن المفهوم فيهما.

وقال المحقّق الأصفهانيّ : «أنّه لا ترجيح للوجه الثاني على الأوّل بتوهّم أنّه لا تصرّف فيه في المنطوق دون الأوّل ، فإنّ الثاني ما لم يتصرّف في منطوقه لا يعقل رفع اليد عن لازمه ، بل لعلّ الترجيح للأوّل ، فإنّ رفع اليد عن إطلاق الحصر أهون من رفع اليد عن أصل الحصر». نهاية الدراية ١ : ٦١٣.

(٢) أي : الوجه الرابع.

(٣) وأورد عليه المحقّق الأصفهانيّ بأنّ مورد القاعدة وعكسها الواحد الشخصيّ الحقيقيّ ، ووحدة الجزاء في المقام وحدة نوعيّة ، فلا تتمّ هذه القاعدة في مثل المقام.

(٤) وفي بعض النسخ زاد وجها خامسا ـ كما في النسخة المطبوعة الّتي على حواشيها تعليقات العلّامة المشكينيّ ١ : ٣١٤ ـ. وهو قوله : «وأمّا رفع اليد عن المفهوم في خصوص أحد الشرطين وبقاء الآخر على مفهومه ، فلا وجه لأن يصار إليه ، إلّا بدليل آخر ، إلّا أن يكون ما بقي على المفهوم أظهر ، فتدبّر جيّدا».

ولكن ضرب عليه خطّ المحو في النسخة المصحّحة. وهو الصحيح ، لأنّ مجرّد رفع اليد عن مفهوم أحدهما وبقاء الآخر على مفهومه لا يجدي في علاج التعارض ، ضرورة أنّ التعارض إنّما هو بين مفهوم كلّ واحدة منهما ومنطوق الاخرى ، ورفع اليد عن مفهوم أحدهما إنّما يرفع التعارض بين مفهومها ومنطوق الاخرى ، وأمّا التعارض بين مفهوم الاخرى ومنطوق تلك باق على حاله.

وقد ذكر في المقام وجهان آخران :

الأوّل : ما يظهر من كتاب السرائر ١ : ٣٣١. وحاصله : رفع اليد عن إحدى الجملتين رأسا وحفظ الاخرى منطوقا ومفهوما. ـ