درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۸: مفاهیم ۱۰

 
۱

خطبه

۲

جزوه امر اول

حکم بر دو نوع است:

۱. شخص الحکم؛ به وجوب اکرام بر فرض مجیء مثلا شخص الحکم گفته می‌شود، اگر مراد از انتفاء الحکم در مفهوم، شخص الحکم باشد، مفهوم جمله این است که در صورت عدم مجیء زید وجوب اکرمی که بر فرض مجیء بود منتفی می‌شود.

۲. نوع الحکم؛ به وجوب اکرام مثلا نوع الحکم گفته می‌شود، اگر مراد از انتفاء الحکم در مفهوم نوع الحکم باشد، مفهوم جمله این است که در صورت عدم مجیء زید مطلق وجوب اکرام منتفی می‌شود.

مراد از حکم، نوع الحکم است.

در مورد وقف و مشبهات، با انتفاء شرط (یا وصف یا لقب)، حکم (وقف و مشابهات) منتفی می‌شود، مثل وقفت علی اولادی ان کانوا فقراء ولی درباره انتفاء حکم دو نظریه است:

۱. نظریه شهید ثانی: انتفاء از باب دلالت جمله بر مفهوم است.

۲. نظریه مصنف: انتفاء از باب دلالت جمله بر مفهوم نیست، بلکه انتفاء به حکم عقل است. چون:

صغری: معلق در این موارد، شخص الحکم است (وقتی مالی بتمامه وقف بر اولاد فقیر شد، دیگر نمی‌تواند وقف بر غیر اینها هم باشد لامتناع اجتماع وقفین علی مال واحد و این خصوصیت شخصی بودن حکم است).

کبری: شخص الحکم بانتفاء الشرط منتفی می‌شود بدون ارتباط به لفظ (لذا حتی کسانی که می‌گویند جمله شرطیه دال بر مفهوم نیست، قائل به این انتفاء هستند).

نتیجه: پس معلق در این موارد، به انتفاء شرط، منتفی می‌شود بدون ارتباط به لفظ. پس لفظ (جمله شرطیه) دال بر این انتفاء نیست بلکه انتفاء عقلی است.

اشکال: مناط در مفهوم، شخص الحکم است نه نوع الحکم. چون:

صغری: معلق بر شرط، مفاد هیئت است.

کبری: مفاد هیئت وجوب جزئی است (چون معنای هیئت وجوب انشائی و یا وجوب ملحوظ است و در هر دو صورت وجوب جزئی خواهد بود لان الشیء لم یتشخص لم یوجود).

نتیجه: پس معلق بر شرط، وجوب جزئی است، لذا با انتفاء شرط وجوب جزئی منتفی می‌شود نه مطلق الوجوب.

جواب اول: صغری: معلق شرط، مفاد هیئت است.

کبری: مفاد هیئت، وجوب کلی است (معنای هیئت وجوب است، نه وجوب مقید به قید انشاء - وجوب انشائی- و نه وجوب ملحوظ تا به خاطر قاعده تشخص گفته شود که وجوب جزئی است، پس همانطوری که لحاظ آلیت و لحاظ استقلالیت خارج از معنای حرف و اسم است و این دو لحاظ موجب جزئیت معنای حرف و اسم نمی‌شوند، هکذا در اینجا).

نتیجه: پس معلق بر شرط، وجوب کلی است نه وجوب شخصی تا اشکال وارد شود.

۳

اشکال و جواب

شیخ انصاری در مطارح الانظار، این اشکال (همین اشکالی که می‌وگوید ملاک در مفهوم، شخص الحکم است) را مطرح کرده است و بعد به این اشکال جواب داده است. بعدا امده جواب بعضی از علما را به این اشکال مطرح کرده است. این جواب بعضی از علما همین جوابی است که صاحب کفایه، در کفایه داده است. بعد شیخ درباره‌ی این جواب بعض علما دو نکته را مطرح فرموده‌اند.

  • نکته‌ی اول: جواب به این اشکال، منحصر به این جواب نیست. و می‌توانیم جواب دیگری هم بدهیم. می‌توانید جواب من را بدهید. می‌شود گفت که با این که معنای هیات وجوب جزئی است اما باز در مفهوم باید گفت وجوب کلی منتفی شده تا شرط فایده پیدا بکند.
  • نکته‌ی دوم: ایشان به این جواب اشکال گرفته است. شیخ می‌فرماید ما هیچ دلیلی نداریم که مفاد هیات وجوب کلی است. بلکه دلیل داریم که مفاد هیات وجوب کلی نیست.

دلیل شیخ:

اصلا وجوب انشائی یا وجوب ملحوظ، از خود صیغه استفاده می‌شود پس معلوم می‌شود وجوب انشائی و ملحوظ معنای خود صیغه است. در نتیجه معنای صیغه می‌شود وجوب جزئی.

صاحب کفایه می‌فرماید با بیاناتی که دیروز عرض کردیم روشن می‌شود که کلام شیخ باطل است. صاحب کفایه می‌فرماید معنای صیغه وجوب انشائی یا ملحوظ نیست بلکه معنای آن وجوب است. دلیل صاحب کفایه در اول کفایه است و این جا دلیل نمی‌آورد. ایشان اول کفایه ثابت کرد که اگر تصور وارد معنی شود ما دچار مشکل می‌شویم.

۴

امر دوم

امر دوم: اذا تعدد الشرط و التحد الجزاء:

گاهی دو جمله‌ی شرطیه می‌آید، شرط این‌ها متعدد است اما جزایشان یکی است. مثلا امده اذا خفی الاذان فقصر و اذا خفیه الجدران فقصر. اگر قائل بشویم جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد، مفهوم هر یک از این جملات با منطوق دیگری تعارض می‌کند.

در روایت آمده است که: اذا خفی الاذان فقصر یعنی اگر از شهر امدی بیرون و اذان مخفی است و نمی‌شنوی ان را، قصر واجب است. مفهومش این است که اگر اذان مخفی نبود، قصر واجب نیست. این مفهوم اطلاق دارد چه دیوار مخفی باشد و چه مخفی نباشد. این اطلاق مفهوم با منطوق جمله‌ی دیگر تعارض پیدا می‌کند.

۵

سه راه حل اشکال

برای حل این اشکال ۶ راه حل وجود دارد که صاحب کفایه ۵ تا راه را بیان کرده است [۱]. ما باید ۵ تا راه را بیان بکنید (این مال مقام ثبوت) بعد از بین این ۵ راه یکی را انتخاب بکنید و می‌شود مقام اثبات.

راه اول: رفع ید از عموم مفهوم.

اذا خفی الاذان فقصر مفهومش این است که اگر اذان مخفی نبود قصر واجب نیست مطلقا یعنی چه دیوار مخفی بشود و چه مخفی نشود. حال به واسطه‌ی منطوق دومی دست از اطلاق مفهوم برداریم. و بگوییم اگر اذان مخفی نبود قصر واجب نیست مگر این که دیوار مخفی شود که در این صورت قصر واجب می‌شود. عین همین حرف را در شرطیه‌ی دیگر بزنید.

راه دوم: رفع ید از مفهوم

یعنی اگر ما دچار دو جمله‌ی شرطیه این گونه شدیم، این جا اصلا جمله‌ی شرطیه مفهوم ندارد و وقتی مفهوم نداشتند باهم تعارض ندارند.

فرق وجه اول با وجه دوم این است که در وجه اول، نفی ثالث می‌شود یعنی امر سومی علت برای وجوب قصر مثلا نیست اما در وجه دوم نفی ثالث نمی‌شود.

راه سوم: رفع ید از ظهور شرط در علت تامه مستقله

یعنی بگوییم اذا خفی الاذان فقصر و اذا خفیه الجدران فقصر، این دو همراه با هم می‌شوند علت برای قصر یعنی هرکدام جزء العله هستند. در این صورت تعارض از بین می‌رود زیرا در این صورت این دو جمله‌ی شرطیه، بمنزله‌ی جمله‌ی شرطیه واحده می‌شوند و این گونه می‌شوند: اذا خفی الاذان و خفی الجدران فقصر. که مفهومش این است که اگر هردو نبودند، قصر واجب نیست.

_________________

[۱] استاد حیدری: ششمین راه را در حاشیه‌ی مرحوم مشکینی ببینید.

۶

تطبیق اشکال و جواب

حيث كان ارتفاع شخص الوجوب ليس مستندا إلى ارتفاع العلة (شرط) المأخوذة فيها (جمله‌ی شرطیه) فإنه يرتفع (شخص الوجوب مرتفع و منتفی می‌شود) و لو لم يوجد في حيال أداة الشرط (هرچند موجود نباشد شخص الوجوب در جنب ادات شرط – یعنی ولو قبلش ادات شرط نباشد مثل جملات لقبیه و وصفیه) كما في اللقب و الوصف.

و أورد (اشکال گرفته است شیخ انصاری) على ما تُفصي به (بر جوابی که خلاصی پیدا شده است به واسطه‌ی آن جواب) عن الإشكال بما (متعلق به تفصی – به جوابی که) ربما يرجع إلى ما ذكرناه (چه بسا رجوع می‌کنید این جواب، به جوابی که ما آن را ذکر کردیم) بما (متعلق به اورد – اشکال گرفته است به اشکالی که) حاصله أن التفصي (خلاصی پیدا کردن از آن اشکال) لا يبتني على كلية الوجوب لما (تعلیل لایبتنی) أفاده (بخاطر چیزی که شیخ انصاری ان را افاده کرده است – شیخ فرموده است: مفاد هیات جزئی است اما در عین حال در مفهوم می‌گوییم وجوب کلی منتفی می‌شود) و كون الموضوع له في الإنشاء عاما (واین که موضوع له انشاء عام باشد یعنی معنای اکرمه، وجوب کلی باشد) لم يقم عليه (کون الموضوع له فی الانشاء عاما) دليل لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه حيث (دلیل برای قیام دلیل علی خلافه) إن الخصوصيات (ویژگی‌ها: انشائیت و لحاظ المعنی) بأنفسها مستفادة من الألفاظ (صیغه)).

و ذلك (علت برای انقدح فساد) لما عرفت من أن الخصوصيات (خاص و جزئی بودنی که) في الإنشاءات و الإخبارات إنما تكون ناشئة من الاستعمالات (و داخل در معنی نیست) بلا تفاوت أصلا بينهما و لعمري لا يكاد ينقضي تعجبي (تمام نمی‌شود تعجب من) كيف تجعل خصوصيات الإنشاء (چگونه قرار داده می‌شود ویژگی‌های انشاء) من خصوصيات المستعمل فيه (معنای مستعمل فیه) مع أنها (خصوصیات) كخصوصيات الإخبار تكون ناشئة من الاستعمال و لا يكاد يمكن أن يدخل في المستعمل فيه ما (لحاظ معنایی که) ينشأ من قبل الاستعمال كما هو (عدم امکان) واضح لمن تأمل.

۷

تطبیق امر دوم

الأمر الثاني [إذا تعدد الشرط و قلنا بالمفهوم فهل يخصص مغهوم كل بمنطوق الآخر]

أنه إذا تعدد الشرط مثل إذا خفي الأذان فقصر و إذا خفي الجدران فقصر، فبناء على ظهور الجملة الشرطية في المفهوم لا بد من التصرف و رفع اليد عن الظهور [۲].

________________

[۲] استاد حیدری: کلمه‌ی، الظهور با ال است و قبلش هم ظهور آمده است وقتی دو اسم شبیه به هم هستند ۴ حالت دارند اولین حالت این است که اولی ال ندارد اما دومی دارد. در این صورت دومی همان اولی است یعنی صاحب کفایه می‌خواهد بگوید ما از ظهور رفع ید می‌کنیم. و مرادش از ظهور، ظهور جمله‌ی شرطیه در مفهوم است. و حال آنکه در تمامی این ۵ راه، ما از مفهوم دست بر نمی‌داریم بلکه فقط در بعضی از ان راه‌ها از مفهوم دست بر می‌داریم در حالی که این طوری که صاحب کفایه پیش آمده است، معنایش این است که ما در تمامی این راه‌ها از مفهوم دست بر داریم در حالی که فقط در بعضی از راه‌ها از مفهوم دست بر می‌داریم. پس عبارت دقیق نیست.

لکن جمله‌ی شرطیه ظهورات متعددی دارد: ظهور در مفهوم، ظهور در عمومیت مفهومش، ظهور در این که شرط علت مستقله است. که گاهی از اولی دست بر می‌داریم و گاهی از دومی و گاهی از سومی.

۸

تطبیق سه راه حل اشکال

إما بتخصيص مفهوم كل منهما بمنطوق الآخر فيقال بانتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطين.

و إما برفع اليد عن المفهوم فيهما (دو جمله‌ی شرطیه) فلا دلالة لهما على عدم مدخلية شي‏ء آخر في الجزاء بخلاف الوجه الأول فإن فيهما الدلالة على ذلك (عدم مدخلیت).

و إما بتقييد إطلاق الشرط في كل منهما بالآخر فيكون الشرط هو خفاء الأذان و الجدران معا فإذا خفيا وجب القصر و لا يجب عند انتفاء خفائهما و لو خفي أحدهما.

الناشئة من قبل الإخبار به كذلك المنشأ بالصيغة المعلّق عليه ؛ وقد عرفت بما حقّقناه في معنى الحرف وشبهه (١) : أنّ ما استعمل فيه الحرف عامّ كالموضوع له ، وأنّ خصوصيّة لحاظه بنحو الآليّة والحاليّة لغيره من خصوصيّة الاستعمال ، كما أنّ خصوصيّة لحاظ المعنى بنحو الاستقلال في الاسم كذلك ، فيكون اللحاظ الآليّ كالاستقلاليّ من خصوصيّات الاستعمال ، لا المستعمل فيه.

وبذلك قد انقدح فساد ما يظهر من التقريرات (٢) ـ في مقام التفصّي عن هذا الإشكال ـ من التفرقة بين الوجوب الإخباريّ والإنشائيّ بأنّه كلّيّ في الأوّل وخاصّ في الثاني ، حيث دفع الإشكال بأنّه لا يتوجّه في الأوّل (٣) لكون الوجوب كلّيّا ، وعلى الثاني بأنّ (٤) ارتفاع مطلق الوجوب فيه من فوائد العلّيّة المستفادة من الجملة الشرطيّة ، حيث كان ارتفاع شخص الوجوب ليس مستندا إلى ارتفاع العلّة المأخوذة فيها ، فإنّه يرتفع ولو لم يوجد في حيال أداة الشرط ، كما في اللقلب والوصف.

واورد (٥) ـ على ما تفصّي به عن الإشكال بما (٦) ربما يرجع إلى ما ذكرنا ـ بما حاصله : أنّ التفصّي لا يبتني على كلّيّة الوجوب لما أفاده ، وكون الموضوع له في الإنشاء عامّا لم يقم عليه دليل ، لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه ، حيث إنّ الخصوصيّات بأنفسها مستفادة من الألفاظ.

وذلك (٧) لما عرفت من أنّ الخصوصيّات في الإنشاءات والأخبارات إنّما تكون ناشئة من الاستعمالات بلا تفاوت أصلا بينهما.

ولعمري لا يكاد ينقضي تعجّبي كيف تجعل خصوصيّات الإنشاء من

__________________

(١) راجع الجزء الأوّل : ٢٨ ـ ٣٠.

(٢) راجع مطارح الأنظار : ١٧٣.

(٣) أي : لا يتوجّه الإشكال في الوجوب الإخباريّ.

(٤) والأولى أن يقول : «وعلى الثاني ، لأنّ ...».

(٥) أي : أورد الشيخ الأنصاريّ.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «ممّا».

(٧) أي : فساد ما يظهر من التقريرات.

خصوصيّات المستعمل فيه؟! مع أنّها كخصوصيّات الإخبار تكون ناشئة من الاستعمال ، ولا يكاد يمكن أن يدخل في المستعمل فيه ما ينشأ من قبل الاستعمال ، كما هو واضح لمن تأمّل.

الأمر الثاني : [تعدّد الشرط ووحدة الجزاء]

انّه إذا تعدّد الشرط مثل : «إذا خفي الأذان فقصّر» و «إذا خفي (١) الجدران فقصّر» ، فبناء على ظهور الشرطيّة في المفهوم لا بدّ من التصرّف ورفع اليد عن الظهور(٢) :

إمّا بتخصيص مفهوم كلّ منهما بمنطوق الاخرى ، فيقال بانتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطين (٣).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «خفيت».

(٢) لوقوع التعارض بين مفهوم كلّ منهما ومنطوق الاخرى ، لأنّ مفهوم كلّ منهما نفي وجوب القصر عند انتفاء الشرط المذكور في منطوقها وإن كان الشرط المذكور في الاخرى موجودا ، ومنطوق الاخرى يثبت وجوب القصر عند تحقّق الشرط المذكور فيهما.

بيان ذلك : أنّ منطوق القضيّة الأولى «إذا خفي الأذان فقصّر» يثبت وجوب القصر عند خفاء الأذان ، ومفهومها ـ أي : إذا لم يخف لم يجب القصر وإن خفيت الجدران ـ ينفي وجوب القصر عند خفاء الجدران ، فينافي مفهومها منطوق القضيّة الثانية «إذا خفيت الجدران فقصّر». ومنطوق القضيّة الثانية يثبت وجوب القصر عند خفاء الجدران ، ومفهومها ـ أي إذا لم تخف لم يجب القصر وإن خفي الأذان ـ ينفي وجوب القصر عند خفاء الأذان ، فينافي مفهومها منطوق القضيّة الأولى.

وبالجملة : يقع التعارض بين منطوق كلّ منهما ومفهوم الاخرى. فلا بدّ في رفع التعارض من التصرّف في كلّ منهما بأحد الوجوه الأربعة الآتية.

(٣) هذا هو الوجه الأوّل في علاج المعارضة. وتوضيحه : أنّ هنا إطلاقين :

أحدهما : إطلاق المفهوم في القضيّة الأولى ، وهو «إذا لم يخف الأذان لم يجب القصر مطلقا ، سواء خفيت الجدران أم لا».

ثانيهما : إطلاق المفهوم في القضيّة الثانية ، وهو «إذا لم تخف الجدران لم يجب القصر مطلقا ، سواء خفي الأذان أم لا». ـ

وإمّا برفع اليد عن المفهوم فيهما (١) ، فلا دلالة لهما على عدم مدخليّة شيء آخر في الجزاء. بخلاف الوجه الأوّل ، فإنّ فيهما الدلالة على ذلك.

وإمّا بتقييد إطلاق الشرط في كلّ منهما بالآخر ، فيكون الشرط هو خفاء الأذان والجدران معا ، فإذا خفيا وجب القصر ، ولا يجب عند انتفاء خفائهما ولو خفي أحدهما(٢).

وإمّا بجعل الشرط هو القدر المشترك بينهما بأن يكون تعدّد الشرط قرينة على أنّ الشرط في كلّ منهما ليس بعنوانه الخاصّ ، بل بما هو مصداق لما يعمّهما من العنوان (٣).

__________________

ـ وطريق علاج هذه المعارضة أن يقيّد إطلاق المفهوم في القضيّة الأولى بمنطوق القضيّة الثانية ، فيصير مفاد المفهوم : «إذا لم يخف الأذان لم يجب القصر إلّا فيما إذا خفيت الجدران» ؛ ويقيّد إطلاق المفهوم في الثانية بمنطوق القضيّة الأولى ، فيصير مفاد المفهوم : «إذا لم تخف الجدران لم يجب القصر إلّا إذا خفي الأذان».

والحاصل : أنّه ينفي وجوب القصر عند انتفاء خفاء الأذان والجدران معا.

وأورد عليه السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ المفهوم لازم عقليّ للمنطوق ، ولا يعقل التصرّف فيه بتقييد أو تخصيص من دون التصرّف في المنطوق أصلا ، وإلّا لزم انفكاك المعلول عن العلّة. المحاضرات ٥ : ٩٩.

ولا يخفى : أنّه استفاد الإيراد من إفادات المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٦١٣.

(١) وهذا هو الوجه الثاني. وهو واضح.

(٢) وهذا هو الوجه الثالث. وتوضيحه : أنّ هنا إطلاقين :

أحدهما : إطلاق الشرط في القضيّة الأولى ، وهو يدلّ على أنّ خفاء الأذان تمام الموضوع لوجوب القصر.

ثانيهما : إطلاق الشرط في الثانية. وهو يدلّ على أنّ خفاء الجدران تمام الموضوع لوجوب القصر.

وطريق العلاج أن نرفع اليد عن الإطلاقين ، بأن يقيّد إطلاق الشرط في الأولى بنصّ الشرط في الثانية ، ويقيّد إطلاقه في الثانية بنصّ الشرط في الأولى. ونتيجة ذلك صيرورة كلّ من الشرطين جزء الموضوع وترتّب وجوب القصر على كلا الشرطين مجموعا لا على أحدهما مستقلّا.

(٣) وهذا هو الوجه الرابع. وعليه يكون الشرط هو الجامع بينهما. ونتيجة ذلك ترتّب وجوب القصر على خفاء أحدهما وإن لم يخف الآخر.