درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۷: مفاهیم ۹

 
۱

خطبه

۲

جزوه دلایل عدم مفهوم داشتن جمله شرطیه

سه دلیل برای قائلین به عدم المفهوم:

۱. ممکن است برای جزاء شرطها و علتهای متعددی باشد، پس با انتفاء شرط مذکور، جزاء منتفی نمی‌شود. دو مثال:

الف: شرط قبولی شهادت شاهد واحد، ضمیمه شاهدی دیگر یا ضمیمه امراتین یا ضمیمه قسم است، پس با انتفاء ضمیمه شاهدی دیگر، قبولی شهادت شاهد واحد منتفی نمی‌شود.

ب: شرط حرارت، شمس یا نار است، پس با انتفاء شمس، حرارت منتفی نمی‌شود.

جواب: اگر مراد از امکان، امکان در عالم ثبوت باشد (در واقع ممکن است برای جزاء علتهای متعدد باشد) این کلام رد بر قائلین به مفهوم نیست، چون آنها منکر این مطلب نیستند و اگر مراد از امکان، امکان در عالم اثبات باشد (در جمله شرطیه احتمال عدم الحصر است) صرف امکان ظهوری را که قائلین به مفهوم ادعا می‌کنند (ظهور جمله شرطیه در علت منحصره بودن شرط) رد نمی‌کند.

۲. صغری: اگر جمله شرطیه دال بر مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که به احد الدلالات الثلاث دال باشد (مطابقه، تضمن، التزام)

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

جواب: جمله شرطیه دال بر مفهوم است بالالتزام العرفی (نظیر دلالت حاتم بر جواد).

۳. صغری: اگر جمله شرطیه دال بر مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که آیه و لا تکرهوا... دال بر جواز اکراه بر بقاء در صورت عدم اراده تحصن و عفت باشد.

کبری: و اللازم باطل بالضروره.

نتیجه: فالملزومه مثله.

جواب: عدم دلالت جمله شرطیه بر مفهوم به واسطه قرینه، قابل انکار نیست. بحث در جایی است که مجرد از قرینه باشد.

۳

خلاصه مباحث گذشته

جلسه قبل اشکالی بیان شد که ملاک در مفهوم شخص الحکم است نه نوع الحکم (مثلا ان جاءک زید فاکرمه، اگر ملاک شخص باشد، معنایش این است که اگر زید آمد وجوب اکرام است و اگر زید نیامد، وجوب اکرامی که برای آمدن است، نیست اما اکرامهای دیگر شاید باشد. اما اگر ملاک، نوع الحکم باشد، معنا این می‌شود که اگر زید نیامد به طور کلی اکرام نیست). چون معلق بر شرط، مفاد هیئت است و مفاد هیئت، وجوب جزئی است، پس معلق بر شرط وجوب جزئی است، حال شرط باشد وجوب جزئی است و اگر نباشد، این وجوب جزئی نیست.

۴

جواب صاحب کفایه به اشکال

جواب به اشکال (اشکال می‌گفت منظور از حکم، شخص الحکم است نه نوع الحکم):

  • جواب صاحب کفایه: ایشان می‌فرماید کلام مستشکل باطل است. دلیل:

صغری: معلق بر شرط، مفاد هیات است. یعنی معنای اکرمه (وجوب اکرام) بر شرط معلق شده است.

کبری: و مفاد هیات، وجوب کلی است.

نتیجه: پس معلق بر شرط، وجوب کلی است. در نتیجه اگر زید آمد، وجوب اکرام هست و اگر زید نیامد، وجوب کلی اکرام هم نیست.

توضیح کبری:

صاحب کفایه می‌فرماید در جمله‌ی: ان جاءک زید فاکرمه، معلق بر شرط معنای فاکرمه است. ایشان می‌فرماید معنای اکرمه کلی است. چون هیات اکرمه، وضع شده است برای وجوب اکرام و درست است که اقای متلکم قبل از گفتنش آن را تصور کرده است، اما این تصور جزء معنی نیست. معنای اکرمه وجوب اکرام است که کلی است. ایشان می‌فرماید واضع هیات اکرمه را برای وجوب اکرام وضع کرده است.

۵

جواب شیخ انصاری و بررسی آن

  • جواب شیخ انصاری:

ایشان می‌فرماید: وجوب معلق بر شرط دو صورت دارد:

  1. گاهی وجوب اخباری است. مثل این که بگوید ان جاءک زید یجب اکرامه. یعنی از جمله‌ی خبریه استفاده می‌کند. این جا می‌گویند وجوب اخباری بر شرط معلق شده است. مرحوم شیخ می‌فرماید اگر وجوب اخباری معلق شده باشد، اشکال شما وارد نیست زیرا این وجوبی که معنای خبر است، وجوب کلی است. زیرا یجب یک هیات دارد و یک ماده و ماده‌ی ان برای وجوب خبری وضع شده است و وجوب اسم است و اسم وضع و مستعمل فیه‌اش عام است. پس آن چیزی که معلق بر شرط شده، وجوب کلی است لذا اشکال شمای مستشکل وارد نیست.
  2. گاهی وجوب انشائی است. مثل این که بگوید ان جاءک زید فاکرمه. شیخ می‌فرماید این وجوب، وجوب جزئی است زیرا به عقیده‌ی شیخ هیات وضع شده برای جزئی. ایشان معتقد است هیات اکرمه وضع شده برای وجوب متصور یا برای وجوب انشائی. اما باز هم اشکال مستشکل وارد نیست. چرا وارد نیست؟

شیخ می‌فرماید حتما باید در مفهوم بگویید که کلی وجوب اکرام منتفی شد حتی در همین صورت (همین صورتی که وجوب جزئی معلق بر شرط است). ایشان می‌فرماید اگر با انتفاء شرط، کلی وجوب اکرام منتفی نشود لازمه‌اش این است که تعلیق بر شرط بی‌فایده باشد و الازم باطل، فلملزوم مثله. ایشان می‌فرماید زیرا اگر وجوب کلی منتفی نشود، در هر حال وجوب جزئی منتفی می‌شد.

اشکال صاحب کفایه به جواب شیخ انصاری:

ایشان می‌فرماید معنای یجب اکرامه و معنای اکرمه، فقط وجوب کلی است. یعنی چه وجوب اخباری و چه وجوب انشائی، هردو کلی هستند. قبلا توضیح داده شده است که هیچ فرقی بین جمله‌ی انشائیه و خبریه وجود ندارد.

۶

تطبیق جواب صاحب کفایه به اشکال

و لكنك (جواب اشکال) غفلت عن أن المعلق على الشرط (آن چیزی که متوقف شده است بر شرط) إنما هو نفس الوجوب (وجوب کلی است – از نفس الوجوب کلی بودن در می‌آید زیرا نفرمود وجوب المتصور یا وجوب الانشائی بلکه فرمود نفس الوجوب) الذي هو مفاد الصيغة و معناها (وجوبی که معنای صیغه است) و أما الشخص (جزئیت) و الخصوصية (خاص بودن) الناشئة من قبل استعمالها فيه (این جزئیتی که ناشی می‌شود از ناحیه‌ی استعمال صیغه در معنی – این کسانی که می‌گویند مفاد هیات، وجوب جزئی است، این جزئیت را از کجا می‌آورند؟ یا از انشاء می‌آورند یا می‌گویند متلکم قبل از این که تلفظ کند به اکرم، این وجوب را تصور کرده است. این عبارت منطبق بر هردو هست زیرا فرموده که ناشی می‌شود از استعمال و این با انشاء می‌سازد زیرا انشا همان استعمال است و با تصور هم می‌سازد زیرا قبل از هر استعمالی تصوری هست) لا تكاد تكون (خصوصیت) من خصوصيات (ویژگی‌های) معناها (این جزئیت از خصوصیت معنی نیست) المستعملة فيه (معنایی که استعمال شده است صیغه در ان معنی) كما لا يخفى.

كما (نظیر می‌زند به جمله‌ی خبریه) لا تكون الخصوصية (خاص بودن) الحاصلة من قبل الإخبار به (همان طور که نمی‌باشد آن جزئیت و خاص بودنی که ناشی می‌شود از خبردادن به معنی- زیرا قبل از این که شما خبر بدهید، آن را تصور می‌کنید و تصور سبب جزئیت و خاص بودنش می‌شود) من خصوصيات (ویژگی‌ها) ما أخبر به (نمی‌باشد خاص بودن از ویژگی‌های معنایی که خبرداده شده به ان معنی یعنی این طور نیست که معنی خاص و جزئی بشود)‏ و استعمل فيه (و معنایی که استعمال شده است لفظ در آن معنی) إخبارا لا إنشاء.

و بالجملة (خلاصه) كما (ان جاءک زید یجب اکرامه. چگونه یجب وجوب جزئی نیست، معنای اکرمه هم وجوب جزئی نیست. دارد زمینه سازی می‌کند برای رد شیخ انصاری) لا يكون المخبر به (معنایی که خبرداده می‌شود به ان معنی) المعلق على الشرط (و معلق بر شرط شده است) خاصا (آن خبر خاص و جزئی نمی‌باشد – خبر لایکون) بالخصوصيات (این خصوصیات باید مفرد باشد یعنی باید خصوصیت باشد - همان طور که آن معنی جزئی نیست و خاص نیست به واسطه‌ی خاص بودنی که ناشی شده است از ناحیه‌ی خبر دادن به ان معنی – زیرا قبل از خبر دادن باید تصور بشود و وقتی که متصور شد، می‌شود خاص) الناشئة من قبل الإخبار به (معنی) كذلك (خاص نیست و جزئی نیست) المنشأ بالصيغة (معنایی که انشاء شده است توسط صیغه) المعلق عليه (شرط) و قد عرفت بما حققناه في معنى الحرف و شبهه (هیات، ضمیر، موصول) أن ما استعمل فيه الحرف (معنایی که استعمال می‌شود حرف در آن معنی یعنی مستعمل فیه حرف عام است) عام كالموضوع له و أن خصوصية (ویژگی ما استعمل فیه) لحاظه بنحو الآلية و الحالية لغيره من (خبر ان خصوصیه) خصوصية الاستعمال (می‌خواهد بگوید جزئی بودن و خاص بودن از ویژگی استعمال است و ربطی و موضوع له ندارد) كما أن خصوصية (همان طور که ویژگی تصور معنی به نحو استقلال) لحاظ المعنى بنحو الاستقلال في الاسم كذلك (از خصوصیات استعمال است) فيكون اللحاظ (تصور) الآلي كالاستقلالي من خصوصيات الاستعمال لا المستعمل فيه.

۷

تطبیق جزوه دلایل عدم مفهوم داشتن جمله شرطیه

و بذلك (عدم الفرق بین الاخبار و الانشاء) قد انقدح فساد (حرف شیخ انصاری) (ما يظهر من التقريرات‏) في مقام التفصي عن هذا الإشكال (اشکالی که می‌گفت ملاک شخص الحکم است نه نوع الحکم) من (بیان ما ظهر) التفرقة بين الوجوب الإخباري و الإنشائي بأنه كلي في الأول و خاص (جزئی) في الثاني حيث دفع الإشكال بأنه (اشکال) لا يتوجه في الأول (وجوب اخباری) لكون الوجوب كليا و (و متوجه نمی‌شود اشکال بنابر وجوب انشائی) على الثاني بأن ارتفاع مطلق الوجوب (از بین رفتن کلی وجوب) فيه (قسم دوم) من فوائد العلية المستفادة من الجملة الشرطية.

في تمهيد القواعد : «أنّه لا إشكال في دلالتها على المفهوم» (١). وذلك (٢) لأنّ انتفاءها عن غير ما هو المتعلّق لها من الأشخاص الّتي تكون بألقابها أو بوصف شيء أو بشرط مأخوذة في العقد أو مثل العهد ليس (٣) بدلالة الشرط أو الوصف أو اللقب عليه ، بل لأجل أنّه إذا صار شيء وقفا على أحد أو اوصي به أو نذر له ـ إلى غير ذلك ـ لا يقبل أن يصير وقفا على غيره أو وصيّة أو نذرا له. وانتفاء شخص الوقف أو النذر أو الوصيّة عن غير مورد المتعلّق قد عرفت أنّه عقليّ مطلقا ، ولو قيل بعدم المفهوم في مورد صالح له.

إشكال ودفع

لعلّك تقول : كيف يكون المناط في المفهوم هو سنخ الحكم ، لا نفس شخص الحكم في القضيّة ، وكان الشرط في الشرطيّة إنّما وقع شرطا بالنسبة إلى الحكم الحاصل بإنشائه دون غيره؟ (٤) فغاية قضيّتها انتفاء ذاك الحكم بانتفاء شرطه ، لا انتفاء سنخه. وهكذا الحال في سائر القضايا الّتي تكون مفيدة للمفهوم.

ولكنّك غفلت عن أنّ المعلّق على الشرط إنّما هو نفس الوجوب الّذي هو مفاد الصيغة ومعناها ، وأمّا الشخص والخصوصيّة الناشئة من قبل استعمالها فيه فلا تكاد تكون من خصوصيّات معناها المستعملة فيه كما لا يخفى ، كما لا تكون الخصوصيّة الحاصلة من قبل الإخبار به من خصوصيّات ما اخبر به واستعمل فيه إخبارا لا إنشاء.

وبالجملة : كما لا يكون المخبر به المعلّق على الشرط خاصّا بالخصوصيّات

__________________

(١) تمهيد القواعد : ١٤.

(٢) أي : عدم كون الحكم بالانتفاء عند الانتفاء في الأبواب المذكورة من المفهوم.

(٣) خبر «أنّ» في قوله : «لأنّ انتفاءها».

(٤) أي : إنّ الشرط وقع شرطا للحكم الموجود بعد إنشائه ، والشيء ما لم يتشخّص لم يوجد ، فلا يتصوّر أن يكون الحكم المنشأ الموجود كلّيّا.

الناشئة من قبل الإخبار به كذلك المنشأ بالصيغة المعلّق عليه ؛ وقد عرفت بما حقّقناه في معنى الحرف وشبهه (١) : أنّ ما استعمل فيه الحرف عامّ كالموضوع له ، وأنّ خصوصيّة لحاظه بنحو الآليّة والحاليّة لغيره من خصوصيّة الاستعمال ، كما أنّ خصوصيّة لحاظ المعنى بنحو الاستقلال في الاسم كذلك ، فيكون اللحاظ الآليّ كالاستقلاليّ من خصوصيّات الاستعمال ، لا المستعمل فيه.

وبذلك قد انقدح فساد ما يظهر من التقريرات (٢) ـ في مقام التفصّي عن هذا الإشكال ـ من التفرقة بين الوجوب الإخباريّ والإنشائيّ بأنّه كلّيّ في الأوّل وخاصّ في الثاني ، حيث دفع الإشكال بأنّه لا يتوجّه في الأوّل (٣) لكون الوجوب كلّيّا ، وعلى الثاني بأنّ (٤) ارتفاع مطلق الوجوب فيه من فوائد العلّيّة المستفادة من الجملة الشرطيّة ، حيث كان ارتفاع شخص الوجوب ليس مستندا إلى ارتفاع العلّة المأخوذة فيها ، فإنّه يرتفع ولو لم يوجد في حيال أداة الشرط ، كما في اللقلب والوصف.

واورد (٥) ـ على ما تفصّي به عن الإشكال بما (٦) ربما يرجع إلى ما ذكرنا ـ بما حاصله : أنّ التفصّي لا يبتني على كلّيّة الوجوب لما أفاده ، وكون الموضوع له في الإنشاء عامّا لم يقم عليه دليل ، لو لم نقل بقيام الدليل على خلافه ، حيث إنّ الخصوصيّات بأنفسها مستفادة من الألفاظ.

وذلك (٧) لما عرفت من أنّ الخصوصيّات في الإنشاءات والأخبارات إنّما تكون ناشئة من الاستعمالات بلا تفاوت أصلا بينهما.

ولعمري لا يكاد ينقضي تعجّبي كيف تجعل خصوصيّات الإنشاء من

__________________

(١) راجع الجزء الأوّل : ٢٨ ـ ٣٠.

(٢) راجع مطارح الأنظار : ١٧٣.

(٣) أي : لا يتوجّه الإشكال في الوجوب الإخباريّ.

(٤) والأولى أن يقول : «وعلى الثاني ، لأنّ ...».

(٥) أي : أورد الشيخ الأنصاريّ.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «ممّا».

(٧) أي : فساد ما يظهر من التقريرات.