درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۶: مفاهیم ۸

 
۱

خطبه

۲

مفهوم در وقف و وصیت و...

در وقف و مشابهات وقف با انتفاء شرط، وقف و مشابهات منتفی می‌شود اما درباره‌ی این انتفاء دو نظریه است:

یک نفر می‌آید اموالش را وقف می‌کند، صیغه‌ی وقف می‌خواند و این گونه صیغه‌ی وقف را می‌خواند: وقفت علی اولادی ان کانوا فقرا. در این جا شرط، ان کانوا فقرا، است و جزاء وقفت علی اولادی است. اگر این جا شرط منتفی بود یعنی اولاد فقیر نیستند، وقف هم منتفی می‌شود. اما درباره‌ی این انتفاء دو نظریه است که این انتفاء از چه بابی است.

  • نظریه‌ی اول [۱]: انتفاء وقف با انتفاء شرط از باب دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم است.
  • نظریه‌ی دوم (صاحب کفایه): ایشان می‌فرماید انتفاء وقف با انتفاء شرط از باب دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم نیست بلکه انتفاء وقف عقلی است. یعنی اگر اولاد فقیر نبودند، وقف منتفی است اما این انتفاء از این باب نیست که جمله‌ی شرطیه بمفهومه دال بر این مطلب است.

دلیل:

صغری: معلق در این امور، شخص الحکم است.

کبری: شخص الحکم با انتفاء شرط منتفی می‌شود بدون ارتباط به وقف.

نتیجه: معلق در این امور، با انتفاء شرط منتفی می‌شود بدون ارتباط به وقف.

توضیح:

صاحب کفایه می‌فرماید اگر واقف بگوید وقفت علی اولادی ان کانوا فقرا، اگر فقر اولاد منتفی بود، وقف هم منتفی می‌شود اما انتفاء وقف از چه بابی است و از چه بابی نیست؟ از باب عقل است و از باب دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم نیست. چرا؟

صاحب کفایه می‌فرماید معلق در این موارد شخص الحکم است. یعنی چی؟ مثلا در همین جمله، معلق بر کانوا فقرا، شخص الحکم است یعنی این وقف شخصی نه حکم کلی و وقف کلی. چرا این وقف، وقف شخصی است؟ چون اگر انسان یک مالی داشته باشد و بیاید این تمام این مال را وقف یک شخصی بکند، دیگر نمی‌تواند این تمام این مال را وقف شخص دیگری هم بکند، و این خصوصیت شخص الحکم است و هر موقع حکم این طور بود، بهش می‌گویند شخص الحکم.

اما در مثال ان جاءک زید فاکرمه، این وجوب اکرام بر فرض مجی هست. و برفرض عدم مجی ممکن است وجوب اکرام باشد و ممکن است نباشد.

اما این وقف نمی‌تواند هم در فرض فقر اولاد باشد و هم در فرض عدم فقر.

و شخص الحکم با انتفاء شرط منتفی می‌شود اما این انتفاء به حکم عقل است. چون موضوعش منتفی شده لذا عقل می‌گوید اگر موضوع منتفی شد، حکم هم منتفی می‌شود. و این انتفاء هیچ ربطی به عالم الفاظ ندارد و دلیلش هم این است که کسانی که می‌گویند جمله‌ی شرطیه مفهوم ندارد، می‌گویند شخص الحکم به انتفاء شرط منتفی می‌شود.

_______________

[۱] نظریه‌ی شهید ثانی در کتاب تمهید القواعد

۳

اشکال

اشکال: یک نفر می‌گوید مناط در مفهوم، شخص الحکم است نه نوع الحکم.

دلیل:

  • صغری: با انتفاء شرط، حکم موجود در قضیه منتفی می‌شود.
  • کبری: و حکم موجود در قضیه حکم شخصی است.
  • نتیجه: در نتیجه با انتفاء شرط حکم شخصی منتفی می‌شود.

توضیح:

مستشکل می‌گوید این حکمی که در قضیه وجود دارد، حکم شخصی است. این وجوب اکرامی که به وسیله‌ی اکرمه، موجود می‌شود یک حکم و وجوب شخصی است. سوال می‌کنیم چرا؟ می‌گوید چون معنای اکرمه، وجوب اکرام است اما کدام وجوب اکرام؟ یا وجوب اکرام انشائی منظور است یا وجوب اکرامی که قائم به نفس است (یعنی وجوب اکرامی که متکلم آن را در ذهن به وجود می‌آورد) منظور است. اگر معنای اکرمه وجوب اکرامی باشد که قائم به نفس است، همین که گفتیم وجوب اکرام، در ذهن تصور کردید می‌شود جزئی و اگر گفتید معنایش وجوب اکرام انشائی است، به مجرد این که گفتید اکرمه، این وجوب اکرام انشاء شد و این وجوب اکرام انشاء شد یعنی موجود شد و الشی ما لم یتشخص لم یوجد لذا به مجردی که این وجوب اکرام انشاء شد می‌شود جزئی. حالا که وجوب اکرام شخصی بود، حکمی که در قضیه است، وجوب اکرام شخصی است و لذا با انتفاء شرط باید این حکم منتفی بشود بخاطر این که شرط، شرط این حکم است نه حکم کلی و نوع الحکم.

۴

جواب اشکال

جواب صاحب کفایه:

ایشان می‌فرماید معنای اکرمه، وجوب اکرام است. و این وجوب کلی است. شما گفتید این وجوب به واسطه‌ی انشاء یا تصور جزئی می‌شود، در حالی که تصور یا انشاء جزء معنی نیست. مفاد اکرمه وجوب است و وجوب کلی است پس این شرط، شرط وجوب است انهم وجوب کلی پس با انتفاء شرط وجوب کلی منتفی می‌شود. زیرا اعتقاد صاحب کفایه این است که هیات، وضعش عام و موضوع لهش عام و مستعمل فیه آن نیز عام است. یعنی واضع وقتی می‌خواهد هیات را وضع بکند یک معنای کلی را تصور می‌کند و هیات را وضع می‌کند برای همین معنای کلی و هیات هم در همین معنای کلی استعمال می‌شود.

البته معنای کلی به واسطه‌ی یک چیزی جزئی می‌شود و آن تصور و انشاء است لکن تصور و انشاء خارج از معنی هستند.

۵

تطبیق مفهوم در وقف و وصیت و...

و من هنا (نزاع در جایی است که ثبوت حکم و انتفاع حکم در جزاء هنگام انتفاء شرط ممکن باشد) انقدح (روشن می‌شود که انتفاء وقف از باب دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم نیست زیرا با انتفاء شرط قطعا وقف منتفی می‌شود) أنه ليس من المفهوم دلالة القضية (وقفت علی اولادی ان کانوا فقراء) على الانتفاء (منتفی شدن وقف) عند الانتفاء (هنگام منتفی شدن شرط) في الوصايا و الأوقاف و النذور و الأيمان (قسمها) كما توهم (شیخ انصاری) ‏ بل (عن الشهيد في تمهيد القواعد أنه لا إشكال في دلالتها (قضیه در این موارد) على المفهوم) و ذلك (علت برای باطل بودن کلام شیخ و شهید ثانی) لأن انتفاءها (وصایا و وقوف و ایمان و نذور) عن غير ما هو المتعلق (اولاد فقیر) لها (بدلیل این که انتفاء این امور از غیر چیزی که آن چیز متعلق است برای این امور (او چیزی که متعلق این امور است اولاد فقیر است)) من (این من می‌خواهد همان اولاد فقیر را بگوید – از اشخاصی که می‌باشد اون اشخاص به واسطه‌ی القابشان، یا می‌باشند به وصف چیزی مثل این جمله وقفت علی اولادی الفقراء، یا می‌باشند به شرط چیزی مثل وقفت علی اولادی ان کانوا فقراء) الأشخاص التي تكون بألقابها أو بوصف شي‏ء أو بشرطه (خبر تکون:) مأخوذة في العقد (اخذ شده‌اند در عقد وصیت یا وقف یا قسم) أو مثل العهد (خبر انتفاء:) ليس بدلالة الشرط (خبرلان انتفاء‌ها) أو الوصف أو اللقب عليه (بر انتفاء یعنی انتفاء این امور از باب دلالت شرط (جمله‌ی شرطیه) یا وصف (جمله‌ی وصفیه و مفهوم وصف) و یا جمله‌ی لقبیه بر مفهوم نیست) بل (انتفاء این امور بخاطر این است که) لأجل أنه إذا صار شي‏ء وقفا (بلکه بخاطر این است که وقتی چیزی بر کسی وقف می‌شود) على أحد (مثل اولاد فقیر) أو أوصي به أو نذر له (احد) إلى غير ذلك (اقرار) لا يقبل (قبول نمی‌کند آن شی وقف شده) أن يصير وقفا على غيره [۲] (تا این که وقف بشود آن شی بر غیر آن احد) أو وصية أو نذرا له و انتفاء شخص الوقف أو النذر أو الوصية عن غيره مورد المتعلق (مورد متعلق اولاد فقیر هستند و غیر مورد متعلق اولاد غیر فقیر هستند) قد عرفت أنه (انتفاء) عقلي مطلقا و لو قيل بعدم المفهوم في مورد صالح له (در جائی که صلاحیت مفهوم هست).

________________

[۲] استاد حیدری: این جا صاحب کفایه چه می‌خواهد بگوید: آیا می‌خواهد بگوید یک مال تاب تحمل دو وقف ندارد یا می‌خواهد بگوید با انتفاء وقف، شخص الوقف منتفی می‌شود و وقف دوم هم نیست زیرا مقتضی برای وقف دو نیست زیرا صیغه‌ای ندارد. قطعا می‌خواهد حرف اول را بزند. لذا مرحوم خوئی که بیان دوم را دارند اگر این بیان را به عنوان، توضیحی آورده‌اند که غلط محض است

۶

تطبیق اشکال

إشكال (می‌خواهد بگوید مناط در مفهوم شخص الحکم است) و دفع: لعلك تقول كيف يكون المناط في المفهوم هو سنخ الحكم لا نفس شخص الحكم في القضية و (و حال آنکه) كان الشرط في الشرطية (در قضیه‌ی شرطیه) إنما وقع (واقع شده است ان شرط) شرطا بالنسبة إلى الحكم الحاصل بإنشائه (و حکم حاصل به انشاء جزئی است زیرا ایجاد که شد جزئی خواهد بود زیرا الشی ما لم یتشخص لم یوجد) دون غيره (غیر حکم حاصل به انشاء) فغاية قضيتها (پس نهایت مقتضای جمله‌ی شرطیه) انتفاء ذاك الحكم (شخص الحکم) بانتفاء شرطه لا انتفاء سنخه (حکم) و هكذا الحال في سائر القضايا (قضایای وصفیه و عددیه و لقبیه) التي تكون مفيدة للمفهوم.

وبالقرينة لا يكاد ينكر ، كما في الآية وغيرها. وإنّما القائل به إنّما يدّعي ظهورها فيما له المفهوم وضعا أو بقرينة عامّة ، كما عرفت.

بقي هاهنا امور :

الأمر الأوّل : [المراد من انتفاء الحكم]

انّ المفهوم هو انتفاء سنخ الحكم المعلّق على الشرط عند انتفائه ، لا انتفاء شخصه ، ضرورة انتفائه عقلا بانتفاء موضوعه ولو ببعض قيوده ، فلا يتمشّى الكلام في أنّ للقضيّة الشرطيّة مفهوما أو ليس لها مفهوم إلّا في مقام كان هناك ثبوت سنخ الحكم في الجزاء وانتفاؤه عند انتفاء الشرط ممكنا. وإنّما وقع النزاع في أنّ لها دلالة على الانتفاء عند الانتفاء أو لا تكون لها دلالة (١).

ومن هنا انقدح : أنّه ليس من المفهوم ودلالة القضيّة (٢) على الانتفاء عند الانتفاء في الوصايا والأوقاف والنذور والأيمان ، كما توهّم (٣) ، بل عن الشهيد (٤)

__________________

(١) والحاصل : أنّ المراد من الانتفاء عند الانتفاء في باب المفاهيم هو انتفاء نوع الحكم عند انتفاء الشرط أو الوصف أو غيرهما. والمراد من نوع الحكم هو الحكم الّذي يمكن بقاؤه مع انتفاء الشرط أو غيره ، بحيث إذا قام دليل على ثبوت الحكم في صورة انتفاء الشرط أو غيره كان معارضا للمفهوم ، كوجوب الإكرام الّذي يمكن بقاؤه عند انتفاء المجيء أيضا ، كأن يفرض وجوب إكرامه عند إهداء هديّة ، فيقع الكلام في أنّ القضيّة الشرطيّة ـ مثلا ـ هل تدلّ على انتفاء وجوب الإكرام عند انتفاء المجيء مطلقا حتّى الوجوب الّذي يفرض عند تحقّق شيء آخر كالهديّة وغيرها أو لا تدلّ عليه؟

وأمّا لو كان المنفي شخص الحكم الّذي لم يكن بقاؤه بعد انتفاء موضوعه فهو خارج عن محلّ النزاع ، لأنّ انتفاء شخص الحكم عند انتفاء موضوعه عقليّ ، كانتفاء وجوب الختان عند انتفاء ولادة الولد.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «ليس من المفهوم دلالة القضيّة ...» كي يكون قوله : «دلالة القضيّة» اسم ليس ؛ أو يقول : «ليس من المفهوم ودلالة القضيّة على الانتفاء عند الانتفاء ما في الوصايا ...».

(٣) لم أعثر على من توهّمه غير الشهيد.

(٤) نقل عنه في هداية المسترشدين : ٢٨١ ، ومطارح الأنظار : ١٧٣.

في تمهيد القواعد : «أنّه لا إشكال في دلالتها على المفهوم» (١). وذلك (٢) لأنّ انتفاءها عن غير ما هو المتعلّق لها من الأشخاص الّتي تكون بألقابها أو بوصف شيء أو بشرط مأخوذة في العقد أو مثل العهد ليس (٣) بدلالة الشرط أو الوصف أو اللقب عليه ، بل لأجل أنّه إذا صار شيء وقفا على أحد أو اوصي به أو نذر له ـ إلى غير ذلك ـ لا يقبل أن يصير وقفا على غيره أو وصيّة أو نذرا له. وانتفاء شخص الوقف أو النذر أو الوصيّة عن غير مورد المتعلّق قد عرفت أنّه عقليّ مطلقا ، ولو قيل بعدم المفهوم في مورد صالح له.

إشكال ودفع

لعلّك تقول : كيف يكون المناط في المفهوم هو سنخ الحكم ، لا نفس شخص الحكم في القضيّة ، وكان الشرط في الشرطيّة إنّما وقع شرطا بالنسبة إلى الحكم الحاصل بإنشائه دون غيره؟ (٤) فغاية قضيّتها انتفاء ذاك الحكم بانتفاء شرطه ، لا انتفاء سنخه. وهكذا الحال في سائر القضايا الّتي تكون مفيدة للمفهوم.

ولكنّك غفلت عن أنّ المعلّق على الشرط إنّما هو نفس الوجوب الّذي هو مفاد الصيغة ومعناها ، وأمّا الشخص والخصوصيّة الناشئة من قبل استعمالها فيه فلا تكاد تكون من خصوصيّات معناها المستعملة فيه كما لا يخفى ، كما لا تكون الخصوصيّة الحاصلة من قبل الإخبار به من خصوصيّات ما اخبر به واستعمل فيه إخبارا لا إنشاء.

وبالجملة : كما لا يكون المخبر به المعلّق على الشرط خاصّا بالخصوصيّات

__________________

(١) تمهيد القواعد : ١٤.

(٢) أي : عدم كون الحكم بالانتفاء عند الانتفاء في الأبواب المذكورة من المفهوم.

(٣) خبر «أنّ» في قوله : «لأنّ انتفاءها».

(٤) أي : إنّ الشرط وقع شرطا للحكم الموجود بعد إنشائه ، والشيء ما لم يتشخّص لم يوجد ، فلا يتصوّر أن يكون الحكم المنشأ الموجود كلّيّا.