درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۵: مفاهیم ۷

 
۱

خطبه

۲

جزوه راه پنجم و بررسی آن

۵. اطلاق شرط (شرط مثل مجیء زید).

توضیح: چنانکه مقتضای اطلاق صیغه امر تعیینی بودن واجب است، چون تخییری احتیاج به بیان زائد دارد، مقتضای اطلاق شرط نیز (مقید نشدن شرط) علت منحصره بودن شرط است، چون علت غیر منحصره احتیاج به بیان زائد دارد.

جواب اول از طریق پنجم: قیاس مع الفارق است.

توضیح: وجوب تعیینی سنخ خاصی از وجوب است که ثبوتا و اثباتا مغایر با وجوب تخییری است (ثبوتا یعنی در تخییری مصلحت قائم به جامع و در تعیینی مصلحت قائم به شیء معین است. اثباتا یعنی تخییری در لسان دلیل محتاج به بیان عدل است ولی تعیینی محتاج به بیان عدل نیست) ولی ترتب معلول بر علت منحصره با ترتب معلول بر علت منحصره ثبوتا و اثباتا علی حد سواء است (ثبوتا یعنی در واقع همان ارتباطی که بین معلول و علت منحصره است بین معلول و علت غیر منحصره هم هست. اثباتا یعنی در مقام بیان هر دو محتاج به قید هستند).

اشکال: علت غیر منحصره مثل واجب تخییری است، واجب تخییری محتاج به بیان زائد است، و لذا مقتضای اطلاق، واجب تعیینی می‌باشد، علت غیر منحصره نیز محتاج به بیان زائد است، و لذا مقتضای اطلاق، علت منحصره بودن شرط می‌باشد.

جواب: نحوه وجوب در واقع مختلف است، پس اطلاق واجب اثباتا نسبت به این دو نحوه مختلف می‌باشد، یعنی مثبت یک نحوه است نه نحوه دیگر و لذا اطلاق صیغه امر یا در مقام بیان است که مثبت واجب تعیینی است و یا در مقام اهمال و اجمال است، ولی نحوه علیت در واقع مختلف نیست تا اطلاق شرط اثباتا نسبت به این دو نحوه مختلف باشد که بگوئیم مثبت یک نحوه است نه نحوه دیگر، بلکه اطلاق برای بیان علیت و شرطیت است بدون اهمال و اجمال و حصر و تعدد از خارج استفاده می‌شود.

جواب دوم از طریق پنجم: این طریق پنجم اثبات مفهوم فی مورد می‌کند که نافع نیست.

۳

خلاصه مباحث گذشته

کسانی که می‌گویند جمله شرطیه مفهوم ندارد، سه دلیل ذکر کرده‌اند:

دلیل اول: سید مرتضی فرمود فائده شرط، تعلیق الحکم به است و ممتنع هم نیست به جای شرط، شرط دیگری بنشیند و احتمال می‌دهیم علتهای مختلفی داشته باشد، پس با انتفاء این شرط، جزاء منتفی نمی‌شود، در نتیجه جمله شرطیه مفهوم ندارد و دو مثال ذکر کردیم.

۴

رد دلیل اول

جواب صاحب کفایه به مرحوم سید مرتضی:

ایشان به سید می‌فرمایند که شما فرمودید و لیس بممتنع ان یخلفه شرط (یعنی ممتنع نیست که شرط دیگری جانشین شرط مذکور بشود)، مراد شما از این عبارت چیست؟ در این عبارت دو احتمال است:

  • احتمال اول: یحتمل مراد شما، امکان در عالم ثبوت باشد.

 اگر مراد، امکان در عالم ثبوت (یعنی در عالم واقع امکان دارد این جزاء، علت‌های متعدد داشته باشد) باشد، است در این صورت کلام شما رد بر قائلین به مفهوم نیست (المردود لیس بمراد و المراد لیس بمردود یعنی اون چیزی که شما رد می‌کنید مراد مثبتین مفهوم نیست و آن چیزی که مراد انها هست، طبق احتمال اول آن را رد نمی‌کنید) چون قائلین به مفهوم هم همین حرف شما را می‌زنند یعنی می‌گویند در واقع امکان وجود دارد که جزاء علت‌های متعددی داشته باشد. قائلین به مفهوم می‌گویند ظاهر ادله‌ی شرطیه دال بر حصر است یعنی کاری به واقع ندارند.

  • احتمال دوم: یحتمل مراد شما، امکان در عالم اثبات باشد. عالم اثبات یعنی عالم ظاهر یعنی عالم جمله. یعنی شمای سید می‌خواهید این را بگویید که در جمله‌ی شرطیه احتمال عدم الحصر است. زمانی که به جمله‌ی شرطیه نگاه می‌کنیم احتمال عدم الحصر می‌دهیم یعنی احتمال می‌دهیم که این شرط منحصر نباشد و برای جزاء علت‌های متعدد باشد.

اگر مراد این باشد، کسانی که می‌گویند جمله شرطیه مفهوم دارد ادعای ظهور می‌کنند و می‌گویند جمله‌ی شرطیه ظهور دارد در این که تنها علت برای جزاء، این شرط است و شرط دیگری ندارد. در حالی که شما احتمال عدم الحصر می‌دهید. این احتمال چه زمانی، ظهوری را که آنها ادعا می‌کنند را از بین می‌برد؟ زمانی که احتمالی که می‌دهید قوی باشد یا حداقل مساوی باشد. لذا شما باید اثبات کنید که این احتمالی که می‌دهید، یا قوی است یا مساوی است و حال آنکه در کلامتان اشاره نکرده‌اید که این احتمال چه نوع احتمالی است. و مجرد الاحتمال ظهور را از بین نمی‌برد [۱].

_________________

[۱] استاد حیدری: می‌توان به این دلیل سید جواب‌های دیگری هم دارد. صاحب معالم جواب‌های دیگری داده مراجعه کنید.

۵

دلیل دوم و بررسی آن

  • دلیل دوم (کسانی که قائل به عدم مفهوم شرط هستند):

صغری: اگر جمله‌ی شرطیه دلالت بر مفهوم بکند، لازمه‌اش این است که این دلالت به یکی از ۳ دلالت باشد (دلالت تطابق، تضمنی و التزامی)

کبری: و الازم باطل (جمله‌ی شرطیه به هیچ نوع دلالتی دلالت بر مفهوم ندارد – دلالت مطابق ندارد که واضح است زیرا معنای مطابق ی آن الثبوت عند الثبوت است. دلالت تضمنی هم ندارد و دلالت التزامی هم ندارد)

نتیجه: فلملزوم مثله. این که جمله‌ی شرطیه دال بر مفهوم باشد باطل است.

اشکال صاحب کفایه به دلیل دوم:

کسانی که می‌گویند جمله ب شرطیه دال بر مفهوم است، می‌گویند به دلالت التزامی دال بر مفهوم است. شرط دلالت التزامی، لزوم عقلی یا عرفی است و مثبتین ادعای لزوم عرفی می‌کنند.

شمااگر جمله‌ی شرطیه را بدهید دست یک نفر (اگر زید آمد به سوی تو، اکرامش واجب است) بلافاصله لازمه‌ی این معنی این است که اگر به سوی تو نیامد، اکرامش واجب نیست. اما لزومش عرفی است.

۶

دلیل سوم و بررسی آن

دلیل سوم:

  • صغری: اگر جمله‌ی شرطیه دال بر مفهوم باشد لازمه‌اش این است که در آیه (و لا تکرهوا فتیاتکم عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنا) در صورت انتفاء شرط، اجبار بر زنا جایز باشد.
  • کبری: والازم باطل (اجبار بر زنا جایز نیست بالضروره)
  • نتیجه: فلملزوم مثله پس جمله‌ی شرطیه دال بر مفهوم نیست.

توضیح: اگر کنیزان اراده‌ی عفت دارند، جایز نیست شما این‌ها را مجبور به زنا بکنید. اگر این جمله مفهوم داشته باشد این گونه می‌شود که اگر کنیزان اراده‌ی عفت نداشتند، اجبار بر زنا حرام نیست.

اشکال صاحب کفایه به دلیل سوم:

ایشان می‌فرماید از محل بحث خارج شدید زیرا محل بحث آن جملات شرطیه‌ای هستند که قرینه همراه انها نباشد، نه قرینه باشد که این جمله مفهوم دارد و نه قرینه باشد که این جمله مفهوم ندارد. ما در این جمله قرینه داریم که مفهوم ندارد.

۷

امر اول

بیان ۳ امر: صاحب کفایه ۳ امر را مطرح می‌کند:

  • امر اول: ما مفهوم را انتفاء حکم عند انتفاء شرط معنی کردیم. حالا در این امر صاحب کفایه می‌فرماید مراد از حکم، شخص الحکم نیست بلکه نوع الحکم است و سنخ الحکم است. چرا شخص الحکم نیست؟ شخص الحکم یعنی این وجوب اکرامی که توسط اکرمه در ان جاءک زید فاکرمه، انشاء شده است. چون تمامی علما بدون استثناء (چه کسانی که قائل به مفهوم هستند و چه کسانی که قائل به مفهوم نیستند) می‌گویند جمله‌ی شرطیه دال بر انتفاء شخص الحکم هست. لذا مقصود نوع الحکم است و نوع الحکم یعنی وجوب اکرام. یعنی می‌خواهیم ببینیم با نیامدن زید وجوب اکرام به طور کلی منتفی می‌شود یا نمی‌شود. قائلین به مفهوم می‌گویند نوع الحکم باقی نیست و منفین مفهوم می‌گویند نوع الحکم باقی هست.
۸

تطبیق رد دلیل اول

و الجواب أنه قدس سره إن (بیان احتمال اول) كان بصدد إثبات إمكان نيابة بعض الشروط عن بعض في مقام الثبوت و في الواقع فهو (امکان نیابت بعض شروط از بعض شروط دیگر در مقام ثبوت) مما لا يكاد ينكر (از مواردی است که انکار نمی‌شود و قائلین به مفهوم هم ان را انکار نمی‌کنند) ضرورة أن الخصم (قائلین به مفهوم) يدعي عدم وقوعه (امکان نیابت) في مقام الإثبات (یعنی قائلین به مفهوم می‌گویند ظاهر جمله‌ی شرطیه این است که شرط، علت منحصره است) و (عطف بر عدم) دلالة القضية الشرطية عليه (عدم نیابت) و إن (احتمال دوم) كان (سید) بصدد إبداء احتمال وقوعه (نیابت – این که گفته وقوع یعنی رفتیم در عالم اثبات) فمجرد الاحتمال لا يضره (صرف احتمال ضرر نمی‌رساند خصم را) ما لم يكن‏ بحسب القواعد اللفظية راجحا أو مساويا و ليس فيما أفاده (و نیست در کلامی که افاده کرده است سید آن کلام را) ما يثبت (نیست کلامی که اثبات کند) ذلك (رجحان یا مساوات را) أصلا كما لا يخفى.

۹

تطبیق دلیل دوم و بررسی آن

ثانيها (دومین وجه از نفی مفهوم): أنه (شرط) لو دل (اگر بر مفهوم دلالت بکند) لكان بإحدى الدلالات و الملازمة (ملازمه‌ی در صغری که اگر دال باشد باید به واسطه‌ی یکی از دلالات باشد) كبطلان التالي ظاهرة. و قد أجيب (جواب داده شده است – از اجیب معلوم می‌شود که صاحب کفایه این جواب را قبول ندارد) عنه (وجه ثانی) بمنع بطلان التالي (یعنی جمله‌ی شرطیه دال بر مفهوم هست به دلالت التزامیه آنهم از نوع عرفیش) و (عطف بر منع است) أن الالتزام ثابت و قد عرفت بما لا مزيد عليه (و شناختی تو آن چیزی که زائد بر آن چیز نیست یعنی ما هر چه بوده و نبوده را گفتیم) ما قيل أو يمكن أن يقال في إثباته (تلازم) أو منعه (تلازم) فلا تغفل.

۱۰

تطبیق دلیل سوم و بررسی آن

ثالثها: قوله تبارك و تعالى‏ وَ لا تُكْرِهُوا (اجبار نکنید) فَتَياتِكُمْ‏ (کنیزانتان را) عَلَى الْبِغاء (بر زنا) إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً (اگر اراده‌ی عفت دارند).

و فيه ما لا يخفى ضرورة أن استعمال الجملة الشرطية فيما (در معنایی که) لا مفهوم (مفهوم اصطلاحی) له (نیست برای آن معنی مفهومی) أحيانا و بالقرينة لا يكاد ينكر (چنین استعمالی قابل انکار نیست) كما في الآية و غيرها و إنما القائل به (مفهوم) إنما يدعي ظهورها (ادعا می‌کند ظهور جمله‌ی شرطیه را) فيما (در معنایی که) له المفهوم (برای ان معنی مفهوم است) وضعا أو بقرينة عامة كما عرفت.

۱۱

تطبیق امر اول

بقي هاهنا أمور

الأمر الأول [ضابط أخذ المفهوم‏]

أن المفهوم هو انتفاء سنخ الحكم (نوع الحکم – وجوب اکرام) المعلق على الشرط (سنخ الحکمی که متوقف شده بر شرط) عند انتفائه (شرط) لا انتفاء شخصه (نه انتفاء شخص الحکم یعنی منتفی شدن شخص الحکم مراد نیست) ضرورة انتفائه (زیرا بدیهی می‌باشد منتفی شدن شخص الحکم) عقلا (اشاره دارد به این که منتفی شدن شخص الحکم ربطی به جمله‌ی شرطیه ندارد) بانتفاء موضوعه (موضوع شخص الحکم – که مجی زید است) و لو ببعض قيوده (مجی) فلا يتمشى الكلام في أن للقضية الشرطية مفهوما أو ليس لها (جمله شرطیه) مفهوم إلا في مقام كان هناك (مگر در جائی که بوده باشد در ان جا) ثبوت سنخ الحكم في الجزاء و انتفاؤه عند انتفاء الشرط ممكنا و إنما وقع النزاع في أن لها دلالة على الانتفاء عند الانتفاء أو لا يكون لها دلالة.

مع أنّه لو سلّم لا يجدي القائل بالمفهوم ، لما عرفت أنّه لا يكاد ينكر فيما إذا كان مفاد الإطلاق من باب الاتّفاق.

[أدلّة المنكرين للمفهوم]

ثمّ إنّه ربما استدلّ المنكرون للمفهوم بوجوه :

أحدها : ما عزي إلى السيّد (١) من أنّ تأثير الشرط إنّما هو تعليق الحكم به ، وليس بممتنع أن يخلفه وينوب منابه شرط آخر يجري مجراه ، ولا يخرج عن كونه شرطا ، فإنّ قوله تعالى : ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ (٢) يمنع من قبول الشاهد الواحد حتّى ينضمّ إليه شاهد آخر ، فانضمام الثاني إلى الأوّل شرط في القبول ، ثمّ علمنا : أنّ ضمّ امرأتين إلى الشاهد الأوّل شرط في القبول ، ثمّ علمنا : أنّ ضمّ اليمين يقوم مقامه أيضا. فنيابة بعض الشروط عن بعض أكثر من أن تحصى ، مثل الحرارة ، فإنّ انتفاء الشمس لا يلزم انتفاء الحرارة ، لاحتمال قيام النار مقامها. والأمثلة لذلك كثيرة شرعا وعقلا.

والجواب : أنّه قدس سرّه إن كان بصدد إثبات إمكان نيابة بعض الشروط عن بعض في مقام الثبوت وفي الواقع ، فهو ممّا لا يكاد ينكر ، ضرورة أنّ الخصم يدّعي عدم

__________________

ـ العلّة كي يرد عليه ما ذكره ، لما عرفت أنّ مفاد القضيّة الشرطيّة إنّما هو ترتّب التالي على المقدّم فقط ، لا كون الترتّب بنحو العلّيّة. ولازم ذلك في غير القضايا الشرطيّة المسوقة لبيان تحقّق الحكم بتحقّق موضوعه هو تقيّد الجزاء بوجود الشرط ، وحيث إنّ حال التقييد مع الانحصار وعدمه تختلف ، فيلزم على المولى بيان الخصوصيّة إذا كان في مقام البيان ، وإذا لم يبيّن العدل فيفيد كون الشرط منحصرا. أجود التقريرات ١ : ٤١٩.

وأمّا المحقّق العراقيّ : فأجاب عنه بقوله : «إنّ معنى تعيّن الشرط إنّما هو كونه مؤثّرا بالاستقلال بخصوصيّته الشخصيّة في المشروط. ولازم ذلك ترتّب الانتفاء على الانتفاء ، كان هناك أمر آخر أو لا». نهاية الأفكار ٢ : ٤٨٢.

(١) أي : السيّد المرتضى. فراجع الذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ٤٠٦.

(٢) البقرة / ٢٨٢.

وقوعه (١) في مقام الإثبات ودلالة القضيّة الشرطيّة عليه (٢). وإن كان بصدد إبداء احتمال وقوعه فمجرّد الاحتمال لا يضرّه ما لم يكن بحسب القواعد اللفظيّة راجحا أو مساويا ، وليس فيما أفاده ما يثبت ذلك أصلا ، كما لا يخفى.

ثانيها : أنّه لو دلّ لكان (٣) بإحدى الدلالات (٤) ، والملازمة (٥) ـ كبطلان التالي (٦) ـ ظاهرة.

وقد أجيب عنه (٧) : بمنع بطلان التالي وأنّ الالتزام ثابت. وقد عرفت (٨) بما لا مزيد عليه ما قيل أو يمكن أن يقال في إثباته أو منعه ، فلا تغفل.

ثالثها : قوله تبارك وتعالى : ﴿وَلا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً(٩).

وفيه ما لا يخفى ، ضرورة أنّ استعمال الجملة الشرطيّة فيما لا مفهوم له أحيانا

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «عدم وقوعها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى نيابة بعض الشروط عن بعض.

(٢) أي : على عدم وقوع النيابة.

(٣) هكذا في النسخ. والصحيح إن كان مرجع الضمير القضيّة الشرطيّة ـ أن يقول : «أنّها لو دلّت لكانت ...» ، وإن كان مرجعه الشرط أن يقول : «أنّه لو دلّ لكانت ...» أي : لكانت الدلالة بإحدى الدلالاتالثلاث.

(٤) أي : المطابقة والتضمّن والالتزام.

(٥) أي : الملازمة بين دلالة الجملة الشرطيّة على المفهوم وبين كون دلالتها بإحدى الدلالات الثلاث.

والوجه في ظهور الملازمة انحصار الدلالة اللفظيّة فيها.

(٦) وهو كون دلالتها على المفهوم بإحدى الدلالات الثلاث.

والوجه في ظهور بطلانه أنّ الانتفاء عند الانتفاء ليس مدلولا مطابقيّا ولا انضماميّا ولا التزاميّا للجملة الشرطيّة ، كما هو واضح.

(٧) والمجيب هو الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في مطارح الأنظار : ١٧٢.

(٨) في الصفحات السابقة.

(٩) النور / ٣٣.

وتقريب الاستدلال به على عدم المفهوم : أنّه لو دلّ على المفهوم لدلّ على جواز إكراههنّ على الزنا إن لم يردن التحصّن. وحرمة إكراههنّ على البغاء ـ سواء أردن التحصّن أو لم يردن ـ من الضروريّات.

وبالقرينة لا يكاد ينكر ، كما في الآية وغيرها. وإنّما القائل به إنّما يدّعي ظهورها فيما له المفهوم وضعا أو بقرينة عامّة ، كما عرفت.

بقي هاهنا امور :

الأمر الأوّل : [المراد من انتفاء الحكم]

انّ المفهوم هو انتفاء سنخ الحكم المعلّق على الشرط عند انتفائه ، لا انتفاء شخصه ، ضرورة انتفائه عقلا بانتفاء موضوعه ولو ببعض قيوده ، فلا يتمشّى الكلام في أنّ للقضيّة الشرطيّة مفهوما أو ليس لها مفهوم إلّا في مقام كان هناك ثبوت سنخ الحكم في الجزاء وانتفاؤه عند انتفاء الشرط ممكنا. وإنّما وقع النزاع في أنّ لها دلالة على الانتفاء عند الانتفاء أو لا تكون لها دلالة (١).

ومن هنا انقدح : أنّه ليس من المفهوم ودلالة القضيّة (٢) على الانتفاء عند الانتفاء في الوصايا والأوقاف والنذور والأيمان ، كما توهّم (٣) ، بل عن الشهيد (٤)

__________________

(١) والحاصل : أنّ المراد من الانتفاء عند الانتفاء في باب المفاهيم هو انتفاء نوع الحكم عند انتفاء الشرط أو الوصف أو غيرهما. والمراد من نوع الحكم هو الحكم الّذي يمكن بقاؤه مع انتفاء الشرط أو غيره ، بحيث إذا قام دليل على ثبوت الحكم في صورة انتفاء الشرط أو غيره كان معارضا للمفهوم ، كوجوب الإكرام الّذي يمكن بقاؤه عند انتفاء المجيء أيضا ، كأن يفرض وجوب إكرامه عند إهداء هديّة ، فيقع الكلام في أنّ القضيّة الشرطيّة ـ مثلا ـ هل تدلّ على انتفاء وجوب الإكرام عند انتفاء المجيء مطلقا حتّى الوجوب الّذي يفرض عند تحقّق شيء آخر كالهديّة وغيرها أو لا تدلّ عليه؟

وأمّا لو كان المنفي شخص الحكم الّذي لم يكن بقاؤه بعد انتفاء موضوعه فهو خارج عن محلّ النزاع ، لأنّ انتفاء شخص الحكم عند انتفاء موضوعه عقليّ ، كانتفاء وجوب الختان عند انتفاء ولادة الولد.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «ليس من المفهوم دلالة القضيّة ...» كي يكون قوله : «دلالة القضيّة» اسم ليس ؛ أو يقول : «ليس من المفهوم ودلالة القضيّة على الانتفاء عند الانتفاء ما في الوصايا ...».

(٣) لم أعثر على من توهّمه غير الشهيد.

(٤) نقل عنه في هداية المسترشدين : ٢٨١ ، ومطارح الأنظار : ١٧٣.