درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۲: مفاهیم ۴

 
۱

خطبه

۲

جزوه مفهوم شرط

جمله شرطیه، سه صورت دارد:

۱. یقینی است که مفهوم ندارد، بخاطر قرینه، مثلا ان کان هذا انسانا لکان حیوانا (با نفی اخص، نفی اعم لازم نمی‌آید).

۲. یقینی است که مفهوم دارد، بخاطر قرینه، مثل ان تمکن من الصوم یجب علیک الصوم.

۳. مشکوک است.

با حفظ این نکته، اگر اثبات شود که جمله شرطیه بالوضع یا بالمقدمات الحکمه (نه با قرینه خاصه)، برای خصوصیت معنا منطوقی (علیت تامه منحصره شرط برای جزاء) وضع شده است، جمله شرطیه حمل بر مفهوم می‌شود الا ما خرج بالدلیل.

اثبات مفهوم برای جمله شرطیه، متوقف بر اثبات چهار امر است (که با نفی یکی از این امور، مفهوم منتفی می‌شود):

۱. جمله شرطیه، لزومیه باشد نه اتفاقیه، چون در صورت اتفاقیه بودن، با انتفاء شرط، یحتمل جزاء منتفی بشود و یحتمل نشود.

۲. جمله شرطیه، دال بر ترتب باشد، یعنی دال باشد که جزاء متفرع بر شرط است و هر دو موجود هستند طولاً و الا اگر هر دو موجود شوند فرضا (مثل آنجا که هر دو معلولان لعلة الثالثه باشند) با انتفاء شرط، انتفاء جزاء لازم نمی‌آید.

۳. جمله شرطیه، دال بر ترتب بالعلیة باشد (ترتب معلول بر علت تامه) نه ترتب بالطبع (ما یکون المتقدم من العلل الناقصه) و الا جمله شرطیه دال بر ثبوت عند الثبوت نیست تا از خصوصیت آن پی به انتفاء عند الانتفاء برده شود.

۴. جمله شرطیه، دال بر ععلت منحصره باشد و الا با انتفاء شرط، جزاء منتفی نمی‌شود.

جمله شرطیه به دلیل تبادر برای لزوم وضع شده است و لذا منع امر اول از ناحیه منکرین غلط است ولی منع در بقیه امور مجال دارد.

۳

جزوه راه‌های اثبات مفهوم شرط

پنج طریق برای اثبات مفهوم در جمله شرطیه:

۱. تبادر: متبادر از جمله شرطیه، ترتب معلول بر علت تامه منحصره (هر چهار امر) است و تبادر علامت وضع است.

جواب اول: کثیرا جمله شرطیه در ترتب معلول بر علت غیر منحصره و در مطلق لزوم بدون ترتب (معلولان لعلة الثالثه به کار می‌رود)، این کثرت استعمال، مانع از تبادر است.

جواب دوم: استعمال جمله شرطیه در آن موارد کثیر، مجاز می‌شود و مجاز محتاج به قرینه است و قرینه منتفی است.

جواب سوم: اگر تبادر و نتیجة وضع در کار می‌بود، باید متکلم جمله شرطیه، ملزم به مفهوم می‌شد و جواب او به اینکه کلام من مفهوم ندارد، قبول نمی‌شد، و حال آنکه ملزم نمی‌شود و جواب او قبول می‌شود، معلوم می‌شود تبادر و وضع در کار نیست.

۲. انصراف، جمله شرطیه برای لزوم وضع شده است، ولی لزوم انصراف به فرد اکمل دارد.

جواب اول: اشکال کبروی: اکمل بودن موجب انصراف نیست.

جواب دوم: اشکال صغروی: اساسا لزوم بین معلول و علت تامه منحصره اکمل نیست، بین علت و معلول باید ارتباط باشد و این ارتباط، بین معلول و علت تامه منحصره و بین معلول و علت تامه غیر منحصره موجود است بدون شدت و ضعف.

۴

تطبیق راه دوم اثبات مفهوم و بررسی آن

و أما دعوى الدلالة (دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم) بادعاء انصراف إطلاق العلاقة اللزومية (علاقه‌ی لزومیه بین شرط و جزاء) إلى ما (به فردی که) هو أكمل أفرادها (علاقه لزومیه) و هو (اکمل افراد) اللزوم بين العلة (علت تامه) المنحصرة و معلولها (علت منحصره) (جزاء) ففاسدة (خبر دعوی) جدا لعدم كون الأكملية موجبة للانصراف إلى الأكمل لا سيما مع كثرة الاستعمال في غيره (اکمل) (مخصوصا که کثیرا جمله‌ی شرطیه در غیر علت منحصره استفاده می‌شود) كما لا يكاد يخفى (کثرت استعمال). هذا مضافا إلى منع كون اللزوم بينهما (بین معلول و علت تامه منحصره) أكمل مما (موردی که) إذا لم تكن العلة بمنحصرة فإن الانحصار لا يوجب أن يكون ذاك الربط الخاص (ارتباط شدید) الذي لا بد منه (ارتباط) في تأثير العلة في معلولها آكد و أقوى (خبر ان یکون – انحصار سبب نمی‌شود که ارتباط شدید، اکد و اقوی باشد).

۵

راه سوم اثبات مفهوم

راه سوم (برای اثبات مفهوم): مقتضای اطلاق ادات شرط یا علاقه‌ی لزومیه. این را در ضمن دو مرحله توضیح می‌دهیم.

  • مرحله‌ی اول: ادوات شرط یا هیات جمله‌ی شرطیه وضع شده برای علاقه‌ی لزومیه و علاقه‌ی لزومیه دو فرد دارد که عبارتند از:
  1. علاقه‌ی لزومیه بین معلول و علت تامه منحصره.
  2. علاقه‌ی لزومیه بین معلول و علت تامه غیر منحصره. مثل اذا نمت فتوضوا.

بعضی از علما معتقدند که ادوات شرط مثل کلمه‌ی ان، اذا و لو شرطیه برای علاقیه‌ی لزومیه وضع شده‌اند. علاقه یعنی ارتباط و لزومیه یعنی ملازمه یعنی ادوات شرط وضع شده‌اند برای آن ارتباط ملازمه‌ای که بین شرط و جزاء است.

بعضی علما می‌گوید هیات و شکل جمله‌ی شرطیه برای علاقه‌ی لزومیه.

  • مرحله‌ی دوم: مقتضای اطلاق علاقه‌ی لزومیه نوع اول است چنانکه مقتضای اطلاق صیغه‌ی امر وجوب نفسی است.

موقعی که مولا به شما می‌گوید: ان جاءک زید فاکرمه. این کلمه ان یا هیات جمله‌ی شرطیه وضع شده‌اند برای علاقه‌ی لزومیه. در این جمله علاقه‌ی لزومیه مطلق است یعنی مقید نشده به این که وجوب اکرام معلول یک چیز دیگری غیر از مجی زید هست. چون اگر مقید شده بود این گونه می‌آمد: ان جاءک زید او اکرمک، اکرمه اما چنین قیدی وجود ندارد. مقتضای اطلاق این است که منظور از علاقه‌ی لزومیه فرد اول است.

۶

بررسی راه سوم

صاحب کفایه بر این حرف دو اشکال می‌گیرند و اشکال اول بر طبق مبنای خودشان نیست بلکه بر طبق مبنای مشهور است:

اشکال اول: علقه‌ی لزومیه معنای حرفی است و معنای حرفی معنای جزئی است پس علقه‌ی لزومیه معنای جزئی است و معنای جزئی قابل تقیید نیست پس قابل اطلاق هم نیست (چون رابطه‌ی اطلاق و تقیید، ملکه و عدم ملکه است) تا از اطلاق آن استفاده بشود.

صاحب کفایه می‌فرماید علاقه‌ی لزومیه معنای حرفی است. چون علاقه‌ی لزومیه یعنی ارتباط ملازمه‌ای و این ارتباط قوامش به شرط و جزاء است و این می‌شود معنای حرفی زیرا اصلا معنای حرفی به آن معنایی می‌گویند که حداقل قوامش به دو چیز است.

و معنای حرفی بنابر مشهور، جزئی ذهنی است یعنی مشهور می‌گویند ادوات شرط یا هیات جمله‌ی شرطیه وضع شده برای ان ارتباطی که متکلم در ذهنش تصور کرده که این ارتباط بین شرط و جزاست. به مجردی که گفتی، ارتباط ذهنی، می‌شود ذهنی جزئی زیرا الشی ما لم یتشخص لم یوجد، زیرا شی تا جزئی نشود موجود نمی‌شود و وقتی که در ذهن موجود شد و متصور شد، می‌شود جزئی.

و جزئی ذهنی قابل تقیید نیست. آن چیزی قابلیت تقیید دارد که افراد متعدده دارد تا شما قیدش بزنید و بفهمانید که مراد من، این فرد آن است نه ان فرد. و جزئی حقیقی، افراد متعدده ندارد لذا قبل تقیید نیست.

و هر چیزی که قابل تقیید نیست، قابلیت اطلاق هم ندارد و اطلاقی موجود نیست تا بخواهید از ان استفاده بکنید.

اما صاحب کفایه این را قبول ندارد که معنای حرفی، جزئی ذهنی است زیرا ایشان قائل است که وضع عام، موضوع له عام و مستعمل فیه هم عام است.

اشکال دوم: این فرد یک مقایسه کرده بود و گفته بود مقتضای اطلاق علاقه‌ی لزومیه، نوع اول است چنانکه مقتضای اطلاق صیغه‌ی امر وجوب نفسی است. مرحوم صاحب کفایه این مقایسه را قبول ندارد و ان را باطل می‌داند.

در صیغه‌ی امر، ما سه چیز داریم: بی‌قید و بی‌قید و باقید اما در مانحن فیه ما ۳ چیز داریم: بی‌قید، با قید و با قید.

برویم سراغ صیغه‌ی امر، صیغه‌ی امر وضع شده برای وجوب (بی‌قید) قید ندارد. حالا این وجوب دو فرد دارد یکی وجوب نفسی و دیگری وجوب غیر. وجوب نفسی هم بی‌قید است زیرا اگر یک چیزی واجب نفسی شد یعنی این عمل واجب باشد حالا چه عمل دیگری واجب باشد یا نباشد. وجوب این عمل مقید به وجوب عمل دیگری نیست. اما وجوب غیر با قید است یعنی اگر یک عملی بخواهد به وجوب غیری، واجب باشد مقید به این است که یک عملی واجب بشود که این (واجب غیری) چون از باب مقدمه است برای آن واجب، واجب بشود. پس صیغه‌ی امر، مقتضای اطلاقش وجوب نفسی است زیرا خود صیغه‌ی امر وضع شده برای وجوب بی‌قید و وجوب نفسی هم بی‌قید است.

اما در ما نحن فیه، جمله‌ی شرطیه وضع شده برای علاقه‌ی لزومیه و این علاقه‌ی لزومیه قید ندارد. اما این علاقه‌ی لزومیه دو فرد دارد. یکی علاقه‌ای که بین معلول و علت تامه منحصره است و این فرد معلوم است که قید دارد و فرد دوم علاقه‌ای که بین معلول و علت تامه غیر منحصره است. و این هم قید دارد. لذا جمله‌ی شرطیه که وضع شده برای علاقه‌ی لزومیه‌ی بدون قید اگر بخواهد بر فرد اول یا دوم دلالت بکند، هر دو احتیاج به قید دارند [۱].

__________________

[۱] بیان محقق مروج از اشکال دوم: به فرض که بپذیریم مقدمات حکمت در معنی حرفی جاری می‌شود، اما با این حال تعیین علت منحصره توسط مقدمات حکمت ممکن نیست زیرا علت منحصره بودن خودش یک قید و خصوصیتی است در مقابل سایر خصوصیات و فردی از افراد علت مطلقه می‌باشد و نسبت علت مطلقه با افرادش یک نسبت مساوی است لذا اثبات یکی از خصوصیات توسط اطلاق ای که نسبتش با تمام این خصوصیات مساوی استدر واقع تعیین یکی از افراد متساوی النسبه است بدون معین و تعیین کننده. (منتهی الدرایه، ج ۳، ص ۴۲۴)

۷

تطبیق راه سوم اثبات مفهوم شرط

إن قلت (جمله‌ی شرطیه برای ترتب معلول بر علت تامه منحصره وضع نشده است) نعم و لكنه (ترتب معلول بر علت تامه منحصره) قضية الإطلاق (مقتضای اطلاق علاقه‌ی لزومیه است) بمقدمات الحكمة (مولا در مقام بیان بود و می‌توانست قید بزند و این گونه بگوید که: ان جاءک زید او اکرمک، فاکرمه. اما این گونه نفرموده است و قید نزده است لذا کلامش مطلق است) كما أن قضية إطلاق صيغة الأمر هو الوجوب النفسي.

۸

تطبیق بررسی راه سوم

قلت: أولا هذا (تمسک به اطلاق) فيما تمت (در موردی است که تمام باشد) هناك (در این مورد) مقدمات الحكمة و لا تكاد تتم فيما هو مفاد الحرف (و تمام نیست مقدمات حکمت در موردی که ان مورد مفاد حرف است یعنی در معنای حرفی مقدمات حکمت تمام نیست) كما هاهنا (علاقه‌ی لزومیه مفاد حرف است) و إلا (اگر مقدمات حکمت در این جا (علاقه‌ی لزومیه که یک معنای حرفی است) تمام باشد) لما كان معنى حرفيا (لازمه‌اش این است که علاقه‌ی لزومیه از معنای حرفی دست بکشد و بشود معنای اسمی) كما يظهر وجهه (همان طور که ظاهر می‌شود وجه انقلاب نسبت) بالتأمل.

و ثانيا تعينه (متعین شدن لزوم بین معلول و علت منحصره) من بين أنحائه (از بین انحاء لزوم – زیرا لزوم دو نحوه داشت) بالإطلاق المسوق في مقام البيان بلا معين (بدون تعیین کننده است) و مقايسته (و مقایسه کردن تعین لزوم با تعین وجوب نفسی) مع تعين الوجوب النفسي بإطلاق صيغة الأمر مع الفارق (مقایسه مع الفارق است) فإن النفسي هو الواجب على كل حال (یعنی عمل دیگری واجب بشود یا نشود یعنی وجوبش بدون قید است) بخلاف الغيري فإنه واجب على تقدير دون‏ تقدير (غیری در یک فرض (ان فرض: وجوب شی دیگر است) واجب و در فرض دیگر (عدم وجوب شی دیگری) واجب نیست پس وجوبش مقید است) فيحتاج بيانه (احتیاج دارد بیان غیری) إلى مئونة التقييد (به مونه‌ی مقید کردن به قید، هنگامی که غیر واجب شد) بما إذا وجب الغير فيكون الإطلاق في الصيغة مع مقدمات الحكمة محمولا عليه (نفسی) و هذا (واجب نفسی) بخلاف اللزوم و الترتب بنحو الترتب على العلة المنحصرة (چون هر دو فرد لزوم، نیاز به قید دارند) ضرورة أن كل واحد من أنحاء اللزوم و الترتب محتاج في تعينه إلى القرينة مثل الآخر بلا تفاوت أصلا كما لا يخفى.

وأمّا المنع عن أنّه بنحو الترتّب على العلّة ـ فضلا عن كونها منحصرة ـ فله مجال واسع.

[الوجوه المذكورة في إثبات العلّيّة المنحصرة للشرط]

ودعوى تبادر اللزوم والترتّب بنحو الترتّب على العلّة المنحصرة (١) ـ مع كثرة استعمالها (٢) في الترتّب على نحو الترتّب على غير المنحصرة منها بل في مطلق اللزوم ـ بعيدة ، عهدتها على مدّعيها. كيف! ولا يرى في استعمالها فيهما (٣) عناية ورعاية علاقة ، بل إنّما تكون إرادتهما (٤) كإرادة الترتّب على العلّة المنحصرة بلا عناية ، كما يظهر على من أمعن النظر وأجال البصر (٥) في موارد الاستعمالات وفي عدم الإلزام والأخذ بالمفهوم في مقام المخاصمات والاحتجاجات وصحّة الجواب (٦) بأنّه لم يكن لكلامه مفهوم ، وعدم صحّته لو كان له ظهور فيه معلوم (٧).

وأمّا دعوى الدلالة بادّعاء انصراف إطلاق العلاقة اللزوميّة إلى ما هو أكمل

__________________

(١) هذا أوّل الوجوه المذكورة في إثبات دلالة القضيّة الشرطيّة على أنّ الشرط علّة منحصرة للجزاء. وحاصله : أنّها تدلّ بالوضع على وجود العلقة اللزوميّة والترتّب بنحو الترتّب على العلّة المنحصرة ، للتبادر.

والمستدلّون به طائفتان :

إحداهما : من يدّعي الدلالة الوضعيّة بوضع خصوص أداة الشرط ، كما في هداية المسترشدين : ٢٨٢.

وثانيتهما : من يدّعي الدلالة الوضعيّة بوضع الهيئة التركيبيّة للجملة الشرطيّة ، كما في الفصول الغرويّة : ١٤٧ ، وقوانين الاصول ١ : ١٧٥.

(٢) أي : استعمال الجملة الشرطيّة.

(٣) أي : استعمال الجملة الشرطيّة في الترتّب بنحو الترتّب على العلّة غير المنحصرة ، واستعمالها في مطلق اللزوم.

(٤) وفي بعض النسخ : «إرادته». وحينئذ يرجع الضمير إلى مطلق اللزوم ، وهو شامل للترتّب بنحو المنحصرة وغيره.

(٥) أي : أدار البصر.

(٦) أي : وفي صحّة الجواب.

(٧) أي : عدم صحّة الجواب بما ذكر معلوم لو كان لكلامه ظهور في المفهوم.

أفرادها ، وهو اللزوم بين العلّة المنحصرة ومعلولها (١) ؛ ففاسدة جدّا ، لعدم كون الأكمليّة موجبة للانصراف إلى الأكمل ، لا سيّما مع كثرة الاستعمال في غيره ، كما لا يكاد يخفى(٢). هذا مضافا إلى منع كون اللزوم بينهما أكمل ممّا إذا لم تكن العلّة بمنحصرة ، فإنّ الانحصار لا يوجب أن يكون ذاك الربط الخاصّ الّذي لا بدّ منه في تأثير العلّة في معلولها آكد وأقوى(٣).

إن قلت : نعم (٤) ، ولكنّه (٥) قضيّة الإطلاق بمقدّمات الحكمة ، كما أنّ قضيّة إطلاق صيغة الأمر هو الوجوب النفسيّ (٦).

__________________

(١) وهذا هو الوجه الثاني من الوجوه الّتي استدلّ بها على إثبات دلالة القضيّة الشرطيّة على العلّيّة المنحصرة. وتعرّض له الشيخ الأنصاريّ في مطارح الأنظار : ١٧٠.

وحاصله : أنّ العلّيّة المنحصرة أكمل أفراد العلاقة اللزوميّة الّتي تدلّ عليها القضيّة الشرطيّة ، والمطلق ينصرف إلى أكمل أفراده ، فإطلاق العلاقة اللزوميّة ينصرف إلى العلّيّة المنحصرة.

(٢) هذا جواب عن كبرى الوجه الثاني. وحاصله : أنّ الانصراف ينشأ من انس اللفظ بالمعنى ، وهو يحصل بكثرة الاستعمال ، وهي مفقودة في المقام. وأمّا نفس أكمليّة الأفراد بما هي لا تستلزم الانصراف.

(٣) وهذا جواب عن صغرى الوجه الثاني. بيان ذلك : أنّ الانحصار لا يوجب كون الربط الخاصّ الحاصل بين الشرط والجزاء آكد وأقوى.

ولكن أورد المحقّق العراقيّ على هذا الجواب بأنّ أشدّيّة الملازمة في صورة الانحصار إنّما هي من جهة ما يلزمه من الانتفاء عند الانتفاء. بخلافه في صورة عدم الانحصار ، فإنّ الملازمة ـ حينئذ ـ كانت بينهما من طرف الوجود الخاصّ. والعرف يرون الملازمة بينهما على النحو الأوّل أشدّ من الملازمة على النحو الثاني.

ثمّ تمسّك بإطلاق الملازمة ، بدعوى أنّ مقتضى مقدّمات الحكمة هو الحمل على أكمل أفراد اللزوم ، وهو اللزوم بين المعلول والعلّة المنحصرة. راجع نهاية الأفكار ٢ : ٤٨١.

(٤) أي : لو سلّم أنّ الجملة الشرطيّة لا تدلّ بالوضع على انحصار العلّة في الشرط.

(٥) أي : انحصار العلّة.

(٦) هذا هو الوجه الثالث. وتوضيحه : أنّ إطلاق التعليق ـ بمقتضى مقدّمات الحكمة ـ يستلزم كون الشرط علّة منحصرة ، لأنّ الترتّب على المنحصر لا يحتاج إلى مئونة زائدة على بيان نفس ترتّب الجزاء على الشرط المذكور في القضيّة. وأمّا الترتّب على غير المنحصر ترتّب على الغير أيضا. فإذا لم يبيّنه المتكلّم الحكيم فإطلاق التعليق في كلامه ـ بمقتضى مقدّمات ـ

قلت : أوّلا : هذا فيما تمّت هناك مقدّمات الحكمة ، ولا تكاد تتمّ فيما هو مفاد الحرف ، كما هاهنا ، وإلّا لما كان معنى حرفيّا ، كما يظهر وجهه بالتأمّل (١).

وثانيا : تعيّنه من بين أنحائه (٢) بالإطلاق المسوق في مقام البيان بلا معيّن. ومقايسته مع تعيّن الوجوب النفسيّ بإطلاق صيغة الأمر مع الفارق ، فإنّ النفسيّ هو الواجب (٣) على كلّ حال ، بخلاف الغيريّ ، فإنّه واجب على تقدير دون تقدير ، فيحتاج بيانه إلى مئونة التقييد بما إذا وجب الغير ، فيكون الإطلاق في الصيغة مع مقدّمات الحكمة محمولا عليه ، وهذا بخلاف اللزوم والترتّب بنحو الترتّب على العلّة المنحصرة ، ضرورة أنّ كلّ واحد من أنحاء اللزوم والترتّب محتاج في تعيّنه إلى القرينة مثل الآخر بلا تفاوت أصلا ، كما لا يخفى.

ثمّ إنّه ربما يتمسّك للدلالة على المفهوم بإطلاق الشرط بتقريب أنّه لو لم يكن بمنحصر يلزم تقييده ، ضرورة أنّه لو قارنه أو سبقه الآخر لما أثّر وحده ، وقضيّة إطلاقه أنّه يؤثّر كذلك مطلقا (٤).

__________________

ـ الحكمة ـ يقتضي كون الشرط المذكور علّة منحصرة. نظير الوجوب النفسيّ المستفاد من إطلاق صيغة الأمر ، حيث يكون قيده عدميّا ولا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب ، بخلاف الوجوب الغيريّ ، كما مرّ.

(١) ولعلّ وجهه أنّ الإطلاق يستلزم لحاظ المطلق استقلالا ، كما أنّ التقييد يستلزم لحاظ المقيّد كذلك. ومعنى الحرفيّ لا يقبل اللحاظ الاستقلاليّ.

ولا يخفى : أنّه ينافي ما تقدّم منه في الواجب المشروط ، حيث قال : «وأمّا حديث عدم الإطلاق في مفاد الهيئة فقد حقّقنا سابقا أنّ كلّ واحد من الموضوع له والمستعمل فيه في الحروف يكون عامّا كوضعها». راجع الجزء الأوّل : ١٨٤.

(٢) أي : تعيّن اللزوم بمعنى العلّيّة المنحصرة من بين أنحاء اللزوم.

(٣) والأولى أن يقول : «هو الوجوب».

(٤) هذا هو الوجه الرابع. وتوضيحه : أنّ إطلاق الشرط يقتضي كونه وحده شرطا ، سواء سبقه الآخر أو قارنه أو لم يسبقه. وهذا يستلزم كونه علّة منحصرة ، لأنّه لو لم يكن شرطا منحصرا لكان التأثير للسابق عليه في صورة سبق غيره وللجامع بينهما في صورة المقارنة ، وهذا ينافي مقتضى إطلاق الشرط. ـ