درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۵۶: نهی مقتضی فساد از ضدش ۱۰

 
۱

خطبه

۲

نظریه صاحب کفایه در نهی از معاملات

صاحب کفایه می‌فرمایند معاملات بر دو نوع است:

  1. معاملات بالمعنی الاخص: یعنی عقود و ایقاعات. مثلا به بیع که عقد است یا به طلاق که ایقاع است می‌گویند معامله بالمعنی الاخص. صاحب کفایه می‌گوید نهی از معاملات بالمعنی الاخص دال بر فساد و بطلان معامله است.

 مثلا اگر شارع مقدس از بیع نهی کرد و فرمود لا تبع وقت النداء. این نهی دال بر فساد این بیع. دلیل صاحب کفایه این است که نهی ظهور در ارشاد به فساد دارد.

 صاحب کفایه می‌فرماید وقتی که شارع از یک عقد یا ایقاعی نهی می‌کند، این نهی ظهور در ارشاد به فساد عقد و ایقاع دارد و این ظهور در ارشاد به فساد دال بر فساد عقد است. سوال از کجا می‌گویید این نهی ظهور در ارشاد به فساد دارد. (این را صاحب کفایه نفرموده است اما ما در ضمن دو مرحله بیان می‌کنیم).

  • مرحله‌ی اول: معاملاتی که مردم انجام می‌دهند به منظور ترتب اثر است. مردم وقتی با هم خرید و فروش انجام می‌دهند غرض مردم از این خرید و فروش، این است که می‌خواهند اثر این معامله را مترتب بکنند مثلا فردی کتابش را می‌فروشد به شخص دیگری. هدف این دو نفر از این خرید و فروش این است می‌خواهند اثر این خرید و فروش را بار کنند، بعنی بایع می‌خواهد آثار ملکیت ثمن را مترتب کند و با این ثمن چیز دیگری بخرد و مشتری می‌خواهد آثار ملکیت مثمن را بار کند.
  • معاملات امور مستحدثه نیستند یعنی شارع این معاملات را مثل عبادات اختراع نکرده است یعنی معاملات قبل از شارع هم بوده است. کار شارع نسبت به معاملات، امضاء همان معامله است یا رد ان معامله یعنی شارع آن معامله‌ای که بوده است را رد می‌کند.

در نتیجه شارع وقتی که امر می‌کند به یک معامله‌ای، معنایش این است که شارع دارد آن معامله را امضاء می‌کند یعنی می‌خواهد با این امر بگوید همان روندی که تا الان بودن صحیح است (روندی که بوده است عبارت است از ترتب آثار معامله بر معامله یعنی شارع وقتی که امر می‌کند یعنی اثر بر معامله مترتب می‌شود) یعنی این امری که از شارع صادر شده است به انگیزه‌ی طلب نیست بلکه به انگیزه‌ی این است که ما را به صحت راهنمایی کند چون معنای این که، اون روندی که بوده صحیح است، صحت معامله، است و آثار بر آن مترتب می‌شود. حالا عین همین حرف که در امر زدیم در نهی هم می‌آید. شارع نهی می‌کند مثلا از بیع ربوی. این نهی یعنی رد معامله و رد معامله یعنی روندی که بوده، صحیح نیست (روندی که بوده که عبارت است از ترتب اثر بر معامله) لذا این یعنی نهی ای که از شارع صادر شده به انگیزه‌ی طلب ترک نیست، بلکه به انگیزه‌ی این بوده است که روندی که بوده صحیح نیست و این عبارت اخری فساد معامله است.

۳

نظریه صاحب کفایه صورت دوم معاملات

  1. معاملات بالمعنی الاعم: مراد از بالمعنی الاعم یعنی هرچیزی که قصد قربت در ان معتبر نیست. به بیع، طلاق، غسل ثوب معامله‌ی بالمعنی الاعم می‌گویند اما در این جا مراد غیر از عقد و ایقاع است. صاحب کفایه می‌فرماید اگر از چنین معامله‌ای نهی بشود مثلا نهی کند از غسل ثوب با آب غصبی، این نهی ۳ صورت دارد
  • گاهی یقین داریم نهی، ارشاد به فساد است یعنی به انگیزه‌ی طلب ترک نیست. تکلیف مشخص است و معامله فاسد است. مثلا لاتاکلو مما لم یذکروا اسم الله علیه الان نهی کرده است از اکل و اکل معامله‌ی بالمعنی الاعم است و از قرائن علم پیدا شد که این نهی، ارشاد به فساد است یعنی اکل حیوانی که بسم الله بر آن خوانده نشده، صحیح نیست.
  • گاهی یقین داریم نهی از معامله بالمعنی الاعم، نهی ارشادی نیست. نهی می‌شود مولوی و نهی مولوی دال بر حرمت است و قبلا بیان کردیم که حرمت تلازمی با فساد ندارد.
  • گاهی نهی می‌شود از یک معامله‌ای (بالمعنی الاعم) بعد شک می‌کنیم این نهی ارشاد به فساد است یا ارشاد به فساد نیست و مولوی است. عند الشک وظیفه‌ی ما چیست؟ مثلا شارع نهی کرده است از غسل ثوت با آب غصبی؟ این غسل ثوب معامله است الان شک داریم ای نهی، ارشادی هست یا نیست؟ جواب این است که نهی ظهور در مولوی بودن دارد لذا این نهی را حمل بر مولوی بودن می‌کنیم و وقتی که حمل بر مولوی کردیم، این غسل ثوب با آب غصبی می‌شود حرام لکن مرحوم اخوند فرمود بین حرمت و فساد ملازمه نیست [۱].

____________________

[۱] این جا محشین به مرحوم آخوند اشکال گرفته‌اند که تفکیک بین این دوقسم صحیح نیست و حرف‌هایی که در معامله‌ی بالمعنی الاخص زدید در بالمعنی الاعم هم می‌آید.

۴

توهم

توهم: بعضی از علما می‌گویند نهی از معامله دال بر فساد است و از راه روایت وارد شدند یعنی می‌گویند ما روایت داریم که از این روایت در می‌آید که نهی از معامله دال بر فساد است.

آن روایت این است که زراره به امام باقر (علیه السلام) عرض می‌کند که یابن رسول الله، اگر یک عبدی ازدواج بکند، این ازدواج صحیح هست یا خیر؟ امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: ذالک الی سیده یعنی مولایش اگر اجازه داد، صحیح است و اگر اجازه نداد، صحیح نیست. زراره می‌گوید که بعضی از اهل عامه می‌گویند این نکاح از ریشه باطل است. امام باقر می‌فرماید این عبد در این نکاح معصیت خدا نکرده است بلکه معصیت مولا کرده لذا باید برویم سراغ مولای او.

حالا این روایت را دلیل گرفته‌اند که نهی از معامله دال بر فساد است. گفتند امام باقر (علیه السلام) فرموده‌اند این نکاح فاسد نیست و دلیل آورده است که این عبد معصیت خدا نکرده است یعنی مرتکب حرامی نشده است. مفهوم این کلام این است که اگر کسی در یک معامله‌ای معصیت خدا را کرده باشد، این معصیت خدا را کرده باشد اثر حرام بودن معامله است پس یعنی اگر کسی در یک معامله، مرتکب حرام شده باشد، این معامله فاسد است. پس مفهوم حرف امام (علیه السلام) این است اگر کسی در یک معامله مرتکب حرام شد مثلا رفت با یک زنی که در عده است ازدواج کرد، این معامله (نکاح) باطل است.

۵

تطبیق نظریه صاحب کفایه در نهی از معاملات

و إنما (گاهی شارع مقدس نهی می‌کند از عملی که منهی بودن این عمل با صحت معامله سازگاری ندارد) يقتضي الفساد (اقتضاء می‌کند نهی فساد را) فيما (در موردی که) إذا كان دالا (نهی دلالت بکند) على حرمة ما (بر حرام بودن چیزی که، مثل حرمت اکل ثمن و مثمن) لا يكاد يحرم مع صحتها (حرام نمی‌شود آن چیز با صحت معامله یعنی اگر معامله صحیح باشد نباید آن چیز حرام باشد یعنی حرمت ان چیز با صحت معامله منافات دارد و قابل جمع نیستند) مثل النهي عن أكل الثمن أو المثمن في بيع (مثل بیع ربوی) أو بيع شي‏ء (مثل بیع خمر مثلا شارع فرموده اکل ثمن و مثمن در خرید و فروش خمر حرام است، این معنایش این است که خرید و فروش خمر فاسد است).

نعم (این نعم استدراک از عدم دلالت نهی بر فساد است) لا يبعد دعوى ظهور النهي عن المعاملة في الإرشاد إلى فسادها (بعید نیست که ما ادعا کنیم که ظهور دارد نهی از معامله در ارشاد به فساد معامله چنان که امر ظهور دارد در ارشاد به صحت معامله – صاحب کفایه دیگر منشا ظهور را بیان نکرد اما ما بیان کردیم) كما أن الأمر بها (معامله) يكون ظاهرا في الإرشاد إلى صحتها (معامله) من دون دلالته (بدون این که امر به معامله دلالت داشته باشد بر وجوب یا استحباب معامله و همچنین بدون این که نهی دال بر حرمت معامله باشد) على إيجابها أو استحبابها كما لا يخفى (مخفی نیست این ظهور). لكنه (لکن این ظهور در معاملات به معنای عقود و ایقاعات است یعنی در معاملات بالمعنی الاخص) في المعاملات بمعنى العقود و الإيقاعات)

۶

تطبیق نظریه صاحب کفایه صورت دوم معاملات

(لا المعاملات بالمعنى الأعم المقابل للعبادات (هر عملی که عبادت نبود می‌شود معامله‌ی بالمعنی الاعم، مراد از معامله بالمعنی الاعم اینجا، چیزی است که عقود و ایقاع نباشد چون حکم این دو گذشت) فالمعول (می‌خواهد بگوید نهی از معامله بالمعنی الاعم ۳ صورت دارد. اگر قرینه داریم بر ارشادیت که معلوم است و اگر قرینه داریم بر مولویت که باز معلوم است اما اگر قرینه نداریم، حمل بر مولویت می‌کنیم و بین حرمت و فساد ملازمه نیست – پس تکیه گاه) هو ملاحظة القرائن في‏ خصوص المقامات (در هر موردی باید قرائن را ملاحظه کرد) و مع عدمها (یعنی اگر قرینه نبود) لا محيص عن الأخذ بما (راه فراری نیست از اخذ به چیزی که (یعنی حرمتی که) این چیز مقتضای صیغه‌ی نهی است) هو قضية صيغة النهي من الحرمة و قد عرفت أنها (حرمت) غير مستتبعة للفساد (به دنبال نمی‌آورد فساد را یعنی حرمت با فساد ملازمه ندارند) لا لغة و لا عرفا.

۷

تطبیق توهم

[الاستدلال على اقتضاء الحرمة للفساد بالأخبار] نعم (بعضی گفته‌اند که نهی از معامله دال بر فساد معامله است. سوال می‌کنیم چرا؟ جواب می‌دهد که از روایت در می‌آید که بین نهی و فساد ملازمه است – این نعم استدراک از این است که حرمت مستلزم فساد نیست) ربما يتوهم استتباعها له شرعا (مستتبع می‌شود حرمت، فساد را شرعا – شرعا قید استتباع است یعنی ملازمه، ملازمه‌ی شرعی است) من جهة دلالة غير واحد من الأخبار عليه (استتباع)

 منها (از آن روایات است) ما رواه في الكافي و الفقيه (مرحوم صدوق در من لا یحضر الفقیه) عن زرارة عن الباقر عليه السلام‏: سأله عن مملوك (عبدی که) تزوج بغير إذن سيده فقال (امام باقر علیه السلام) ذلك (این تزوج) إلى سيده (مربوط به سید و مولای ان عبد است) إن شاء أجازه (تزوج را) و إن شاء فرق بينهما. قلت أصلحك الله تعالى (إن الحكم بن عتيبة و إبراهيم النخعي و أصحابهما يقولون إن أصل النكاح فاسد و لا يحل إجازة السيد له (و حلال نمی‌کند اجازه‌ی سد نکاح را)) فقال أبو جعفر عليه السلام إنه (عبد) لم يعص الله إنما عصى سيده (معصیت خدا را نکرده بلکه فقط معصیت مولایش را کرده است) فإذا أجازه فهو له جائز. حيث (بیان نحوه‌ی استدلال به این روایت – امام علیه السلام برای عدم فساد نکاح این علت را بیان کرد که چون در این نکاح معصیت خدا صورت نگرفته است پس فاسد نیست. مفهوم این حرف این است که اگر در نکاح معصیت خدا صورت گرفته باشد (معصت کردن به این است که انسان مرتکب حرام بشود) نکاح ان فاسد است پس معلوم می‌شود که حرمت دال بر فساد است) دل بظاهره (به مفهومش) أن النكاح لو كان مما حرمه الله تعالى عليه (اگر نکاح از مواردی باشد که خداوند ان را بر عبد حرام کرده بود مثل این که رفته با زنی که در عده است ازدواج کرده است) كان فاسدا (ان نکاح فاسد خواهد بود).

المقام الثاني : في المعاملات

ونخبة القول : أنّ النهي الدالّ على حرمتها لا يقتضي الفساد ، لعدم الملازمة فيها ـ لغة ولا عرفا ـ بين حرمتها وفسادها أصلا ، كانت الحرمة متعلّقة بنفس المعاملة بما هي فعل بالمباشرة (١) ، أو بمضمونها بما هي فعل بالتسبيب (٢) ، أو بالتسبّب بها إليه وإن لم يكن السبب ولا المسبّب ـ بما هو فعل من الأفعال ـ بحرام (٣). وإنّما يقتضي الفساد فيما إذا كان دالّا على حرمة ما لا يكاد يحرم مع صحّتها ، مثل النهي عن أكل الثمن أو المثمن في بيع (٤) أو بيع شيء (٥).

نعم ، لا يبعد دعوى ظهور النهي عن المعاملة في الإرشاد إلى فسادها ، كما أنّ الأمر بها يكون ظاهرا في الإرشاد إلى صحّتها من دون دلالته على إيجابها أو استحبابها ، كما لا يخفى. لكنّه في المعاملات بمعنى العقود والإيقاعات ، لا المعاملات بالمعنى الأعمّ المقابل للعبادات.

فالمعوّل هو ملاحظة القرائن في خصوص المقامات ، ومع عدمها لا محيص عن الأخذ بما هو قضيّة صيغة النهي من الحرمة ؛ وقد عرفت أنّها غير مستتبعة للفساد لا لغة ولا عرفا.

نعم ، ربما يتوهّم استتباعها له شرعا من جهة دلالة غير واحد من الأخبار عليه : منها: ما رواه في الكافي والفقيه عن زرارة عن الباقر عليه‌السلام : سألته عن مملوك

__________________

(١) لا بما هو سبب ، كالنهي عن البيع وقت النداء لصلاة الجمعة ، بناء على تعلّق النهي بذوات الألفاظ الّتي توجد بها المعاملة ، لأنّها شاغلة عن صلاة الجمعة.

(٢) كتمليك العبد المسلم الكافر ، فإنّ النهي تعلّق بمضمون المعاملة ، وهو تمليكها من الكافر ، لأنّه مبغوض عند الله تعالى ، لا نفس المعاملة بما أنّها فعل مباشريّ.

(٣) كما إذا تعلّق النهي بتملّك الربا بالبيع والقرض الربويّين ، فإنّ النهي لم يتعلّق بالسبب ـ وهو العقد ـ ، ولا بالمسبّب ـ وهو تملّك الزيادة ، لجواز تملّكها بناقل شرعيّ ـ ، بل تعلّق بالتسبّب بالبيع أو القرض لتملّك الزيادة.

(٤) كبيع المنابذة والملامسة.

(٥) كبيع الميتة وبيع الخنزير.

تزوّج بغير إذن سيّده ، فقال : «ذاك إلى سيّده ، إن شاء أجازه وإن شاء فرّق بينهما». قلت : ـ أصلحك الله تعالى ـ إنّ الحكم بن عتيبة وإبراهيم النّخعيّ وأصحابهما يقولون : «إنّ أصل النكاح فاسد ولا يحلّ إجازة السيّد له». فقال أبو جعفر عليه‌السلام : «إنّه لم يعص الله ، إنّما عصى سيّده ، فإذا أجاز فهو له جائز» (١).

حيث دلّ بظاهره [على] (٢) أنّ النكاح لو كان ممّا حرّمه الله تعالى عليه كان فاسدا(٣).

ولا يخفى (٤) : أنّ الظاهر أن يكون المراد بالمعصية المنفيّة هاهنا أنّ النكاح ليس ممّا لم يمضه الله ولم يشرّعه كي يقع فاسدا ، ومن المعلوم استتباع المعصية بهذا المعنى للفساد كما لا يخفى ، ولا بأس بإطلاق المعصية على عمل لم يمضه الله ولم يأذن به ، كما اطلق عليه بمجرّد عدم إذن السيّد فيه أنّه معصية (٥).

__________________

(١) الكافي ٥ : ٤٧٨ ، باب أنّ المملوك يتزوّج بغير إذن مولاه ، ومن لا يحضره الفقيه ٣ : ٣٥٠ ، باب طلاق العبد.

ومنها : ما عن زرارة عن أبي جعفر عليه‌السلام ، قال : سألته عن رجل تزوّج عبده بغير إذن سيّده ، فدخل بها ، ثمّ اطّلع على ذلك مولاه؟ قال عليه‌السلام : «ذاك لمولاه إن شاء فرّق بينهما ...». فقلت لأبي جعفر عليه‌السلام : فإنّ في أصل النكاح كان عاصيا. فقال أبو جعفر عليه‌السلام : «إنّما أتى شيئا حلالا ، وليس بعاص لله ، إنّما عصى سيّده ، ولم يعص الله ، إنّ ذلك ليس كإتيان ما حرّم الله عليه من نكاح في عدّة وأشباهه». الكافي ٥ : ٤٧٨ ، باب أنّ المملوك يتزوّج بغير إذن مولاه.

(٢) وما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٣) وتقريب الاستدلال به : أنّ الإمام عليه‌السلام علّل عدم فساد نكاح العبد الفاقد لإذن سيّده ب «إنّه لم يعص الله». وهذا التعليل يقتضي فساد كلّ ما يكون عصيانا لله تبارك وتعالى. ولا شكّ أنّ فعل المحرّم عصيان له تعالى ، فهو فاسد.

(٤) هذا الجواب ذكره المحقّق القميّ في قوانين الاصول ١ : ١٦٢.

(٥) وجه ذلك : أنّ العبوديّة تقتضي عدم صدور [أمر من] العبد إلّا عن أمر سيّده وإذنه ، حيث إنّه كلّ عليه لا يقدر على شيء ، فإذا استقلّ بأمر كان عاصيا حيث أتى بما ينافيه مقام عبوديّته ، لا سيّما مثل التزوّج الّذي كان خطيرا. وأمّا وجه أنّه لم يعص الله فيه : فلأجل كون التزوّج بالنسبة إليه أيضا كان مشروعا ماضيا ، غايته أنّه يعتبر في تحقّقه إذن سيّده ورضاه ، وليس ـ