درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۵۷: نهی مقتضی فساد از ضدش ۱۱

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بعضی از علما معتقدند که بین حرمت معامله و فساد معامله ملازمه هست. دلیل این‌ها روایات زیادی هست که از جمله‌ی این روایات، روایت زراره از امام باقر (علیه السلام) است. امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید اگر یک عبدی بدو اذن مولایش ازدواج بکند چون در این ازدواج معصیت خداوند نکرده، این ازدواج فاسد نیست. مفهوم این کلام این است که اگر یک عبدی نکاحی بکند و در این نکاح مرتکب معصیت خدا شده باشد این نکاح فاسد است. معلوم می‌شود نهی از نکاح موجب فساد است.

۳

جواب توهم

جواب صاحب کفایه به این روایت: این جواب را در ضمن ۳ مرحله بیان می‌کنیم:

مرحله‌ی اول: عصیان، بر دو نوع است:

  1. عصیان تکلیفی: به آن عصیانی گفته می‌شود که مسبوق به نهی شارع است. اگر شارع از یک عملی نهی کرد بعد مکلف این عمل را انجام بدهد، این جا می‌گویند این مکلف معصیت خداوند را کرده است، معصیت تکلیفی مثل این که شارع مقدس از بیع ربوی نهی می‌کند بعد مکلف بیاید این بیع ربوی را انجام دهد این جا مکلف معصیت تکلیفی کرده است.
  2. عصیان وضعی: به ان عصیانی که مسبوق به عدم الاذن و الامضاء هست، می‌گویند. اگر شارع مقدس اذن ندهد به یک معامله و معامله‌ای را امضاء نکرد و مکلف بیاید این معامله‌ای را که امضاء نشده است را انجام بدهد، این جا می‌گویند مکلف معصیت خداوند کرده است به عصیان وضعی.

بحث ما در کدام قسم است؟ بحث ما در قسم اول است یعنی عصیان تکلیفی. و گرنه عصیان وضعی حتما دال بر فساد است چون صحت معامله امضاء می‌خواهد و وقتی که امضاء نبود دال بر فساد است.

مرحله‌ی دوم: در این مرحله می‌خواهیم ببینیم مراد از لم یعص که در روایت امده است، کدام عصیان است. درباره‌ی عصیان که در روایت امده است، دو احتمال وجود دارد:

  1. یحتمل مراد از عصیان، عصیان وضعی باشد. در این صورت، اول باید روایت را ترجمه کنیم بعد باید ببینیم این روایت مفهومش چیست.

معنای روایت: فعلا لم را نادیده بگیریم. ببینیم که یعص الله یعنی چی طبق این احتمال. یعنی این که این مکلف عملی را که خدا اذن نداده و امضاء نفرموده انجام داد. حالا لم را بیاوریم روش. یعنی این که این عبد عملی را که خداوند امضاء نکرده، مرتکب نشده است. یعنی مثلا نکاح با محارم نکرده است یا در عده نکاح نکرده است. حالا مفهوم این جمله چه می‌شود؟ این می‌شود که اگر این عبد نکاحی را که خداوند اذن نداده، انجام دهد، فاسد است. چون امام دارد علت بیان می‌کند برای عدم فساد و می‌فرماید علت عدم فساد این است که این عبد عملی را که خداوند امضاء نکرده است را انجام نداده پس مفهومش این است که اگر این عبد عملی را که خدا امضاء نکرده انجام دهد، این عمل فاسد است.

طبق این احتمال، این روایت دال بر فساد نکاح هست.

  1. یحتمل مراد از عصیان، عصیان تکلیفی باشد. در این صورت اول روایت را ترجمه می‌کنیم. ابتدا لم را کنار می‌گذاریم و یعص الله را ترجمه می‌کنیم. یعص الله در این صورت یعنی عبد عملی را انجام داده است که شارع مقدس از این عمل نهی کرده است. حالا لم را بیاورید یعنی این عبد عملی را که شارع نهی کرده است، انجام نداده است. مفهومش این است که اگر عبد عملی را انجام داد که مورد نهی شارع واقع شده است؛ این عمل فاسد است.

محل بحث روی همین احتمال است. اگرمستدل بتواند ثابت کند که مراد از یعص الله، عصیان تکلیفی است ثابت می‌شود که نهی از نکاح، دال بر فساد نکاح است. چون امام (علیه السلام) برای عدم فساد، علت اورده است به لم یعص الله.

مرحله‌ی سوم: از بین این دو احتمال، احتمال اول متعین است یعنی مراد از عصیان، عصیان وضعی است. در نتیجه اگر مراد از عصیان، عصیان وضعی بود، این عصیان دال بر فساد معامله هست. و در نتیجه برای مستدل مفید نیست چون محل بحث ما این نیست چون بحث ما جایی است که مکلف مخالف با نهی بکند که تکلیفی است یعنی مرتکب عصیان تکلیفی شده باشد.

سوال: به چه قرینه‌ای می‌گویید مراد از یعص الله، عصیان وضعی است؟

جواب: به قرینهی بعد از روایت که فرموده است و انما عصی السید. این عبد عصیان مولایش را کرده است. این جا یک سوال وجود دارد:

سوال: ایا مولای این عبد اذن به نکاح نداده بوده است و این عبد مرتکب شده بود یا مولای این عبد نهی کرده بود از این نکاح؟ جواب این است که اذن نداده بود نه این که نهی کرده باشد بنابراین عصیان، عصیان وضعی است. در نتیجه به قرینه‌ی مقابله مراد از لم یعص الله هم عصیان وضعی است. یعنی این عبد عملی را که خدا اذن نداده، انجام نداده پس فاسد نیست.

۴

تذنیب

نکته: کلام فخر المحققین و ابوحنیفه و شیبانی

می‌گویند که نهی از معامله دال بر صحت معامله است یعنی اگر شارع نهی از یک معامله‌ای بکند و مکلف ان را انجام بدهد، این معامله صحیح است. یعنی اثر بر ان مترتب می‌شود. دلیل انها به شکل زیر است:

  • صغری: نهی تکلیف است
  • کبری: متعلق تکلیف باید مقدور مکلف باشد
  • نتیجه: پس متعلق نهی باید مقدور مکلف باشد

حالا اگر متعلق نهی، معامله شد این معامله باید مقدور باشد. معامله چه زمانی مقدور است؟ زمانی معامله مقدور است که مکلف بتواند این معامله را با تمامی اجزاء و شرایطش انجام دهد اما اگر بتواند با تمامی اجزاء و شرایطش انجام دهد، این معامله مقدور نیست. پس اگر مکلف معامله‌ای را انجام دهد که نهی خورده است به ان، این نهی کاشف از این است که این معامله مقدور است و مقدور کاشف از این است که صحیح است. پس فسادی که از نهی می‌آید در متعلق اخذ نمی‌شود.

صاحب کفایه می‌فرماید نهی از معامله ۳ صورت دارد:

  1. گاهی نهی از معامله، نهی از مسبب است مثل ملکیت
  2. گاهی نهی از معامله، نهی از تسبیب است مثل سبب قرار دادن معامله برای یک شی دیگر
  3. گاهی نهی از معامله نهی از سبب است.

در قسم اول و دوم، کلام این اقایان صحیح است چون در قسم اول نهی شده از ملکیت و این نهی از ملکیت کاشف از این است که ملکیت مقدور است و الا اگر ملکیت مقدور نبود، نهی از ان نمی‌شد. پس اگر مکلف بیع انجام بدهد، ملکیت حاصل می‌شود. در قسم دوم یعنی نهی از تسبیب هم کلامشان صحیح است چون اگر شارع نهی کرد از سبب قرار دادن شی برای این شی، معلوم می‌شود شی می‌تواند سبب بشود برای این شی، و الا اگر نمی‌توانست سبب بشود معنا نداشت نهی بکند.

اما در قسم سوم کلامشان صحیح نیست.

۵

تطبیق جواب توهم

و لا يخفى (رد مرحوم اخوند که این رد را از مرحوم وحید بهبهانی گرفته است) أن الظاهر (متبادر به ذهن) أن يكون المراد بالمعصية المنفية (ظاهر این است که مراد از معصیتی که نفی شده – معصیت نفی شده یعنی لم یعص الله) هاهنا (در این روایت) أن النكاح ليس مما لم يمضه الله و لم يشرعه (عصیان وضعی – یعن مراد از معصیت نفی شده، عصیان وضعی است – نکاح عبد از ان مواردی نیست که امضا نکرده است ان موارد را خداوند متعال و تشریع نکرده است ان موارد را) كي يقع فاسدا (تا این نکاح فاسد باشد) و من المعلوم استتباع المعصية بهذا المعنى (مسبوق به عدم امضاء یا معصیت وضعی) للفساد كما لا يخفى (و معلوم و بدیهی است که معصیت به این معنی مستلزم فساد است) لا بأس (می‌خواهد بگوید ایا اساسا به عدم امضاء معصیت می‌گویند یا خیر؟ می‌فرماید بله می‌گویند و اشکالی ندارد) بإطلاق المعصية على عمل لم يمضه الله و لم يأذن به (اذن نداده است خداوند به این عمل) كما أطلق (در عصی السید به عدم الامضاء، عصیان گفته‌اند چون این مولا نکاح را امضاء نکرده بود نه این که آن را نهی کرده بود) عليه (بر ان عمل) بمجرد عدم إذن السيد فيه أنه معصية (اطلاق شده بر عمل بخاطر عدم اذن سید، معصیت یعنی به نکاحی که بدون اذن سید انجام شده معصیت اطلاق شده است).

و بالجملة لو لم يكن (ما رواه فی الکافی یعنی اگر این روایت ظاهر در عصیان وضعی نباشد) ظاهرا في ذلك (عصیان وضعی) لما كان ظاهرا فيما توهم (اگر ظاهر در عصیان وضعی نباشد یعنی ظاهر در عصیان تکلیفی باشد باز دال بر فساد نیست) و هكذا حال سائر الأخبار الواردة في هذا الباب‏. فراجع و تأمل.

۶

تطبیق تذنیب

تذنيب [هل يدل النهي على صحة متعلقه‏]

حكي عن أبي حنيفة و الشيباني دلالة النهي على الصحة و عن الفخر أنه وافقهما في ذلك (دلالت نهی بر صحت) و التحقيق أنه (نهی) في المعاملات كذلك (دال بر صحت است) إذا كان (نهی) عن المسبب أو التسبيب لاعتبار القدرة في متعلق النهي كالأمر و لا يكاد يقدر عليهما (مسبب و تسبیب) إلا فيما كانت المعاملة مؤثرة صحيحة.

تزوّج بغير إذن سيّده ، فقال : «ذاك إلى سيّده ، إن شاء أجازه وإن شاء فرّق بينهما». قلت : ـ أصلحك الله تعالى ـ إنّ الحكم بن عتيبة وإبراهيم النّخعيّ وأصحابهما يقولون : «إنّ أصل النكاح فاسد ولا يحلّ إجازة السيّد له». فقال أبو جعفر عليه‌السلام : «إنّه لم يعص الله ، إنّما عصى سيّده ، فإذا أجاز فهو له جائز» (١).

حيث دلّ بظاهره [على] (٢) أنّ النكاح لو كان ممّا حرّمه الله تعالى عليه كان فاسدا(٣).

ولا يخفى (٤) : أنّ الظاهر أن يكون المراد بالمعصية المنفيّة هاهنا أنّ النكاح ليس ممّا لم يمضه الله ولم يشرّعه كي يقع فاسدا ، ومن المعلوم استتباع المعصية بهذا المعنى للفساد كما لا يخفى ، ولا بأس بإطلاق المعصية على عمل لم يمضه الله ولم يأذن به ، كما اطلق عليه بمجرّد عدم إذن السيّد فيه أنّه معصية (٥).

__________________

(١) الكافي ٥ : ٤٧٨ ، باب أنّ المملوك يتزوّج بغير إذن مولاه ، ومن لا يحضره الفقيه ٣ : ٣٥٠ ، باب طلاق العبد.

ومنها : ما عن زرارة عن أبي جعفر عليه‌السلام ، قال : سألته عن رجل تزوّج عبده بغير إذن سيّده ، فدخل بها ، ثمّ اطّلع على ذلك مولاه؟ قال عليه‌السلام : «ذاك لمولاه إن شاء فرّق بينهما ...». فقلت لأبي جعفر عليه‌السلام : فإنّ في أصل النكاح كان عاصيا. فقال أبو جعفر عليه‌السلام : «إنّما أتى شيئا حلالا ، وليس بعاص لله ، إنّما عصى سيّده ، ولم يعص الله ، إنّ ذلك ليس كإتيان ما حرّم الله عليه من نكاح في عدّة وأشباهه». الكافي ٥ : ٤٧٨ ، باب أنّ المملوك يتزوّج بغير إذن مولاه.

(٢) وما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٣) وتقريب الاستدلال به : أنّ الإمام عليه‌السلام علّل عدم فساد نكاح العبد الفاقد لإذن سيّده ب «إنّه لم يعص الله». وهذا التعليل يقتضي فساد كلّ ما يكون عصيانا لله تبارك وتعالى. ولا شكّ أنّ فعل المحرّم عصيان له تعالى ، فهو فاسد.

(٤) هذا الجواب ذكره المحقّق القميّ في قوانين الاصول ١ : ١٦٢.

(٥) وجه ذلك : أنّ العبوديّة تقتضي عدم صدور [أمر من] العبد إلّا عن أمر سيّده وإذنه ، حيث إنّه كلّ عليه لا يقدر على شيء ، فإذا استقلّ بأمر كان عاصيا حيث أتى بما ينافيه مقام عبوديّته ، لا سيّما مثل التزوّج الّذي كان خطيرا. وأمّا وجه أنّه لم يعص الله فيه : فلأجل كون التزوّج بالنسبة إليه أيضا كان مشروعا ماضيا ، غايته أنّه يعتبر في تحقّقه إذن سيّده ورضاه ، وليس ـ

وبالجملة : لو لم يكن ظاهرا في ذلك لما كان ظاهرا فيما توهّم.

وهكذا حال سائر الأخبار الواردة في هذا الباب ، فراجع وتأمّل.

تذنيب : [حول ما حكي عن أبي حنيفة والشيبانيّ]

حكي (١) عن أبي حنيفة والشيبانيّ دلالة النهي على الصحّة ، وعن الفخر (٢) أنّه وافقهما في ذلك (٣).

والتحقيق (٤) : أنّه في المعاملات كذلك إذا كان عن المسبّب أو التسبّب ، لاعتبار القدرة في متعلّق النهي كالأمر ، ولا يكاد يقدر عليهما إلّا فيما كانت المعاملة مؤثّرة صحيحة.

وأمّا إذا كان عن السبب فلا ، لكونه مقدورا وإن لم يكن صحيحا. نعم ، قد عرفت (٥) أنّ النهي عنه لا ينافيها (٦).

__________________

ـ كالنكاح في العدّة غير مشروع من أصله ، فإن أجاز ما صدر عنه بدون إذنه فقد وجد شرط نفوذه وارتفع محذور عصيانه ، فعصيانه لسيّده. منه [أعلى الله مقامه].

(١) راجع قوانين الاصول ١ : ١٦٣ ، مطارح الأنظار : ١٦٦ ، الإحكام «للآمديّ» ٢ : ٤١١.

(٢) وهو فخر المحقّقين نجل العلّامة الحلّي قدس‌سرهما.

(٣) نقل الشيخ الأنصاريّ ـ على ما في مطارح الأنظار : ١٦٦ ـ موافقته معهما في نهاية المأمول.

واستدلّوا عليه بأنّ النهي لا يتعلّق بالشيء إلّا فيما إذا كان مقدورا ، لامتناع التكليف بغير المقدور. وإذا فرض فساد المنهي عنه لزم عدم القدرة على تحقّقه بالنهي ، وهو ينافي تعلّق النهي به ، فلا بدّ أن يفرض وقوعه كما يصحّ تعلّق النهي به.

(٤) ملخّصه : أنّ الكبرى ـ وهي أنّ النهي حقيقة إذا تعلّق بشيء ذي أثر كان دالّا على صحّته وترتّب أثره عليه ، لاعتبار القدرة فيما تعلّق به النهي كذلك ـ وإن كانت مسلّمة ، إلّا أنّ النهي كذلك لا يكاد يتعلّق بالعبادات ، ضرورة امتناع تعلّق النهي كذلك بما تعلّق به الأمر كذلك. وتعلّقه بالعبادات بالمعنى الأوّل وإن كان ممكنا ، إلّا أنّ أثر المرغوب منها عقلا أو شرعا غير مترتّب عليها مطلقا ، بل على خصوص ما ليس بحرام منها. وهكذا الحال في المعاملات فإن كان الأثر في معاملة مترتّبا عليها ولازما لوجودها كان النهي عنها دالّا على ترتّبه عليها لما عرفت. منه [أعلى الله مقامه].

(٥) راجع الصفحة : ٨٧ من هذا الجزء.

(٦) أي : النهي عن السبب لا ينافي صحّته.