درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۳۷: اجتماع امر و نهی ۳۵

 
۱

خطبه

۲

عقیده میرزای قمی و بررسی آن

عقیده میرزای قمی این است که خروج هم واجب است و هم حرام است.

رد اول: صغری: اجتماع وجوب و حرمت در خروج اجتماع امر و نهی در شیء واحد به عنوان واحد است.

کبری: و اجتماع امر و نهی در شیء واحد به عنوان واحد باطل است.

نتیجه: اجتماع وجوب و حرمت در خروج باطل می‌شود.

رد دوم: اجتماع امر ونهی در خروج از ناحیه عدم المندوحه هم باطل است، یعنی فرض بحث ما این است که خروج مضطر الیه است، حال اجتماع امر و نهی در خروج از ناحیه عدم المندوحه هم باطل است، چون:

صغری: خروج مورد بحث، ضروری الوجود و ترک خروج، ممتنع الوجود است.

کبری: و هر امری که ضروری الوجود ترکش ممتنع الوجود باشد، متعلق تکلیف قرار نمی‌گیرد. چون تکلیف در ظرف امکان است که انجام فعل و ترک فعل مقدور مکلف باشد، در نتیجه تکلیف در ضرورت نمی‌تواند بیاید.

نتیجه: خروج مورد بحث، متعلق تکلیف قرار نمی‌گیرد. چون فعل خروج ضروری و ترکش هم غیر مقدور است.

۳

اشکال و جواب

اشکال: مستشکل می‌خواهد بگوید خروج در اینجا هم واجب است و هم حرام است. مستشکل می‌گوید: امر غیر مقدور، دو صورت دارد:

۱. گاهی یک امری، به سوء الاختیار، غیر مقدور شود. مثلا شخصی با اراده خودش از پشت بام خود را می‌اندازد پایین، حال وسط راه حفظ النفس ممتنع الوجود است و غیر مقدور است اما با اراده خود شخص و الوقوع علی الارض، ضروری الوجود است و غیر مقدور، و این غیر مقدور بودن به سوء الاختیار مکلف است.

۲. گاهی یک امری، بغیر سوء الاختیار مکلف غیر مقدور می‌شود، مثلا در مثال بالا، ظالمی فردی را از بالای پشت بام پایین می‌اندازد که به سوء اختیار مکلف نیست.

حال تکلیف در صورت اول جایز است و شارع می‌تواند امر را به ضروری الوجود و ممتنع الوجود ببرد در صورت که به سوء الاختیار مکلف بود است. چون الایجاب (ضروری الوجود شدن یک شیء) او الامتناع (ممتنع الوجود شدن یک شیء) بالاختیار لا ینافی الاختیار (وسط زمین و آسمان می‌توانیم بگوئیم فرد مختار است و تکلیف به گردنش می‌آید).

جواب: قاعده الامتناع او الایجاب بالاختیار لا ینافی الاختیار، دو خصوصیت دارد:

۱. این قاعده در مقابل استدلال اشاعره بر مدعای خودشان هست.

اشاعره می‌گویند تمام افعال و تروکی که از انسان صادر می‌شود، اجباری است و اختیاری نمی‌باشد، چون: الف: الشیء ما لم یجب لم یوجد؛ ب: الشیء ما لم ینعدم لم یعدم.

الشیء ما لم یجب لم یوجد، یعنی تا وقتی علت تامه یک شیء نیاید، به وجود نمی‌آید.

الشی ما لم ینعدم لم یعدم، یعنی تا قوتی علت یک شیء معدوم نشود، معدوم نمی‌شود.

حال علت مردم بین بود و نبود که یا علت هست یا نیست و اگر علت بود، معلول ضروری است و اگر نبود، معلول ممتنع است و اختیار کار ساز نیست و تمام کار همان علت است و ما در تمام کارها، مجبور هستیم و اختیاری نداریم.

عدلیه در جواب می‌گویند: زمام تمامیت علت و عدم تمامیت علت، دست مکلف است، پس فعل و ترک دست مکلف است که این همان قاعده بالا است که الامتناع او الاجیاب بالاختیار لا ینافی الاختیار.

۲. این قاعده هیچ ربطی به بحث ما ندارد. چون بحث ما این است که تکلیف به غیر مقدور (امری که ضروری الوجود یا ممتنع الوجود است)، مطلقا محال است چه به سوء الاختیار باشد و چه بغیر سوء الاختیار باشد. چون هدف تکلیف، ایجاد انگیزه در مکلف برای انجام عمل یا ترک عمل. حال اگر امری غیر مقدوری باشد، شارع نمی‌تواند روی آن وجوب یا حرمت ببرد، چون آن هدف حاصل نمی‌شود، چه امر غیر مقدور بسوء الاختیار باشد یا بغیر سوء الاختیار باشد.

۴

دلیل میرزای قمی و بررسی آن

ایشان دو دلیل دارند: مقتضی برای وجوب و حرام شدن موجود و مانع هم مفقود است.

مقتضی وجوب است، چون دو دلیل داریم که با اطلاقی که دارند، شامل خروج می‌شوند، یکی دلیل می‌گوید لا تغصب که شامل خروج هم می‌شود و دلیل می‌گوید تخلص عن الغصب که شامل همه تخلص‌ها من جمله اینجا می‌شود. پس خروج هم واجب است و هم حرام بخاطر وجود مقتضی.

مانع هم مفقود است، چون مانع امکان دارد دو چیز باشد:

۱. اجتماع ضدین، این لازم نمی‌آید چون عنوان متعدد است، یک عنوان تخلص است و یک عنوان غصب است و تعدد عنوان باعث می‌شود اجتماع ضدین نباشد.

۲. تکلیف به غیر مقدور، این ین هم لازم نمی‌آید، چون عدم قدرت بواسطه سوء الاختیار مکلف بوده است.

صاحب کفایه: اولا: اینجا عنوان متعدد نیست و خروج بما هو خروج هم واجب است و هم حرام است و رابطه تخلص با خروج این است که خروج علت است برای ترک الحرام و ترک الحرام هم منشا است برای انتزاع تخلص، پس خروج مقدمه برای تخلص می‌شود و ذی المقدمه نمی‌تواند عنوان برای مقدمه باشد.

ثانیا: تکلیف به مقدور نیست و در اینجا غیر مقدور به سوء الاختیار است و باز هم امر شارع روی این امر نمی‌رود.

۵

تطبیق عقیده میرزای قمی و بررسی آن

و (رد دوم صاحب کفایه بر میرزای قمی) ذلك (محال بودن اجتماع در صورت عدم المندوحه) لضرورة عدم صحّة تعلّق الطلب و (تفسیر است) البعث حقيقة (طلب حقیقی) بما هو واجب (ضروری الوجود) أو ممتنع (ضروری العدم)، ولو كان الوجوب أو الامتناع بسوء الاختيار.

۶

تطبیق اشکال و جواب

وما قيل: «إنّ الامتناع (ضرورت عدم) أو الإيجاب (ضرورت وجوب) بالاختيار لا ينافي الاختيار» إنّما هو (ما قیل) في قبال استدلال الأشاعرة للقول بأنّ الأفعال غير اختياريّة بقضيّة «إنّ الشيء ما لم يجب لم يوجد».

۷

تطبیق دلیل میرزای قمی و بررسی آن

فانقدح بذلك (عدم صحت تعلق طلب و بعث حقیقتا به فعل الواجب او الممتنع) فساد الاستدلال لهذا القول (قول میرزای قمی): بأنّ الأمر بالتخلّص والنهي عن الغصب دليلان يجب إعمالهما (دو دلیل) ولا موجب للتقييد عقلا، لعدم استحالة كون الخروج واجبا وحراما باعتبارين مختلفين (تخلص و غصب)، إذ منشأ الاستحالة إمّا لزوم اجتماع الضدّين وهو (اجتماع ضدین) غير لازم مع تعدّد الجهة، وإمّا لزوم التكليف بما لا يطاق (غیر مقدور) وهو ليس بمحال إذا كان (ما لا یطاق - تکلیف) مسبّبا عن سوء الاختيار. وذلك (بیان فساد استدلال) لما عرفت من ثبوت الموجب للتقييد عقلا ولو كانا (امر و نهی) بعنوانين، وأنّ اجتماع الضدّين لازم ولو مع تعدّد الجهة: مع عدم تعدّدها (جهت) هاهنا (خروج مضطر الیه). والتكليف بما لا يطاق محال على كلّ حال (چه به سوء اختیار چه به غیر سوء اختیار).

المقام ، حيث كان الخروج بعنوانه سببا للتخلّص ، وكان بغير إذن المالك ؛ وليس التخلّص إلّا منتزعا عن ترك الحرام المسبّب عن الخروج (١) ، لا عنوانا له ـ : أنّ الاجتماع هاهنا لو سلّم أنّه لا يكون بمحال ، لتعدّد العنوان وكونه مجديا في رفع غائلة التضادّ ، كان محالا ، لأجل كونه طلب المحال ، حيث لا مندوحة هنا ، وذلك لضرورة عدم صحّة تعلّق الطلب والبعث حقيقة بما هو واجب أو ممتنع ، ولو كان الوجوب أو الامتناع بسوء الاختيار.

وما قيل : «إنّ الامتناع أو الإيجاب بالاختيار لا ينافي الاختيار» (٢) إنّما هو في قبال استدلال الأشاعرة للقول بأنّ الأفعال غير اختياريّة بقضيّة «إنّ الشيء ما لم يجب لم يوجد».

فانقدح بذلك فساد الاستدلال لهذا القول : بأنّ (٣) الأمر بالتخلّص والنهي عن الغصب دليلان يجب إعمالهما ولا موجب للتقييد عقلا ، لعدم استحالة كون الخروج واجبا وحراما باعتبارين مختلفين ، إذ منشأ الاستحالة إمّا لزوم اجتماع الضدّين وهو غير لازم مع تعدّد الجهة ، وإمّا لزوم التكليف بما لا يطاق وهو ليس بمحال إذا كان مسبّبا عن سوء الاختيار. وذلك (٤) لما عرفت (٥) من ثبوت الموجب للتقييد عقلا ولو كانا بعنوانين ، وأنّ اجتماع الضدّين

__________________

(١) قد عرفت ممّا علّقت على الهامش أنّ ترك الحرام غير مسبّب عن الخروج حقيقة. وإنّما المسبّب عنه إنّما هو الملازم له ، وهو الكون في خارج الدار. نعم ، يكون مسبّبا عنه مسامحة وعرضا.

وقد انقدح بذلك : أنّه لا دليل في البين إلّا على حرمة الغصب المقتضي لاستقلال العقل بلزوم الخروج من باب أنّه أقلّ المحذورين ؛ وأنّه لا دليل على وجوبه بعنوان آخر ، فحينئذ يجب إعماله أيضا بناء على القول بجواز الاجتماع كإعمال النهي عن الغصب ليكون الخروج مأمورا به ومنهيا عنه ، فافهم. منه [أعلى الله مقامه].

(٢) شوارق الإلهام : ٥٠٢.

(٣) متعلّق ب «الاستدلال» وتقريب له.

(٤) أي : فساد الاستدلال.

(٥) في المقدّمة الثالثة من المقدّمات الأربع الّتي ذكرها المصنّف رحمه‌الله قبل ذكر الأقوال في المسألة ، فراجع الصفحة : ٣٤ من هذه الجزء.

لازم ولو مع تعدّد الجهة : مع عدم تعدّدها هاهنا. والتكليف بما لا يطاق محال على كلّ حال (١). نعم ، لو كان بسوء الاختيار لا يسقط العقاب بسقوط التكليف بالتحريم أو الإيجاب.

ثمّ لا يخفى : أنّه لا إشكال في صحّة الصلاة مطلقا في الدار المغصوبة ، على القول بالاجتماع (٢).

وأمّا على القول بالامتناع : فكذلك مع الاضطرار إلى الغصب لا بسوء الاختيار ، أو معه (٣) ولكنّها وقعت في حال الخروج على القول بكونه مأمورا به بدون إجراء حكم المعصية عليه (٤) ، أو مع غلبة ملاك الأمر على النهي مع ضيق الوقت.

أمّا مع السعة : فالصحّة وعدمها مبنيّان على عدم اقتضاء الأمر بالشيء للنهي عن الضدّ واقتضائه ، فإنّ الصلاة في الدار المغصوبة وإن كانت مصلحتها غالبة على ما فيها من المفسدة ، إلّا أنّه لا شبهة في أنّ الصلاة في غيرها تضادّها ، بناء على أنّه لا يبقى مجال مع إحداهما للاخرى مع كونها أهمّ منها ، لخلوّها من المنقصة الناشئة من قبل اتّحادها مع الغصب. لكنّه عرفت (٥) عدم الاقتضاء بما لا مزيد عليه ، فالصلاة في الغصب اختيارا في سعة الوقت صحيحة وإن لم تكن مأمورا بها.

__________________

(١) أي : وإن كان بسوء الاختيار.

(٢) وخالفه المحقّق النائينيّ في إطلاق الحكم بالصحّة ، فذهب إلى بطلانها في صورة العلم بالحرمة وصحّتها في صورة الجهل بها. أجود التقريرات ١ : ٣٦٩ ـ ٣٧٠.

ولكن أورد عليه تلميذه المحقّق الخوئيّ على ما في المحاضرات ٤ : ٢٢٠ ـ ٢٢٥ ، كما أورد على المصنّف أيضا ، وذهب إلى الصحّة فيما إذا لم يكن مندوحة في البين وتقع المزاحمة بين الواجب والحرمة وكان الحرام أهمّ. فراجع المحاضرات ٤ : ٢٣١ ـ ٢٣٢.

(٣) أي : مع سوء الاختيار.

(٤) كما ذهب إليه الشيخ الأنصاريّ ، وقوّاه المحقّق النائينيّ. راجع مطارح الأنظار : ١٥٣ ، فوائد الاصول ٢ : ٤٤٧.

(٥) في مسألة اقتضاء الأمر بالشيء للنهي عن ضدّه. راجع الجزء الأوّل : ٢٣٦ ـ ٢٤٥.