درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۳۵: اجتماع امر و نهی ۳۳

 
۱

خطبه

۲

اشکال شیخ به حرمت خروج

عقیده‌ی مرحوم شیخ این است که خارج شدن از دار غصبی واجب است. حالا مرحوم شیخ می‌خواهد یک اشکالی بگیرد به کسانی که می‌گویند خروج حرام است.

اشکال شیخ (می‌شود این اشکال شیخ را، یک دلیل دیگر برای شیخ به حساب آورد همچنان که مرحوم مشکینی این کار را کرده است لکن همان اشکال گفتن بهتر است زیرا شیخ قائل به وجوب تخلص و خروج است اما با این دلیل خودش نفی حرمت از خروج می‌کند و با نفی حرمت، وجوب ثابت نمی‌شود و اثبات وجوب نیاز به موونه‌ی زائده دارد)

صغری: اگر خروج حرام باشد لازمه‌اش این است که تخلص از غصب واجب نباشد.

کبری: و الازم باطل (عدم وجوب تخلص از غصب باطل است زیرا این عدم وجوب نقض است برای غرض اهم)

نتیجه: فلملزوم مثله یعنی حرمت خروج هم باطل است.

توضیح: اگر ما یک واجب داشته باشیم بعد این واجب یک مقدمه بیشتر ندارد (مقدمه منحصره است). اگر این مقدمه حرام شد، این جا یک قانون به آن اضافه می‌کنیم و ان این که ((الممنوع شرعا کالممنوع عقلا)) یعنی چیزی که شرعا حرام شد مثل چیزی است که عقلا ممنوع است یعنی عقلا نمی‌توانی آن را انجام بدهی. حالا نتیجه بگیریم، ما یک واجب داریم و این واجب فقط یک مقدمه دارد و این مقدمه را نیز ما نمی‌توانیم انجام بدهیم، اگر ان واجب، به وجوبش باقی باشد، تکلیف بمالایطاق می‌شود. نصب نردبان مقدمه است برای الکون علی السطح. الان این جا الکون علی السطح یک واجب است و فرض کنید همین یک مقدمه را دارد که ان نصب نردبان است. حال اگر ما عقلا نتوانیم نردبان را نصب کنیم با این حال الکون علی السطح واجب باشد می‌شود تکلیف بمالایطاق. حال تطبیقش در ما نحن فیه، فرض کنید ما یک واجبی داشته باشیم مثل تخلص از غصب و این واجب یک مقدمه دارد و آن خروج است اگر این خروج و این مقدمه حرام بشود، الممنوع شرعا کالممنوع عقلا یعنی شما قادر بر انجام آن خروج نیستید. حال در این فرض اگر وجوب تخلص بر سر جایش باقی بماند، تکلیف بمالایطاق می‌شود پس مقدمه نمی‌تواند حرام باشد.

۳

جواب صاحب کفایه بر اشکال انصاری

جواب‌های صاحب کفایه بر اشکال شیخ انصاری:

جواب اول: رد صغری

صغری: شرط الممنوع شرعا کالممنوع عقلا، عدم لزوم عقلی مقدمه است.

کبری: عدم لزوم عقلی مقدمه در این جا منتفی است یعنی این که مقدمه عقلا لازم نباشد در این جا منتفی است.

نتیجه: پس شرط الممنوع شرعا کالممنوع عقلا در این جا منتفی است.

توضیح: صاحب کفایه می‌فرماید این که می‌گویند الممنوع شرعا کالممنوع عقلا، اگر یک چیزی حرام شد مثل این است که انگار عقلا قادر به انجام آن نیستید، این قانون در جایی است که عقل حکم به لزوم عقلی مقدمه نکند و الا اگر عقل حکم می‌کند به لزوم عقلی مقدمه، در ظرف لزوم عقلی مقدمه حق ندارید از این قانون استفاده کنید و به تعبیر اقای حکیم اگر عقل انسان حکم می‌کند که انجام مقدمه لازم است، شما حق ندارید از باب تشبیه وارد بشوید و بگویید الممنوع شرعا کالممنوع عقلا. حال در ما نحن فیه، ذیالمقدمه، تخلص از غصب است و مقدمه‌ی ان خروج است و این جا عقل می‌گوید خروج لازم است چون لانه اخف القبیحین و اخف المحذورین یعنی خارح شو تا خودت را مبتلی به غصب زائد نکنی.

جواب دوم: رد کبری

صاحب کفایه می‌فرماید ما این جا یک مقدمه داریم که خروج است و یک ذی المقدمه داریم که تخلص از غصب است. اگر این مقدمه حرام بشود، این حرمت مقدمه با چه چیزی سازگاری ندارد؟ و با چه چیزی سازگاری دارد؟ اگر مقدمه حرام شد، با وجوب فعلی ذی المقدمه سازگاری ندارد و وقتی سازگاری نداشت، وجوب فعلی ذی المقدمه سکوت می‌کند یعنی تخلص از حرام بالفعل واجب نیست. لکن حرمت مقدمه با ملاک وجوب ذی المقدمه که تعارض ندارد. ملاک وجوب ذی المقدمه محبوبیت است یعنی تخلص از حرام محبوبیت دارد و حرمت مقدمه با این محبوبیت که ملاک وجوب ذی المقدمه است ناسازگاری وجود ندارد (در نظر مرحوم صاحب کفایه بین دو حکم فعلی ناسازگاری هست اما بین ملاک یک حکم یا حکم فعلی ناسازگاری وجود ندارد) و چون حرمت مقدمه با ملاک وجوب ناسازگاری ندارد، ملاک وجوب ذی المقدمه، باقی است پس تخلص از غصب محبوبیت دارد و وقتی که تخلص از غصب محبوبیت داشت، عقل وارد میدان می‌شود و می‌گوید تخلص از غصب لازم است و وقتی عقل گفت تخلص از غصب لازم است، این جا مقدمه حرام، و تخلص از غصب هم لازم عقلی است و این جا نقض غرض لازم نمی‌آید. نقض غرض زمانی لازم می‌آید که نه شرع بگوید تخلص لازم است و نه عقل. یعنی این جا محبوبیت که ملاک وجوب تخلص از غصب است می‌شود علت برای حکم عقل به وجوب تخلص و دیگر نقض غرض لازم نمی‌آید [۱].

______________

[۱] هر دو جواب صاحب کفایه اشکال دارد زیرا ایشان از کسانی است که قائل به ملازمه است در حالی که این جا بین حکم عقل و حکم شرع تفکیک قائل شده است

۴

جزوه اشکال پنجم بر دلیل دوم شیخ انصاری

اشکال پنجم: شیخ فرمود در صورت ترک دخول، ترک خروج صادق است، به صورت سالبه به انتفاء موضوع (خروج نیست از باب اینکه موضوعش که دخول باشد، نیست) جواب این است که:

اولا: دخول و خروج از قبیل موضوع و محمول نیست بلکه از قبیل واسطه و ذی الواسطه است.

ثانیا: بر فرض که در صورت ترک دخول ترک خروج صادق باشد، به صورت سالبه به انتفاء موضوع، این بیان حرام بودن خروج را زیر سوال نمی‌برد، چون در حرام شدن خروج، مقدور بودن آن شرط است و خروج مقدور است مثل ترک خروج و لو به واسطه ترک موضوعش (به قول شما).

۵

جزوه اشکال شیخ به حرمت خروج و جواب به آن

اشکال مرحوم شیخ بر قائلین به حرمت خروج: صغری: اگر خروج حرام باشد، لازمه‌اش این است که تخلص از غصب واجب نباشد.

توضیح: خروج مقدمه تخلص واجب است، اگر مقدمه واجب، منحصره باشد، و بگوئیم حرام است، لازمه‌اش سقوط وجوب از ذی المقدمه است، چون ممنوع شرعی مثل ممنوع عقلی است و با منع عقلی مقدمه، وجوب ذی المقدمه تکلیف به غیر مقدور است.

کبری: و اللازم باطل چون نقض غرض اهم لازم می‌آید.

نتیجه: فالملزومه مثله.

جواب اول: (رد صغری) صغری: شرط الممنوع شرعا کالممنوع عقلا عدم لزوم عقلی مقدمه است (چون در ظرف لزوم عقلی، منع عقلی نیست).

کبری: عدم لزوم عقلی مقدمه در اینجا منتفی است (چون عقل از باب اقل المحذورین حکم به لزوم خروج می‌کند).

نتیجه: پس شرط الممنوع شرعا کالممنوع عقلا در اینجا منتفی است لذا مقدمه حرام و ذی المقدمه واجب است و حرمت مقدمه باعث سقوط وجوب از ذی المقدمه نمی‌شود.

جواب دوم (رد کبری): حرمت مقدمه (خروج) باعث سقوط وجوب فعلی ذی المقدمه (تخلص) است نه ملاک آن (محبوبیت) و با بقاء ملاک عقل حکم به لزوم ذی المقدمه می‌کند و در نتیجه محذور نقض غرض لازم نمی‌آید.

فتامل.

۶

تطبیق اشکال شیخ به حرمت خروج

إن قلت (اشکال شیخ انصاری به کسانی که می‌گویند خروج حرام است) كيف يقع (چگونه واقع می‌شود) مثل الخروج (خروح مقدمه است برای تخلص از غصب) و الشرب (شرب خمر مقدمه است برای نجات از هلاکت نفس) ممنوعا عنه (خروج و شرب - حرام) شرعا و (عطف بر ممنوعا) معاقبا عليه (استفاده از کلمه‌ی معاقب دقیق نیست بهتر بود می‌گفت استحقاق عقاب زیرا کار عقل درک استحقاق عقاب و عدم استحقاق عقاب است اما خود عقاب کار شارع است) عقلا مع بقاء ما (تخلص از غصب) يتوقف عليه (خروج و شرب) على وجوبه (متعلق به بقاء) (اگر خروج حرام شد دیگر معنی ندارد که تخلص واجب بماند – با باقی ماند چیزی که متوقف است بر خروج، بر وجوبش یعنی وجوب تخلص که ذی المقدمه است با حرمت خروج که مقدمه است سازگاری ندارد) لسقوط و [وضوح‏] سقوط الوجوب (وجوب ذی المقدمه) مع امتناع المقدمة المنحصرة (خروج) و لو كان (امتناع) بسوء الاختيار و العقل قد استقل بأن‏ الممنوع شرعا (حرام شرعی) كالممتنع عادة أو عقلا.

۷

جواب به اشکال شیخ

قلت (جواب اول به اشکال شیخ – این الممنوع شرعا کالممنوع عقلا در جایی است که خروج لزوم عقلی نداشته باشد و حال آنکه خروج، حکم عقلی به لزوم را دارد) أولا إنما كان الممنوع (شرعی) كالممتنع (عقلی) إذا لم يحكم العقل بلزومه (الممنوع شرعا – مقدمه – خروج) إرشادا إلى ما (خروجی که) هو أقل المحذورين (بقاء در غصب – خروج) و قد عرفت لزومه (الممنوع – خروج) بحكمه (عقل پس دیگر ان قاعده جاری نمی‌شود) فإنه (دلیل انما کان الممنوع) مع لزوم الإتيان بالمقدمة (خروج) عقلا (قید لزوم) لا بأس في بقاء (اشکالی نیست در این که باقی بماند) ذي المقدمة على وجوبه (ذی المقدمه) فإنه (وجوب ذی المقدمه) حينئذ (در این هنگام که عقل حکم به لزوم مقدمه می‌کند) ليس من التكليف بالممتنع (غیر مقدور) كما (مثال برای منفی است یعنی یک مثالی می‌خواهد بزند که ذی المقدمه در ان واجب نیست) إذا كانت المقدمة ممتنعة (عقلا – اگر مقدمه امتناع عقلی داشت ذی المقدمه نمی‌تواند بر وجوبش باقی بماند).

و ثانيا (جواب دوم به مرحوم شیخ) لو سلم (اگر قبول بشود سقوط وجوب شرعی ذی المقدمه، یعنی ما قبول می‌کنیم که ذی المقدمه وجوب شرعی ندارد) فالساقط (در اثر تعارض) إنما هو الخطاب (به ذی المقدمه – تخلص از غصب – یعنی وجوب فعلی ان ساقط می‌شود) فعلا بالبعث و الإيجاب لا لزوم إتيانه عقلا (لزوم عقلی اتیان ذی المقدمه ساقط نمی‌شود یعنی عقل می‌گوید اتیان ذی المقدمه لازم است) خروجا (دلیل لزوم عقلی اتیان ذی المقدمه – یعنی چرا اتیان ذی المقدمه که تخلص از غصب باشد عقلا لازم است) عن عهدة ما (وجوب تخلص) تنجز عليه (مکلف) سابقا (قبل از اضطرار) ضرورة (علت است برای عدم سقوط وجوب عقلی) أنه (مکلف) لو لم يأت به (اگر مکلف نیاورد، ذی المقدمه را یعنی ذی المقدمه را اتیان نکند) لوقع في المحذور الأشد (بقاء در غصب) و نقض الغرض الأهم (غرض اهم تخلص است) حيث (علت برای وقوع در محذور اشد) إنه (ذی المقدمه) الآن (بعد از اضطرار) كما كان عليه (همان طوری است که بود، ذی المقدمه بر او قبل از اضطرار، یعنی تخلص از غصب قبل از اضطرار محبوبیت داشته الانم که بعد از اضطرار است محبوبیت را دارد) من الملاك و المحبوبية بلا حدوث قصور أو طرو فتور (عرض نشده است سستی) فيه (ملاک) أصلا.

 و (وجوب شرعی ذی المقدمه چرا ساقط شد؟ چون مانع دارد و آن مانع حرمت مقدمه است و این سقوط وجوب ذی المقدمه بخاطر نبود ذی المقدمه نیست) إنما كان سقوط الخطاب (خطاب به ذی المقدمه، وجوب ذی المقدمه) لأجل المانع (مانع یعنی حرمت مقدمه - لا لعدم المقتضی) و إلزام العقل به (ذی المقدمه – ملزم کردن ذی المقدمه توسط عقل) لذلك (بقاء ملاک) إرشادا (ارشاد به عدم وقوع در محذور اشد) كاف (خبر الزام – یعنی نقض غرض لازم نمی‌آید و کبرای شیخ دقیق نیست) لا حاجة معه (الزام عقل) إلى بقاء الخطاب بالبعث إليه (ذی المقدمه) و الإيجاب له فعلا فتدبر جيدا (معمولا صاحب کفایه هر وقت می‌گوید جیدا مطلبی ندارد اما این جا مطلب دارد و آن این که این جواب صحیح نیست) (کلام شیخ تمام شد).

و قد (اشاره به کلام صاحب فصول که فرمود: واجب است اما عقاب دارد برخلاف شیخ که فرمود عقاب ندارد) ظهر مما حققناه (از مطالبی که در جواب به شیخ بیان کردیم روشن شد) فساد القول بكونه (خروج) مأمورا به مع إجراء حكم المعصية (عقاب) عليه نظرا (علت اجراء حکم معصیت) إلى النهي السابق‏.

فكما لا تكون الفرعيّة مانعة عن مطلوبيّته (١) قبله وبعده (٢) ، كذلك لم تكن مانعة عن مطلوبيّته (٣) ، وإن كان العقل يحكم بلزومه إرشادا إلى اختيار أقلّ المحذورين وأخفّ القبيحين.

ومن هنا ظهر حال شرب الخمر علاجا وتخلّصا عن المهلكة ، وأنّه إنّما يكون مطلوبا على كلّ حال لو لم يكن الاضطرار إليه بسوء الاختيار ، وإلّا فهو على ما هو عليه من الحرمة ، وإن كان العقل يلزمه إرشادا إلى ما هو أهمّ وأولى بالرعاية من تركه ، لكون الغرض فيه أعظم. فمن ترك الاقتحام فيما يؤدّي إلى هلاك النفس ، أو شرب الخمر لئلّا يقع في أشدّ المحذورين منهما ، فيصدق أنّه تركهما ولو بتركه ما لو فعله لأدّى لا محالة إلى أحدهما ، كسائر الأفعال التوليديّة ، حيث يكون العمد إليها بالعمد إلى أسبابها واختيار تركها بعدم العمد إلى الأسباب. وهذا يكفي في استحقاق العقاب على الشرب للعلاج وإن كان لازما عقلا للفرار عمّا هو أكثر عقوبة.

ولو سلّم عدم الصدق إلّا بنحو السالبة المنتفية بانتفاء الموضوع فهو غير ضائر بعد تمكّنه من الترك ـ ولو على نحو هذه السالبة ـ ومن الفعل بواسطة تمكّنه ممّا هو من قبيل الموضوع (٤) في هذه السالبة فيوقع نفسه بالاختيار في المهلكة أو يدخل الدار فيعالج بشرب الخمر ويتخلّص بالخروج أو يختار ترك الدخول والوقوع فيها (٥) ، لئلّا يحتاج إلى التخلّص والعلاج.

إن قلت : كيف يقع مثل الخروج والشرب ممنوعا عنه شرعا ومعاقبا عليه عقلا مع بقاء ما يتوقّف عليه على وجوبه ، وسقوط الوجوب (٦) مع امتناع المقدّمة

__________________

(١) أي : عن مطلوبيّة البقاء.

(٢) أي : قبل الدخول وبعد الدخول.

(٣) أي : مطلوبيّة الخروج.

(٤) وهو الدخول.

(٥) وفي بعض النسخ : «فيهما» ، والأولى ما أثبتناه ، فإنّ الضمير يرجع إلى المهلكة.

(٦) وفي بعض النسخ : «لسقوط الوجوب» ، وفي بعض آخر : «ووضوح سقوط الوجوب». ومعنى العبارة ـ على ما في المتن ـ : والحال أنّ وجوب ذي المقدّمة يسقط مع امتناع المقدّمة المنحصرة. ـ

المنحصرة ولو كان بسوء الاختيار ، والعقل قد استقلّ بأنّ الممنوع شرعا كالممتنع عادة أو عقلا؟! (١)

قلت : أوّلا : إنّما كان الممنوع كالممتنع إذا لم يحكم العقل بلزومه (٢) إرشادا إلى ما هو أقلّ المحذورين. وقد عرفت (٣) لزومه بحكمه ، فإنّه مع لزوم الإتيان بالمقدّمة عقلا لا بأس في بقاء (٤) ذي المقدّمة على وجوبه ، فإنّه حينئذ ليس من التكليف بالممتنع ، كما إذا كانت المقدّمة ممتنعة (٥).

وثانيا : لو سلّم فالساقط إنّما هو الخطاب فعلا بالبعث والإيجاب ، لا لزوم إتيانه عقلا ، خروجا عن عهدة ما تنجّز عليه سابقا ، ضرورة أنّه لو لم يأت به لوقع

__________________

(١) حاصل الإشكال : أنّه كيف تقع المقدّمة ـ كالخروج والشرب ـ حراما شرعا ومعاقبا عليه عقلا مع بقاء ذي المقدّمة ـ وهو التخلّص عن الغصب وعدم الوقوع في المهلكة ـ على الوجوب؟! ضرورة أنّه لا يمكن الجمع بين حرمة المقدّمة ووجوب ذيها ، فإنّ حرمة المقدّمة المنحصرة تنافي التكليف بما يتوقّف عليها ، لأنّه تكليف بما لا يطاق. فلا بدّ إمّا من سقوط الوجوب عن ذي المقدّمة ولم يلتزم به أحد في المقام ، وإمّا من سقوط حرمة المقدّمة ، فلا يكون مثل الخروج والشرب حراما ، وهو المطلوب.

(٢) أي : لزوم الممتنع شرعا.

(٣) في الصفحة السابقة ، حيث قال : «وإن كان العقل يلزمه إرشادا ...».

(٤) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «لا بأس ببقاء ...».

(٥) توضيح الجواب الأوّل : أنّ المراد من قاعدة «الممنوع شرعا كالممتنع عقلا» أنّ المقدّمة الممنوعة شرعا نظير المقدّمة الممتنعة عقلا في عدم القدرة على الإتيان بها ، وبامتناعها يمتنع التكليف بذي المقدّمة الّذي لا يمكن إتيانه إلّا بعد إتيان المقدّمة ، لأنّه من التكليف بغير المقدور.

ولكن هذه القاعدة إنّما تجري فيما إذا لم يحكم العقل بلزوم إتيان الممنوع شرعا ، وأمّا إذا حكم العقل بلزوم إتيانه ـ ولو كان ممنوعا شرعا ـ فلا بأس بأن لا يكون كالممتنع عقلا ، إذ لا يكون التكليف به ـ حينئذ ـ من التكليف بالممتنع. كيف ويحكم العقل بلزوم إتيانه إرشادا إلى ما هو أقلّ المحذورين؟ وما نحن فيه من هذا القبيل ، فإنّ الخروج عن الدار المغصوبة وإن كان ممنوعا شرعا بالنهي السابق إلّا أنّ العقل يحكم بإتيانه ، لكون ارتكابه أقلّ محذورا من البقاء في المغصوب.

في المحذور الأشدّ ونقض الغرض الأهمّ ، حيث إنّه الآن كما كان عليه من الملاك والمحبوبيّة بلا حدوث قصور أو طروء فتور (١) فيه أصلا ، وإنّما كان سقوط الخطاب لأجل المانع ، وإلزام العقل به لذلك (٢) إرشادا كاف لا حاجة معه إلى بقاء الخطاب بالبعث إليه والإيجاب له فعلا ، فتدبّر جيّدا (٣).

__________________

(١) وفي النسخة المطبوعة المذيّلة بحواشي العلّامة المشكينيّ ١ : ٢٦٩ «طروّ فطور» ، ولكنّه غلط.

(٢) أي : إلزام العقل بإتيان ذي المقدّمة للخروج عن العهدة.

(٣) وحاصل الجواب الثاني : أنّه لو سلّمنا سقوط وجوب ذي المقدّمة لكونه منافيا لحرمة مقدّمته حتّى فيما إذا حكم العقل بلزومها ، فنقول : إنّما يسقط بالمنافاة فعليّة البعث والإيجاب بذي المقدّمة ، فحرمة المقدّمة تمنع عن فعليّة وجوب ذيها فقط. وأمّا ملاكه فهو باق على حاله بعد الاضطرار ، كما كان عليه قبله. ولذا يحكم العقل بلزوم الإتيان به خروجا عن عهدة ما تنجّز عليه قبل الاضطرار. ومع هذا الحكم العقليّ لا حاجة إلى الخطاب الفعليّ الشرعيّ. وحينئذ يحكم بوجوب إتيان ذي المقدّمة بعد إتيان مقدّمته بحكم العقل.

ولا يخفى : أنّ المحقّق النائينيّ ذهب إلى أنّ المورد إن كان من موارد قاعدة «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار» فالحقّ ما ذهب إليه المصنّف رحمه‌الله ، وإن لم يكن من مواردها فالحقّ ما اختاره الشيخ الأنصاريّ ، ولكن المورد ليس من موارد القاعدة المزبورة ، فالمختار هو رأي الشيخ الأنصاريّ.

ثمّ استدلّ على مدّعاه بوجوه :

الأوّل : أنّ هذه القاعدة إنّما تجري في مورد يكون خارجا عن قدرة المكلّف ، كالحجّ يوم عرفة لمن ترك مقدّمته باختياره. ومعلوم أنّ الخروج ليس كذلك ، بل يكون مقدورا.

الثاني : أنّ مجرى القاعدة ما إذا كان ملاك الوجوب ثابتا للعمل في ظرفه مطلقا ، من دون فرق بين أن تكون مقدّمته موجودة في الخارج أو غير موجودة ، كوجوب الحجّ. وما نحن فيه ليس كذلك ، لأنّ ملاك الوجوب ثابت للخروج بعد الدخول ، وبدونه لا يكون الخروج واجدا للملاك.

الثالث : أنّ مورد القاعدة ما إذا كان وجود المقدّمة موجبا للقدرة على المكلّف به ، ليكون الآتي به قابلا لتوجيه التكليف إليه فعلا. وما نحن فيه على العكس ، لأنّ وجود الدخول ـ وهو مقدّمة للخروج ـ يوجب الاضطرار إلى الخروج.

الرابع : أنّ الخروج في المقام واجب عقلا. وهذا يكشف عن كونه مقدورا وقابلا لتعلّق التكليف به. ومورد القاعدة ما إذا كان الفعل غير قابل لتعلّق التكليف به ، لامتناعه. فوائد الاصول ٢ : ٤٤٧ ـ ٤٥٠. ـ

[٣ ـ مختار صاحب الفصول وما فيه]

وقد ظهر ممّا حقّقناه فساد القول بكونه مأمورا به مع إجراء حكم المعصية عليه نظرا إلى النهي السابق (١).

مع ما فيه من لزوم اتّصاف فعل واحد بعنوان واحد بالوجوب والحرمة.

ولا ترتفع غائلته (٢) باختلاف زمان التحريم والإيجاب قبل الدخول وبعده ـ كما في الفصول (٣) ـ مع اتّحاد زمان الفعل المتعلّق لهما ، وإنّما المفيد اختلاف زمانه (٤) ولو مع اتّحاد زمانهما. وهذا أوضح من أن يخفى ، كيف ولازمه وقوع الخروج بعد الدخول عصيانا للنهي السابق وإطاعة للأمر اللاحق فعلا ، ومبغوضا ومحبوبا كذلك بعنوان واحد؟ وهذا ممّا لا يرضى به القائل بالجواز فضلا عن القائل بالامتناع.

كما لا يجدي في رفع هذه الغائلة كون النهي مطلقا وعلى كلّ حال وكون الأمر مشروطا بالدخول ، ضرورة منافاة حرمة شيء كذلك مع وجوبه في بعض الأحوال.

[٤ ـ مختار أبي هاشم والمحقّق القميّ والإيراد عليه]

وأمّا القول بكونه مأمورا به ومنهيّا عنه (٥) : ففيه ـ مضافا إلى ما عرفت من امتناع الاجتماع فيما إذا كان بعنوانين ، فضلا عمّا إذا كان بعنوان واحد ، كما في

__________________

ـ وأجاب السيّد المحقّق الخوئيّ عن الوجوه الأربعة بعد ما اختار مذهب المصنّف رحمه‌الله ، فراجع المحاضرات ٤ : ٣٧٦ ـ ٣٨٨.

(١) وهذا ما ذهب إليه صاحب الفصول ، ونسبه إلى الفخر الرازيّ. وقوّاه السيّد محمّد كاظم الطباطبائيّ اليزديّ. فراجع الفصول الغرويّة : ١٣٨ ، ورسالة في اجتماع الأمر والنهي : ١٥٥.

(٢) أي : غائلة اتّصاف فعل واحد بعنوان واحد بالوجوب والحرمة.

(٣) الفصول الغرويّة : ١٣٨.

(٤) أي : زمان الفعل المتعلّق لهما.

(٥) وهو مذهب أبي هاشم. واختاره المحقّق القميّ في القوانين ١ : ١٥٣.