درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۳۰: اجتماع امر و نهی ۲۸

 
۱

خطبه

۲

نظریه سوم در مسئله اجتماع و بررسی آن

در مساله‌ی اجتماع امر و نهی ۳ نظریه‌ی معروف است (چون ۴ نظریه وجود دارد)

نظریه اول: اجتماع امر و نهی در شی واحد جایز است: ادله‌ی این نظریه بیان شد

نظریه دوم: اجتماع امر و نهی در شی واحد محال است: ادله‌ی این نظریه نیز بیان شد.

نظریه سوم (منسوب به محقق اردبیلی): اجتماع عقلا جایز اما عرفا محال است یعنی اگر نسبت به مساله‌ی اجتماع امر و نهی با دید عقلی وارد شوید محال است اما اگر با دید عرفی وارد شوید محال است. صاحب کفایه می‌فرماید مراد از این نظریه چیست؟ در این که مراد از این نظریه چیست ۴ احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مجمع (صلاه در دار غصبی) عند العقل متعدد و عند العرف واحد است لذا عقل حکم به جواز و عرف حکم به امتناع می‌کند.

احتمال دوم: مجمع عند العقل متعدد (عقل مجمع را دو عمل می‌داند و لو شما نمی‌توانید تشخیص دهید که کدام صلاه و کدام غصب است) و عند العرف هم متعدد است و در این صورت عقل حکم به جواز می‌کند و عرف با این که مجمع را متعدد و ۲ عمل می‌بیند حکم به امتناع می‌کند.

صاحب کفایه می‌فرماید این دو احتمال باطل است زیرا حکم شان و کار عقل است نه عرف یعنی نسبت به جواز و امتناع باید به عقل رجوع کنیم و بگوییم اقای عقل شما حکم به جواز می‌کنید یا حکم به امتناع. عرف در تعیین مفاهیم کاربرد دارد نه در تعیین حکم.

احتمال سوم: مجمع عند العقل متعدد است یعنی عقل صلاه در دار غصبی را ۲ عمل می‌بیند و لذا عقل حکم به امکان اجتماع می‌کند اما مجمع عند العرف واحد است لذا یحکم العقل می‌گوید اجتماع محال و ممتنع است. این جا حاکم عقل است اما موضوع این حکم عقل را، یا عقل یا عرف مشخص می‌کند.

صاحب کفایه می‌فرماید این احتمال هم باطل است چون وقتی که ما به نظر دقیق عقلی پی بردیم اعتنا و اعتباری به نظر مسامحی عرفی نیست. بعد از این که اطلاع پیدا کردیم که عقل چه می‌گوید و با توجه به این که امکان و جواز یا امتناع از احکام عقلی هستند، عرف را به دیوار می‌زنیم و توجهی به آن نمی‌کنیم

احتمال چهارم: در این تیکه‌ی عرفا محال است منظورش این است که امر و نهی به ملازمه‌ی عرفیه دلالت بر امتناع دارند. کلمه‌ی حاتم را، بدید دست عرف، عرف می‌گوید منظور جواد است یعنی عند العرف بین حاتم و جواد بودن ملازمه است حالا عرف عین همین کار را در امر و نهی می‌کند می‌گوید حالا که صل، اطلاق دارد و شامل ماده‌ی اجتماع (مجمع) می‌شود عرف می‌گوید این صل دلالت دارد بر این که ماده‌ی اجتماع حرام نیست پس لاتغصب شامل او نمی‌شود و لاتغصب که از مولا صادر شده دلالت دارد بر حرمت ماده‌ی اجتماع دارد بعد عرف می‌گوید حال که لاتغصب دال بر حرمت بود، پس دال است بر عدم وجوب ماده‌ی اجتماع.

صاحب کفایه می‌فرماید این این احتمال هم باطل است ایشان می‌فرماید این احتمال و این قول بر این احتمال زمانی صحیح است که در مساله‌ی اجتماع امر ونهی بحث فقط در خصوص امر و نهی لفظی باشد چون ما بحث مقدس اردبیلی را طوری معنا کردیم که نیاز به وجود امر و نهی لفظی هست و قبلا ثابت شده که بحث در مساله‌ی اجتماع، بحث از وجوب و حرمت است حال این وجوب و حرمت چه از امر و نهی لفظی استفاده شده باشد و چه از غیر آن.

خب گفتیم که در نظر محقق اردبیلی ۴ احتمال هست که هر ۴ تای آنها باطل است در نتیجه نظر محقق اردبیلی باطل است.

۳

تنبیه اول

مطلب دوم:

اضطرار به ارتکاب حرام ۲ صورت دارد یعنی این که گاهی مکلف مجبور است که حرام را انجام دهد، ۲ صورت دارد:

صورت اول: گاهی به سوء الاختیار نیست یعنی شما مجبوری که مرتکب حرام بشوی ولی این گونه هم نیست که شما با اراده و اختیار خودت، خودت را مجبور کرده باشی به ارتکاب حرام مثلا یک نفر شما را بلند می‌کند می‌اندازد در زمین غصبی، وقتی که می‌خواهی خارج بشوی از این زمین این خروج مصداق غصب هست وغصب هم حرام است. حکم این است که حرام نیست با این که غصب است

صورت دوم: گاهی به سوء الاختیار است یعنی شما با اراده و اختیار خودت وارد زمین غصبی شدی لذا باید خارج بشوی و این خروج هم غصب است و حرام و شما با اختیار خودت، خودت را مجبور کردی به انجام این حرام (خروج از زمین غصبی) چون می‌توانستی اصلا وارد زمین نشوی حالا که داخل شدی مجبور شدی. خود این صورت دو صورت دارد:

  1. : مندوحه هست: مندوحه یعنی یک راهی هست که اگر آن را انتخاب بکنی غصب و حرام را انجام نمی‌دهی مثلا همان وسط زمین که هست به مالک زمین بگوید این زمین را به من می‌فروشی؟ مالک هم بگوید بله و راضی بشود. در این صورت این غصب و خروج از زمین حرام نیست چون شما مضطر به خروج شدید و اصلا اگر این جا نهی فعلی باشد لغو است زیرا نهی برای زجر و بازداشتن است و بازداشتن زمانی معنا دارد که مکلف قادر بر انزجار و پرهیزکردن از حرام باشد، که این جا قادر بر پرهیز، نیست. در این جا که مندوحه هست، نهی نیست اما ملاک نهی هست یعنی پیش شارع مبغوض است و عقاب می‌شود.
  2. : مندوحه نیست: یگانه راه برای خارج شدن از زمین غصبی همین خروج است که این هم غصب و حرام است.
۴

جزوه نظریه سوم در مسئله اجتماع و بررسی آن

سه نظریه در مسئله اجتماع امر و نهی:

۱. اجتماع ممکن است.

۲. اجتماع محال است.

۳. اجتماع عقلا ممکن و عرفا محال است.

در مراد از این نظریه سوم، چهار احتمال است:

الف: مجمع عند العقل و عند العرف متعدد است ولی عقل حکم به جواز و عرف حکم به امتناع می‌کند.

ب: مجمع عند العقل متعدد و عند العرف واحد ذو عنوانین است، لذا عقل حکم به جواز و عرف حکم به امتناع می‌کند.

این دو احتمال باطل است، چون حکم شان عقل است نه عرف. عرف فقط مرجع در تعیین مفاهیم است علی قولین.

ج: مجمع عند العقل متعدد است، لذا عقل حکم به جواز می‌کند و عند العرف واحد است، لذا عقل عقل حکم به امتناع می‌کند.

این احتمال باطل است، چون به نظر مسامحی عرفی، در قبال در نظر دقی عقلی اعتباری نیست.

د: مراد از امتناع عرفی این است که هر یک از امر ونهی به ملازمه عرفیه، دال بر عدم تعلق دیگری است. پس عرف مرجع در تعیین مفاهیم شد و عرف می‌گوید مفهوم از امر، عدم حرمت و مفهوم از نهی، عدم وجوب است و نتیجه امتناع می‌باشد.

این احتمال نیز باطل است، چون این احتمال در صورتی صحیح است که نزاع در مسئله اجتماع، در خصوص امر و نهی باشد و حال آنکه نزاع در اجتماع مطلق وجوب و حرمت است اعم از آنکه مستفاد از لفظ باشند یا خیر.

۵

جزوه تنبیه اول

اضطرار به ارتکاب حرام دو صورت دارد:

۱. اضطرار به سوء اختیار نیست، در این صورت حرمت و عقوبت نیست.

۲. اضطرار به سوء اختیار است که دو صورت دارد:

الف: مندوحه است، در این صورت، حرمت و نهی نیست ولی ملاک حرمت (مبغوضیت) است و لذا عقاب وجود دارد.

ب: مندوحه نیست.

۶

تطبیق نظریه سوم و بررسی آن

بقي الكلام في حال التفصيل من بعض الأعلام‏ و (عطف بر تفصیل است) القول بالجواز عقلا و الامتناع عرفا.

و فيه (تفصیل) أنه (بیان احتمال اول و دوم) لا سبيل للعرف في الحكم بالجواز أو الامتناع إلا طريق العقل فلا (بیان احتمال سوم) معنى لهذا التفصيل إلا ما أشرنا إليه (آن چیزی که به آن چیز اشاره کردیم) من النظر المسامحي (توجه مسامحی عرف) الغير المبتني على التدقيق و التحقيق و أنت خبير بعدم العبرة (ارزشی ندارد) به (نظر مسامحی عرفی) بعد الاطلاع على خلافه (نظر) بالنظر الدقيق (عقلی) و قد (احتمال چهارم –امر و نهی به دلالت عرفی دلالت بر امتناع دارند) عرفت فيما تقدم‏ (امر رابع) أن النزاع ليس في خصوص مدلول صيغة الأمر و النهي بل في الأعم (بحث در وجوب و حرمت است چه از لفظ استفاده شوند و چه از غیر لفظ) فلا مجال لأن يتوهم أن العرف هو المحكم (حاکم قرار داده می‌شود) في تعيين المداليل (مفاهیم لفظ) و (ادامه احتمال چهارم) لعله كان بين مدلوليهما (معنای امر و نهی) حسب تعيينه‏ (تعیین عرف – یعنی به ملازمه‌ی عرفیه) تناف لا يجتمعان في واحد و لو بعنوانين و إن كان العقل يرى جواز اجتماع الوجوب و الحرمة في واحد (که دو عنوان دارد) بوجهين فتدبر.

۷

تطبیق تنبیه اول

و ينبغي التنبيه على أمور.

الأول [مناط الاضطرار الرافع للحرمة]

أن الاضطرار (مجبور شدن) إلى ارتكاب الحرام (خروج از دار غصبی) و إن كان (اضطرار) يوجب (اضطرار – صورت اول) ارتفاع حرمته (حرام) و (عطف بر حرمت است) العقوبة عليه (ارتکاب حرام – نشان می‌دهد این تقسیم صحیح نیست زیرا در صورت اول اصلا حرمتی وجود ندارد) مع بقاء ملاك وجوبه (حرام - این خروج مقدمه‌ی تخلص از حرام است لذا مقدمه واجب محسوب می‌شود اگر گفتیم مقدمه‌ی واجب، واجب است، این خروج واجب می‌شود) لو كان (اگر ملاک باشد – و در این مثال ملاک هست چون مقدمه‌ی واجب است) مؤثرا له (در حالی که این ملاک تاثیر می‌گذارد وجوب را) كما إذا لم يكن (حرام)‏ بحرام (چگونه اگر این خروج حرام نبود و فقط مقدمه‌ی واجب بود، بالفعل می‌شد واجب الان هم که حرام است و اسمش غصب است باز واجب می‌شود). بلا كلام (متعلق به یوجب) إلا (بیان صورت دوم) أنه (تاثیر ملاک) إذا لم يكن الاضطرار إليه (ارتکاب به حرام – خروج) بسوء الاختيار بأن (توضیح اضطرار بسوء الاختیار) يختار ما يؤدي إليه (انتخاب می‌کند مکلف چیزی را که منتهی می‌شود به اضطرار که ان چیز دخول در دار غیر است) لا محالة (بیان حکم اضطرار بسوء اختیار) فإن الخطاب بالزجر عنه (حرام) حينئذ (در این هنگام که اصطرار به سوأ اختیار است) و إن كان ساقطا (چون خطاب لغو است ساقط است) إلا أنه حيث يصدر عنه مبغوضا عليه و عصيانا لذاك الخطاب و مستحقا عليه العقاب لا يصلح لأن يتعلق به الإيجاب (وجوب مقدمی) و هذا (عدم اتصاف به وجوب) في الجملة (در بعض موارد یعنی جایی که مندوحه باشد – گفتیم که این خروج متصف به وجوب نمی‌شود، این که شکی در ان نیست مربوط به جایی است که مندوحه هست چون اگر مندوحه نیست شک در ان هست و در ان ۵ قول وجود دارد) مما لا شبهة فيه (هذا) و لا ارتياب.

[القول بالجواز عقلا والامتناع عرفا]

بقي الكلام في حال التفصيل من بعض الأعلام والقول بالجواز عقلا والامتناع عرفا(١).

وفيه : أنّه لا سبيل للعرف في الحكم بالجواز أو الامتناع إلّا طريق العقل ، فلا معنى لهذا التفصيل إلّا ما أشرنا إليه من النظر المسامحيّ غير المبتني على التدقيق والتحقيق. وأنت خبير بعدم العبرة به بعد الاطّلاع على خلافه بالنظر الدقيق.

وقد عرفت فيما تقدّم (٢) : أنّ النزاع ليس في خصوص مدلول صيغة الأمر والنهي ، بل في الأعمّ (٣). فلا مجال لأن يتوهّم أنّ العرف هو المحكّم في تعيين المداليل ؛ ولعلّه (٤) كان بين مدلوليهما حسب تعيينه تناف لا يجتمعان في واحد ولو بعنوانين وإن كان العقل يرى جواز اجتماع الوجوب والحرمة في واحد بوجهين (٥). فتدبّر.

__________________

(١) وهو الظاهر من كلام المحقّق الأردبيليّ في مجمع الفائدة والبرهان ٢ : ١١٢.

وأنكر الشيخ الأنصاريّ نسبة هذا القول إلى المحقّق الأردبيليّ ، ونسبه إلى السيّد الطباطبائيّ ـ صاحب الرياض ـ ، واستظهره من المحقّق القميّ وسلطان العلماء. راجع مطارح الأنظار : ١٥٠.

(٢) تقدّم في الأمر الرابع من الامور المتقدّمة على الخوض في المقصود. راجع الصفحة : ١٧.

(٣) أي : الأعمّ من مدلول الصيغة ومدلول الدليل اللبّي كالإجماع.

(٤) هذا من تتمّة التوهّم.

(٥) حاصل التوهّم : أنّ المجمع ذا العنوانين متعدّد عند العقل كما أنّه واحد عند العرف. فما يراه العقل بالدقّة متعدّدا يراه العرف واحدا. ولذا جوّز العقل اجتماع الأمر والنهي في المجمع ذي العنوانين ، بخلاف العرف ، فإنّه استحال اجتماعهما فيه.

وحاصل الجواب : أنّ الجواز والامتناع في المقام من أحكام العقل ، إذ الحاكم بارتفاع غائلة اجتماع الضدّين وعدم ارتفاعها هو العقل. ولا سبيل للعرف إلى الدقّيات العقليّة ، بل إنّما يرجع إليه في تعيين مفاهيم الألفاظ ، وأمّا في غيرها من الأحكام العقليّة فلا طريق للعرف إلّا الرجوع إلى العقل. وعليه فلا معنى لحكم العرف بامتناع اجتماع الأمر والنهي وهو من الأحكام العقليّة.

[تنبيهات مسألة الاجتماع]

وينبغي التنبيه على امور :

[الأمر] الأوّل : [مناط الاضطرار الرافع للحرمة]

إنّ الاضطرار إلى ارتكاب الحرام وإن كان يوجب ارتفاع حرمته والعقوبة عليه مع بقاء ملاك وجوبه ـ لو كان (١) ـ مؤثّرا له (٢) ، كما إذا لم يكن بحرام بلا كلام ، إلّا أنّه إذا لم يكن الاضطرار إليه بسوء الاختيار بأن يختار (٣) ما يؤدّي إليه لا محالة ، فإنّ الخطاب بالزجر عنه حينئذ (٤) وإن كان ساقطا (٥) ، إلّا أنّه حيث يصدر عنه مبغوضا عليه وعصيانا لذاك الخطاب ومستحقّا عليه العقاب لا يصلح لأن يتعلّق به الإيجاب. وهذا في الجملة ممّا لا شبهة فيه ولا ارتياب.

[حكم المضطرّ إليه بسوء الاختيار]

وإنّما الإشكال فيما إذا كان ما اضطرّ إليه بسوء اختياره ممّا ينحصر به التخلّص عن محذور الحرام ـ كالخروج عن الدار المغصوبة فيما إذا توسّطها بالاختيار ـ في كونه منهيّا عنه (٦) أو مأمورا به مع جريان حكم المعصية

__________________

(١) أي : لو كان ملاك الوجوب موجودا فيه بعد سقوط التحريم بالاضطرار.

(٢) أي : حال كون الملاك مؤثّرا للوجوب.

(٣) بيان للاضطرار بسوء الاختيار.

(٤) أي : حين كون الاضطرار بسوء الاختيار.

(٥) لعدم قدرته على الاجتناب عن الحرام ، والتكليف بغير المقدور ممتنع عقلا.

(٦) هذا القول نسبه السيّد كاظم الطباطبائيّ اليزديّ في رسالة في اجتماع الأمر والنهي : ١٥١ إلى إبراهيم الكرباسيّ صاحب إشارات الاصول. ولكنّي بعد المراجعة إلى الإشارات لم أجد تصريحه بكونه منهيّا عنه. نعم ، نفى كونه مأمورا به. فراجع إشارات الاصول : ١١٣.

وهذا القول خيرة السيّد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ٢ : ١٤٣ ـ ١٤٤ ، حيث قال : «أقواها أنّه حرام فعليّ ولا يكون واجبا». ثمّ استدلّ على دعواه بما حاصله : أنّ التصرّف ـ